درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

74/10/02

بسم الله الرحمن الرحیم

 


موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 120

 

﴿لِلّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا فِيهِنَّ وَهُوَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ﴾ (۱۲۰)

بيان عناصر محوري فرق موحد و ملحد

بحث در ادب انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) بود و تاكنون ادب انبيا درباره خود و خداي خود مطرح بود كه هنوز اين بحث به پايان نرسيد. انبيا(عليهم السلام) چون موحد كامل‌اند، ذات اقدس الهي را به عنوان تنها رب پذيرفتند و از اين جهت بين خوف و رجا به سر مي‌برند و همه كمالات، مخصوصاً كمالات علمي را از خدا مي‌دانند و اگر نعمتي به وسيله كمال علمي بهره آنها شد اين را از خدا مي‌دانند نه از خود و عامل بقا و دوام را هم فيض الهي مي‌دانند نه دست رنج خود. در مقابل انبيا كه موحدند، ملحداني هستند كه هواي خود را به عنوان رب پذيرفتند در حقيقت، انسان محورند; انسان را به جاي خدا نشاندند و هوا را به جاي وحي نشاندند و هر گونه كمالي مخصوصاً كمالات علمي را از ناحيه خود مي‌دانند و نعمتهايي كه به آنها رسيده است آن را محصول كمالات علمي خود مي‌پندارند و دوام و بقاي خود را هم به همان فرآورده‌هاي علمي خود مي‌پندارند. بنابراين عناصر محوري فرق موحد و ملحد، همين چهارتاست: يكي اينكه انبيا به ربوبيت الله قائل‌اند و ديگران به ربوبيت هوا; ديگران انسان را به جاي خدا نشاندند و انبيا چيزي را جانشين خدا قرار ندادند; ديگران هوا را به جاي وحي نشاندند و انبيا چيزي را به جاي وحي ننشاندند، اين مطلب اول.

مختص بودن کمالات انبيا از خداي سبحان

دوم اينكه كمالات، مخصوصاً كمالات علمي را انبيا از ناحيه خدا مي‌دانند و ديگران از ناحيه خود مي‌پندارند، چون خود را و هواي خود را به عنوان رب پذيرفتند، كمالات خود مخصوصاً كمالات علمي را از ناحيه خود مي‌دانند و به آن خوشحال‌اند. سوم اينكه هرگونه نعمتي به وسيله كمال علمي نصيب انبيا بشود آن را از ناحيه خدا مي‌دانند، ملحدان آن خيراتي را كه به آنها مي‌رسد آن را محصول علم و دانش خود مي‌پندارند چهارم اينكه انبيا به وجه الله كه باقي است متكي‌اند; ولي ملحدان خيال مي‌كنند كه فرآورده‌هاي مالي آنها و مانند آن سبب دوام و بقاي آنهاست. لذا ذات اقدس الهي وقتي سوء ادب ديگران را كه در مقابل انبيا قرار دارند نقل مي‌كند، اين چنين مي‌فرمايد: ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾;[1] اين مطلب اول; اگر كسي اله خود را هواي خود قرار داد قهراً همه نعمتها را از ناحيه هوا و هوس تأمين شده مي‌داند وقتي اله خود را هواي خود قرار داد كمالات علمي او را خوشحال مي‌كند، لذا انبيا وقتي پيامهاي الهي را به آنها رساندند: ﴿فَرِحُوا بِمَا عِندَهُم مِنَ الْعِلْمِ﴾،[2] اين هم قسمت دوم و اگر به وسيله علم و دانش نعمتي را به دست آوردند، مالي را فراهم كردند مي‌گويند ما در اثر علم و دانش خودمان اين نعمت را فراهم كرديم، نظير آنچه قارون گفته است: ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾[3] (اين سه) و چون اين كمالات مادي يا نعمتهاي مادي كه به وسيله علم فراهم شده است به آن تكيه مي‌كنند، فكر مي‌كنند همان قدرتهاي مالي و مانند آن وسيله بقاي اينها را تأمين مي‌كند ﴿يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ﴾[4] مال و قدرت خود را سبب خلود و دوام مي‌دانند; ولي انبيا(عليهم السلام) و موحدان الهي در تمام اين قسمتهاي چهارگانه در مقابل آنها هستند. اينها مي‌گويند: ﴿رَبُّنَا اللَّهُ﴾[5] وغير از ذات اقدس الهي چيزي را به عنوان رب نمي‌پذيرند و معتقدند كه «ما بنا من نعمة فمن الله»، چون خدا فرمود: ﴿وَمَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[6] و هر گونه قدرتهايي كه به وسيلهٴ علم نصيب آنها بشود، مي‌گويند: ﴿هذَا مِن فَضْلِ رَبِّي﴾[7] و بقا و دوام خلود خود را هم به وجه الله الباقي متكي مي‌دانند و اگر بقيةالله‌اند از همين راه بقاي الهي به ابقاي الهي باقي‌اند، اين عناصر محوري فرق بين حسن ادب انبياء(عليهم السلام) و سوء ادب ملحدان كه اين چهار اصل است.

تبيين ادب حضرت شعيب با خداي سبحان

به دنبالهٴ آن بحث به جريان حضرت شعيب مي‌رسيم. ذات اقدس الهي در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» جريان شعيب را اين چنين طرح مي‌كند دعاي شعيب را كه مطرح مي‌كند، مي‌بينيد شعيب در كمال ادب با خداي خود سخن مي‌گويد اولاً در آيهٴ 88 سورهٴ «اعراف»، مستكبران قوم شعيب به آنها گفتند كه: ﴿لَنُخْرِجَنَّكَ يَاشُعَيْبُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِن قَرْيَتِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا﴾ يا شما بايد به ملت ما برگرديد و بپذيريد يا ما شما را تبعيد مي‌كنيم و از اين سرزمين بيرون مي‌كنيم ﴿قَالَ أَوَلَوْ كُنَّا كَارِهِينَ﴾. آن‌گاه شعيب(سلام الله عليه) دارد بعد از اتمام حجت، به اذن خدا نفرين مي‌كند; در آيهٴ 89 عرض مي‌كند: ﴿وَسِعَ رَبُّنا كُلَّ شَيْ‌ءٍ عِلْماً عَلَي اللّهِ تَوَكَّلْنَا رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ وَأَنْتَ خَيْرُ الْفَاتِحِينَ﴾، چون در سورهٴ «يونس» ذات اقدس الهي به همه امم اين اصل را هشدار داد; آيهٴ 47سورهٴ «يونس» اين است كه: ﴿وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذَا جَاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ﴾; براي هر امتي پيامبري هست. اگر پيامبر آمد و آن امت حرف پيامبر را پذيرفتند كه به سعادت دنيا و آخرت متنعم‌اند و اگر در مقابل پيغمبرشان ايستادند و مقاومت كردند بين آن پيغمبر و آن تبهكاران، داوري قسط و عدل مي‌شود يعني با يك عذاب الهي به حيات آنها خاتمه داده مي‌شود.

بيان انواع داوري خدا

خدا وقتي داوري مي‌كند داوري تكويني است نه تشريعي، داوري تشريعي همان وحي است كه به وسيله پيغمبر به مردم ابلاغ كرده است. اگر آنها معجزه طلب كردند كه پيغمبر معجزه مي‌آورد تا به نصاب حجت بالغه برسد، دليلي خواستند برهان اقامه مي‌كند و بينه‌اي طلب كردند معجزه مي‌آورد اگر آنها استدلال خواستند، انبيا برهان اقامه كردند و اگر معجزه طلب كردند انبيا بينه آوردند از آن به بعد نپذيرفتند، بر اساس ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ﴾[8] خدا داوري مي‌كند بين پيغمبر و بين كافران; داوري او ديگر داوري تكويني است مشابه آن داوري كه در قيامت مي‌كند. لذا در آيهٴ 47 سورهٴ «يونس» فرمود: ﴿وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذَا جَاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ﴾; هرگز بر كفار ظلمي روا داشته نمي‌شود، بلكه برابر عملشان گرفتار خواهند شد. به استناد اين اصل كلي كه در سورهٴ «يونس» آمده است وجود مبارك شعيب(سلام الله عليه) عرض مي‌كند كه: ﴿رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقّ﴾،[9] نگفت «بيني و بين قومي» براي اينكه عده‌اي همراه شعيب به او ايمان آوردند و در آيهٴ 88 همان سورهٴ «اعراف» تبهكاران قوم شعيب، شعيب و مؤمنان به شعيب را تهديد كردند; گفتند: ﴿لَنُخْرِجَنَّكَ يَاشُعَيْبُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِن قَرْيَتِنَا﴾ لذا شعيب و مؤمنان يك طرف، كافران طرف ديگر لذا در دعا عرض كرد: ﴿رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ وَأَنْتَ خَيْرُ الْفَاتِحِينَ﴾.[10] مستقيماً درخواست عذاب نكرد [بلكه] عرض كرد اين مشكل را شما حل كنيد; بين ما و بين قوم كافر كه عليه ما به تهاجم برخاسته‌اند شما گشايشي كنيد حق را به عهده بگيريد درباره دعا يا نفرين ادبشان محفوظ است.

تبيين ادب حضرت داوود و سليمان

درباره سليمان و داود كه بعد از شعيب(سلام الله عليه) بودند اين چنين آمده است كه داود و سليمان از فيض خاص الهي برخوردار بودند و بر گروه فراواني فضيلت يافتند; آيهٴ پانزده سورهٴ «نمل» درباره [حضرت] داود و سليمان است: ﴿وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُودَ وَ سُلَيْمانَ عِلْمًا وَ قالاَ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي فَضَّلَنا عَلي كَثيرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنينَ﴾; گفتند خدا را سپاس كه اين نعمت را به ما داد و ما را بر بسياري از بندگان مؤمنش فضيلت داد. ادب را رعايت كردند، گفتند همه اين قدرتها كه در اختيار ماست اينها نعمتهاي الهي است، خداوند ما را بر بسياري از بندگان با ايمانش فضيلت داد. اين داعيه برتري طلبي و مانند آن نيست; مثل اينكه كسي بگويد خدا را شكر كه مرا از همه متواضع‌تر قرار داد! آن‌كه شاكر است نعمت را بجا مصرف مي‌كند، منظورش اين نيست كه من برتر از ديگران هستم او كه مي‌گويد من برتر از ديگرانم يا من برتر از فلان شخص هستم، سخن از ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾[11] دارد و هر جا سخن از ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾[12] آمد حرف شيطان است; اما اگر كسي گفت خدا را شكر كه مرا از همه متواضع‌تر قرار داد چون اگر كسي اهل نعمت باشد آن نعمت، نعمت استعلا و استكبار نيست اينكه در دعاي «كميل» مثلاً زمزمه مي‌كنند و مي‌خوانند عرض مي‌كنند: «واجعلني من احسن عبيدك نصيباً عندك و اقربهم منزلة منك و اخصهم زلفة لديك»[13] آنها كه از همه برجسته‌ترند و بالاتر هستند متواضع‌تر هستند. لذا در بخشهاي پاياني سورهٴ «فرقان» دارد كه ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾[14] خب چه نعمتي بهتر از اينكه آدم امام متقيان باشد يعني از نظر علم و عمل به جايي برسد كه مردان باتقوا به اينها اقتدا مي‌كنند; نه تنها من امام جماعت متقيان باشم بلكه توفيقي به من بده كه سنت من، سيرت من باعث اقتداي مردان باتقوا باشد; مردان بزرگوار و باتقوا من را ببينند و به من اقتدا كنند خب اين نعمت خوبي است، تواضع من را ببينند متواضع بشوند، ادب من را ببينند مؤدّب باشند، اينكه استعلا و استكبار نيست.

يك وقت است كه كسي مي‌گويد: ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ من از او بهتر هستم، يك وقت است مي‌گويد خدايا! توفيقي بده كه در اين علم و در اين عمل صالح من به تو از ديگران نزديك‌تر باشم و اگر كسي به خدا از ديگران نزديك‌تر بود، سعي مي‌كند كه دست ديگران را هم بگيرد و به الله نزديك بكند، براي اينكه مي‌گويند: ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾ خاصيت امامت امام آن است كه مأموم را به معبود نزديك مي‌كند اين مي‌شود وسيله خير، خب من بشوم مجراي خير، اين هيچ محذوري ندارد. لذا داود و سليمان عرض كردند: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنَا عَلَي كَثِيرٍ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ﴾[15] مثل اينكه در اواخر سورهٴ «فرقان» هم دارد كه ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾.

اينها درباره دعاي مشترك داود و سليمان; اما در همان سورهٴ «نمل» آنچه مربوط به خصوص سليمان است اين چنين آمده است; آيهٴ نوزده سورهٴ «نمل» اين است كه بعد از اينكه حرف نمله را سليمان(سلام الله عليه) شنيد: ﴿فَتَبَسَّمَ ضَاحِكاً مِن قَوْلِهَا﴾، آن‌گاه اين‌چنين دارد: ﴿قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ و عَلَي وَالِدَيَّ﴾; خدايا آن توفيق را به من بده كه من نعمتي را كه به من دادي و بر پدر و مادرم هم نازل كردي من شكرگزار آن باشم! نه تنها شكرگزار نعمتي باشم كه به من مرحمت كردي بلكه شاكر نعمتي باشم كه به پدر و مادر من دادي، زيرا من به بركت آن نعمت خاصي كه بر پدر و مادرم ارزاني شده است به دنيا آمدم.

﴿وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ﴾;[16] توفيقي بده كاري كنم كه صالح باشد (يك) و عمل صالح و كار خوب ذاتاً مطلوب نيست، كاري مطلوب است كه به آن محبوب بالذات برسد، لذا اگر آمدند و گفتند كه خدايا! توفيقي بده كه ما كار خوب بكنيم، كار خوب اگر با حسن فاعلي همراه نباشد فقط حسن فعلي داشته باشد مرضي خدا نيست، لذا عرض كردند: ﴿وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ﴾ يك وقت كسي مدرسه مي‌سازد بيمارستان مي‌سازد راهي احداث مي‌كند قناتي احداث مي‌كند مؤسّسه خيريه‌اي بنا مي‌كند يك كار مردمي دارد، اين كار، كار صالح است و يك حسن فعلي دارد; اما چون حسن فاعلي ندارد اين شخص مؤمن و موحد نيست اين كار مرضيّ خدا نيست. كاري مرضيّ خداست كه گذشته از حسن فعلي از فاعل حسن نشأت بگيرد يعني شخص هم موحد باشد و قصد قربت داشته باشد و مانند آن.

تبيين عمل صالح

سليمان عرض كرد ﴿وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ﴾; كه تو راضي باشي وگرنه صرف عمل صالح مطلوب نيست بايد برسد به جايي كه آن مطلوب بالذات است و قبلاً هم ملاحظه فرموديد كه عمل صالح حتي آن عمل صالح مرضي خدا باشد، اين نيمه راه است نه پايان راه، چون عمل براي آن است كه خود گوهر ذات را اصلاح بكند. صالحين بالاتر از ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَات﴾‌اند; ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ كساني‌اند كه كارهاي آنها صالح است; ولي ممكن است گوهر ذات آنها هنوز به صلاح نرسيده باشد ولي صالحين كساني‌اند كه در گوهر ذاتشان صلاح راه پيدا كرده است. چنين افرادي ديگر دست به كارهاي آلوده نخواهند زد. لذا سليمان عرض كرد: ﴿وَأَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ﴾،[17] خب اين نهايت ادب اين بزرگوار است.

‌پرسش ...

پاسخ: عصمت گاهي به مقام ذات راه پيدا مي‌كند گاهي در مقام فعل. آنچه مربوط به اينهاست آن است كه كار خلاف نكنند; اما گوهر ذاتشان صالح باشد، اين مرحله والاي عصمت است چون خود عصمت مراتبي دارد ديگر. اگر عصمت مراتبي دارد، ولايت مراتبي دارد مي‌خواهند برسند به آن بالاترين مرحله ولايت. ذات مقدس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض ‌كرد: ﴿إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ وَهُوَ يَتَوَلَّي الصَّالِحِينَ﴾[18] اين در حقيقت، ادعاي صالح بودن خود را تفهيم كرد، فرمود: ﴿إِنَّ وَلِيِّيَ﴾ اللّهي است كه الله به وسيله نازل كردن قرآن متولي صالحان است: ﴿إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ وَهُوَ يَتَوَلَّي الصَّالِحِينَ﴾.

تنگنا قرار گرفتن بندگان از طرف خداوند

خب در بخشهاي ديگر راجع به وجود مبارك يونس اين چنين آمده است گرچه يونس مقداري مأموريت را كه انجام داد و خسته شد صحنه را ترك كرد و ذات اقدس الهي به پيغمبر فرمود مثل يونس نباش كه صحنه را ترك كني و اما وقتي يونس(سلام الله عليه) دارد با خداي خود مناجات مي‌كند كمال ادب را حفظ مي‌كند. در سورهٴ «انبياء» آيهٴ 87 به بعد اين است: ﴿وَذَا النُّونِ إذْ ذَهَبَ مُغَاضِباً فَظَنَّ أَن لَن نَّقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَي فِي الظُّلُمَاتِ أَن لاَّ إِلهَ إِلاّ أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ﴾ «نون» يعني ماهي و ﴿ذَا النُّونِ﴾ يعني يونسي كه در اثر اينكه چند لحظه‌اي يا چند روزي را در دل ماهي مانده است ﴿ذَا النُّون﴾ شد.

فرمود: ﴿وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِبًا﴾ از قوم خود، ﴿فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ﴾; او گمان كرد كه ما بر او تنگ نمي‌گيريم اين ﴿أَن لَن نَّقْدِرَ﴾ است نه «لن نقدُر» نه گمان كرد كه ما بر او قادر نيستيم، اين ـ معاذ‌الله ـ كه پيغمبري گمان بكند كه ما قادر نيستيم بر او «قَدَر، يَقدِر» تنگ گيري است: ﴿اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ﴾[19] يا ﴿وَ مَنْ قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنْفِقْ مِمّا آتاهُ اللّهُ﴾،[20] «قَدِرَ» يعني تنگ گرفت، ضيق گرفتن. اين گمان كرد كه ما بر او ضيق نمي‌گيريم و فشار نمي‌آوريم، بعد به وضع خاصي مبتلا شد كه ﴿فَسَاهَمَ فَكَانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ﴾[21] كه در سورهٴ «صافات» است. آن‌گاه در درون ماهي دارد با خدا مناجات مي‌كند: ﴿فَنَادَي فِي الظُّلُمَاتِ أَن لاَّ إِلهَ إِلاّ أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ﴾ اين ذكر يونسي است كه معروف است و مي‌گويند مجرب هم هست، حالا يا در حال سجده يا غير سجده انسان اين ذكر را داشته باشد مشكل او برطرف مي‌شود و غم و اندوه او حل خواهد شد.

‌پرسش ...

پاسخ: اين گناهي نكرده است، چون آنچه مأموريت داشت انجام داد; منتها اگر مي‌ماند و رنج بيشتري را تحمل مي‌كرد شايد فوز بيشتري نصيبش مي‌شد: ﴿فَنَادَي فِي الظُّلُمَاتِ أَن لاَّ إِلهَ إِلاّ أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ﴾. ملاحظه مي‌فرماييد طرزي قرآن ادب انبيا را نقل مي‌كند كه نشان مي‌دهد آنها ائمه ما هستند پيشوايان ما هستند و اسوه ما هستند و اينكه يونس اين چنين مناجات كرد: ﴿فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ﴾;[22] هر مؤمني كه ما را با اين تعبير بخواند ما غم او را برطرف مي‌كنيم اين ذكر يونسي خيلي مي‌گويند مجرب است.

‌ تبيين معناي ظلم

پرسش ...

پاسخ: بله اين ظلم نه به معناي معصيت كبيره است نه به معني معصيت صغيره [بلكه] به اين معناست كه من بر خودم ستم كردم، نظير آن ظلمي كه وجود مبارك آدم و حوا گفتند كه ﴿رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا﴾[23] آن ظلم، قبل از تكليف بود، براي اينكه بعد از اينكه اينها مناجات كردند و خداوند مشكل آدم و حوا(سلام الله عليهما) را برآورده كرد، آن‌گاه فرمود برويد زمين و از اين به بعد وحي مي‌آيد و هر كس تابع وحي بود سعادتمند مي‌شود و هر كسي هم نبود گرفتار شقا خواهد شد[24] كه وحي و تشريع بعدها نازل شد. معلوم مي‌شود آن مرحله‌اي كه آدم(سلام الله عليه) با حوا مي‌گويند ﴿رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا﴾[25] يعني ما خودمان را به زحمت انداختيم، شما ما را به جنتي دعوت كرديد و وارد كرديد كه ما هيچ مشكلي نه از درون و نه از بيرون نداشتيم، حالا بايد برويم زمين كه هم مشكلي از درون داريم و هم از بيرون; هم از درون بالأخره دستگاه هاضمه انسان را وادار مي‌كند كه درد گرسنگي و تشنگي را بكشد و هم از بيرون سرما و گرما مزاحم آدم است; ولي در آن بهشتي كه آدم(سلام الله عليه) بود طبق بياني كه در سورهٴ مباركهٴ «طه» است نه از درون گرسنه مي‌شوي يا تشنه مي‌شوي نه از بيرون آفتاب زده يا سرما زده مي‌شوي،[26] چهار وصف را آنجا ذكر كرد كه قبلاً خوانده شد الآن انسان در دنيا كه هست يا به وسيله گرسنگي و تشنگي كه سوخت و سوز دستگاه گوارش است از درون به او آسيب مي‌رسد يا به وسيله سرما و گرماي بيرون در زحمت است. فرمود آنجا جا براي سرما نيست جا براي گرما نيست جا براي گرسنگي نيست جا براي تشنگي هم نيست.

‌پرسش ...

پاسخ: بالأخره اين وسوسه‌اي است كه بايد با قبل از تكليف بسازد.

‌پرسش ...

پاسخ: بله بايد وسوسه را طرزي معنا كرد كه با آن نشئه بسازد كه بحث مبسوطش در اوايل سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت; ولي وقتي فضا، فضاي تشريع نيست پيداست كه همه اينها مربوط به رنج و رفاه خود انسان است ذات اقدس الهي او را به نشئه‌اي دعوت كرد كه طبق آيات سورهٴ «طه» او رنج نبرد، شيطان وسوسه‌اي كرد كه او را به زحمت بيندازد. سخن در محدوده تشريع نيست چون تشريع و وحي بعدها نازل شده است. توبه، وسوسه همه اينها در عالم تشريع مطابق با تشريع است و قبل از تشريع مطابق با قبل از تشريع است. آنجا بهشتي كه هست يا خروج از بهشتي كه هست شيطنتي كه هست وسوسه‌اي كه هست ظلمي كه هست توبه‌اي كه هست، همه اينها در فضاي غير تشريع است، چون فرمود اگر قانون هدايت بخشي از طرف من بيايد كسي اطاعت بكند هدايت مي‌شود بهره مي‌برد و سعادتمند خواهد شد و كسي مخالفت بكند گرفتار عذاب مي‌شود اين تشريع بعدها آمده.

خب در جريان يونس فرمود اين كار كه او گفت: ﴿أَن لاَّ إِلهَ إِلاّ أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ﴾[27] يعني به خودم ستم كردم، پس اينجا گرچه نظام، نظام تشريع است ولي آنها بر خلاف تشريع حركت نكردند، كاري كردند كه خودشان به زحمت افتادند. ﴿فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ﴾[28] اين از آن دعاهايي است كه در تعقيبات نماز صبح هم هست، اين جمله‌ها. خب اين يك وعده‌ كلي است كه هر غمگيني اگر ما را به اين نام بخواند ما او را مستجاب مي‌كنيم. حالا اگر گفتند چهل بار يا دويست بار يا صد بار يا كمتر و بيشتر از باب اينكه «هو المسك ما كررته يتضوع» وگرنه يك بار هم كافي است تا گوينده چه كسي باشد.

ويژگيهاي ذکر يونسيه

اينجا ندارد وجود مبارك يونس(سلام الله عليه) چند بار گفت، عمده آن است كه كمال ادب را رعايت كرد; اولاً ظاهراً تنها دعايي است كه نه «يا الله» دارد نه «يا رب» دارد نه «رب» دارد هيچ چيز ندارد، از همان اول شروع مي‌شود: ﴿لاَّ إِلهَ إِلاّ أَنتَ﴾ يك وقت انسان مي‌خواهد ذكر بگويد خب مي‌گويد: «لا اله الا الله». يك وقت مي‌خواهد دعا داشته باشد سؤال داشته باشد، نهايت ادب اين است كه فقط اسم حق را ببرد و چيزي نخواهد. اين «علمه بحالي كاف عن مقالي» در اينجاها ظهور كرده است و آنكه گرفتار است اما چيزي طلب نمي‌كند مشكل خود را مي‌گويد نمي‌گويد مشكل مرا برطرف كن، مي‌گويد: ﴿لاَّ إِلهَ إِلاّ أَنتَ سُبْحَانَكَ﴾ يعني هيچ نقصي متوجه شما نيست و هيچ كمبودي در ساحت شما نيست ﴿إِنّي كُنْتُ مِنَ الظّالِمينَ﴾، خواسته‌هاي او را ذات اقدس الهي مي‌داند، لذا در سورهٴ مباركهٴ «صافات» مي‌فرمايد كه ما مشكل او را حل كرديم و او را دوباره برگردانديم، مأموريتي به او داديم ﴿وَ إِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ ٭ إِذْ أَبَقَ﴾; فرار كرد ﴿إِلَي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ﴾; به كشتي كه پر از مسافر بود بالأخره بايد يك نفر از كشتي خارج مي‌شد در مقابل آن ماهي كه مثلاً قرار گرفت قرعه زدند مساهمه كردند ﴿فَساهم﴾ يعني يونس مساهمه كرد با آنها در اين قرعه ﴿فَكَانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ﴾;[29] قرعه به نام او افتاد كه بايد اين يك نفري كه از دريا ادحاض بشود; بيرون انداخته بشود يونس درآمد، اين را ادحاض كردند يعني بيرون انداختند. «داحض»; فرو ريخته، ﴿حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ﴾،[30] «ادحاض» فرو ريختن.

﴿فَلْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَهُوَ مُلِيمٌ ٭ فَلَوْلاَ أَنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِين ٭ لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾; اگر او اهل تسبيح نبود تا قيامت در بطن ماهي مي‌ماند: ﴿فَنَبَذْنَاهُ بِالْعَرَاءِ وَهُوَ سَقِيمٌ ٭ وَأَنبَتْنَا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِن يَقْطِينٍ ٭ وَأَرْسَلْنَاهُ إِلَي مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ﴾،[31] معلوم مي‌شود كه خواسته او اين نبود كه نجات پيدا كند و نميرد معلوم مي‌شود خواسته او اين بود كه مأموريت خود را و رسالت خود سفارت خود را ادامه بدهد لذا ذات اقدس الهي فرمود ما او را به يك جمعيت صد هزار نفره يا بيشتر بلكه بيشتر از صد هزار نفر فرستاديم خواسته اصلي او ادامه مأموريت و رسالت بود نه نجات پيدا كردن; منتها آن نجات پيدا كردن از شكم ماهي وسيله‌اي است كه او بتواند آن سفارت و رسالت و رسالت خود را انجام بدهد.

اهميت نعمت ولايت در جريان حضرت يونس پيامبر

در بخشهاي ديگر كه نام مبارك يونس مطرح است، آنجا به پيغمبر مي‌فرمايد: ﴿وَلاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾;[32] مانند صاحب حوت نباش اما از او به نيكي ياد مي‌كند و مي‌فرمايد: ﴿لَوْلاَ أَن تَدَارَكَهُ نِعْمَةٌ مِن رَبِّهِ﴾;[33] اگر او اهل نعمت نبود و نعمت ولايت شامل حال او نبود آسيب مي‌ديد در سورهٴ مباركهٴ «قلم» آيهٴ 48 به بعد اين است، فرمود: ﴿فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَلاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوت﴾ در همه موارد ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد: ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ﴾،[34] ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَي﴾[35] يعني مانند اينها باش! اين جريانهاي آنها را متذكر باش، مشكلاتي آنها تحمل كردند تو بدان و تحمل كن. تنها جريان يونس است كه مي‌گويد مثل او نباش: ﴿وَلاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾[36] وگرنه درباره همه انبياي ديگر مي‌فرمايد: ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَي﴾ يعني مانند آن باش، اين ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَي﴾، ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ﴾، ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ﴾ كذا و كذا يعني اين صحنه‌ها را به ياد بياور و اين چنين حركت كن; اما درباره يونس(سلام الله عليه) فرمود: ﴿وَلاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نَادَي وَهُوَ مَكْظُوم ٭ لَوْلاَ أَن تَدَارَكَهُ نِعْمَةٌ مِن رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَرَاءِ وَهُوَ مَذْمُومٌ﴾;[37] هيچ مذمتي ندارد او چرا؟ براي اينكه نعمت ولايت شامل حال او بود او وليّ ما بود; فرمود اگر نعمت ولايت تداركش نكرده بود و او را نگرفته بود اين از دريا بيرون انداخته مي‌شد، در حالي كه مذموم بود ولي الآن ممدوح است چون وليّ ماست. اين كاملاً نشان مي‌دهد كه آن مقدار لازم و نصاب لازم را وجود مبارك يونس(سلام الله عليه) داشت، آن ما فوق حد لزوم را اگر در يك حالتي از دست داد، خدا به پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد تو آن مافوق را هم حفظ كن و از دست نده!

‌پرسش ...

پاسخ: آن جزء تعقيبات نماز صبح هست: ﴿لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنّي كُنْتُ مِنَ الظّالِمينَ﴾،[38] آنكه يونس گفت همين است; اما اين ﴿فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنينَ﴾[39] كه سخن خداست نشان مي‌دهد كه اين ذكر براي همه انسانهاست، اين است كه آدم مي‌بينيد در مواقع عبادت و زيارت و مانند آن همه انبيا را تكريم مي‌كند در دعا‌ها و قنوتها همه انبيا را مورد تسليم و تصليه قرار مي‌دهد براي اينكه همه اينها مقتدايان ما هستند هيچ فرقي بين انبيا و ائمّه كه نيست; همان‌طوري كه ما به ائمه اقتدا مي‌كنيم به انبياي گذشته هم اقتدا مي‌كنيم از فيوضات آنها هم بهره مي‌بريم، مگر آن مقداري كه مربوط به منهاج و شريعت است و در شريعت اسلام آمده است.

‌پرسش ...

پاسخ: نه، براي اينكه در سورهٴ مباركهٴ «صافات» مشخص كرد كه غم او چيست; غم او اين بود كه مأموريت را از دست داد، براي اينكه در سورهٴ «صافات» اين شد كه: ﴿وَأَنبَتْنَا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِن يَقْطِين ٭ وَأَرْسَلْنَاهُ إِلَي مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُون ٭ فَآمَنُوا فَمَتَّعْنَاهُمْ إِلَي حِينٍ﴾;[40] آن بيرون آوردن از دريا و از تاريكي نجات دادن يا از مرگ نجات دادن يا از زندان نجات دادن، اينها مقدمه است براي ادامه رسالت ما او را دوباره براي هدايت صد هزار يا بيش از صد هزار نفر فرستاديم، او رفته مأموريت را به خوبي انجام داده و مردم به او ايمان آوردند وتا مدتي هم زندگي مي‌كردند: ﴿فَآمَنُوا فَمَتَّعْنَاهُمْ إِلَي حِينٍ﴾ خب آدم يك وقت است يك روحاني مي‌بيند مشكل مالي ندارد; اما مشكل رسالت و سفارت و وراثت دارد; بهره‌اي از او برده نمي‌شود او هم در حقيقت غمگين است اين ذكر را مي‌خواند، يك جاي مناسبي براي او پيدا مي‌شود كه آنجا مي‌رود خدمت مي‌كند استاد مي‌شود مدرس مي‌شود امام جمعه مي‌شود امام جماعت مي‌شود. يك غمّ است براي كسي كه وارث پيغمبر است كه خدمتي از او بربيايد; ولي به فعليت نرسد. تنها غم كه مسائل مالي نيست آنكه مي‌بيند در اين محل مردم از او نمي‌كنند يا در حوزه فعلاً مورد استفاده نيست عمري هم زحمت كشيده تحصيل هم كرده علمي هم آموخته; ولي فعلاً در اينجا از او استفاده نمي‌شود مي‌گويد خدايا! جايي فراهم بكن كه من از اين غم بيرون بيايم و آن رسالتم را آن سفارتم را انجام بدهم; تنها مظلوم بودن كه مهم نيست، وارث انبيا شدن مهم است.

خب اينها مشكلشان اين نبود كه حالا در بدن ماهي‌اند هيچ ناله‌اي ندارد اين ظاهراً تنها دعايي كه در سراسر قرآن بدون «يا رب» يا بدون «رب» آمده است، از همان اول شروع به توحيد كرده: ﴿لاَّ إِلهَ إِلاّ أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ﴾.[41]

اهميت دعا و ذکر در اصول کافي

در اين كتابهاي دعا آن بخش دعايي كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در كتاب شريف كافي جلد دوم اصول‌كافي دارد حتماً ملاحظه فرموديد ادب دعا و ادب ذكر را انسان ده بار نام ذات اقدس الهي را ببرد، اول مثلاً بگويد «يا الله» «يا رب» بعد هم دستور ديگري است بگويد «رب، رب» اين «رب، رب» براي آن است كه ديگر انسان دارد نزديك مي‌شود نزديك كه مي‌شود ديگر جا براي ندا نيست آن حرف ندا را حذف مي‌كند. خب بالأخره «يا الله» است «يا رب» است «رب» است و مانند آن; اما مستقيماً دعا به توحيد شروع بشود [كه] ﴿لاَّ إِلهَ إِلاّ أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ﴾.

غمّ وجود مبارك يونس اين بود كه الآن همه علومي كه خدا به او داد بلد است و مورد استفاده نيست وگرنه او مشكلش اين نبود كه حالا چند صباحي زندگي كند و يك نان و آبي استفاده كند به همين دليل كه در سورهٴ مباركهٴ «صافات» آمده است معلوم مي‌شود كه غمّ او اين بود كه پيغمبري است كه از او استفاده نمي‌شود; عرض كرد كه ﴿لاَّ إِلهَ إِلاّ أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ﴾ آن‌گاه خداوند فرمود ما او را نجات داديم ﴿وَ أَرْسَلْناهُ إِلي مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزيدُونَ ٭ فَآمَنُوا فَمَتَّعْناهُمْ إِلي حينٍ﴾[42] ديگر اين غمّ او را خدا آن‌چنان برطرف كرده است كه اين گروه دوم مثل گروه اول نبودند گروه اول بالأخره تمرّدي داشتند و ايمان نياوردند و غضب الهي دامنگير آنها شد تا آخرين لحظه ايمان نياوردند، بعد توبه كردند و عذاب الهي از آنها گرفته شد; ولي وجود مبارك يونس(سلام الله عليه) به اين نعمت رسيده است، آن‌گاه در قيامت امتي را به همراه خود به بهشت مي‌برد ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم﴾.[43]

مکتوب شدن خيرات امت به حساب امامان

همه خيراتي كه امت دارند ثواب آنها در نامه عمل امامشان هم نوشته مي‌شود «مَن سَنَّ سُنّةٌ حَسَنةً»،[44] ثواب كساني كه پيروان سنت حسنه هستند در نامه عمل آن سنت‌گزار نوشته مي‌شود، خب چه نعمتي بهتر از اين؟ اينكه در پايان سورهٴ «فرقان» است: ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾،[45] خب آدم اگر طرزي زندگي بكند كه انسانهاي خوب در آن روستا يا شهر به او اقتدا بكنند نه يعني فقط در نماز به او اقتدا بكنند، روش او را بپذيرند. خب همه اعمال خيري كه آن مردم انجام مي‌دهند در نامه عمل اين شخص هم ثبت است ديگر، اين كه نمي‌گويد ﴿أنا خَيرٌ مِنْه﴾[46] اين چون خاكسارتر از همه است، همه به او اقتدا مي‌كنند.

پرسش ...

پاسخ: نه آنها كه بالاترند پايين‌ترند، آنها كه بالاترند واقعاً پايين‌تر هستند چون آنها كه بالاتر‌ند همه نعم را از خدا مي‌بينند، چون همه نِعَم را از خدا مي‌بينند; مثل اينكه انسان در حال سجود به خدا نزديك‌تر است ذكر سجده بالاتر از ذكر ركوع است ذكر ركوع اعظم نيست عظيم است; ولي ذكر سجده اعلاست، چون انسان كه پايين رفته سقف را مرتفع‌تر مي‌بيند، انساني كه روي بام ايستاده است سقف را نمي‌بيند انساني كه روي پله ايستاده سقف را خيلي مرتفع نمي‌بيند، انساني كه زير سقف ايستاده است سقف را خيلي مرتفع نمي‌بيند انساني كه نشسته است از ارتفاع سقف با خبر است ولي وقتي مضطجع شد متنبّه شد [و] خوابيد روي كف، سقف را مرتفع‌تر مي‌بيند; هر چه پايين‌تر بيايد آن بالا را بالاتر مي‌بيند، خاصيت تواضع اين است.

ذات اقدس الهي دو تا حرف زد: يكي براي قبل از دريا افتادن و به دل ماهي رفتن; يكي بعد از او آن جريان قبل از دريا افتادن و به دل ماهي رفتن كه عجله‌اي كرده است و مأموريت را ترك كرده است، فرمود آن كار را شما نكنيد: ﴿وَلاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾ اما آن مناجات و آن خضوع و آن ادب و آن تضرع و آن تألّهي كه در دل ماهي نصيب او شده است او را اقتدا كنيد; به آن عمل كنيد ﴿وَكَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ﴾[47] آن عجله‌اي كه كرده به پيغمبر مي‌فرمايد: ﴿وَلاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾; مثل او نباش. آن ناله‌اي كه كرده مي‌فرمايد اين ناله را شما هم داشته باشيد ﴿وَكَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ﴾ نه «ننجي المرسلين» تا بگوييم اين ذكر يونس براي انبيا و مرسلين است نه ﴿نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ﴾; هر كسي هر غمي داشته باشد، مخصوصاً اهل علمي كه غمگين است كه رسالت و وراثت انبيا را نتوانسته به فعليت برساند اين ذكر براي او مؤثّر خواهد بود. خب شاگردان انبيا هم همين‌طورند; آنها كه فيض خاصي نصيب آنها شده است هم اين چنين هستند. در جريان سليمان و داود، آن نعمتهاي عظيمي را كه نصيب داود و سليمان شده است آنها فوراً گفتند اين نعمت خداست كه به ما مرحمت كرده است يعني وقتي آن تخت ملكه سبا از يمن به فلسطين آمد ﴿قَالَ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرّاً عِندَهُ قَالَ هذَا مِن فَضْلِ رَبِّي﴾[48] اين ادب سليمان است.

شباهت ادب سليمان با ادب ذوالقرنين

مشابه اين را ذي‌القرنين دارد كه در سورهٴ «كهف» آمده; در سورهٴ «كهف» وقتي سخن آن ذوالقرنين را نقل مي‌كند اين است كه او يك ديوار فلزي ساخته است نه ديوار خاكي يا سنگي و مانند آن، چون در سورهٴ «كهف» آيهٴ 96 اين است كه: ﴿أَتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ حَتَّي إِذَا سَاوَي بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قَالَ انفُخُوا حَتَّي إِذَا جَعَلَهُ نَاراً قَالَ ءَاتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْرا﴾; وقتي كه كاملاً اين مواد ذوب شده افروخته شد گفت حالا آن مواد را بريزيد كه اين كاملاً به صورت يك سد فلزي دربيايد كه نه بشود از روي او در اثر شدت ارتفاع رفت و نه مي‌شود از وسطش آن را نقب زد. چنين سد مستحكمي را كه ديد، گفت: ﴿هذَا رَحْمَةٌ مِن رَّبِّي﴾[49] پس اگر سليمان است بعد از مشاهده آن جريان تخت ﴿قَالَ هذَا مِن فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي ءَأَشْكُرُ أَم أَكْفُرُ﴾،[50] اگر ذوالقرنين است بعد از احداث آن ديوار معروف گفت: ﴿هذَا رَحْمَةٌ مِن رَّبِّي﴾، اين نشانه ادب مع الله است

‌پرسش ...

پاسخ: خب گاهي البته رحمت را شخص مقدم مي‌بيند، و گاهي فضل را مي‌بيند; ولي در هر دو حال هيچ كدام را به خود اسناد نمي‌دهد; نمي‌گويد نظير آيهٴ 78 سورهٴ «قصص» كه حرف قارون را بزند، بگويد: ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾ اين حرف را نمي‌زند، بلكه مي‌گويد ﴿هذَا رَحْمَةٌ مِن رَّبِّي﴾[51] يا ﴿هذَا مِن فَضْلِ رَبِّي﴾،[52] بالأخره چه رحمت باشد چه فضل باشد از ناحيه خداست.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] جاثیه/سوره45، آیه23.
[2] غافر/سوره40، آیه83.
[3] قصص/سوره28، آیه78.
[4] همزه/سوره104، آیه3.
[5] احقاف/سوره46، آیه13.
[6] نحل/سوره16، آیه53.
[7] نمل/سوره27، آیه40.
[8] انفال/سوره8، آیه42.
[9] اعراف/سوره7، آیه89.
[10] اعراف/سوره7، آیه89.
[11] ص/سوره38، آیه76.
[12] ص/سوره38، آیه76.
[13] . البلد الأمين، ص191.
[14] فرقان/سوره25، آیه74.
[15] نمل/سوره27، آیه15.
[16] نمل/سوره27، آیه19.
[17] نمل/سوره27، آیه19.
[18] اعراف/سوره7، آیه196.
[19] الرعد/سوره13، آیه26.
[20] طلاق/سوره65، آیه7.
[21] صافات/سوره37، آیه141.
[22] سوره نبياء، آيه 88.
[23] اعراف/سوره7، آیه23.
[24] ـ ر.ك: سورهٴ طه، آيه 123.
[25] اعراف/سوره7، آیه23.
[26] ـ ر.ك: سورهٴ طه، آيات 118 ـ 119.
[27] انبیاء/سوره21، آیه87.
[28] انبیاء/سوره21، آیه88.
[29] صافات/سوره37، آیه139 ـ 141.
[30] شوری/سوره42، آیه16.
[31] صافات/سوره37، آیه142 ـ 147.
[32] قلم/سوره68، آیه48.
[33] قلم/سوره68، آیه49.
[34] مریم/سوره19، آیه41.
[35] مریم/سوره19، آیه51.
[36] قلم/سوره68، آیه48.
[37] قلم/سوره68، آیه48 ـ 49.
[38] انبیاء/سوره21، آیه87.
[39] سوره ابنياء، آيه 88.
[40] صافات/سوره37، آیه146 ـ 148.
[41] انبیاء/سوره21، آیه87.
[42] صافات/سوره37، آیه147 ـ 148.
[43] اسراء/سوره17، آیه71.
[44] ـ كافي، ج5، ص9.
[45] فرقان/سوره25، آیه74.
[46] اعراف/سوره7، آیه12.
[47] انبیاء/سوره21، آیه88.
[48] نمل/سوره27، آیه40.
[49] کهف/سوره18، آیه98.
[50] نمل/سوره27، آیه40.
[51] کهف/سوره18، آیه98.
[52] نمل/سوره27، آیه40.