74/10/04
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 120
﴿لِلّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا فِيهِنَّ وَهُوَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ (۱۲۰)
بيان سه فصل ادب ذوات مقدس
بحث در ادب انبيا (عليهم الصلاة و عليهم السلام) بود. ادب اين ذوات مقدس گاهي با ذات اقدس الهي است كه در عبادت و دعا و مانند آن ظهور ميكند كه بحثش تا حدودي گذشت. فصل دوم ادب انبيا (عليهم السلام) در كيفيت ايصال پيام الهي است به مردم و نحوه برخورد با مردم است. فصل سوم ادب انبيا (عليهم السلام) است در احتجاجات و مجادلات علمي است با مخالفانشان. روح اين فصل دوم و فصل سوم به اين برميگردد كه چون اين ذوات مقدس در اثر آن سير كمالي به عندالله رسيدند لذا نه تسبيح خدا را فراموش ميكنند و نه حمد خدا را; ذات اقدس الهي ملائكه و انسانهاي كامل كه به حضور الهي راه يافتهاند و عند اللهي شدند را به اين اوصاف ميستايد كه اينها نه تسبيح خدا را فراموش ميكنند و نه تحميد خدا را.
دليل عدم نسيان تسبيح و تحميد ملائکه
سرّ اينكه تسبيح و تحميد اينها فراموش نميشود اين است كه اگر كسي يك موجود كاملي را ببيند و خود را در مشهد و محضر او كامل مشاهده كند، قهراً موجودات ديگر را هم در محضر آن موجود كامل ميبيند وقتي خود و موجودات ديگر را در مشهد و محضر آن موجود كامل ديد هم خود را محتاج مييابد و هم ديگران را و چون آن موجود كامل، منزّه از نقص او و نقص ديگران است لذا اينگونه انسانهاي كامل كه به حضور آن ذات مقدس كامل بالذّات راه يافتند، او را از نقص تنزيه ميكنند چون خود را و ديگران را ناقص مييابند و او را منزه از نقص.
رفع نقص به وسيله ذات اقدس الهي
مطلب دوم آن است كه چيزي كه نقص اينها را برطرف بكند، كاري كه نقص اينها را به كمال تبديل بكند نه از خود آنها ساخته است نه از ديگران، آن رفع نقص را و رفع حاجت را هم از ذات اقدس الهي مييابد لذا او را حمد ميكند پس دائماً به حمد او و دائماً به تسبيح او مشغولاند اينكه در ذكر ركوع و در ذكر سجود به ما گفتند حمد را با تسبيح همراه كنيد «سبحان ربي الاعلي و بحمده» بگوييد يا «سبحان ربي العظيم و بحمده» بگوييد براي حفظ اين دو مطلب است. انسان وقتي كه ناقص است خود را در محضر كامل ميبيند آن كامل را از نقص، تنزيه ميكند ميشود تسبيح و رفع حاجت خود را نه به عهده خود ميداند و نه به عهده ديگران بلكه به عهده آن خدايي كه منزه از نقص است ميداند و آن خدا كه رفع نقص اينها را به عهده گرفته است منعم است، لذا در برابر نعمت او او را ثنا ميكند ثناگوي اويند ميشود حمد و اين در زبان فطرت تمام موجودات است لذا اين دو مطلب در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» در كنار هم ذكر شده است كه ﴿إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِه﴾;[1] نه تنها همه تسبيحگوي اويند و نه تنها همه تحميد وحمدگوي اويند بلكه تسبيحشان با تحميد همراه است; هم مسبحاند هم حامد و حمدشان در كنار تسبيح است و تسبيحشان در كنار حمد است.
لازم و ملزوم بودن تحميد با تسبيح درباره ذات اقدس الهي
يك وقت است انسان از كسي حقشناسي ميكند و ثناگوي اوست ولي او را تسبيح نميكند، براي اينكه او هم ناقص است و از ديگري گرفته اما درباره ذات اقدس الهي تحميد با تسبيح همراه است و تسبيح با تحميد همراه است; خدا آن كاملي نيست كه محتاج به غير نباشد و بس تا بشود تسبيح، بلكه آن كاملي است كه مشكل ديگران را هم حل ميكند، ميشود مكمّل، لذا تحميد هم در كنار تسبيح است. انبياي الهي چون به اين حد رسيدند ميشوند عنداللهي، وقتي عندالله شدند ادب را چه درباره كيفيت ايصال پيام الهي به مردم رعايت ميكنند چه در محاورهها و برخوردهاي عادي رعايت ميكنند; چه در محاجهها و جدالها رعايت ميكنند چون عنداللهياند عنداللهاند.
عدم تقابل غضب و رحمت خدا
ذات اقدس الهي اوصافش با رهبري رحمت مطلقه تأمين است هم ارحم الراحمين است في موضع الرحمة و المرحمة است «واشد المعاقبين» است «في موضع النكال و النقمة»،[2] اينها هم ﴿اشِدّاءُ عَلَي الْكُفّارِ﴾اند و ﴿رُحَماءُ بَيْنَهُم﴾[3] هستند و اگر خدا «ارحم الراحمين» است «في موضع العفو والرحمة و أشدّ المعاقبين»[4] است «في موضع النكال و النقمة» و اينچنين نيست كه خدا رحمتي دارد و غضبي و اينها عدل هماند بلكه غضب خدا مأموم است و رحمت خدا امام يعني غضب خدا به امامت رحمت خدا شروع به كار ميكند; هر جا رحمت دستور داد غضب ميبارد خدا چون ميخواهد بر عدهاي رحمت بفرستد تبهكارها را از بين ميبرد، غضب او در مقابل رحمت او نيست اينچنين نيست; كه غضب در مقابل رحمت باشد خدا هم رحمت دارد هم غضب، اينچنين نيست و اينچنين هم نيست كه رحمت خدا بيش از غضب خداست اينچنين نيست كه رحمت او مثلاً هشت درجه بهشت است و غضب او هفت درجه جهنم اينچنين نيست، بلكه غضب او فقط مأموم است و رحمت او امام قهراً پيشاپيش همه كارهاي او رحمت حركت ميكند، اينكه «يا من سبقت رحمته غضبه»[5] به اين معنا نيست كه رحمت او بيش از غضب اوست، بلكه رحمت او پيش از غضب اوست لذا در بيانات نوراني امام سجاد (سلام الله عليه) و ائمه ديگر اين است كه: «انت الذي تسعي رحمته امام غضبه»;[6] اي خدايي كه رحمت او پيشاپيش غضب او حركت ميكند. خدا چون ميخواهد يك عده را نجات بدهد جهنم درست ميكند كه عدهاي از ترس جهنم جلوي دين و دينداران را نگيرند چون ميخواهد «لتكون كَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيا»[7] عذاب را تنظيم ميكند; مثل اينكه طبيب مهربان چون ميخواهد سلامت بدن را تأمين بكند دست به چاقو ميبرد و عضو را قطع ميكند يعني اين دست به ابزار برش بردن به فتواي رحمت است، نه به فتواي غضب «انت الذي تسعي رحمته امام غضبه».
عندالله بودن فرستاده خدا
انسانهاي كامل مثل انبيا و اوليا و ائمه (عليهم السلام) كه عنداللهياند اين وصف را مييابند; وقتي اين وصف را يافتند به اين وصف متصف ميشوند; متخلق به اخلاق الهي ميشوند با اين اخلاق و تخلق الهي بار سفر را ميبندند از حق مأموريت پيدا ميكنند و ارسال ميشوند اينكه خدا ميفرمايد ما فرستاديم معلوم ميشود كه اينها نزد خدا بودند و آمدند; نزد خدا بودن خدايي كه ﴿مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾[8] كسي نزد اوست كه از ماسوا بگذرد تا كسي عندالله نباشد كه رسولالله نيست رسولالله يعني فرستاده الله فرستاده الله بايد عندالله باشد و بيايد، چه اينكه قرآن و كتابهاي آسماني را خدا انزال كرده است خب كتاب الهي و وحي الهي كه نازل منالله است عندالله است كه نازل شده است و رسول خدا عندالله است كه مرسل است، اگر آنجا نبود كه رسالت بر او منطبق نبود چه اينكه وحي از ذات اقدس الهي نبود كه نزول نداشت وگرنه خدا همه جا هست ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُم﴾.
پرسش ...
پاسخ: بله كل موجودات در لسان تكوين، رسالت الهي را دارند. بادها هم رسالت الهي را به عهده دارند ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ﴾[9] منتها همانطوري كه همه از خدايند; منتها با حفظ مراتب يكي «اول ما خلق الله» است يكي ثاني است يكي ثالث است يكي رابع است تا برسد به اين آخري، همه مناللهاند همه هم رسالت الهي را دارند; منتها بعضي معالواسطه بعضي ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ ٭ كِرامٍ بَرَرَةٍ﴾[10] است، بعضي بلا واسطه است و مانند آن. خب وقتي انسان كامل در آن مشهد اين اوصاف را ديد و به اين اوصاف متصف شد با اين اوصاف برميگردد. وقتي با آن اوصاف برگشت هرگز تسبيح خدا را فراموش نميكند چون ميداند تنها ذاتي كه از هر نقص منزه است (اين يك) و هر كمالي كه خدا به او داده است اين كمال را از خدا ميداند و هرگز خود را برتر از ديگري نميداند ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾[11] نميگويد (اين دو)، و هر كاري كه امتهاي آنها از آنها بخواهند ميگويد بايد به اذن خدا باشد (اين سه)، هر موفقيت و پيروزي كه در بحثهاي علمي يا در جنگهاي عملي نصيب او شد اين را من الله ميداند (چهار)، اين ميشود ادب انبيا در نحوه رساندن پيام خدا به مردم.
طريقه برخورد انبيا با افراد تندخو
باز ادب انبيا (عليهم السلام) در نحوه پيام رساندن و كيفيت ابلاغ اين است كه هر انساني هر اندازه تندخو باشد انبيا موظفاند براي اولين بار با نرمرفتاري با او سخن بگويند كسي از فرعون بدتر نبود در عصر موساي كليم(سلام الله عليه) و همچنين از هامان. وجود مبارك موسي و هارون (عليهما السلام) مأمور شدند كه به آن دو نفر و درباريان آنها يعني به فرعون و هامان با قول ليّن سخن بگويند، فرمود: ﴿فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشي﴾،[12] ﴿فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشي﴾ با آنكه فرمود ﴿اذْهَبْ إِلي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغي﴾;[13] او طاغوت است، اينچنين نيست كه طغيان او بعد ظهور كرده باشد در طليعه مأموريت فرمود: ﴿اذْهَبْ إِلي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغي﴾ اما با اين طاغوت، قول ليّن داشته باش ﴿لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشي﴾. بعد از اينكه اين مرحله تمام شد هر اندازه كه موساي كليم تحمل كرد او بر طغيانش افزود، آنگاه فرمود: ﴿فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ﴾،[14] ﴿فَغَشِيَهُمْ مِنَ الْيَمِّ ما غَشِيَهُمْ﴾[15] آنگاه نوبت به اين ميرسد درباره ابراهيم خليل (سلام الله عليه) اين تعبير نيامده; ولي مشابه اين هست اين هم گفت: ﴿يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَلا يُبْصِرُ وَلا يُغْني عَنْكَ شَيْئاً﴾[16] تا رسيد به جايي كه آنها گفتند: ﴿حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَكُم﴾[17] اين هم گفت: ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾[18] وقتي نوبت به آنجا رسيد اين هم خدا دستور ميدهد كه بگو: ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ اين ميشود ﴿أَشِدّاءُ عَلَي الْكُفّارِ﴾;[19] اما اينها كساني هستند كه «تسعي رحمتهم أمام غضبهم»; مثل كسي كه بخواهد يك شهري را نقشه جامع شهر بكشد آن مهندس، حكيم، فرزانه و خردمندانه نقشه جامع شهر را ميكشد، براي شهر يك زنداني هم در نقشه پيشبيني ميكند خب هندسه كه چيز بدي نيست اين حكيم فرزانه كه دارد هندسه و نقشه جامع شهر را ميكشد كه آدم مفسدي نيست، اين پيشبيني كرده كه در شهر ممكن است بزهكاراني پيدا شوند مهاجم امنيت مردم باشند جايي بايد باشد كه از ترس آنجا اينها مزاحم امنيت مردم نشوند اين زندان را هندسه تنظيم كرده است يعني رحمت نقشه زندان كشيده است نه غضب; يك حكيم، نقشه جامع شهر را كشيده است ولي گفت اينجا زندان هم لازم است براي سود مردم براي تأمين امنيت مردم؛ ذات اقدس الهي كه نقشه جامع دنيا و آخرت را طرح كرده است جهنم را هم در اين طرح جامع پيشبيني كرده است «رحمة للمستضعفين» در حقيقت رحمت است، همين معنا را انبيا (عليهم الصلاة و عليهم الصلام) دارند.
تحميل کردن اسائه ادب مردم از طرف انبيا
لذا ميبينيد وقتي به انبيا ميگويند ساحر تحمل ميكنند، شاعر تحمل ميكنند، كاهن تحمل ميكنند. ديوانه تحمل ميكنند، سفيه تحمل ميكنند، وقتي كه شروع كردند به براندازي دين آنها آن وقت اينها ميگويند: ﴿أُفِّ لَكُمْ وَلِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّه﴾[20] تا آنجا كه سخن از بدگوييهاي لفظي است، اينها ادب را رعايت ميكنند. درباره خود پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمودند: ﴿انَّكَ لَمَجْنُونٌ﴾،[21] ذات اقدس الهي حمايت كرد فرمود: ﴿ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَما غَوي﴾[22] يا ﴿ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ﴾[23] ديگر نگفت ديوانه خودتان هستيد اما وقتي شروع كردند به براندازي دين آنها اينها هم دست به شمشير كردند، شدند ﴿أَشِدّاءُ عَلَي الْكُفّارِ﴾[24] خب اين پنج اهانت را كاملاً در كمال ادب تحمل كردند; گفتند ساحر، اينها گفتند ما ساحر نيستيم گفتند شاعر گفتند ما شاعر نيستيم، گفتند كاهن گفتند ما كاهن نيستيم، گفتند سفيه ميگفتند ما سفيه نيستيم، گفتند ديوانه گفتند ما ديوانه نيستيم، همين! برنگرداندند كه شما ديوانه هستيد يا شما سفيه هستيد ﴿يَا قَوْمِ لَيْسَ بِي ضَلاَلَةٌ﴾[25] ﴿يَا قَوْمِ لَيْسَ بِي سَفَاهَةٌ﴾[26] اينچنين است خب اين نهايت ادب و تواضع است چون آدم همه فحشها را تحمل كند بعد بگويد ما اين اوصاف را نداريم، نه شما داريد. وقتي حجت به نصابش رسيد آنها شروع كردند به براندازي نظام ديني از آن به بعد ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَيَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[27] اين ميشود ادب انبيا (عليهم السلام) خب همين موساي كليمي كه مأمور بود در طليعه امر به فرعون و هامان از باب ﴿فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشي﴾[28] آنها گفتند: ﴿إِنّي َلأَظُنُّكَ يَا مُوسَي مَسْحُوراً﴾[29] او فرمود تو ديگر حالا به هلاكت رسيدي[30] اين آخرهاي حرف است نه اولها; اوايل هرچه گفتند كه اين مجنون است او ساحر است آنها نقشه دارند ميخواهند ﴿يَذْهَبا بِطَريقَتِكُمُ الْمُثْلي﴾;[31] اينها ميخواهند تمدن شما را از بين ببرند ﴿إِنّي أَخافُ أَنْ يُبَدِّلَ دينَكُمْ أَوْ أَنْ يُظْهِرَ فِي اْلأَرْضِ الْفَسادَ﴾;[32] آنها ميگفتند نه ما مفسد نيستيم ما دين كسي را از بين نبرديم دين باطل را داريم از بين ميبريم نه دين حق را و اما آنجا كه شروع به براندازي عملي كردند اينها هم دفاع كردند، اين يكي از راههاي اثبات ادب انبياست.
واحد بودن اهداف انبيا
مطلب بعدي آن است كه اينها چون در مشهد اللهاند و ذات اقدس الهي هم كارهاي او بر صراط مستقيم است ﴿إِنَّ رَبّي عَلي إِلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾[33] و هم هدف مقدسي دارد كه ميخواهد اين قافله را با طي صراط مستقيم به هدف برساند، انبيا هم هميين دو كار را دارند ميگويند ما هدفي داريم (يك)، براي نيل به هدف هم يك راه وجود دارد و آن هم صراط مستقيم است (دو)، نه ميشود كسي در صراط مستقيم بيايد و اين صراط مستقيم را بهانه قرار بدهد براي اهداف شومش (يك)، و نه ميشود كه به بيراهه برود و به هدف برسد (اين دو)، اگر ﴿إِنَّ رَبِّي عَِلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾، اينها هم در اين ﴿صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ هستند خب اينجا از آن بيانات روشن قرآن كريم است كه براي رسيدن به هدف پاك، چاره جز وسيله پاك نيست; هرگز هدف، وسيله را توجيه نميكند يعني براي رسيدن به هدف نميشود از هر وسيلهاي استفاده كرد، براي رسيدن به هدف پاك از صراط مستقيم بايد مدد گرفت و ديگر هيچ و صراط مستقيم هم انسان را به همان هدف معيّن ميرساند و ديگر هيچ؛ يك ربط ضروري و خارجي بين صراط مستقيم و آن هدف هست و ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً﴾;[34] من شياطين را و امثال اينها را در آفرينش نظام الهي راه ندادم، موجود مضل را در خلقت راه ندادم كمك نگرفتم دستيار نگرفتم فرشتگاني هستند كه اينها بندگان صالحاند، اينها دستياران الهي هستند اينها مدبرات امرند به اذنالله اينها در صراط مستقيم حركت ميكنند مأموريت را ما به اينها واگذار ميكنيم ﴿وَما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً﴾.
علت عطا کردن ظلم نسبت به برخيها از طرف خدا
خب خدا كه عضد نميخواهد كمك نميخواهد خدا لطفي دارد و به بعضيها سمتي را به عنوان ظهور عطا ميكند نه به عنوان تفويض; ولي اين ظهور را به دست تبهكاران نميدهد به دست پارسايان ميدهد فرشتگان هم عضد الهي نيستند. كارهايي را كه انسان با بازو انجام ميدهد ميگويند از عضد كمك گرفت كارهايي كه بين مچ و بين آرنج انجام ميدهند ميگويند با ساعد كار را انجام داد اگر كسي با ساعدهاي متعدد كار را انجام داد ميگويند مساعدت كرده اگر با بازوها انجام دادند ميگويند معاضدت كرده است آن معاضدت از اين عضد است و آن مساعدت از اين ساعد اينها تشبيهي است در حقيقت، چون ﴿يدُ اللّهِ فَوْقَ أَيْديهِم﴾[35] نيازي به معاضدت يا مساعدت ندارد; ولي كارها را ذات اقدس الهي به عنوان ظهور و آيات به فرشتگاني كه مدبرات امرند ميدهد نه به شياطين، فرمود: ﴿وَما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً﴾ وجود مبارك سيدالشهداء(سلام الله عليه) هم در همان سفر تاريخياش وقتي به او پيشنهاد داد كسي از حضور در كربلا دريغ كرد ولي كمك مالي داد حضرت اين آيه را تلاوت كرد: ﴿وَما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً﴾; ما براي رسيدن به آن هدف پاك از هر كسي كمك نميگيريم.[36] خب براي نيل به هدف پاك بايد از راه پاك كمك گرفت نه از راه ناپاك پس هدف وسيله را تبرير و توجيه نميكند; بگويد چون هدف، خوب است ما از هر راهي برسيم از هر راهي نميشود به مقصد رسيد [بلكه] از راه خوب به مقصد خوب و از راه بد به مقصود بد آدم ميرسد.
پرسش ...
پاسخ: دروغي كه مصلحت داشته باشد در آنجا تزاحم بين ملاكين است; آنجا اهم مقدم بر مهم است در اثر كسر و انكسار، نجات يك كسي اهم است و صدق آن خبر مهم آن اهم بر اين مهم مقدم است در حقيقت اين شخص دارد اصلاح ميكند نجات ميدهد نه افساد؛ آن وسيله وسيله خوبي است اگر هدف، هدف شخصي باشد عادي باشد براي غرض شخصي خود بخواهد دروغ بگويد اين دروغ محرّم است; اما اگر نجات مؤمني در كار باشد اصلاح يك جامعهاي در كار باشد آن هدف مقدس است و اين خبر دروغ هم ميشود مقدس براي اينكه اين گزارش الآن كسر و انكسار كرده ديگر مفسده ندارد، آن وقت كسي هدف شخصي خود را اصل قرار بدهد و براي رسيدن به هدف شخصي خود هر گناهي را مرتكب بشود اين سخن، باطل است.
اين موارد را كه شما در قرآن كريم ملاحظه ميكنيد ميبينيد در موقع احتجاجها، همين ادب مطرح است ايشان ميفرمايد كه شما براهينتان را اقامه كنيد: ﴿قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ﴾ يا گاهي ميگويند: ﴿هذا ذِكْرُ مَنْ مَعِيَ وَذِكْرُ مَنْ قَبْلي﴾;[37] حرفها و ادله ما اين است همه ما همين حرفها را داريم انبياي گذشته هم همين حرفها را داشتند ما هم همين حرفها را داريم، شما اگر دليلي داريد اقامه كنيد حالا به عنوان نمونه بعضي از اين آيات را بعد از ذكر آن اصل بخوانيم. آن اصل هم در پايان سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آمده است و هم در اواسط سوره «انبياء».
تکبر نداشتن افراد نزد خداي سبحان
در پايان سورهٴ مباركهٴ «اعراف» اين است كه كساني كه عند رباند اينها هيچگونه تكبري ندارند كه يك سجده مستحب هم دارد; آيه پاياني سوره «اعراف»; آيه 206 ﴿إِنَّ الَّذينَ عِنْدَ رَبِّكَ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَيُسَبِّحُونَهُ وَلَهُ يَسْجُدُونَ﴾ كه اين هم شامل فرشتهها ميشود و هم شامل انسانهاي كامل. اين عندالله عندالله درباره خيلي از انبيا هست انسانهاي كامل عنداللهي هستند فرشتهها هم عنداللهياند در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» آيه نوزده و بيست اين است كه: ﴿وَلَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَمَنْ عِنْدَهُ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَلا يَسْتَحْسِرُونَ ٭ يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَالنَّهارَ لا يَفْتُرُونَ﴾ خب چون اينها اينچنين هستند; در محضر و مشهد ذات اقدس الهاند هر كاري را كه با مردم دارند فيضي كه خدا به آنها داد همه را از ذات اقدس الهي ميدانند و هرگز خود را برتر از ديگران نميشمارند حالا به عنوان نمونه جريان حضرت نوح كه ذكر بشود انبياي ديگر هم مشخص خواهد بود.
علت عدم بازگو کردن انبيا به عنوان بشير محض
در سورهٴ مباركهٴ «هود» اين است ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلي قَوْمِهِ إِنّي لَكُمْ نَذيرٌ مُبين﴾[38] اين انبيا براي تبشير و انذار آمدند: ﴿مُبَشِّرينَ وَمُنْذِرين﴾،[39] ﴿بَشيراً وَنَذيراً﴾[40] اما در هيچ جاي قرآن به عنوان بشير محض ذكر نشده ولي نذير محض ذكر شده است. سرّش آن است كه اكثري مردم از نذير و انذار هراسناكاند، نه با تبشير; خيليها از ترس جهنم است كه گناه نميكنند، تشويق به بهشت آن اثر را ندارد كه تخويف از جهنم آن اثر را دارد؟ لذا ﴿إِنْ أنت إِلاّ نَذيرٌ﴾[41] ﴿إِنْ أَنَا إِلاّ نَذيرٌ مُبينٌ﴾[42] كه به صورت حصر است آمده است يا در جريان حضرت نوح ﴿إِنّي لَكُمْ نَذيرٌ مُبينٌ﴾[43] آمده است و «بشيرٌ» نيامده است، با اينكه همه انبيا در آنچه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» گذشت ﴿رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَمُنْذِرينَ﴾ همه براي تبشير و انذار آمدند; اما بشير محض در هيچ جا [و] در لسان هيچ پيغمبري نقل نشده است خب ﴿إِنّي لَكُمْ نَذيرٌ مُبينٌ﴾ ﴿إِنّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ أليمٍ ٭ فَقالَ الْمََلأُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراكَ إِلاّ بَشَراً مِثْلَنا﴾;[44] تو هم مثل ما هستي ﴿وَما نَراكَ اتَّبَعَكَ إِلاَّ الَّذينَ هُمْ أَراذِلُنا بادِيَ الرَّأْيِ﴾; افراد پست آن هم سادهلوح آن هم ابتداييانديش اينها هستند كه به دنبال تو راه افتادند ﴿وَما نَري لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كاذِبينَ﴾.[45]
خب اين سوء ادب را نوح (سلام الله عليه) با اين وضع پاسخ داد ﴿قالَ يا قَوْمِ﴾ در همه اينها لسان تحبيب و عاطفه هست يا قوم، يا قوم كه اين تحبيب عاطفه برانگيز است بالأخره، ﴿يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلي بَيِّنَةٍ مِنْ رَبّي وَآتاني رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَ نُلْزِمُكُمُوها وَأَنْتُمْ لَها كارِهُونَ﴾;[46] شما آزاديد; كراهتي در كار نيست ﴿وَيا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مالاً إِنْ أَجرِيَ إِلاّ عَلَي اللّهِ وَما أَنَا بِطارِدِ الَّذينَ آمَنُوا﴾;[47] اينكه گفتيد اينها را طرد كن چون اشراف پيشنهاد دادند كه اين فقرا و مستضعفها و پابرهنهها را طرد كن تا ما بياييم. نوح فرمود: ﴿ما أَنَا بِطارِدِ الَّذينَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ﴾; اينها به لقاي حق ميروند من حق ندارم اينها كه حالا محروم هستند را طرد كنم ﴿وَلكِنّي أَراكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ﴾[48] ﴿وَيا قَوْمِ مَنْ يَنْصُرُني مِنَ اللّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ﴾;[49] من اينها را بيرون كنم چه كسي ناصر من است؟ خدا مرا به وسيله اينها تأييد ميكند نه اينكه اينها سبب هستند اگر من اينها را حفظ بكنم مشمول رحمت خدا هستم، فرمود: «هَل تُنصَرُونَ الاّ بضعفائكم».
اين بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است در يكي از صحنهها، فرمود: ﴿وَلا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللّهِ وَلا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَلا أَقُولُ لَكُمْ إِنّي مَلَكٌ﴾;[50] هيچ كدام از اينها ذاتاً در اختيار من نيست; ولي اخبار غيب را خدا به من اعطا ميكند: ﴿وَلا أَقُولُ لِلَّذينَ تَزْدَري أَعْيُنُكُمْ لَنْ يُؤْتِيَهُمُ اللّهُ خَيْراً﴾; اينها كه چشم شما با ازدراء و تحقير اينها را ميبيند من نميتوانم بگويم خدا به اينها خيري نداده است ﴿اللّهُ أَعْلَمُ بِما في أَنْفُسِهِمْ إِنّي إِذاً لَمِنَ الظّالِمينَ﴾;[51] اگر من اينها را طرد كنم يا تحقير بكنم ميشوم ظالم ﴿قالُوا يا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَكْثَرْتَ جِدالَنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقينَ﴾[52] ما را خسته كردي بالأخره چه كاري ميخواهي بكني؟ هر كاري از دستت برميآيد بكن در اينجا كمال ادب را رعايت كرد ﴿قالَ إِنَّما يَأْتيكُمْ بِهِ اللّهُ إِنْ شاءَ وَما أَنْتُمْ بِمُعْجِزينَ﴾;[53] خدا بايد تصميم بگيرد من كه تصميم گيرنده نيستم ولي شما در برابر خدا معجز نيستيد او را عاجز كنيد و او را عاجز كنيد دين او را عاجز كنيد.
هدايت انسانها به دست خدا
من اگر شما را نصيحت ميكنم تا خدا نخواهد نصيحت در شما اثر نميكند خدا از نظر اراده تكويني، شما را آزاد گذاشته و خواست كه شما با ميلتان به طرف هدايت برويد اين كار تكويني است; نخواست كه به اجبار به طرف هدايت برويد. خداوند شما را آزاد آفريد و با اراده تكويني اراده كرد كه شما با ميل و اراده خود مؤمن بشويد و با اراده تشريعي بر شما واجب كرده است كه شما ايمان بياوريد. اگر گنهكاري و تبهكاري شما ادامه پيدا كرد ممكن است خدا لطفش را از شما بگيرد، آن وقت است كه ﴿وَلا يَنْفَعُكُمْ نُصْحي إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَكُمْ إِنْ كانَ اللّهُ يُريدُ أَنْ يُغْوِيَكُمْ هُوَ رَبُّكُمْ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾[54] اگر ذات اقدس الهي لطفش را از شما بردارد هرچه هم من نصيحت كنم اثر نميكند خب اين تعبير نشان ميدهد كه تمام اين قدرتها را وجود مبارك نوح از ذات اقدس الهي ميداند آوردن معجزه را از جانب خدا ميداند و تأثير در دلها را هم به عنايت الهي ميداند هيچكدام از اينها را به خود اسناد نميدهد چه اينكه در بخشهاي ديگري از قرآن كريم باز مشابه اين تعبير هست درباره ﴿وَما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً﴾ آن در سورهٴ مباركهٴ «كهف» است آيه 51 ﴿ما أَشْهَدْتُهُمْ﴾ يعني شياطين را ﴿خَلْقَ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَلا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً﴾ اين حرف نوح هم هست چون مترفين و ملأ نوح گفتند شما اين محرومين و فقرا را بيرون بكن تا ما به كمك دين تو بياييم يا مثلاً دين تو را بپذيريم. همين پيشنهاد را به ساير انبيا دادند به پيغمبر هم دادند كه وحي رسيده ﴿وَلا تَطْرُدِ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَالْعَشِيِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ﴾،[55] اين ﴿وَلا تَطْرُدِ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَالْعَشِيِّ﴾ اختصاص به جريان حضرت نوح ندارد و در مورد انبياي ديگر هم هست.
دليل شيخالانبيا بودن حضرت نوح(عليه السلام)
در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» بعضي از اين اهداف آمده است چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» هم بعضي از اين سخنان خاص آمده است; مثلاً آن تعبير تندي كه نسبت به نوح داشتند; سوره «اعراف» آيه شصت ـ بعد از اينكه فرمود: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلي قَوْمِهِ﴾ ـ ﴿قالَ الْمََلأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنّا لَنَراكَ في ضَلالٍ مُبينٍ ٭ قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بي ضَلالَةٌ﴾ خب اين نهايت تواضع و ادب است; به آن شيخ الانبياء ميگويند تو در سفاهتي تو در ضلالتي او ميگويد من سفيه نيستم من ضال نيستم ﴿يا قَوْمِ لَيْسَ﴾ باز هم ﴿يا قَوْمِ﴾ را ذكر ميكند كه عاطفهبرانگيز است ﴿لَيْسَ بي ضَلالَةٌ وَلكِنّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ﴾ مشابه اين تعبير، درباره ذات مقدس پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است خدا دفاع كرده است كه ﴿ن وَالْقَلَمِ وَما يَسْطُرُونَ ٭ ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ﴾[56] درباره هود (سلام الله عليه) در همان سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيه 65 اين است ﴿وَإِلي عادٍ أَخاهُمْ هُوداً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ ٭ قالَ الْمََلأُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنّا لَنَراكَ في سَفاهَةٍ وَإِنّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الْكاذِبينَ﴾ پاسخي كه هود (سلام الله عليه) داد اين بود كه ﴿قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بي سَفاهَةٌ﴾، خب اين نهايت ادب است ديگر اين ميشود ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[57] درباره ساير انبيا ميگفتند مجنوني، ميگفتند ما جنون نداريم ميگفتند در ضلالتي ميگفتند ما ضلالت نداريم خب در سورهٴ مباركهٴ «قلم» كه درباره شخص پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است اينچنين آمده است; آيه دو به بعد سوره «قلم» ﴿ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ ٭ وَإِنَّ لَكَ َلأَجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ ٭ وَإِنَّكَ لَعَلي خُلُقٍ عَظيمٍ﴾ در موقع احتجاجات، خب مهمترين و قويترين براهين را اينها اقامه ميكردند نظير جريان حضرت ابراهيم با نمرود آنها بدترين مغالطه را ميكردند، اينها تحمل ميكردند در جريان محاجه ابراهيم خليل با نمرود آمده است كه گفت: ﴿رَبِّيَ الَّذي يُحْيي وَيُميت﴾; كه احيا و اماته به دست اوست؛ خب نمرود چه كار كرد گفت: ﴿أَنَا أُحْيي وَأُميتُ﴾.
طريقه ارائه برهان از طرف حضرت ابراهيم(عليه السلام)
خب اين مغالطه را وجود مبارك ابراهيم خليل چطور تحمل كرد؟ دو تا زنداني را آورد و يكي را گردن زد و يكي را آزاد كرد و گفت: ﴿أَنَا أُحْيي وَأُميتُ﴾ وجود مبارك خليل حق برهان را طرزي روشن ذكر كرد كه ديگر او نتواند چنين مغالطهاي كند، فرمود: ﴿اللّهَ يَأْتي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذي كَفَرَ﴾[58] ديگر اينچنين نشد كه ابراهيم خليل بر آشفته بشود و بگويد اين مغالطه است داد و قال راه بيندازد خب آن برهان قاطع ابراهيم خليل ميگويد كه ﴿رَبِّيَ الَّذي يُحْيي وَيُميت﴾ را با اين مغالطه جواب داد، گفت: ﴿أَنَا أُحْيي وَأُميتُ﴾. وجود مبارك ابراهيم اين را تحمل كرد و مسئله را روشنتر كرد نه اينكه از برهان اول صرف نظر كرده باشد _معاذالله_ و در برهان اول شكست خورده باشد; برهان اول برهان قاطعي است محيي خداست، مميت خداست اينكه فرمود: ﴿رَبِّيَ الَّذي يُحْيي وَيُميت﴾ آن كه گفت: ﴿أَنَا أُحْيي وَأُميتُ﴾ يك مغالطه و سفسطهاي كرده است اينچنين نشد كه يك صحنه محاجّه را ترك كند يك دليل روشنتري كه او نتواند عوام فريبي كند اقامه كرده است، نه اينكه آن دليل اول از دليليت افتاده باشد اين دليل همان برهان قاطع خود خواهد بود به دليل اينكه ذات اقدس الهي همان برهان را در موارد ديگر از انبياي ديگر نقل كرد است; برهان، برهان تام است; كسي كه حياتبخش است كسي كه مرگ به دست اوست او خداست خب اينكه فرمود پروردگار من الهي است كه ﴿فَإِنَّ اللّهَ يَأْتي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ﴾، ديگر جا براي آن مغالطه نگذاشت، اين نهايت ادب ابراهيم (سلام الله عليه) است در محاجّه يا ادب وجود مبارك موسي در محاجه، گفت كيست؟ از كجا آمديد؟ گفت از طرف پروردگار آمدهايم: ﴿فَمَنْ رَبُّكُما يا مُوسي٭ قالَ رَبُّنَا الَّذي أَعْطي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدي﴾[59] بعد هم گفت موسي و هارون مجنوناند آنها گفتند ما جنون نداريم گفتند ساحريد گفتند ما ساحر نيستيم بياييد مسابقه بدهيم در همه موارد اينها ادب را حفظ كردند; اما در آنجا كه گفت: ﴿فََلأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ وَلأُصَلِّبَنَّكُمْ في جُذُوعِ النَّخْلِ﴾[60] از آن طرف هم ديگر ﴿فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ﴾[61] ﴿فَغَشِيَهُمْ مِنَ الْيَمِّ ما غَشِيَهُمْ﴾[62] اين عصاره ادب انبيا (عليهم الصلاة و عليهم السلام) در كيفيت ايصال پيام الهي به مردم و در كيفيت محاوره و در كيفيت مجادله و منشأ آن همان نكتهاي است كه در طليعه بحث عرض شد.
«و الحمد لله رب العالمين»