74/09/20
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 120
﴿لِلّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا فِيهِنَّ وَهُوَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ (۱۲۰)
دو بيان در ادب توحيدي حضرت يوسف(ع)
بحث در ادب انبيا(عليهم السلام) بود سير بحث در ادب توحيدي وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) رسيد. درباره يوسف (سلام الله عليه) دو بيان هست كه البته درباره همه انبيا اين دو بيان صادق است; منتها سيره علمي آن حضرت، مخصوص خود آن حضرت است. بيان اول درباره معرفت توحيدي آن حضرت است; بيان دوم درباره اخلاص عملي آن حضرت است. اين دو بيان جزء محكمات قرآن كريم است درباره يوسف (سلام الله عليه). هر مطلب علمي كه با آن مطلب علميِ درباره يوسف (سلام الله عليه) كه جزء محكمات است اگر مطابق نبود بايد با او تطبيق داد و هر مطلب عملي كه با آن آيهاي كه مربوط به سيره عملي آن حضرت است و جزء محكمات است و منطبق نبود بايد تطبيقش كرد. درباره بينش علمي وجود مبارك يوسف ذات اقدس الهي از آن حضرت نقل كرد كه آن حضرت فرمود: ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّه﴾[1] حكم، اعم از تكوين و تشريع مخصوص ذات اقدس الهي است هيچ كاري در جهان هستي اتفاق نمي افتد مگر اينكه مِلك و مُلك خداست. براساس اين بينش اگر سخني از يوسف (سلام الله عليه) نقل شد كه با اين بينش عام توحيدي منطبق نبود، بايد آن را تطبيق داد كه ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّه﴾. درباره عمل هم ذات اقدس الهي يوسف (سلام الله عليه) را جزء مخلَصين معرفي كرد كه ﴿كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصينَ﴾.[2]
فرق بين مخلَص و مخلِص
مخلَصين از بين مخلِصين انتخاب ميشوند; مخلِصين كسانياند كه ساليان متمادي جهاد و اجتهاد كردند تا اينكه كارشان را براي خدا اخلاص كنند و اوصافشان را براي خدا اخلاص كنند و گوهر ذاتشان را هم براي خدا اخلاص كنند در بين اين مخلِصين كه در مقام فعل و وصف و ذات، ساليان متمادي كوشش كردند خدا يك عده را انتخاب ميكند كه اينها ميشوند مخلَصين. اينها كسانياند كه «استخلصهم الله و استخصّهم لنفسه»;[3] از بين مخلِصين مخلَصين انتخاب ميشوند وقتي شخص در مقام عمل، مخلَص شد نه تنها به طرف بدي نمي رود بدي به طرف او راه ندارد براي اينكه منشأ همه شرور و نقصها شيطنت شيطان است اين يك مقدمه، شيطان هم از نظر علم محدود است هم از نظر عمل و قدرت محدود است، اين دو مقدمه، در بعضي از مسائل است كه اصلاً شيطان راه ندارد كه فريب بدهد و در بعضي از بخشهاي عملي است كه شيطان نفوذ ندارد كه تا آنجا وسوسه كند حداكثر تجرد شيطان تجرد وهمي است ديگر. بنابراين او در حد خيال و وهم كار ميكند و اگر در حد خيال و وهم كار كرد در مرحله شهوت و غضب عملاً نفوذ دارد. اگر يك موجودي در بخش علمي از وهم و خيال رهايي يافت و در بخش عمل هم از شهوت و غضب رهايي يافت، ديگر در دسترس شيطان نيست، لذا هيچ بدي به طرف چنين انساني راه پيدا نميكند ذات اقدس الهي درباره يوسف صديق (سلام الله عليه) ضمن اينكه ميفرمايد اين ﴿مِنْ عبادنا الْمُخْلَصِين﴾ است، فرمود: ﴿كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشاءَ﴾ نه «لِنَصْرِفهَ عَن السُّوءِ و الفَحْشاءَ»; نه اينكه ما او را از بدي منصرف كرديم [بلكه] بدي را از او بازداشتيم; اصلاً بدي حق ندارد به آنجا برود منشأ همه نقصها و زشتيها شيطنت شيطان است و شيطان هم علماً و عملاً حدش محدود است، لذا خودش گفت من درباره مخلصين راهي ندارم ﴿الاّ عِبادِك منهم الْمُخْلَصينَ﴾[4] و ذات اقدس الهي هم فرمود تو درباره ديگران ميتواني وسوسه كني، مگر دربارهٴ بندگان مخلَص من.
پرسش ...
پاسخ: در قوس نزول، البته همه كمالات را داشتند; اما درباره قوس صعود نه اينچنين نيست به تدريج افاضه ميشود. مثلاً در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» آيه 22 دارد كه: ﴿وَلَمّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْناهُ حُكْماً وَعِلْماً وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ﴾ معلوم ميشود در بدو امر اينچنين نبود، اختصاصاً درباره عيسي (سلام الله عليه) آن هم در يك مقطع خاصي خدا به او چنين قدرتي داد كه بگويد ﴿اِنّي عَبْدُ اللّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَجَعَلَني نَبِيّاً﴾.[5] بعد هم اينطور نشد كه رسالت و نبوتش در گهواره و در مدت كودكي شروع شده باشد كه امتي داشته باشد، هدايتي كرده باشد بعد به او ايمان آورده باشند، بعد هم به طور عادي شد تا زمان خاص رسالتش خب اينكه ذات اقدس الهي درباره يوسف (سلام الله عليه) فرمود عقيده يوسف اين است: ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّه﴾ يعني آيه چهل سوره «يوسف» كه دارد: ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ﴾، پس هر جا هر مطلبي از وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) نقل شد كه با اين بينش توحيدي خاص سازگار نبود بايد به اين اصل ارجاع داد.
علت صيانت حضرت يوسف از سوء و فحشا از ناحيه خداي سبحان
چه اينكه در آيه 24 همان سوره «يوسف» دارد كه ﴿كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشاءَ﴾، نه «لِنَصرِفهَ عَن السُّوءَ وَالفَحْشاءَ» ﴿لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشاءَ﴾; سوء و فحشا را از او بازداشتيم چرا؟ براي اينكه ﴿انَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصينَ﴾. پس هر عملي كه درباره يوسف (سلام الله عليه) نقل ميشود و با مخلَص بودن او سازگار نباشد بايد به اين آيه ارجاع بشود و تطبيق بشود اين درباره علم آن درباره عمل، آنگاه معلوم ميشود كه از كودكي، زمينه فراهم شده است كه اين شخص باحُسن اختيار خود اين مراحل را به فيض الهي و لطف الهي طي كند. در سورهٴ «يوسف» آيه شش دارد كه بعضي از گزارشهاي غيبي را يعقوب (سلام الله عليه) به يوسف اعلام كرد، بعد از آنكه يوسف خوابش را براي پدر نقل كرد وجود مبارك يعقوب به پسرش فرمود: ﴿وَكَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْويلِ اْلأَحاديثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ يَعْقُوبَ كَما أَتَمَّها عَلي أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهيمَ وَإِسْحاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَليمٌ حَكيمٌ﴾;[6] فرمود تو مجتباي خدايي در بين عدهاي تو را خدا جبايه ميكند برچين ميكند خلاصه; به تو تأويل احاديث ياد ميدهد. تأويل احاديث غير از تعبير رؤياست يعني هر حادثهاي كه رخ ميدهد اين بازگشتش به كجاست؟ اين به كجا منتهي ميشود؟ سر از كجا در ميآورد؟ اين را ميگويند تأويل احاديث، عود و رجوع اين حادثه كجاست؟ اين را تو ميفهمي اختصاصي به خواب ندارد. بعد از اينكه اين كرامتها را يعقوب (سلام الله عليه) از خود ارائه كرد و به يوسف بشارت داد، يوسف (سلام الله عليه) با همان اطمينان الهي اين راهها را طي كرده است تا اينكه به مرحلهاي رسيد كه پدرش و برادران او آمدند نزد او هم براي دريافت كمك و هم براي لقاي او.
در اواخر سورهٴ مباركهٴ «يوسف» دارد كه آيه 99 به بعد ﴿فَلَمّا دَخَلُوا عَلي يُوسُفَ﴾ يعني پدر و مادر او با برادران او وارد بر يوسف (سلام الله عليه) شدند: ﴿آوي إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ﴾ پدر و مادر خود را مأوي داد بنا بر اين كه پدر و مادر او آمده باشند ﴿وَقالَ ادْخُلُوا مِصْر﴾; فرمود وارد مصر بشويد قبل از اينكه بگويد: ﴿آمنين﴾ اين كلمه ﴿إِنْ شاءَ اللّهُ﴾ را ذكر كرد. خب اين نشانه آن است كه يك انسان موحد، تمام شئونش با توحيد تأمين است. گاهي انسان در مقام فنا به اين راه ميرسد اما بالاتر از مقام فنا كه فناي از فناست و بقاي بعد از فناست ميشود «كون جامع»، آنگاه ذات اقدس الهي را با همه شئونش مشاهده ميكند تا آنجا كه مقدور يك انسان موحد است، ميشود مظهر «لا يشغله شئ عن شيء»،[7] اينكه در روايت است «شئ عن شئ» است نه «شأن عن شأن» خب «لا يشغله شئ عن شئ» ميشود، مظهر اين نام كه شد، همه موجودات را ميبيند و آنها را به عنوان آيات و نشانههاي الهي تلقي ميكند، اگر خيري از آنها رسيده است آنها را فقط مظهر خيّر بودن ذات اقدس الهي ميداند و مانند آن پس بالاتر از نديدن ديدن آيهاي اشياست اين ميشود «كون جامعه» كه اين فناي از فناست و بقاي بعد از فناست كه همه چيز را در جاي خود ميبيند منتها به هيچ چيزي صبغه استقلال نميبخشد. الآن اگر كسي با تلفن يك خبر مسرت بخشي را به ما داد ما از تلفن تشكر ميكنيم يا از آن مخبر؟ اگر كسي آبي را در ظرفي ريخت و به ما داد، ما از آن ظرف تشكر ميكنيم يا از خود آن كسي كه اين آب را به ما داد و ما را از عطش نجات داد؟ انسان به جايي ميرسد كه براي او حل است كه تمام اين خيرات، بر اساس ﴿ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾[8] از ذات اقدس الهي است و همه مأموران الهياند ابزار كارند. اگر همه ابزار كار بودند به هيچ چيز با نگاه، استقلال نمي نگرد و هيچ چيزي را هم تحقير نمي كند.
خب اگر اينچنين شد، موحد خالص همه اشياء را به عنوان مظهر و مرآت ذات اقدس الهي ميبيند بنابراين اينچنين نيست كه به هيچ چيزي مراجعه نكند به هر چيزي كه لازم باشد مراجعه ميكند منتها ميداند او ابزار كار است; مثل اينكه به قلم مراجعه ميكند براي نوشتن; اما نوشتن را از قلم نميداند به كاغذ مراجعه ميكند براي نوشتن اما نوشتن; را از كاغذ نميداند همه اينها ميشوند ابزار. خود را هم در حد يك قلم و كاغذ ميداند كه در دست ديگري است. آن يدي كه ﴿يدُ اللّهِ﴾[9] است و «فوق أيدي الناس» است آن نويسنده است او گرداننده است و مانند آن، با اين وضع كه رسيد خود را همواره در محضر ذات اقدس الهي ميبيند و احساس غربت نمي كند احساس آرامش ميكند چرا ﴿أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾[10] ؟ براي اينكه همه جا در محضر اوست هر وقت بخواهد از او چيزي را طلب ميكند و گرنه صرف «يا الله» گفتن كه دل را آرام نميكند. اگر كسي بداند كه در خدمت كسي است كه همه كاره اوست، خب چنين كسي آرام است ديگر.
پرسش ...
پاسخ: خب البته، اينها مقدمه است; اما بحث در ذي المقدمه است الآن، بحث در آن است كه چه موقع انسان آرام ميشود؟ ظاهر ﴿ألا بِذِكْرِ اللّهِ﴾ اين است كه خود ذكر، مايه طمأنينه است نه ذكر مقدمه است براي اينكه انسان به طمأنينه برسد. خب اگر چنين حالتي پيدا شد كه انسان به ياد حق بود هرچه بخواهد در نزد اوست چون ﴿لِلّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَاْلأَرْض﴾[11] هر قدرت بخواهد در دست اوست، چون ﴿لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ﴾، خب چنين كسي مضطرب نيست حالا در جريان يوسف (سلام الله عليه) بنا شد كه او را به چاه بيندازند، خب خيلي آرام ميرود به ته چاه آنها ميلرزند ولي اين آرام است همان كسي كه با او هست در حين فرو رفتن او به چاه، به او ميگويد كه مطمئن باش از اينجا بيرون ميآيي و به جايي هم ميرسي و همين صحنه را هم به آنها گزارش ميدهي، در حين چاه رفتن. اين را در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» بيان كرده، براي اينكه اصلاً در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» از نبوت يوسف سخني نيامده است، فقط همين مقدار از وحي الهي كه به يوسف داده شد او را باخبر كردند. وقتي برادران خواستند او را به چاه بيندازند، آيه پانزده سوره «يوسف» اين است كه ﴿فَلَمّا ذَهَبُوا بِهِ﴾ يعني «اذهبوه»; او را بردند ﴿وَأَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ في غَيابَتِ الْجُبِّ وَأَوْحَيْنا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَهُمْ لا يَشْعُرُونَ﴾; فرمود آنها نه الآن باخبرند و نه آن روزي كه تو اينها را باخبر ميكني باخبرند، تو سالم ميماني و به جايي هم ميرسي آنها به حضور تو ميآيند و تو همين جريان را به آنها گزارش ميدهي ﴿وَأَوْحَيْنا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَهُمْ لا يَشْعُرُونَ﴾ آنگاه وقتي برادران يوسف آمدند نزد او، در همان سورهٴ مباركهٴ «يوسف» آيه 89 به بعد دارد كه ﴿قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَأَخيهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ﴾; ميدانيد با يوسف چه كرديد شما؟ ﴿قالُوا أَإِنَّكَ َلأَنْتَ يُوسُفُ قالَ أَنَا يُوسُفُ وَهذا أَخي﴾، خب چنين كسي در بياباني اگر ته چاه برود هم آرام است، چون در محضر كسي است كه «بيده خَزائِنُ السَّماواتِ وَاْلأَرْض»، «له خَزائِنُ السَّماواتِ وَاْلأَرْض»، در مشهدِ كسي است كه «له جُنُودُ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ» اين حالت است.
فضيلت سخن گفتن و اعتراض کردن
پرسش ...
پاسخ: ﴿فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ﴾[12] همان تأييد ميكند كه ربّ، ربّ آن شخص زنداني است كه آزاد شده است، چون يوسف(سلام الله عليه) فرمود: ﴿اذْكُرْني عِنْدَ رَبِّكَ﴾ نه «ربي» يا «ربنا»، ﴿فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ﴾ يعني آن زنداني كه آزاد شد ديگر يادش رفته است نزد مولايش بيايد اين حرفها را بزند اينكه اظهار تظلم ميكند و ميگويد چرا من اينجا بي گناه ماندم، اين كمال شهامت است بعد هم كه خواستند او را از زندان بيرون بياورند ميگويد بيرون نميآيم تا معلوم شود كه من بي گناهم، خب اينطور آزادانه سخن گفتن فضيلت است وقتي هم گفتند حالا بيا بيرون گفت نه، چرا بيايم بيرون؟ معلوم بشود من جرمم چه بود اينكه معلوم بشود كه من جرمم چه بود با شهامت حرف زدن كه فضيلت است، آنجا هم اعتراض كردن هم فضيلت است گفت برو پيش ربت بگو گناه من چيست كه در اينجا معطل هستم، بعد هم كه آنها براساس دلسوزي خواستند اين را بيرون بياورند گفت نه نميآيم بيرون معلوم كنيد كه من چرا آمدم اينجا! بعد كه آنها گفتند: ﴿اْلآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدتُّهُ﴾[13] گفت حالا كه فهميديد من بي گناهم، حالا ميآيم بيرون.
پرسش ...
پاسخ: نه اين سالها مانده، نه اينكه ﴿اذْكُرْني عِنْدَ رَبِّكَ﴾.[14] گفت چرا ماندم، اينجا معطلم؟ اين اعتراض كردن و آزادانه سخن گفتن كه فضيلت است، اين توسل نيست. نشانهاش اين است كه وقتي هم كه به او گفتند بيا بيرون گفت نميآيم، اين مردانه حرف زدن است اينكه نميخواست از زندان بيايد بيرون. خب اگر دلش از زندان گرفته بود، وقتي گفتند بيا بيرون چرا گفت من در اينجا ميمانم؟ گفت بايد روشن شود كه من بي گناهم تا بعد من بيايم بيرون حالا كه ثابت شد كه بي گناهم، آنها گفتند: ﴿اْلآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ﴾[15] گفت حالا خوب شد حالا فهميديد من بي گناهم حالا ميآيم بيرون.
پرسش:...
پاسخ: يعني خود آن شخص بعد از مدتي متذكر شد كه وقتي در زندان بود يوسف (سلام الله عليه) نسبت به او هدايت كرد، تعبير خوبي براي او كرد، نسبت به او احسان كرد تازه يادش آمد كه برود نزد سلطان مصر و به عزيز مصر گزارش بدهد كه جرم اين زنداني چه بوده؟
پرسش ...
پاسخ: نه وقتي خدا دارد كه ﴿انَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصينَ﴾،[16] بعد دارد ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾[17] اين دو مطلب را كه يكي به علم برمي گردد يكي به عمل، خدا سرلوحه سيره اديبانه وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) را نقل ميكند ما حتماً بايد اين كار را بكنيم اينها محكمات بحثاند. اگر كسي مبناي او اين است كه ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾ بعد هم خدا فرمود: ﴿انَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصينَ﴾، خب اگر كسي مخلَص است شيطان راه ندارد اصلاً نزد او.
پرسش ...
پاسخ: آنجا به ديگران متوسل نشدند، آنجا هم همينطور است. اينجا توسل نيست اينجا اعتراض است فرياد است توسل نيست. اگر توسل بود وقتي كه معنايش اين بود كه او از زندان خسته شد حالا كه دستور دادند از زندان بيا بيرون، براي اينكه سلطان خواب ديد، گفت نميآيم. بايد معلوم بشود گناهم چه بود كه من در زندانم بعد هم كه معلوم شد كه بي گناه است ﴿لِيَعْلَمَ أَنّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ﴾،[18] خودش گفت تا آنها بفهمند من بد نكردم حالا كه آنها فهميدند يوسف بيگناه است، آمد بيرون.
پرسش ...
پاسخ: آن اصلاً در نوبتهاي قبل هم گذشت كه ﴿وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأي بُرْهانَ رَبِّهِ﴾[19] آن فعل خارجي كه واقع نشد; نه از مرد و نه از زن، قصد واقع شد از زن; اما اين قصد از يوسف (سلام الله عليه)هم واقع نشد چرا؟ براي اينكه فرمود: ﴿وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ﴾; پس آن زن قصد كرد ﴿وَهَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأي بُرْهانَ رَبِّهِ﴾، اين ﴿لَو﴾ امتناعيه است; اگر برهان رب را نديده بود ميل ميكرد و چون ديد ميل هم نكرد در مقام نفس معصوم بود نه در مقام فعل. خب اينكه فرمود: ﴿انَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصينَ﴾[20] نشان ميدهد كه هم در مقام عمل اينچنين است و هم در مقام علم كه فرمود: ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾.[21]
برکات عنايت خداوند نسبت به يوسف
وجود مبارك يوسف هم در همان اوائل گفته بود خدايا تو ميداني اينها پيشنهاد بد به من ميدهند من اگر امر دائر بشود بين تبهكاري و زندان، زندان را مقدم ميدارم: ﴿رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمّا يَدْعُونَني﴾[22] و اگر تو مرا حفظ نكني ممكن است ـ خداي ناكرده ـ من آلوده بشوم، بالأخره همه اينها به بركت عنايت الهي محفوظ هستند. خب چنين عنصر شجاعي هرگز حاضر نيست تن به آلودگي بدهد. آنگاه وقتي برادرها و پدر و اينها آمدند وجود مبارك يوسف با آنها اينچنين برخورد كرد، فرمود: ﴿ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللّهُ آمِنينَ ٭ وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَي الْعَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّداً﴾[23] و اين تكريم پدر و مادر و برادرها به عنايت الهي بايد انجام ميشد تا اينكه آن خوابي كه ديده است تأويل بشود، حالا يوسف گفت: ﴿يا أَبَتِ هذا تَأْويلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْل﴾[24] كه من ﴿رَأَيْتُهُمْ لي ساجِدينَ﴾[25] اين تأويل آن رؤياست (اين يك)، تأويل هم درباره رؤياست هم درباره احدوثه ﴿قَدْ جَعَلَها رَبّي حَقّاً﴾، نه من خودم زحمت كشيدم ساليان متمادي در چاه رفتم در زندان رفتم اين كمال را به دست آوردم اين با ادب توحيدي سازگار نيست، لذا گفت: ﴿قَدْ جَعَلَها رَبّي حَقّاً﴾ (اين هم دو). بعد فرمود: ﴿وَقَدْ أَحْسَنَ بي﴾ حالا در جمع پدر و برادران اين سخن را دارد: ﴿وَقَدْ أَحْسَنَ بي﴾; ذات اقدس الهي نسبت به من خيلي احسان كرد ﴿إِذْ أَخْرَجَني مِنَ السِّجْنِ﴾;[26] مرا از زندان آزاد كرد با اينكه همه مشكلاتي كه دامنگير يوسف (سلام الله عليه) شد آن چاه بود اصلاً اسم چاه را نميبرد كه مبادا اين برادران شرمنده بشوند اين ميشود فرشته خب چاه منشأ همه مشكلات او بود زندان كه خيليها بودند. اگر او در چاه نرفته بود كه به زندان هم نميافتاد در بيابان گمنامي كسي را در چاه بيندازند اين در حقيقت، اعدام است; منتها حالا نمرد. مگر خدا احسان نكرد نسبت به او آن احساني كه ديگري شرمنده ميشود آدم چرا به رخ ديگري بكشد، خب خدا احسان كرد ديگر.
خدا در هنگامي كه يوسف ميخواست به چاه برود به او گفت كه ﴿وَأَوْحَيْنا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَهُمْ لا يَشْعُرُونَ﴾،[27] بعد مسير قافله را همطرزي تنظيم كرد كه به اين سمت بيايند ﴿فَأَدْلي دَلْوَه﴾;[28] تا او را از چاه به در آورند همه اينها راهنماييهاي ذات اقدس الهي بود. خب قافله ميتوانست از راه ديگر برود و از چاه ديگر آب بگيرد. خب همه اين كارها را ذات اقدس الهي نسبت به يوسف كرده است اين بهترين احسان است كه او را از چاه نجات داده است; اما اصلاً صحبت چاه نيست. ميفرمايد: ﴿وَقَدْ أَحْسَنَ بي إِذْ أَخْرَجَني مِنَ السِّجْنِ﴾.
پرسش ...
پاسخ: خب نه، او را ذات اقدس الهي به او فهماند ﴿إِنَّما أَشْكُوا بَثّي وَحُزْني إِلَي اللّهِ﴾[29] انسان در فراق يك پيغمبر گريه كند عبادت است، اينكه براي شخص خودش نيست كه جامعهاي از فيض او محروماند، اين عبادت است اينكه براي شخص نيست.
خب، اينكه گفت: ﴿وَجاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ﴾ اين هم از نعمتهاي الهي است «بَدْو» يعني بيابان اينكه گفته ميشود بدواً گفتم بدواً گفتم اين ناتمام است بايد گفت «بدئا» گفتم آن مهموز است يعني ابتدائاً گفتم «بدو» يعني بيابان كساني كه اهل باديه هستند آنها اهل بدوند خب ﴿وَجاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ﴾، بعد فرمود: ﴿مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطانُ بَيْني وَبَيْنَ إِخْوَتي﴾; شيطان بين من و برادرانم اختلافي ايجاد كرد، ديگر نگفت آنها نسبت به من بد كردند. خب از طرف يوسف (سلام الله عليه) چه بدي نسبت به برادرانش شد؟ گفت: ﴿مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطانُ بَيْني وَبَيْنَ إِخْوَتي﴾[30] .
پرسش ...
پاسخ: بله اينجا هم باز در حضور او تهمت سرقت ميزدند، خودش را معرفي نكرد باز هم آنجا كه رفتند در مصر هم گفتند كه يك برادري داشت دزدي كرده بود، اين هم مثل اوست _معاذالله_ خب حالا شما او را به چاه انداختيد ديگر چه كار به او داريد، خب خبري كه از او نيست كه باز هم دست برنميداريد؟ او را به چاه انداختيد، الآن چندين سال گذشت سيزده چهارده سال گذشته است از او خبري نداريد، يك برادري داشت دزدي كرد اين ديگر چه بود؟ اين خوي تلخ آنها را يوسف (سلام الله عليه) فرمود شما ميدانيد با برادر او چه كرديد؟ بعد هم وقتي گفتند: ﴿أَإِنَّكَ َلأَنْتَ يُوسُفُ﴾،[31] گفت حالا ما بد كرديم ما را ببخشيد، همان جا بخشيد ﴿قالَ لا تَثْريبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللّهُ لَكُمْ﴾.[32] حالا بعضيها هم خواستند بگويند فرق بين جوان و پير اين است كه جوانها زودتر گذشت ميكنند، پيرها اهل عقده درميآيند. اين برداشت، شايد تام نباشد; ولي بالأخره يعقوب ديرگذر بود و يوسف زود گذر; آنكه به چاه رفت و چهارده سال رنج ديد همين كه به او گفتند ببخش! گفت بخشيدم; اما وقتي نزد پدر آمدند و گفتند: ﴿يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا﴾[33] فرمود: ﴿سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ﴾[34] حالا آن را هم توجيه كردند كه يعني موقع نماز شب فرابرسد گناهتان خيلي سنگين بود در نماز شب بايد دعا كنم آن هم راه را دارد ولي منظور اين است كه يوسف چنين مقام والايي داشت.
خب ﴿منْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطانُ بَيْني وَبَيْنَ إِخْوَتي إِنَّ رَبّي لَطيفٌ لِما يَشاء﴾[35] يعني كاري را كه خودش بخواهد، طرزي انجام ميدهد كه ديگران بي خبرند; لطيفانه انجام ميدهد، حتي خود انسان هم باخبر نيست. در رزق هم همينطور است: ﴿يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ﴾[36] طرزي انسان را اداره ميكند كه انسان باخبر نيست. فرمود: ﴿إِنَّ رَبّي لَطيفٌ لِما يَشاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَليمُ الْحَكيمُ﴾،[37] اين ﴿إِنَّهُ هُوَ الْعَليمُ الْحَكيمُ﴾ بياني بود كه در آيه ششم همين سورهٴ «يوسف» از زبان يعقوب (سلام الله عليه) نقل شد كه ﴿كَما أَتَمَّها عَلي أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهيمَ وَإِسْحاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَليمٌ حَكيمٌ﴾ اينجا هم ميفرمايد عليم حكيم.
سخن گفتن حضرت يوسف با خدا
بعد حالا اين «ربّ» «ربّ» كه يوسف (سلام الله عليه) گفت باعث شد كه از همه اين سكوها پرواز بكند ديگر مستقيماً با خدا مناجات بكند اينها تازه آمدند و پدر ومادر و برادرها تازه از راه رسيدند همين دو، سه جمله را با آنها گفت بعد گفت رب، حالا با خداي خود دارد حرف ميزند ﴿رَبِّ قَدْ آتَيْتَني مِنَ الْمُلْكِ﴾[38] خدايا اين قدرت و سلطنت را تو دادي اين از نظر نفوذ بر مصر ﴿وَعَلَّمْتَني مِنْ تَأْويلِ اْلأَحاديثِ﴾; هم تعبير رؤيا هم تأويل احدوثه را به من آموختي ﴿فاطِرَ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ﴾; اي خدايي كه آسمانها و زمين پديده نوظهور تو هستند چون تو فاطري ﴿أَنْتَ وَلِيّي فِي الدُّنْيا وَاْلآخِرَة﴾; در همه شئون من تحت ولايت توام ﴿تَوَفَّني مُسْلِماً وَأَلْحِقْني بِالصّالِحينَ﴾[39] بعضي از اهل معرفت گفتند كه مردان الهي وقتي به مقامي رسيدند از خدا تقاضاي مرگ ميكنند، اين ﴿تَوَفَّني مُسْلِماً﴾ را وجود مبارك يوسف در چاه نگفت در زندان نگفت در آن قحطيها و دردها و رنجها نگفت، حالا كه به اوج عزت رسيد عرض ميكند ﴿تَوَفَّني مُسْلِماً﴾ كه مبادا اين مقام او را مرعوب كند.
بيان سيدنا الاستاد اين است كه اين ﴿تَوَفَّني مُسْلِماً﴾ معنايش اين نيست كه هم اكنون اين درخواست مرگ كرده است بلكه معنايش آن است كه دارد به وصيت پدر عمل ميكند، چون پدر و همچنين جد بزرگوارش از ابراهيم (سلام الله عليه) رسيده است كه شما بكوشيد مسلماً بميريد;[40] آيه 132 سوره «بقره» اين است كه ﴿وَوَصّي بِها إِبْراهيمُ بَنيهِ وَيَعْقُوبُ يا بَنِيَّ إِنَّ اللّهَ اصْطَفي لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾ خب مستحضريد نميشود انسان را از مردن نهي كرد چون ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْت﴾;[41] اما ميشود با يك قيد نهي كرد بگويند كافراً نمير مسلماً بمير اينچنين ﴿فَلا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾[42] باز همين يعقوب (سلام الله عليه) به فرزندان خود در حال وصيت مسئله اسلام را مطرح كرده است يوسف (سلام الله عليه) دارد به وصيت پدر عمل ميكند كه عرض ميكند ﴿تَوَفَّني مُسْلِماً﴾.
بيان لطيفه صاحب قشيري
خب اين بيان سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) بيان قرآني است بيان خوب است; اما آن لطيفه صاحب قشيري همچنان به لطافت خود باقي است. اين درخواست را در چاه نكرده است اين درخواست را در چاه و زندان و امثال ذلك نكرده است. يك وقت است انسان ميخواهد مسلماً بميرد بسيار خب، به فكر مرگ است; منتها ميخواهد مسلماً بميرد. اين به فكر مرگ بودن و مسلماً مردن را در اوج قدرت گفته است نه در حضيض ذلت. در چاه نگفت كه ﴿تَوَفَّني مُسْلِماً﴾، در زندان نگفته ﴿تَوَفَّني مُسْلِماً﴾ [بلكه وقتي] روي تخت عزت مصر كه نشسته است گفت: ﴿تَوَفَّني مُسْلِماً﴾ يعني ميخواهد وصيت پدر را عمل كند عرض كرد خدايا! مبادا ـ خداي ناكرده ـ اين مقام طوري بشود كه ما را از آن اسلام و انقياد به سوي تو باز دارد، توفيقي بده كه همچنان مسلمان باشيم و مسلمان بميريم و چون صالحين در مقام ذات، مقام مخصوصي دارند هم ابراهيم (سلام الله عليه) درخواست كرد ﴿وَأَلْحِقْني بِالصّالِحينَ﴾ و هم خود يوسف (سلام الله عليه) كه عرض كرد: ﴿تَوَفَّني مُسْلِماً وَأَلْحِقْني بِالصّالِحينَ﴾.[43] خب، در عين حال كه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» بسياري از اينها را خداوند به عنوان صالح معرفي كرده است كه ﴿كُلُّ مِنَ الصّالِحينَ﴾ اين عصاره بحث درباره حضرت يوسف (سلام الله عليه)، البته ادب توحيدي حضرت يوسف وگرنه ساير مسائلي كه مربوط به سيره علمي و عملي آن حضرت است جداگانه است; اما بعد از يوسف كم كم نوبت به حضرت موسي (سلام الله عليه) ميرسد.
حکم ارشادي بودن قتل تبهکار بوسيلهي موسي
حضرت موسي (سلام الله عليه) در همان آن مصر حادثهاي براي او پيش آمد كه كسي را كشت; مجرمي را كشت و به طرف مدين گريخت تا شعيب را از نزديك درك كند و محضر او را درك كند; آيه شانزده به بعد سوره «قصص» اين است كه عرض كرد: ﴿قالَ رَبِّ إِنّي ظَلَمْتُ نَفْسي فَاغْفِرْ لي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ﴾ اين دعاها معمولاً كه ادب انبيا را نشان ميدهد با «ربّ» «ربّ» شروع ميشود. آن ظلمي كه اين موساي كليم داشت نظير ظلمي كه آدم (سلام الله عليه) داشت نه ظلم تحريمي بود و نه تنزيهي، اصلاً حكم مولوي نبود بلكه حكم ارشادي بود يك تبهكاري را از پا درآوردن و مظلومي را نجات دادن كار خوبي است; منتها براي خود آدم زحمت ايجاد ميكند كه من نسبت به خودم مشكلي ايجاد كردم، لذا در اواخر وقتي كه مامور شد برگردد به مصر، نفرمود من گناهكارم فرمود: ﴿وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنْب﴾; من نزد اينها مجرم هستم وگرنه من گناهي نكردم من مظلومي را آزاد كردم ﴿وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ﴾[44] اين طلب مغفرت يعني اينكه خدايا! مشكل ما را حل كن. طلب مغفرت هم در بحثهاي تشريعي راه دارد هم در بحثهاي تكويني، ﴿قالَ رَبِّ إِنّي ظَلَمْتُ نَفْسي فَاغْفِرْ لي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ ٭ قال رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهيراً لِلْمُجْرِمينَ﴾;[45] خدايا! اين نعمتي كه تو به من دادي اين قدرتي كه به من دادي، من هرگز اين قدرت را صرف پشتوانه و پشتيباني تبهكارها نميكنم، اين هم كه ما در نماز ميخوانيم: ﴿اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ ٭ صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾[46] يكي از ﴿أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ هم موساي كليم (سلام الله عليه) است، خب يعني خدايا! آن توفيق را به ما بده، قدرتي را كه به ما دادي ـ چه علمي و چه عملي ـ در راه باطل صرف نكنيم: ﴿فَلَنْ أَكُونَ ظَهيراً لِلْمُجْرِمينَ﴾، براي اينكه موساي كليم (سلام الله عليه) عرض كرد: ﴿رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهيراً لِلْمُجْرِمينَ﴾[47] ما هم عرض ميكنيم: ﴿صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ يكي از ﴿أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ موساي كليم است.
تشريح معناي صراط در دعاي حضرت موسي(ع)
موساي كليم صراطش چه بود؟ عرض كرد: ﴿رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهيراً لِلْمُجْرِمينَ﴾; خدايا! آن توفيق را به ما بده كه اين نعمتي را كه به ما دادي ما اين نعمت را صرف پشتوانه تبهكارها نكنيم در راه مظلومين صرف كنيم نه ظالمين.
پرسش:...
پاسخ: ﴿فَقَضي عَلَيْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ عَدُوُّ مُضِلُّ مُبينٌ﴾،[48] چون شيطان همه كارها را و هر چه مشكلي پيش ميآيد چه مربوط به تحريم باشد چه تنزيه باشد چه مشكل آفريني باشد براي اوست و هرچه مربوط به سعادت و تسهيل و تيسير است، از آن رحمتِ رحمانيه است و از آن فرشتههاست. شيطان مثل آدم، نسبت به خودش به زحمت افتاد شيطان كاري نكرد كه او ترك اولايي بكند خودش به زحمت افتاد، مثل مجاهديني كه الآن رفتند خاكريز اول را گرفتند خب آنها در زحمتاند، عرض ميكنند خدايا! ما را نجات بده ميگويند: ﴿وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ﴾.[49] حالا اگر كسي رفته است خاكريز دشمن را گرفته و عدهاي از آنها را به هلاكت رسانده است به خدا عرض ميكند خدايا! ﴿وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ﴾ من پيش اين صداميها مجرم هستم، ممكن است مرا از پاي در بياورند تو مرا كمك بكن اينطور دعا كردن بعد هم كه آمد در جريان مدين و آن آب را براي فرزندان مدين در كمال ادب كشيد; ﴿فَسَقي لَهُما ثُمَّ تَوَلّي إِلَي الظِّل﴾ در آيه 24 سوره «قصص» دارد، همين مقدار عرض كرد: ﴿فَقالَ رَبِّ إِنّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقيرٌ﴾ اما چه به من بده، ديگر نگفت.
پرسش ...
پاسخ: بله يعني آن ﴿إِنَّهُ عَدُوُّ مُضِلُّ مُبينٌ﴾[50] اين يك تبهكاري را از پا در آوردن كه عمل رحمان است، لذا نشانهاش اين است كه نگفت من مذنب هستم، فرمود: ﴿وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ﴾ من نزد آنها مجرم هستم، نه اينكه نزد تو مجرم باشم من نزد تو گناهي نكردم.
پرسش ...
پاسخ: چرا، عمل را قبول دارد ميگويد من به زحمت افتادم، مثل جريان آدم (سلام الله عليه) الآن من به زحمت افتادم. خدا يك امر ارشادي كرده است طبق سورهٴٴ «طه»، فرمود اگر در اينجا باشي نه از درون آسيب ميبيني و نه از بيرون،[51] حالا كاري كرد كه دارد آسيب ميبيند در زحمت است، عرض ميكند كه مشكل ما را برطرف كنيد. اين كار تكليفي كه نيست تشريعي نيست، نه تحريم است و نه تنزيه ﴿فَسَقي لَهُما ثُمَّ تَوَلّي إِلَي الظِّلِّ فَقالَ رَبِّ إِنّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقيرٌ﴾; پيشنهادي نداد، مگر اينكه ذات اقدس الهي برآورده كرد.
«و الحمد لله رب العالمين»