75/01/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 21 الی 24
﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّه كَذِبًا أَوْ كَذَّبَ بِآياتِه إِنَّه لا يُفْلِحُ الظّالِمُونَ﴾﴿21﴾﴿وَ يَوْمَ نَحْشُرُهمْ جَميعًا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذينَ أَشْرَكُوا أَيْنَ شُرَكاؤُكُمُ الَّذينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ﴾﴿22﴾﴿ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهمْ إِلاّ أَنْ قالُوا وَ اللّه رَبِّنا ما كُنّا مُشْرِكينَ﴾﴿23﴾﴿انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهمْ وَ ضَلَّ عَنْهمْ ما كانُوا يَفْتَرُون﴾﴿24﴾
در تفسير المنار ذيل اين كريمه ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِبًا﴾ جريان شفاعت و تولي اولياي الهي و مانند آن را ايشان متأسفانه مشمول اين آيه ميدانند ميگويند همان طوري كه« علي الله» و مكِّذب آيات الهي جزء اظلم الناس است كسي كه «يسمي نفسه مسلماً او مؤمناً» يا «يسميه الناس مسلما او مؤمناً» او هم غير خدا را ولي اتخاذ ميكند و دعا ميكند تا غير خدا شفيع او باشد او هم مشمول اين آيه است اين همان رسوبات تفكر وهابيت است متأسفانه غافل از اينكه يك امري است محال و يك امري است ممكن و موقوف بر اذن آنچه محال است شريك خدا بودن است شريك خدا يعني كاري را مستقلاً انجام بدهد اين كار محال است اما يك كاري ممكن است و موقوف بر اذن است و آن كار اينكه شيئي يا شخصي كاري را به اذن خدا انجام بدهد شفاعتي كه مشركين براي بتها قائل بودند شفاعت مستقله بود يعني آنها در شفاعت به گمان وثنيين مستقل بودند خداوند بتها را شفيع قرار نداد اذن شفاعت نداد اين سمت را بتها مستقلاً دارند كه مقرباند و شفيع وثنيين به استناد اين اعتقاد باطل بتها را عبادت ميكردند ميگفتند: ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى﴾[1] كه اين تقريب مستقل است يا ميگفتند: ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ﴾[2] كه اين شفاعت مستقل است آنها اين سمت را دارند چنين كاري چون محال است قرآن اين را شرك ميداند و معتقدان به اين امر را مشرك ميداند و ميگويد ﴿لا يُفْلِحُ الظّالِمُونَ﴾ و اما آنچه را كه شيعه قائل است هيچكدام از اينها نيست و آن اين است كه شيعه ميگويد براي خدا احدي شريك نيست ولي عدهاي از اولياي الهي حق شفاعت دارند و اين حق شفاعت را خدا به آنها داده است آنها به اذن خدا شفيعاند و درباره مشفوع له هم باز به اذن خدا شفيعاند اصل سمت آنها به اذن الله است از كه شفاعت كنند درچه موطني شفاعت كنند آنها هم به اذن الله است اين يك امري است معقول اگر دليل نقلي او را تأييد كرد ميشود مقبول پس اصل امكانش را عقل ثابت ميكند وقوعش را هم نقل اثبات ميكند اگر نقل وقوعش را اثبات كرد معلوم ميشود كه چنين چيزي ممكن است اصل شفاعت را در سورهٴ مباركهٴ «بقره» در آية الكرسي في الجمله اثبات كرد فرمود: ﴿مَنْ ذَا الَّذي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ﴾ يعني هيچ كس حق شفاعت ندارد مگر كسي كه خدا به او اذن بدهد آيهٴ 255 سورهٴ مباركهٴ «بقره» همان آية الكرسي كه ﴿مَنْ ذَا الَّذي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ﴾ پس شفاعت به اذن خدا امري است معقول آنگاه خدا درباره بعضي به نحو اصل كلي اذن داد فرمود: ﴿لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ إِلاّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْدًا﴾[3] يا در بخش ديگر فرمود: ﴿إِلاّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ﴾[4] خب پس اصل شفاعت به اذن را در آية الكرسي تثبيت كرد و اينكه به چه گروهي شهادت اذن ميدهد آن را هم در سورهٴ «زخرف» و مانند آن بيان كرد كه فرمود: ﴿إِلاّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ﴾ كسي كه شاهد بالحق است يعني به حق درك ميكند و به حق شهادت ميدهد او حق شفاعت دارد در سورهٴ مباركهٴ «زخرف» آيه 86 به بعد اين است ﴿وَ لا يَمْلِكُ الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ إِلاّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ﴾ آنها كه به عنوان ارباب اتخاذ شدند آنها حق شفاعت ندارند مگر كسي كه شاهد بالحق باشد پس اصل شفاعت را به اذن خدا آية الكرسي اثبات كرد و «شفعا» را هم آيهٴ سورهٴ «زخرف» كساني ميداند كه شاهد بالحقاند اين شاهدين بالحق را در سورهٴ مباركهٴ «نساء» مشخص كرد كه بحثش قبلاً گذشت در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيهٴ 41 اين است ﴿فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهيدًا﴾ پس انبيا شاهد بالحقاند وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه شهيد شهداست او شاهد بالحق است وقتي شاهد بالحق شد ميشود معزول چون فرمود: ﴿إِلاّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ﴾ كبريٰ در سورهٴ «زخرف» مشخص ميشود صغريٰ در سورهٴ« نساء» كه اينها شاهد بالحقاند هر شاهد بالحقي هم حق شفاعت دارد ﴿فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهيدًا﴾ پس انبيا شاهد بالحقاند و هر شاهد بالحقي هم حق شفاعت دارد پس انبيا حق شفاعت دارد بخواهند از كسي شفاعت كنند بايد آن شخص مرضيالدين باشد ﴿لا يَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضى﴾[5] يعني «ارتضيدينه» خدا دين مسلمين را امضاء كرده است فرمود ديني است مرضي من ديني است خداپسند كه ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ دينًا﴾[6] دين خداپسند همان اسلام است يك انسان مسلمان واقعي مرضيالدين است پس مشفوع له مشخص شفعا هم مشخص سير بحث به اين صورت تنظيم ميشود كه اصل شفاعت را في الجمله آية الكرسي به اذن خدا اثبات ميكند شافعين در سورهٴ «زخرف» كسانياند كه شاهد بالحقاند شاهد بالحق در سورهٴ «نساء» انبيا و اولياي خاص الهياند و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) شهيد شهداست مشفوع له هم بايد مرتضي الدين باشد ﴿لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ﴾[7] ﴿إِلاّ لِمَنِ ارْتَضى﴾[8] خب و كسي دينش مرضي و مرتضي است كه مسلمان واقعي باشد چون ﴿رَضيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ دينًا﴾ در كنار ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي﴾[9] آمده است يعني آن اسلامي كه عصاره قرآن و عترت است چون ﴿رَضيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ دينًا﴾ بعد از ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي﴾ آمده است خب پس اگر كسي جريان غدير را پذيرفت ولايت را در كنارقرآن پذيرفت چنين كسي داراي دين خداپسند است ﴿رَضيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ دينًا﴾ و چنين كسي مرضيالدين است و چنين كسي مشفوع له است اين اصول كلي است اما حالا در چه موطني شفاعت بكنند از چه شخصي شفاعت بكنند با چه شرايطي شفاعت بكنند آن خصوصيات را هم بايد ادله نقلي تبيين كنند پس اينكه درتفسير المنار آمده است بعضيها غير خدا را ولي اخذ ميكنند و دعا ميكنند تا شفيع آنها باشد و آنها هم كه خود را مسلمان ميدانند يا ديگران آنها را مسلمان و مؤمن ميپندارند آنها هم مشمول اين آيهاند اين سخن ناصواب است فرق است بين دعواي شفاعت بالاستقلال يا دعواي شفاعت باذن الله آن اولي محال است و شرك است دومي ممكن است و به وسيله كتاب و سنت تثبيت شده است اما درباره اين كه فرمود: ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِبًا أَوْ كَذَّبَ بِاياتِهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظّالِمُونَ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «يونس» و مانند آن خود اين جزئي را در كنار آن اصل كلي بيان كرد كه اگر كسي كذب برخدا را روا داشت چنين كسي اهل فلاح نيست رستگار نيست در سورهٴ «يونس» آيه 68 و 69 اين است ﴿أَ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ ٭ قُلْ إِنَّ الَّذينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ لا يُفْلِحُونَ﴾ چه اينكه در موارد ديگر هم اين دو اصل را كنار هم ذكر كرد كه فرمود اينها كه كاذباند يا مكذِّب يعني آنچه را كه خدا نگفت اينها به خدا نسبت ميدهند و آنچه را كه خدا گفت اينها تكذيب ميكنند فرمود اينها اهل فلاح نيستند ﴿إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظّالِمُونَ﴾ اما مطلب بعديآن است كه فلاح و رستگاري اين است كه انسان حوادث را بشكافد به مغز حوادث كه نتيجه است برسد كشاورز را كه ميگويند فلاح براي آن است كه او زمين را شيار ميكند ميشكافد و با بذر افشاني به هدف خاص خود ميرسد اگر كسي كشاورز واقعي بود در بستر «الدنيا مزرعة الآخره»[10] اين ميشود فلّاح وقتي چنين كسي فلّاح بود جزء ﴿قدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾[11] مومنون فلّاحان واقعياند يعني آن شيار را بجا ميكنند آن بذر را به موقع ميافشانند به موقع آبياري ميكنند به موقع يوم الحصاد خود «من يزرع خيراً يحصدغبطة»[12] درو ميكنند اينها ميشوند مفلح اينها فلّاح واقعياند خب چه اينكه اگر كسي مشكل دروني خود را حل كرد ﴿وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾[13] پس فلاح اين است كه انسان با تلاش و كوشش اين حوادث را منشق كند و بشكافد و به عمق مطلب برسد ظالم، مجرم ساحر و مانند آن كه در قرآن كريم آمده است ﴿إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظّالِمُونَ﴾ ﴿لا يُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ﴾[14] ﴿لا يُفْلِحُ السّاحِرُونَ﴾[15] اينها بيراهه ميروند اينها زمين شورهزار را دارند ميشكافند اينها سنگلاخ را دارند ميشكافند جايي كه بذر نيست دارند ميشكافند، لذا به مقصد نميرسند اگر كسي در مسير مستقيم نبود خب يقيناً به مقصد نميرسد ﴿إِنَّ رَبّي عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾[16] كسي كه انحرف عن الطريق و فسق عن الطريق و شده ظالم، مجرم ساحر اين هرگز به مقصد نميرسد ﴿إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظّالِمُونَ﴾ نه در دنيا به مقصد ميرسد نه در آخرت چون نظام دنيا و نظام آخرت بر اساسحق است فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾[17] اگر نظام آسمان و زمين به حق است و اين مجموعه هم به هدف نهايي خود به عنوان معاد ميرسد كسي كه منحرف از حق است نه در دنيا طرفي ميبندد و نه در آخرت ﴿إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظّالِمُونَ﴾ بالقول المطلق چه در دنيا چه در آخرت چون ظلم يعني نقص در سورهٴ مباركهٴ «كهف» آمده است فرمود آن باغها ﴿لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئًا﴾ فرمود اين باغها ظالم نبودند اين روضه و اين جنت ظالم نبود آن باغي كه ميوه نميدهد يا ميوههاي كرمو ميدهد ميگويند «ظلمت» يعني«نقصت» در سورهٴ «كهف» كه دارد كه اين ﴿كلْتَا الْجَنَّتَيْنِ﴾[18] اين باغها ﴿لَمْ تَظْلِمْ﴾ يعني«لم تنقص» پس ظلم همان نقص است يا به لحاظ تكوين نقص است يا به لحاظ تشريع نقص است ظالم كه نقص عقل دارد نقص نقل دارد مخالف عقل است مخالف نقل است هرگز به مقصد نميرسد اين كه درباره فاسقين و كافرين و مانند آن وارد شده است كه خداوند فاسقينرا هدايت نميكند يا ظالمين را هدايت نميكند يا كفار را هدايت نميكند به اين معنا نيست كه قرآني كه ﴿هُدًى لِلنّاسِ﴾[19] نازل شده است براي اينها هدايت نيست چون قرآن براي هدايت همه نازل شده است و دعوتهاي رسمي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نسبت به كفار كه قابل انكار نيست براي آنها نامه نوشت پيام داد سخنراني كرد با آنها مناظره كرد پس دعوت كرد اينكه فرمود هدايت نميكند نه هدايت تشريعي بلكه اينها را به مقصد نميرساند چون كسي كه بيراهه ميرود در راه نيست بين هر مقصد و راه يك رابط طبيعي برقرار است هر راهي كه انسان را به مقصد نميرساند و براي وصول به مقصد هم كه نميشود از هر راهي استفاده كرد هر راهي انسان را به يك پايان خاص ميرساند مقصد حق جز صراطمستقيم راه ديگري ندارد لذا فرمود: ﴿فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ﴾[20] اگر فرمود: ﴿لا يُفْلِحُ الظّالِمُونَ﴾ ﴿لا يُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ﴾[21] ﴿لا يُفْلِحُ السّاحِرُونَ﴾[22] ﴿إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقينَ﴾[23] بازگشتش به اين مصارف است اما مطلب بعدي آن است كه فرمود: ﴿وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَميعًا﴾ همه اين مشركين را ما جمع ميكنيم در قيامت چون ﴿إِنَّ اْلأَوَّلينَ وَ اْلآخِرينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلى ميقاتِ يَوْمٍ مَعْلُوم﴾[24] ﴿ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذينَ أَشْرَكُوا أَيْنَ شُرَكاؤُكُمُ الَّذينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ﴾ شما درهمه موارد به ارباب متفرقه متوسل ميشديد مشكلاتتان را با آنها درميان ميگذاشتيد كجا هستيد شركاي شما هستند اينها شركاي شما هستند نه شركاي خدا يعني كساني كه شما آنها را شريك پنداشتيد اين مشركين درعالم ذريه در نشئهٴ ﴿ألَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ بر اساس فطرت آمدند گفتند كه ﴿قالُوا بَلى﴾ آنجا كه مشرك نبودند آنجا بر اساس فطرت حقيقت خويش را مشاهده كردند جز عبوديت نيافتند و ذات اقدس الهي را به مقدار سعه هستي خود مشاهده كردند جز ربوبيّت منحصر به فرد نيافتند لذا در آن موطن وقتي از آنها سوال شد ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى﴾[25] جواب دادند بلي اما در اين نشئه آمدند به وسيله اين غرايض و اغراض آن فطرت اساسي را كه سخنگوي نشئه ذريه بود اورا دفن كردند نه او را از بين بردند انسان فطرت خود را از بين نميبرد او را دفن ميكند او را زنده به گور ميكند كه در سورهٴ مباركهٴ «شمس» فرمود: ﴿وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها﴾[26] يعني اين نفسي كه خداوند او را مستوي الخلقه آفريد ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها﴾[27] و از راه الهام زشت و زيبا را به او ياد داد ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[28] عدهاي مثل يك باغبان دلسوز ماهر سعي ميكنند آن علفهاي هرز را وجين كنند و اين فطرت كه شجرهٴ طوبي است همواره ﴿أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ﴾[29] باشد آن را ميگويند تزكيه نفس كه ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها﴾[30] همين نفس را يعني هرس ميكنند آن شاخ و برگ زايد را ميزنند آن علفهاي هرزه را از زير پايش وجين ميكنند اين ميشود تزكيه شجره وقتي يك باغبان آن درخت مو يا غير مو را زكاتبرداري ميكند يعني آن علفهاي هرز را قطع ميكند، وجين ميكند آن شاخههاي هرز را هرس ميكند تا اين رشد بكند اين را ميگويند تزكيه نفس و اگر كسي اين علفهاي هرز را وجين نكرد و آن شاخههاي زايد را هم هرس نكرد اين اصل درخت را در اين دل دفن كرده است اين را ميگويند دسيسه كرده ﴿وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها﴾ هيچ كسآن فطرت را نميكشد آن فطرت را در بين اغراض و غرايض مدسوس ميكند، مدفون ميكند روي قبر فطرت خانه هوس بنا ميكند خب چنين كسي در دنيا برابر با هوس و غرض سخن ميگويد در نشئه ذريه چون چنين كاري نكرده بود برابر با فطرت حرف ميزند در مسئله قيامت كه سخن از ﴿لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ﴾ است كافر كه جواب نميدهد بگويد ﴿لِلّهِ الْواحِدُ الْقَهّارُ﴾[31] آنجا خود خدا جواب ميدهد گويندهاي نيست كه در نفخ صور كه همه رخت بربستهاند منادي خود حق است مجيب هم خود حق ﴿لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ﴾[32] نه اينكه مشركين درآن روز بگويند ﴿لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ﴾ تا گفته بشود كه پس آنها چطور آنجا درست ميگويند خب عمده آن است كه مشرك در دنيا براي خدا شريك قائل است و به او معتقد است حتي عبادت خدا را محال ميداند آنها كه به خيال خود استدلال ميكنند ميگويند چيزي كه ما نميشناسيم دسترسي نداريم چگونه او را بپرستيم و آيات فراوان آمده است تا ثابت كند خدا گرچه قابل اكتناه نيست ولي بهترين معروف و اولين معروف و اولين مشهود همان خداست اينها در قيامت ميبينند به اينكه آنچه را ميپرستيدند به عنوان سِمت بت و سِمت شركت است سِمت تقريب سِمت شفاعت اينها رخت بر ميبندد ميگفتند: ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ﴾[33] ميبينند اينها حق شفاعت ندارند يا ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى﴾[34] نه اينها سمت تقريب ندارند اينها كه «يحبون» اين ﴿أَنْدَاداً﴾ را ﴿كَحُبِّ اللّهِ﴾[35] ميبينند آن روز ديگر محبوب نيستند مثل يك انسان تشنهاي كه سخن راهنما را گوش نميدهد و به دنبال سراب ميدود وقتي به پايان افق رسيد ميبيند يك سلسله سبزه و علف سبز بيش از اين چيزي نيست، هيچ نيست خب كافر حالا يا ستارهها را يا ملائكه را يا قديسين بشر را مثل عيسي(سلام الله عليه) و مانند آن ميپرستيد به عنوان اينكه اينها شفيعاند بالذات و مقرباند بالاستقلال بعد معلوم شد كه اين سمتها را ندارند ﴿وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَدْعُونَ﴾[36] آنچه را كه اينها ميخواندند گم شده است مثل اينكه انسان تشنهاي كه به دنبال سراب ميدود ﴿وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَدْعُونَ﴾[37] گم ميشود خب چنين حالتي كه پيش آمد حق براي اينها روشن خواهد شد كه ﴿لَقَدْ كُنْتَ في غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَّفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ﴾[38] پس حق روشن ميشود هر گونه باطلي رخت برميبندد يك سلسله مناظرهاي بين عابد و معبود هست يعني خود وثنيين و بتپرستان با بتهاي خود در ميان دارند كه بتها به آنها ميگويند شما ما را نميپرستيديد هوس خود را عبادت ميكرديد شيطان را عبادت ميكرديد چون انسان كه بت را نميپرستد كه.
پرسش: ... مسقلاً بتها شفاعت ميكنند خب معلوم است اين شفاعت نزد خداوند معنا ندارد.
پاسخ: چرا چون يا بايد برهان عقلي دليل عقلي اقامه بشود كه اينها مأذونند يا دليل نقلي بايد اقامه بشود كه اينها مأذونند قرآن هر دو راه را بست فرمود يك برهان اقامه بكنيد ﴿ائْتُوني بِكِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا﴾ آخر در يكي از كتابهاي انبياي گذشته بايد بيايد كه خدا به اينها اجازه شفاعت داد يا با برهان عقلي ثابت كنيد كه اينها مأذونند يا ﴿ائْتُوني بِكِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾[39] اين را در سورهٴ «احقاف» فرمود فرمود حالا كه نه دليل عقلي داريد نه دليل نقلي داريد پس خودتان به اينها سمت دادهايد اگر اينها مأذونند بايد يا دليل عقلي حمايت كند يا دليل نقلي دليل عقل و نقل كه به بت سمتي نداد خب پس قهراً ميشود مأذون كه نبودند ميشود مستقل اما آنچه را كه شيعه و اماميه ميگويد ميگويد به اينكه انسان كامل كه مقرب الي الله است از ملك بالاتر است و ملك كاري را نميكند مگر به اذن حق ﴿بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ ٭ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[40] همين وصفي كه در سورهٴ «انبيا» براي فرشتهها آمده است در زيارت جامعه كبيره براي اهل بيت(عليه السّلام) آمد خب حالا اينها دارند حرف ميزنند ميگويند ما شفعائيم معلوم ميشود به اذن الله است ما اذن خدا را از قرآن و عترت داريم ديگر راهي براي كشف اذن خدا كه نداريم كه وخود قرآن كريم طبق آن سيري كه به عرض رسيد مشخص كرد يك عده مأذونند خب خيلي فرق است بين شفاعتي كه اماميه قائل است با شفاعتي كه وثنيين قائل بودند به هر تقدير اين مشركين در قيامت وقتي حق روشن شد در يك مرحلهاي بين بتها و خود مشركين مناظره است كه بتها به اين عابدها ميگويند ما را نميپرستيديد که شما شيطان را ميپرستيديد چون شيطان شما را گمراه كرد گفت اين بتها را بپرستيد وگرنه ما که شما را دعوت نكرديم كه ﴿ما كُنْتُمْ إِيّانا تَعْبُدُونَ﴾[41] شما ما را عبادت نكرديد براي اينكه ما كه شما را دعوت نكرديم شيطان شما را فريب داد گفت اين چوب و صنم و وثن را بپرستيد شما هم پرستيديد شما در حقيقت حرف اورا گوش داديد نه حرف ما را، ما كه حرفي نزديم اينها درحقيقت عبدهٴ شيطاناند ﴿بَلْ كانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَكْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ﴾[42] خب در يك مرحلهاي مناظره بين عابد ومعبود است درمرحلهاي ديگر خود اين مشركين در هنگام احتجاج آن دروغ قبليشان و دروغ ملكه دنياييشان رسوخ ميكند ميگويند ﴿وَ اللّهِ رَبِّنا ما كُنّا مُشْرِكينَ﴾ اين ﴿ما كُنّا مُشْرِكينَ﴾ در ظرفي كه ﴿لَقَدْ كُنْتَ في غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ﴾[43] در ظرفي كه ﴿قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[44] در ظرفي كه ﴿يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللّهُ دينَهُمُ الْحَقَّ﴾ تا بفهمند ﴿يَعْلَمُونَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبينُ﴾[45] در چنين ظرفي كه همه اعمال ظهور ميكند و از سويي ديگر ﴿لا يَكْتُمُونَ اللّهَ حَديثًا﴾[46] و سرائر هم شده ظاهر در چنين حالتي كذب متمشي نميشود مگر كسي كذب ملكه او شده باشد برابر با ملكه و عادت سخن بگويد نه كذب جدي لذا در قرآن كريم فرمود: ﴿انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ﴾ در اين روزي كه فرمود: ﴿وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَميعًا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذينَ أَشْرَكُوا أَيْنَ شُرَكاؤُكُمُ الَّذينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُون﴾ وگرنه شريك نبودند اينها آنچه را كه شما شريك پنداشتيد كجا هستند اينها بعد از يك مرحلهاي پاسخ ميدهند چون اين ثم نشان ميدهد بين آن سوال و جواب يك مرحلهاي فاصله است ﴿ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلاّ أَنْ قالُوا وَ اللّهِ رَبِّنا ما كُنّا مُشْرِكين﴾ ما مشرك نبوديم خب يعني ما دردنيا موحد بوديم در حالي كه خودشان مكرر گفتند به اينكه ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ﴾[47] اين شرك است اينها را شريك قرار داديم ﴿أَ إِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللّهِ آلِهَةً أُخْرى﴾ خب اينها شاهد همان طوري كه يك مومن در نماز و غير نماز ميگويد «اَشْهَدُ اَنْ لااِلهَ اِلَّا اللَّهُ» آن هم شهادت ميدادند كه خدا شريكي دارد و شركاي خدا مال خدايند نمازشان كه عندالبيت تصديه و مکاء بود تلبيه حجشان به شهادت شرك آميخته بود اين الآن صيغه تلبيه آنهاست كه در سيرههاي اسلامي هست ديگر مراجعه بفرماييد ببينيد آنها در هنگام حج تلبيهای كهميگفتند لبيكشان چه بود «لا شريك لك لبيك اللهم لبيك» كه نبود «لا شريك الا هو لك» يعني شريك داري آن شريك مخلوق توست خب اگر مخلوق توست نميتواند که شريك باشد كه شرك در تلبيه آنها كه بارزترين مصداق عبادي آنهاست ظهور كرده لذا در اين آيهٴ قبل خدا به پيغمبر فرمود به آنها بگو ﴿أَ إِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللّهِ آلِهَةً أُخْرى قُلْ لا أَشْهَدُ قُلْ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنَّني بَريءٌ مِمّا تُشْرِكُون﴾[48] يك موحد ميگويد «اَشْهَدُ اَنْ لااِلهَ اِلَّا اللَّهُ» چه در عبادتها چه در حج و مانند آن تلبيه و مانند آن يك وثني و صنمي ميگفت «اشهد ان مع الله الهة اخري» خب اين كسي كه عمري را با شهادت شرك گذرانده ميگويد ﴿وَ اللّهِ رَبِّنا ما كُنّا مُشْرِكينَ﴾ قيامت نظير دنيا نيست كه اول اگر متهم را به محكمه دعوت كردند انكار كند بعد اقرار كند كه قيامت ظرف ظهور حق است اين جد متمشي نميشود نه اينكه انسان نظير محكمه دنيا يك مرحلهاي واقعاً اين كار را ميكند بعد وقتي فشار ميبيند يا ديگران اقرار كردند او هم اقرار بكند اين طور نيست و اين ﴿انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا﴾ هم برای دنيا نيست چون دنيا كه دروغ نميگويند تا خدا به پيغمبر بفرمايد ببينيد اينها چطور دروغ ميگويند كه ترجمه قرآن اگر كسي بخواهد قرآن را تحت اللفظي ترجمه كند ﴿الَّذِي﴾ يعني آنچنان ﴿يَكُونَ﴾ يعني ميشود ميباشد ﴿كَانَ﴾ يعني بود اينچنين ترجمههايي ممكن است و يكسان هم ممكن است اما سودمند نيست ترجمهاي كه آدم از آيه چيز بفهمد يقيناً ترجمهها مختلف است براي اينكه ترجمه يك عصارهاي از تفسير است اگر آيه بخواهد معني بشود برابر تفسير معنا ميشود چون تفسيرها مختلف است ترجمهها هم يقيناً مختلف است پس آن ترجمهاي كه مورد اتفاق است مفهم نيست آن ترجمهاي كه مفيد و مفهم است مورد اتفاق نخواهد بود خب شما ببينيد اين ﴿انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ﴾ را چطور معنا كردند اين انظر كه برای دنيا نيست كه خدا در دنيا به پيغمبر بفرمايد ببين اينها چطور دروغ ميگويند اينجا كه جاي سؤال نيست جاي جواب نيست آنها خلاف نگفتند آنها كه الآن مشركاند و داعيه شرك دارند اين برای صحنه قيامت است به لحاظ تلبس درمناظره است به آن حال است نه حال دنيا خب اين راشما وقتي ترجمه ميكنيد ميبينيد يقيناً با ترجمههاي ديگر فرق ميكند انظر آن روز يعني ﴿وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَميعًا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذينَ أَشْرَكُوا﴾ ثم اقول لك ﴿ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذينَ أَشْرَكُوا أَيْنَ شُرَكاؤُكُمُ﴾ ثم اقول لك ﴿انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ﴾ ببين چطور عليه خودشان دروغ ميگويند اينچنين نيست كه در دنيا خدا به پيغمبر بفرمايد ببينند اينها چطور دروغ ميگويند اينها که در دنيا شرك را نفي نكردند كه
پاسخ...
پرسش: چون اينها در دنيا كه ادعاي شرك داشتند شرك را حق ميدانستند توحيد را باطل ميدانستند توحيد را ميگفتند كه اينها ميگفتند ما يك خدا را قبول بكنيم همه اين آلهه را رها بكنيم ﴿ما سَمِعْنا بِهذا في آبائِنَا اْلأَوَّلينَ﴾[49] اين يك حرف عجيبي است ما همه اين آلهه را بگذاريم كنار يكي بگوئيم خب اينها اصرار داشتند كه توحيد محال است يکجا ممكن نيست يا قبيح است و فلان و بساط بر اساس شرك است ما چگونه اين همه آلهه را
رها كنيم يك خدا قبول بكنيم كه قرآن ميفرمايد وقتي كه ﴿وَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ﴾[50] وقتي سخن از توحيد به ميان ميآيد اينها مشمئز ميشوند خب اينها كه در دنيا ميگفتند شرك حق است و توحيد باطل حالا در دنيا كه اينها دروغ نميگويند كه بگويند ما مشرك نبوديم در دنيا هم ميگويند توحيد باطل است در قيامت وقتي آمدند عليه خود دروغ گفتند در همان ظرف ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد: ﴿انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ﴾ خب شما اين را ميبينيد در بعضي از تفاسير اين ﴿انْظُرْ﴾ را به دنيا معنا كردند قهراً اگر چنانچه به ترجمه بيايد يقيناً اين ترجمهها فرق خواهد كرد به هر تقدير فرمود: ﴿ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلاّ أَنْ قالُوا وَ اللّهِ رَبِّنا ما كُنّا مُشْرِكينَ﴾ اين قسمها را هم در دنيا هم داشتند به همان سبك اينها كساني هستند كه ﴿اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً﴾[51] اينها در سفرسوگند دارند زندگي ميكنند در خواب هم قسم ميخورند حال احتضار هم قسم ميخورند در برزخ هم قسم ميخورند در قيامت هم قسم ميخورند وقتي ملكه شد اين طور است ديگر يك وقت است كه مسئله ﴿تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَيْدِيهِمْ﴾[52] به اين است كه دهان بسته است و لسان شهادت ميدهد يا دست و پا شهادت ميدهد اين شهادتها قولي است كه پاسخش اين است كه ﴿لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْء﴾[53] يك وقت است كه بر اساس ﴿فَتَأْتُونَ أَفْواجًا ٭ وَ فُتِحَتِ السَّماءُ﴾[54] كسي به صورت درنده درآمده خب اگر كسي به صورت گرگ درآمده لازم نيست حرف بزند و شهادت بدهد و عليه خود بگويد من درنده بودم و ظالم بودم كه اين دست شهادت ميدهد كه درنده بود پاي او شهادت ميدهد درنده بود اعضا و جوارح او شهادت ميدهد درنده بود خب بالاترين شهادت همين شهادت فعلي است اين لازم نيست كه حرف بزند كهخب اگر ﴿فَتَأْتُونَ أَفْواجًا﴾ در ذيل اينآيهآمده است عدهاي به صور گوناگون در ميآيند حالا لازم است اينها زباني شهادت بدهند كه ما ظالم بوديم مگر زبان گرگ، دهان گرگ ساكت هم باشد شهادت به درندگي نميدهد حالا اگر كسي به صورت مار و عقرب محشور شد اين حتماً بايد حرف بزند كه من نيش ميزدم آبرو را ميبردم يا همين زبان همان هيأت همان آن بدن سراسر شهادت ميدهد كه آن موجود موزي بود ديگر اين ﴿تُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ﴾[55] مال كسي است كه به حسب ظاهر به صورت انسان محشور شد وگرنه بر اساس ﴿فَتَأْتُونَ أَفْواجًا﴾[56] كه ديگر لازم نيست زبان حرف بزند كه خب غرض آن است كه اينها كه محفوف به حقاند و هيچ جا براي باطل نيست ﴿فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ﴾[57] سرائر هم بيرون آمد پس باطن ظاهر شد از يك سو چشم هم تيزبين است از سويي ديگر حدت دارد حديد النظر است تا آنجا كه بخواهد ميبيند سخن از يك ميليون فرسخ و دو ميليون فرسخ نيست ﴿فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ﴾ تا آنجا كه بخواهي ببيني تيز بيني ميبيني پس نه چيزي مستور است و نه چشمي مهجور خب در چنين صحنهاي انسان جِدش متمشي نميشود دروغ بگويد تا بگويد نظير محكمه دنيا است اين شخص در جهنم هم كه برود همانطوري كه در دنيا زندگي را برخود و ديگران سخت گرفته است اين در دنيا كه هست در تنگناست در برزخ هست در تنگناست در جهنم هم جاي باز و وسيع براي سوخت و سوز او نميدهند آنجا هم جايش بسته است نهجا كم است جاي او كم است اين كسي كه بستهميانديشد خود را ميخواهد و لاغير چنين كسي براساس ﴿وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكًا﴾[58] هم اكنون در فشار است اين تا قرص نخورد نميخوابد اين در فشار است نه چون ندارد نه چون ندارد همه چيز دارد و فاقد همه چيز هست هيچ آرامشي ندارد وقتي هم ميخواهد وارد برزخ بشود قبراوهم تنگ است فشار مرگ برای اوست فشار جان دادن مال اوست وگرنه مؤمن كه فشاري ندارد در هنگام موت كه اين روح و ريحان است براي مؤمن بهترين لذت براي مؤمن در تمام مدت عمر همان لذت مرگ اوست خب اينكه فشار ميبيند همان است كه ﴿وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكًا﴾ است و فشار احتضار هم همان فشار قبر است در موقع مردن فشار ميبيند در قبر هم وقتي از معصوم(عليه السّلام) سؤال كردند برزخ كي است فرمود: «منذ القبر» كه عالم قبر همان برزخ است فشار ميبيند در جهنم هم بر اساس ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحيمَ صَلُّوهُ ٭ ثُمَّ في سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعًا فَاسْلُكُوهُ﴾[59] بسته است وارد جهنم هم كه كردند «مقررين في الاسواد» است آنجا هم دست و بالش باز نيست كه حالا آسوده بسوزد اين فشار را خود بر خود تحميل كرده است اين كسي كه خود را بست كه ﴿وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ﴾[60] اين جلو ودنبالش بسته است نه آينده را ميبيند نه گذشته را ديده خود را ميبيند و خود را چنين كسي اگر هم بخواهد حرف بزند در همين مدار حرف ميزند با اينكه حق براي او روشن شد مثل انسان بد دهان را اگر كسي بخواهد تنبيه بكند در زير شلاق تازيانه هم باز فحش ميگويد عادت كرده به دروغ اينها هم عادت كردند به دروغ يعني آنكه معبود نبود او را معبود دانستند رازق دانستند حسيب دانستند مراقب دانستند همه مشكلات را از او ميخواستند و آن كه همه كارها به دست او بود اصلاً او را عبادت نكردند آن كه صدق محض بود او را رها كردند اينكه كذب صرف بود اين را گرفتند آنگاه كذب شده ملكه نفساني اينها وقتي ملكه نفساني اينها شد آن روز ميگويند ما كه مشرك نبوديم آن وقت عليه خود دروغ ميگويند براي اينكه در دنيا همينها همين شرك را حق ميدانستند و به انبيا ميگفتند: ﴿إنّي إِذًا لَفي ضَلالٍ مُبينٍ﴾[61] يا نوح ﴿إنّي إِذًا لَفي ضَلالٍ مُبينٍ﴾ يا ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ﴾[62] خود را عاقل ميپنداشتند و انبيا را تسفيح ميكردند خود را مهتدي ميدانستند و آنها را تضليل ميكردند الآن ميگويند ﴿وَ اللّهِ رَبِّنا ما كُنّا مُشْرِكينَ﴾ همين لجاجت اينها طوري است كه در جهنم هم كه هستند نميگويند خدا به خازن جهنم(سلام الله عليه) ميگويند يا مالك اين مالك خازن جهنم است اين فرشته خداست معصوم هم هست كه ﴿عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اللّهَ ما أَمَرَهُمْ﴾[63] اين عصمت درباره همين فرشتههاي موكل جهنم آمده است ديگر به آنها ميگويند ﴿يا مالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّكَ﴾[64] از خداي خودت بخواه كه جان ما را بگيرد آنجا هم اين لجبازي را دارند وقتي لجاجت براي انسان ملكه شد دست بردار نيست آنجا نميگويند يا الله آنجا ميگويند ﴿يا مالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّكَ﴾ كه جواب ميآيد كه نه اينها ﴿لا يَمُوتُ فيها وَ لا يَحْيى﴾[65] خب بنابراين اين كذب كذب جدي نيست محصول و ملكه نفساني است اولاً و در دنيا نيست و در آخرت است ثانياً.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»