75/07/21
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 61و62
﴿وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتّي إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ﴾﴿61﴾﴿ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ أَلا لَهُ الْحُكْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبينَ﴾﴿62﴾
بعد از اينكه اصل توفي را به ذات اقدس الهي اسناد داد و فرمود خداوند آنچه را كه شما در روز كسب كرديد ميداند آنگاه همين توفي را به فرشتگان الهي اسناد ميدهد و همين ضبط اعمال و حفظ اعمال را به فرشتگان اسناد ميدهد منتها توفي فرشتگان و ضبط اعمال و اقوال و آلاء انسان براي فرشتگان همهٴ اينها تحت استيلا ذات اقدس الهي است لذا در صدر آيه فرمود: ﴿وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ﴾ كه اين فوقيت همان فوقيتي است كه با معيت قيّوميت همراه است در عين حال كه در سورهٴ مباركهٴ «حديد» فرمود: ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾[1] چون اين معيت معيت قيوميّه است نه معيت دو شيء همتاي هم لذا در عين حال كه خدا با انسان است فوق انسان است آن معيتي كه همتاي دو مع است با فوقيّت هماهنگ نيست و آن معيتي كه قيّوميت را به همراه دارد با فوقيت همراه است معناي ﴿قاهِرُ﴾ بودن ﴿فَوْقَ عِبادِ﴾ در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيهٴ هجده گذشت كه فرمود: ﴿وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ هُوَ الْحَكيمُ الْخَبيرُ﴾[2] آنجا معناي قاهريت و معناي فوقيت ذات اقدس الهي گذشت و اگر دربارهٴ فرشتگان آمده است كه ﴿يَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ﴾[3] اين فوقيت همان است كه چون در تحت تدبير ذات اقدس الهياند و از آن جهت مقهور خدايند فرمود: ﴿يَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ﴾ دربارهٴ فرشتگان اينچنين تعبير فرمود خب اگر فرشتگان تحت تدبير ذات اقدس الهياند الله فوق اينهاست و اينها از خدايي كه فوق اينهاست خائفاند ﴿يَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ﴾.
مطلب بعدي آن است كه اين كلمه قهر با وحدت الهيه يك جا كه ظهور بكند يعني خداي واحد قهّار ظهور بكند حكمي براي ماسواي خدا نميماند و در قيامت اينچنين است يعني در صحنهٴ ﴿لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ﴾[4] آن روز پاسخ داده ميشود ﴿للّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ﴾[5] خدا يك وقت به اسم واحد ظهور ميكند اما كثرتهاي ديگر را همچنان حفظ ميكند يك وقت به عنوان واحد قاهر و واحد قهّار ظهور ميكند و كثرتها مقهور خواهند بود غيري در آن روز ظهور و حضور ندارد كه اگر وحدت قاهره ظهور كرد يعني مجموع واحد و قهّار ظهور كردند ديگر جا براي ظهور ديگري نيست ﴿و هو الْواحِدِ الْقَهّار﴾[6] اولياي الهي هم اكنون آن معنا را از كريمه ﴿وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ﴾ استنباط ميكنند كه الآن هم ذات اقدس الهي واحد قهّار است.
مطلب دوم آن است كه فرمود: ﴿وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً﴾ اينكه فرمود: ﴿وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ﴾ يعني هم فوق انسان است هم فوق فرشتههاست و هم فوق روابطي كه بين انسان و فرشته برقرار است خواهد بود چون فوق انسان است براي نگهداري انسان و براي حفظ عقايد و آرا و اعمال و اقوال انسان فرشتگاني را مأمور ميكنند چون فوق فرشتگان است فرشتگان مؤتمراند امرپذيرند همين فرشتگاني كه ﴿يَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ﴾[7] امر خدا را در حفظ و نگهداري انسان در حفظ و ضبط عقايد و اخلاق و اعمال و اقوال او اطاعت ميكنند و هنگام توفي و ارتحال انسان از نشئهٴ دنيا به برزخ باز ذات اقدس الهي فوق بندگان خود هست آنها را از عالمي به عالم ديگر منتقل ميكند كه «انما تنتقلون من دار الي دار»[8] و فوق فرشتگان است كه آنها مأموران اين نقل و انتقالاند اينكه دربارهٴ فرشتگان فرمود: ﴿حَتّي إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾ براي اينكه اين رسالتها را ذات اقدس الهي از فوق بر اينها تحميل كرده است و اينها مقهور خدايند در پذيرش اين رسالت هم رسالت حفظ انسان هم رسالت ضبط اقوال و اعمال انسان پس آنچه در فصل اول اين آيه آمده است كه ﴿وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ﴾[9] ميتواند متني باشد كه شرحش را فصول بعدي همين آيه به عهده دارند اگر براي حفظ انسانها فرشتگاني را ارسال ميكند براي اينكه هم فوق انسان است هم فوق فرشتههاست فوق عباد خدا هست و اگر براي ضبط و نگهداري عقايد و اقوال و اعمال انسان فرشتگاني را موكل كرده است براي آن است كه فوق انسانهاست ميخواهد اقوال او اعمال او اينها را حفظ كند ضبط كند و هم فوق فرشتگان است كه اينها را مأموريت ميدهد براي ضبط اقوال و عقائد و افعال و در مرحله سوم آن وقتي كه ميخواهد انسانها را از مرحلهاي به مرحله ديگر منتقل كند باز فوق انسانهاست كه آنها را اماته ميكند و فوق فرشتههايي است كه مأموران نقل و انتقالاند كه انسان را توفي ميكنند در هر سه مطلب ذات اقدس الهي بر اساس آن فوقيت قاهره اعمال قدرت ميكند و بندگان او اعم از انسانها و فرشتگان مؤتمر هستند.
مطلب ديگر آن است كه فرمود: ﴿وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً﴾ اين ظاهراً اختصاصي به حفظ تكويني ندارد و حفظ تشريعي يعني حفظ عقايد و اقوال و اعمال را هم شامل ميشود چه اينكه اختصاصي به حفظ عقايد و اعمال ندارد حفظ تكويني را هم در برميگيرد يعني مجموع آنچه كه در سورهٴ «رعد» آمده و در سورهٴ «ق» اين مجموع را ميشود از اين جامع استفاده كرد در سورهٴ «رعد» فرمود: ﴿لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللّهِ﴾ آيهٴ يازده سورهٴ «رعد» اين است ﴿لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّي يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «ق» هم فرمود: ﴿ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّ لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيدٌ﴾[10] چه اينكه در بخشهاي ديگر قرآن هم فرمود: ﴿وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظين ٭ كِرامًا كاتِبينَ ٭ يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ﴾[11] پس فرشتگاني براي ضبط اقوالاند براي ضبط افعالاند و فرشتگاني هم براي حفظ و نگهداري حيات انساناند و مانند آن اينها همه حفظهاند آنچه كه در آن سورهها به عنوان حفظ و نگهداري اقوال و اعمال آمده است و آنچه در آيهٴ يازده سورهٴ مباركهٴ «رعد» آمده است كه ﴿لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللّهِ﴾ آنها را ميتوان از اين جامعي كه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» و محلّ بحث است استفاده كرد كه فرمود: ﴿يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً﴾ هم خود شما را حفظ ميكند كار ﴿لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ﴾ را به عهده دارد هم كار ﴿وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظينَ ٭ كِرامًا كاتِبينَ ٭ يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ﴾ را به عهده دارد و در نوبتهاي قبل هم اشاره شد كه اين قول يا فعل همان معناي خاص خود را ندارد يعني اينكه در سورهٴ «ق» فرمود: ﴿ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّ لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيدٌ﴾ شامل افعال و اخلاق و عقايد هم ميشود و اين هم كه فرمود: ﴿وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظين ٭ كِرامًا كاتِبينَ ٭ يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ﴾[12]
شامل اقوال هم ميشود اين طور نيست كه ﴿يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ﴾ اما «لا يعملون ما توقلوا» اين طور نيست منظور آن است كه هر كاري كه انسان انجام ميدهد خواه با جارحه خواه با جانحه خدا ميداند فرشتگان ميدانند چه اينكه دربارهٴ ذات اقدس الهي هم كه فرمود: ﴿يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهار﴾[13] معنايش اين نيست كه آنچه را كه انسانها با جارحه انجام ميدهند خدا ميداند و اما آنچه كه با جانحه و قلب انجام ميدهند اينچنين نيست با اينكه خودش فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ﴾[14] فرمود بندگان خدا بپرهيزيد زيرا خدا از آن خاطرات قلب شما باخبر است «واحذروا يا عباد الله» ﴿وَ اللّهُ يَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ﴾[15] ﴿إِنْ تُبْدُوا ما في أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللّهُ﴾[16] خب پس اينكه فرمود: ﴿ويُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً﴾ يك جامعي است كه هم ميتواند حفظ تكويني و تشريعي حفظ اقوال و افعال و اخلاق و عقائد و حفظ حيات و شئون زندگي را كه مربوط به نظام تكوين است به عهده بگيرد ﴿حَتّي إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾ اين فرستادههاي الهي تا آن لحظهاي هستند كه اجل مسمي فرا برسد و نوبت مرگ فرا برسد وقتي نوبت مرگ فرا رسيد فرستادههاي الهي و مأموران الهي روح را قبض ميكنند و چيزي از روح تفريط نميشود آن فرستادگاني كه براي ضبط و حفظهاند با اين فرستادگاني كه براي توفياند آيا دو گروهند يا يك گروه؟ گرچه اكثري اهل تفسير برآنند كه اينها دو گروهند اما همان طوري كه هم در بيان امينالاسلام آمده هم در بيان فخررازي آمده و هم سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اشاره دارند احتمال اينكه اين هر دو صنف يك گروه باشند و كار يك گروه دو چيز باشد هست يعني همين مأموران الهي كه براي حفظاند كه انسان را از هر خطري حفظ ميكنند وقتي عمر به پايان رسيد همينها انسان را تحويل ميگيرند ﴿يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتّي إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ﴾ همين فرستادههاي ما اينها انسان را از هر خطري حفظ ميكنند خيلي از موارد است كه غافلها خيال ميكنند شانس خوب آوردند به فرشته و قضا و قدر كه يك امر مبرهن و معقول و منقول است معتقد نيستند به شانس و بخت كه امر خرافاتي است معتقدند خب شانس يك چيز خرافاتي است بخت يك چيز خرافاتي است دليل عقلي و نقلي بر خلاف اوست يك چيز وهمي است بالأخره اينكه خيلي از موارد خطري ميرسد و بعد دفع ميشود يك حساب و كتابي در عالم هست فرمود: ﴿يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً﴾ چه اينكه در سورهٴ «رعد» فرمود: ﴿لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللّهِ﴾[17] وقتي آن نوبت تمام شد به اجل مسمّا رسيده است كه ﴿لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ﴾[18] اين لحظه، لحظهٴ مرگ است ﴿حَتّي إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾ لذا اكثري ميگويند آن فرستادهها كه مأمور حفظهاند غير از اين فرستادهها هستند كه مأمور توفياند عدهاي هم قائلاند كه ظاهر آيه اين است كه اين گروه دوم همان گروه اولاند اينها هم حفظهاند اينها هم دارند حفظ ميكنند منتها اين انسان را تحت الحفظ تحويل ذات اقدس الهي ميدهند يكي از وجوهي كه فخررازي ذكر ميكند ميگويد آنها يعني اكثري كه ميگويند اين رسل مأمور توفي غير از آن رسل مأمور حفظ است ميگويند بر اساس قياسهاي لغت فرشتهها را به چند صنف تقسيم كردند يك عده مأمور برقرار كردن روح و ريحان و ايجاد فرح و نشاطاند يك عده مأموران خاص الهياند براي كرب و غم و اندوه و خوف و اينها آنها كه مأموران الهياند براي روح و ريحان آنها را فرشتگان روحاني مينامند اين ملائكهاي كه مأموران الهياند براي كرب و خوف و مانند آن جزء كروبييناند كه براي پيام كرب و غم و اندوه ميآورند اين تقسيم نشان ميدهد كه اين ﴿ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً﴾ با ﴿توَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾ اينها دو گروه هستند گرچه خود فخررازي اين را به عنوان دليل نقل نميكند استدلال نميكند از ديگران نقل ميكند ولي بالأخره اين ناتمام است چون براي خيليها موت روح و ريحان است براي مؤمن كرب نيست اصلاً بهترين لحظهٴ دوران زندگي براي مؤمن همان لحظهٴ رحلت اوست كه هيچ شيريني براي مؤمن به اندازه شيريني مرگ نيست نه فشار مرگي هست جان دادني هست نه غمي است اصلاً يادش ميرود كه با چه عدهاي رابطه داشت چون انسان وقتي يادش برود ترك ... چه غمآور نيست انسان مادامي كه برادر و فرزند و دوست يادش هست فراغ اينها غمبار است اما اگر يادش رفته كسي دارد خب چنين حالتي رنجآور نيست اين نسيان رحمت الهي است اين امور كه دردآور است از انسان گرفته ميشود آنگاه اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) را در لحظهٴ احتضار زيارت ميكند و همين امور و عناوين تذكر دارد و هيچ فشاري براي مؤمن نيست بعد هم به او ميگويند «نم قليل العين» با «قره عين» در برزخ آرام ميگيرد خب بنابراين اگر سخن از كرب است اينها هم كرب نياوردند اينها هم پيام روح و ريحان آوردند ﴿فَأَمّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُقَرَّبينَ ٭ فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعيمٍ﴾[19] خب حالا اگر كسي خود روح و ريحان بود خود جنت نعيم بود يا روح و ريحان و جنت نعيم را به همراه داشت چنين كسي كه از رحلت رنج نميبرد البته مگر كسي استظهار كند كه آن رسل غير از اين حفظه است وگرنه برهاني بخواهند اقامه كنند كه آنها غير از اينها هستند براي اينكه آنها پيام كرب ميآورند و حفظه پيام نشاط و روح و ريحان ميآورند اين تام نيست.
پرسش...
پاسخ: بله؟ واقعهٴ انسان از يك مرحلهاي به مرحله ديگر منتقل ميشود آنها كه جمع بين مراحل دارند آنها در عين حال كه از دنيا آگاهاند وارد برزخ ميشوند نظير شهيدان آنهايي كه جامع نيستند از دنيا صرف نظر ميكنند ديگر يادشان نيست احاطهٴ دنيايي ندارند از اينجا بيخبرند مگر اينكه گزارش اينها را به آنها بدهند بعد وارد نشئهٴ برزخ ميشوند.
پرسش ...
پاسخ: بله؟ پس لااقل از اينكه استدلال تام نيست پس در همهٴ موارد اينچنين نيست كه فرشتگان مرگ جزء كربآورها باشند در خيلي از موارد ممكن است كه فرشتگان مرگ هم جزء روح و ريحان آورها باشند پس آن استدلال تام نيست ﴿ويُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتّي إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾ خب پس خداوند قاهر بر سه چيز است قاهر بر انسانها، قاهر بر فرشتهها، قاهر بر مأموريتهايي كه براي فرشتهها تنظيم ميشود چه در ضبط تكويني اشخاص چه در ضبط تشريعي عقايد و اخلاق و اعمال اشخاص چه در ضبط و توفي و دريافت روح هنگام رحلت هر سه كار ﴿ويُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتّي إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا َو هُمْ لا يُفَرِّطُونَ﴾ اوصافي را ذات اقدس الهي براي فرشتهها ذكر كرد كه اگر آن اوصاف در يك موردي ذكر شده باشد نشانهٴ آن است كه اين وصف ملكهٴ آن فرشتههاست نظير اينكه براي فرشتگان دوزخ وصف عصمت را ثابت كرد فرمود: ﴿لا يَعْصُونَ اللّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ﴾[20] اين روش بيشتر استفاده كرد كه هميشه فرشتگان معصوماند نه اينكه فقط دربارهٴ جهنم و جهنميها معصوماند فرشتگان بهشت هم معصوماند فرشتگان دنيا و برزخ هم معصوماند اينجا هم كه فرمود: ﴿و هُمْ لا يُفَرِّطُونَ﴾ اهل تفريط و تضييع نيستند يعني هم در حفظ تكويني انسان آنها اهل تفريط نيستند هم در حفظ عقايد و اعمال و اخلاق آنها هم اهل تفريط نيستند و هم در حفظ و نگهداري ارواح آنها بعد از توفي و اخذ اهل تفريط نيستند و همچنين در اصل هنگام توفي به دريافت روح و قبض روح از بدن كه چيزي از روح كم نميماند تمام حقيقت را ميگيرند دربارهٴ حفظ تكويني همين طور است اگر حفظ تكويني اينها از تفريط و تضييع مصون نباشد ممكن است مرگ يك لحظهاي مقدم بشود يك لحظهاي مؤخر بشود و مانند آن در حالي كه قرآن كريم صحه گذاشت به اينكه ﴿حَتّي إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ﴾ ﴿لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ﴾[21] آن قدر اين نظم برقرار است كه يك لحظهاي ساعت يعني لحظه يك لحظهاي تقديم و تأخير ممكن نيست پس معلوم ميشود حافظان انسان تا آن آخرين لحظه دقيقاً او را حفظ ميكنند اين دربارهٴ حفظ تكويني دربارهٴ حفظ عقايد و اخلاق و اعمال هم هر كاري كه انسان انجام بدهد آنها ضبط ميكنند چيزي را فروگذار نميكنند لذا انسانها در قيامت ميگويند ﴿ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغيرَةً وَ لا كَبيرَةً إِلاّ أَحْصاها﴾ آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «كهف» آمده است آيهٴ ٤٩ سورهٴ «كهف» اين است ﴿وَ وُضِعَ الْكِتابُ فَتَرَي الْمُجْرِمينَ مُشْفِقينَ مِمّا فيهِ وَ يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغيرَةً وَ لا كَبيرَةً إِلاّ أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِرًا وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا﴾ خب كاتبان اين كتاب همان فرشتگان مخصوص الهياند كه هيچ چيزي را فروگذار نكردند اهل تفريط نيستند اهل سهو نيستند اهل تسامح نيستند اهل كم و زياد كردن نيستند ﴿لا يُغادِرُ صَغيرَةً وَ لا كَبيرَةً إِلاّ أَحْصاها﴾ آن كتاب احصا ميكند و فرشتگان هم درست آن را ضبط ميكنند بنابراين هيچ كاري از اين سه كارهاي ياد شده با تضييع و تفريط همراه نيست ﴿و هُمْ لا يُفَرِّطُونَ﴾ چه اينكه در مسئله قبض روح هم اينچنين است اين طور نيست كه بعضي از شئون روح را رها بكنند برخي را ببرند نه تمام حقيقت انسان را ميبرند فخررازي استدلال ظريفي هم دارد كه ميگويد از اينجا دو نكته معلوم ميشود يكي اينكه انسان تنها بدن ندارد روح دارد دوم اينكه اصالت براي روح است بلكه تمام حقيقت براي روح است اما اينكه انسان تنها بدن نيست براي اينكه از اين آيه پيداست كه خدا ميفرمايد اين را توفي ميكنند وقتي مرگ فرا برسد فرستادگان ما مأموران ما او را توفي ميكنند و برميگردانند به طرف خدا خب بالأخره اين بدنش كه روي خاك افتاده است اين بدن كه ردّ الي الله نشد معلوم ميشود كه اين شخص ردّ الي الله شد اين شخص غير از بدن چيز ديگر هم دارد كه روح است بعد در مرحله دوم ميگويد به اينكه آنچه را كه به نام روح است او اصل است براي اينكه اين آيات ندارد به اينكه جزئي از انسان به طرف خدا مردود ميشود دارد خود شخص به طرف خدا مردود ميشود اگر ﴿ثُمَّ رُدُّوا إِلَي اللّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ﴾ معنايش آن است كه همين انسانهاي متوفا مردوداند معلوم ميشود آنكه مُرد به خدا برگشت آنكه متوفا است به خدا برگشت اين بدن كه در جاي خود هست معلوم ميشود كه حقيقت انسان و اصالت انسان را روح تشكيل ميدهد كه اين ردّ الي الله دارد اين دو نكته، نكته حقّي است منتها از اينجا نقدي بر حكما دارد كه ميگويد آنهايي كه ميگفتند روح قبلاً نبوده است با اين آيات سازگار نيست يعني چون از آيه برميآيد به اينكه انسان داراي روح است و روح اصل است و روح قبل اين سه مطلب از اين آيه استفاده ميشود روح دارد براي اينكه فرمود وقتي مرگ فرابرسد حقيقت انسان را فرشتگان توفي ميكنند و برميگردانند به طرف خدا معلوم ميشود كه غير از بدن چيز ديگر هم هست دوم اينكه آنچه كه غير از بدن است او اصل است و تمام حقيقت است براي اينكه اين بدن كه افتاده آيه نميگويد كه مقداري از اين انسان متوفي را فرشتگان به طرف خدا برميگردانند بلكه ميگويد تمام اينها را به طرف الله برميگردانند ﴿ثُمَّ رُدُّوا﴾ يعني همين افراد متوفا نه اينكه بعضي اجزاي اينها مردود ميشود بلكه تمام حقيقت اينها مردود ميشود سوم اين است كه ردّ در جايي صادق است كه شيء سابقه داشته باشد يعني اگر ارواح قبل از تعلق به اجساد موجود نبودند و «عند الله» نبودند حالا كه به طرف الله برميگردند اين رجوع رفتن ابتدايي است نه رجوع، عنوان رجوع عنوان ردّ براي آن رفتن ثاني است و مكرر نه رفتن ابتدايي از اينجا معلوم ميشود كه ارواح قبل از اجساد بوده آنگاه آن حديث را هم از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل ميكند كه «خلق الله الارواح قبل الاجساد»[22] اين نقل ايشان تام نيست براي اينكه حكما آنهايي كه قائلاند به اينكه ارواح قبل از اجساد است نظير افلاطونيون كه خب حرفي بر آنها نيست آنهايي هم كه ميگويند روح با حدوث بدن حادث ميشود يا روح جسمانيه الحدوث و روحانيه البقاء است چون قائل به تجرد روحاند و شيء مجرد هميشه قبل از بدن است نه قبليت زماني پس هميشه قبل از بدن بود و چون شيء مجرد عند اللهي است پس هميشه عند الله بود چند صباحي براي تدبير بدن به بدن تعلق گرفته است هم اكنون كه رحلت پديد آمد اين رابطه قطع شد دوباره به جايگاه اولياش برميگردد ردٴ صادق است رجوع صادق است حتي روي آن مبنا كه روح «جسمانيه الحدوث» و «روحانيه البقاء» باشد باز روح مقدم بر بدن است منتها اين تقدم ديگر تقدم زماني نيست اگر روح مجرد است و بدن مادي هميشه روح بر بدن مقدم است منتها نه تقدم زماني و استمرار زماني آنگاه از اين تعبير كه ﴿و هُمْ لا يُفَرِّطُونَ﴾ هم استفاده ميشود در نظام تكوين در حفظ و نگهداري انسان اينها اهل تضييع نيستند در ضبط عقايد و اعمال اينها اهل تضييع و تفريط نيستند در هنگام قبض ارواح هنگام توفي اينها اهل تضييع و تفريط نيستند بعضي اينكه صحيحاً و سالماً انسانها را و عقايد انسانها را و اخلاق انسانها را ضبط كردند ﴿ثُمَّ رُدُّوا إِلَي اللّهِ﴾ انسانها با همهٴ اين عقايد و اخلاقي كه به همراه دارند به طرف الله برميگردند ﴿ثُمَّ رُدُّوا إِلَي اللّهِ﴾ گرچه آن كارها را خدا به عنوان اينكه قاهر فوق بندگان است اين سه وظيفه را يعني حفظ تكويني انسانها را حفظ تشريعي عقايد كه آن هم البته يك نحو تكوين است حفظ عقايد و اخلاق و اقوال تشريعي انسانها را و توفي اينها را حين موت اين مأموريتهاي سه گانه را به عهده فرشتهها سپرد بر اساس اينكه ﴿وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ﴾ الآن هم كه برميگردند به حضور مولاي حقيقيشان ميروند ﴿رُدُّوا إِلَي اللّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ﴾ در اينجا ذات اقدس الهي دو اسم از اسماي حسناي خود را ذكر كرد آن هم يكي را با عاطفه و مِهر و لطف همراه كرد گاهي خدا چه بخواهد انسان را به مِهر آشنا كند بندگان خود را به خود اضافه ميكند اسناد ميدهد ﴿قُلْ يا عِبادِيَ الَّذينَ أَسْرَفُوا عَلي أَنْفُسِهِمْ﴾[23] ﴿فَبَشِّرْ عِبادِ ٭ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ﴾[24] و مانند آن كه بندگان خود را به خود اضافه ميكند ﴿قُلْ يا عِبادِيَ الَّذينَ أَسْرَفُوا عَلي أَنْفُسِهِمْ﴾ يا ﴿فَبَشِّرْ عِبادِ ٭ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ﴾ گاهي خود را اضافه به بندگان ميكند مثل اين آيهٴ كريمه كه ﴿اللّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ﴾ اينكه بنده را اصل قرار بدهد مضاف اليه قرار بدهد و خود را مضاف بنده كند نشانه شدت و عنايت و لطف و رأفت اوست معلوم ميشود مولويت او مولويت اشفاقي است مولويت مهر و لطف و صفاست و اين كار هم بر اساس حق انجام ميگيرد با اينكه اينها دارند ميروند اما خدا را به اينها اضافه ميكند نه اينها را به خدا يك وقت است كه ميگوييم ﴿إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ﴾[25] اين سبك طبيعي ما از خداييم و به طرف خدا برميگرديم اما يك وقت است كه ميبينيم طرزي سخن گفته ميشود كه از يك سوي رفتن است از سوي ديگر انعطاف اگر بگوييم انسانها از خدايند و به ربّشان برميگردند الي الله برميگردند يك تعبير طبيعي است اما اگر بگوييم به مولاي خود برميگردند ميبينيم اين تعبير نشانهٴ آن است كه خود را خدا اضافه به اينها كرده است مضاف اليه هميشه يك معروفيتي دارد كه مضاف خود را به او نزديك ميكند در اثر اضافهٴ به او شناخته ميشود از اينكه فرمود مولاي او اين نشان ميدهد كه آن قاهريتي كه در طليعهٴ آيه آمده است ﴿وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ﴾ يك رحيم است كه خواستگاه فوق بندگان او است نه قهّار يك قهري است كه با مِهر آميخته است آن خدايي كه «سبقت رحمته غضبه»[26] آن در حقيقت فوق بندگان است زيرا مولاي حقيقي اينها فوق اينهاست اينها به مولاي حقيقيشان برميگردند پس هم از كلمهٴ ولايت و هم از كلمهٴ حقيقت كه دو اسم از اسما حسناي الهي است در اين كريمه استفاده شده به خدايي كه مولاي اينهاست برميگردند به خدايي كه حق است برميگردند خب اگر يك جا سخن از قهر است فوراً سخن از حق و ولا هم به ميان ميآيد تا معلوم بشود آن قاهريت قاهريت راحمه است بعد فرمود: ﴿أَلا لَهُ الْحُكْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبينَ﴾ آگاه باشيد كه حكم كردن بين بندگان در اختيار خداست و انسان را هم معطل نميكند البته چه در نظام تكوين چه در نظام تشريع حكم براي خداست و در حسابرسي او هم ﴿أَسْرَعُ الْحاسِبينَ﴾ است يك وقتي معطلي حساب براي آن است كه انسان جاهل است ميخواهد همهٴ امور را بفهمد يك وقت غافل است ميخواهد همهٴ امور را متنبه باشد يا ناسي و ساهي است ميخواهد همهٴ امور را متذكر باشد يك وقت همهٴ امور را متذكر است ولي ابزاري كه آنها را يك جا جمع بكند ندارد از اين جهت معطلي پديد ميآيد ولي اگر يك مبدأي عين علم بود منزّه از سهو و نسيان و جهل و غفلت و امثال ذلك بود ﴿في كِتابٍ لا يَضِلُّ رَبّي وَ لا يَنْسي﴾[27] بود و اگر قدرت كامله بود كه ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾[28] كه با اراده كار بكند خب دليلي ندارد كه معطل بكند كسي را يا معطل بشود فرمود: ﴿أَلا لَهُ الْحُكْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبينَ﴾ منتها يك عده را معطل ميكند براي اينكه اينها خودشان را در دنيا معطل كردند فرمود: ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾[29] ﴿قِفُو﴾ يعني اينها را متوقف كنيد بازداشت كنيد براي اينكه ما بعدها ميخواهيم از اينها سؤال بكنيم اينها زير سؤالاند خب كسي كه ديگران را معطل كرده است آن روز معطل ميشود وگرنه معطلي در ناحيه حساب ذات اقدس الهي نيست او ﴿سَرِيعُ الْحِسَابِ﴾[30] است نه ﴿سَرِيعُ الْحِسَابِ﴾ است بلكه ﴿أَسْرَعُ الْحاسِبينَ﴾ است پس يك عده كه بازداشت ميشوند متوقف ميشوند براي آن است كه ديگري را در خانه خود معطل كردهاند خب همين كه ديگري را معطل كرده است آنجا بايد حساب پس بدهد و معطل بشود از اينكه فرمود: ﴿ثُمَّ رُدُّوا إِلَي اللّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ﴾ هم معلوم ميشود ارواح قبل از اجساد بودند و هم ردّ به الله است كه خب جامع همهٴ كمالات است و در كنار اين اسم اعظم اين دو اسم مبارك الهي هم آمده است يكي مولويت و يكي حق بودن، آنگاه اگر رجوع انسان به اللّهي است كه مولاي آدم است و مولاي حقيقي هم هست و ولاي او حق است چنين مولايي حقيقي تنها مصدر حكم باشد و ﴿أَسْرَعُ الْحاسِبينَ﴾ باشد براي انسان بشارت است ﴿أَلا لَهُ الْحُكْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبينَ﴾.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»