74/10/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 118
﴿إِن تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُكَ وَإِن تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنتَ العَزِيزُ الحَكِيمُ﴾ (۱۱۸)
خلاصه مباحث گذشته
در پايان سورهٴ مباركهٴ «مائده» چندين بحث مطرح شد كه بعضي از آنها گذشت. به مناسبت بعضي از آن مباحث، مسئله ولايت فقيه مطرح شد كه بحث ولايت فقيه برابر دو شبههاي كه در مسئله بود مطرح شد و به آن دو شبهه پاسخ داده شد. وارد مسئله بردگي و رقيت و حريت در اسلام شديم. ولي دو تا سؤال درباره بحث روز اسبق مطرح شد درباره ولايت فقيه اگر سؤالي هست ممكن است بعد از بحث مطرح بشود، چون بحث ولايت فقيه فعلاً به پايان رسيد اجمالاً اين دو تا سؤال را مطرح ميكنيم اگر سؤالاتي بعداً هست، ديگر بعد از بحث سؤال كنيد.
تبيين بررسی معنای ولايت فقيه و دموکراسی
سؤال اول اين است كه آيا ولايت فقيه با دموكراسي و آزادي سازگار است يا نه؟ آزادي يك اصل مقدس و محترمي است و عقل پذير است؛ لكن آزادي طبق فتواي خود عقل و طبق فتواي خود آزادي محدود خواهد بود يعني هيچ ملتي در برابر قانون خود آزاد نيست؛ بالأخره ملتها يك قانون حاكمي دارند حالا يا آن قانون تدوين شده از رای يک شخص معين است ـ بر اساس استبداد ـ يا آن قانون، مدون از آرا و انديشه انديشمندان آنهاست بر اساس حكومت مردم بر مردم يا نه، قانوني است الهي كه فوق اينهاست، بالأخره هر ملت و امتي يك قانوني دارد. گرچه آزادي آن افراد در زير مجموعه آن قانون محترم است ولي آزادي در برابر قانون، محترم نيست يعني آحاد يك ملت آزاد باشند بخواهند به آن قانون احترام بگذارند بخواهند به قانون كشورشان احترام نگذارند اينچنين نيست. پس اگر آزادي به اين معناست كه حتي در برابر قانون اين هيچ جا نيست چه رسد به اسلام و اگر آزادي به اين معناست كه زير نظر قانون آزاد باشند البته كاملاً افراد آزادند و بيش از هر مكتبي، اسلام حامي چنين آزادي است، اين مطلب اول.
کيفيت آزادی انسان در مقابل قرآن و عترت
مطلب دوم كه مبتني بر همين مطلب اول است آن است كه اگر امتي اسلام را قبول كرد؛ جامعهاي مسلمان بود و در برابر قرآن و عترت خضوع كرد آيا خود را در برابر قرآن و عترت آزاد ميبيند يعني او در برابر قرآن هم آزاد است ميخواهد قبول بكند ميخواهد قبول نكند يا نه، بعد از پذيرش اسلام و اينكه محور اساسي قانون، قرآن است و عترت(عليهم السلام و عليهم الصلاة) ديگر در برابر قانون خدا خود را آزاد نميبيند بنده ميبيند، آن وقت زير نظر قرآن و عترت خود را آزاد ميبيند، اين دو مطلب.
تشريح هماهنگی ولایتاعاقل بودن
سوم آن است كه مهم ترين اشكال اين آقايان درباره ولايت فقيه اين است كه خيال ميكنند ولايت با فرزانگي و عاقل بودن و هوشيار بودن و خردمند بودن ملت سازگار نيست؛ ميگويند ولّي بر محجوران ولايت دارد يعني بر كودكان خردسال بر ديوانگان بر سفيهان بر ورشكستهاي با تقصير و مفلّسها و مانند آن. ولايت هرگز بر خردمندان نيست، در حالي كه اين ولايتهايي كه نمونههايي از اينها در بحثهاي قبل به عرضتان رسيد اين گونه از ولايتها كه در فقه مطرح است ولايت بر مرده يا به منزله مرده است. آنچه ولايت بر مرده است مثل كسي كه ورثه ميت، ولّي تجهيز ميتاند؛ به اذن ولّي ميت كسي بايد آنها را غسل بدهد كفن بكند حنوط كند نماز بگذارد و دفن كند همه اينها بايد به اذن ولّي ميت باشد و اگر كسي كشته شد ورثه او ولّي دماند، حالا در بعضي موارد قصاص در بعضي از موارد ديه در بخشي از موارد عفو در بعضي از موارد تخفيف؛ اين امور چهارگانه به عهده اولياي ميت است. همچنين در كتاب حجر كه گفته شد بعضي در اثر كودكي محجورند بعضي در اثر سفه محجورند بعضي در اثر جنون محجورند بعضي در اثر مفلّس بودن محجورند سرپرستي لازم دارند كه شئون اينها مخصوصاً مسائل مالي اينها را به عهده بگيرد.
خب در اين گونه از موارد، ولايت يا بر مرده است يا بر كساني كه در حكم مردهاند؛ اما ولايت فقيه سنخاش از همه اين ها جداست؛ اين ولايت است نسبت به خردمندان و فرزانگان و عقلا و اولوا الالباب. به آنها خداي سبحان خطاب ميكند كه ولّي شما بالاصاله و بالذات ذات اقدس الهي است: ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾ از طرف ذات اقدس الهي پيغمبر او(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ولّي شماست و به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دستور دادند كه به شما ابلاغ كنند كه آن كسي كه در حال نماز و ركوع صدقه ميدهد يعني اميرالمومنين(سلام الله عليه) او ولّي شماست. اين ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا ﴾[1] اين ولايت بر اولوا الالباب و فرزانگان است يا آنجا كه دارد: ﴿أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُمْ﴾[2] آنها كه ولّي امر شمايند، خطاب {اطيعوا} به فرزانگان و مكلفان است.
عدم وجود امتياز بين والی و غير والي
پس ولايت فقيه، رأساً و سنخاً از باب ولايت بر محجورين خارج است. افراد فرزانه و خردمند كه ديني را با استدلال قبول كردند اين دين يك والي لازم دارد كه هيچ مزيتي بين آن والي و ديگران نيست. حالا اگر آن والي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود خصايصي دارد چه در نكاح چه در غير نكاح؛ نماز شب بر او واجب است بر ائمه ديگر واجب نيست، هيچ امتيازي بين والي و مردم نيست. آن امتياز ملكوتي كه مربوط به «سلوني قبل ان تفقدوني»[3] است كه تمام امتيازها برای اوست او كه مربوط به مسائل دنيا نيست. اينها قسيم الجنة و النارند اينها به اذن الله مرده را زنده كنند[4] اينها كار مسيح ميكنند[5] اينها كار ابراهيم ميكنند[6] اينها كار انبياي ديگر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) را ميكنند اينها ولايتهاي تكويني و مقامهاي تكويني اينهاستو اينها هرگز در جريان غدير نصب نشد و در سقيفه بني ساعده هم غصب نشد. اينها مربوط به عظمت روح است اينها كه امر اعتباري نيست تا كسي غصب بكند و خطبه «شقشقيه» گلايهاي از آن باشد؛ اما آنچه به مسائل اجتماعي و اداره شئون مردم برميگردد، هيچ امتيازي بين والي و غير والي نيست. اين ولي فقيه نسبت به قانون اسلام دون قانون است كاحدٍ من الناس. نسبت به قوانين عرفي كه اين قوانين عرفي ساخته انديشههاي ديگران است اين ميتواند اين قوانين عرفي را برابر با آن قانون عقل كه خود زير مجموعه اوست كم و زياد كند، خود مردم كم و زياد ميكنند؛ يك وقت ديدند مملكت را نميشود بر آن اساس قانون اساسي سابق اداره كرد كه ما هم رهبر داشته باشيم هم رئيس جمهور داشته باشيم هم نخست وزير داشته باشيم هم مجلس داشته باشيم، آمدند ديدند كه اين يك تطويل بلا طائل است مشكل ايجاد ميكند و تمركزي در سياست نيست آمدند گفتند كه ما بايد قانون اساسي را عوض بكنيم، سمت و پست نخست وزيري را برداريم، خب مردم برداشتند. اين خلاف شرع نيست اين قرارداد بين عقلاست اين قانون، قرارداد عقلاست. اگر خود مردم ميتوانند نماينده مردم هم ميتواند، والي مردم هم ميتواند. آنكه هيچ تغيير پذير نيست كتاب و سنت است كه همگان در برابر او تابع محضاند چه والي چه مردم. اينكه ميگويند قانون، قانون ما كه ديگر مثل ديگران فكر نميكنيم ما مسلمانيم قانون اصلي ما قرآن است و عترت، آنگاه قوانين مجعول كه طبق قرارداد عقلاست اين گاهي كم ميشود گاهي زياد ميشود گاهي ممكن است بعد از چند سال ببينند كه يك راه بهتري در پيش است اصلي را اضافه بكنند يا اصلي را كم بكنند، اين ديگر «حلاله حلالٌ الي يوم القيامه» يا «حرامه حرامٌ الي يوم القيامه»[7] نيست بلکه اين اصول قانون اساسي است كه براي كيفيت اداره شئون و تطبيق آن كليات تنظيم شده است، وقتي ببينند يك راه بهتري دارد اصلي را كم ميكنند اصلي را زياد ميكنند چند تا اصل را كم كردند چند تا اصل را زياد كردند و مانند آن. آنها هم كه دارند آنها چون قانون آنها همان مدون است و غير از اين قانون مدون قانون ديگر ندارند، هرگز نميپذيرند كه كسي فوق قانون باشد؛ اما ما قانوني داريم براي تدوين كه اين قرارداد عقلاست و اين گرفته شده از كتاب و سنت است بر اساس تطبيق كه اين كاملا قابل تغيير است. قانوني [هم] داريم برای قرآن و عترت، اين «الي يوم القيامه» است. ولّي فقيه نسبت به اين قانون قراردادي خب والي است. امام(رضوان الله عليه) دستور داد، به دستور امام بازنگري شد بعضی را كم كردند؛بعضی را زياد كردند؛ اما همه عالم جمع بشوند بخواهند يك حكم از احكام بَيّن قرآن و عترت را عوض بكنند، اين ديگر ممكن نيست، مگر كسي ـ معاذ الله ـ اسلام را نپذيرد. پس والي مثل ساير افراد است. تابع محض قوانين اسلام است يعني قرآن و عترت. اما قانونهاي اعتباري و عرفي، خب اين را همان طوري كه مردم ميتوانند كم و زياد كنند والي هم ميتواند كم و زياد كند خب مردم با رفراندوم كم و زياد كردند ديگر.
تبيين اصل حاکم در قانون اساسی
پرسش: ...
پاسخ: بله؛ اما آن اصل حاكم كه اصل پنجم و چهارم است، آن آمده كه هر گونه قانوني در اين مملكت بخواهد وضع بشود كم بشود زياد بشود بايد مطابق با قوانين اسلام باشد (يك) و اين اصل حاكم است بر عموم و اطلاق تمام قوانين و مقررات و آيين نامهها (دو) و در خود قانون اساسي هم پيش بيني شده كه چند چيز را ميشود عوض كرد؛ اما امهات را نميشود عوض كرد. در خود قانون اساسي پيش بيني شده كه ساير اصول را ميشود عوض كرد؛ اما اين اصول كلي را، ولايت فقيه را و اينكه همه قوانين بايد بر اساس اسلام باشد و اين اصل بر همه عموم و اطلاق حاكم است در خود قانون اساسي پيشبيني شده كه اين قابل عوض شدن نيست. خب اين را بعضي از مجتهدين بزرگ ـ که خدا غريق رحمتشان كند ـ در همان مجلس خبرگان قانون اساسي اول پيشنهاد دادند كه اين جمله را گفتند اضافه كنيد؛ بگوييد اين اصل، حاكم است بر جميع اطلاقات و عموم همه قوانين مقررات و آيين نامهها. يك وقت است ممكن است كسي بگويد كه خب فلان قانون اطلاق دارد هر دو صورت را شامل ميشود يا عموم دارد، هر دو صورت را شامل ميشود؛ ولي اين اصلي كه ميگويد در نظام اسلامي همه احكام بايد مطابق قوانين اسلام باشد بر قوانين قرآن و عترت باشد دارد كه اين حاكم است، اين بر همه اصول حاكم است.
قابليت تغيير در قوانين بشری
پرسش: ...
پاسخ: نه اتفاق بود اگر مردم، كسي را به عنوان مرجع و رهبر پذيرفتند اگر بود، نشد نشد خود امام(رضوان الله عليه) فرمود اگر شد چه بهتر، نشد مردم ميتوانند مرجعشان جدا رهبرشان جدا؛ منتها دينشان از سياست جدا نيست. خب بنابراين اين قوانين، قابل كم شدن است قابل اضافه شدن است. حالا خود مردم ميتوانند اضافه كنند نمايندههاي مردم ميتوانند اضافه بكنند فقيه جامع الشرايط ميتواند اضافه كند؛ اما براي اينكه نظم، محفوظ بماند بايد به رفراندوم گذاشته بشود يعني آرای عمومي وگرنه اگر آراي عمومي معتبر نباشد مردم چيزي را نپذيرند، رهبر ولو عليبنابيطالب(سلام الله عليه) هم باشد آن حكومت شكست ميخورد؛مثل اينکه اميرالمومنين(سلام الله عليه) شكست خورد. تا رفت حكومت بكند سه تا جنگ را يكي پس از ديگري بر او تحميل كردند بعد هم شهيد كردند بعد امويان و مروانيان و عباسيان آمدند، اين حلقات سلسله دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهي را به هم وصل كردند تا مردم، هوشيار نباشند و در صحنه نباشند حكومت، شكست خورده است؛ بيداري مردم آگاهي مردم لازم است. آنگاه براي اينكه اين اصل مبارك ولايت فقيه را زير سؤال ببرند ميگويند مردم كه محجور نيستند مردم كه صغير و صبي نيستند تا ولّي بخواهند، اين يک مغالطه است حوزه علميه بايد اين رسالت را ايفا كند و حل كند كه ولايت فقيه برای نائب عام است كه او بعد از نائب خاص است كه او بعد از امام بالاصالة است كه او بعد از پيغمبر است و همه اينها زير مجموعه ﴿أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ﴾[8] است؛ منتها در طول هم، به اذن امام معصوم و خطاب ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾[9] به عقلا و اولواالالباب است، اين هيچ ارتباطي با ولايت كتاب حجر ندارد اين ميشود مغالطه.
بيان سوال دوم
سؤال دوم آن است كه اگر ولّي فقيه سمتي دارد و از طرف ذات اقدس الهي منسوب است اين با بيعت يعني چه؟ سؤال دوم اين است كه اگر رأي مردم به معني تولّي و بيعت است پس چرا قبل از تعيين و تشخيص ولّي امر صورت ميگيرد، در صورتي كه تولّي بعد از معين شدن است؛ كما اينكه در غدير خم اينچنين بود، اين سؤال دوم.
پاسخ سوالات مطرح شده
پاسخ آن همان تحليلي است كه قبلاً گذشت. ولّي ثبوتاً حق دارد اثباتاً يعني از قوه به فعليت برسد قدرت اجرا داشته باشد به بيعت و پذيرش مردم وابسته است، مثل قاضي و مثل مرجع. خب مردم كه از يك مرجع تقليد ميكنند مرجع تقليد، وكيل مردم است كه مردم حق مرجعيت را به مرجع ميدهند يا يك فقيه جامع الشرايط، مرجع تقليد است يعني بالقوه صلاحيت آن را دارد كه از فتواي او پيروي كنند چه به او مراجعه بشود چه به او مراجعه نشود. مردم كه مراجعه ميكنند هيچ چيزي بر او نميافزايند سمتي به او نميدهند؛ منتها فتواي او را اجرا ميكنند، فتواي او اگر بخواهد از قوه به فعليت بيايد و اجرا بشود، پذيرش مردمي لازم است وگرنه مرجع تقليد كه وكيل مقلدين نيست اين يك نمونه كه اين را خب همه اين آقايان كه درباره ولايت فقيه شبهه دارند اين را قبول ميكنند.
نمونه دوم اينكه فقيه جامع الشرايط سمت قضا را دارد يعني آنها كه ولايت فقيه را قبول نكردهاند يا مشكلي دارند، فقيه جامع الشرايط را در عصر غيبت به عنوان قاضي قبول دارند. خب چنين فقيهي سمت قضا را از راه وكالت به دست آورده است كه وكيل مردم است در سمت قضا يا خود دين، فقيه جامع الشرايط را به عنوان قاضي معرفي كرده است كه او حق قضا دارد و قضاي او نافذ است، چه متخاصمين به او مراجعه بكنند چه متخاصمين به او مراجعه نكنند. اگر متخاصمين به او مراجعه كردند و او «حَکمُت» گفت حكمت او اين خصومت را فيصله ميدهد. اين فصل خصومت اگر بخواهد از قوه به فعليت برسد به وسيله قضا و حكم چنين قاضي، اين پذيرش مردمي لازم است. پس مردم چيزي را به فقيه جامع الشرايط نميدهند، بلكه سمتي كه مكتب به او داده است اين را ميپذيرند و در جامعه اجرا ميكنند، همان طوري كه مرجعيت به وكالت نيست و قضا و داوري به وكالت نيست ولايت هم بشرح ايضاً [همچنين]. مردم ولايت ولّي خدا را كه از طرف دين به او تعيين شده است او را ميپذيرند. تكويناً آزادند ميخواهند بپذيرند ميخواهند نپذيرند. تشريعاً ديگر آزاد نيستند بر آنها واجب است.
فلسفه جريان غدير و نقش مردم در آن
بنابراين مردم در جريان غدير يا غير غدير ميآيند چيزي را كه دين معين كرده است و نصب كرده است و حالت منتظره ندارد ميپذيرند، نه اينكه اين فقيه را سمت بدهند كه اگر مردم نپذيرند او بي سمت است، بلكه چه مردم بپذيرند چه نپذيرند اين سمت را دين به او داده است. اگر نپذيرفتند سمت او به فعليت اجرايي نميرسد، مثل خود ائمه(عليهم السلام) اگر مردم بپذيرند سمت آنها به فعليت اجرايي ميرسد مثل خود ائمه(عليهم السلام) خب خيلي از ائمه(عليهم السلام). مورد تولّي مردم نبودند يعني اعتقاد داشتند به اينكه اينها امامند ولي حكومت و ولاي والي بودن اينها را نپذيرفتند. حالا كه نپذيرفتند اينها بي سمتاند، براي اينكه مردم اينها را وكيل نكردند يا سمت اينها محفوظ است؛ منتها مردم نپذيرفتند. آنچه را كه درباره ائمه(عليهم السلام) بالاصاله گفته ميشود درباره نائبان خاص آنها مثل مسلم بن عقيل(سلام الله عليه) كه نائب خاص ولّي عصرش بود امام حسين(سلام الله عليه) يا وجود مبارك مالك اشتر كه نائب ولّي عصرش بود از طرف حضرت امير(سلام الله عليه) نصب شده بود يا ابن عباسي كه والي رسمي مكه بود كه حضرت فرمود: «اقم للنّاس الحَجِّ »[10] و ساير ولاتي كه از طرف وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) منصوب بودند يا آن دو تا والي كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بعد از جريان فتح مكه آنها را سمت داد يكي را مسئول امور فرهنگي فكري مكه كرد [و] يكي را هم مسئول امور اجتماعي و سياسي مكه كرد.[11] اينها والياني بودند كه از طرف صاحب دين، منصوب بودند حالا گاهي مردم ميپذيرفتند گاهي مردم نميپذيرفتند.
بعد از نائب خاص نوبت به نائب عام ميرسد، مثل امام(رضوان الله عليه). خب اينچنين نيست كه حالا اگر مردم نپذيرفته باشند او اين سمت را ندارد، بلكه سمت را دارد اگر مردم بپذيرند سمت او را از قوه به فعليت ميرسد و اگر نپذيرفتند كه از قوه به فعليت نميآيد. غرض آن است كه مردم وقتي چيزي را تشخيص دادند ميپذيرند، نه مردم چيزي را اعطا ميكنند سمتي را به كسي ميدهند؛ ولي بر خلاف آنچه زير مجموعه ولايت است، مثل بحثهاي نمايندگي و وكالت مجلس، خب وكيل مجلس قبل از اينكه مردم آن منطقه به او رأي بدهند او سمتي ندارد با رأي مردم، اين سمت را پيدا ميكند وكيل ميشود، نه اينكه اين سمت را دارد [و] اين سمت از قوه به فعليت ميآيد و اجرا ميشود اينچنين نيست، بلكه اصلاً اين سمت را ندارد [و] با رأي مردم اين سمت را پيدا ميكند.
بيان اصل ولايت فقيه
پرسش: ...
پاسخ: خب چون اصل ولايت فقيه همان طوري كه اين عبارت جلد 21 جواهر را آن روز خوانديم و حتماً ملاحظه فرموديد، اصل ولايت فقيه براي تأمين نظم امت اسلامي است[12] و از همين جا معلوم ميشود كه اگر يك نفر فقيه جامع الشرايط كه شرايط علمي و تقوايي را دارد شرايط تدبير و مديريت را دارد شرايط شجاعت و رهبري را دارد شرايط آشنايي و آگاهي به مقتضيات زمان را دارد همه آن شرايطي كه دين پيشبيني كرده و در قانون اساسي هم ظهور كرده دارد، يك نفر كه قائم شده است از ديگران ساقط است، براي اينكه قيام ديگران باعث هرج و مرج ميشود و اصل ولايت فقيه طبق بياني كه صاحب جواهر داشت براي نظم امور شيعههاست، آن وقت چيزي كه مخالف نظم است مخالف با جعل اوست.
پرسش: ...
پاسخ: خب ممكن است، كسي ولايت فقيه را قبول نداشته باشد اين عيب ندارد؛ ولي يك نگاه مستأنفي هم بكند ميبيند كه حرف صاحب جواهر حق است «كأنه ما ذاق من طعم الفقه شيئا»[13] بالأخره اين دين يك متصدي يك سرپرست ميخواهد يا نميخواهد؟ اين همه آيات حدود و قصاص و ديات آمده: ﴿السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما﴾[14] خب مگر دست دزد را با فتوا دادن ميشود قطع كرد؟ محارب را با فتوا ميشود قطع كرد؟ بالأخره اين دين افتاده يك قيم و والي و سرپرست و مسئول ميخواهد يا نميخواهد؟ يك وقت است انسان در همان محدوده فقه و اصول حركت ميكند هرگز سرش را بلند نميكند، يك وقت سؤال بكند بالأخره اين كتاب و سنت يك صاحبي ميخواهد يا نميخواهد؟ چنين كسي به تعبير صاحب جواهر اصلاً بوي فقه به مشام او نرسيده. يك وقت است يك كسي در مسئلهاي اجتهاد ميكند ظاهري را با اظهر، نصي را با ظاهر خلط ميكند، خب اين يك فقيه و مجتهدي است گاهي اشتباه ميكند. يك وقت است كه نه، اصلاً بگوييم دين سرپرست نميخواهد خب اين همان حرف صاحب جواهر است در جلد 21 جواهر: «كأنه ما ذاق من طعم الفقه شيئا»[15] اينكه بايد در خودش تجديد نظر كند.
خب يك وقت است كه مردم نميپذيرند مثل خيلي از بزرگان بودند تلاش و كوشش كردند، مدرس(رضوان الله عليه) آدم كوچكي نبود. خيلي از فقهاي ما مرحوم آقاي نوري آدم كوچكي نبود، مرحوم شيرازي(رضوان الله عليهم اجمعين) تالي تلو ائمه(عليهم السلام) هستند ديگر، هر وقتي كه مردم با آنها بودند يك حكم، مملكت را نجات داد هر وقت مردم خوابيده بودند با اينها نبودند، بالأخره بيگانه هر كاري ميخواست بكند كرد. چطور با يك نصف سطر مرحوم ميرزاي شيرازي(رضوان الله عليه) كشور، عزيز شد! اخيراً يعني بعد از پيروزي انقلاب يك سميناري در آمريكا گذاشتند به عنوان اسلام تا قبل از صد سال كه ميخواستند اين تاريخ مدون و روشني كه در دست مردم است و انكار ناپذير است اين اصلاً مطرح نشود؛ اسلام تا قبل از صد سال.
يك وقت است انسان ميگويد كه نه، ماييم منتظر ظهور ولّي عصر(ارواحنا فداه) هستيم، خب اگر حضرت ظهور بكند اول كاري كه ميكند با مسائل نظامي برخور ميكند كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) فرمود: اگر شما منتظر حضرت هستيد پس با مسائل جنگ آشنا باشيد ولو يك تير هم كه شد آماده باش: «لِيُعدَنّ احدُکم لخروج القائم وَلَو سَهماً»[16] معلوم ميشود حضرت سرباز ميخواهد. اينچنين نيست كه حضرت بيايد با علم غيب، جهان را اصلاح بكند انسان بگويد: ﴿اذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾[17] فرمود اگر منتظري، مسلح باش «لِيُعدَنّ احدُکم لخروج القائم وَلَو سَهماً»[18] «ولو سهما فان الله اذا عَلِم ذلک من نيّته» اميد هست كه «اَن يُنسِيَ في عمره»[19] ؛ اگر چنين نيتي را خدا از كسي بداند ممكن است عمر او را طولاني كند تا او بتواند حضرت را درك كند. بنابراين منتظر حضرت بودن مسلح بودن لازم است حضرت ميآيد كه اين را پياده كند ديگر. حالا اگر كسي بگويد نه فقيه والي نيست، خب بعضيها خيلي آخر فاصله دارند ميگويند حدود اسلام در زمان غيبت جاري نيست. بسيار خب، حالا از اينها سؤال ميشود در زمان غيبت ولّي عصر(ارواحنا فداه) امت اسلامي همهشان عادل و معصومند مثل فرشتهها اصلاً گناه نميكنند، اينچنين كه نيست خب اگر كسي گناه كرد بايد برابر قانون بيگانگان و كفار، اين كشور را اداره كرد اين هم كه نيست، برابر قانون اسلام پياده بشود خب لابد اين است. چه كسي عهدهدار اين كار است يك اسلام شناس اسلام باورِ عادل مدير مدبر يعني فقيه جامع الشرايط.
پرسش: ...
پاسخ: آن(رضوان الله عليه) ولايت باب كتاب حجر و امثال حجر را مطرح كرده است و در همان محدوده، گرچه بعضي از آقايان اصرار دارند كه مرحوم شيخ هم موافق با همين مكتب است؛ اما اين اصلاً براي او مطرح نبود در همان بحث ولايت فقيه در بحث مكاسب آن اصلاً اين مطرح نيست. حالا بعضي از باب حسبه قبول دارند؛ ميگويند بالأخره چون كسي سرپرستي ندارد قدر متيقناش فقيه است، اينها از آن جهت قبول دارند؛ ولی قبل از اينكه به مسئله حسبه برسيم همان حرف، حرف صاحب جواهر است[20] . بالأخره كسي بايد روزي سر بلند كند ببيند اين دين صاحب دارد يا ندارد، آدم همهاش بخواهد و بخواند و بنويسد يا ميخواهد اجرا كند؟ اگر مي خواهد بخواند و بنويسد او به فكر اجرا نيست اصلاً. اگر يك وقت سر بلند كرد و گفت بالأخره اين {اقيموا}[21] {فاقطعوا}[22] ﴿إِنَّما جَزاءُ الَّذينَ يُحارِبُونَ﴾[23] ﴿وَ لْيَجِدُوا فيكُمْ غِلْظَةً﴾[24] ﴿جاهِدِ الْكُفّارَ وَ الْمُنافِقينَ﴾[25] ؛ ﴿أَشِدّاءُ عَلَي الْكُفّارِ﴾[26] اين يك روزي بالأخره بايد اجرا بشود يا نشود؟ اين دين هست بايد اجرا بشود يا نشود؟ اگر دين هست و اجرا بشود بالأخره به دست يك دين شناس دين باورِ مدير و مدبر مثل امام بايد اجرا بشود، خب ميشود ولايت فقيه ديگر.
بيان ويژگي کتاب جواهر
اين است كه صاحب جواهر وقتي سرانگشتي حساب كرده گفته كسي كه براي نظم امور شيعه در عصر غيبت چنين سمتي را قائل نيست، اين هيچ بويي از فقه نبرده: «ما ذاق من طعم الفقه شيئا»[27] . يك وقت است در بحثهاي ديگر، خب شما آشناييد با اين كتاب شريف جواهر ميبينيد يك وقت بر شيخ طوسي يا شيخ مفيد يا بزرگان اشكال ميكند كه اينجا اطلاق دارد آنجا اطلاق ندارد، همين اشكال معروف حوزوي هست، يك وقت به ولايت فقيه ميرسند شما در كل اين چهل جلد جواهر يك چنين نمونه پيدا كنيد اين معلوم ميشود يك مطلب اساسي ديگر است. خب كمتر صفحهاي است كه مرحوم صاحب جواهر به بزرگان فقهي اشكال نداشته باشد؛ فلان جا اطلاق دارد فلان جا اطلاق ندارد يا فلان حديث معرضعنه است يا معمولبه است يا نص است يا ظاهر است همين اشكال حوزوي در جمع بندي ادله اما يك وقتي بخواهد بگويد اگر كسي براي نظم شيعهها در عصر غيبت نپذيرد كه فقيه، يك چنين ولايتي دارد او اصلاً از فقه بويي نبرده، معلوم ميشود مطلب ديگري در پيش است ديگر. خب حالا فكر ميكنيم چون اين بحث استدلالي طرح شد اگر باز شبهاتي به ذهن شريف شما رسيده است ممكن است بعد از بحث مطرح بفرماييد.
حمايت اسلام از حق حريت
بحثي كه بعد از اين مسئله مطرح شد مسئله بردگي در اسلام بود. نتيجه بحث قبلي اين شد كه دين، انسان را هم از حق حيات بهرهمند كرد هم از حق حريت و آزادي و فرمود اگر بخواهيد زنده باشي و اگر بخواهي آزاد باشي از غير خدا خود را رها بكن وگرنه اولين بار خودت را از پا درميآوري و خودت را برده ميكني، اين را خود دين به انسان فهماند. يكي از بهترين منّتهايي كه دين گذاشت اين است كه به آدم فهماند در درون شما يك غوغايي است يك جنگ داخلي است؛ اين مسئله جهاد اكبر و مسئله شهوت و غضب و مسئله فجور و تقوا و مسئله تولي و تبري كه در دستگاه درون انسان است دين، انسان را ويرانه کرد.
در بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هم آمده است كه انسانها در دنيا دو دستهاند چون دنيا يك متجر خوبي است؛ در همان كلمات قصار شماره 133 اينچنين فرموده است، نهجالبلاغه كلمات قصار، شماره 133 :«الدُّنيا دارُ مَمَرٍّ لا دار مقرٍّ، والنّاسُ فيها رَجلانِ: رَجل باعَ فيها نفسه فأَوبَقَها»؛ كسي كه خودش را فروخته به هوا فروخته ديگر آن وقت خودش را به هلاكت انداخت «و رَجلٌ ابتاعَ نفسه فأعتَقها»؛ كسي كه خود را از هوس خريده و آزاد كرده. خب چنين كسي آزاد است، نه در برابر حرف خدا و قانون خدا آزاد است؛ مثل اينكه درخت سرو آزاد است اما اين ديگر در برابر هواي آزاد آزاد نيست، اين در برابر آب لطيف آزاد نيست، حالا درخت سرو بگويد من سروم و آزادم حتي از آب آزادم حتي از هوا آزادم خب ميخشكد .انسان اگر هم سرو است در برابر دين كه سرو نيست بگويد من آزادم ميخواهم قبول كنم يا نه اين ماء الحياة است. در خطبه 159 نهجالبلاغه اينچنين آمده است وجود مبارك حضرت امير ميفرمايد من شما را آزاد كردم: «وَ لَقَد أَحسَنتُ جِواركم، و أَحطتُ بجهدي مِن ورائكم و أَعتقتُكُم من رِبق الذُّلّ، و حَلَق الَضيّم»؛ من شما را از بردگي ذلت از فرومايگي از ستم پذيري آزادتان كردم. خب پس اصل دين همان طوري كه حامي حق حيات است حامي حق حريت است، اين مطلب اول.
ابطال بردگی از طرف اسلام
مطلب دوم آن است كه آنچه بيگانگان داشتند بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلي﴾[28] حركت ميكردند كه امروز هم حرف نظم نوين غرب هم همين است ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلي﴾[29] ، آن روزي كه ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلي﴾ بود نه تنها زنها و نه تنها خردسالان، بلكه بزرگسالاني كه تحت قدرت اينها بودند اين را به بردگي ميكشيدند، ساختن اين اهرام قوي مصر با دوش كشيدن آن سنگها از فرسخها به وسيله اين بردگان حاصل شده است ديگر. آن كشورهايي كه نظام بردگي نداشتند اين گونه از اهرامها را و بناهاي شاق را نداشتند، بالأخره چندين تُن را بايد از چندين فرسخ به دوش بكشند بياورند اين كار بردهها بود ديگر. آن كشورهايي كه نظام بردهداري را نداشت آن اهرام را هم نداشت، آنهايي كه اين نظام را داشت اهرام را هم داشت. خب اينها بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلي﴾ حركت ميكردند امروز هم همين طور است؛ منتها امروز اسمش عوض شد. هر كشوري را بخواهند ميكوبند هر جايي را بخواهند خاكستر ميكنند هر جايي را بخواهند حمايت ميكنند منتها نامش عوض شد بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلي﴾ اين دو سه گروه را به بردگي ميگرفتند يعني زنها خردسالان و افراد تحت قهر. وقتي دين آمده ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلي﴾ را برداشته ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها﴾[30] ، ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكّي﴾[31] اين گونه از نظامهاي ارزشي را آورد، نظام بردگي را كلاً اسقاط كرده است، نه اينكه نظام بردگي كه در جاهليت بود دين آمد او را امضا كرد يا او را تبعيض كرد مقداري از او قبول كرد مقداري از او را رد كرد اينچنين نيست [بلکه] كل او را ابطال كرد، آن نظام بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلي﴾ بود و اسلام آمد كلاً او را ابطال كرد. وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «لا فضل لعربي علي عجمي و لا لعجمي علي عربي»[32] .
اخذ اهم و ترک عند التزاحم در جنگ
مطلب سوم آن است كه آن برده داري را كه اسلام آورد از سنخ ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلي﴾ نيست، بلكه نقطه مقابل اوست. اين نظام بردهداري كه در اسلام آمده فرمود من چيزي را اثبات كردم و چيزي را نفي كردم من ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكّي﴾[33] ، ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها﴾[34] اينها را احيا كردم. اگر كسي بر اساس نظام سلطه يعني بر اساس نظام ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلي﴾[35] بخواهد جلوي ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها﴾ را بگيرد ما با او ميجنگيم، براي اينكه اين با حيات خود ميخواهد حيات عدهاي را از بين ببرد، با حريت خود ميخواهد حريت احرار را از بين ببرد اينجا جنگ شروع ميشود وقتي جنگ شروع شد. جنگ در مدار مكتب است نه كشورداري يعني جنگ براي آن است كه عدهاي ميخواهند بگويند: ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلي﴾، وحي الهي ميگويد: ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكّي﴾ آنها در برابر ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكّي﴾ ميايستند يعني حق حيات را از ديگران ميگيرند، حق حريت را از احرار ميربايند و مانند آن، در چنين فضايي جنگ شروع ميشود. وقتي جنگ شروع شد اولين كاري كه جنگ ميكند بر اساس ﴿لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ﴾[36] تجويز ميكند كه حق حيات اين ظالمان را از آنها بگيريد، چون اينها ميخواهند با حياتشان حيات عده زيادي را از بين ببرند، خب عند التزاحم مهم را ترك كنيد و اهم را حفظ كنيد. اگر جنگ به اين صورت شد كه حق حيات از آنها گرفته شد و حق حيات مردان پاك مانده است كه خب ديگر پيروز شد و اگر كسي كشته نشد در لابهلاي جنگ به دست مسلمين درآمد او را اسير ميكنند. بعد از اينكه اسير كردند، آنگاه مراحل بعدي شروع ميشود حالا يا آزاد ميكنند يا منت مينهند بدون چيز يا چيزي ميگيرند يا استرقاق ميكنند.
معنی و مفهوم استقرقاق
از آن به بعد مسئله بردگي و استرقاق مطرح است كه استرقاق غير از اسيرگيري است ممكن است كسي اسير باشد و رق نباشد. خب بعد از اينكه استرقاق كردند در حقيقت، حريت او را از او گرفتند و حق حيات او را حفظ كردند. اين حريتي كه از او گرفتند بر اساس امر به معروف و نهي از منكر در تحت مراقبت شديد است تا از آن نظام سلطه ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلي﴾[37] صرف نظر كند و به اين نظام ارزشي ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكّي﴾[38] به اين نظام درآيد و باور كند. در چنين فضايي يك حقوق متقابلي بين عبد و مولا قرار ميدهد؛ اهانت عبد روا نيست، مولا هيچ امتيازي بر او ندارد مسئله ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاكُمْ﴾[39] همچنان بين عبد و مولا حاكم است خيلي از سمتهاست كه مولا ندارد و عبد دارد. عبد عادل ميتواند امام جماعت باشد، عبد عادل شهادتش در محاكم محفوظ است و نافذ است و دهها مزيت ديگر. مولاي فاسق حق امامت ندارد شهادتش در محاكم، نافذ نيست و دهها محروميتهاي ديگر. اين نظام ارزشي اين مولا را پايين ميبرد و عبد را بالا ميآورد تا در حد سلمان برساند صهيب برساند بلال حبش برساند که اين سمتها را به آنها بدهد يا فضه فرقي بين زن و مرد نيست. آنگاه براي اينكه اينها بعد از تربيت حالا كه آزادانه ميتوانند زندگي كنند و از آن آزادي فقهي هم برخوردار باشند راههاي فراواني را پيشنهاد داده است براي آزاد كردن. در بعضي از راهها فرمود آزاد كردن بنده مؤمن واجب است: « عِتقُ رقبةٍ مومنةٍ»[40] نه هر رقبهاي، معلوم ميشود آزاد كردن بنده با ايمان حالا كه مؤمن شد بايد آزاد بشود. بر خيليها كه بايد كفاره بپردازند چه كفاره روزه چه كفاره قتل و مانند آن، عتق رقبه را واجب كرده است (يك)، در خيلي از موارد، به عنوان امر ترغيبي و تشويقي مستحب كرده است (دو)، بخشي از بودجه رسمي بيت المال را اختصاص داده است براي آزاد كردن بندگان فرمود؛ {في الرقاب}[41] اين (سه)، از هر جايي استفاده شده است تا مسئله عتق به جاي رق بنشيند اين كتاب، كتاب العتق است در حقيقت، نه كتاب الرق. خب چنين چيزي كجا مزاحم با حق انسانيت است؟ يك وقت حريت را از كسي ميگيرند كه او بخواهد حق حريت احراري را از بين ببرد. بالاتر از حريت، حق حيات را وقتي از كسي ميگيرند كه بخواهد حق حيات ديگران را از بين ببرد. اسلام هم آن نظام سلطه ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلي﴾[42] را كلاً باطل كرده است و هم يك نظام نويي را پي افكند كه بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكّي﴾[43] نظام بردهداري ميشود.
براندازی نظام برده داری در اسلام
عدهاي البته تصميم گرفتند بر اساس قوانين بين الملل كه نظام بردهداري رخت بربندد كه پيش از اينها اسلام اين پيشنهادها را داده است؛ اما اينها آمدند همان نظام بردهداري را با فرم ديگر مدرنش كردهاند و اسلام آمده است كلاً بساط بردهداري را از سبك ديگر برداشت و جلوي اين تهاجم اينها را هم گرفته است. الآن كشورهاي محروم مظلوم واقعاً زير سلطه اين نظم نويناند اين همان بردهداري است؛ منتها نامش عوض شده اگر خريد و فروششان بايد به اذن او باشد اين اتحاد جماهير سوسياليستي شوروي را دارند تهديد ميكنند كه چرا شما با ايران قرارداد اتمي بستيد مگر معناي بردگي چيست!؟ وقتي به يك كشور ميگويند تو با ايران، قرارداد بسته را فسخ بكن يعني قرارداد يك ملت و دولت بايد به اذن نظم نوين باشد ديگر، اين ميشود بردهداري ديگر، آنگاه نزاع می شود لفظی اگر كسي حق داد و ستد نداشته باشد، خب ميشود محجور ديگر اينها مدعي ولايت بر جامعه هستند، نه نظام اسلامي نظام اسلامي. ميگويد والي همه خداست؛ اما اگر هيچ كشوري حق نداشته باشد با ايران معامله كند آن قرارداد بسته را هم بايد فسخ بكند، خب اين ميشود نظام بردهداري ديگر. حق نداشته باشد نفت خودش را استخراج بكند حق نداشته باشد هر جا خواست بفروشد ميشود برده ديگر؛ منتها نامش مطرح نيست. پس آنچه را كه دين گفته غير از آن است كه آنها گفتند. مسائل اخلاقي را هم كه مطرح كرده است سعي كرده است كه اينها را در حد يك انسان كامل بداند.
بيان واژه «اسير» در آيه سوره «انسان»
شما ميبينيد در اين آيه مباركه سوره «انسان» خب اينكه وجود مبارك حضرت اميرالمومنين فاطمه زهرا(سلام الله عليها) امام حسن، امام حسين(عليهم الصلاة و عليهم السلام) و همچنين فضه كه در خدمت اينها بود اينها حالا چند روز روزه گرفتند با هر وضعي که بود افطار تهيه كردند[44] ﴿وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلي حُبِّهِ مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ أَسيراً﴾ در سورهٴ مباركهٴ «انسان»، خب اين اسير چه كسي بود در مدينه. ممكن بود كسي اسلام آورده باشد؛ ولي معمولاً در اين جنگها وقتي با مشركين جنگي داشتند و پيروز ميشدند همان طوري كه آنها اگر پيروز ميشدند اسير ميگرفتند اينها هم اسير گرفتند. خب اينها كه در مدينه بودند و اسير بودند ظاهرش اين است كه كافر بودند. آيه 8 سورهٴ مباركهٴ «انسان» اين است كه: ﴿وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلي حُبِّهِ مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ أَسيراً﴾ خب اين اسير، ظاهراً كافر بود ديگر. خب اين ديني كه واليان اصلي او و متوليان اصلي او روزه ميگيرند آن هم با آن نان جو يا آن طور نان تهيه كردن، آن وقت با آب قراء و خالص افطار ميكردند، بچهها را گرسنه نگاه ميدارند به كافر نانشان را ميدهند، آن وقت نسبت به اين دين دهان كجي كردن روا نيست ديگر. خب آن يتيم و مسكين ممكن است مسلمان بودند؛ اما اين اسير هم مسلمان بود؟ استصحاب كفرش كه حاكم است. مسلمان كه اسير نميشد، يهودي و مسيحي هم كه اسير نميشد با مسيحيها هم جنگي نداشتند يهوديها هم كه داخل در خود مدينه بودند گوشهاي از مدينه را داشتند، جنگي به آن صورت نبود كه از اينها اسير بگيرند، اگر اسير بود برای بت پرست بود.
پرسش: ...
پاسخ: خب گفتن اين حرفها آسان است. چطور آدم مثلاً به جايي ميرسد كه روزه مستحبي ميگيرد در هواي سوزان حجاز آن هم با آن وضع، آرد ميكند نان درست ميكند به هنگام افطار آن هم شب سوم، سهميه خودشان را همه اينها؛ نه تنها وجود مبارك حضرت امير و حضرت فاطمه زهرا(سلام الله عليهما)، حسنين خردسال هم همين كار را كردند ديگر، خب اينها دادند كه اسير گرسنه نماند. اين يك چيزي است که غير از وحي نخواهد بود. بنابراين آنها اگر اسير را ميگيرند براي اينكه اين طور او را بپرورانند. بعدها خيلي از اين اسرا هم مسلمان شدند مؤمن شدند بعد عدهاي هم به صورت سلمان و صهيب و بلال درآمدند ديگر، آن وقت اين چه كار با نظام بردهداري غلط غرب و مانند آن دارد.
«و الحمد لله رب العالمين»