درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

74/10/03

بسم الله الرحمن الرحیم

 


موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 120

 

﴿لِلّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا فِيهِنَّ وَهُوَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ﴾ (۱۲۰)

تبيين ادب انبيا

در پايان سورهٴ مباركهٴ «مائده» بحث مبسوطي پيرامون ادب انبيا (عليهم السلام) مطرح است. در نوبت قبل ملاحظه فرموديد كه يك انسان موحد، ذات اقدس الهي را به عنوان رب اتخاذ مي‌كند و قهراً پيام او را به عنوان وحي مي‌پذيرد و بهشت و جهنم را بر اساس مواقف معاد كه آن رب تعيين مي‌كند معتقد است و سنت و سيرت خود را بر اساس همان وحي تنظيم مي‌كند; ولي يك انسان ملحد، هوا را رب خود مي‌داند ولو به حسب ظاهر انديشور و انديشمند و عاقل است; اما چون فكر او در مقابل ذات اقدس الهي است مي‌شود هوا، چون ﴿فَمَاذَا بَعْدَ الحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ﴾[1] اگر خدا كه ﴿وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قيلاً﴾[2] پيامي دارد و كسي كلام خدا و وحي خدا را نمي‌پذيرد، اين در ضلالت است ولو خود را خردمند بپندارد. اين همان است كه در پايان سورهٴ مباركهٴ «مؤمن» فرمود: ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾،[3] چنين كسي اگر خود را عاقل و فرزانه و خردمند بپندارد در حقيقت، اهل هواست، چون ﴿فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ﴾. بهشت و جهنم چنين آدمي برابر با محبت و كراهت يا محبت و عداوت يا شهوت و غضب او تنظيم مي‌شود و كتاب ديني او هم برابر همين هوا تدوين خواهد شد.

دو مقام محل بحث در ادب انبيا

بر آن اساس كه انبيا (عليهم السلام) نمونه كامل موحدند، قرآن كريم ادب اينها را ذكر مي‌كند و ادب انبيا هم در دو مقام محل بحث است: يكي ادب اينها با ذات اقدس الهي و يكي ادب اينها با مردم كه فعلاً در مقام اول بحث قرار داريم كه ادب اينها با خداست. ادب انبيا با ذات اقدس الهي گاهي در مقام تلقي وحي است و تحمل وحي است و حفظ وحي است و كيفيت ابلاغ است كه آن بحث جدايي دارد يك وقت ادب انبيا در دعا و نيايش است كه خواسته‌هاي خود را يا قوم خود را به پيشگاه خدا عرضه مي‌كند. آنچه در اين نوبتها مطرح است ادب انبيا (عليهم الصلاة و عليهم السلام) است در مراسم نيايش و دعا.

مهيمن بودن پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نسبت به انبيا ديگر

مطلب ديگر آن است كه همان طوري كه در طليعه سورهٴ «نجم» خدا فرمود: ﴿وَما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحي﴾[4] آنجا اشاره شد كه اين گرچه درباره پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است; ولي روح اين پيام به نبوت عامه برمي‌گردد نه مربوط به نبوت خاصه باشد يعني هيچ پيامبري براساس هواي خود سخن نمي‌گويد درباره جميع انبيا صادق است كه « ما ينطقون عَنِ الْهَوي إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحي». همچنين آنچه در اواخر سورهٴ مباركهٴ «انعام» آمده است كه ﴿قُلْ إِنَّ صَلاتي وَنُسُكي وَمَحْيايَ وَمَماتي لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ ٭ لا شَريكَ لَهُ وَبِذلِكَ أُمِرْتُ﴾[5] اين هم در حقيقت براي همه انبياست; منتها وجود مبارك پيغمبر خاتم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مهيمن بر آنهاست; كتاب او كه قرآن كريم ‌باشد مهيمن بر ساير كتب است و منهاج و شريعت او مهيمن بر ساير شرايع و مناهج است و مانند آن وگرنه اصل اين مطلب براي همه انبياست اگر اصل اين مطلب براي همه انبيا بود يعني ﴿إِنَّ صَلاتي وَنُسُكي وَمَحْيايَ وَمَماتي لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾ براي همه انبيا بود بنابراين ادب همه اينها مشترك است; منتها همان طوري كه دين همه يكي است ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾[6] منتها منهاج و شريعت فرق مي‌كند، ادب ديني همه يكي است ادب منهجي و شريعتي اينها با هم فرق مي‌كند هر كسي در شريعت و منهاج خاص خود، ادب مخصوص را رعايت مي‌كند.

توصيف امامان در زيارت جامعه کبيره

مطلب بعدي آن است كه همان طوري كه در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» وصف فرشته‌ها را خدا به اين امر ستود و بيان كرد كه ﴿بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ ٭ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[7] و در زيارت «جامعه كبيره» درباره اهل بيت (عليهم السلام) هم همين مضمون آمده است يعني آنچه خدا در سوره «انبياء» درباره ملائكه دارد در زيارت جامعه كبيره در وصف ائمه (عليهم السلام) است در حقيقت وصف همه معصومين است; انبياي الهي مرسلين مانند ائمه (عليهم السلام) اينها عباد مكرم‌اند ﴿لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾ از اينجا معلوم مي‌شود آنچه در جريان حضرت ايوب (سلام الله عليه) رخ داد بعد از آن بود كه از ذات اقدس الهي اجازه سؤال را دريافت كرده است يعني مدتها در رنج به سر مي‌برد اكنون اجازه استشفا [و] طلب شفا يافت، حالا كه مي‌خواهد از ذات اقدس الهي شفا طلب بكند ادب را در اين دعا رعايت مي‌كند.

تبيين دعاي حضرت ايوب(عليه السلام)

حالا جريان حضرت ايوب (سلام الله عليه) برابر آنچه در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» است اين است; آيه 83 سورهٴ «انبياء» اين است كه ﴿وَأَيُّوبَ إِذْ نادي رَبَّهُ أَنّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمينَ﴾، اينكه فرمود: ﴿وَأَيُّوبَ﴾ يعني «وَاذْكُرْ فِي الْكِتاب»; خودت اين‌چنين باش امتت هم اين راه را طي كنند نوع انبيا كه سنت و سيرت اينها در قرآن كريم آمده است براي همين مضمون است «وَاذْكُرْ فِي الْكِتاب كذا» «وَاذْكُرْ فِي الْكِتاب كذا» همين است خب يعني جريان ايوب را متذكر باش.

توصيف کمال مطلق بودن خدا در جريان حضرت ايوب(عليه السلام)

اين ايوب وقتي مجاز شد كه از ذات اقدس الهي رفع مشكل خود را بخواهد با پروردگار خود به عنوان رب منادات كرد، گفت: ﴿أَنّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمينَ﴾[8] كه خب معمولاً نقص را به خود اسناد مي‌دهند و كمال را به ذات اقدس الهي نه براي آن است كه او كسي را ناقص كرده است بلكه آن موجود ناقص بيش از اين نتوانست بگيرد شما يك اصل كلي را در جريان عنكبوت و زنبور عسل بررسي مي‌كنيد مي‌بينيد عنكبوت بالأخره او در مكتب تكوين آموخت كه چگونه مگسها را شكار كند; اين تارها را چگونه بتند و چند ضلعي بتند و با چه قطر بتند با چه فاصله بتند تا اين مگسها را شكار كند اين تور عنكبوت وسيله ارتزاق اوست، خب اين را چه كسي به او ياد داد؟ ذات اقدس الهي به او آموخت زنبور عسل هم آن خانه‌هاي مسدسي را كه مي‌سازد براي توليد عسل اين را از چه كسي آموخت; آن را هم از ذات اقدس الهي آموخت; اما ديگر خدا طرز حرف زدن را به ما آموخت ديگر نفرمود «وَأَوْحي رَبُّكَ إِلَي العنكبوت أَنِ اتَّخِذي بيتاً» اين‌چنين نيست آن به دنبال صيد مگس است كه خود را تأمين كند فيضي كه به او رسيده است همين حد است; ولي نحل به فكر آن است كه خود و ديگري را تأمين كند آنجا ذات اقدس الهي مي‌فرمايد: ﴿وَأَوْحي رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمّا يَعْرِشُونَ﴾[9] اينجا نمي‌فرمايد خدا به عنكبوت دستور داد كه مگس شكار كن [بلكه] فرمود: ﴿مَثَلُ الَّذينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ أَوْلِياءَ كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ﴾،[10] خب اين عنكبوت حيواني است كه با وحي الهي اين طرز خانه ساختن را ياد مي‌گيرد فيض او همين قدر است اما آنچه به اين حيوان برمي‌گردد در اثر نقص ديگر به ذات اقدس الهي اسناد داده نشد خدا نفرمود من از راه وحي به او فهماندم كه اين‌چنين خانه بساز و آن چنان مگس شكار كن; ولي درباره نحل اين‌چنين فرمود: ﴿وَأَوْحي رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذي﴾[11] طرزي قرآن سخن مي‌گويد كه ما را هم به اين آداب آشنا بكند كه از آن طرف نقص نمي‌آيد اين گيرندگان‌اند كه در اثر نقص فيض را كم دريافت مي‌كنند و گرنه او «دائم‌الفضل» است «دائم‌الفيض علي البرية» است از آن طرف هيچ تفاوتي نيست.

تشبيه فيض الهي به سيل

خودش در سورهٴ مباركهٴ «رعد» فرمود كه فيض ذات اقدس الهي و رحمت باري تعالي مثل همان است كه سيلي مي‌آيد اين اوديه، اين سيل را به قدر خود تحمل مي‌كند: ﴿فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً﴾.[12] فرمود اين مثال حق و باطل است كه ما فيض را مي‌ريزانيم هر كسي به اندازه ظرفيت خود مي‌گيرد. آن وادي آن دره كه عمقش بيشتر است، خب آب بيشتري در آن جمع مي‌شود آنجاها كه عميق‌تر است مي‌شود اقيانوس و آنجا كه نه سطحي است مي‌شود بركه وگرنه آب كه از بالا يكسان مي‌بارد.

امتحان الهي در ظرفيت هاي عنايت شده از طرف خداي متعال

ظرفيت را ذات اقدس الهي مي‌دهد; اما براي آنكه اين شيء اين ظرفيت را حفظ بكند هم او را مي‌آزمايد. در مرحله‌اي بر اساس اين ظرفيتهاي داده شده سخن مي‌گويد. در يك مرحله ديگر مي‌فرمايند كه اصل ظرفيت را ما مي‌دهيم و از هر ظرفي به اندازه آن ظرفيتي كه داديم هم تكليف طلب مي‌كنيم گفته‌اند خدا دو تا فيض دارد با يك فيض فقير خلق مي‌كند; با فيض ديگر به فقر فقير پاسخ مي‌دهد.

آن يكي فيضش گدا آرد پديد     و آن دگر بخشد گدايان را مزيد

با يك فيض، فقير خلق مي‌كند با فيض ديگر نياز فقير را برطرف مي‌كند اين‌گونه از تعبيراتي كه در سورهٴ «رعد» است ناظر به فيض دوم است نه فيض اول فرمود هر وادي به قَدَر خود اين سيل را حمل كرده است آن‌گاه آنچه نقص است كمبود است به نقص ظرفيت اين قابل برمي‌گردد و آنچه فراوان است و امر كمالي است و وجودي است به فيض فاعل برمي‌گردد خودش اين ادب را به ما آموخت لذا در جريان زنبور عسل فرمود: ﴿وَأَوْحي رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذي﴾[13] ولي در جريان عنكبوت فرمود: ﴿اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ﴾.[14]

اسناد دادن ضرر و نقص به شيطان از طرف انبيا

آنجا كه همين ﴿أَوْهَنَ الْبُيُوتِ﴾ از هر كاري مؤثرتر است آنجا را باز به خود اسناد مي‌دهد در جريان حفظ پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در آن شب هجرت از مكه به مدينه در غار، اگر آنجا مأمور كرد عنكبوتي را كه بتند، در تعبيرات ديني آمده است كه اين مأمور خدا بود كه آنجا بتند تا آنها كه اثر پا را شناختند و آمدند و كنار اين سنگ اثر عنكبوت را ديدند گفتند اينجا جاي سابقه‌دار و كهنه‌اي است، كسي تازه رفت و آمد نكرده [است]، براي اينكه تار عنكبوت نشان مي‌دهد كه كسي در اين غار نرفته. خب آنجا كه كار مثبت است در تعبيرات ديني آن است كه اين عنكبوت مأمور خداست. آنجا كه براي صيد مگس است آن به خود او اسناد داده شد در اين گونه از موارد مي‌بينيد انبيا ضرر و نقص را به شيطان و مانند آن اسناد مي‌دهند كه ﴿مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَعَذابٍ﴾;[15] اما رحمت و كمال را به ذات اقدس الهي اسناد مي‌دهند: ﴿وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمينَ﴾ مي‌گويند. ادب ايوب (سلام الله عليه) بعد از دريافت اجازه سؤال اين بود كه مس ضرر را به خدا اسناد نداد (يك) و خواسته خود را هم به صراحت مطرح نكرد; عرض نكرد كه مرا شفا بده و از اين بلا رها كن [بلكه] گفت: ﴿وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمينَ﴾ يعني نيازي به گفتن ندارد هيچ ممكن نيست كه موجودي به موجود ديگر بيش از ذات اقدس الهي مهربان‌تر باشد حتي خود آدم نسبت به خودش.

بيان سه عنصر محوري در ارحم الراحمين بودن خداوند

اگر انسان نسبت به خودش بيش از خدا نسبت به او مهربان‌تر باشد پس خدا به عنوان ﴿أَرْحَمُ الرّاحِمينَ﴾ مطلق نيست اصلاً فرض ندارد كه يك موجود ممكني نسبت به خودش يا موجود ديگر ارحم از خدا باشد چون ارحم بايد اعلم و اقدر باشد اگر انسان سود و زيان را نمي‌داند خب گاهي به جاي مهر قهر مي‌فرستد نمي‌داند وقتي ارحم است كه اعلم باشد و وقتي ارحم است كه گذشته از اعلم اقدر باشد آن كه همه مصالح را از همه بهتر مي‌داند آن كه انجام همه مصالح را از همه بهتر و توانمندتر است آن كه جود و سخايش از همه بيشتر است با اجتماع اين سه عنصر محوري مي‌شود ارحم; حالا زيد نسبت به خودش ارحم از خدا نسبت به زيد است؟ هرگز! آيا مصلحت خود را بهتر از خدا مي‌داند؟ هرگز! آيا بر فرض اينكه در علم مساوي باشند در انجام كار و قدرت مساوي‌ هم‌اند؟ هرگز! آيا در قدرت اگر مساوي بودند در گذشت و تحمل مثلاً مقدمات كه جود و سخا لازم دارد همسان هم‌اند؟ هرگز! خداوند ﴿لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ﴾; بالقول المطلق هيچ چيزي كف وهمتاي خدا نيست، بنابراين خداوند ﴿أَرْحَمُ الرّاحِمينَ﴾ است بالقول المطلق، به ما از ما مهربان‌تر است خب اين معرفت را وقتي ايوب (سلام الله عليه) دارد ديگر نمي‌گويد كه مشكل مرا حل كن و ضرر مرا برطرف بكن فقط به همين جمله اكتفا مي‌كند مي‌گويد ﴿وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمينَ﴾.

بيان جريان فرزنددار شدن زکريا

بعد نوبت به زكريا (سلام الله عليه) مي‌رسد [كه] اين زكريا دوران جواني خود را و دوران جواني همسر را گذراند و فرزندي نصيب اينها نشد براي اينكه همسر او عقيم بود; اما وقتي كفالت و سرپرستي مريم (سلام الله عليها) از راه عنايت الهي نصيب او شد يعني زكريا مأمور شد از طرف خدا كه كفيل مريم بشود آن‌گاه مريم (سلام الله عليها) را در كمال زهد و عبادت و كرامت يافت از آن به بعد ميل پيدا كرد كه يك فرزند صالحي داشته باشد در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» شرحش گذشت كه: ﴿فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَأَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً وَكَفَّلَها زَكَرِيّا﴾ يعني «جعل الله سبحانه وتعالي زكريا كفيلاً لمريم»; «كفّل» مريم را زكريا يعني «جعل» زكريا را «كفيلاً لمريم» اين كار الهي بود ﴿وَكَفَّلَها زَكَرِيّا﴾، آن‌گاه اين زكريا (سلام الله عليه) ﴿كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ يا مَرْيَمُ أَنّي لَكِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ﴾.

از آن به بعد، زكريا مايل شد كه يك فرزند صالحي داشته باشد ﴿هُنالِكَ دَعا زَكَرِيّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ ذُرّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَميعُ الدُّعاءِ﴾ و شايد همان كار، زمينه اجازه خواستن ولد را صادر و فراهم كرده باشد وقتي زكريا (سلام الله عليه) اين دعا را كرد در حال نماز بود كه فرشته‌ها ندا دادند كه دعايت مستجاب شد: ﴿فَنادَتْهُ الْمَلائِكَةُ وَهُوَ قائِمٌ يُصَلّي فِي الْمِحْرابِ أَنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيي﴾; فرزندي خدا به تو خواهد داد كه پسر است و اسمش هم يحيي است ﴿مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللّهِ وَسَيِّداً وَحَصُوراً وَنَبِيّاً مِنَ الصّالِحينَ﴾.[16] آن‌گاه دوباره زكريا (سلام الله عليه) به حال عادي خود برگشت كه من در شرايطي هستم كه فرزند دار نخواهم شد، آن وقت كه دوران جواني بود و همسرم هم جوان بود كه عقيم بود الآن كه پير است ﴿قالَ رَبِّ أَنّي يَكُونُ لي غُلامٌ وَقَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ وَامْرَأَتي عاقِر﴾[17] اين ﴿وَامْرَأَتي عاقِر﴾ را در سورهٴ مباركهٴ «مريم» بازتر بيان كرد عرض كرد ﴿وَكانَتِ امْرَأَتي عاقِراً﴾;[18] الآن كه پير است آن وقتي كه دوران جواني او بود دوراني بود كه همسالان او مادر مي‌شدند او عاقر بود، الآن كه پير است ﴿وَكانَتِ امْرَأَتي عاقِراً﴾ غير از ﴿وَامْرَأَتي عاقِر﴾ است آن‌گاه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿كَذلِكَ اللّهُ يَفْعَلُ ما يَشاءُ﴾[19] عرض كرد پس يك علامتي و نشانه‌اي كه من چه وقت پدر مي‌شوم براي من قرار بدهيد ﴿قالَ رَبِّ اجْعَلْ لي آيَةً قالَ آيَتُكَ أَلاّ تُكَلِّمَ النّاسَ ثَلاثَةَ أَيّامٍ إِلاّ رَمْزاً﴾;[20] كه زبانت بند مي‌آيد و به اذن خدا هم بند مي‌آيد و اين نقص نيست; همان طوري كه زبان گشودن عيسي كرامت بود زبان بستن تو هم كرامت است يك وقت است كسي هيچ نقص طبيعي ندارد هيچ بيماري ندارد اما زبان بند مي‌آيد اين خرق عادت است يك وقت است نه، زبان بدون اينكه عادت بر اين باشد كه زبان گشوده شود گشاده مي‌شود اين هم مي‌شود خرق عادت گاهي زبان را مي‌گشايد، نظير عيسي كه ﴿كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيّاً ٭ قالَ إِنّي عَبْدُ اللّهِ﴾[21] گاهي زبان را مي‌بندد، مثل زكريا كه عمري مردم را هدايت كرد الآن هيچ نقص طبّي ندارد; اما زبان بند مي‌آيد.

تبيين بند آمدن زبان به مدت سه روز

فرمود زبانت بند مي‌آيد اما نقص نيست يك كرامت الهي است كه فقط با ما مناجات كني به دليل اينكه اگر زبانت بند مي‌آمد خب تو چطور مي‌توانستي نماز بخواني چطور مي‌توانستي دعا بكني چطور مي‌توانستي ذكر بگويي؟ وقتي مي‌خواهي «سبحان الله» بگويي زبانت باز است «الحمد لله» بگويي زبانت باز است حرف عادي بزني زبانت بند مي‌آيد اين مي‌شود معجزه ديگر فرمود آيت و علامت تو اين است كه سه روز حرف نمي‌زني و اما اين در كمال سلامت است ﴿قالَ آيَتُكَ أَلاّ تُكَلِّمَ النّاسَ ثَلاثَةَ أَيّامٍ إِلاّ رَمْزاً وَاذْكُرْ رَبَّكَ كَثيراً وَسَبِّحْ بِالْعَشِيِّ وَاْلإِبْكارِ﴾[22] در سورهٴ مباركهٴ «مريم» هم اين كلمه «سوياً» آمده است[23] كه اينكه سه روز زبانت بند مي‌آيد نه در اثر بيماري باشد، نقص عضو پيدا كرده باشي _معاذ‌الله_ اين‌چنين نيست مرتب مشغول ذكري; اما بخواهي حرف عادي بزني نمي‌تواني تمام حرفهاي تو بايد ذكر حق باشد اين زبان بستن مثل آن زبان گشودن مسيح هر دو معجزه است.

بيان ادب زکريا(عليه السلام) نسبت به خدا

در سورهٴ مباركهٴ «مريم» اين را به صورت بازتر ذكر كرد، سورهٴ «مريم» اين است ﴿قالَ رَبِّ إِنّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنّي وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً﴾ ادب را نگاه كنيد; نمي‌گويد من ولود نيستم مي‌گويد استخوان بدن كه محكم‌ترين عضو است او الآن پوك شده [است] آن وقت من در اين سن بشوم پدر ﴿قالَ رَبِّ إِنّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنّي﴾; موي سرم هم كه سفيد شد ﴿وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً﴾ ولي ﴿وَلَمْ أَكُنْ بِدُعائِكَ رَبِّ شَقِيّاً﴾ باز هم مع ذلك دعا مي‌كنم ﴿وَإِنّي خِفْتُ الْمَوالِيَ مِنْ وَرائي وَكانَتِ امْرَأَتي عاقِراً﴾; خب نه اينكه ﴿وَامْرَأَتي عاقِراً﴾ اين ﴿وَامْرَأَتي عاقِراً﴾ تعبير سورهٴ «آل‌عمران» است اين ﴿وَكانَتِ امْرَأَتي عاقِراً﴾ اقواي از اوست يعني همسرم آن وقتي كه مي‌خواست مادر بشود عقيم بود الآن كه پير است پس نه من مي‌توانم پدر بشوم نه او معجزه يحيي شبيه معجزه عيسي (سلام الله عليه) است ﴿وَكانَتِ امْرَأَتي عاقِراً﴾ اما ﴿فَهَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً يَرِثُني وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيّاً﴾ جواب آمد ﴿يا زَكَرِيّا إِنّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ اسْمُهُ يَحْيي لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيّاً ٭ قالَ رَبِّ أَنّي يَكُونُ لي غُلامٌ وَكانَتِ امْرَأَتي عاقِراً وَقَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيّاً﴾ در جريان اول از پيري خود بعد از عقم همسرش سخن به ميان مي‌آورد; اما در اين آيه هشت، اول از عقم همسرش بعد از پيري خود سخن مي‌گويد آن‌گاه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿قالَ كَذلِكَ قالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ﴾، براي اينكه ﴿وَقَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئاً﴾ خب اينها كه كان ناقصه است آن كه كان تامه بود كه من انجام دادم، آنكه اول قوي‌تر بود، نبود را بود كردم ﴿قالَ رَبِّ اجْعَلْ لي آيَةً قالَ آيَتُكَ أَلاّ تُكَلِّمَ النّاسَ ثَلاثَ لَيالٍ سَوِيّاً﴾[24] يك انسان مستوي‌الخلقه‌اي هستي; اما زبانت بند مي‌آيد.

‌پرسش ...

پاسخ: چرا، آن كرامتي كه بهره او بود معنويتهايي كه از راه يحيي (سلام الله عليه) نصيب زكريا شد و كتابي كه خدا به زكريا داد، حالا يا همان انجيل بود يا نه و آن بركتهايي كه مريم داشت همان بركتها را يحيي داشت، همه اين فيضها نصيب زكريا شد ديگر.

‌پرسش ...

پاسخ: براي اينكه چون هيچ علامتي در پدر و مادر كه نيست نه اين پدر توان آن را دارد و نه آن مادر، بالأخره علامتي مي‌خواهد ديگر كه مادر مي‌شنود، چه وقت من پدر مي‌شوم و چه وقت همسرم مادر مي‌شود؟ فرمود آن وقتي كه زبانت بند آمد اينكه جريان عادي نيست كه نطفه علقه بشود و امثال ذلك. خب اين فرمود: ﴿آيَتُكَ أَلاّ تُكَلِّمَ النّاسَ ثَلاثَ لَيالٍ سَوِيّاً﴾ اين مي‌شود معجزه كه آدم همه ذكرها و دعاها و قرائتها را داشته باشد; اما وقتي با مردم مي‌خواهد حرف بزند زبانش بند مي‌آيد پس گاهي زبان باز كردن گاهي زبان بستن هر دو معجزه است. آن‌گاه ﴿فَخَرَجَ عَلي قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحي إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَعَشِيّاً﴾[25] بعد از مدتي يحيي پديد آمد، فرمود: ﴿يا يَحْيي خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّة﴾[26] خب همين بركت بود براي زكريا.

بيان ادب حضرت عيسي در دنيا و آخرت

بعد از زكريا نوبت به وجود مبارك عيسي مي‌رسد كه در همين پايان سورهٴ مباركهٴ «مائده» بحث مبسوطي از ادب عيسي بود كه آن را ديگر تكرار نمي‌كنيم، براي اينكه خود اصل اين سوره يعني سورهٴ مباركهٴ «مائده» از آيه 112 به بعد درباره ادب مبسوط وجود مبارك عيسي (سلام الله عليه) بود آن حواريون خواسته‌اي داشتند آن خواسته آنها به حسب ظاهر معقول و مقبول به نظر نمي‌رسيد; ولي اصرار كردند وجود مبارك عيسي (سلام الله عليه) اين سؤال را و خواسته را به صورت معقول و مقبول عرضه كرد، الفاظ را عوض كرد محتوا را تغيير داد ادب را حفظ كرد، آنها سخن از اكل آوردند اين سخن از رزق آورد آنها اكل مقدم آوردند اين رزق را مؤخر ذكر كرد، همه اين آداب بود و اين ادب براي وجود مبارك عيسي (سلام الله عليه) در دنيا بود و در آخرت هم مودبانه با خدا سخن مي‌گويند. آن كسي كه بي ادب در اينجا زندگي كرد در قيامت هم بي ادب محشور مي‌شود يعني مثل آدم خواب; آدم خوابيده اگر حرف مي‌زند اگر در حال عادي در حالت بيداري اگر اهل باطل گفتن باشد در خواب هم باطل مي‌گويد و در قيامت هم اينها با اينكه كذب در آنجا متصوّر نيست، چون همه در شهود هم‌اند انبيا و اوليا (عليهم السلام) كه به آداب الهي مؤدب‌اند در قيامت هم مؤدّبانه حرف مي‌زنند. اين سؤال و جوابي كه عيسي (سلام الله عليه) داشت درباره مائده خواستن، در كمال ادب بود، مربوط به دنيا بود و آيهٴ116 به بعد همان سورهٴ مباركهٴ «مائده» كه مي‌گويد: ﴿وَإِذْ قالَ اللّهُ يا عيسَي ابْنَ مَرْيَمَ ءَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُوني وَأُمِّيَ إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ كه مربوط به قيامت است، آن هم در كمال ادب است ﴿قالَ سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لي بِحَقِّ﴾; نه تنها من نگفتم اين را، گفت من حق گفتن اين‌چنين نداشتم بعداً هم گفت من نگفتم چيزي را، مگر چيزي كه تو امر كردي. مي‌بينيد وقتي انبيا با خدا حرف مي‌زنند همان سبكي حرف مي‌زنند كه ملائكه با خدا حرف مي‌زند اول تسبيح‌گوي اويند، تقديس‌گوي اويند، نقص خودشان را اظهار مي‌كنند ملائكه هم مي‌گويند: ﴿سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاّ ما عَلَّمْتَنا﴾[27] طرز حرف زدن انبيا همان طرز حرف زدن فرشتگان است با ذات اقدس الهي.

پرسش ...

پاسخ: نه; اين ملكاتشان ظهور مي‌كند، براي اينكه اگر همه اعمال حضور دارند ﴿فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ ٭ وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ﴾;[28] عمل را مي‌بيند ﴿يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ﴾;[29] اين را مي‌بيند آن وقت چطور بتواند دروغ بگويد، دروغ جدّش متمشي نمي‌شود.

پرسش ...

پاسخ: جِدّش متمشي نمي‌شود، الآن كه در اين مسجد هستيم و كولر روشن نيست ما مي‌توانيم به صورت جِدّ، يكي از ما به ديگري بگوييم اينجا كولر روشن است جدّ متمشي نمي‌شود; ولي از اينجا بيرون رفتيم مي‌توانيم بگوييم، دروغ با شهود جمع نمي‌شود.

تبيين ظهور ملکات مثبت و منفي در خواب و بيداري

‌پرسش ...

پاسخ: نه اين هم علم حضوري نيست يعني اگر دو نفر در كنار هم‌اند مطلبي را مي‌بينند و لو حس، خبر [كذب در او] جِدّ متمشي نمي‌شود; اما از اينجا كه بيرون رفتيد مي‌شود دروغ گفت، چون حتماً اخبار كذب با غيب همراه است با شهادت همراه نيست اصلاً، جدّ متمشي نمي‌شود. حالا در صحنه قيامت اگر همه اعمال را ديدند ديگر جا براي كذب جِدّي نيست. آن‌گاه ذات اقدس الهي مي‌فرمايد: ﴿انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلي أَنْفُسِهِم﴾;[30] ببينيد چطوري دروغ مي‌گويند مثل آدم خوابيده; آدم خوابيده هم كه حرف مي‌زند دروغ مي‌گويد اگر كسي كذب ملكه او شد حالا در خواب هم دارد حرف مي‌زند و اين دروغ مي‌گويد. يك انسان بددهان فحاش در خواب هم كه حرف مي‌زند فحش مي‌دهد، يك انسان مودب وقتي در خواب هم حرف مي‌زند با ادب حرف مي‌زند اينها ظهور ملكات است. حالا اينها همه جرياني كه براي انبيا گذشته بود همه اينها در وجود مبارك پيغمبر خاتم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه مهيمن بر همه آنهاست هست.

رعايت ادب در زمان خطاب کردن پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)

مي‌بينيد ادب را از دو طرف حفظ كرده است، هيچ‌گاه خدا اسم مبارك پيغمبر را نبرده است، مكرّر به عنوان ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ﴾،[31] ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ﴾[32] اگر در طليعه بعثت ﴿يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ﴾[33] ﴿يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ﴾[34] است آنها هم پيام دارد در حقيقت; اما اسامي انبياي ديگر را به اسم مي‌برد وقتي اين‌چنين شد به ما هم مي‌گويد ﴿لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً﴾;[35] پيغمبر را هرگز به اسم صدا نزنيد من مي‌گويم ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ﴾ شما نگوييد يا فلان من مي‌گويم ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ﴾ شما نگوييد فلان، شما هم بگوييد: ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ﴾ ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ﴾ انبياي ديگر يك حساب ديگري دارند، همان طوري كه ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلي بَعْضٍ﴾[36] ﴿لقد فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلي بَعْض﴾[37] ادب هم مراتبي دارد، مقول به تشكيك است. تا حال رعايت ادب متقابل انبيا با الله و الله با انبيا بود; اما وقتي به خاتم آنها مي‌رسيم مي‌بينيم ادب اوج مي‌گيرد; درباره تمام انبيا كه قرآن اسم آنها را برده مي‌فرمايد: ﴿يا داود﴾، ﴿يا نوح﴾، ﴿يا ابراهيم﴾، ﴿يا زكريا﴾، ﴿يا عيسي﴾، ﴿يا موسي﴾، همه را به اسم صدا مي‌زند; اما از ذات مقدس پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هرگز اسم شريف آن حضرت را نمي‌برد، مكرّر ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ﴾ ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ﴾ گاهي هم ﴿يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ﴾، ﴿يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ﴾ بعد هم به ما مي‌فرمايد: ﴿لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً﴾; او را به اسم صدا نزنيد گرچه خودش در كمال خفض جناح زندگي مي‌كند نشانه‌اش اين است كه خودش با شما همراه است; ولي شما ادب را رعايت كنيد. نشانه اينكه او با شما همراه است و شما را هم به همراه مي‌برد آيهٴ پاياني سورهٴ مباركهٴ «بقره» است. مي‌بينيد اين دو تا آيهٴ پايان سورهٴ مباركهٴ «بقره» را گفته‌اند مشافهتاً در معراج دريافت كردند،[38] اين مصداق ﴿وَما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْياً﴾[39] كه ظاهراً بلا واسطه است فرمود: ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾، آن وقت ﴿كُلٌّ﴾ يعني كل واحد از پيغمبر و همراهانش اينها ﴿آمَنَ بِاللّهِ وَمَلائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ﴾[40] تمام اينها طعن است نسبت به ديگران عده‌اي فاصله گذاشتند بين الله و ملائكه، نسبت به الله ايمان آوردند نسبت به ملائكه ايمان نياوردند يا بين ملائكه تفرقه قرار دادند ﴿مَنْ كَانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ﴾[41] بودند و نسبت به ملائكه ديگر مهربان بودند.

رعايت کردن ادب ديني

چه اينكه خيليها نسبت به عزرائيل (سلام الله عليه) ارادتي ندارند; اما نسبت به ميكائيل ارادتمندند اين نسبت به اسرافيل ارادتمندند، در حالي كه همه اينها مأموران الهي و معصوم‌اند، ما اگر آن ادب ديني را حفظ بكنيم همان طوري كه نسبت به جبرئيل (سلام الله عليه) نسبت به ميكائيل (سلام الله عليه)، نسبت به اسرافيل (عليه السلام) علاقه منديم، ارادتمنديم به آنها معتقديم به آنها مؤمن هستيم و آنها را مجاري رحمت حق مي‌دانيم، نسبت به عزرائيل (سلام الله عليه) هم بايد همين‌طور باشيم اين كراهت نسبت به بعضي و ارادت نسبت به بعضي هم حكايت از مشكل دروني ما مي‌كند، براي اينكه از مرگ مي‌ترسيم و چون وليّ خدا نيستيم از مرگ مي‌ترسيم چون از مرگ مي‌ترسيم از پيك مرگ هم مي‌ترسيم، چون از پيك مرگ مي‌ترسيم نسبت به او دل بسته نيستيم.

تبيين نشانه ولايت

اين نشانه ولايت است، اگر كسي وليّ خدا بود خب دوست دارد وليّ خود را ببيند ديگر، مولّي عليه دوست دارد وليّ خود را ببيند، چون انسان اين ولايت را ندارد نسبت به موت كراهت دارد، قهراً نسبت به مأمور موت كراهت دارد. ‌

‌پرسش ...

پاسخ: مرگ را دوست نداشته باشد، آنچه را كه قضا و قدر الهي است دوست داشته باشد غم را هم با همان ذكر يونسي كه در بحث ديروز گذشت حل مي‌كند: ﴿لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنّي كُنْتُ مِنَ الظّالِمينَ﴾[42] خب پس ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلُّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلائِكَتِهِ﴾[43] عده‌اي «يفرّقون بَيْنَ اللّهِ وَرُسُلِهِ» يك عده «يفرقون بين الله و ملائكته» يك عده‌ «يفرقون بين كتبه يومن ببعض الكتب ولا يؤمن ببعض» يك عده «يفرقون بين رسله يؤمن بموسي ولا يؤمن بعيسي» يا «يؤمن بعيسي ولا يؤمن به» وجود مبارك پيغمبر (عليهم آلاف التحيّة و الثناء); اما مؤمنيني كه همراه نبي اكرم‌(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هستند ﴿كُلُّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ﴾ و حرف اينها اين است، حرف همه اينها كه به همراه پيامبرند و حرف خود پيامبر اين است كه: ﴿لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ﴾،[44] چه اينكه «لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ ملائكته» چه اينكه «لا نُفَرِّقُ بَيْنَ شيء من كتبه». آنهايي كه «يؤمنون ببعض وَيكفرون ببعض» يا به تورات مؤمن هستند به انجيل مؤمن نيستند يا به انجيل ايمان دارند به قرآن مؤمن نيستند يا به موسي و عيسي مؤمن هستند و به خاتم (عليهم آلاف التحيّة و الثناء) مؤمن نيستند، اينها «يفرقون بَيْنَ رُسُلِهِ» اما ما مي‌گوييم ﴿لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ﴾ و حرف همه ما اين است [كه] ﴿سَمِعْنا وَأَطَعْنا﴾ اما حرف آنها اين بود كه «سمعنا وَعصينا»، خب اين ادب را وجود مبارك پيغمبر براي خودش و براي همه همراهانش حفظ كرده است تنها ﴿أَشِدّاءُ عَلَي الْكُفّارِ﴾، ﴿رُحَماءُ بَيْنَهُم﴾[45] نيستند اين درباره برخورد با مردم است; اما درباره برخورد با الله همين حرف را دارند يك برخوردي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با مردم دارد كه پيروان او هم همان برخورد را با مردم دارند كه ﴿أَشِدّاءُ عَلَي الْكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُم﴾‌اند. يك نحوه انجام وظيفه‌اي نسبت به ذات اقدس الهي دارند كه اين هم مشترك است آن‌گاه در پايان هم اين دعاها را يا ذات اقدس الهي آموخت به اينها يا اينها بالأخره مسئلت كردند، آن دعا را هم ذكر مي‌كند و آن دعا هم البته مستجاب خواهد بود.

نتيجه آنكه تمام انبيا بر اساس ﴿وَما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي﴾[46] حركت مي‌كنند ولو اينكه ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلي بَعْضٍ﴾[47] يا ﴿لَقَد فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلي بَعْض﴾[48] و همه انبيا بر اساس آيهٴ پاياني سورهٴ مباركهٴ «انعام» حركت مي‌كنند ﴿إِنَّ صَلاتي وَنُسُكي وَمَحْيايَ وَمَماتي لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾[49] ولو اينكه ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلي بَعْضٍ﴾[50] آنكه كه مهيمن بر همه آنهاست وجود مبارك خاتم است، قهراً ادب او هم مهيمن بر آداب ديگران است و امت او هم ادبي بايد داشته باشند مهيمن بر آداب امم ديگر. حالا چطور شد ﴿ثُلَّةٌ مِنَ اْلأَوَّلينَ ٭ وَقَليلٌ مِنَ اْلآخِرينَ﴾[51] شد، اين را بايد جستجو كرد وگرنه زمينه براي ادب‌پردازي امت بيش از ادب‌پردازي امم ديگر است، براي اينكه ادبي كه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) داشتند با ادب ديگران خيلي فرق مي‌كند. حالا مي‌رسيم به مقام ثاني بحث كه كيفيت برخورد انبيا با اممشان باشد كه اين را هم زود بگذريم، بعد برسيم مسئله استعباد و رقيت و امثال ذلك.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] یونس/سوره10، آیه32.
[2] نساء/سوره4، آیه122.
[3] غافر/سوره40، آیه83.
[4] نجم/سوره53، آیه3 و 4.
[5] انعام/سوره6، آیه162 و 163.
[6] سوره آ‌ل‌عمران، آيه 19.
[7] انبیاء/سوره21، آیه26 و 27.
[8] انبیاء/سوره21، آیه83.
[9] نحل/سوره16، آیه68.
[10] عنکبوت/سوره29، آیه41.
[11] نحل/سوره16، آیه68.
[12] الرعد/سوره13، آیه17.
[13] نحل/سوره16، آیه68.
[14] عنکبوت/سوره29، آیه41.
[15] ص/سوره38، آیه41.
[16] آل عمران/سوره3، آیه37 ـ 39.
[17] آل عمران/سوره3، آیه40.
[18] مریم/سوره19، آیه8.
[19] آل عمران/سوره3، آیه40.
[20] آل عمران/سوره3، آیه41.
[21] مریم/سوره19، آیه29 و 30.
[22] آل عمران/سوره3، آیه41.
[23] آل عمران/سوره3، آیه40.
[24] مریم/سوره19، آیه9 و 10.
[25] مریم/سوره19، آیه11.
[26] مریم/سوره19، آیه12.
[27] بقره/سوره2، آیه32.
[28] زلزال/سوره99، آیه7 و 8.
[29] آل عمران/سوره3، آیه30.
[30] انعام/سوره6، آیه24.
[31] انفال/سوره8، آیه65.
[32] مائده/سوره5، آیه67.
[33] مزمل/سوره73، آیه1.
[34] مدثر/سوره74، آیه1.
[35] نور/سوره24، آیه63.
[36] بقره/سوره2، آیه253.
[37] اسراء/سوره17، آیه55.
[38] . ر.ك: تفسير القمي، ج1، ص95.
[39] شوری/سوره42، آیه51.
[40] بقره/سوره2، آیه285.
[41] بقره/سوره2، آیه97.
[42] انبیاء/سوره21، آیه87.
[43] بقره/سوره2، آیه285.
[44] بقره/سوره2، آیه285.
[45] فتح/سوره48، آیه29.
[46] نجم/سوره53، آیه3.
[47] بقره/سوره2، آیه253.
[48] اسراء/سوره17، آیه55.
[49] انعام/سوره6، آیه162.
[50] بقره/سوره2، آیه253.
[51] واقعه/سوره56، آیه13 و 14.