74/09/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 120
﴿لِلّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا فِيهِنَّ وَهُوَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ (۱۲۰)
خلاصه مباحث گذشته
ذيل سورهٴ مباركهٴ «مائده» بحثي به عنوان ادب مطرح شد; ملاحظه فرموديد معناي ادب چيست و بهترين انسانهاي مؤدب همان انبياي الهياند و بهترين مراحل ادب هم تأدب انبيا با ذات اقدس الهي است و يكي از بارزترين مصاديق ادب هم دعاست، اين سه چهار فصل به پايان رسيد. به بحث دعا رسيديم كه دعا نمونه ادب انبياست در پيشگاه خدا. يك بحث عمومي درباره دعا بود بحثي هم درباره دعاي آدم(سلام الله عليه) بود بحثي هم درباره دعاي نوح(سلام الله عليه) است كه تتمه آن بحث مانده است و بحثي هم درباره دعاي ابراهيم خليل(سلام الله عليه) است.
بيان دليل طلب مغفرت کردن نوح(عليه السلام)
نوح(سلام الله عليه) از آن جهت كه اذن يافت، نسبت به تبهكاران قومش نفرين كرد و چون اينها هم مظهر رحمتاند هم مظهر قهر، براي مؤمنان عالم هم طلب مغفرت كرد. در پايان سورهٴ مباركهٴ «نوح» اين چنين آمده است، بعد از اينكه عرض كرد: ﴿رَّبِّ لاَ تَذَرْ عَلَي الأرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّاراً﴾[1] كه نشانه قهر خداست، عرض كرد: ﴿رَبِّ اغْفِرْ لِي وَلِوَالِدَيَّ وَلِمنَ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِناً وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَلاَ تَزِدِ الظَّالِمِينَ إِلاّ تَبَارَا﴾.[2] اينكه خود را مقدم داشت براي آن است كه اينها معمولاً اسوهٴ در هر كارند، اينها در همه معارف امام امّتاند، قهراً در طلب مغفرت هم پيشواي ديگرانند تا ديگران در دريافت مغفرت به اينها اقتدا كنند، عرض كرد: ﴿رَبِّ اغْفِرْ لِي وَلِوَالِدَيَّ﴾، اين نشان ميدهد كه پدر و مادر نوح(سلام الله عليه) مؤمن بودند، چون هرگز هيچ پيامبري براي كافر طلب مغفرت نميكند، اين يك اصل كلي قرآني است كه بعداً شواهد آن خوانده ميشود و گذشته از اينكه در چند جمله قبل خود نوح عرض كرد: ﴿رَّبِّ لاَ تَذَرْ عَلَي الأرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّاراً﴾[3] پس معلوم ميشود كه نوح(سلام الله عليه) فرزند پدر و مادري بود كه مؤمن بودند.
پرسش ...
پاسخ: نه، به عقيده ما نه; اما آنها كه ـ معاذ الله ـ نسبت به بعضي از انبياي ديگر اين معرفت را ندارند اين چنين مدعياند، ميگويند: ﴿يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ﴾[4] گاهي ـ معاذ الله ـ ميگويند پسر، مؤمن است و به مقام نبوت و رسالت يا امامت ميرسد و پدر كافر است، در حالي كه اين چنين نيست; در مذهب ما اين چنين نخواهد بود يعني اماميه يك چنين حرفي را نميپذيرند.
پرسش ...
پاسخ: نه، آخر آنها به بعضي از متشابهات قرآن قبل از ارجاع به محكمات تمسك ميكنند كه حالا آن را در جريان حضرت ابراهيم ميخوانيم. آنها بدون اينكه متشابهات قرآن را به محكمات ارجاع بدهند يا قرآن را به خود قرآن تفسير كنند; از بعضي از آيات استفاده كردند كه ممكن است پدر پيغمبر ـ معاذ الله ـ مؤمن نباشد، حالا شبهه آنها را درباره حضرت ابراهيم الآن مطرح ميشود ـ به خواست خدا ـ بعدش هم جواب را ملاحظه ميفرماييد. خب عرض كرد: ﴿رَبِّ اغْفِرْ لِي﴾ (اين يك)، ﴿وَلِوَالِدَيَّ﴾[5] (اين دو).
دليل مؤمن بودن پدر و مادر نوح(عليه السلام)
معلوم ميشود پدر و مادر او مؤمن بودند به دو دليل: يكي اينكه براي كافر، طلب مغفرت نميشود; دوم اينكه خود نوح(سلام الله عليه) در جمله قبل عرض كرد: ﴿رَّبِّ لاَ تَذَرْ عَلَي الأرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّاراً﴾; سوم ﴿وَلِمنَ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِناً﴾; آنها كه در بيت نبوت من در بيت رسالت و ولايت من مؤمناً داخل شدند و اهل بيت من محسوب ميشوند آنها را هم بيامرز! حالا اگر كسي مكرر در حضور نبوت و رسالت باشد ايمانش از ديگران قويتر باشد اين نظير «سلمان مِنّا أهل البيت»[6] ميشود در بين مردها يا فضه «منا اهل البيت» ميشود در بين زنها گرچه درباره فضه به اين سبك وارد نشده است; اما شما ميبينيد در بارزترين مصداق براي كرامت اهل بيت(عليهم السلام) كه همان آيات سورهٴ مباركهٴ «انسان» است، فضه هم حضور دارد ﴿وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَي حُبِّهِ مِسْكِيناً وَيَتِيماً وَأَسِيراً﴾[7] كه تقريباً جزء بارزترين كمالات اهل بيت است آنجا همانطوري كه اميرالمؤمنين و فاطمه زهرا و امام حسن و امام حسين(عليهم الصلاة و عليهم السلام) حضور دارند، اين فضه هم حضور دارد.
پس ميشود زني به جايي برسد كه آيات سورهٴ «انسان» در شأن او نازل بشود و دست پرورده اين خاندان باشد مردي هم در همان حد و از اينها كساني كه ضعيفتر باشند چه در بين مردها چه در بين زنها همه اينها جزء اهل بيت محسوب ميشوند. اگر كسي به اين خاندان ايمان آورد و حرفهاي آنها را اطاعت كرد اهل اين بيت محسوب ميشود.
مراد از «دخل بيني» در آيه
منظور از ﴿وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِنًا﴾[8] اين نيست كه وارد كشتي شده يا در خانه من هست، بلكه منظور آن است كه وارد بيت نبوت و بيت رسالت شده است نظير اينكه در سورهٴ مباركهٴ «نور» آمده است: ﴿في بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ﴾،[9] اين ﴿في بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ﴾ همانطوري كه شامل مساجد ميشود شامل مشاهد ميشود شامل منزلهاي اهل بيت(عليهم السلام) ميشود و شامل نبوت و رسالت هم ميشود. مثلاً قتاده وقتي در محضر امام باقر(سلام الله عليه) قرار گرفت به حضرت عرض كرد كه من دانشمندان زيادي را ديدهام در برابر هيچ كدام اين قدر حريم نگرفتم كه در برابر شما احساس رعب ميكنم. فرمود: «انت بين يدي ﴿بيوتٍ أذِنَ الله أن تُرْفَع﴾»; تو در برابر بيتي نشستي كه خدا اذن تكويني داد كه او رفيع بشود. خب اين بيت، همان بيت نبوت، رسالت، امامت و ولايت و مانند آن است، اين قسم سوم.
دعاي حضرت نوح(عليه السلام) به موحدان عالم
قسم چهارم از اين نظر كه نوح(سلام الله عليه) جزء بنيانگذاران اوّلي مكتب توحيداند، نسبت به همه موحدان عالم الي يوم القيامة دعا ميكنند: ﴿وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ﴾، لذا مؤمنين و مؤمنات عالم هم تا روز قيامت نسبت به نوح(سلام الله عليه) اظهار ادب ميكنند. در همه زيارتها بعد از آدم(سلام الله عليه) سخن از تحيت و نوح(سلام الله عليه) است يعني ميگوييم «السلام علي نوح نَجّي الله».
بيان کيفيت مغفرت خداوند نسبت به تبهکاران
اين چهار گروه كه براي اينها طلب مغفرت شد باز فرمود: ﴿وَلاَ تَزِدِ الظَّالِمِينَ إِلاّ تَبَارَا﴾[10] مغفرتي كه از ذات اقدس الهي نازل ميشود اين مغفرت، وقتي كه به كام تبهكار ميرسد به صورت عذاب درميآيد، خود اين مغفرت به صورت عذاب درميآيد; مثل اينكه قرآن نور است: ﴿نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ﴾; اما ﴿وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلاّ خَسَاراً﴾.[11] سرّش آن است كه از طرف خداوند خسارت يا تبار و هلاك نازل نميشود از طرف خداوند رحمت نازل ميشود; ولي وقتي ماده، ناقابل بود اين رحمت را به صورت خسارت درميآورد در نوبتهاي قبل هم مشابه اين گذشت، در عين حال كه خدا ميفرمايد قرآن شفا و رحمت است ميفرمايد همين قرآن براي تبهكاران درد است: ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ﴾ اما همين قرآن نسبت به تبهكاران جز خسارت چيز ديگري نيست ﴿وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلاّ خَسَاراً﴾; مثل اينكه شما اگر بهترين گلابي و شادابترين ميوهها را در قدح بريزيد نزد عدهاي بياوريد آنها كه سالماند از اين ميل ميكنند بهره ميبرند آنهايي كه دستگاه گوارششان زخمي است زخم معده دارند هر چه اين گلابي شيرينتر و شادابتر و پرآبتر باشد درد آنها بيشتر ميشود خب نقص از گلابي نيست [بلكه] نقص از هاضمه كسي است كه به زخم معده مبتلاست.
شما [ببينيد] شبي در تمام ايام سال براي گنهكاران بدتر از شب قدر نيست با آنكه شب قدر سراسر، سلامت است. اين دعا و رحمت و بركتي كه از طرف خدا نازل ميشود چون مؤمنان با حُسن قبول تلقي ميكنند براي آنها خير است، كافران نكول دارند نه قبول، رد ميكنند همين براي آنها عذاب است. خب اينكه نوح در جمله آخر عرض كرد: ﴿وَلاَ تَزِدِ الظَّالِمِينَ إِلاّ تَبَارَا﴾[12] باز برگشتش به همان اذني است كه خدا داده است در سورهٴ «هود»، فرمود: ﴿فَلا تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَفْعَلُونَ﴾[13] براي اينكه اينها كسانياند كه: ﴿لاَ تُخَاطِبْنِي فِي الَّذينَ ظَلَمُوا إِنَّهُم مُّغْرَقُون﴾[14] اين عصاره تتمه بحث ادب نوح(سلام الله عليه) است.
چگونگي عمومي بودن دعاها
پرسش ...
پاسخ: ايثار كردن، يك وقت است كه ايثار ميكنند يك وقت است كه نه خود را در بخشهاي امامت و ولايت مقدم ميدارند ميبينيد اين دعاي «كميل» همهاش اين است كه خدايا مرا مقدم بدار براي اينكه امام بايد اين چنين باشد تا ديگران فيض از او بگيرند ديگر: «واجعلني من احسن عبيدك نصيباً عندك و اقربهم منزلة منك و اخصهم زلفة لديك»[15] يك وقت سخن از امامت است، آنكه دعا ميكند بايد بيشتر از همه و پيشتر از همه دارا باشد يك وقت دعاهاي عمومي است دعاهاي عمومي گاهي ديگران را عدل خود قرار ميدادند گاهي غير را بر خود مقدم ميداشتند; اما رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) «كان إذا دَعا بَدا لِنَفْسِه» براي اينكه امام است ديگر، اينكه پيشوا است بايد داشته باشد تا ديگران را پيش ببرد پس آنچه به مسئله امامت و امثال ذلك برميگردد، آنها هميشه خودشان را مقدم ميدانند.
پرسش ...
پاسخ: آن درست است، آنجا ديگر مقام امامت و اينها نيست ولايت يك حساب ديگر است. گاهي مثلاًً دارند كه «الجار ثمّ الدار»،[16] آن «الجار ثمّ الدار» نشانه همين است و اما آنجا كه سخن از امامت و رهبري است كسي بخواهد پيشواي ديگران باشد در فضيلتي; او بايد قبل از ديگران داشته باشد تا ديگران را به دنبال خود جذب بكند خب حالا وقتي به دعاي حضرت ابراهيم ميرسيم، ميبينيم جريان هم همينطور است. در ادب ابراهيم(سلام الله عليه) قرآن دو مسئله را مطرح ميكند يك مسئله مربوط به بخشهاي معرفت اوست كه آن را ﴿وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ﴾[17] به عهده دارد و آيات ديگر; بخشي از آن مربوط به گرايشها و نيايشهاي اوست يك انسان مؤدب وقتي در كنار سفره وليّ نعمت نشسته است هم اعتراف دارد به اينكه نعمتها از آن اين وليّ نعمت است هم اعتراف دارد كه اين نعمتها بايد كجا صرف شود و هم اين نعمتها را بجا صرف ميكند و هم شكرگزار وليّ نعمت است كه توفيق صرف نعمت بجا را به او داده است اين چهار، پنج مطلب عين ادبي است كه در دعاي ابراهيم خليل(سلام الله عليه) مطرح است.
قرآن يك كتاب علمي محض نيست كه فقط دليل بياورد كه خدايي هست. قرآن ـ بارها ملاحظه فرموديد ـ نور است نور غير از علم محض است كتابهاي علمي محض مثل كلام و حكمت و عرفان و فقه و اصول اينها علم است; اما اين علم است با عمل، لذا ميبينيد برهان را با دعا يكجا ذكر ميكند تا اثر كند يا برهان را با موعظه يكجا ذكر ميكند تا اثر كند، اين پشتوانه داشته باشد. با يك دست اينها آن نيروي انديشه را تأمين ميكنند با دست ديگر آن نيروي گرايش را تغذيه ميكنند.
بيان رابطه حضرت ابراهيم(عليه السلام) با خدا
بعد از اينكه ابراهيم خليل(سلام الله عليه) آن براهين كامل و متقن را اقامه كرده است، آنگاه دارد رابطه خود را با خداي خود در سورهٴ مباركهٴ «شعراء» تشريح ميكند، فرمود: ﴿فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي إِلاّ رَبَّ الْعَالَمِينَ﴾[18] ميبينيد عداوت و محبت در بحثهاي فلسفي و عقلي و كلامي اصلاً راه ندارد شما اول تا آخر كتابهاي كلامي، فلسفي و عقلي را بگرديد ببينيد هيچ كسي استدلال كرد كه من اين را دوست دارم خب من اين را دوست دارم كه در مسائل عقلي مطرح نيست; مثلاً ميشود گفت من دوست دارم كه هر حادثي محدث داشته باشد من دوست دارم كه هر حركتي محرِّك داشته باشد، من خوشم ميآيد كه هر ممكني واجب داشته باشد من خوشم ميآيد كه هر نظمي ناظمي داشته باشد برهان نظم به صغرا و كبراي خود جامدند ديگر; اما وقتي حرف ابراهيم خليل(سلام الله عليه) مطرح است ميگويد من اينها را دوست ندارم خب اينها را دوست نداريد، مگر بحثهاي عقلي به دوست داشتن است ميگويد اين آفل است من آفل را دوست ندارم خدا هم ميفرمايد من اين حجت را به او آموختم ﴿قَالَ لاَأُحِبُّ الآفِلِينَ﴾.[19]
بيان دو پيام در «لا احب الآفلين»
اين دو تا پيام دارد هم مسئله حدوث را حركت را و امكان و امثال ذلك را تبيين ميكند; هم اين مسئله را كه انسان اصلاً خدا را براي چه ميخواهد براي اينكه به او دل ببندد ديگر مشكلش را حل بكند وگرنه يك امر علمي كه اثر محض ندارد چيزي در عالم هست. صرف اينكه خدايي در عالم هست اين را غالب بتپرستها داشتند كدام بت پرست بود در حجاز كه منكر واجب الوجود بود كدام بت پرست بود كه معتقد نبود جهان خالقي دارد; اما اين مشكل آدم را حل نميكند ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأرْضَ لَيَقُولُنَّ الله﴾[20] غالب وثنيين معتقد بودند كه واجب الوجود هست خالق هست صانع هست; اما اينكه مشكل را حل نميكند. خدايي كه آدم با او ارتباط تنگاتنگ محبت داشته باشد; او را بخواهد او را بپسندد او را بپذيرد او را بپرستد با او مشكلش را در ميان بگذارد حرف او را گوش بدهد و حرفش را با او در ميان بگذارد. گفت: ﴿لاَأُحِبُّ الآفِلِينَ﴾; آفل كه مشكل آدم را حل نميكند. خب ميبينيد در هيچ جاي كتابهاي كلامي اين سبك برهان اقامه نميشود كه در قرآن علم و عمل را با هم [اقامه كرده است].
تبيين هدفمند بودن آفرينش
در اينجا هم همان حرفها را دارد. ميفرمايد كه خداي من كسي است كه قبل از آفرينش حين آفرينش بعد از آفرينش ادامه سير آفرينش هم به عهده اوست: ﴿الَّذِي خَلَقَنِي﴾; نبودم او مرا آفريد ﴿فَهُوَ يَهْدِينِ﴾[21] چون ﴿الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّي ٭ وَالَّذِي قَدَّرَ فَهَدَي﴾[22] كمال را مشخص كرد، راه رسيدن به كمال را مشخص كرد: ﴿الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ﴾[23] اين درباره هدفمند بودن آفرينش ما و اينكه ما را به هدف راهنمايي ميكند.
مطعم، ساقي و شافي بودن خداوند
﴿وَالَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ﴾;[24] در عين حال كه تمام آثار نظام بر اساس سبب و مسبّب مورد قبول است; اما مطعم و ساقي اوست حالا اگر ما به طور ابتدايي يا متوسط بينديشيم، بگوييم همه اينها را خدا خلق كرد همه اينها مأموران الهياند ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والأرْض﴾[25] خدا مُطعِم است يعني وسايل را او آفريد، خدا ساقي است يعني آب را او آفريد و مانند آن. اگر براساس توحيد افعالي فكر بكنيم از نزديك او را مطعم و ساقي ميبينيم نه از دور به هر تقدير ﴿الَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَيَسْقِين﴾. با توجه به آن آيه سورهٴ مباركهٴ «عبس» ﴿فَلْيَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَي طَعَامِهِ﴾[26] آنجا هم طعام ظاهري منظور است هم علم منظور است «أي علمه الذي ياخذه عَمّن يأخذه»[27] ميشود گفت كه اين ﴿يُطْعِمُنِي﴾ اعم از طعام ظاهر و باطن است، چه اينكه سقي هم همينطور است. سقي، باران، چشمه، قنات و مانند آن، خدا از اين راهها انسان تشنه را تأمين ميكند و از طرفي هم ﴿وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَاباً طَهُوراً﴾[28] هست، ﴿يُسْقَوْنَ مِن رَحِيقٍ مَخْتُومٍ﴾[29] هست، هم اين سقي است و هم آن سقي است; هم از كوثر است هم از اين آبهاي عادي. ﴿وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ﴾[30] اينجا هم گفتند نه تنها ادب را در دعا رعايت كرده است; در كيفيت دعا هم رعايت كرده است همه آن فعلها را به خدا نسبت داد; يعني خلقت را هدايت را اطعام را سقي را اين چهار فعل را به خدا نسبت داد، اما نگفت «اذا امرضني و يشفين»; مرا مريض ميكند و شفا ميدهد مرض را به خود نسبت داد و شفا را به خدا نسبت داد، گفت: ﴿وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ﴾.
باز براي اينكه مبادا كسي خيال كند در جهان هستي كار از غير خداست و ديگري نقش دارد، مسئله بعد را و مرحله بعد را كه اماته و احياست هر دو را به خدا اسناد داد، نگفت «اذا متّ فهو يحيين» فرمود: ﴿وَالَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ﴾[31] كه هم آن مسئله توحيد ملاحظه بشود و هم اينكه نقص از ناحيه خود ماست، ملحوظ باشد. خب حالا دوباره ما را زنده كرد ما از او در ظرف حيات مجدد طلب چه ميكنيم اين است كه ﴿وَالَّذِي أَطْمَعُ أَن يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ﴾;[32] من اميدوارم كه خطاياي مرا در روز جزا ببخشد. البته اينها در عين حال كه معصوماند به وسيله همين دعاها كه نردبان عصمت است ميمانند، اينها هر لحظه چون دعا دارند هر لحظه چون عبادت دارند هر لحظه چون مراقبت و محاسبت دارند معصومند و اگر اينها را نداشته باشند كه راه براي عصمت اينها باز نيست. نبايد گفت چون معصومند پس چرا نماز ميخوانند، چرا دعا ميخوانند، چرا ناله ميكنند اينها اركان عصمت آنهاست، شيطان به وسيله مراقبت دائمي اينها به اينها دسترسي ندارد. خب در عين حال كه عرض كرد: ﴿وَالَّذِي أَطْمَعُ أَن يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ﴾، عرض كرد: ﴿رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ﴾;[33] به من حكمت بدهيد شريعت بدهيد دين را به من ارائه بدهيد و مرا به صالحين ملحق كنيد كه ذات اقدس الهي همه اين دعاها را در شرايط گوناگون مستجاب كرد كه فرمود: ﴿وَإِنَّهُ فِي ا لْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾.[34]
تشريح «صالحين» در آيه
در نوبتهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه صالحين، غير از «عملوا الصالحات» هستند; «عملوا الصالحات» ناظر به مقام عمل است يعني ﴿إِلاّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾[35] آنها كم نيستند; اما صالحين يعني كسي كه گوهر ذات او صالح باشد كه ديگر از اين ذات تباهي و گناه صادر نخواهد شد و در عين حال كه همهٴ انبيا ﴿مِنَ الصَّالِحِينَ﴾[36] هستند; اما آن كُمَّل از صالحين كه گفتند اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) هستند همه انسانهاي صالح به آن مقام نميرسند، قهراً افراد خوب سه دستهاند: عدهاي كه جزء متوسطيناند ﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾اند; عدهاي كه كاملند جزء صالحين نسبياند; آنها كه اكمل هستند صالح مطلقاند، اين صالح مطلق همان اهل بيت(عليهم السلام)اند كه درباره ابراهيم(سلام الله عليه) و امثال ايشان آمده است كه ﴿وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِين﴾،[37] با آنكه در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» فرمود: ﴿مِنَ الصَّالِحِينَ﴾ اما همين ابراهيم(سلام الله عليه) كه جزء انبياست و در سورهٴ «انعام» هم خدا فرمود: ﴿كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ﴾[38] عرض ميكند خدايا! ﴿وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ﴾[39] و خدا هم در بخشهاي ديگر قرآن فرمود: ﴿إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِين﴾.
فرق حجاب نوري و مادي
پرسش ...
پاسخ: خب، خيلي از تعلقات است كه با موت از انسان گرفته ميشود حتي گفتند پيغمبر اگر نبوت را ببيند محجوب است ما ظنك به ديگران; در توحيد ناب، نبوت حجاب نوري است «حتي تَخرقَ ابصارُ القلوبِ حُجُبَ النّور»[40] يك حجاب مادي داريم مثل اين ستونِ ديوار، يك حجاب نوري داريم شما الآن براي يك طلبه مبتدي اگر يك برهان قوي فقهي يا اصولي يا فلسفي و كلامي اقامه كرديد، اين دو تا مقدمه را او بخواهد طي كند تا پشت سر اين دو مقدمه آن نتيجه را ببيند ميبيند عقلش نميكشد، اين دو تا مقدمه حجاب است براي او با اينكه هر دو فكر و انديشه است; منتها حجاب حجاب نوري است يعني اين موجود مجرد، به قدري قوي است كه يك انسان درس نخوانده در برابر اين نور چشمش خيره ميشود; مثل اينكه اگر پشت آفتاب يك چيزي باشد آدم نميتواند ببيند، خود آفتاب نورش حجاب است. خب انسان تا به جايي ميرسد كه ميشود شمس حقيقت كه ﴿وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا﴾[41] يكي از مصاديقش وجود مبارك حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است.
خب اگر كسي شعاع و نور نبوت را ببيند گفتند اين در حجاب است وقتي به آن لقاي الهي بار مييابد كه غير حق را نبيند آنگاه ديگران كه نظير پيغمبر خاتم(صلي الله عليه و آله و سلم) هستند هر كدام در حجاب نوري محجوبند البته خب يكي از دعاهاي ابراهيم(سلام الله عليه) اين است كه ﴿وَاجْعَل لِي لِسَانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ﴾[42] يك نعمت خوبي است كه انسان براي هميشه زنده بماند كه من زبان صادقي در آيندگان داشته باشم. در حقيقت، اينها زبان مناند نه ديگران با زبان خودشان از من سخن بگويند، ﴿وَاجْعَل لِي لِسَانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ﴾ ديگران تا روز قيامت اگر سخن از توحيد دارند زبان، زبان ابراهيم است كه اين لسان ابراهيم است ﴿وَاجْعَل لِي لِسَانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ﴾ زبان، زبان ابراهيم است خب همانطوري كه خود ابراهيم و ساير انبيا، زبانشان در مقام فعل، ذات اقدس الهي بود خود اينها هم در مقام نازلتر زبان ديگرانند. آن حديث معروف قرب النوافل را كه ملاحظه فرموديد مرحوم كليني نقل كرد ديگران نقل كردند كه اگر كسي به وسيله نوافل، متقرب الي الله شد محبوب خدا ميشود و خدا ميفرمايد: «حتي اُحِبُّه فاذا أحْبَبْتُهُ كنتُ ... لسانَه الذي يَنطِقُ بِهِ»،[43] اين البته مقام ثالث از بحث است. مقام اول ذات اقدس الهي است كه احدي به او دسترسي ندارد. مقام ثاني صفات ذاتي است كه عين ذات است آن هم كسي به آن دسترسي ندارد، اينها فعل خداست. فعل خدا را از ممكنات بايد انتزاع كرد نه از ذات. خب فرمود: «كنت ... لسانه الذي ينطق به» گوينده اوست ولي با زباني حرف ميزند كه آن زبان منم، آنگاه اگر كسي آن شايستگي را نداشت كه الله زبان او باشد به اين مرحله ميرسد كه رسول الله زبان او باشد: ﴿وَاجْعَل لِي لِسَانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ﴾ آيندگاني كه متأخرند حرفي كه ميزنند لسان صدقشان براي من باشد.
بيان نعمت ولايت در آيه
خب ﴿وَاجْعَلْنِي مِن وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيمِ﴾،[44] ﴿جَنَّةِ النَّعِيمِ﴾ غير از ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾[45] است (يك)، غير از فردوس است كه ﴿الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ﴾[46] (اين دو)، معمولاً نعيم، نعمت اگر مقيد ذكر بشود، مثل نعمت آب نعمت نان نعمت آسمان نعمت زمين نعمت باران و مانند آن خب محدود است; اما اگر مطلق ذكر بشود «النعمه، النعيم» و مانند آن معمولاً نعمت ولايت است، مثل ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي﴾،[47] خب آن روز نه باراني آمد نه فتح جديدي بود كه غنائم جنگي نصيب مسلمين بشود نه كشور گشايي بود در همان جريان غدير خم بود امروز نعمت تمام شد كدام نعمت است اگر خداوند بفرمايد به شما مال داديم اولاد داديم و امثال ذلك اينها نعمتهاي مادي است; اما نعمت عند الاطلاق همان نعمت ولايت است.
بعد عرض ميكند: ﴿وَاغْفِرْ لِأَبِي إِنَّهُ كَانَ مِنَ الضَّالِّينَ﴾;[48] پدرم چون گمراه است پدرم را بيامرز! ضالين نه يعني مسلمان است و مؤمن است; ولي گناه ميكند يعني كافر است. اين جمله بماند تا با آيات سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» هماهنگ شود ﴿وَلاَ تُخْزِنِي يَوْمَ يُبْعَثُونَ﴾[49] آن روز آبروي ما را نبريد چون ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ مَن تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ﴾[50] ﴿وَلاَ تُخْزِنِي يَوْمَ يُبْعَثُون ٭ يَوْمَ لاَ يَنفَعُ مَالٌ وَلاَ بَنُون ٭ إِلاّ مَنْ أَتَي اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ﴾[51] و قلب سليم هم خود ابراهيم است كه ﴿إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ﴾.[52]
تأثير قلب سليم در قيامت
در بحثهاي ديگر هم قبلاً ملاحظه فرموديد كه اين آيه هماهنگ نيست يعني ببينيد، فرمود: ﴿يَوْمَ لاَ يَنفَعُ مَالٌ وَلاَ بَنُونَ﴾ بايد به حسب ظاهر گفته ميشد «الا سلامة القلب»; روزي كه مال فايده ندارد فرزند فايده ندارد يك چيزي فايده دارد آن چيز چيست؟ سلامت قلب است يا مگر مالي كه در راه خدا صرف بشود يا مگر فرزندي كه براي آدم طلب مغفرت كند و مانند آن. اين سبك عادي سخن گفتن است كه: ﴿يَوْمَ لاَ يَنفَعُ مَالٌ وَلاَ بَنُونَ﴾ الا مالي كه در راه خير صرف بشود يا مگر فرزند صالح يا الا سلامت قلب; اما ببينيد اصلاً مستثنا با مستثنا منه هماهنگ نيست فرمود: ﴿يَوْمَ لاَ يَنفَعُ مَالٌ وَلاَ بَنُون ٭ إِلاّ مَنْ أَتَي اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ﴾ يك وقت مستثنا منه اشخاصند ميگويند هيچ كسي نجات پيدا نميكند ﴿إِلاّ مَنْ أَتَي اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ﴾ اين درست است. يك وقت مستثنا منه اموال و فرزندان و امثال ذلكاند، مستثنا بايد مالي كه در راه خير صرف شده فرزند صالح و مانند آن اين هم درست است اما اينجا مستثنا با مستثنا منه اصلاً هماهنگ نيست، روزي است كه مال و فرزند نافع نيست مگر كسي، مگر كسي كه با قلب سالم بيايد.
در نوبتهاي قبل ملاحظه فرموديد كه قرآن همانطوري كه بحثهاي علمي را با بحثهاي عملي هماهنگ ميكند تا مؤثرتر باشد وقتي قوانين كلي فقهي اصولي اخلاقي را كه ذكر ميكند در كنار اين آن متخلّقين را ياد ميكند تربيت شدهها را ياد ميكند; اگر بگويد كه روزي كه مال نافع نيست مگر مالي كه در راه خير صرف بشود اين يك اصل كلي است اين همان تئوري محض است; اما وقتي فرمود: ﴿إِلاّ مَنْ أَتَي اللَّهَ﴾[53] شخص را نشان بدهد معلوم ميشود كه يك عده را پرورانده است. نظير ﴿لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ﴾[54] در تعريف نيكي، نيكان را ذكر ميكند. از اين قبيل، قرآن كريم كم ندارد، اينجا فرمود: ﴿إِلاّ مَنْ أَتَي اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ﴾ بعد فرمود: ﴿وَأُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾.[55]
دليل طلب مغفرت کردن ابراهيم نسبت به پدرش
حالا آن سؤالي كه اينجا مطرح است اين است كه پدر ابراهيم(سلام الله عليه) به حسب اين آيه جزء ضالين است و ابراهيم(سلام الله عليه) براي او طلب مغفرت كرده در حالي كه هيچ كسي حق ندارد براي گمراهان طلب مغفرت بكند براي اينكه ذات اقدس الهي فرمود اين حق براي احدي نيست; آيهٴ 113 سورهٴ «توبه» اين است: ﴿مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَن يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَلَوْ كَانُوا أُوْلِي قُرْبَي مِن بَعْدِ مَاتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ﴾ اين جزء احكام نبوت عامه است اختصاص به پيغمبر خاتم(صلي الله عليه و آله و سلم) ندارد; هيچ كسي خلاصه حق ندارد براي مشرك طلب مغفرت بكند چون ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ﴾[56] خب انسان براي مشركين چه طلب مغفرتي دارد، در حالي كه خدا فرمود ما مشركين را نميآمرزيم.
از اينجا دو تا سؤال مطرح است يكي اينكه پدر حضرت ابراهيم واقعاً مشرك بود يا نه; يكي اينكه اگر اين پدرش مشرك نبود اين اب به معناي عمو هست يا پدرخوانده است يا بزرگي است بالأخره ابراهيم(سلام الله عليه) در خانه او تربيت رشد كرد چرا براي او طلب مغفرت كرد، اين دو سؤال. يك سؤال اينكه پدر او موحد بود يا نه (اين يك)، اين اب منظور چيست؟ اين اب اگر پدر حقيقي باشد، لازمهاش آن است كه پيغمبري پدرش مشرك باشد ـ معاذالله ـ اگر اب به معناي عمو و مثلاً بزرگ خانواده و امثال ذلك باشد، لازمهاش اين است كه پيغمبر براي مشرك طلب مغفرت كرده باشد هر دو اشكال دارد در يك صورت دو تا اشكال دارد، در يك صورت يك اشكال.
درباره اينكه ابراهيم(سلام الله عليه) چرا براي مشرك طلب مغفرت كرد، ميفرمايد در همان آيهٴ 113 سورهٴ «توبه» كه فرمود پيغمبر و مؤمنين حق ندارند براي مشركين طلب مغفرت كنند ولو نزديكانشان باشند، آن وقت دارد به اين سؤال مقدر پاسخ ميدهد كه چرا ابراهيم(سلام الله عليه) براي پدرش طلب مغفرت كرد؟ گفت: ﴿وَاغْفِرْ لِأَبِي إِنَّهُ كَانَ مِنَ الضَّالِّينَ﴾،[57] فرمود: ﴿وَمَا كَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِيمَ لأَبِيهِ إِلاّ عَن مَوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ﴾;[58] فرمود هيچ كسي حق ندارد براي مشرك طلب مغفرت كند; اما چطور ابراهيم(سلام الله عليه) براي اب طلب مغفرت كرد، براي اينكه به او وعده داد گفت تو اگر ايمان بياوري من هم طلب مغفرت ميكنم براي تو و به اين وعده هم عمل كرد; ولي وقتي معلوم شد كه او اهل ايمان نيست اعلام انزجار كردند، پس آن يك وعده بود، اين مطلب اول.
ديدگاه قرآن کريم درباره کيفيت آئيني والدين حضرت ابراهيم(عليه السلام)
درباره اينكه پدر و مادر او كافر بودند ـ معاذ الله ـ يا نه اين را خود قرآن كريم حل كرد. در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» آنجا شرح حال پدر و مادرش را مبسوطاً به اين صورت بيان ميكند; از آيهٴ 39 به بعد در سن پيري است ديگر حالا آن اوايل امر بود ديگر، كه به آن اَب وعده داد كه من براي تو طلب مغفرت ميكنم; از آيهٴ 39 به بعد سورهٴ «ابراهيم» اين است كه ﴿الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَي الْكِبَرِ إِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعَاءِ﴾; من دعا كردم به من فرزند صالح بدهد داد فرزند داد نوه داد، همه اينها [را] در سن پيري دعا ميكنم ﴿رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاَةِ وَمِن ذُرِّيَّتِي رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ﴾; هم توفيق دعا به من بده و هم دعاي ما را قبول بكن معلوم ميشود دعا عبادت است نه دعاي ما را مستجاب بكن. استجابت دعا آن براي مدعو له است. خود دعا يك عبادت است خدا دعا را قبول كند يك وقت است انسان دعا ميكند; مثلاً دعا ميكند كه خدايا! به من فرزند صالح بده، خدا به او فرزند صالح داد. اين معنايش اين نيست كه دعاي او را قبول كرد، معنايش اين است كه دعاي او را اجابت كرده است. خب قبولي دعا به چيست؟ به اين است كه به خود اين دعا ثواب بدهد. دعا عبادت است ديگر، همانطوري كه ميگوييم خدا حج شما عمره شما نماز شما روزه شما را قبول كند دعاي شما را قبول كند. دعا عبادت است نه «واستجب دعائي» آن براي ﴿فَلْيَسْتَجِيبُوا لِيْ وَلْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ﴾،[59] ﴿وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ﴾، ﴿رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَلِوَالِدَيَّ﴾ اين را در سن پيري ميگويد ﴿رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَلِوَالِدَيَّ وَلِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسَابُ﴾.[60]
خب در سورهٴ مباركهٴ «توبه» آيهٴ 114 ملاحظه فرموديد كه اگر ابراهيم براي اب دعا كرد، براساس وعدهاي بود كه به او داد: ﴿فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ﴾; ابراهيم اظهار تبري كرد و اعلام انزجار كرد; اما الآن سر پيري دارد براي والدينش طلب مغفرت ميكند، اين همان استنباط لطيفي است كه سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) دارد كه والد، غير از اب است; والد همان پدر است. اب در قرآن كريم بر عمو اطلاق ميشود بر بزرگ خانواده اطلاق ميشود بر بزرگ قبيله اطلاق ميشود از اين اطلاقات در قرآن كه كلمه اب بر آنها اطلاق شده فراوان است; اما والد غير از اب است، والد همان پدر است، والده همان مادر است. خدا هم كه فرمود وقتي فهميد اَبش كافر است از او تبري جست، پس معلوم ميشود اين اب، غير از اين والد است، اب غير از والد است. وقتي معلوم شد كه آنها مشرك هستند و اهل ايمان نيستند اعلان انزجار كردند، پس براي مشركين طلب مغفرت نكردند و پدر و مادر اينها هم مؤمن و موحد بودند; هرگز پيغمبري فرزند يك انسان غير موحد نخواهد بود. حالا تتمه بحث ـ انشاءالله ـ براي نوبت بعد.
«و الحمد لله رب العالمين»