74/10/14
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 118
﴿إِن تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُكَ وَإِن تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنتَ العَزِيزُ الحَكِيمُ﴾ (۱۱۸)
تبيين مسئله بندگی
يكي از مباحثي كه در پايان سورهٴ مباركهٴ «مائده» مطرح است مسئله بردگي است. قبلاً ملاحظه فرموديد كه بندگي، مخصوص ذات اقدس الهي است و اين معنا براي غير خدا باطل است و اما آيا ممكن است يا نه، با راههاي غير فكري ممكن نيست، چون بندگي يك نحوه انقياد دروني است و انقياد دروني بدون باور و ايمان دروني ممكن نيست، لذا با تهديد يا تطميع ممكن نيست كسي را بنده كرد، گرچه ممكن است بر بدن او مسلط شد؛ ولي بر جان او و گرايشهاي قلبي او سلطه ممكن نيست، مگر از راه ايمان و باور و آن هم يا از راه تعليم است يا از راه تلقين.
آغاز بندگی خدای سبحان
مطلب ديگر آن است كه بندگي وقتي ثابت شد كه مخصوص ذات اقدس الهي است و درباره غير خدا باطل است و ثابت شد كه بندگي غير خدا گرچه باطل است ولي بدون باور ممكن نيست و با زور و تطميع امكان پذير نيست، نوبت به مسئله سوم ميرسد و آن اين است كه اين بردگي و بندگي كه در بين بشر رايج بود از چه وقت شروع شد و آيا درست است يا نه و آيا اسلام ميپذيرد يا نه و اگر نميپذيرد راه مبارزه اسلام با بردگي چيست و اگر ميپذيرد چرا ميپذيرد و مانند آن. اصل بندگي و بردگي، تاريخ روشني ندارد؛ هر وقت كسي قدرتي پيدا كرد ديگري را تحت سلطه و قهر خود قرار ميداد [که] اين از دير زمان بود، چون انسان گرچه فطرتاً موحد است؛ اما طبعاً طغيانگر است روح او كه از ناحيه ذات اقدس الهي به انسان افاضه شده است، داراي فطرت توحيدي است و از فجور و تقواي خود باخبر است. طبق آيه سوره «روم»[1] فطرت تغيير ناپذير هر انساني پذيرش دين خدا را دارد.
دليل نکوهش شدن انسان در قرآن
طبق آيه سوره «شمس» خلقت نفس هر انساني بدون نقصان از الهام فجور و تقوا باخبر است[2] و اما تمام انسان، همان روح او نيست. بدني دارد كه اين بدن از نشئه طبيعت است كه ذات اقدس الهي اين دو قسم را از هم جدا كرد، فرمود: ﴿إِنّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طينٍ * فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾[3] آن روح الهي كه به انسان افاضه ميشود او داراي فطرت توحيدي است و داراي الهام است؛ اما اين بدني كه از نشئه طبيعت برخاسته است و مركب روح است و ارتباط تنگاتنگ با روح دارد چون ارتباطش با عالم طبيعت است، روح را به طرف طبيعت متمايل ميكند؛ چيزي را ميپذيرد كه محسوس باشد [و] به چيزي دل ميبندد كه محسوس باشد و مانند آن و چون ارتباط انسان از راه مجاري حس به عالم طبيعت زياد است و ارتباط انسان از مجاري دل به ماوراي طبيعت كم است، لذا در بسياري از آيات انسان با نكوهش ياد شده است؛ انسان عجول است[4] انسان قتور است[5] انسان هلوع است انسان جزوع است انسان منوع است[6] انسان ضعيف است[7] ، ﴿خُلِقَ اْلإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ﴾[8] و مانند آن آمده است. تمام اين نكوهشها يك هشدار و اعلام خطري است براي انسان كه بداند اگر ارتباطش را با عالم طبيعت تعديل نكند آن روحي كه هم فطرتاً موحد است و هم الهاماً از فجور و تقوا باخبر است دفع خواهد شد، اين همان است كه در سوره «شمس» فرمود: ﴿وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها﴾[9] .
چگونگی دفع دسيسه بوسيله طبيعت
اگر انسان روحش را به طرف طبيعت متمايل كرد آن فطرت را دفع ميكند، آن الهام را با دسيسه دفع ميكند و غرائز حيوانی را حاكم ميكند. در چنين فضايي وقتي غرائز حيواني حاكم شد، اول كاري كه چنين انسان درنده خويي ميكند اين است كه جان خود را به اسارت ميگيرد آن روح ملكوتي را برده اين تن قرار ميدهد يعني بخشي از روح كه ابزار خوبي بود براي او يعني بخش شهوت، بخش غضب، بخش گرايش، بخش گريز كه اينها ابزار خوبي بود براي او و اگر تربيت ميشد، به جاي اينكه به امر زودگذر دل ببندد از چيزي لذت ميبرد كه ابدي بود، به جاي اينكه دوست را ترك كند دشمن را ترك ميكرد تا ابداً از شر او در امان باشد؛ اين مهر و قهر، اين ارادت و كراهت، اين محبت و عداوت و اين تعبير ظريف دين به عنوان تولي و تبري دو بال بسيار خوبي است براي روح كه اگر درست تعليم و تزكيه بشود ميداند به سمت چه چيزي ولا داشته باشد و نسبت به چه چيزي عدا. اين ولا و عداي او اين تولي و تبري او ابراز خوبي است براي او؛ ولي بيهوده كه صرف شد اولين كاري كه ميكند در جهاد دروني، خود اين روح را برده اين تن قرار ميدهد. بازگشتاش به اين است كه آن قدرت شهوت يا غضب، امير ميشوند آن قدرت عقل و دل، اسير ميشوند اين موجودي كه در جهاد اكبر، شهوت و غضب را بر عقل و قلب پيروز كرد در اين جنگ اكبر، بزرگترين موجود به اسارت كوچكترين موجود درميآيد يعني علم و دانش و عقل و دل، برده شهوت و غضب ميشود.
اين انساني كه به خود رحم نكرد و در جبهه جهاد اكبر، حقيقت خود را به بردگي گرفت و حقيقت خويش را به بندگي شهوت و غضب درآورد و هر چه خواست علم او بايد در اختيارش قرار بدهد و هر چه هوس كرد عقل و فكر او بايد در اختيارش قرار بدهد، او اگر خواست شهري را ويران كند تمام ابزار علمي در اختيار قوه غضب قرار ميگيرد همه رهآوردها تحصيلات و دانشها دست به هم ميدهند تا خواسته چنين شهوت و غضبي را برآورده بكنند، اگر خواست به جنگ با يك قدرت مادي حركت كند تمام علم و دانشي كه فراهم كرده است در اختيار شهوت و غضب قرار ميدهد تا ابزاري بسازد كه عدهاي را به صورت خاكستر در بياورد يا اگر خواست ـ معاذ الله ـ به جنگ انبيا و اوليا برود، گذشته از اينكه ميكوشد ابدان آنها را از بين ببرد، سعي ميكند مذهب آنها دين آنها شريعت و منهاج آنها را نسخ كند مسخ كند، در مقابل انبيا متنبياني ميسازد و ميتراشد، در قبال ملتهاي انبيا نحلتهايي جعل ميكند، اين علم و دانش را كه اكنون به اسارت شهوت و غضب او درآمده است و برده او شد، دستور ميدهد ـ معاذ الله ـ كتابي بنويس در رد قرآن يا كتابي بنويس بگو اين ناسخ قرآن است، كتابي بنويس بگو اين خاتم اديان است. اين عدل و علمِ بَرده شده و اسير، هر كاري را بايد بكند چه اينكه كردند. لذا هم در برابر انبيا متنبيان فراواني آمدند هم در برابر امامان معصوم(عليهم السلام) مدعيان دروغين امامت و خلافت آمدند هم در برابر ملتهاي انبيا، نحلتهاي جعلي كم نيست هم در برابر كتب آسماني، كتب تحريف شده كم نيست اين اولين خطري است كه در آن جبهه جهاد اكبر دامنگير خود انسان شد. چنين انساني كه حقيقت خود را برده شهوت و غضب قرار داد و علم و هوشش را بنده شهوت و غضب قرار داد و به خودش رحم نكرد و خود را براي ابد آماده سوختن كرد ديگر به احدي رحم نخواهد كرد، مثل خود شيطان؛ شيطان كسي است كه بالأخره شش هزار سال كه معلوم نيست از سالهاي دنياست يا از سالهاي آخرت است خدا را عبادت كرده.
شيطانشناسی در کلام حضرت اميرالمؤمنين
اين بيان نوراني اميرالمومنين(سلام الله عليه) كه شيطان پليد، خدا را چند هزار سال عبادت كرد: «لايُدري أ مِن سِني الدّنيا ام مِن سِنی الاخرة»[10] گرچه براي خود آن حضرت معلوم بود؛ ولي براي ديگران معلوم نيست كه آيا اين از سالهاي دنياست يا از سالهاي آخرت است يعني چند هزار سال كه هر سالي 365 روز است و هر شبانهروز 24 ساعت يا نه، چند هزار سال كه هر سالي چند روز است و هر روزي پنجاه هزار سال، معلوم نيست از سالهاي دنيا يا از سالهاي آخرت است. خب يك چنين موجود مقاومي وقتي لجباز شد تمام زحمات چندين ساله خود را به آتش كشيد، آن وقت يك چنين موجودي عدو مبين انسان شد آن وقت به انسان رحم ميكند!؟ هرگز رحم نخواهد كرد، اظهار ضعف ميكند؟ هرگز اظهار ضعف نخواهد كرد. خب موجودي كه توانست در بين فرشتهها چند هزار سال به عنوان عابد، ظهور كند بعد هم يكجا همه اينها را خاكستر كند، ديگر به هيچ كسي رحم نخواهد كرد، چنين دشمني در مصاف با انسان است. اگر او بر انسان چيره شد اول كاري كه در جهاد اكبر انسان ميكند حقيقت خويش را بَرده قرار ميدهد. اين بندگي و بردگي از درون او شروع ميشود، آنگاه نسبت به بيرون البته رحم نميكند تا توانست ميكُشد اگر خواست بنده ميگيرد و مانند آن. نميشود تاريخ معين كرد كه نظام برده داري چه وقت بود؛ ولي بالأخره هر وقت اين اصل باطل ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلي﴾[11] حاكم بود كه فراعنه داشتند، برده داري و برده گيري بود. البته ايران داشت يونان داشت و مانند آن، اين منشأ پيدايش برده داري يعني بر اساس تحليل عقلي نه بر اساس تحليل تاريخي، اين تاريخهاي مدون البته براي يونان، بابل [و] امثال ذلك برده داري را نقل ميكرد. وقتي اسلام آمد براي مردم تبيين كرد كه گرچه بهترين حق و مهمترين حق، حق حيات است بعد حق حريت و آزادي لكن عمده، حيات روح است نه حيات تن و حيات روح به توحيد است يعني روح وقتي زنده است كه از بردگي شهوت و غضب برهد: ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾[12] نباشد، ﴿وَ قَضي رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ﴾[13] باشد. اين اولين حق انسان است.
نگاه قرآن کريم درباره کافر
گرچه حق حيات، حقي است بسيار مهم؛ اما قرآن اين را تحليل كرده، فرمود عمده حيات روح است نه حيات تن؛ اگر روح زنده به گور شد ﴿قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها﴾[14] شد آن در حقيقت، حيات خود را از دست داده است و چنين انساني در حكم مرده است، لذا قرآن كريم كافر را مرده ميداند و مؤمن را زنده بين كافر و زنده تقابل مياندازد ميگويد انسان يا زنده است يا كافر انسان يا كافر است يا زنده. اينكه در سوره «يس» فرمود: ﴿لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيّاً وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَي الْكافِرينَ﴾[15] بين حي و كافر تقابل انداخت؛ آنكه پذيرفت دعوت خدا را ميشود زنده يعني مؤمن [و] آنكه نپذيرفت ميشود مرده يعني كافر. خب اين تقابل بين زنده و كافر نشان ميدهد كه مهمترين حقي كه قرآن تبيين كرد ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[16] بود، همين حق توحيد بود و اگر حق توحيد تأمين شد جان انسان زنده است. اگر كسي مانع اين حق توحيد بود؛ جان خود را برده شهوت و غضب قرار داد: ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾[17] و حرفش اين بود كه من هر چه بخواهم ميكنم، هر جا بخواهم ميروم يعني معبودي جز هوا ندارم. چنين كسي هم سعي ميكند جان مردم را به اسارت درآورد يعني آن حيات حقيقي كه حيات توحيدي است آن را دفع كند.
آيا خداي حكيم، در نظام توحيدي براي چنين اشراري، كيفري مجازاتي تعيين كرده است يا نه؟ اول كه اينها را با عقل و فطرت مجهز كرد، بعد براي تتميم حجت براي اينها از راه وحي و معجزه، حجت را تمام كرد كه ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[18] . اگر به هيچ وجه، بعد از تمام شدن بينه و ﴿مَعْذِرَةً إِلي رَبِّكُمْ﴾[19] ، اينها دست از آن فساد و افساد برنداشتند و در صدد تباهي ديگران بودند، آنگاه در چنين حالتي بايد اينها را برداشت تا آن فطرت اساسي كه توحيد الهي است و حيات روح است او محقَّق بشود. بازگشت همه جنگها و در حقيقت به دفاع است؛ حتي جهاد ابتدايي هم تحليلاً به دفاع برميگردد، براي اينكه جهاد ابتدايي نسبت به كافراني است كه حجت خدا بر اينها تمام شد؛ بينات الهي بر اينها تمام شد اينها عمداً با سوء اختيار خود دست از اين هوا پرستي برنميدارند. اين افراد ظالم و فاسد مفسد، آن حق حيات را كه حق اولي هر انسان مخلوق بر فطرت است او را دارند از بين ميبرند؛ نظام اسلامي بعد از اقامه حجت، به دعوت آنها با حكمت و موعظه و جدال احسن و برهان ـ اگر هدايت نشدند ـ آنها را بايد از سر راه بردارد. وقتي در چنين فضايي دين، مجاز بود آنها را دفع كند و از حق، حمايت و دفاع كند و آنها را از سر راه بردارد يعني وقتي توانست آنها را بكشد، ميتواند آنها را بَرده قرار بدهد. اگر ديد آنها را نگه بدارد و با فشار، كنترلشان كند اينها هدايت ميشوند اينها را اسير ميگيرد، اگر ديد نه! اينها كسانياند كه ﴿سَواءٌ عَلَيْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ﴾[20] اينها كسانياند كه عضو فاسدند به هيچ وجه قابل اصلاح نيستند و خودشان هم صريحاً ميگويند: ﴿سَواءٌ عَلَيْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظينَ﴾[21] ؛ براي ما بي تفاوت است، آنگاه نظام اسلامي دستور ميدهد كه آنها را از بين ببريد و اين اختصاصي هم به شريعت و منهاج معين ندارد، همه انبيا اين حرف را آوردند: ﴿وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيِّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثيرٌ﴾[22] .
در چنين فضايي وقتي از طرف خدا انبياي الهي مامورند كه اين تبهكاران ضالِ مضل را از بين بردارند، يقيناً ميتوانند در صورت صلاحديد، آنها را اسير كنند و بَرده بگيرند تا كاملاً آنها را تربيت كنند. اگر تربيت شدند كم كم آنها را آزاد ميكنند، لذا ميبينيد يكي از كتابهاي معروف فقه ما كتاب العتق است، نه كتاب الرق يعني فقه به سمت آزاد كردن حركت ميكند و دستور ميدهد، نه به سمت برده كردن. راههاي فراواني ارائه ميكند؛ بعضي واجب بعضي مستحب تا اينكه بساط بردگي برچيده شود. پس وقتي بردگي را تجويز ميكند كه هيچ راه براي دفع و دفاع نباشد و همان طوري كه اصل قتل را تجويز ميكند، برده كردن رقيقتر از قتل است، قتل كه مهم است. اگر موجودي به هيچ وجه قابل هدايت نبود او را از پا در ميآورند تا ديگران از بند برهند و اگر ممكن شد كه او را كنترل كنند و تحت قدرت بگيرند و هدايتش كنند و بعد او را آزاد كنند او را به عنوان اسير ميگيرند. براي اسير هم در اسلام احكام فراواني است؛ آن مزاياي روحي بين عبد و مولا فرق نميكند يعني ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاكُمْ﴾[23] ممكن است عبدي اكرم عند الله باشد از مولا؛ هيچ مسئله ضد اخلاقي بين عبد و مولا مطرح نيست هيچ مسئلهاي كه مزاحم حق بندگي عبد نسبت به خدا باشد در اسلام مطرح نيست. اگر چنين چيزي شد، بنابراين دين ميتواند انسانهايي كه كافرند ملحدند و به هيچ وجه قابل هدايت نيستند و براي براندازي اسلام تلاش و كوشش ميكنند با آنها بجنگد، آنها را يا از بين ببرد يا اگر بر آنها غالب شد و ديد بعضي از آنها محتمل است كه وقتي در تحت تدبير مربيان دين قرار بگيرند هدايت ميشوند آنها را زنده نگه بدارد و آنها را تربيت كند، خب اين اجمالي از بردگي در اسلام است. الآن اين جريان حقوق بشر و آزادي انسانها و الغای رژيم بردگي اينها مطرح است؛ اما ميبينيد همينها كه حامي حقوق بشرند، آدم ربايي را دارند بعد روي اينها معامله ميكنند، خب اين همان برده گرفتن و فروختن انسانهاست. دين تا آنجا كه ممكن است هدايت ميكند، وقتي ميبيند اين شخص نه به خودش رحم ميكند نه به جامعه رحم ميكند، حقيقت خويش را آن فطرت الهي را آن نفسي كه ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[24] آن را برده هوس قرار داد، به خودش رحم نكرد [و] در درون خود نظام بردگي را راهاندازي كرد، نسبت به ديگران هم دارد همين كار را ميكند، آنگاه ﴿لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ اْلأَرْضُ﴾[25] و نظام دفع هم كه بازگشت همه جنگها به دفع است در اين است كه اين افراد را از سر راه برداريم. حالا اگر ديدند كسي با تعليم و تربيت اگر تحت كنترل باشد هدايت ميشود او را زنده نگاه ميدارند كه كاملا كنترل بشود، اين اجمالي از سخن بود اين براي حفظ حرمت انسانيت است نه هتك حيثيت انسان.
شبهه مکلف نبودن انسان آزاد
مطلب ديگر آن است كه گاهي گفته ميشود انسان آزاد است، مكلف نيست؛ تكليف بر عهده او نيست او مكلف به بندگي نيست ولي حق بندگي دارد. اين سخن بايد توضيح داده شود [که] اگر منظور آن است كه انسان تكويناً آزاد است ميخواهد بنده باشد ميخواهد بنده نباشد. البته تكويناً آزاد است و كمال انسان هم در همين آزادي تكويني اوست، لذا ذات اقدس الهي فرمود: ﴿إِنّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ﴾[26] ، ﴿هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ﴾[27] و مانند آن؛ تكويناً انسان آزاد است اما تشريعاً حق بندگي دارد يعني چه؟ يعني حق دارد بنده خدا باشد و حق دارد بنده خدا نباشد؟ يا تشريعاً مكلف به بندگي است و اين را عقل فتوا ميدهد و نقل تعيين ميكند؛ مثل اينكه انسان، تكويناً آزاد است آب بنوشد يا ننوشد، هوا استنشاق بكند يا نكند؛ اما تشريعاً انسان حق دارد آب بنوشد و نميرد؟ حق دارد هواي آزاد استنشاق كند و نميرد يا بر او واجب است؟ مگر كسي ميتواند بگويد نفس كشيدن حق من است من ميخواهم نفس نكشم؟! يا آب نوشيدن حق من است من ميخواهم آب ننوشم. اين تكويناً آزاد است ميخواهد انتحار كند آزاد است؛ اما تشريعاً او مكلف است به تنفس و استشمام و استنشاق و آب نوشيدن، انسان كه مالك حيات خود نيست كه بخواهد بگويد كه من حق دارم كه نفس بكشم. حق دارم نفس نكشم دين داشتن بالاتر از نفس كشيدن است؛ كسي حق ندارد بگويد كه من حق دارم بنده خدا باشم نه، انسان مكلف است بنده خدا باشد. عقل ميگويد تو اگر بخواهي به سعادت ابد برسي تنها راه همين است. البته اين تكليف، در حقيقت تشريف است؛ اين به سود توست اين كمال شما را تأمين ميكند.
خب حالا اگر كسي در برابر نظام اسلامي ايستاد اين يا كافر و ملحد است يا اهل كتاب است يا خودش هم مسلمان. اگر كافر و ملحد بود و هيچ راهي براي هدايت او نبود مگر همين دفع، خب اينجا جنگ شروع ميشود و وليّ مسلمين، پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به دستور وحي الهي و مانند آن ـ اگر مصلحت ديدند ـ جنگ را ادامه ميدهند و اگر پيروز شدند ميكوشند و اگر مصلحت ديدند عدهای را ممكن است اسير بگيرند و اگر آنها كه در مقابل ايستادهاند و اسلام را نميپذيرند؛ اما اعلان جنگ نكردهاند؛ ملحد نيستند [بلکه] اهل كتاب هستند در اين زمينه پيشنهاد جزيه ميشود. اگر جزيه را پذيرفتند كه بر همان دينشان باقياند و اگر جزيه را نپذيرفتند در حقيقت، اعلان جنگ كردند آنها هم مثل كفار حربی خواهند بود. البته در بعضي از بخشها حكمشان دقيقتر از حكم كافر حربي است و اگر جنگ بين دو گروه مسلمان اتفاق افتاده است، آنها تا آنجا كه ممكن است بايد بين اينها صلح و صفا برقرار كرد و اگر نشد آنها كه ظالمند بايد آنها را سر جايشان نشاند؛ اما هر كدام بر ديگري غالب شدند، حق اسير گرفتن ندارند؛ اسير گرفتن برای جنگ با كافران است. اين آيات را ذات اقدس الهي در سوره «انفال» و «توبه» و «حجرات» ذكر كردند.
معنای مفهوم اسير از نگاه قرآن
درباره كافران حربي فرمود كه ميجنگيد با اينها و هر مصلحتي كه وليّ مسلمين ديد، برابر او عمل ميكنيد. در سوره «انفال» آيه 67 آن است كه عدهاي فكر ميكردند كه اسير ميگيرند، بعد اينها را آزاد بكنند و درآمدي از اين راه نصيبشان ميشود كه مشكل ماليشان حل ميشود. آيه 67 سوره «انفال» اين است كه: ﴿ما كانَ لِنَبِيِّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْري حَتّي يُثْخِنَ فِي اْلأَرْضِ تُريدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا وَ اللّهُ يُريدُ اْلآخِرَةَ﴾؛ شما ميخواهيد اينها را اسير بگيريد نكشيد، بعد اينها را آزاد كنيد يك چيزي بگيريد كه مشكل ماليتان حل بشود، خدا آخرت را ميخواهد يعني خدا ميخواهد كه شما آخرت را طلب كنيد، براي اينكه اينها كسانياند كه مزاحم دين شمايند، اينها كسانياند كه اگر مقداري مال دادند و آزاد شدند، بعداً چند برابر از شما خواهند گرفت. اينها بايد از سر راه برداشته بشوند، لذا فرمود كشتن اينها اراده آخرت است: ﴿وَ اللّهُ يُريدُ اْلآخِرَةَ وَ اللّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ﴾ اين درباره كفار، چه اينكه آيه سورهٴ مباركهٴ 47 كه به نام پيغمبر اسلام(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) است؛ آيه 4 اين است: ﴿فَإِذا لَقيتُمُ الَّذينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ حَتّي إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاقَ فَإِمّا مَنّاً بَعْدُ وَ إِمّا فِداءً حَتّي تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها ذلِكَ وَ لَوْ يَشاءُ اللّهُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لكِنْ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ وَ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللّهِ فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمالَهُمْ﴾؛ فرمود وقتي با كفار حربي ملاقات كرديد، گردنهاي آنها را ميزنيد تا اينكه زمين را از خون آنها پر بكنيد آنگاه ميتوانيد اسير بگيريد، بعد حالا يا منت مينهيد [و] بدون فديه آزاد ميكنيد يا با فديه آزاد ميكنيد؛ ولي بالأخره وقتي ميتوانيد اسير بگيريد كه پيروزي شما اثبات شده باشد، اين برای مقام اول كه حكم كفار حربي است. درباره كفار غير حربي يعني اهل كتاب، آيه 29 سوره «توبه» اينچنين است كه: ﴿قاتِلُوا الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا يَدينُونَ دينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ حَتّي يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ﴾. اينجا سخن از آن ادامه جنگ و امثال ذلك نيست، اينها اگر خواستند جزيه بپردازند بر اساس دينشان باقي باشند مجازند، اين گروه دوم. اما گروه سوم كه جنگ داخلي بين خود مسلمين است آنجا ديگر سخن از اسيرگيري و مانند آن مطرح نيست، اسير يعني بتوانند برده بگيرند؛ استرقاق بكنند.
اهميت صلح و آشتی در قرآن
آيه نُه سوره «حجرات» اين است: ﴿وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما﴾؛ اگر ديديد دو گروه از مسلمانها به جان هم افتادند بر شما لازم است كه بين اين دو گروه اصلاح كنيد. اگر يك گروهي سركش و ياغي بود و حاضر به اصلاح نشد: ﴿فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَي اْلأُخْري فَقاتِلُوا الَّتي تَبْغي حَتّي تَفيءَ إِلي أَمْرِ اللّهِ﴾؛ اول از هيچ كدام از اين دو گروه حمايت نكنيد، فقط سعي كنيد بين اينها اصلاح كنيد. اگر ديديد اصلاح شما سودمند نبود؛ يكي از اين دو گروه اهل طغيان و بغي و سركشي و تمرد بود، شما به نفع طايفه مظلوم قيام بكنيد [و] آن طايفه باغي و ظالم را سر جاي خودش بنشانيد ﴿فَقاتِلُوا الَّتي تَبْغي﴾؛ آنكه باغي است و تعدي دارد با او مبارزه كنيد تا اينكه به امر خدا رجوع كند و اگر رجوع كرده است: ﴿فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ ٭ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾. در اين جنگها ديگر سخن از استرقاق و اسير گيري به معناي بردگي اينها اصلاً نيست، چون بالأخره او مسلمان است. اسير را براي اين ميگيرند و او را استرقاق ميكنند كه كاملاً تحت كنترل مولاي مسلمان باشد و او را به اعتقاد به حق، معتقد كند و تربيت كند و اين شخص در فرض سوم و مقام سوم كه خودش مسلمان است.
بنابراين اصل نظام برده داري در اسلام در حد ضرورت بود اولاً، آنجا كه قتل، جايز است به طريق اوليٰ برده داري جايز است و بعد از برده گرفتن، سبك تعليمات اسلامي به سوي تعليم و تربيت و تزكيه و عتق حركت ميكرد، لذا وقتي اسلام آمد مكرر در مكرر دستور آزادي داد در بسياري از امور به عنوان كفاره، عتق رقبه را مطرح كرده است؛ حالا گاهي واجب گاهي مستحب گاهي واجب ترتيبي گاهي واجب تخييري تا بساط برده داري را برچيند. آنجايي برده داري جايز است كه قتل جايز است. اگر كسي درباره قتل سخني ندارد درباره بردهداري هم سخني نخواهد داشت و هرگز نميشود مؤمن را برده قرار داد، مسلمان را برده گرفت اينكه نيست. جايي كه قتل، جايز است آنجا برده گرفتن جايز است. جايي كه كسي حق حيات ندارد، حق آزادي هم ندارد و حق حيات او چون مزاحم ديگران است، آزادي او هم مزاحم آزادي ديگران است. بنابراين اين نموداري از مسئله پذيرش بردگي در اسلام است وگرنه اصل، بر جريان عتق است، حالا تتمه بحث به خواست خدا در نوبت بعد موکول میشود.
«و الحمد لله رب العالمين»