74/10/24
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 118
﴿إِن تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُكَ وَإِن تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنتَ العَزِيزُ الحَكِيمُ﴾ (۱۱۸)
مستحق ديه و قصاص بودن اوليای دم در مراحل گوناگون
يكي از مطالب پاياني سورهٴ مباركهٴ «مائده» اين بود كه عفو و مجازات از حقوقي است كه در اسلام تقرير شده است. در جنايتهاي شخصي، اولياي دم حق قصاص يا ديه يا تخفيف يا عفو را در مراحل گوناگون دارند. اصل اين ولايت و سمت را ذات اقدس الهي در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» مشخص كرد كه ﴿مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ ِانَّهُ كانَ مَنْصُوراً﴾[1] . نحوه كيفر را هم در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيه 178 و 179 بيان كرد كه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصاصُ فِي الْقَتْلي﴾، آنگاه فرمود اگر كسي عفو كرد يا تخفيف داد حقي است در اختيار خودش: ﴿فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخيهِ شَيْءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسانٍ ذلِكَ تَخْفيفٌ مِنْ رَبِّكُمْ﴾ بعد هم فرمود: ﴿وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي اْلأَلْبابِ﴾.
در اين گونه از موارد اگر كسي تعدي كرد آن مورد تعدي يعني مجني عليه حقي بر عهده جاني دارد. در صورتي كه حق يك جانبه باشد شخص ميتواند عفو كند، چه اينكه ميتواند انتقام بگيرد و هر دو حكم را ذات اقدس الهي امضا كرده است. در پايان سورهٴ مباركهٴ «نحل» فرمود اگر كسي نسبت به شما تعدي كرد ميتوانيد به مثل آن تعدي انتقام بگيريد ولي اگر صبر كنيد و بگذريد و عفو كنيد بهتر است يعني در آيه 126 سوره «نحل» اينچنين فرمود: ﴿وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصّابِرينَ﴾. چه اينكه در بخشهاي ديگر، در سور ديگر فرمود: ﴿فَمَنِ اعْتَدي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدي عَلَيْكُمْ﴾[2] . گاهي در بعضي از ملتها جزاي سارق را همان استرقاق قرار ميدادند يعني اگر كسي سرقت كرده بود او را به بردگي ميگرفتند، نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ يوسف آمده است كه ﴿مَنْ وُجِدَ في رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ﴾[3] يعني هر كسي كه در رحل او اين پيمانه پيدا شده است و معلوم شد كه اين صواع را او سرقت كرده است او را به استرقاق ميگيرند به عنوان برده اين رسم آنها بود كه ﴿مَنْ وُجِدَ في رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ﴾. در هر ملتي بالأخره يك قانوني بود براي عفو يا براي انتقام. اين گونه از مسائل در جريان امور شخصي رايج است بحثي نيست.
کيفيت دفاع >والی< در نظام اسلامی از توده مردم
درباره مسائلي كه مربوط به يکی نظام اسلامي و حكومت است اگر كسي جنايتي نسبت به توده مردم كرد در حقيقت، نسبت به كسي كرد كه آن والي نسبت به آنها موظف است حقوق آنها را استيفا كند. در چنين مواردي والي اقدام ميكند و حقوق محرومين را از ظالم استرداد ميكند و اگر كسي نسبت به شخص او جنايت كرد مثل ساير اشخاص او هم ميتواند انتقام بگيرد هم ميتواند عفو بكند؛ ولي اگر كسي نسبت به يك نظام، احساني كرده است مطيع نظام بود بايد او را تشويق كرد، چون در مسئله اطاعت و خدمت حق از آن مطيع است و در مسئله جنايت، حق از آن مجنيٌ عليه است. اگر كسي اطاعت كرد در حقيقت طلبكار است، نظام بايد حق او را بپردازد و اگر معصيت كرد بدهكار است، نظام ميتواند او را تنبيه كند و ميتواند او را عفو كند. مسائل شخصي هم همين طور است؛ اگر كسي نسبت به انسان خدمتي كرده است حقي را بر انسان پيدا كرده است انسان موظف است آن حق را برگرداند و اگر نسبت به كسي بد رفتاري كرده است انسان هم ميتواند انتقام بگيرد هم ميتواند عفو كند، زيرا در جنايت حق، برای مجنيٌ عليه است در اطاعت، حق برای مطيع. لذا تخلف وعده روا نيست [و] تخلف وعيد جايز است يعني آن حكيمي كه وعده داده است نميتواند خلف وعده كند؛ ولي ميتواند از انتقام صرف نظر كند چون خلف وعيد و خلف تهديد مخالف حكمت و عدالت نيست؛ اما خلف وعده مخالف حكمت و عدالت است.
در بحثهاي روزهاي گذشته ـ به يك مناسبتي ـ جريان تماميت و جامعيت دين و همچنين سرپرستي دين به دست فقيه جامع الشرايط مطرح شد. اين بحثها را بايد كاملاً از هم جدا كرد يعني آنچه به دين برميگردد در فصلي جداگانه تنظيم و تدوين بشود و آنچه مربوط به والي ديني و فقيه جامع الشرايط و ولايت فقيه و مانند آن است در فصل جداگانه، اينها هيچ ارتباطي با هم ندارند.
نظرات متفاوت درباره ولايت فقيه
بعضيها ولايت فقيه را قبول دارند ولي ميگويند اصلاً دين قلمروش محدود است، قهراً ولايت والي هم محدود خواهد بود. بعضيها از همان اول آمدهاند درباره ولايت فقيه مشكل داشتند، بعضي درباره اطلاق و تقييد سخني دارند.
نيازمند بودن دين به يک راهنمای کامل
بحثهاي اساسي در دو فصل است هر كدام از اين فصول مستقل و جداگانه زير مجموعه فراواني دارد. ما در فصل اول بايد به اين نتيجه برسيم كه دين يك حقيقت كاملي است براي اداره تمام شئون جامعه انساني پيام دارد [و] دين نقصي ندارد؛ نميشود گفت دين فقط درباره خدا و قيامت و اخلاق كار دارد كارهاي دنيا را دين به دست مردم سپرده است، چون عقل مردم براي اداره شئونشان كافي است لذا دين درباره دنيا حرفي ندارد. حرف مستقيم دين سه تاست: يكي درباره خدا؛ يكي درباره قيامت؛ يكي هم درباره اخلاق. اين سخن، ناصواب است براي اينكه دين براي اداره همه امور مردم آمده است و انساني كه ميخواهد با طبيعت آشنا باشد انساني كه ميخواهد با ماوراي طبيعت آشنا باشد هر دو قسم را نيازمند است كه كسي او را راهنمايي كند چه در بخشهاي طبيعت چه در بخشهاي ماوراي طبيعت و بهترين نمونه براي تماميت ديني سنت و سيرت خود انبياست، براي اينكه انبيا آمدند جنگهاي فراواني عليه اينها تحميل شده است همه اينها را تحمل كردهاند شهداي زيادي هم دادهاند چه از خودشان چه از يارانشان تا بتوانند حكومت را تاسيس كنند وگرنه اگر انبيا ميآمدند فقط براي گفتن اين مسائل كه خدايي هست و قيامتي هست و اخلاق اين است در حد يك مسئله گفتن يا معلم اخلاق بودن كه ديگر كار به آنجا نميرسيد كه ﴿وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾[4] يا ﴿وَ قَتْلِهُمُ اْلأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقِّ﴾[5] يا ﴿وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيِّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثيرٌ﴾[6] ، اين همه آيات نشان ميدهد كه بالأخره اينها براي كار مهمي آمدند كه طاغوتيان با آنها در جنگ بودند.
بيان ويژگی قضا درآيه شريفه
مطلب ديگر آن است كه خود قرآن كريم كه غنيترين و قويترين منبع دين است احكامي را براي رسول گرامي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ثابت كرده است حقوقي را ثابت كرده است، و ديگران را در برابر اين احكام، خاضع معرفي كرد چه در بخش قضا فرمود: ﴿وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَي اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً﴾. اين قضا به معناي حكم دادگاه خاص نيست، چون خدا كه قاضي است اينچنين نيست كه حكم دادگاهي داشته باشد [بلکه] قضا اعم از حكم شرعي و حكم ولايي و حكم دادگاهي است. اينكه فرمود: ﴿وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَي اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ﴾[7] معنايش اين نيست كه اگر پيغمبر قاضي دادگاه بود و حكمي كرد همه بايد بپذيرند، خب ﴿إِذا قَضَي اللّهُ﴾ چطور؟ خدا كه قاضي دادگاه نيست. اين قضا به معناي جامع است؛ هم فتوا را ميگيرد هم حكم قضايي را. ميگيرد هم حكم ولايي را هر حكمي را كه خدا كرد چه در بخش فتوا چه در بخش ولا لازم الاتباع است، هر حكمي را كه پيغمبر خدا كرد در حقيقت از طرف ذات اقدس الهي پيام ميآورد به صورت فتوا بيان كند يا به صورت انشای قضايي بيان كند يا به صور انشای ولايي بيان ميكند همه اينها لازم الاتباع است؛ منتها در بخشي او والي است در بخشي هم رسول.
اجرای خطوط دين به وسيله مجری دين
از طرف ديگر هم مسئله ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾[8] و مانند آن نشان ميدهد كه اينها والياند، خب اگر كسي بگويد كه خيلي از مسائل را عقل ميفهمد دين نميگويد اين در نوبتهاي قبل مكرر روشن شد كه عقل در مقابل نقل است نه عقل در مقابل دين، لذا بحثهاي اساسي اصول در علوم حوزوي آن است كه منبع غني دين چهارتاست عقل است و كتاب است و سنت است و اجماع. فصل اول را تمام نكرده به سراغ فصل دوم نبايد برويم يعني وقتي ثابت شد كه دين، همه چيز را دارد آنگاه بايد بحث بشود كه متولي اين دين كيست. آنهايي كه راههاي تندتري را طي ميكنند تمام اين لبه تيز حملهشان به خود دين است كه اصلاً دين، مربوط به آخرت و خدا و اخلاق است بشر هم از دين همين انتظار را دارد. دين هم از بشر انتظار دارد كه او موحد باشد مشرك نباشد، به قيامت معتقد باشد الحاد نداشته باشد و اخلاق را رعايت كند همين! ما از دين بيش از اين سه امر را انتظار نداريم، دين هم از ما بيش از اين سه امر را انتظار ندارد بقيه كارها را گذاشته به عهده خود مردم. در حالي كه خود دين، عقل را به عنوان حجت الله حجت الاسلام معرفي كرده است[9] ، چيزي را كه عقل تشخيص بدهد گفته دين است عقل هم دليل فقاهي دارد و هم دليل اجتهادي كه به طور اجمال بحثهايش گذشت.
از اينجا معلوم ميشود وقتي كه دين يك چيز كامل است اگر كسي چيزي را تشخيص داد و سود و زيان را در سايه او تشخيص داد در حقيقت، اين گفته دين است. اگر اين را انجام ندهد همان قيامتي را كه معتقد است در همان قيامت، عقاب ميشود. اگر گفته عقل گفته دين نباشد، خب آدم چيزي را كه صحيح تشخيص داد و تشخيص داد كه الآن بيماران و كودكان را بايد اين طوري واكسن كرد و اگر اين طور واكسن نكنيم كودكان فلج ميشود، خب نكند اين كار را، آيا در قيامت به جهنم ميرود يا نميرود پس معلوم ميشود اين حرف دين است ديگر. آن خطوط كلي را اگر كسي تشخيص داد كه اين كشور را بايد بخشي را با كشاورزي بخشي را با صنعت، كشاورزياش هم با مهار كردن آب، آب هم به اين است كه در بعضي از جاها سد خاكي در بعضي از جاها سد بتوني و عمداً اين كار را نكند آيا به جهنم ميرود يا نميرود؟ اگر به جهنم ميرود معلوم ميشود حرف، حرف دين است ديگر.
منبع دينی بودن عقل در مسائل جمعی و فردی
پس معلوم ميشود كه عقل، منبع دين است. حالا اين عقلي كه منبع دين است در مسائل فردي منبع دين است در مسائل جمعي هم منبع دين است. عقل فتوا ميدهد در امور ديني، نه اينكه عقل منبع نباشد در مقابل دين باشد. اين حرف به عنوان كلمه قصار مكرر اين قدر ما بايد بگوييم تا باور بكنيم كه عقل در مقابل نقل است نه عقل در مقابل دين، دهها بار صدها بار بايد در سخنرانيها در گفتهها در نوشتهها در مجامع عمومي بگوييم تا جا بيفتد اين حرف كه عقل در مقابل دين نيست عقل در مقابل نقل است. نشانهاش اين است كه كتب ديني ما پر از استدلالهاي عقلي است، گاهي به دليل عقل تمسك ميكنند گاهي به دليل نقل تمسك ميكنند و مؤيدش هم اين است كه اگر چيزي را عقل تشخيص داد كه اين امر لازم است اگر كسي اين امر را انجام ندهد، خب يقيناً به جهنم ميرود پس معلوم ميشود حرف دين است. اگر عقل در مقابل دين بود، خب حداكثر اين است كه او را مذمت ميكنند ميگويند خب شما كه تشخيص ميدادي كه بايد در شرايط كنوني كودكها را اينچنين واكسن كرد چرا اقدام نكردي همين! تقبيح عقلاست ديگر جهنم نميرود. مثل كشورهايي كه به خدا معتقد نيستند آنها هم همين عقل را دارند؛ اما در حد مدح و ذم. ما همين عقل را داريم اما در حد بهشت و جهنم تا آنجا، مدح و ذم عقلا سر جايش محفوظ است اما عمده، مدح و ذم خداست به صورت ثواب و عقاب؛ اگر كسي تشخيص داد بر اساس مسائل علمي كه بخشي از اين كشور بايد صنعتي بشود نه مونتاژ و نكند اين كار را، خب اين يقيناً جهنم ميرود. اگر انسان بر خلاف عقل كرد جهنم رفت، معلوم ميشود اين منبع دين است ديگر.
امر ارشادی بودن ارجاعات شارع مقدس
اگر امر باشد آنچه را كه شارع مقدس به عقل ارجاع ميدهد آن حرفهاي تأييدي امر ارشاد است؛ در امر ارشادي معنايش اين نيست كه اگر كسي بر خلاف امر ارشادي انجام داد جهنم نميرود [بلکه] معنايش اين است كه دو بار جهنم نميرود؛ مثلاً اگر شارع مقدس فرمود كه: ﴿أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ﴾[10] و رسول دستور داد يا پيام خدا را آورد در بخشهايي كه مربوط به عبادتهاست فرمود نماز صبح مثلاً دو ركعت است، در بخشهاي ولايي فرمود جنگ احد بايد خارج شهر باشد، اينكه فرمود: ﴿أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ﴾ اگر كسي نماز صبح را نخواند دو بار به جهنم نميرود: يكي براي اينكه ﴿وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ﴾[11] را اطاعت نكرده؛ يكي براي اينكه ﴿وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ﴾ را اطاعت نكرده اين را ميگويند ارشادي؛ امر ارشادي تابع مرشد اليه است مرشد اليه اگر حرام بود حرام، واجب بود واجب، مستحب بود مستحب، مكروه بود مكروه، نه اينكه امر ارشادي حكم ندارد.
حالا در بخش طبيب يك طبيب حاذقي به انسان گفته است اين غذا براي شما ضرر دارد، خب اگر كسي اين غذا را خورد جهنم ميرود ديگر، اينچنين نيست كه فقط مدح و ذم باشد؛ اين مدح و ذم براي كشورهاي غير اسلامي است ما ميگوييم هم مدح و ذم است هم ثواب و عقاب. حرام است، اينكه ميگويند اگر طبيب حاذق گفت اين روزه براي شما ضرر دارد اين روزه حرام است چون حرام ديگر مبعِّد مولاست و مقِّرب نيست ميشود باطل، حالا اگر كسي حرف طبيب را گوش نداد و روزه گرفت، خب جهنم ميرود نه تنها او را مذمت ميكنند. مدح و ذم در محورهاي حكم عقلي برای كشورهاي غير اسلامي است، در كشورهاي اسلامي گذشته از مدح و ذم عقلا، ثواب و عقاب ديني هم برايش مترتب است.
تبيين عقل مقابل جهل
پرسش: ...
پاسخ: آن عقلي كه در مقابل جهل معرفي ميكنند >ما عُبِدَ به الرحمن<[12] است عقل عملي است. اين عقل است كه البته بسيار كم است. فرمود: «رُبَّ عالمٍ قد قَتَلَهُ جهله»؛ بسيار درس خواندههايياند كه جاهلند آن جهل يعني جهالت كه ﴿يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ﴾[13] . عقل، آدم را عقال ميكند. از بيانات نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه عقل را چرا عقل گفتند؟ فرمود كه همان طوري كه عقال، زانوهاي شتر سركش را عقال ميكند ميبندد، عقل هم اين غرائز و شهوت و غضب را عقال ميكند[14] . خيليها هستند كه درس خواندهاند عالمند ولي عاقل نيستند: «رُبَّ عالمٍ قد قَتَله جهلُه و علمه معه لا ينفعه»[15] آن عقل يعني عقال كننده آنكه >ما عُبِد به الرحمن< است، چون عقل عملي است و اين عقل، عقل نظري است كه درك ميكند فتوا ميدهد.
پرسش: ...
پاسخ: چرا؛ خيلي از منقولات «يُثيرُوا لهم دفائِنَ العقول»[16] است، خيلي از عقلها مؤيد نقل است چون هماهنگاند. مثل اينكه قرآن در مقابل سنت است؛ اما خيلي از چيزها كه در قرآن است در روايات هست، خيلي از چيزها كه در روايات است در قرآن است. اينكه ميگويند منبع دين چهار تاست در حقيقت، منبع دين سه تاست، چون اجماع به سنت برميگردد: يكياش كتاب است ديگري سنت است سومي عقل، اينها مشتركات فراواني دارند. معناي تقابل اين نيست كه هر چه در قرآن است در روايت خلاف اوست. معناي تقابل آن است كه اگر در روايت نبود در قرآن هست اگر در قرآن نبود در روايت هست اگر در اينها نبود در عقل هست، هر كدام از اينها گفتند حجت است هر كدام از اينها جلو افتادند ديگري مؤيد اوست و اگر هم ساكت بود ضرر ندارد، اين است معناي تقابل، خب.
پرسش: ...
پاسخ: البته معصوم براي همين است كه اشتباه عقل را بگيرد ديگر.
اثبات اصلی معصوم بوسيله عقل
پرسش: ...
پاسخ: خب غير از معصومين همه اشتباه ميكنند ولي اصل اثبات معصوم به وسيله عقل است، ما اصلاً چرا پيغمبر ميخواهيم چرا امام ميخواهيم چرا عصمت ميخواهيم چرا معجزه ميطلبيم. فرق معجزه با سحر و شعبده و جادو و كهانت چيست، همه اينها فتواي عقل است ديگر. آن وقت زير بنا را انسان بپذيرد عقل را مفتاح الشريعه بداند مثل كليد، مثل كليد گنجينه، وقتي وارد گنجينه كه ميشود اين كليد را دم در بگذارد بيايد در گنجينه تاريك، اينچنين نيست. عقل مصباح الشريعه است تا آنجا كه هست آدم ميخواهد مطلب را درك كند با عقل درك ميكند. اگر روايتي مخالف با همين قواعد عقلي بود اين دليل لبي متصل يا منفصل او را تقييد ميكند. غرض آن است كه در فصل اول بايد به خوبي تبيين بشود كه اسلام كم ندارد؛ منحصر به خدا و قيامت و اخلاق نيست خدا هست قيامت هست اخلاق هست نبوت هست وحي است امامت است رسالت است مسائل كلامي هست مسائل فقهي و حقوقي و اخلاقي هست كشورداري هست سياست است و همه چيز. بخشي از اينها را به صورت مقدمه ذكر كرده، بخشي از اينها را به صورت ذي المقدمه و هرگز عقل در مقابل دين نيست [بلکه] در مقابل نقل است؛ اگر چيزي را عقل گفته صحيح است اگر چيزي را نقل گفته درست است؛ منتها درباره نقل، خب خيلي از شرايط هست از جهت رجال بحث كردند از جهت درايه بحث كردند تا يك خبري بشود معتبر، خب عقل هم حسابي دارد كتابي دارد مبادي دارد مقدماتي دارد هر عقل كه حجت نيست هر مقدمه عقلي كه حجت نيست. همان طوري كه هر نقلي حجت نيست همان طوري كه درباره نقل زحمتهاي زيادي كشيدند رجالش را يك سو درايهاش را يك سو و علم الحديث عهدهدار اين بخشهاي گوناگون است در عقل شناسي هم زحمات زيادي كشيدند. خب پس اين مغالطه رخت برميبندد.
پرسش: ...
طرق شفاف شدن اراده خدا
پاسخ: نه، دين اراده ذات اقدس الهي است. اراده ذات اقدس الهي گاهي به وسيله آيه روشن ميشود گاهي به وسيله سنت معصومين كه از وحي الهي گرفتند روشن ميشود گاهي به وسيله حجت الاسلام، حجت الله به نام عقل روشن ميشود. اين عقل، حجت الله است كه در نهان ما آفريده است. تمام جزئيات را كه نبايد آيات و روايات بگويند. اگر حجت الاسلام را خدا به ما داد اين حجت اسلام است كه با او اسلام ثابت ميشود با او مباني دين ثابت ميشود پس ميشود منبع دين ديگر. خب پس اين سخن كه دين مربوط به خدا و قيامت و اخلاق است كاري به كشورداري سياست اداره مردم ندارد اين ناتمام است. بعد ميآيند ميگويند حرفهاي كارهاي انبيا كار استثنايي بود، خب كارهاي استثنايي بود آمدند كردند، كار مربوط به دين نبود. آنها چون جزء عقلا بودند اين كار را كردند، در حالي كه ذات اقدس الهي اين همه آيات نازل كرده درباره جنگ درباره مال درباره صلح و مانند آن.
در بحث ديروز هم ملاحظه فرموديد كه كشور را دو ركن اساسي اداره ميكند: يكي قانون؛ يكي ثروت و هر دو هم كه برای الله است و برای رسول الله است و برای امام عصر(عجل الله تعالي فرجه الشريف) برای هيچ كس نيست. متولي اصلي اين كارها وجود مبارك حضرت است، آن وقت مردم بيايند وكيل بگيرند كه قانون آن خدا را اجرا كنند در حالي كه قانون برای اينها نيست؛ مردم بيايند وكيل بگيرند كه معدن نفت را درست استخراج بكنند درست صرف بكنند كه مال اينها نيست، مردم ميتوانند وكيل بگيرند كه خانه خودشان و باغ خودشان و مزرع و مرتع شخصي كه دسترنج خودشان است درست انجام بدهند؛ اما ثروتي كه برای وليّ عصر است انفال است معدنها كوهها درياها هواها جنگلها همه اين معادن برای ولي عصر است. چه كسي ميتواند بگويد كه ما آسمان ايران را بايد خودمان انتخاب كنيم خب آسمان ايران مال ما نيست، مال ولي عصر است كوهها مال اوست جنگلها مال اوست اگر اينها انفالند و انفال لله و للرسول[17] است بعد مال وليّ عصر است، خب بايد يك كسي كه از طرف او آمده اين كار را اداره بكند حالا يا نائب عام يا نائب خاص، مردم كه وكيل نميگيرند براي چيزي كه مال آنها نيست.
بيان تحليل ولائی
پرسش: ...
پاسخ: تحليل كرديم، تحليل كرديم و چون همين نصوص تحليل را امام بعدي آمده گفته اگر كسي اين را ندهد و با همان مال ازدواج بكند آن نكاحش سفاح است. اين تحليلها حق ولايي است بايد امام بعد امضا بكند، در حالي كه امام بعد پس گرفته در حالي كه امام جواد و امام هادي(سلام الله عليهما) اين همه وكلا نصب كردند فرمودند حقوق ما را به ما بدهيد. معلوم ميشود اين مباح است نظير آب خوردن نيست كه مباح باشد [بلکه] اين يك تحليل ولايي است كه در يك مقطع خاصي تحليل كردند. بعدها هم آن همه حكمهاي غلاظ و شداد نازل كردند پس انفال كه مال آنهاست خمس كه در اختيار آنهاست، پس ثروتهاي اساسي مملكت مال آنهاست قانون را هم كه آنها متولياند، آن وقت مردم مسلمان بيايند وكيل بگيرند. اين سخن مال كشورهاي غير اسلامي ميتواند باشد؛ اما مردمي كه به يك دين معتقدند و ميدانند كه اين كشور مال وليّ عصر است، ميگويند از طرف او بايد كسي اداره كند. اين فصل البته همچنان باز است كه هر چه شبهه داريد البته خودتان بايد عليحده [جداگانه] بحث كنيد و در جاهاي ديگر كه مسئله تماميت دين يك فصل جداست >هذا تمام الكلام في الفصل الاول< كه البته راهش همچنان باز است. البته اين بحثي است كه در جاهاي ديگر مبسوطاً دارد مطرح ميشود ـ به خواست خدا ـ كار پنج جلسه و بيست جلسه هم نيست كه دين منطقه بازي دارد اين يك كتابي است عليحده [جداگانه] اما فصل دوم هم كه خب كتابهاي ديگرش را كه ولايت فقيه است.
بيان ويژگی ولايت فقيه در نقش عبد محض
مسئله ولايت فقيه خلاصهاش اين شد كه يك كسي متولي دين باشد عبد محض دين باشد درباره دين بيش از ديگران مطيع و برده و بنده باشد اين وليّ دين نيست متولي دين است. نسبت به مردم، والي است نه وليّ كتاب حجر، نسبت به دين متولّي است و اين حافظ است. خطوط كلي دين چه در بخش فتوا چه در بخش قضا چه در بخش حكم ولا او هم عبد محض است. مسئله مطلق و مقيد بودن هم مشخص شد به اينكه در برابر احكام دين عبد محض است نسبت به قوانين عادي همان طوري كه ديگران حق دارند كم و زياد كنند خب او هم كم و زياد ميكند. ميماند مسئله مجلس خبرگان كه سؤال شده است مجلس خبرگان صلاحيت اينها را شوراي نگهبان تعيين ميكند فقهاي شوراي نگهبان، منصوب از طرف رهبرند. خب فقهاي شوراي نگهبان صلاحيت كساني را امضا ميكنند كه در خط رهبري باشند، اين اشكال.
پاسخش آن است كه در خود قانون اساسي پيش بيني شده كه همه مقررات قانون مجلس خبرگان به عهده خود مجلس خبرگان است. در دوره اول كه مجلس خبرگاني تشكيل نشده بود تعيين صلاحيتها به عهده فقهای شوراي نگهبان بود، الآن خود مجلس خبرگان هم او را تصويب كرده است. اگر مجلس خبرگان ببيند كه اين يك مشكلي ايجاد ميكند كه خبرگاني كه بايد بيايند رهبري را كنترل كنند بايد از كانال فقهاي شوراي نگهبان بگذرند كه منصوب از طرف رهبري است فوراً اين ماده را عوض ميكنند، اينكه در قانون اساسي نيست [بلکه] اين جزء مصوبه خود مجلس خبرگان است. خود قانون اساسي در اصل 108 دست مجلس خبرگان را باز گذاشته كه تعيين اينها تعداد اينها شرايط اينها كيفيت انتخاب اينها تصويب هر گونه قانون و مقرراتي كه مربوط به مجلس خبرگان است به عهده خود مجلس خبرگان است، آن ميتواند كم و زياد بكند ـ اگر ببيند خداي ناكرده تعيين صلاحيت و تشخيص صلاحيت اگر به دست شوراي نگهبان باشد مشكل ايجاد ميكند ـ خب آنجا چون فقهاي عادل هستند مورد اطمينان است اين هم پاسخ آن سؤال.
اينكه در روايات آمده است كسي كه اعلم است اتقاست بايد مسئوليت را داشته باشد اين حرف، حق است اعلم بايد مسئول باشد اتقي بايد مسئول باشد و غير اعلم مسئول نيست غير اتقي مسئول نيست و امثال ذلك. اما در بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) آمده است كه كشور را بايد اعلم بهذا الامر اداره بكند[18] ، فقيهي لازم است كه كل جريان را باخبر باشد در متن انقلاب باشد در متن زندانها باشد در متن داخل و خارج باشد او اعلم بهذا الامر است، نه كسي كه بيست دوره مكاسب گفته و اگر گفتند که جنگ خليج فارس را چه كنيم ميگويد >لست ادري< او اعلم بهذا الامر نيست [بلکه] او اعلم به مكاسب است؛ در مكاسب استاد خوبي است. بخواهد فتوا بدهد هم اعلم است ميشود مرجع تقليد؛ اما اعلم بهذا الامر نيست. اين بيان نوراني حضرت امير است در نهجالبلاغه اينها كه ديگر ناسخ التواريخ و عوالی اللئالی و اينها نيست. فرمود كشور را بايد اعلم به مديريت و مدبريت اداره بكند ـ خداي ناكرده ـ كشور را بدهند به دست فقيهي كه اتقاست و اين دو روزه از دست ميدهد. كجا موضع گيري بكند؟ كجا موضع گيري نكند؟ دشمن چگونه تصميم گرفته؟ الآن چه نقشهاي كشيدند؟ اين يك لقمه ميكند يك روزه مملكت را، در حالي كه همه گرگ گونه چشم باز كردند براي اينكه اين را ببلعند. اعلم بهذا الامر بايد كار را اداره بكند، نه اعلم به غير هذا الامر. در جريان مشورت در قانون اساسي پيش بيني شده كه وليّ مسلمين، رهبر سياستهاي كلي مملكت را با مجمع تشخيص مصلحت مشورت ميكند بعد به دولت ابلاغ ميكند، اين در قانون اساسي پيش بيني شده. مشورت چيز بسيار خوبي است و در قانون اساسي هم هست.
پرسش: ...
پاسخ: لازم است، لذا مجلس شوراي اسلامي مشورت ميكند ديگر، با شوراي نگهبان مشورت ميكند كميسيونها مدتها روي آن كار ميكنند.
پرسش: ...
پاسخ: نه، خود اين كار جزء مخصصات لبي اوست كه در خود ولايت فقيه خود فقيه از آن جهت كه مدير و مدبر است و همه خصوصيات در او هست يك آدم مدير و مدبر که بيمشورت كار نميكند، اگر بي مشورت كار بكند كه مدير و مدبر نيست، آگاه به زمان نيست. گذشته از اينكه در قانون اساسي بالصراحه آمده است كه سياستهاي كلي را با مجمع تشخيص مصلحت مشورت ميكند بعد به دولت ابلاغ ميكند، خب هر كاري البته اينچنين است.
پرسش: ...
پاسخ: خب اين را با نظر كارشناسي برميدارد ديگر، بي نظر كارشناسي كه بر نميدارد. تا حال كه شانزده سال گذشت كه اينچنين نبود، خود امام راحل اين كار را نكرد اگر بخواهد بكند با مشورت ميكند ديگر.
پرسش: ...
پاسخ: آنها هم بر اثر همين است ديگر. بالأخره تا چه وقت اختلاف باشد اگر ـ خداي ناكرده ـ هميشه اختلافي نقاري پيدا بشود جناحبندي بشود، اين مشكل پيش ميآيد، بالأخره يك راه حلي پيدا ميكنند. اصل مشورت يك چيز ضروري است؛ اما وقتي كه يك دست باشد يعني همه در يك جهت حركت بكنند كمتر نياز به مجمع تشخيص مصلحت خواهد بود. اگر يك وقت هم محتاج بود اينها كساني هستند كه دلسوزند و آشنا هستند و در نوع شئون هم اطلاع دارند، خب بايد آدم مشورت بكند.
اما اينكه نسبت به ساير مراجع بزرگوار چه سمتي دارند در نوبتهاي قبل به عرض رسيد كه مراجع ديگر فتوا ميدهند و در بخشهاي مربوط به شئون مملكت كأحدٍ من الناس هستند [و] حكم ولايي والي را ميپذيرند، نه اينكه او را وكيل بكنند، براي اينكه او اعلم بهذا الامر است اينها نه آن سياست داخلي را دارند نه آن سياست خارجي را دارند. كسي انتخاب شده است كه گذشته از فقاهت و عدالت مدير است مدبر چون فرض قضيه اين است مدير است مدبر است آگاه به زمان است و شجاع است و قوي است و همه اين كارها را بلد است، خب اين ميشود والي ديگران ولاي او را ميپذيرند اين نقصي هم نيست، بلكه يك كمال است براي يك انسان باتقوا به يك نظام اسلامي بها ميدهد، فتواي خودش هم محفوظ است.
پرسش: ...
پاسخ: فتوا خبر است آن انشاست و حكم ميشود واجب وقتي حكم ولايي شد.
پرسش: ...
پاسخ: حكم مقدم است او كه فتوا ميدهد الآن ميداند كه تقويت اسلام در اين است كه جلوي كفار را بگيرند، اگر نگيرند اينها مزاحمند براي مسلمين. او ميگويد كه اين دين چيزياش تعطيل بردار نيست؛ وقتي مردم حاضرند مجتهد، مبسوط اليد است چنين كسي مثل صاحب جواهر، اوايل خود امام(رضوان الله عليه) پرهيز ميكرد از اينكه بگويد فقيه ميتواند جهاد ابتدايي را به عهده بگيرد. صاحب جواهر گفت چرا نتواند بگيرد تأمل داشت[19] و امام اشكال داشت بعدها شنيديم امام راه صاحب جواهر را هم طي كرده. خب اگر جلوي كفار را بگيرند به سود اسلام و مسلمين است از محرومين نجات پيدا ميكنند چرا اين كار را نكنند؟ خلاصه هيچ حكمي از احكام اسلام با بسط قدرت، تعطيل نيست.
پرسش: ...
پاسخ: خب فرق نميكند ديگر، آن سخن در زيد نيست سخن در عمرو نيست سخن در بكر نيست سخن در كسي است كه حالا عهدهدار اين كار است، خب آن زيد نشد اين عمرو. يك وقت بحث، بحث شخص است آنكه بحث علمي نيست. يك وقت بحث، بحث علمي است كه اصلاً نظام اسلامي، فقيه جامع الشرايط را به عنوان والي ميپذيرد يا نه، حالا زيد نشد عمرو.
عهدهدار بودن شئونات کلّی جامعه به وسيله رهبری
پرسش: ...
پاسخ: نه، آنكه وكالت است براي اينكه مردم درباره كارهاي خودشان وكيل میکنند. شئون كلي مملكت را رهبري به عهده دارد و بالاتر از وكلا رياست جمهوري هم در حد وكالت است مردم انتخاب ميكنند براي مشروعيتش فقيه تنفيذ ميكند. خب اگر براي جلوگيري از مسئله استبداد، فقاهت از يك سو عدالت از يك سو كه اينها عامل درونياند براي طهارت روح، مشورت با مجمع تشخيص مصلحت و احترام به آرای عمومي در تنفيذ رياست جمهوري و مانند آن مانع بيروني است از سوي ديگر. اگر اين سؤال مطرح بشود كه حالا كه عقل يكي از منابع دين است آخر خيلي از متخصصها كارهاي علمي را انجام ميدهند، خب چرا آنها والي دين نباشند [و] فقيه والي دين باشد. سرّش آن است كه متخصصانی که كارشناسي ميكنند در حقيقت، عقل منبع است براي بررسي مقدمات واجب از يك سو، بررسي چيزي كه اصلح است يا لازم است يا صلاحيت دارد در بُعد متغيرات از سوي ديگر. فقيه، متخصص است در آن اصول ثابت از سوي ديگر، متخصص است در تشخيص ذي المقدمه از سوي ديگر، آنكه متخصص است در تشخيص اصول ثابت و متخصص است در تشخيص ذي المقدمه او بايد حرف اول و آخر را بزند و اين شخصي كه متخصص است در تشخيص متغيرات، متخصص است در تشخيص مقدمات بايد كارهاي خود را كارشناسي خود را به او ارائه كند تا او با اصول كلي ثابت و با احكام دين ارزيابي كند بعد دستور اجرا را بدهد. هرگز نميشود زمام كشور را به دست متخصصي داد كه از اصول كلي دين و از احكام دين اطلاع ندارد. اگر اطلاع دارد يا مقلِّد است يا مجتهد. مقلِّد اگر هست كه احتمال تغيير است اگر مجتهد است كه خب ميشود ولیّ فقيه ديگر.
پرسش: ...
پاسخ: قوانين در مرجع تقليد است نه در رهبري. اين در رهبري كه اصلاً در عروه مطرح نيست. اين را در مسئله كشورداري در مسئله جمع زكوات در مسئله اخماس در مسئله ماليات و امثال ذلك. حالا آن كسي كه متخصص است يعني توان آن را دارد كه كاملاً تشخيص بدهد ثروت مملكت چه در آسمان چه در زمين چه در زير دريا و مانند آن چيست او ميشود اعلم بهذا الامر. اينكه وجود مبارك حضرت امير در نهجالبلاغه دارد كه اعلم بهذا الامر اولي است[20] يعني بهذا الامر يعني >بهذه السياسه، بهذه الحكومة< به اداره امور مسلمين.
مطلب بعدي آن است كه آيا در جهان ممكن است كه فقهاي متعددي زمام ولايت را به عهده بگيرند يا نه؟ در نوبت ديروز هم به عرض رسيد كه اگر اينها هيچ ارتباطي با هم ندارند دو تا كشور كاملا جدايي است كه هيچ ممكن نيست براي اين يكي كه در آنجا نماينده تعيين كند و نظير آنچه در داخل خود تعيين ميكند براي دانشگاهها نماينده تعيين كند براي شوراي امنيت ملي نماينده تعيين كند و مانند آن هيچ ارتباط ندارد هيچ امكان ندارد، خب آنجا هر فقيهي كشور خودش را اداره ميكند. اما در مشتركات، چاره جز وحدت رهبري نيست، در آن مواثيق بين الملل سازمان ملل آنجا كه حرف اسلام بايد مطرح بشود چاره جز وحدت رهبري نيست. در روايات ما هم هست كه از امام(عليه السلام) سؤال ميكنند كه آيا ميشود در يك عصري دو تا امام باشند، فرمود نه «الا و احدهما صامت»[21] ؛ فرمودند اگر دو تا امام بود يعني دو تا معصوم بود در حقيقت، يكي بايد ناطق باشد ديگري صامت. مثل خود سيد الشهداء(سلام الله عليه) در عصر امام حسن(عليه السلام) ساكت بود. چون ممكن نيست كه دو نفر زمام را به عهده بگيرند، حالا در معصومين يك راه ديگري است براي حل مسئله؛ در غير معصوم ممكن نيست دو نفر زمام امر را به دست بگيرند و اختلاف نظر نباشد، خود اين اختلاف مسئله آفرين است. پس نتيجه اينكه اگر هيچ ارتباطي با هم بود تعدد اوليا رواست و اما اگر اصطکاک بود ارتباط بود، چاره جز وحدت وليّ نيست.
پرسش: ...
پاسخ: اگر آنها هم ميشود زير مجموعه اين، اگر آن بشود كه خيلي خوب است.
بالأخره آنچه را كه متخصصين تشخيص ميدهند غالبهاي اجرايي است يا مقدمه واجب است يا به نحو واجب تخييري است و زمام كار، نهايي به دست آن فقيه جامع الشرايط است كه به اصول ثابت و احكام دين آشنايي دارد. در مسئله وحدت و تعدد، مثل اينكه آنجا كه دو تا كشور است ولي افق يكي است، مثل مرز غربي كشور با شرقي كشور ديگر، حالا حكم حاكم به رؤيت هلال چطور است؟ خب آنجا اگر يك حاكم شرعي حكم كرد كه هلال ديده شد بر كساني كه اتفاق افق دارند اطاعت واجب است ولو بعضي در غرب اين كشور و برخي در شرق اين كشور باشند. تعدد كشور معيار حكم شرعي نيست، عمده آن است كه آيا مزاحمت هست، اصطكاك هست امكان هست يا نيست.
مطلب بعدي آن است كه اصل حكومت اسلامي از احكام اوّلي است و هرگونه تغييري هم در احكام پيدا بشود هيچ ممكن نيست كه حكمي را عوض بكنند، اين ممنوع است. مطلب سوم آن است كه در مقام امتثال گاهي تزاحم پيدا ميشود خود اين هم حكم اولي است يعني دين ميگويد كه در هنگام تزاحم، شما بررسي كنيد اهم را بگيريد مهم را موقتاً رها كنيد. اگر چنين حالتي پيش آمد، ترك مهم ميشود يك واقعي اضطراري مثل تيمم كه حكم ظاهري نيست كه با برائت و امثال ذلك شده باشد حكم واقعي است؛ منتها عند الضروره و عند التزاحم آنگاه معلوم ميشود كه چه حكم اولي است و چه حكم واقعي و چه حكم ثانوي و يكي از سؤالات اين بود كه ممكن است حكومت را ديگري بگيرد و مسائل شرعي را از فقيه بپرسد. مگر ميشود حكومت را ديگري بگيرد و از فقيه اطاعت بكند؟! حرف را كسي ميزند كه حكومت در دست اوست. حالا فقيه به نحو ديگر تشخيص داده براي صلح و جنگ وقتي كه ارتش دست ديگري است قدرت نظامي دست ديگري است او كه اطاعت نميكند.
پرسش: ...
پاسخ: اگر اعلم بهذا الامر شد ميشود مقدم ديگر. اگر اعلم بهذا الامر شد هذا الامر امر ديني است ديگر، اعلم بهذا الامر شد يعني بايد دين اسلام را كاملاً در محدوده حكومت بداند نه اعلم به خصوص ارتش يا اعلم به خصوص اقتصاد. اعلم به دين در بخش حكومت، خب ميشود مقدم.
پرسش: ...
پاسخ: فقيه در موضوعات از كارشناسي به اهل خبره مراجعه ميكند و يقيناً اين كار را ميكند؛ اما تبعيت به معناي اين نيست كه در مسائل ديني از او تبعيت بكند يعني حكمي، اين موضوعات را از اين ميگيرد مشورت ميكند و اين موضوعات گرفته شده را با اصول كلي دين ارزيابي ميكند ميبيند كه صحيح است بعد دستور اجرايش را ميدهد، چون قوانين ثابت و متغير را او بلد است. پس معيار اطلاق و تقييد هم روشن شد كه چندان ميدانش باز نيست كه هر كاري را بخواهد انجام بدهد انجام بدهد. ولايت هم ولايت شخصي است نه جمعي و نه شورايي، طبق بحثهايي كه در نوبتهاي قبل به عرضتان رسيد. حالا اگر باز تتمه بحث ـ انشاءالله ـ كه اين ديگر فكر ميكنم اين بحثها مربوط به مطالب ديگر است حالا يك روز يا دو روز مانده بقيه جلد شش الميزان تمام بشود ـ انشاءالله ـ.
«و الحمد لله رب العالمين»