74/09/21
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 120
﴿لِلّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا فِيهِنَّ وَهُوَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ (۱۲۰)
خلاصهي مباحث گذشته
بحث در ادب انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) بود كه در پايان سورهٴ مباركهٴ «مائده» مطرح شد. [در] سير بحث به ادب وجود مبارك موسي (سلام الله عليه) رسيديم. راه بحث هم اين شد كه آنچه قرآن درباره يك پيغمبر (عليه الصلاة و عليه السلام) درباره مدارج علمي ايشان ذكر ميكنند، آياتي ديگر كه درباره معارف علمي اوست بايد به اين اصل كلي برگردد و همچنين اگر قرآن كريم مطلبي را به عنوان محكمترين مدارج عملي براي پيغمبري (عليه الصلاة و عليه السلام) ذكر كند، ساير مسائل عملي آن پيغمبر بايد به اين برگردد چه اينكه در جريان يوسف (سلام الله عليه) اين چنين بود.
تشريح سيرهي علمي حضرت موسي(عليه السلام)
درباره وجود مبارك موسي (سلام الله عليه) دو آيه در قرآن كريم هست كه هر دو جزء محكمات است و سيره علمي و عملي آن حضرت را تشريح ميكند; اما آنچه مربوط به سيره علمي آن حضرت است همين آيه سورهٴ مباركهٴ «طه» است كه ذات اقدس الهي جريان برخورد وجود مبارك موسي (سلام الله عليه) را در ديدار با فرعون اين چنين ياد ميكند; وقتي فرعون به موسي و هارون (عليهما السلام) گفت: ﴿قَالَ فَمَن رَبُّكُمَا يَا مُوسَي﴾، ﴿قالَ رَبُّنَا الَّذي أَعْطي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدي﴾[1] اين آيه در عين حالي كه مختصر است، جامعِ سه اصل كلي است. اصل اول بيان نظام فاعلي است كه حلقات آفرينش به الله برميگردد; هيچ چيز در عالم نيست مگر اينكه مخلوق خداست: ﴿رَبُّنَا الَّذي أَعْطي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدي﴾ اين اعطاي خلق، «كان» ناقصه است و اين فرع «كان» تامه است يعني اصل آفرينش هر چيزي را خدا به عهده گرفت، چه اينكه فرمود: ﴿اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[2] و نظام داخلي او را براي رسيدن به كمال به او عطا كرد فرمود: ﴿أَعْطي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ﴾ يعني آنچه لايق آفرينش اوست و صلاح خلقت اوست را به او داد اين راجع به نظام داخلي و براي هر موجودي هدفي مشخص كرد هيچ موجودي ياوه و بيهوده نيست و براي ميل به آن هدف صراط مستقيمي قرار داد و او را مجهز كرد به جهازي كه با استفاده از آن جهاز، به آن هدف ميرسد فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذي أَعْطي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدي﴾ يعني «هداه الي كماله» خب پس هم نظام داخلي را مشخص كرد كه هيچ موجودي در دستگاه درون او بي نظمي نيست هم نظام فاعلي را مشخص كرد كه معطي كل خداست، هم نظام غايي را تبيين كرد كه هر چيزي هدفي دارد و به سوي هدف حركت ميكند چنين فكري اجازه نميدهد كه در گوشهاي از نظر نظام داخلي كسي گرفتار ترديد باشد يا از نظر نظام فاعلي دچار شك بشود يا از نظر نظام غايي دچار ابهام شود: ﴿رَبُّنَا الَّذي أَعْطي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدي﴾، پس هر مطلبي از مطالب علمي كه درباره موسي (سلام الله عليه) مطرح است بايد به اين محكم قرآني برگردد.
تبيين معناي سيرهٴ عملي حضرت موسي(عليه السلام)
درباره سيره عملي همان طوري كه درباره انبياي ديگر فرمود درباره وجود مبارك موساي كليم (سلام الله عليه) هم ذكر كرد; در سورهٴ «مريم» آيه51 اين چنين فرمود: ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسي إِنَّهُ كانَ مُخْلَصًا وَ كانَ رَسُولاً نَبِيًّا﴾ مخلَص را هم در سورهٴ مباركهٴ «ص» اين چنين معرفي كرد كه شيطان صريحاً اعتراف كرد گفت: ﴿فَبِعِزَّتِكَ َلأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ ٭ إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ﴾[3] و اين نه براي آن است كه نسبت مخلَص ارادتمند است بلكه نسبت به مخلَص توانمند نيست چون اگر او بتواند رهبران مخلَص را بفريبد فريب ديگران آسان است و اصولاً اگر -معاذالله- رهبران مخلَص اغوا بشوند خب يقيناً آن امت پيرو هم اغوا خواهند شد; اما شيطان دسترسي به او ندارد. همان طوري كه ذات اقدس الهي درباره شياطين فرمود: ﴿فَمَنْ يَسْتَمِعِ الآن يَجِدْ لَهُ شِهابًا رَصَدًا﴾;[4] فرمود اگر كسي بخواهد استماع بكند شهاب رصد به حيات او خاتمه ميدهد يا ﴿جَعَلْناها رُجُومًا لِلشَّياطينِ﴾[5] اگر شيطنت بخواهد به حرم امن وليّي از اولياي الهي راه پيدا كند آن عقل عارف و مخلَص او اين شيطنت را طرد ميكند ﴿فَمَنْ يَسْتَمِعِ الآن يَجِدْ لَهُ شِهابًا رَصَدًا﴾.[6]
در درون هم اين چنين است; آنهايي كه عادلاند اگر وهم و خيال يا شهوت و غضب بخواهد آنها را فريب بدهد و به گناه عمدي وادار كند، ميبينند: ﴿يَجِدْ لَهُ شِهابًا رَصَدًا﴾، همان طوري كه شياطين در بيرون توان آن را ندارند به ملا اعليٰ راه پيدا كنند، نفس اماره و ابزار نفس اماره و ادوات شيطان در درون، نميتوانند به مرحله عقل و ايمان يك انسان عادل راه پيدا كنند و اگر كسي معصوم شد نه تنها گناه عمدي نخواهد كرد، گناه سهوي هم نميكند در مطالب علمي خطأ و سهو و نسيان ندارد و مانند آن خب اين دو تا آيه دو تا اصل محكم است يكي به علم و ديگري به عمل در جريان حضرت موساي كليم برميگردد آنگاه هر آيهاي كه از نظر علمي مقداري مردد باشد يا از نظر عملي يك مقدار مبهم باشد بايد به اين دو اصل كلي كه درباره علم و عمل ياد شده است برگردد.
تبلور ادب در دعاهاي حضرت موسي(عليه السلام)
چون بحث در ادب اينهاست و بهترين ادب ادب توحيد است، دعاهايي كه وجود مبارك موساي كليم (سلام الله عليه) ميكند همه اينها نشانه تأدب اوست يعني همان موساي كليم كه فرمود: ﴿رَبُّنَا﴾; خدايي است كه ﴿الَّذي أَعْطي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدي﴾[7] در همه مشكلات ميگويد «رب» در هيچ حالي به او ترديد دست نداد وقتي كه مثلاً بنا شد كه آل فرعون آنها را تعقيب بكنند، اينها به دستور الهي به سمت اين درياي روان به نام نيل حركت كردند. آل فرعون فهميدند [و] اينها را تعقيب كردند. حالا جلو درياي روان است و پشت سر هم شمشير خونبار آل فرعون اين در وسط بين دو خطر قرار دارد. آنها كه همراهان موساي كليم (سلام الله عليه) بودند احساس خطر كردند گفتند برويم غرق است، برگرديم مرگ است بين الخطرين است فرمود نه ﴿كَلاّ إِنَّ مَعي رَبّي سَيَهْدينِ﴾[8] اين «كلاّ» را به طور قاطع بيان كرد تا حرف آنها را رد كند، فرمود نه، اگر خدا دستور داد جلو برويم جلو ميرويم اگر گفت برگرديم برميگرديم خب اين نشانه مخلَص بودن است ديگر، اين را به تعارف برگذار نكرد; نفرمود بالأخره ما صبر ميكنيم ﴿كَلاّ إِنَّ مَعي رَبّي سَيَهْدينِ﴾، آنگاه خطاب آمد كه همين راه جلو را ادامه بدهيد ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَريقًا فِي الْبَحْرِ يَبَسًا﴾[9] خب كسي كه بين شمشير و دريا قرار ميگيرد، ميگويد: ﴿إِنَّ مَعي رَبّي سَيَهْدينِ﴾ معلوم ميشود كه ﴿عَلي بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾[10] قرار داد، چنين كسي در هر مشكلي از ذات اقدس ربوبي كمك طلب ميكند.
علت در خواست کمک موسي(عليه السلام)از خدا
گاهي توهّم ميشود كه خب حالا وقتي كه خداي متعال به موساي كليم(سلام الله عليه) دستور داد كه برو به طرف فرعون و او را راهنمايي كن، او چرا گفت كه مثلاً من مشكلي دارم برادر من را به عنوان دستيار و كمك و معين و معاون براي من انتخاب بكن؟ اين را خود ذات اقدس الهي در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» تبيين كرد. فرمود بر انبيا حرجي نيست كه مشكلات خودشان را در باب رسالت و نبوت با خدا در ميان بگذارند براي هيچ كسي خدا مشكل آفرين نيست، همان طوري كه در مسائل عادي در جزئيات امر فرمود: ﴿ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ﴾،[11] در مسائل كلي كه به نبوت و رسالت و امثال ذلك برميگردد، آنجا هم فرمود ما براي آنها حرج قرار نداديم، آنها ميتوانند مشكلاتشان را با ما در ميان بگذارند و ما حل كنيم; آيه 38 سورهٴ «احزاب» اين است كه ﴿ما كانَ عَلَي النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فيما فَرَضَ اللّهُ لَهُ سُنَّةَ اللّهِ فِي الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ كانَ أَمْرُ اللّهِ قَدَرًا مَقْدُورًا﴾ چون چنين بود، موساي كليم وقتي كه مأموريت يافت كه براي هدايت فرعون حركت كند اين پيشنهادها را داد عرض كرد كه يعني از آيه 24 به بعد سورهٴ «طه» وقتي خدا فرمود: ﴿اذْهَبْ إِلي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغي﴾ عرض كرد: ﴿رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري﴾.
علت دعا کردن حضرت موسي(عليه السلام)در ماموريت
خب حالا ملاحظه ميفرماييد كه اين دعاها را براي آن نكرد كه كار براي او آسان بشود، اين دعاها را براي آن كرد كه در نيل به هدف، موفقتر بشود براي اينكه در پايان اين دعاها آن مقصود را ذكر ميكند. عرض كرد: ﴿رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري ٭ وَ يَسِّرْ لي أَمْري ٭ وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني ٭ يَفْقَهُوا قَوْلي﴾[12] بهترين كار و بهترين راه براي هدايت مردم تبليغ است. تبليغ يك زبان رسايي ميخواهد خوب حرف بزند حرف خوب بزند من حرف خوب ميزنم; اما خوب حرف زدن مقدورم نيست آن عقدهاي كه در زبان من هست نميگذارد من خوب حرف بزنم. برادر من كه از من افصح است او را كمك من قرار بده كه اين را در بخشهاي ديگر فرمود كه آيه 34 سورهٴ «قصص» اين است: ﴿وَ أَخي هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنّي لِسانًا﴾; او از من فصيحتر است، شيواتر سخن ميگويد، خب او را به عنوان كمك ماموريت بدهيد كه مرا همراهي كند: ﴿فَأَرْسِلْهُ مَعي رِدْءًا يُصَدِّقُني إِنّي أَخافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ﴾ كه فرمود: ﴿سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخيكَ وَ نَجْعَلُ لَكُما سُلْطانًا﴾.[13]
لسان مهمترين ابزار تبليغ
خب اينكه عرض كرد: ﴿وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني﴾ براي اينكه مهمترين ابزار تبليغ همان سخن است اگر كسي عقدهاي در قلم اوست عقدهاي در لسان اوست آنكه در تبليغ موفق نيست، اين بايد روان بنويسد حرف را آسان تعبير بكند نه بر خودش تكلف را تحميل كند و نه اگر مشكلي دارد به اين كار اقدام بكند. قلم هم اَحداللسانين است، يك نويسنده از خدا مسئلت كند ﴿وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني﴾ چون قلم هم احداللسانين است كه با زبان آرام، انسان حرف بفهماند كه وقت، صرف فهميدن الفاظ نه آن گوينده يا نويسنده مقداري از عمر را صرف كند كه الفاظ را قلمبه سلمبه بيان كند و نه آن خواننده يا شنونده بيچاره، وقت را صرف بكند كه اين الفاظ و اصطلاحات را درك كند. عرض كرد: ﴿وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني﴾ چرا؟ براي اينكه ﴿يَفْقَهُوا قَوْلي﴾; حرفهاي مرا خوب بفهمند ﴿وَ اجْعَلْ لي وَزيرًا مِنْ أَهْلي ٭ هارُونَ أَخي ٭ اشْدُدْ بِهِ أَزْري ٭ وَ أَشْرِكْهُ في أَمْري﴾[14] همه اين خواستهها را كه من عرض ميكنم، ﴿كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثيرًا ٭ وَ نَذْكُرَكَ كَثيرًا﴾[15] مگر شما نميخواهيد كه ذكر شما در جامعه رواج پيداكند ﴿اذْكُرُوا اللّهَ ذِكْرًا كَثيرًا﴾[16] اختصاصي به امت اسلامي ندارد، نسبت به امتهاي ديگر هست در حقيقت همه مسلمانند چون ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلام﴾[17] عرض كرد نه من تنها، نه من و برادرم تنها من وقتي خوب حرف زدم، حرف خوب زدم، برادرم خوب حرف زد حرف خوب زد، جامعه حرف ما را فهميد و پذيرفت، آن وقت اين جامعه و امت اسلامي مسبِّح و ذاكر تو است. شما از سو ميفرماييد: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللّهَ ذِكْرًا كَثيرًا﴾ اختصاصي به امت مرحومه ندارد [بلكه] نسبت به همه است در حقيقت. ما ميخواهيم ذكر كثير داشته باشيم تسبيح فراوان داشته باشيم ما چنين جامعهاي ميخواهيم آن وقتي حاصل است كه اين نعمتها را به ما مرحمت كني.
درباره جريان حضرت ابراهيم (سلام الله عليه) ملاحظه فرموديد كه خواستههاي ابراهيم را خدا مستجاب كرد; منتها در پايان خواستههاي مبسوط حضرت ابراهيم نفرمود «قَدْ أُوتيتَ سُؤْلَكَ يا ابراهيم» ولي به طور متفرقه، قرآن نشان داد كه همه خواستههاي ابراهيم برآورده شد. ولي در جريان حضرت موسي فرمود: ﴿قَدْ أُوتيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسي﴾;[18] هر چه كه خواستي گرفتي.
پرسش: ...
پاسخ: نه مخلَص هم في خطر عظيم است، چون انسان تا انسان هست پاي او به عالم طبيعت وصل است، لذا تا آخرين لحظه كه از اين سكوي پرواز پرش نكرد و نمرد تا پاي او به طبيعت و تن وصل است در معرض خطر است، چون عالم عالم تكليف است. وقتي از اين تن پرواز كرد رهيد، ديگر راحت است چون بعد از موت، تكليفي نيست خب.
پرسش: ...
پاسخ: فصيح بود نه افصح، چون بر طبق آيه سورهٴ «قصص» وجود مبارك موسي به خدا عرض كرد: ﴿أَخي هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنّي لِسانًا﴾[19] يعني من فصيح هستم مشكلي ندارم; اما او فصيحتر از من حرف ميزند، لذا شدند ديگر. انبيا قبل از نبوت كه لازم نيست افصح الناس باشند، خواستند و شد ﴿قَدْ أُوتيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسي﴾[20] يعني تو هم فصيح بودي هم اكنون شدي افصح، نه اينكه -معاذالله- مشكلي داشت اگر مشكلي داشت، ميگفت برادرم فصيح است و من الكن عرض كرد: ﴿هُوَ أَفْصَحُ مِنّي لِسانًا﴾ يعني من هم فصيح هستم، من مشكلي در فصاحت ندارم; ولي او افصح است، چون افصح است او را ردع من، معاون و دستيار و وزير من قرار بده مشكل مرا هم حل كن كه من يك وزير بالاتر نداشته باشم.
وزير بايد يك وزير قوي و يك رهبر ضعيف باشد معاون هم همين طور است; معاون هر وزارتخانه بايد يك وزير ضعيف و يك معاون قوي باشد اگر معاون يك وزارتخانه، قدرت اجرايياش بيش از وزير باشد كار لنگ است ميفهمد بهتر از او ميفهمد بهتر از او اجرا ميكند تمكين نميكند. خب يك آدم عاقل كه زير بار حرف هر كسي نميرود. معاون هر كسي بايد در معاونت خيلي قوي باشد در مسئوليت كل ضعيف وگرنه به او باج نميدهد. يك آدم عاقل كه ادعا ندارد كه قدرت خودش را رايگان در اختيار كسي قرار بدهد خب موساي كليم هم ميخواهد به جايي برسد كه وزيري داشته باشد كه از نظر فصاحت از او كم نداشته باشد و از نظر رهبري قويتر از او باشد لذا از او قويتر بود او را هم گاهي به كتك گرفت و گفت: ﴿يَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتي وَ لا بِرَأْسي﴾[21] اين طور بايد باشد.
تضرع و زاري مهمترين سلاح
پرسش: ...
پاسخ: اينكه بالذات اين طور نيستند، اينها به عنايت الهي دارند; مرتب بايد اينها مستمسك داشته باشند تا شيطان به اينها دسترسي پيدا نكند، اينها لحظهاي اگر فيض الهي قطع شود خب شيطان اينها را ميربايد اينها دائماً بايد بنالند اين ناله، سلاح آنهاست: «و سلاحُهُ البُكاء».[22] خب مگر انسان در جنگ با دشمن نبايد مسلح باشد چطور در جنگ با دشمن بيروني آهن لازم است، آن وقت در جنگ با دشمن دروني آه لازم نيست؟ اگر كسي اهل آه و ناله نباشد در جهاد اكبر پيروز نخواهد شد، يك سلاح دارد آن هم گريه كه دائماً بايد بنالد در دستگاه خدا وگرنه اين سلاح از او گرفته ميشود، وقتي كه سلاح گرفته شد دشمن مسلط است شيطان به كسي حمله ميكند كه او اهل ناله نباشد چون كسي كه اهل ناله است به خدا وصل است. وقتي انسان به خدا وصل شد، شيطان را ميبيند از راهي كه شيطان او را نميبيند لذا طردش ميكند انسان بيسلاح، شيطان را نميبيند از راهي كه شيطان او را ميبيند: ﴿إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ﴾.[23] خب اگر كسي دشمني داشت كه دشمن او را ميبيند و او دشمن را نميبيند او چه كاري بايد بكند چنين كسي؟ مأمور هم است و بر او واجب هم است كه به جنگ با چنين دشمني برود. اگر ما دشمني داشتيم كه دشمن، ما را ميبيند مسلح هم است ما هم او را نميبينيم و بر ما واجب است كه به جنگ او برويم. خب چنين جنگي حتماً شكست ميخورد خدا به ما راه را نشان داد يا نداد؟ از يك سو فرمود: ﴿عَدُوُّ مُضِلُّ مُبينٌ﴾[24] از يك سو هم جهاد را فرمود واجب است. از يك سو فرمود او شما را ميبيند و شما او را نميبينيد، خب راه علاج چيست فرمود شما هم به كسي پناه ببريد كه او دشمن شما را ميبيند و دشمن شما او را نميبيند و او خداست وگرنه اگر آدم به چنين ملجأيي تكيه نكند، خب يقيناً شكست ميخورد فرمود: ﴿إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ﴾.[25] ممكن نيست كه موظف باشيم به جنگ شيطاني حركت كنيم كه او ما را ميبيند و ما او را نميبينيم و مأمور باشيم به پيروزي، مگر اينكه يك راه فائقي به ما ارائه كند و آن اين است كه به خدايي پناه ببريم كه خدا شيطان را ميبيند و شيطان خدا را نميبيند، چون ﴿وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرينَ﴾[26] اين «ستر علي نفسه».
درخواست موسي جهت مجهز شدن به سبوحات
خب در چنين حالي، وجود مبارك موسي (سلام الله عليه) عرض كرد همه خواستهها براي آن است كه ﴿نُسَبِّحَكَ كَثيرًا ٭ وَ نَذْكُرَكَ كَثيرًا﴾;[27] همه شئون امت من به تسبيح و ذكر تو ختم ميشود، ﴿إِنَّكَ كُنْتَ بِنا بَصيرًا﴾;[28] خدايا! اين حرفها را كه من عرض ميكنم شما وضع ما را ميداني ما نه كشور گشايي داريم نه كشور گشايي ميخواهيم هيچ كدام نميخواهيم، ما فقط ميخواهيم: «لتكون كلمة الله هي العليا»[29] همين را ميخواهيم، تو هم كه از اسرار ما باخبري پس ما را با اين توفيقات مسلح كن. ﴿قَال قَدْ أُوتيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسي﴾[30] آن قدر ذات اقدس الهي نسبت به موساي كليم مهر و محبت كرد كه هر چه خودش كرد و احياناً يادش رفت همان حرفها را دوباره به وسيله خضر راه ديكته كرد براي موساي كليم خدا وقتي بخواهد كسي را بپروراند چگونه او را به هر كمالي هم متكامل ميكند.
خب سه تا كار غير عادي درباره خود موساي كليم انجام شد: يكي اينكه در دوران كودكي، او را در صندوقچه گذاشتند و تسليم امواج دريا كردند و سرانجام نجات پيدا كرد ﴿فَاقْذِفيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوُّ لي وَ عَدُوُّ لَه﴾[31] بعد هم كه جوان شد. قبل از نبوت ـ حق طلبي كرد به سود مظلوم، ظالمي را از پا درآورد: ﴿فَوَكَزَهُ مُوسي فَقَضي عَلَيْه﴾;[32] او را از پا درآورد و كشت، (اين دو); بعد هم كه ﴿خائِفًا يَتَرَقَّبُ﴾[33] از مصر به مدين آمده است براي فرزندان شعيب در كمال عفاف و حيا رايگان خدمت كرد ﴿فَسَقي لَهُما ثُمَّ تَوَلّي إِلَي الظِّلّ﴾;[34] براي آنها آبياري كرد از چاه با دلو، آب كشيد گوسفندهاي اين شعيب را كه به چوپاني دختران شعيب اداره ميشد اداره كرد.
جريان سفر خضر و حضرت موسي(عليه السلام)
خب اين سه كار را در دوران قبل از نبوت كرد. همين سه كار را خدا براي او ديكته كرد به وسيله خضر كه خوب تبيين شود كه پشت پرده ديگري دارد كارها را اداره ميكند. با خضر همسفر شد رفتند در دريا كشتي را سوراخ كرده گفته ميخواهيد غرق بشوي و غرق بكني، ديگر يادش رفته بود كه او هم وقتي در كودكي در دريا در صندوقچه افتاده بود و خدا او را حفظ كرد خب همان خدا الآن در اينجا هم حفظ ميكند ديگر. يك وقت از دريا پياده شدند خضر زد كسي را زد و كشت گفت چرا كُشتي؟ يك وقت هم رسيدند به جايي كه ﴿فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما﴾، وجود مبارك خضر به موسي (سلام الله عليهما) دستور داد كه اين ديوار را ما بايد بچينيم ﴿فَوَجَدا فيها جِدارًا يُريدُ أَنْ يَنْقَضّ﴾، بعد موساي كليم اعتراض كرد گفت: ﴿لو شِئْتَ لاَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْرًا﴾;[35] فرمود نه اينجا من موظف هستم كه رايگان اين كار بكنم خب همين سه كاري كه خود موساي كليم كرد، همين سه كار را بعدها خضر براي او ديكته كرد تا براي او ملكه بشود، اين خضر راه است، اين معلم است تا كودكي را به ياد آدم بياورد، جواني را به ياد انسان بياورد آن خدماتي كه انسان كرد به ياد آدم بياورد كه خضر راهي هم هست اين كار را انجام ميدهد، تو هم بايد اين كارها را انجام بدهي. اين معلوم ميشود كه مستقيماً تحت عنايت الهي است، لذا خدا فرمود: ﴿وَ لَقَدْ مَنَنّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْري ٭ إِذْ أَوْحَيْنا إِلي أُمِّكَ ما يُوحي﴾[36] تا پايان جريان.
چنين وجودي يعني وجود مبارك موسي حالا دارد با خداي سبحان در مقاطع گوناگون درد دل ميكند، راز و نياز ميكند دعاها و نيايش خود را ذكر ميكند. در جريان حضرت نوح ملاحظه فرموديد كه نوح عرض كرد خدايا! ﴿رَبِّ لا تَذَرْ عَلَي اْلأَرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيّارًا﴾;[37] اينها را اگر شما رها كنيد بندگان تو را گمراه ميكنند،؟ جز كافر چيزي تحويل نميدهند[38] و مانند آن. مشابه همين دعا را وجود مبارك موساي كليم به ذات اقدس الهي عرض كرد. موساي كليم عرض كرد پروردگارا! اينها جز گروه كم، هيچ كدام ايمان نياوردند و آن قدرتي كه اينها دارند از اين قدرت، حداكثر سوء استفاده را خواهند كرد: ﴿وَ قالَ مُوسي رَبَّنا إِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَ مََلأَهُ زينَةً وَ أَمْوالاً فِي الْحَياةِ الدُّنْيا رَبَّنا لِيُضِلُّوا عَنْ سَبيلِك﴾ اين لام، لام غايت است نه لام منفعت يا علت غايي كه اين چنين ميشود، نه اين چنين بايد بشود عرض كرد كه شما همه نعمتها را به اينها داديد ﴿لِيُضِلُّوا عَنْ سَبيلِك﴾; به جاي اينكه اينها در راه هدايت خود و ديگران صرف كنند در راه ضلال و اضلال ديگران صرف ميكنند: ﴿رَبَّنَا اطْمِسْ عَلي أَمْوالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلي قُلُوبِهِمْ فَلا يُؤْمِنُوا حَتّي يَرَوُا الْعَذابَ اْلأَليمَ﴾.[39]
شباهت در ايمان آوردن امت حضرت نوح و موسي
درباره نوح پيغمبر همان طوري كه ملاحظه فرموديد يك گروه كمي به آن حضرت ايمان آوردند درباره موساي كليم هم بشرح ايضاً; آيه 83 سورهٴ «يونس» اين است كه: ﴿فَما آمَنَ لِمُوسي إِلاّ ذُرّيَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ عَلي خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِمْ أَنْ يَفْتِنَهُمْ﴾; يك گروه كمي به موساي كليم ايمان آوردند ﴿وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِي اْلأَرْضِ﴾ و آل فرعون هم كارشان اضلال بود. آنگاه وجود مبارك موسي عرض كرد خدايا! مال اينها را بگير و توفيق را از اينها سلب كن كه اينها ايمان نياورند مگر اينكه عذاب اليم را ببينند، آن وقت هم كه ايمان فايده ندارد چون ايمان وقتي سودمند است كه انسان به حال احتضار نرسد در سورهٴ مباركهٴ «انعام» مشخص كرد كه اگر حالت احتضار فرا رسيد نشانه قيامت ظهور كرد ايمان مقبول نيست; آيه 158 سورهٴ «انعام» اين است كه: ﴿هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّ أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ يَوْمَ يَأْتي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْسًا إيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ في إيمانِها خَيْرًا﴾; اگر نشانه احتضار فرا رسيد، دو گروه بي بهرهاند: آن گروهي كه ﴿لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ﴾; آن نفسي كه ايمان نياورد او در حال احتضار بهرهاي ندارد چون نميتواند ايمان بياورد ﴿أَوْ كَسَبَتْ﴾، اين ﴿كَسَبَتْ﴾ عطف بر منفي است يعني «لم تكن كسبت في ايمانها خيراً» يعني يا ايمان آورد ولي عمل نكرد ﴿يَوْمَ يَأْتي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْسًا إيمانُها﴾ كه ﴿لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ﴾ كه اين ﴿كَسَبَتْ﴾ عطف بر «تكن» است كه به منزله «ما كسبت» است ﴿أَوْ كَسَبَتْ في إيمانِها خَيْرًا﴾[40] يعني يا ايمان آورد; ولي «ما كسبَت في إيمانها خيراً»، «لم تكن كسبت» خواهد بود.
خب چنين حالي را وجود مبارك حضرت موسي از ذات اقدس الهي درباره آل فرعون مسئلت ميكند، عرض ميكند كه ﴿رَبَّنَا اطْمِسْ عَلي أَمْوالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلي قُلُوبِهِمْ فَلا يُؤْمِنُوا حَتّي يَرَوُا الْعَذابَ اْلأَليمَ﴾،[41] لذا فرعون ايمان نياورد فرعون مگر آن وقت كه داشت غرق ميشد و آن وقت هم ﴿آْلآنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ﴾.[42] اين همان كاري كه نوح (سلام الله عليه) كرد مشابه آن كار را وجود مبارك موسي كرد در جريان نفرينها اين طور بود [و] در جريان طلب مغفرت هم باز مثل نوح (سلام الله عليه) بود در جريان ملاقات با خدا، قوم او چيزي خواستند گفتند كه ما بايد خدا را ببينيم ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾[43] در سورهٴ «اعراف» دارد كه ﴿وَ اخْتارَ مُوسي قَوْمَهُ سَبْعينَ رَجُلاً لِميقاتِنا فَلَمّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قالَ رَبِّ﴾ باز هم در كمال تأدب و تخضع عرض ميكند: ﴿رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِيّاي﴾; خدايا! قدرت از آن توست اگر ميخواستي من و آنها را يك جا قبلاً هلاك ميكردي; اما الآن اينها به حسب ظاهر مهمان من هستند به دعوت من آمدند من تنها برگردم جواب آن مردم بهانه جو را چه بگويم ﴿رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِيّايَ أَ تُهْلِكُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنّا﴾; ما الان همه ما به زحمت ميافتيم ﴿إِنْ هِيَ إِلاّ فِتْنَتُكَ﴾; امتحان شماست ﴿تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدي مَنْ تَشاءُ أَنْتَ وَلِيُّنا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الْغافِرينَ ٭ وَ اكْتُبْ لَنا في هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي اْلآخِرَةِ إِنّا هُدْنا إِلَيْكَ﴾[44] «هادي» يعني «رجع»، «يهودُ» يعني «يرجع» ﴿إِنّا هُدْنا إِلَيْكَ﴾ يعني «رجعنا اليك». آنگاه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿عَذابي أُصيبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ وَ رَحْمَتي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ فَسَأَكْتُبُها لِلَّذينَ يَتَّقُونَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ الَّذينَ هُمْ بِآياتِنا يُؤْمِنُونَ﴾.[45]
استجابت دعاي حضرت موسي(عليه السلام)
اين دعاي موساي كليم مستجاب شد، به دليل اينكه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» قبلاً بحثش گذشت كه فرمود; آيه 55 و 56 سورهٴ «بقره» اين بود كه: ﴿وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسي لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ ٭ ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾ اين براي آن در جريان قوم خودش در همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» عرض كرد به خدا كه در جريان اينكه اينها ميخواهند وارد سرزمين بيت المقدس بشوند عرض كرد خدايا! اينها كه حرف من را نميشنوند من هستم و برادرم; آيه 24 به بعد سورهٴ «مائده» اين بود: ﴿قالُوا يا مُوسي إِنّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَدًا ما دامُوا فيها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾، آنگاه موساي كليم عرض كرد: ﴿قالَ رَبِّ إِنّي لا أَمْلِكُ إِلاّ نَفْسي وَ أَخي﴾.[46] در نظام تكوين، هيچ كس مالك هيچ چيزي نيست. در نظام تشريع كه بر اساس اختيار كار ميشود موساي كليم عرض كرد من چون رهبرم، فقط برادر من حرف من را گوش ميدهد من خودم به تكليف خودم عمل ميكنم برادر من هم به دستور من عمل ميكند: ﴿رَبِّ إِنّي لا أَمْلِكُ إِلاّ نَفْسي وَ أَخي﴾ اين ﴿أخي﴾ اگر عطف بر نفس باشد كه معناي مرجوح است، معنايش اين است كه من اختيار خودم و برادرم را دارم; اما اگر اين «أخي» عطف بر ضمير ﴿أمْلِكُ﴾ باشد معنايش اين است كه خدايا! من فقط اختيار خودم را دارم برادر من هم فقط اختيار خودش را دارد ما هيچ كدام اختيار ديگري را نداريم: ﴿رَبِّ إِنّي لا أَمْلِكُ إِلاّ نَفْسي﴾ و «اخي» هم «لا أملك الا نفسه» ما بيش از اين مأموريتي نداريم: ﴿فَافْرُقْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقينَ﴾،[47] آنگاه جريان تيه مطرح شد در همه اين مراحل، با تأدب با تخضع از خدا چيز ميخواهد.
تبيين مهماني حضرت موسي(عليه السلام) در پيشگاه خداي سبحان
حالا يك وقت مهمان سي يا چهل شبه خدا شد خدا چنين كسي را كه علماً و عملاً شايسته است او را به مهماني خود دعوت كرد. حالا اول سي شب بود بعد ده شب اضافه شد يا از اول چهل شب بود كه از نظر ابلاغ، يك سي شب و يك ده شب شد بالأخره ﴿وَ واعَدْنا مُوسي ثَلاثينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ﴾;[48] اين چهل شبانه روز مهمان بود يك اربعين. گفتند از اول ذي قعده است تا دهم ذي الحجه اين اربعين گيري موساي كليم به دستور ذات اقدس الهي بود، چهل شبانه روز هيچ چيزي نخورد [و] مهمان بود و بهترين غذايي كه نصيب موساي كليم شد بعد از اربعين، همان تورات بود كه تورات را در اربعين گرفت. اينكه فرمود ما با او مواعده چهل شبه گذاشتيم، شب و روز مهمان او بود; منتها فيض شب بيش از فيض روز است، چون ﴿إِنَّ لَكَ فِي النَّهارِ سَبْحًا طَويلاً﴾[49] هميشه هست ﴿وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ﴾،[50] براي اينكه در سورهٴ «مزمل» آمده است كه ﴿إِنَّ لَكَ فِي النَّهارِ سَبْحًا طَويلاً﴾، چون ﴿إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئًا وَ أَقْوَمُ قيلاً﴾،[51] آنگاه اين چهل شبانه روز به صورت چهل شب ياد شد.
ديدگاه محقق طوسي و زمخشري درباره سؤال کردن موسي با قوم خود
حالا كه اوج ضيافت خدا را درك كرد، عرض كرد: ﴿رَبِّ أَرِني أَنْظُرْ إِلَيْكَ﴾،[52] اين ﴿رَبِّ أَرِني أَنْظُرْ إِلَيْكَ﴾ اين طور نيست كه اين سؤال موسي براي قوم خودش بود، اصلاً اين در اين واديها نيست. بر فرض اگر از طرف قوم بود، خب حالا اگر خدا را موساي كليم ميديد براي مردم ميگفت كه باز براي آنها ثابت نميشد. موساي كليم گفت من صداي كلام خدا را شنيدم، ميگفتند باور نميكنيم تا خودمان بشنويم. خب اگر ـ معاذالله ـ خدا ديدني بود موساي كليم ميديد باز اينها باور نميكردند، اينها ميگفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾[53] بايد عرض ميكرد: «رب ارهم ينظروا اليك» نه ﴿ أَرِني أَنْظُرْ إِلَيْكَ ﴾ اين چيز ديگري طلب ميكند اين به خدا عرض نكرد، خودت را به آنها نشان بده تا آنها ببينند [بلكه] اين عرض كرد خودت را به من نشان بده تا من ببينم. اين معلوم ميشود رويت بصر نيست، اين رؤيتي است كه امير المومنين (سلام الله عليه) به او رسيده است كه فرمود: «ما كنت أعبدُ رَبّاً لَمْ أرَهُ»[54] آن مقام را طلب ميكند كه بعد ذات اقدس الهي فرمود تو به آن حدي نرسيدي كه مثل علي مرا ببيني ﴿فَلَمّا تَجَلّي رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسي صَعِقًا﴾، بعد به هوش آمد عرض كرد كه: ﴿تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنينَ﴾[55] بعد هم خدا به او تورات داد، فرمود: ﴿فَخُذْ ما آتَيْتُكَ وَ كُنْ مِنَ الشّاكِرينَ﴾;[56] براي تو همين قدر بس است شاكر باش! او يك انسان كامل برتري طلب ميكند كه بگويد: «ما كنتُ أعبد ربّاً لَمْ اَرَهُ»، در عين حالي كه خدا دارد: ﴿لا تُدْرِكُهُ اْلأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ اْلأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطيفُ الْخَبيرُ﴾[57] وجود مبارك حضرت امير هم ميفرمايد: «لا تُدرِكه العيون بمشاهدَة العِيان و لكن تُدرِكُه القلوبُ بِحَقائقِ الايمان».[58] خب اين تا به آنجا رسيده است و از آنجا ديگر برگشت، حد او ديگر بيش از اين نبود. اگر حد او به حد ﴿ارني انظر اليك﴾ ميبود ديگر تورات او مهيمن بر كتب ديگر بود، در حالي كه قرآن كريم، مهيمن بر كتب ديگر است.[59] كسي به آن مقام ميرسد كه با حقيقت قرآن يكي باشد و آن خصوص پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اهل بيت عصمت (عليهم الصلاة و عليهم السلام)اند.
«و الحمد لله رب العالمين»