74/10/10
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 120
﴿لِلّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا فِيهِنَّ وَهُوَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ (۱۲۰)
سيماي عبادت در قرآن
چند مبحث در ذيل سورهٴ مباركهٴ «مائده» مطرح است كه بعضي از آنها به پايان رسيد و آنچه فعلاً شروع شد مسئله عبادت و عبوديت و جريان بندگي و بردگي انسانهاست. آنچه از قرآن كريم درباره عبادت انسانها برميآيد اين است كه كاملترين و برجستهترين وصف براي انسان آن است كه عبد ذات اقدس الهي باشد براي اينكه كمال هر موجودي در اين است كه بر اساس نظام تكويني خود حركت كند و چون خودش آگاه به اين مسير نيست و از هدف اطلاع كاملي ندارد ذات اقدس الهي كه از هدف او و از مسير او مستحضر است بايد او را راهنمايي كند; هم حقيقت انسان را به خود او تفهيم كند هم حقيقت جهان را به او تفهيم كند هم حقيقت ارتباط متقابل انسان و جهان را براي او تبيين كند و منظور از جهان خصوص عالم طبيعت و ماده نيست بلكه عالم طبيعت و ماده از يك سو، عالم برزخ از سوي ديگر و بالاتر از برزخ از سوي سوم، چون انسان يك موجود متحركي است كه همه اين مراحل را يكي پس از ديگري بايد طي كند، قهراً بايد به همه اين مسافتها و منزلها آشنايي داشته باشد و تنها ذاتي كه از همه اين مسافتها و منزلها آشنايي دارد خدايي است كه اين منازل و مسافتها را آفريده است، لذا انسان همان طوري كه از گذشته خود بي خبر است و از آينده خود بي اطلاع است، از بسياري از موجوداتي كه همراه او در عالم طبيعت به سر ميبرند بي خبر است. ناچار بايد از كسي كمك بگيرد كه همه اينها را او آفريد. ارتباط انسان به همه اينها قطعي است، چه اينكه جهل انسان هم به همه اينها قطعي است، قهراً يك راهنما لازم دارد.
عبوديت مهمترين کمال در قرآن کريم
اگر انسان اين راه را درست تشخيص داد و عبد خدايي بود و خدايي را به مولا بودن و مولويت پذيرفت كه همه اين شئون را آگاه است، آنگاه به بهترين كمال ميرسد. لذا ذات اقدس الهي مهمترين كمالي كه در قرآن كريم مطرح ميكند بر پايه عبوديت آنها را طرح ميكند; در اول سورهٴ مباركهٴ «كهف» آمده است كه: ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي أَنْزَلَ عَلي عَبْدِهِ الْكِتابَ﴾[1] همان طوري كه اِسرا بر اساس عبوديت است، عروج بر اساس عبوديت است، نزول و فرود آمدن كتاب الهي هم روي عبوديت است اگر انساني بخواهد اسريٰ داشته باشد يا معراج داشته باشد بايد از سكوي عبوديت پرواز كند و اگر انساني قلبش بخواهد مهبط وحي باشد بايد از جايگاه عبوديت استفاده كند هم ﴿سُبْحانَ الَّذي أَسْري بِعَبْدِهِ﴾[2] بر اساس عبوديت است هم ﴿فَأَوْحي إِلي عَبْدِهِ ما أَوْحي﴾ در معراج بر اساس عبوديت است و هم ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي أَنْزَلَ عَلي عَبْدِهِ الْكِتابَ﴾ بر اساس اصل عبوديت است و اين اختصاصي به علوم شريعت و علوم ظاهر ندارد.
تبيين حرکت افراد داراي علوم ولائي بر اساس عبوديت
آنها كه علوم ولايي دارند و بر اساس باطن حكم ميكنند و خضر راهند، آنها هم بر اساس عبوديت به اينجا رسيدهاند وقتي در سوره «كهف» آيه 65 جريان خضر را ذكر ميكند ميفرمايد: ﴿فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا﴾ خب پس اگر خضر راه است بر اساس عبوديت به اينجا رسيده، چه اينكه اگر پيغمبر اسلام است و مانند آن بر اساس عبوديت به اينجا رسيده.
شرط لازم بودن عبوديت
نكته بعدي آن است كه عبوديت، شرط لازم است نه شرط كافي; لطف و عنايت الهي و علم خدا به عواقب امور هم نقش موثري دارد لذا اينچنين نيست كه اگر كسي بندگي كامل كرد و بنده كامل شد بشود پيغمبر يا امام كه اين را با عبوديت كسب بكند، اينچنين نيست [بلكه] هر كسي به مقامي رسيده است بر اساس بندگي رسيده است; اما اينچنين نيست كه هر كسي بندگياش كامل بود حالا بشود امام يا پيغمبر كه اين يك مقام تحصيلي باشد البته وليّ خدا ميشود; اما رسول و نبي بشود اينچنين نيست، چون ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾،[3] آن گذشته از اينكه از طرف خود شخص لازم است كمال عبودي را داشته باشد آن علم به عاقبت امور را خود انسان ندارد خيلي از اوقات است كه خداوند علم به افراد ميدهد معنويت به افراد ميدهد حتي كرامت به افراد ميدهد و اما اينها نه از اين علم استفاده صحيح ميبرند نه از آن كرامت او را بيجا صرف ميكند نظير ﴿وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها﴾.[4]
عنايت پستهاي الهي مانند نبوت، رسالت و کرامت به برخي افراد
ذات اقدس الهي پستهاي كليدي را، نظير نبوت رسالت خلافت امامت امثال ذلك را به كسي ميدهد كه خودش از باطن امور باخبر است; اما كرامتها و مانند آن [مثل] بعضي از كشف و شهودها، بعضي از علمهاي معنوي اين را ممكن است به عنوان يك امتحان به افراد ديگر هم مرحمت كند و چون كمال انساني در عبوديت است و عبوديت هم منحصر در ذات استحقاقش اقدس الهي است در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» حصر كرده است يعني آيه 23 سورهٴ «اسراء» حصر كرد ﴿وَ قَضي رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ﴾ و احدي معبود نيست و كسي حق ندارد احدي را بپرستد مگر خدا را.
عبد بودن انسان در مقابل ولي و مولا عبد
مطلب ديگر آن است كه اگر انسان، عبد است در برابر وليّ و مولا عبد است. قرآن كريم گرچه عبوديت غير خدا را امضا نكرده است; ولي ولايت غير خدا را امضا كرده است اين به چه صورت درميآيد انبياي الهي كه اوليا هستند مرسلين كه اوليا هستند، ائمه(عليهم الصلاة و عليهم السلام) كه اوليا هستند مولا بودن آنها و ولايت آنها چگونه است آيا انسانها عبد آنها هم هستند ولو بالتبع يا نه اگر انسانها عبد غير خدا نيستند كما هو الحق پس ولايتي كه براي انبيا و اوليا و ائمه(عليهم الصلاة و عليهم السلام) ثابت است اينچنين نيست كه آنها حقيقتاً مولا باشند و حقيقتاً والي باشند; منتها آنها والي قريباند و ولي قريباند و مولاي قريباند و خدا مولاي بعيد يا ولايت در ثبوت داشته باشد اين نكته بحث محوري امروز است.
بيان نکته بحث محوري
بيان ذلك اين است كه اگر از اين سوي ثابت شد كه انسان، كمالش در عبوديت است (يك)، و عبد الله است و لا غير (اين دو)، پس غير خدا هر كه است و هر چه است مولاي حقيقي يا وليّ حقيقي نيست تا ما بگوييم خدا اولاً و بالاصاله وليّ و مولاست و غير خدا مثلاً انبيا و اوليا ثانياً و بالتبع وليّ و مولايند وقتي مسئله ولايت انبيا و اوليا و ائمه(عليهم الصلاة و عليهم السلام) روشن شد; ولايت فقيه هم روشن ميشود وقتي ولايت فقيه روشن شد بسياري از شبهات و اشكالات رخت برميبندد عمده اثبات اين است كه آيا انسان چند تا وليّ و چند تا مولاي حقيقي دارد در طول هم، نظير اينكه اَب و جدّ هر دو وليّ طفل محجورند حقيقتاً وليّاند; منتها هر كس اول اعمال ولايت كرد جا براي ولايت ديگر نيست از اين قبيل است يا احياناً ولايت بر انسان ولايت طولي است كه بعضيها وليّ قريباند بعضي اقرب، بعضي وليّ بعيدند بعضي وليّ ابعد يا بعضيها وليّ بالاستقلال و بالاصالهاند و بعضيها وليّ بالتبعاند، از اين قبيل است يا هيچ كدام از اينها نيست.
خب اگر اساس برهان عقلي اين بود و آيات هم او را تأييد كرد كه كمال انسان در اين است كه حرف كسي را بشنود كه او حقيقت انسان را، حقيقت جهان را، حقيقت ارتباط متقابل انسان و جهان را آفريد و منظور از جهان خصوص عالم طبيعت نيست گذشته انسان و آينده انسان نظير برزخ و قيامت و بهشت و جهنم هم مطرح است يعني ابديت او مطرح است. اگر محصول تحقيق اين بود، قهراً عبادت منحصر الله خواهد شد، ولايت هم منحصر الله ميشود يعني تنها وليّ اوست، نه اينكه ما چند تا وليّ داريم بعضيها بالاصالتاند بعضي بالتبع، بعضيها ولي قريباند بعضيها وليّ بعيد بلكه يك وليّ داريم و آن خداست.
در بحثهاي قبل كه ادب انبيا بود ملاحظه فرموديد كه ظريفترين ادب همان ادب توحيد است كه در سنت و سيرت انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) اين توحيد، جلوهگر است همه كارهاي آنها و كارهاي همه آنها بر اساس آيات پاياني سوره «انعام» بود كه ﴿إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي وَ مَحْيايَ وَ مَماتي لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾.[5] اين گرچه خطاب به پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است ولي اختصاصي به آن حضرت ندارد; منتها مرحله كمالش مربوط به آن حضرت است وگرنه تمام انبيا و معصومين(عليهم السلام) حيات و ممات آنها لله است. اگر حيات و ممات آنها لله بود، هيچ فكري در قلبشان و هيچ اميدي در دلشان و هيچ وهم و خيالي در درونشان و هيچ عملي در ظاهر بدنشان پديد نميآيد مگر اينكه لله است و به دستور اوست.
قرآن كريم در عين حال كه خيلي از امور را به غير خدا اسناد ميدهد در بخشهاي ديگر اينها را جمع بندي ميكند و ميگويد اينها منحصراً براي خداست كه اين يك باب جدايي دارد يعني براي خودش يك كتاب است كه اگر شما اين بحثها را از قرآن كريم به عنوان يك تفسير موضوعي جدا كنيد اين يك جلد كتاب خواهد بود نمونههاي فراواني دارد كه خداوند، اوصافي را براي خود و غير خود ذكر ميكند بعد آن اوصاف را در جاي ديگر منحصراً از آن خود ميداند; درباره شفاعت اين طور است درباره قوّت اين طور است درباره عزت اين طور است درباره رزق اين طور است.
منحصر بودن عزت براي خداي سبحان
درباره عزّت در سورهٴ «منافقون» فرمود: ﴿لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ﴾،[6] لكن در سوره ديگر فرمود: ﴿الْعِزَّةَ لِلّهِ جَميعاً﴾;[7] تمام عزتها براي خداست. درباره قوت هم فرمود: ﴿يا يَحْيي خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ﴾،[8] به بني اسرائيل فرمود: ﴿خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ﴾،[9] به مجاهدان اسلام فرمود: ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾[10] و امثال ذلك كه ما به او قوت داديم و قدرت داديم فراوان است، بعد فرمود اينها بعدها ميفهمند ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَميعاً﴾.[11] در مسئله رزق هم خدا به عنوان خير الرازقين معرفي شده است خب خير الرازقين معلوم ميشود رازقيني هست، بعد خدا ﴿خَيْرُ الرّازِقين﴾[12] است; لكن در پايان سوره «ذاريات» دارد كه بدانيد ﴿إِنَّ اللّهَ هُوَ الرَّزّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتينُ﴾[13] اين «هو» كه ضمير فصل است با الف و لام، مفيد حصر است [يعني] تنها رازق خداست.
انجام شفاعت به اذن خدا
يا اگر مسئله شفاعت است خدا شافعيني را در قرآن كريم اثبات كرده است ﴿فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشّافِعينَ﴾[14] معلوم ميشود كه خيليها شافعاند; اما درباره آياتي كه ميفرمود آنها شافعاند ميفرمايد تا خدا اذن ندهد كسي حق شفاعت ندارد شفاعت بيد الله است. [15]
اثبات بودن ولايت براي پيغمبر(ص)و اهل بيت
در جريان ولايت هم همين طور است درباره ولايت همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» قبلاً گذشت كه فرمود: ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ﴾[16] كه ولايت براي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ثابت شد، ولايت براي اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) ثابت شد و تتمه روايات و امثال ذلك و از اين بازتر در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» فرمود: ﴿النَّبِيُّ أَوْلي بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾;[17] اگر كسي بر مال و جان خود سلطه داشته باشد وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ولايتش نسبت به جان و مال افراد، از خود آنها بالاتر است لذا در همان سورهٴ مباركهٴ «احزاب» فرمود: ﴿ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَي اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ﴾;[18] وقتي خدا و پيغمبر درباره امري حكم كردند اَحدي حق اختيار و انتخاب ندارد كه بگويد آقا من رأيم اين است، من به شما رأي ميدهم يا من به شما رأي نميدهم و امثال ذلك.
انحصار ولايت به خداي سبحان
خب در عين حال كه ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾ آمده در عين حال كه ﴿النَّبِيُّ أَوْلي بِالْمُؤْمِنينَ﴾ آمده، در عين حال كه ﴿ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَي اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ﴾ آمده، در عين حال در سورهٴ مباركهٴ «حم» آنجا ولايت را منحصراً براي ذات اقدس الهي ميداند آيه نُه سوره «شوري» اين است كه ﴿أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ فَاللّهُ هُوَ الْوَلِيُّ﴾، خب اين نشان ميدهد كه اگر الله وليّ است رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وليّ است و اميرالمومنين(سلام الله عليه) وليّ است، اينها عِدْل ولايت الله، وليّ نيستند و چون ولايت منحصر در اوست ولايت خدا واسطه در ثبوت هم نيست كه اينها واقعاً وليّ باشند; منتها ثانياً و بالتبع بلكه ميشود بالعرض نه بالتبع، ولايت ميشود واسط العروض نه واسط الثبوت. واسط الثبوت اين است كه اگر آتشي به يك كنار آبي قرار بگيرد آبي را در ظرف بگذارند آن آب واقعاً گرم ميشود، اين نزديكي به آتش واسطه است در ثبوت حرارت براي نار كه اين آتش واقعاً گرم ميشود اين آب واقعاً گرم ميشود; منتها آتش گرمايش بالاصاله است ولي اين آب واقعاً گرم ميشود و ميجوشد حتي تبخير ميشود، اتّصاف آب به حرارت اتّصاف واقعي است و اين قرب به آتش واسطه در ثبوت است نه واسطه در عروض; ولي اگر شما همين آتش را با اين شعله در برابر يك آينه نگاه داشتيد خب درون آيه هم شعله بلند است; اما چيزي در درون آينه نيست آينه اين آتش بيروني و شعله بيروني را نشان ميدهد نه اينكه واقعاً درون آينه گرم شده باشد آينه را از دور نگه داشتيد ميبينيد به فاصله يك كيلومتري فلان جا شعله برخاسته است. اين آينه داغ نشد گرم نشد شعلهاي در او نيست; ولي شعله را نشان ميدهد.
عزيز بودن مؤمن نشانه عزت خدا
معناي ﴿لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ﴾[19] با ﴿فإنّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَميعاً﴾[20] اينچنين نيست كه واقعاً عزت سه قسم است خدا واقعاً عزيز است پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) واقعاً عزيز است مؤمنين واقعاً عزيزند و واسطه در ثبوت است وگرنه آن عزتها ميشود محدود بلكه اينها ميشود واسطه در عروض و تعبير ظريف قرآن كريم هم در اين باره اين است كه اينها آيات الهياند كه بسيار تعبير خوبي است يعني اينها نشانهاند اگر مؤمن، عزيز است اين آيت و نشانه عزت خداست اگر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وليّ است اين نشانه ولايت ذات اقدس الهي است اينها آيات الهياند و نشان ميدهند اوصاف الهي را ديگران تاريكند ظلمانياند; مظلماند جايي را نشان نميدهند اينها نشان ميدهند از اينجا معلوم ميشود كه اگر كسي گفت امام وليّ است و اگر كسي گفت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وليّ است از حرمت انسانيت و انسان نكاست، وقتي آنجا روشن بشود مسئله ولايت فقيه هم روشن خواهد شد ولايت يك وقت وليّ محجور ميشود انسان، اين تكليفي است كه انسان، آن محجور را حفظ بكند حالا خواه در اثر فقدان عقل و در اثر جنون، كسي محجور باشد يا در اثر سفاهت محجور باشد يا در اثر صغر محجور باشد آن ولايتها يك سلسله تكليفي است كه انسان عهدهدار حفظ اوست.
تبيين ولايت فقيه به يک قسم يا دو قسم
ولايت امام و پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) از قبيل ولايت بر سفيه و مجنون و محجور نيست كه اخيراً خلط مبحث شده چه در نوشتهها چه در گفتهها اين يك اهانتي است بر مردم و هتك حرمتي است نسبت به ولايت فقيه. حالا عنايت بفرماييد ببينيد كه اين ولايتها از يك قسم است يا از دو قسم؟ اگر يك مجنون و يا سفيهي يا كودك خردسالي كه تحت ولايت است معنايش اين است كه اين شخص برابر با انديشه خود آراي خود بايد بالأخره اين بچه را يا آن سفيه را يا آن ديوانه زنجيري را حفظ بكند; دستور به او ميدهد او را به بازي ميگيرد بچه را چه وقت به پارك ببرد بازي بگيرد چه وقت بخواباند، سفيه را چه وقت بخواباند چه وقت بيدارش كند چه وقت تغذيه كند مجنون را چه وقت تغذيه كند اين برابر با اراده خود البته نبايد ظلم بكند; اما برابر با ميل و اراده خود او را دارد تدبير ميكند، اين معناي ولايت بر محجور است; اما ولايت امام و پيغمبر از اين قبيل نيست، قهراً ولايت جانشين امام هم از اين قبيل نيست ولايت امام و پيغمبر، برگشتش به ولايت الله است يعني خود مكتب، خود دين دارد رهبري را و سرپرستي را و هدايت را به عهده ميگيرد به دليل اينكه همان طوري كه مردم مولّيٰ عليهاند شخصيت حقيقي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم تحت ولايت شخصيت حقوقي اوست شخصيت، حقيقي امام(عليه الصلاة و عليه السلام) هم تحت ولايت شخصيت حقوقي اوست.
ولايت داشتن امامان و پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از طرف خدا
بيان ذلك اين است كه معصوم از آن جهت كه معصوم است، امام از آن جهت كه امام است، پيغمبر از آن جهت كه پيغمبر است جز از طرف ذات اقدس الهي چيزي ندارد. اگر حكمي را پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به عنوان رسول و به عنوان امين وحي الهي حكمي را تلقي كرده است فتوايي را تلقي كرده است از خدا به مردم ابلاغ كرد.
بيان حکم ولايي
مثلاً ذات اقدس الهي در سورهٴ مباركهٴ «نساء» فرمود: ﴿يَسْتَفْتُونَكَ﴾; اينها از تو استفتا ميكنند ﴿قُلِ اللّهُ يُفْتيكُمْ﴾;[21] خب فتواي خدا اين است كه اين فتوا را براي مردم نقل بكن وقتي فتوا را براي مردم نقل كرد عمل به اين فتوا بر همگان واجب است حتي بر پيغمبر، اين براي فتوا.
اما احكام ولايي، بنا شد كه مثلاً با فلان قوم رابطه قطع بشود يهوديها از مدينه بيرون بروند يا اموال آنها مصادره بشود اين حكم ولايي است، اين حكم ولايي كه شده است عمل به اين حكم واجب است حتي بر خود پيغمبر نقض اين حكم حرام است حتي بر خود پيغمبر اين ميشود حكم ولايي نمونه سوم حكم قضايي است; دو تا متخاصم آمدهاند به محكمه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) درباره زمين يا درباره مال منقول اختلافي داشتند، حضرت هم بر اساس «إنما أقضي بينكم بالبيّنات والأيْمان﴾.[22] حكم كرده است كه مثلاً اين فرش براي زيد است براي عمرو نيست، فصل خصومت كرد محكمه هم پايان پذيرفت. نقض اين قضا و حكم حرام است حتي بر خود پيغمبر عمل به اين قضا و حكم واجب است حتي بر خود پيغمبر. خب چه امتيازي پس براي پيغمبر شد كه او بشود وليّ مردم! همين معنا بعد از پيغمبر براي امام(عليه الصلاة و عليه السلام) هست همين معنا بعد از امام در زمان اگر نائب خاص داشتند مثل مالك اشتر(رضوان الله عليه) مثل مسلم بن عقيل(رضوان الله عليه) ثابت است، نشد نائب عام ثابت است حالا امام راحل(سلام الله عليه) كه بود چه امتيازي او بر مردم ايران داشت اگر فتوايي داده بود، عمل به فتوا واجب بود حتي بر خودش. اگر حكمي فرمود [مثلاً] سفارت اسرائيل بايد برچيده بشود! عمل به اين حكم واجب است، نقض اين حكم حرام بود براي همه مردم، حتي براي خودش. وقتي بنا شد رابطه ايران و امريكا قطع بشود اين حكم صادر شد، عمل به اين حكم واجب بود حتي بر خودش، نقض اين حكم حرام بود حتي بر خودش. الآن هم كه مقام رهبري عهدهدار اين كار است اگر دستوري داد عمل به آن دستور واجب است حتي بر خودش، نقض آن دستور حرام است حتي بر خودش اين است كه اگر معناي ولايت حل بشود ديگر نميگويند ايراني كه محجور نيست، ملت كه محجور نيست تا وليّ بخواهد. اين سخن از حجر نيست، بازگشت اين ولايت به ولايت دين است، ولايت مكتب است اگر پدر نسبت به صغير يا نگهبان تيمارستان نسبت به ديوانه وليّ است آن ولايت بر محجور است حالا به او دستور داد كه فلان جا بازي كن، فلان جا بازي نكن مگر بر خود او واجب است كه اين كار را انجام بدهد! آنكه بايد امتثال بكند كه مكلَّف نيست; بايد و نبايد شرعي ندارد او را وادارش ميكنند كه چه وقت غذا بخورد چه وقت بخوابد كجا بخوابد كجا بازي كند او محجور است.
تبيين کيفيت ولايت فقيه
ولايت فقيه از باب ولايت بر مجنون نيست، از باب ولايت بر سفيه نيست از باب ولايت بر صغير نيست خود پيغمبر جزء مولّيٰ عليه است يعني شخصيت حقيقي پيغمبر با افراد ديگر در رقم مولّيٰ عليهاند، شخصيت حقوقي او وليّ است، شخصيت حقيقي ائمه(عليهم السلام) در رديف مولّيٰ عليهاند شخصيت حقوقي آنها در [رديف] وليّ است. همچنين رهبران الهي، امام راحل(رضوان الله عليه) شخصيت حقيقي او از اين جهت كه او روح الله بود مثل ساير مردم مولّيٰ عليه بود، از آن جهت كه امام امت بود ولايت داشت. يك دينشناس دين باورِ ديندارِ عادلي حرف دين را نقل ميكند، آن وقت عمل به اين حرف بر همه واجب است حتي بر خودش اين يك بيان لطيفي است كه صاحب جواهر، دارد ميگويد اين «الراد عليه كالرّاد علينا»[23] اين حرمت رد كه اختصاصي به مردم ندارد بر خود حاكم هم حرام است بر خود قاضي هم حرام است، آن وقت هيچ امتيازي براي امام با ديگران نيست تا بگويند مردم ايران كه محجور نيستند [كه] وليّ طلب بكنند.
اگر معناي ﴿فَاللّهُ هُوَ الْوَلِيُّ﴾[24] روشن شد: اولاً توحيد محفوظ ميماند; كسي نميگويد كه مگر ما بنده چند نفريم نه ما بر اساس ﴿قَضي رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ﴾[25] بنده ذات اقدس الهي هستيم و ديگر كسي نميگويد غير از خدا ما وليّ حقيقي داريم; منتها ثانياً و بالتبع، بلكه ميگويند وليّ حقيقي خداست اينها آيات الهياند اينها بالعرضاند نه بالتبع اينها مثل آينهاي هستند كه ولايت الله را نشان ميدهند نه نظير آن آب جوشياند كه در اثر حرارت آتش جوش آمده فرق است بين واسطه در ثبوت و واسطه در عروض اينها واسطه در عروضند اينها آيات الهياند اينها مجازاً وليّاند [چون] وليّ حقيقي خداست، به دليل اينكه خداوند وقتي خيلي از اين كمالات را به ديگران نسبت داد در جاي ديگر ميگويد تنها كسي كه اين وصف را دارد خداست. آنگاه انسان به اين ولايت فخر ميكند، ميگويد من تحت ولايت دين خدايم. خب اگر درخت بخواهد رشد كند. بايد تحت ولايت آب باشد، تحت ولايت هواي سالم باشد تا رشد كند. اينها هواي ماست كه ما را ميپروراند، رشدمان ميدهد غير از اين نيست اگر كسي بخواهد شجره طوبي بشود از اين راه دارد استفاده ميكند.
بيان معناي ولايت فقيه
اينكه امام(رضوان الله عليه) اصرار داشت ميفرمودند كه پشتيبان ولايت فقيه باشيد تا اين كشورتان محفوظ بماند يعني مسلمان باشيد، بالأخره يك مسلمان اسلام شناس اسلام دان اسلام باور ديندار بايد زمام امور را به دست بگيرد كه حرفي كه ميزند اول خودش عمل بكند بعد ديگران هم عمل بكنند اين ميشود معناي ولايت فقيه بازگشت ولايت فقيه به ولايت فقاهت و عدالت است وگرنه شخص كه ولايتي ندارد بر هيچ كسي اگر شخص ولايت داشت مثل پدر نسبت به پسر بود; پدر به پسر ميگويد برو فلان كار را بكن! ميگويد چشم، اين ديگر به او نميگويد خودت بكن اگر وليّ صبي به صبي گفت فلان كار را بايد بكني! او بايد بگويد چشم، اين ديگر نميگويد تو هم بكن من هم بكنم; اما اگر كاري را رهبر دستور بدهد پيشاپيش امت خودش ميكند و اگر ـ معاذ الله ـ اين كار را نكرد، امت حق دارد به او بگويد تو هم بكن ما هم بكنيم.
اين بيان نوراني حضرت امير بود فرمود ما هرگز به شما دستوري نداديم الا اينكه «أسبِقُكم إليها»،[26] حرف شعيب در قرآن كريم اين بود كه: ﴿ما أُريدُ أَنْ أُخالِفَكُمْ إِلي ما أَنْهاكُمْ عَنْهُ﴾[27] ما قصدمان اين نبود بنايمان هم اين نيست كه يك چيز را بگوييم نكنيد، خودمان خلافش را بكنيم. اين حرف، از آن كلمات قصار صاحب جواهر است در ذيل همان جريان مقبول عمر بن حنظله كه «الراد عليه كالرّاد علينا و الرّاد علينا كالراد علي الله»[28] است و هو علي حدّ شرك، اين حرمت رد، اختصاصي به طرفين قضا ندارد براي خود قاضي هم هست; اين حرمت رد، اختصاصي به محكومين ندارد براي خود حاكم هم هست. اگر دين، به اين شيريني و لطافت است و هيچ مزيتي براي احدي نسبت به احدي نيست، خب اينچنين ديني را انسان با جان ميپذيرد.
پرسش: ...
پاسخ: عزت براي خداست. اين شخص، مظهر خداست آيت خداست اين بيان نوراني اميرالمومنين(سلام الله عليه) است كه فرمود: «و ما لله آيةٌ أكبرُ مِنّي»[29] اگر همه موجودات ارضي و سماوي، آيات الهياند بعضي كبير بعضي كبرا بعضي اكبر، وجود مبارك حضرت امير فرمود: «ما لله آية أكبر مِنّي» قهراً هر كس هر كمالي دارد نشانه كمال الهي را داراست چون فرض ندارد كه كمال خدا نامتناهي باشد در مقابل كمال نامتناهي يك كمال ديگر هم ما داشته باشيم. الآن مثلاً شما فرض كنيد يك خط نامتناهي ما داريم در اين امتداد در اين امتداد ديگر خط ديگر فرض ندارد، در پهلوهاي او بالا و پايين او ميشود حالا بياييد اين خط نامتناهي را فرض كنيد يك سطح نامتناهي; اگر ما يك سطح نامتناهي داشتيم ديگر در آن سطح سطح ديگر نيست; اما بالاي او پايين او چرا سطح كه بعد دو طرفه است يعني طول و عرض دارد ديگر در طرف طول و عرض ما سطح ديگر نخواهيم داشت، زير او بالاي او هست. حالا اگر بياييد اين سطح را هم از طرف ارتفاع هم از طرف عمق حجمش كرديد، گفتيد ما يك جسم نامتناهي داريم يعني چه؟ يعني تمام ابعاد عالم را اين جسم گرفته آن وقت در كنار اين جسم نامتناهي ميشود يك جسم كوچك فرض كرد; بگوييم ما دو تا جسم داريم يك جسم نامتناهي [و] يك جسم كوچك هم داريم قابل فرض نيست. همين معنا را از احجام و اجسام و از همه اينها بيرون ببريد ببريد به اصل هستي برسيد اگر ما يك هستي نامتناهي داشتيم، در مقابل او چيز ديگر نيست هر چه هست آيت اوست علامت اوست خدا غريق رحمت كند علامه طباطبايي را! اين بارها ميفرمود كه اين خيلي تعبير ظريفي است كه دين گفته هيچ موجودي در هيچ شرايطي نيست كه آيت حق نباشد، خب اگر آيت حق است خودش استقلال ندارد چون اگر خودش استقلال داشته باشد كه او را نشان نميدهد.
وليّ خدا بودن مؤمن
معلوم ميشود كه ﴿فَاللّهُ هُوَ الْوَلِيُّ﴾ يعني آيه نُه سورهٴ «شوريٰ» ميگويد او اولاً و بالذات است ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾ اولاً و بالذات است، آنگاه ﴿وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا﴾[30] ثانياً و بالعرض نه ثانياً و بالتبع. لذا آنگاه ﴿يَدُ اللّهِ فَوْقَ أَيْديهِمْ﴾[31] روشن ميشود، ﴿الَّذينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللّهَ﴾[32] روشن ميشود، ﴿فَلَمّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ﴾[33] روشن ميشود. فرمود من كه مريض شدم چرا به عيادت من نيامدي، عرض كرد شما كه مريض نميشويد. فرمود آن بنده مؤمن كه مريض شد مظهر من است، اگر از او احترام به عمل آوردي از من احترام به عمل آوردي،[34] اينها كنايه نيست اينها مجاز نيست اينها استعاره نيست اينها تشبيه نيست اينها حق را در آينه مؤمن ديدن است آنگاه انسان ميفهمد ديگران هيچاند خدا حلول نكرده، چون در آينه كه آفتاب حلول نميكند با او متحد نشده چون با آينه كه متحد نميشود. حلول، محال است اتحاد، محال است امثال ذلك، محال است، بلكه نشان دادن حق است. آنگاه ولايت هم آن كسي كه وليّ است حساب خودش را جمع ميكند مثل امام، اين تعارف نكرده گفته من دست بسيجي را كه بالاي دست او دست خداست ميبوسم اين فهميده چه گفته وگرنه دست زيد و عمرو را كه نميبوسد. گفت آن دستي را بوسه ميزنم كه بالاي او دست خداست يعني ﴿يَدُ اللّهِ فَوْقَ أَيْديهِمْ﴾[35] را دارم ميبوسم. خودش هم همين طور بود و تعارف هم نميكرد اين خودش «كأحد من الناس» بود واقعاً كاحد من الناس بود و باور هم كرده بود و فهميده بود و بر اساس فهمش هم عمل كرد مقام او مقام ولايت بود يعني فقاهت بود و عدالت بود خب فقاهت مقدس است ديگر، عدالت مقدس است ديگر. خب آدم، تابع فقاهت باشد تابع عدالت باشد يعني محجور است. آنگاه اگر ولايت پيغمبر و ائمه(عليهم السلام) معلوم بشود مال شخصيت حقوقي اينهاست نه براي شخصيت حقيقي اينها و ولايت فقيه هم روشن بشود، ديگر هيچ محذوري ندارد، هيچ كسي محجور نخواهد بود. مردم را كه نميشود فريب داد گفت شما محجوريد! مردم بالأخره ميفهمند، بالأخره سؤال ميكنند كه اين ولايت فقيه از باب ولايت بر محجور و سفيه و صبي و ديوانه است يا ولايت شخصيت حقوقي است بر انسانهاي آزاد و احرار.
«و الحمد لله رب العالمين»