74/10/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 118
﴿إِن تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُكَ وَإِن تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنتَ العَزِيزُ الحَكِيمُ﴾ (۱۱۸)
خلاصه مباحث گذشته
مباحثي كه در پايان سورهٴ مباركهٴ «مائده» مطرح بود بخشي از آن مربوط به آزادي و حقوق بشر و مانند آن بود تا حدودي روشن شد كه آزادي مطلق ـ بدون حد و مرز ـ اين كمال نيست و خلاصه بحث هم اين است كه اگر موجودي مطلق بود اوصاف آن وجود، مثل خود آن هستي مطلق است، مثل ذات اقدس الهي؛ ولي اگر موجودي محدود و مقيد بود اوصاف او مانند خود اصل هستي، محدود و مقيد خواهد بود چون ممكن نيست كه اصل هستي محدود باشد ولي وصف، نامحدود زيرا اگر اصل هستي محدود بود، معنايش آن است كه اين موجود در مراحل ديگر در مراتب ديگر در درجات ديگر حضور ندارد وجود ندارد، وقتي اين شيء در درجات ديگر در مراتب ديگر موجود نبود و حضور نداشت اگر وصفش بخواهد در آنجا حضور داشته باشد تعدي است، زيرا جايي كه اين موجود حضور ندارد موجود ديگر حضور دارد، اگر وصف اين موجود بخواهد در جايي كه خود ذات حضور ندارد چيز ديگر حضور دارد حضور پيدا كند ميشود تعدي.
فرض كنيد >الف< موجودي است محدود؛ معناي محدود بودن اين >الف< آن است كه در درجه >باء< در مرتبه >باء< در حيطه >باء<، >الف< وجود ندارد، آنگاه وصف >الف< بخواهد در محدوده >باء< رخنه كند نفوذ كند، ميشود تعدي زيرا >باء< مرحلهاي است كه >باء< در آنجا وجود دارد >الف< در آنجا وجود ندارد، پس آن مرحله هستي سهم >باء< است، لذا اگر موجودي محدود بود وصف حريت و آزادي او بخواهد نامحدود باشد معقول نيست، اين مطلب اول.
قانع نبودن انسان و دارا بودن خصلت تعدی
مطلب دوم آن است كه آنچه تاكنون تاريخ نشان داد و آنچه انسان درباره افراد عادي و انسانهاي عصر خود ميبيند، مينگرد كه طبعاً غالب انسانها مايل به تعدياند [و] در درون بسياري از انسانها آن شعله >هل من مزيد<[1] افروخته است كه به هيچ حدي راضي و قانع نيست، اين هم اصل دوم و مطلب دوم.
وجود قسط و عدل دينی و الهی در طبيعت انسانها
مطلب سوم آن است كه گرچه در طبيعت هر انساني >هل من مزيد< نهفته است، تاريخ او را تأييد ميكند، تجربه او را تأييد ميكند لكن در فطرت هر انساني مسئله قسط و عدل طلبي تعبيه شده است؛ بر اساس بحثهاي تفسيري كه برهان عقلي هم تا حدودي مؤيد آن است [و] بر اساس بحثهاي تفسيري در فطرت انسان نه در طبيعت انسان در فطرت انسان مسئله دين اله و توحيد حق و قسط و عدل ديني و الهي مأخوذ است. اينكه فرمود: ﴿فِطْرَتَ اللّهِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللّهِ﴾[2] ناظر به همان است يا ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[3] ناظر به همان است، چون در فطرت هر كسي تعديل اخذ شده است در طبيعت غالب انسانها >هل من مزيد< تعبيه شده است، قهراً بين آن فطرت و اين طبيعت يك جهاد اكبري همواره مشتعل است اين جنگ [و] اين نائره مشتعل است.
تصديق قرآن درباره افزون طلبی انسانها
مطلب چهارم آن است كه آنچه را كه در طبيعت انسان هست كه افزون طلبي و >هل من مزيد< گويي و مانند آن، اين را قرآن تصديق كرده، چون بيش از پنجاه مورد انسانها را مذمت كرده؛ انسان عجول است[4] هلوع است جزوع است منوع است[5] قتور است[6] ظلوم است جهول است[7] و مانند آن كه همه اين نكوهشها به طبيعت انسان برميگردد. در بخشي از موارد، انسان را به ﴿وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَمَ﴾[8] ، ﴿أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً﴾[9] يا ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ انسان را ستايش كرده است كه اين ستايشها به فطرت توحيدي او برميگردد و همين فطرت را هم شكوفا كرده است. اگر در اولين خطبه نهجالبلاغه آمده است كه انبيا(عليهم السلام) آمدهاند كه دفائن عقلي را شكوفا كنند ناظر به اين بخشهاست: «و يثيروا لهم دفائنَ العقول» هم در بخشهاي معرفتي، دفينهها را انبيا(عليهم السلام) شكوفا ميكنند هم در گرايشهاي فطري و عقل عملي اين دفينهها را شكوفا ميكنند. اين اثاره دفائن عقول، اختصاصي به مسائل علوم و معارف و دانش ندارد، بلكه در گرايشها و بينشها و مانند آن هم انبيا(عليهم السلام) اين دفينهها را اثاره ميكنند يعني هم دفينه هست و هم اينكه انبيا(عليهم السلام) اين دفينهها را ميشورانند و شكوفا ميكنند.
فلسفه وجودی قانون در جامعه
مطلب بعدی آن است که اين مجموعه كه سخن عقل است و دين، در جوامع بشري جايگاه خاص خود را پيدا كرده است. انبيا(عليهم السلام) اين حرف را در جوامع انساني مستقر كردهاند. عدهاي كه حرف وحي را نپذيرفتهاند آن جنبههايي كه بيّنالرشد بود به نظر آنها و به هيچ وجه قابل انكار نبود، آن را قبول كردند و جنبه الهي و معنوي و اخلاقي و مربوط به معاد و امثال اينها را متاسفانه رها كردند. لذا شما در هيچ مكتبي نميبينيد كه قانوني تدوين شده باشد، مگر اينكه در آن قانون بخش مجازات پيشبيني شده؛ چه قانونهاي شرقي چه قانونهاي غربي چه قانون كشورهاي راقي چه قانون كشورهاي جهان سوم بالأخره هيچ جا قانوني پيدا نميكنيد كه در آن قانون مجازات پيش بيني نشده باشد. اين براي دو نكته است: يكي اينكه اينها كه صرف تئوري وضع نكردند؛ يكي اينكه اينها يافتند بشر تعدي ميكند. دوم اينكه يافتند بايد اين تعدي را تعديل كرد. خب از اينكه هيچ قانوني در عالم پيدا نميشود خواه قانون الحادي خواه قانون غير الحادي كه در متن قانون مجازات پيش بيني نشده باشد، براي آن است كه جلوي اين رهايي و بي بند و باري كه به عنوان حريت كاذب معروف شده است بگيرد. پس اينچنين نيست كه انسان، آزاد باشد [و] هر كاري را كه خواست بكند: ﴿أَ يَحْسَبُ اْلإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدًي﴾[10] . آزادي به معناي بي بند و باري و رهايي را طبق آن اصول چهارگانه كه عقل نميپذيرد فطرت نميپذيرد دين نميپذيرد، جوامع انساني هم قبول نكرده است به دليل اينكه هيچ جامعهاي نيست بي قانون باشد و هيچ قانوني نيست كه در او مجازات پيش بيني نشده باشد؛ مجازات براي تعديل آن بي بند و باري است يعني اگر كسي از حد خود، خواه در مسائل اخلاقي خواه در مسائل اجتماعي خواه در مسائل نظامي و يا حقوقي و يا اقتصادي تعدي كرده است با آن كيفر تنبيه بشود. اين پنج مطلب، بخشي مربوط به تحليل عقلي است بخشي تفسير قرآني بخشي هم بحثهاي اجتماعي و تجربي است، مقبول هم هست.
نظر علامه درباره مدعيان حقوق بشر
عدهاي فكر ميكردند ـ به تعبير سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) ـ كه آنها براي بشر آزادي آوردند آزادي را آنها به ارمغان آوردند حقوق بشر را آنها مطرح كردند دموكراسي را آنها مطرح كردند، در حالي كه سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) در همين بخشهاي الميزان ميفرمايد كه اين معارف قوي را اسلام قبل از ديگران به احسن وجه آورده است[11] ؛ منتها غرب در اثر تبليغات خود به جوامع تلقين كرد كه حقوق بشر را آنها آوردند دموكراسي را آنها آوردند آزادي را آنها آوردند. اين حرفها تقريباً برای نيم قرن قبل است كه الميزان اينها را در حوزهها منتشر كرده است و اين بزرگوار حق حيات نسبت به حوزههاي علمي دارد يعني روزي كه اين حرفها خيلي مستور بود ايشان مشهور كرد، اين حرفها خيلي مستور بود ايشان مذكور كرد؛ مبرهن كرد عقلي كرد قرآني كرد با تحليل، اينها را حل كرد يعني اين بخشهاي پاياني سورهٴ مباركهٴ «مائده» را حتماً ملاحظه بفرماييد. همان بيان لطيف مرحوم شهيد مطهري(رضوان الله عليه) است كه علامه طباطبايي مطالبي دارند كه براي دويست سال بعد بايد حل بشود. ميبينيد اين حرفها را ايشان پنجاه سال قبل، چهل سال قبل گفتند حرف تازه و حرف روز است خلاصه؛ منتها اين را عقلي كردند يعني بر اساس تحليل عقلي ذكر كردند، بر اساس تحليل تفسيري ذكر كردند بر اساس تحليل تجربي ذكر كردند، بعد فرمودند اين همه تبليغاتي كه غرب ميكند براي حقوق بشر يا آزادي و مانند آن، اينچنين نيست. اصلش را آن قسمت معقول و مقبولش را اسلام آورده است[12] . خب اگر اينچنين است كه اسلام، حقوق بشر را و آزادي را با اين وضع ذكر كرده است و ميداند كه بسياري از مردم اسلام را نميپذيرند و مع ذلك مردم را دعوت كرده است به يک زندگي مسالمت آميزي بايد يك رهآورد جهاني داشته باشد.
تشکيل دهندگان جوامع بشری
براي تبيين اين رهآورد جهاني، دو گونه برادري در قرآن مطرح است: يك گونه برادري مربوط به حوزه اسلامي است كه در سورهٴ مباركهٴ «حجرات» آيههايش قبلاً خوانده شد كه ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ﴾[13] . بين حوزه اسلامي و ايماني و حوزه الحاد و كفر، حوزه اهل كتاب واسطه است يعني جوامع بشري را سه گروه تشكيل ميدهند: يك قسمت حوزه اسلامي است؛ يك قسمت حوزه الحاد است، بين آن الحاد و بين اين اسلام حوزه اهل كتاب است يعني مسيحيت است يهوديت است و مانند آن. قرآن كريم درباره مسلمين و مؤمنين ميفرمايد: ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ﴾ بعد هم چون مسئله اخوت نژادي مطرح نيست، اخوت مكتبي و ديني مطرح است فرمود: «انا و عليٌ اَبَوا هذه الامة»[14] ، خب اگر آنها پدرند معتقدان به آنها برادر و خواهر يكديگرند و اينكه فرمود: «انا و عليٌ ابوا هذه الامة» و از اين طرف هم فرمود: ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾[15] معلوم ميشود كه اين محدوده، محدوده اعتقاد است و براي اينكه روشن بشود اينها به شخص وابسته نيستند، اين روايت نوراني در كتاب شريف محاسن برقي هست كه مؤمن «ابوه النور و اُمُه الرحمة»[16] ؛ او از نور و رحمت به دنيا آمده است يعني از عقل و گذشت به دنيا آمده است، از عقل و عاطفه به دنيا آمده است: «ابوهُ النورُ و اُمُه الرحمة». آنها كه در قلمرو ايمان به سر ميبرند، از نظر فكري فرزندان عقلاند كه نور است و از نظر عاطفي فرزندان رحمتاند كه آن هم نور است. اين مجموعه عقل و نور ميشود اخوت ديني و مَثَل اعلاي نور و رحمت، همان «اَنَا و عليٌّ ابوا هذِهِ الامَّة» است، اين در محدوده اسلام. حقوق بشري كه اينجا مطرح است، آزادي و دموكراسي كه اينجا مطرح است فرزندان نور و رحمتاند يعني يك آزادي كه عقل پذير است و رحمت پسند، آزادي كه معقول نباشد يا بر خلاف رحمت باشد در اين محدوده وجود ندارد، اين آزادي كاذب است آزادي نيست اين رهايي است ﴿أَ يَحْسَبُ اْلإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدًي﴾[17] اين بخش اول.
تبيين الحاد و کفر
بخش سوم، بخش الحاد و كفر است. اگر حكم بخش سوم روشن شد يك اخوت انساني آنجا مطرح است و نه اسلامي، بين آن بخش سوم و اين بخش اول بخشهاي اهل كتاب هستند كه آنها هم حكمشان روشن ميشود. آنچه مربوط به بخش سوم است يعني حوزه غير اسلامي و بيان وظيفه مسلمانها با حوزه غير اسلامي است، همان است كه در آيه هشتم و نهم سورهٴ مباركهٴ «ممتحنه» آمده است كه: ﴿لا يَنْهاكُمُ اللّهُ عَنِ الَّذينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ ٭ إِنَّما يَنْهاكُمُ اللّهُ عَنِ الَّذينَ قاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ أَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ وَ ظاهَرُوا عَلي إِخْراجِكُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ﴾؛ فرمود كه خداوند شما را نهي نميكند كه نسبت به كافراني كه نسبت به شما، توطئهاي نكردند بدرفتاري نكردند نسبت به شما نسبت به دين شما خلافي نكردند در كشتن و كشتار شما دخالت نكردند، در تبعيد و محاصره شما دخالتي نداشتند خدا نهي نميكند که نسبت به آنها قسط و عدل را اعمال بكنيد، بلكه ضمناً امر ميكند كه نسبت به آنها قسط و عدل را اعمال بكنيد، براي اينكه ﴿إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ﴾.
پس اگر رابطه جامعه اسلامي با جامعه الحادي را بر اساس قسط و عدل تبيين ميكند، قهراً ميشود >انما الاناسي اخوه< نه ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾[18] ، پس هر انساني برادر انسان ديگر است چه مسلمان چه كافر اين ميشود خاصيت دين جهان شمول؛ فرمود اگر از آن سو تعدي شروع نشد شما نه تنها موظفيد كه تعدي نكنيد، بلكه ماموريد تحبيب كنيد به قسط و عدل عمل كنيد. فرمود: ﴿لا يَنْهاكُمُ اللّهُ عَنِ الَّذينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ﴾؛ خدا نهي نميكند كه ﴿أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ﴾ اين نهي نيست. خب آيا ضمناً امر كرده است يا نه؟ آري، براي اينكه فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ﴾[19] . چه اينكه در آيه هفت همين سوره فرمود: ﴿عَسَي اللّهُ أَنْ يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ الَّذينَ عادَيْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً وَ اللّهُ قَديرٌ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ﴾ اين هم يك راهنمايي ضمني است كه اكنون اگر كسي با شما اختلاف ديني دارد. شما رابطهتان را براي هميشه تيره نكنيد شايد روزي برگشت و مسلمان شد يا لااقل دوست شما شد؛ ولي اصل حاكم اين است اگر كسي نسبت به شما بدرفتاري نكرده است، نه تنها شما نسبت به آنها بد نكنيد، بلكه بي تفاوت هم نباشيد؛ نسبت به آنها برّ و عدل و قسط را اعمال بكنيد. خب اين در حقيقت، يك اخوت انساني است در سطح جهان.
بين اين بخش سوم كه نظام الحاد است با بخش اول كه نظام ايمان است، اهل كتاب واسطهاند. اگر خداوند به ما اجازه نميدهد كه ما نسبت به كافران از قسط و عدل بگذريم، خب يقيناً اجازه نميدهد نسبت به اهل كتاب هم از قسط و عدل بگذريم. آنگاه اين ميشود حقوق بشر، اين ميشود آزادي و مانند آن.
پرسش: ...
حق شفاعت دليل اخوت ايمانی در قيامت
پاسخ: اخوت ايماني كه «اَبوهُ النُورُ و امهُ الرحمةُ»[20] اين برای حوزه اسلامي است؛ حقوقي دارند حتي در قيامت حق شفاعت دارند و در داخله حوزه ايماني براي شيعيان يك حق خاصي قائل خواهند شد و براي داخله حوزه تشيع يك حق اخصي براي كساني كه در روز عيد غدير، روز ولايت علي(صلوات الله و سلامه عليه) نسبت به يكديگر عقد اخوت خواندند يك حقوق ديگري قائل است، آن يك اخوت اخص است، آن يك اخوت خاص است؛ ولي اصل اخوت ايماني در حوزه ايمان است و اصل اخوت انساني در جوامع بشري است. وقتي اساس جامعه بر قسط و عدل شد، ميشود برادر انساني ديگر: «الانسان اخُ الانسان احبّ ام كره» وقتي كه ميفرمايد شما نسبت به اينها قسط و عدل كنيد يعني رابطه داشته باشيد (يك)، رابطهتان هم بر محور قسط و عدل باشد (دو).
پرسش: ...
پاسخ: آن فضيلتهاي خاص كه مربوط به معنويت است مربوط به ربوبيت است مربوط به قيامت است مربوط به شفاعت است، آن كه گفتند چهل مؤمن را دعا كنيد، آن كه گفتند عيادت كنيد آن كه گفتند تشييع جنازه كنيد[21] آنكه گفتند او را در قبرستان خودتان دفن كنيد و صدها حق و حقوق ديگر، اينها برای داخله شيعه است؛ اما آنها را بيگانهها را در قبرستانتان راه ندهيد حساب آنها جداست، نسبت به آنها طلب مغفرت نكنيد، اگر طلب مغفرت كرديد خودتان را خسته كرديد بي اثر است[22] ، آنها يك راه ديگر دارد؛ اما در زندگي دنيايي بر اساس قسط و عدل رفتار كنيد.
پرسش: ...
پاسخ: بله ديگر، علاقه به آنها نداشته باشيد؛ علاقه قلبي به آنها راه ندهيد، هيچ وقت كافر را دوست نداشته باشيد؛ اما خب سگ سگي در خانه آدم هست انسان موظف است عادلانه با او رفتار كند، مگر نسبت به سگ ميشود ستم كرد.
پرسش: ...
پاسخ: اخوت قسم اول كه اخوت ايماني است كه [در] سوره «حجرات»[23] است آن برای قسم اول است. در قسم سوم اخوتي است بر محور قسط و، عدل نه بر محور ايمان آن يك حساب ديگري دارد. آنكه مربوط به شفاعت است رحمت است طلب مغفرت است و مانند آن، او مربوط به قسم اول است كه هيچ كدام از آن حقوق در قسم سوم نيست؛ اما در قسم سوم فقط قسط و عدل است. خب انسان نسبت به حيوانات حرام گوشت چه بكند، مگر نسبت به آنها ميتواند ظلم بكند. حالا كسي سگي را در خانه نگه داشت مگر ميتواند نسبت به سگ ظلم بكند حالا گربهاي در خانه است مگر ميتواند نسبت به گربه ظلم كند حالا يا رها ميكند يا بر اساس قسط و عدل، او را ميپذيرد ديگر.
دفاع بدون جهاد ابتدايي
پرسش: ...
پاسخ: جهاد ابتدايي كه در بحثهاي قبل گذشت، روحش به دفاع برميگردد كه دفاع به دفع برميگردد يعني جهاد ابتدايي در حقيقت، دفاع است دفاع هم به دفع است، براي اينكه اينها يك افراد هرزياند كه نظير آن سنگ دهانه نهرند كه نه خودشان سيراب ميشوند نه ميگذارند آب به جاهاي ديگر برسد. بعد از اتمام حجت، بعد از اينكه ﴿قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[24] مع ذلك نه خودشان ايمان ميآورند نه اجازه ميدهند كه رهبران الهي حرفها را به گوش مردم عادي برسانند.
پرسش: ...
پاسخ: در جريان جهادهاي ابتدايي هم شرايطي دارد، يك بيگانهای حالا اينكه مستضعف فكري باشد جهاد ابتدايي ندارد؛ ولي كسي كه هيچ كاري با انسان ندارد نظامي نيست مزاحم تبليغي نيست، بعيد است كه حاكم اسلامي دست به كشتن او بزند.
پرسش: ...
پاسخ: نه حالا، پس معلوم ميشود كه اينها در جايي زندگي ميكند كه جلوي نشر دين را ميگيرد. اين كسي كه حق حيات را به جان خود نميدهد و از جان ديگران هم ميگيرد، اين حق حيات جسماني ندارد. وقتي حق حيات جسماني نداشت يقيناً آزادي هم نخواهد داشت. بازگشت جهاد ابتدايي هم به دفاع است و بازگشت دفاع به دفع است در حقيقت، يعني اين مزاحمها را بايد از سر راه برداشت.
پرسش: ...
پاسخ: چرا آنها هم همين طور بودند: ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[25] ، براي اينكه ذات مقدس رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) داشت به اين آيه عمل ميكرد، فرمود: ﴿وَ قاتِلُوهُمْ حَتّي لا تَكُونَ فِتْنَةٌ﴾[26] ، نه اينكه كشورداري كنيد منطقه عربستان توسعه پيدا كند، كشور گشايي كنيد براي اينها كه نبود ﴿حَتّي لا تَكُونَ فِتْنَةٌ﴾ بود.
خب كشتن چرا؟ ﴿وَ قاتِلُوهُمْ حَتّي لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّهِ﴾[27] اين اصل جنگ بود. جنگها كه براي كشور گشايي و كشورداري و امثال ذلك نبود. فرمود: «اللهمَّ انّك تعلَمُ انّه لم يکن الذی كان منّا منافسةً في سُلطانٍ»[28] و كذا و كذا. خدايا! ما براي كشور گشايي و خاك و آب و نفت و گاز جنگ نكرديم، ما براي اينكه «لتكون كلمة الله هي العليا و تكون كلمة الذين كفروا هي السفلي»[29] جنگيديم، خب اين ميشود حرب. جهادهاي ابتدايي هم بازگشتاش به دفاع است در مرحله اول، دفاع هم به دفع برميگردد در مرحله دوم. خب چطور خود آدم وقتي كه ببيند غدهاي در درونش پيدا شده دستش را يا پايش را يا قلبش را ميگيرد عوض ميكند ديگر.
حالا اگر كسي قلبش قابل درمان نبود با دارو و قابل درمان نبود با شكاف دادن و اضافه كردن و كم كردن رگ، ناچار شد قلبش را بيندازد دور يک قلب ديگر بگيرد خب همين كار را ميكند ديگر. اگر كسي نسبت به بدن خودش هم همين كار را بكند وليّ مسلمين نسبت به بدن جامعه هم همين كار را ميكند ديگر وليّ يعني قدرت اجرايي دين، او كه وليّ دين كه نيست او خودش مسلمان است و متدين است و زير مجموعه دين است، اين متولي دين است وليّ دين خداست. ميبيند كه عدهاي اينچنين نيستند عدهاي سر راه مردم را گرفتند، اينها كسانياند كه ﴿يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ الله﴾[30] اين >صد< با >صاد< به معناي صرف است يعني >يصدون انفسهم عن سبيل الله اولاً بالانصراف و يصدون غيرهم عن سبيل الله بالصرف< اين >صدّ< با >صاد< يعني صرف كردن؛ صارف خودشانند ميشوند منصرف، صارف ديگرانند آنها هم ميشوند منصرف، اينها كه ﴿يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ الله﴾ اينها را برميدارند. در غالب موارد وقتي سخن از جنگ است براي براندازي >صد< با >صاد< است يعني صرف؛ آنها كه مردم را منصرف ميكنند از راه خدا. اين هم بعد از اتمام حجت است ﴿مَعْذِرَةً إِلي رَبِّكُمْ﴾[31] است ولو در حد فرعون هم باشند: ﴿فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشي﴾[32] . هرگز بدون اتمام حجت، ﴿مَعْذِرَةً إِلي رَبِّكُمْ﴾، حجت بالغه داشتن دست به شمشير نميبرند. وقتي كه نه، ديدند حجت تمام شد و اين شخص مثل سنگي است دهانه نهر قرار گرفته؛ نه خودش از آب استفاده ميكند نه اجازه ميدهد اين آب به تشنگان مزرع و مرتع برسد خب او را برميدارند ديگر، خب چطور خود انسان گاهي دست خودش را قطع ميكند پاي خودش را قطع ميكند چشم خودش را در ميآورد وقتي ميبيند قابل علاج نيست، حالا اگر ـ خداي ناكرده ـ سرطاني در يكي از دو چشمش قرار بگيرد، خب چشمش را ميكند ديگر، براي اينكه بقيه سالم بماند خب چطور ما نسبت به خودمان همين كار را داريم!
فرمود: ﴿النَّبِيُّ أَوْلي بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾[33] همان كاري كه مردم نسبت به خودشان ميكنند پيغمبر نسبت به جامعه همان سمت را دارد. خب چطور آدم وقتي كه چشم خودش را ميكند براي اينكه ساير بدن سالم باشد كسي او را مذمت نميكند. حالا اگر كسي را دين دارد از بين ميبرد كه ديگران را آسيب نرساند، خب جاي اعتراض نيست، همه موارد اين است. فرمود: ﴿وَ قاتِلُوهُمْ حَتّي لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّهِ﴾[34] اين است. حالا اگر كسي ـ خداي ناكرده ـ به فكر كشور گشايي و آب و خاك رفت كه خب ميشود عباسي و مرواني و اموي.
پرسش: ...
پاسخ: خب بسيار خوب، برادر اسلامياش را كه نميكشد برادر انسانياش را ميكشد؛ مثل اينكه انسان عضو سالم را كه قطع نميكند [بلکه] عضو مريض را قطع ميكند، اين كه ﴿في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾[35] اينها را از بين ميبرد مثل انساني كه دستش حالا آسيب ديده خب قطع ميكند ديگر، چه كار بكند پس؟
عودت جهادها به جهاد ابتدايي
پرسش: ...
پاسخ: نه، درست است ولي خب اين معلوم ميشود در سوره «ممتحنه» فرمود: ﴿لا يَنْهاكُمُ اللّهُ عَنِ الَّذينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ﴾[36] ؛ اما آنها كه ﴿قاتَلُوكُمْ﴾، ﴿وَ ظاهَرُوا عَلي إِخْراجِكُمْ﴾[37] و فتنه كردند، خب آنها البته بايد آنها را از بين برد. مطلب ديگر آن است كه پس تمام جهادها در حقيقت جهاد ابتدايي به دفاع برميگردد و دفاع هم به دفع برميگردد. مسائلي كه مربوط به ولايت فقيه بود قبلاً گذشت. چند تا سؤال آمده اين سؤالها در عين حال كه خوب است ولي در حقيقت، چون اين گونه از مسائل مكرر گفته شد نوشته شد اگر مسئله علمي داريد سؤال بكنيد مربوط به ولايت فقيه اينها كه من الآن ميخوانم به عنوان آخرين بار براي حجت، اينها هيچ كدام علمي نيست. يكي از سؤالات غير علمي مربوط به ولايت فقيه اين است كه وليّ امر با وليّ فقيه چه تفاوتي دارد، اين جايش در اين جاها نيست. اين كسي كه به تعبير قرآن كريم ميگويند: {اولي الامر}[38] >امر< يعني شأن، شأن يك ملت را يك كسي بايد متولي باشد بايد اداره كند ديگر. آيا ولايت وليّ امر نيز قبل از انتخاب مردم است؟ با انتخاب حل نميشود يعني دين براي اجراي دستورات خود يك متولي معين كرده، اين متولي همه سمتها را دارد مردم ميپذيرند، نه اينكه مردم او را وكيل بكنند.
اهميت مشاهده کردن ولیّ فقيه در امورات مختلف
مطلب دوم آن است كه آيا ولايت فقيه با آيه كريمه ﴿وَ شاوِرْهُمْ فِي اْلأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَي اللّهِ﴾[39] منافات ندارد و كساني كه مخالف ولايت فقيه هستند آيا علت مخالفت آنها عدم مشاورت وليّ فقيه نيست؟ مشورت در همه امور لازم است چيز خوبي است، لذا در قانون اساسي براي وليّ فقيه چندين مشاور معين شده (يك) و وليّ فقيه كه ترسيم كننده سياستهاي كلي نظام است برابر قانون اساسي بعد از مشورت با مجمع تشخيص مصلحت است (دو)، اين متن قانون اساسي است كه وليّ فقيه بعد از مشاوره با مجمع تشخيص مصلحت كه نوعاً مسئولين رده اول يك نظاماند بعداً سياستهاي كلي را تدوين ميكند.
عدم وجود نظام شورايي در جامعه
مطلب ديگر آن است كه نظام، نظام شورايي نيست؛ نه اهل سنت داشتند نه ما شيعهها داشتيم نه انبيا داشتند نه اوليا داشتند، حتي در صدر اسلام كه دومي يك شوراي شش نفرهاي را تشكيل داد آن شوراي خلافت نبود آن شش نفر نشستند مشورت كردند تا خليفه تعيين كنند، نه اينكه خلافت شورايي بود و رهبري شورايي بود و در همان آيه سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» هم قبلاً بحثش گذشت كه اينكه فرمود: ﴿وَ شاوِرْهُمْ فِي اْلأَمْرِ﴾ معنايش اين نيست كه نظام نظام شورايي است، در نظام شورايي تصميم گيرنده همه يا اكثريتاند؛ ولي در ذيل همان آيه دارد كه تصميم گيرنده تويي ﴿وَ شاوِرْهُمْ فِي اْلأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ﴾ نه >فاذا عزموا< ﴿فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَي اللّهِ﴾[40] اصولاً مشورت برای كسي است كه اهل تصميم است (اولاً) توكل هم برای كسي است كه اهل عزم و اراده است ثانياً. كسي كه اهل كار نيست اهل توكل [هم] نيست. توكل معنايش اين است كه اين كار را من يقيناً انجام ميدهم بعد از مشورت؛ منتها تمام شئون خود را به ذات اقدس الهي واگذار ميكنم و او را وكيل خود قرار ميدهم، من در تمام كارها به خدا توكل ميكنم يعني او ميشود وكيل من، من هم ميشوم موكلِ آن هم به دستور او، آنگاه فكر من با رهبري او كار ميكند، اعضا و جوارح من با رهبري او انجام وظيفه ميكند و مانند آن. فتحصل كه در قانون اساسي مشورت تأمين شده است اولاً و آيه سوره «آل عمران» نظام را نظام رهبري و تك رهبري ميداند ثانياً، مشورت را سودمند ميداند؛ ولي تصميم گيري به عهده رهبر است ثالثاً و توكل برای يك انسان مصمم و عازم است رابعاً.
سؤال بعدي اين است كه اگر نظام اسلامي، نظام ولايت فقيه است براي اينكه اگر اين ولايت فقيه نباشد مثلاً هرج و مرج ميشود، نسبت به كشورهاي غير اسلامي اطاعت وليّ فقيه بر چه اساس خواهد بود، چون آنجا كه نظام اسلامي حاكم نيست. البته غير مسلمانها اسلام را قبول ندارند، چون وقتي اسلام را قبول نداشتند چه شوراي رهبري باشد چه تك رهبري باشد چه وكالت فقيه باشد چه ولايت فقيه باشد قبول ندارند؛ مثل اينكه ما كشورهاي كفر را قبول نداريم به هيچ نحو، لكن يك قوانين بين المللي هست [که] اين قوانين بين المللي ميگويد كه آنها كه غير مسلماناند با شرايط خودشان پذيرفتهاند، مسيحيها با شرايط خودشان، كليميها با شرايط خودشان، ماركسيستها با شرايط خودشان، مسلمين هم با شرايط خودشان. آنها ما را جزء قوانين بين المللي ميپذيرند؛ مثل اينكه ما هم آنها را بر اساس قوانين بين المللي ميپذيريم، نه اينكه آنها را صحيح بدانيم، چه اينكه آنها هم ما را صحيح نميدانند.
حال اگر عدهاي از مسلمانها ولايت فقيه را قبول نداشتند، خب آنها اگر خوب بينديشند ولايت فقيه را قبول دارند. اگر ولايت فقيه را قبول نداشتند چه چيز را قبول دارند؟ حكومت را كه خب قبول خواهند داشت يك غير فقيه؟ بر آنها حكومت كند بهتر است يا فقيه خب حالا اگر قبول نداشتند مثل كشورهاي ديگري كه ولايت فقيه را قبول ندارند؛ ولي به قوانين بين الملل عمل ميكنند. ولي اگر كسي مسلمان شد به تعبير مرحوم صاحب جواهر بالأخره يك فكر اسلامي خواهد داشت[41] ، حكومت داشت سياست خواهد داشت، چه كسي حاكم آنها باشد اگر يك فقيه عادل مدير مدبر باشد بهتر است يا بيگانه؟ آن سؤالي كه علمي است اين است كه شبهه ميكنند كه ولايت فقيه فقط در حيطه مسائل فقهي است نه مسائل علمي و اكثر مسائل جامعه، مسائل علمياند نه فقهي جواب اين شبهه را بيان كنيد. اين در بحثهايي كه معمولاً شبهاي جمعه مطرح ميشود آنجا هست كه ولايت فقيه معنايش آن است كه يك فقيه اسلام شناس عادل مدير و مدبر و آگاه به زمان، متولّي دين است اين اولاً و دين از چند منبع استنباط ميشود ثانياً. يكي از غنيترين منابع دين عقل است ثالثاً. هرگز نبايد عقل را در مقابل دين قرار داد. مشكلات اين آقايان كه شبهه كردند اين است كه خيال ميكنند عقل در مقابل دين است، ميگويند اين را دين نگفته عقل گفته، در حالي كه عقل در مقابل نقل است، نه عقل در مقابل دين يعني اگر دين به يك مدير عائلهاي ميگويد بر تو واجب است كه هزينه اعضاي منزل را فراهم بكني، اين را دين ميگويد، فتواي عقل هم همين است نقل هم همين است. اين شخص توان خود را ميبيند ميبيند او به درد كشاورزي ميخورد نه صنعت يا به درد صنعت ميخورد نه كشاورزي. عقل فتوا ميدهد تو كه به درد صنعت ميخوري به درد كشاورزي نميخوري بر تو واجب است كه فرزندانت را از راه صنعت تغذيه بكني و اگر نكرد جهنم ميرود، اين حرف دين است.
اينكه در كتابهاي اصول خوانديد كه منبع دين چهار تاست عقل است و اجماع است و سنت است و قرآن بازگشت اين چهار منبع به سه منبع است، چون اجماع به سنت برميگردد اجماع حرفي ندارد، اجماع چه دخولي باشد چه رضا باشد چه كشف باشد چه قانون لطف باشد اجماع حرفي براي گفتن ندارد [بلکه] اجماع كاشف است، اجماع زير مجموعه سنت است. آنكه حرف براي گفتن دارد قرآن است و روايت است و عقل، عقل حرف براي گفتن دارد. آنجا كه ميفهمد مستمع خوب است، آنجا عقل منبع نيست؛ مثل اينكه مطلق و مقيد را عام و خاص را اظهر و ظاهر نص و ظاهر را آنجا يك مستمع خوبي است آنجا كه منبع نيست؛ اما آنجا كه فتوا ميدهد كه رد امانت واجب است، خيانت حرام است، عدل واجب است، ظلم حرام است، تعدي حرام است، دفاع واجب است اينجا كه فتواي مستقل ميدهد و خيلي از موارد، نقل او را تأييد ميكند اينجا منبع دين است. خب حالا اگر كسي بنا شد عائله خود را تأمين بكند و بررسي كرد ديد در توان او نيست كه از راه كشاورزي اداره كند، حتما بايد از راه صنعت اداره كند خب اين اگر نرود در صنعت در قيامت به جهنم ميرود يا نه؟ عمداً تفويت كرده نرفته كار صنعتي انجام بدهد عائلهاش را تأمين كند. واجب النفقه خودش را تأمين كند حالا اگر كسي شش نفر عائله در خانه اوست، حكمش اين است. حالا اگر شصت ميليون عائله در كشوري دارد زندگي ميكند او مسئول يك مملكت است، بودجهاي هم دارد بايد قرآن آيه نازل كند زراره بايد روايت نقل بكند كه شما بررسي كنيد ببينيد ايران كجا سد سازي لازم دارد كجا كشاورزي لازم دارد كجا شيار لازم دارد كجا شيلات لازم دارد يا عقلي كه به انسان داده است خود همين عقل فتوا ميدهد.
حالا اگر كسي بيت المال را درست بررسي كرده ديده كه اين كشور جز مهار كردن آب راه ديگري ندارد اولاً، آبها هم به اين سبك مهار ميشود كه در فلان قسمت بايد سدي خاكي بزنند در فلان قسمت سد بتوني، خب اگر اين كار را نكرد ميشود جهنم ديگر، مگر جهنم رفتن چيست؟ اگر كسي واجب را ترك كند ميرود جهنم، خدا در قيامت به او ميگويد كه من كه به تو عقل دادم «انَّ للهِ عَلَي الناسِ حُجَّتَين»[42] را كه برايت گفتم، اين عقلي كه تو داري پيغمبر من است، خب تو كه فهميدي اين كشور را نميشود بدون سد اداره كرد خب چرا سد نساختي؟! تو كه فهميدي آنجا بايد سد خاكي بسازي جاي ديگر سد بتوني چرا به عكس كردي؟ تو كه ميداني اين كشور با صنعت پيش نميرود چرا صنعتي كردي؟ يا ميداني اين كشور صنعتي ميشود چرا كشاورزي كردي چيزي را كه عقل ميگويد همان را دين ميگويد ديگر. عقل در مقابل نقل است نه عقل در مقابل دين، چون «الذين جعلوا الدين عضين»، آمدند گفتند اين حرفها را كه عقل ميگويد اينها را كه دين نميگويد. ما مديريت علمي داريم مديريت فقهي كه نداريم.
خب اگر مديريت داخلي را مديريت در بخشهاي خاص را خود عقل راهنمايي ميكند، اگر كسي بر خلاف فتواي عقل وارد بشود محكمه اسلامي او را تنبيه ميكند بر اساس قسط و عدل، در قيامت ذات اقدس الهي او را به جهنم ميبرد بر اساس قسط و عدل، فتواي عقل فتواي دين است. البته قياس، ممنوع است او مظنون است، او را عقل نميگويند، چون «انّ السُنةَ اذا قيسَت مُحق الدينُ»[43] همان عقلي كه ميگويد خدا هست، همان عقلي كه ميگويد پيغمبر هست، همان عقلي كه ميگويد معاد هست، همان عقلي كه ميگويد پيغمبر بايد معصوم باشد، همان عقلي كه بين علوم غريبه و معجزه فرق ميگذارد، اينها همه سرمايههاي عقلي است اينها را كه ما از نقل نميگيريم، با همان مباني عقلي اگر عقل به اينجا رسيده است كه اين كشور را بايد از صنعتي و كشاورزي و شيلات از سه بخشش اداره كرد خب ميشود حرف دين.
بهرهبرداری عقلی در احکام شرعی از شيخ انصاری
ميبينيد مثلاً مرحوم شيخ انصاري ميفرمايند: «دل علي حرمته الادلة الاربع»[44] ؛ براي حكم شرعي ميبينيد چهار تا دليل ذكر ميكند: >العقل، الاجماع، الكتاب، السنه< خب حكم شرعي را انسان با ظاهر قرآن استفاده ميكند با ظاهر حديث استفاده ميكند با دليل عقل استفاده ميكند. يك بخشهاي قوي فقه به اصول وابسته است آن بخشهاي قوي اصول هم به عقل وابسته است، خب در همه موارد اطراف علم اجمالي ميگويند احتياط واجب است، فتوا ميدهند احتياط واجب است و اگر كشف خلاف شده جهنم ميرود. خب وجوب احتياط را عقل حكم ميكند دليل نقلي كه ما نداريم، آيهاي نازل نشده اطراف علم اجمالي احتياط كنيد، روايت هم كه صادر نشده كه اطراف علم اجمالي احتياط كنيد، اين را عقل ميگويد عقل گفته يعني دين. آنها مشكلشان اين است كه آمدند دين را جداي از عقل كردند، همان طوري كه دين را جداي از علم كردند، دين را جداي از سياست كردند، يك دين منقطع الاعضاي مسلوب العمامة و الرداء درست كردند گفتند دين كه اين را نميگويد. خب عقل، منبع دين است علم هم به همراه عقل منبع دين است، سياست هم به گفته عقل و نقل در متن دين است، آنگاه اگر كسي آمد عقل را در مقابل نقل قرار داد گفت اينها دو تا بالاند براي دين شناسي، ديگر هرگز نميگويد كشور را نميشود با فقه اداره كرد با علم اداره كرد. خب فقه، بخشي به عقل و ظاهر قرآن و روايت است، علم هم بخشي به ظاهر قرآن و به ظاهر روايت و به فتواي عقل است، اين كشور را ميشود معقول و مقبول اداره كرد.
اينكه گفتند كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) دارد، فرمود ـ به كسي گفت من ميخواهم بروم فلان روستا يا فلان شهر ـ اول تحقيق كن ببين يك روحاني عالم در آنجا هست يا نه، اگر نيست نرو[45] . نفس كشيدن در شهر يا روستا يا جايي كه بالأخره شبهه علمي هست، ولي فكر علمي نيست فرمود آنجا نفس نكش. در حالات امام صادق(سلام الله عليه) هست كه شتري را خواستند نحر بكنند، حضرت از روستايي گذشت آن كسي كه در خدمت حضرت بود عرض كرد كه حالا اجازه بدهيد اينجا اهل روستا از گوشت شتر استفاده كنند، فرمود زود است. از آن روستا گذشتند به بيابان رسيدند، فرمود حالا اينجا نحر كن اين حيوانات درنده بخورند بهتر است تا اينها[46] . من امام صادق هستم من را تنها گذاشتند و به دنبال [حرف] ديگران رفتند، اينها چرا از اين گوشت استفاده كنند، اين حيوانات صحرايي از آنها بهترند، اين امام! اين در سيره امام صادق(سلام الله عليه) است. فرمود اين درندهها بهترند. گفتند هيچ جايي نرويد، مگر اينكه اول ببينيد آيا آنجا روحاني هست يا نه، عالم هست يا نه مبادا يك كسي شبههاي راه بيندازد.
وظايف علما در پاسخ به نظر شبهات
خب اين جوانان دانشجو را چه كسي بايد دريابد؟ غير از شما، اگر واقعاً مقدور شما باشد و تدريس نكنيد در دانشگاهها و شبهات اينها را در جلسات خصوصي، عمومي در مجلات حل نكنيد در قيامت همه مسئولاند. آنها الآن واقعاً مسلماناند، متديناند به جبهه علاقهمند بودند، در جبهههاي هشت ساله شركت كردند به امام و نظام علاقهمندند خب شبهه علمي است، شبهه كه در و ديوار نميشناسد وقتي كه آمد تصاحب ميكند. اين بيان نوراني اميرالمومنين(سلام الله عليه) براي فرزندش در همان نامههاي معروف نهجالبلاغه اين است، فرمود پسرم! تو جواني، قلب جوان مثل زمين موات است: «انّما قلبُ الحَدَثِ كالارضِ الخاليه ما اُلقي فيها من شیء قَبِلتَه»[47] ؛ قلب يك آدم جوان مثل زمين موات است، هر بذري را در زمين موات بپاشي اين سبز ميشود، اين بيان را حضرت امير(سلام الله عليه) در نهجالبلاغه دارد[48] .
آن بيان نوراني كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمودند آن اختصاصي به زمين و زمينه ندارد هر دو را شامل ميشود، فرمود: «مَن اَحيا ارضاً ميتةً فهي لَه»[49] ؛ هر كس زمين مرده را آباد كرد موات را آباد كرد برای اوست. اگر اين زمين را كسي با بذر افشاني آباد كرد برای اوست، اگر زمينه را با شبهات آباد كرد برای اوست. مگر ميشود جوان را مگر ميشود دانشجو را با شلاق و با زندان و با اعدام و امثال ذلك آرام كرد اگر آرام ميشدند قبلاً آرام ميشدند، هرگز نميشود با فشار، مردم را نگاه داشت. مردم مردم خردند؛ خرد را با خرد، مردم خردمند را با عقل و هوش اداره كرد و ديگر هيچ! آنها اگر اين شبهات را پاسخ داده ببينند كاملا سلماند، مثل خود ما. مگر ما شبههاي را به آساني رد ميكنيم ولو ممكن است ساكت باشيم و هرگز در برابر شبهه ما اعتراضي نداريم هميشه تسليمايم، چه بخواهيم چه نخواهيم، چون شبهه آن قدرت را دارد كه آدم را مهار ميكند چون انسان به دل بسته است. خب حالا اگر آنها بدانند كه دين، منبعي دارد عقل منبع اوست روايت منبع اوست قرآن منبع اوست و همه اينها كاشف از اراده ذات اقدس الهياند، خودشان البته مستقل نيستند؛ ظاهر آيه كاشف از اراده خداست، ظاهر روايت به بركت قرآن كاشف از اوست، ظاهر آن برهان عقلي هم به عنايت الهي كاشف از اراده ذات اقدس خداست، مجموعه اينها ميشود دين، آن دين شناس دين باور عادل مدير و مدبر مأمور اجراي اينهاست، آنگاه ديگر كسي نميگويد ما مديريت فقهي داريم مديريت علمي داريم، علمي و فقهي هر دو ديني است؛ فقه يك گوشه است علوم ديگر يك گوشه است [و] جامع همه اينها دين است و اسلام.
«و الحمد لله رب العالمين»