درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

74/09/12

بسم الله الرحمن الرحیم

 


موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 120

 

﴿لِلّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا فِيهِنَّ وَهُوَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ﴾ (۱۲۰)

خلاصه مباحث گذشته

در پايان سورهٴ مباركهٴ «مائده» بحث ادب الهي مطرح شد; فصولي از اين بحث گذشت. به اين قسمت رسيديم كه چون بهترين ادب، همان ادب توحيدي است و بارزترين مصداق توحيد در دعاها ظهور مي‌كند، انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) كه مظهر ادب الهي‌اند در دعا اين ادب را رعايت كردند و يك بحث به عنوان سيرت عام درباره عموم انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) مطرح بود و هست; يكي هم درباره هر كدام از انبيا(عليهم السلام) كه جريان دعاي آدم(سلام الله عليه) بحث شد ولي قبل از ورود در بحث بعدي كه دعاي نوح(سلام الله عليه) است چند نكته بايد ملحوظ باشد.

بيان چند نکته

نکته اول: اقتضا داشتن ادب در مکانهاي مختلف

يكي اينكه انبيا و اوليا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) كه در دعا ادب را رعايت مي‌كنند ادب در هر جا اقتضاي خاص همان جا را دارد، گاهي بنده در مقام دَلال است يعني وقتي خود را نزديك مولا احساس كرد و از مولا اجازت گرفت شيرين زباني مي‌كند، اين شيرين زباني را به اجازه خود مولا دارد، اين حالت را مي‌گويند دلال. در دعاي «افتتاح» آمده است كه «مُدلّاً عليك»;[1] من با دلال با تو سخن مي‌گويم يعني اكنون كه مرا پذيرفتي و اجازه دادي حالا من شيرين زباني مي‌كنم. آن شيرين زبانيها به اين صورت است كه مي‌گويد: «اِلهي‌ اِنْ اَخَذْتَني‌ بِجُرْمي‌ اَخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ»[2] اين تعبيرات در ادعيه كم نيست; خدايا! تو اگر مرا مواخذه كردي و گفتي چرا بنده بد بودي من هم مواخذه مي‌كنم مي‌گويم تو چرا صرف نظر نكردي خب اين در كدام مقام است؟ اين هيچ كسي به خودش اجازه نمي‌دهد كه به ذات اقدس الهي يك چنين حرفي بزند اگر احساس امنيت كرد و در حصن توحيد وارد شد كه «لا اله الا الله حصني»[3] و اجازه گرفت از آن به بعد شيرين زباني مي‌كند وگرنه انسان وقتي ذات اقدس الهي را به عدل پذيرفت كما هو الحق و جرم خودش را اقرار كرده است و براي او ثابت شده است كه استحقاق عذاب دارد خب اگر ذات اقدس الهي او را عقاب كرد و دارد عذاب مي‌كند او چه حق دارد سؤال كند خدايا اگر من بد كردم تو چرا نبخشيدي اين كدام مقام است؟ خب پس نكته اول آن است كه اين دلال يعني ناز كردن مثل اينكه كودك در دامن پدر يا در دامن مادر ناز مي‌كند اين وقتي احساس قرب كرد و احساس كرد كه مجاز است شيرين زباني بكند اين كار را مي‌كند و اگر ائمه(عليهم السلام) اين تعبيرات را ياد ديگران نداده بودند ديگران هرگز جرأت نمي‌كردند يك چنين جمله‌هايي را بگويند اين «مدلا عليك»[4] به ديگران اجازه دلال داد آن‌گاه مي‌گويند «اِلهي‌ اِنْ اَخَذْتَني‌ بِجُرْمي‌ اَخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ» يا مي‌گويند «لَئِنْ تَرَكْتَني‌ ناطِقاً لَأَضِجَّنَّ اِلَيْكَ بَيْنَ اَهْلِها ضَجيجَ الْأمِلينَ ...وَلَأُنادِيَنَّكَ اَيْنَ كُنْتَ يا وَلِي الْمُؤْمِنينَ»[5] و مانند آن; اگر دهانم را باز بگذاري من در جهنم هم فرياد مي‌زنم خب اين حرف حرف كيست؟ حرف كسي است كه «سلاحه البكاء»[6] يعني بعد از اينكه خود را مجاز ديد يك چنين حرفي مي‌زند وگرنه احدي توان آن را ندارد كه در برابر عدل محض و گناهان خود را كه ديد استحقاق خود را كه ديد در جهنم بگويد «اين كنت»، «اين عفوك»، يا «وليّ المؤمنين» و مانند آن، «وَلَأُنادِيَنَّكَ اَيْنَ كُنْتَ يا وَلِي الْمُؤْمِنينَ»، يا «وَلَأَصْرُخَنَّ اِلَيْكَ صُراخَ‌ الْمَسْتَصْرِخينَ»[7] خب جا براي استصراخ ندارد آنها كه احساس قرب نمي‌كنند كساني كه ﴿يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ﴾[8] اينها اصلاً به آنها اجازه عذرخواهي هم نمي‌دهند يك وقت است كه يك كسي مي‌گويد خدايا! من استحقاق جهنم رفتن دارم بد كردم جهنمم را هم قبول مي‌كنم اصلاً به او اجازه عذرخواهي هم نمي‌دهند ﴿وَ لا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ﴾[9] اينها مي‌خواهد بگويند به من اجازه بدهيد من عذرخواهي كنم مي‌گويند اجازه عذرخواهي هم نداري خب اينها براي كساني است كه ﴿يُنَادَوْنَ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ﴾[10] ﴿وَلاَ يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ﴾[11] به اينها اذن اعتذار نمي‌دهند. اعتذار يعني عذر خواهي كردن و آنكه عذر را مي‌پذيرد آن عاذر است، آنكه عذر مي‌آورد معتذِر است. اگر كسي خواست عذر خواهي بكند به او اجازه هم نمي‌دهند، اينها براي يك گروهي است كه حق حرف ندارند احساس قرب و تقرب هم نكردند و مانند آن; اما آنها كه حالا احساس تقرب كردند شيرين زباني مي‌كنند. بنابراين در بخشي از اين دعاها مي‌بينيد تعبيراتي است كه به حسب ظاهر با ادب سازگار نيست، معلوم مي‌شود كه اينها تخصصاً خارج است اينها عين ادب است اينها بعد از احساس تقرب است، اينها بعد از گرفتن اذن است و مانند آن يا آن دعايي كه در دعاي «ابوحمزه ثمالي» كه از امام سجاد(سلام الله عليه) رسيده است كه در طليعه‌اش اين آمده است خدايا آنهايي كه به كار خير موفق شدند مگر آنها كجا داشتند آنها را چه كسي داد حالا داري ما را مواخذه مي‌كني؟! «مِن أين ليَ الخير يا ربِّ و لا يوجَدُ إلاّ مِن عندك»;[12] خدايا آنها هم كه به جايي رسيدند تو دادي خب اگر به ما هم مي‌دادي ما هم به اينجا مي‌رسيديم «لا الذي أحسن اسْتَغْني عن عونِك و رحمتك و لا الذي اساء و اجْترأ عليك و لم يْرضك خرج عن قدرتك»[13] اين حرفها در طليعه امر، با ادب توحيد سازگار نيست. اين از زبان كسي است كه احساس تقرب مي‌كند و احساس امنيت مي‌كند و اجازه خدا را دريافت كرده است، آن‌گاه شيرين زباني مي‌كند، اين نكته اول.

نکته دوم: عالم شدن انبيا در مکتب حق

نكته دوم آن است كه انبيا(عليهم السلام) كه مظهر ادب الهي‌اند اين چنين نيست كه وقتي از مادر متولد شدند همه علوم و آداب و سنن را بلد بودند اينها همه انبيا(عليهم السلام) اين‌طورند كه هيچ كدام به مكتب نرفتند و درس از كسي نياموختند و همه اينها به غمزه، مسئله آموز شدند; منتها يكي متوسط يكي اعلي; ولي همه اينها در مكتب حق بالأخره عالم شدند. پس اگر در مكتب حق عالم شدند لحظه به لحظه آيات الهي بر اينها نازل مي‌شد و اينها را عالم مي‌كرد، آن‌گاه اگر ما در خلال سنت و سيرت انبيا(عليهم السلام) برخورديم به مطلبي كه اين مطلب با آن مرحله اعلي سازگار نيست نبايد سؤال بكنيم، براي اينكه اينها كم كم از خدا دارند چيز ياد مي‌گيرند ديگر، اگر در فلان مرتبه حرفي زدند كه با اوج ادب سازگار نيست نبايد اعتراض كرد براي اينكه اين مرحله، مرحله متوسط است و خدا با همين مرحله آنها را تأديب كرده، نه تنبيه كرده [بلكه] تأديب كرده. اين ادب را كه ادب الهي است و ظرافت در كار است يكي پس از ديگري به اينها عطا كرده است. پس اگر يك وقت پيامبري دعايي كرد كه اين دعا در حد اعلي از ادب نبود نبايد گفت به اينكه پيامبر چرا يك چنين دعايي مي‌كند براي اينكه پيامبر كم كم از خدا دارد ياد مي‌گيرد اگر از غير خدا ياد مي‌گرفت جا براي نقض بود; اما از خدا دارد ياد مي‌گيرد اين حوادثي كه اتفاق مي‌افتد لحظه به لحظه، علوم و معارف اينها را اضافه مي‌كند بالاتر از همه انبيا وجود مبارك پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است كه مأمور شده است از طرف خدا كه فرمود: ﴿قُل رَبِّ زِدْنِي عِلْما﴾،[14] خب اين لحظه به لحظه در قوس صعود، علومش بيشتر مي‌شود، وقتي علومش بيشتر شد آدابش هم بيشتر مي‌شود. آن مرحله‌اي كه به ﴿ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّي ٭ فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَي﴾[15] رسيده است نبايد توقع داشت كه آدابي كه آنجا دارد با آداب اوايل امر يكي باشد، چون يكي پس از ديگري از خدا دارد ياد مي‌گيرد. بعد از روشن شدن اين دو نكته حالا مي‌رسيم به دنباله بحث [كه] بعد از جريان حضرت آدم(سلام الله عليه) نوبت به نوح مي‌رسد.

‌پرسش ...

پاسخ: در امنيت قرار مي‌گيرد كه حرف بزند. البته آنهايي كه خود را مجرم مي‌دانند بعد از اثبات طهارت و عصمت اينها سخن از ذنب اينهاست كه «وجودُك ذنبٌ لا يُقاسُ به ذنبٌ»[16] وگرنه اينها گناه عادي كه نداشتند، همين كه غير خدا را بنگرند براي خود يك ذنب احساس مي‌كنند.

‌پرسش ...

پاسخ: همه آداب واجب را بله دارد; اما آداب كمالي و سنن كه يكي پس از ديگري است آنجا كه ﴿ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّي ٭ فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَي﴾ آن مرحله، در اوايل امر كه حاصل نبود تمام آن نصاب لازم عصمت را داراست البته اما از آن به بعد كه مراحل فراواني دارد آنها يكي پس از ديگري با ﴿قُل رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾[17] و مانند آن حل شده است ديگر اگر ـ خداي ناكرده ـ كاري كه بر خلاف باشد اين در تمام مدت عمر نبود; اما آن مراحل عالي معرفت كه به دنبال او مراحل عالي خُلق عظيم است و به دنبال آن مراحل عالي ادب است، اينها به تدريج نازل شده است، چون خُلق پيغمبر برابر قرآن كريم بود.

‌پرسش ...

پاسخ: در همان روز اول تا روز آخر نسبت به آن نصاب لازمي كه هر پيامبري بايد داشته باشد البته يكي‌اند; اما از آن جهت كه كمالات برتر را مي‌خواهند پيدا كنند از اين جهت فرق مي‌كنند، چون اخلاق پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) برابر قرآن كريم است كه «كان خلقه القرآن»[18] و قرآن هم در طي 23 سال تدريجاً آياتش نازل شده است قهراً در قوس صعود تدريجاً آن مراحل برتر براي پيغمبر پديد مي‌آيد. يك وقت در قوس نزول سخن است آن «اول ما خلق الله نور نبينا(صلّي الله عليه و آله و سلّم)» در آنجا البته حق همين است كه همه معارف و علوم را در آنجا دارد; اما در قوس صعود از اين طرف بر اساس ﴿قُل رَبِّ زِدْنِي عِلْما﴾ حركت مي‌كند چون خُلق آن حضرت قرآن كريم بود و هست و قرآن كريم به تدريج نازل شده است، پس خُلق آن حضرت هم به تدريج ترقي كرده است، خلق وقتي به تدريج ترقي مي‌كند كه معرفت به تدريج ترقي بكند.

بيان سه مسئله درباره تلازم بين ترقي تدريجي خلق و ترقي تدريجي معرفت

سه تا مسئله شد يكي اينكه در طليعه بعثت، همه آن شرايط لازم و نصاب اوليه را داراست كه هيچ خلافي هيچ معصيتي هيچ تخلفي نباشد اين مطلب اول; مسئله دوم آن است كه به لحاظ قوس نزول، چون اول ما خلق الله اينها هستند همه علوم و معارفي كه خدا براي بشر، مقرر و مقدر كرد اينها مي‌دانند; مسئله سوم اين است كه در قوس صعود به تدريج اين كمالات ظهور مي‌كند، براي اينكه اينها برابر با كتاب الهي و آسماني‌شان عالم مي‌شوند و كتاب آسماني‌شان تدريجي است.

اجمالي از شرح جريان حضرت نوح(عليه السلام)

بعد از روشن شدن اين دو نكته و دو مقدمه، حالا نوبت به جريان حضرت نوح(سلام الله عليه) مي‌رسد نوح(سلام الله عليه) طبق بيان قرآن كريم نه قرن و نيم; 950 سال مشغول دعوت بود خب اگر يك وقت انسان طبق جريان عادي بخواهد خسته بشود بعد از ده سال بيست سال سي سال بالأخره خسته مي‌شود رها مي‌كند; اما نُه قرن و نيم دعوت بكند و نتيجه بسيار كم بگيرد: ﴿وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلاّ قَلِيل﴾[19] اين معلوم مي‌شود مجاز نبود حرف بزند و اعتراض كند. بعد از 950 سال وحي رسيد به نوح كه از اين به بعد ديگر كسي به تو ايمان نمي‌آورد: ﴿وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا وَ لا تُخاطِبْني فِي الَّذينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ﴾;[20] بعد از نه قرن و نيم خدا به او اين وحي را فرستاد كه بأس‌ات نباشد باك‌ات نباشد اينها غرق مي‌شوند تو يك كشتي بساز و درباره ظالمين هم هيچ شفاعت نكن آن‌گاه از اين به بعد نوح(سلام الله عليه) اجازه گرفته است كه نفرين كند حالا كه نفرين مي‌كند با دعا هماهنگ مي‌كند; يك عده را دعا مي‌كند يك عده را نفرين مي‌كند.

در سوره «هود» ذات اقدس الهي دارد كه به نوح(سلام الله عليه) وحي فرستاد كه ﴿وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا وَ لا تُخاطِبْني فِي الَّذينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ﴾;[21] حالا تو كشتي بساز ما مي‌خواهيم اينها را غرق بكنيم در همين فضاي خشك نه باراني هست نه آبي هست نه طوفاني هست. بعد از دريافت اين ماموريت وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) اجازه نفرين كردن پيدا كرد خداوند هم به او فرمود كشتي را بساز وقتي كشتي را ساختي كساني كه مؤمن‌اند اينها را وارد كشتي بكن و از حيوانات هم عده‌اي را وارد كشتي بكن: ﴿مِن كُلِّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ﴾ و اهلت را هم وارد كشتي بكن اينها محفوظند ﴿إِلاّ مَن سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ﴾;[22] مگر آنها كه بنا شد از بين بروند كه اين ناظر به همسر اوست چون زن نوح كافر بود و نوح هم مي‌دانست و خود نوح(سلام الله عليه) هم نفرين كرد و هم دعا; دعا كرد براي خودش پدر و مادر خودش مؤمنين عصر خودش مؤمنين و مؤمنات الي يوم القيامة، براي اين چهار گروه دعا كرد و هر كسي الآن از توفيقي برخوردار است مشمول دعاي شيخ الانبيا(سلام الله عليهم اجمعين) است. خب كه ﴿رَبِّ اغْفِرْ لِي وَلِوَالِدَيَّ وَلِمنَ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِناً وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ﴾،[23] اين ﴿لِلْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَات﴾ يعني مؤمنين و مؤمنات تا روز قيامت، خود نوح دعا كرد: ﴿رَبِّ لا تَذَرْ عَلَي اْلأَرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيّارًا ٭ إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدُوا إِلاّ فاجِرًا كَفّارًا﴾.[24]

مطابقت داشتن ادب در سؤال حضرت نوح(عليه السلام)

خب پس نوح بعد از دريافت آن وحي الهي مأذون شد كه نفرين كند و نفرين كرد و براي او مسلّم بود كه زن او جزء كافرين است براي او مشخص بود، چون به او ايمان نياورد و خدا هم قبلاً فرمود كه اهل تو نجات پيدا مي‌كنند ﴿إِلاّ مَن سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ﴾، بعد هم فرمود: ﴿وَلاَ تُخَاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُم مُّغْرَقُونَ﴾.[25] اما در اين اثنا از كفر فرزندش بي خبر بود، وقتي آن حادثه پيش آمد به فرزندش گفت: ﴿يا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنا﴾ و با آنها نباش: ﴿وَلاَ تُكُن مَعَ الْكَافِرِينَ﴾[26] چون هنوز براي او روشن نبود، نفرمود: «وَ لا تَكُنْ من الْكافِرينَ» [بلكه] فرمود: با آنها نباش ممكن است غرق شوي: ﴿وَلاَ تُكُن مَعَ الْكَافِرِينَ﴾ پسرش هم گفت: ﴿سَآوِي إِلَي جَبَلٍ يَعْصِمُني مِنَ الْمَاءِ﴾ او هم فرمود: ﴿لاَ عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلاّ مَن رَحِمَ﴾ بعد﴿حَالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكَانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ﴾.[27]

حالا از اين به بعد دارد سؤال مي‌كند اين سؤال، سؤال استفهامي است كه مطابق با ادب است نه سؤال به معناي درخواست باشد سؤال درخواست را كه بعد از غرق نمي‌كنند [بلكه] اين سؤال استفهامي است مي‌خواهد چيزي بفهمد، اينكه خوب است اينكه بر خلاف ادب نيست. سؤال دو قسم است كه در بحثهاي﴿لاَ تَسْأَلُوا عَنْ أَشْيَاءَ إِن تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ﴾[28] آنجا گذشت. سؤال استفهامي كه كليد علم است هميشه خوب است، سؤال به معناي خواهش و درخواست است كه منهي است گفتند چيز خوبي نيست اما سؤال به معناي طلب علم كه چيز بسيار خوبي است خب نوح(سلام الله عليه) همه اين مراحل را لحظه به لحظه با ادب توحيدي طي كرد حالا اينجا براي او مسئله شد كه خدا وعده داد كه اهلت را حفظ مي‌كنم، از اين طرف مي‌بيند بچه او اهل اوست از آن طرف هم كه خدا وعده او حق است و او احكم الحاكمين است، آن‌وقت اين سؤال براي او توليد شد; سؤال استفهامي نه سؤال درخواستي، سؤال درخواستي را كه ديگر بعد از غرق نمي‌كنند. بنابراين اگر نوح دارد سؤال مي‌كند براي اينكه بفهمد همين! آن‌گاه ذات اقدس الهي فرمود من گفتم اهلت نجات پيدا مي‌كنند، اين اهلت نبود: ﴿إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ﴾.[29]

پرسش ...

پاسخ: چرا نداند؟ از كفر باطني‌اش كه خدا كافر را استثنا كرده است نه فاسق را و نه ظالم را، از كجا مي‌دانست اين كافر است، بايد خدا بفهماند كه او كافر است حالا فهماند.

‌پرسش ...

پاسخ: نه در نهان او كفر بود يا احياناً معصيت بود و فسق بود اينكه روشن نيست، آنكه علام الغيوب است بايد بفهماند.

‌پرسش ...

پاسخ: اين هم در جمع آنها بود، در جمع مؤمنين بود بله لذا وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) به پسرش نگفت «وَ لا تَكُنْ من الْكافِرينَ» فرمود: ﴿وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرينَ﴾،;[30] پسر با آنها نرو! نفرمود از آنها نباش. خب اگر كسي بگويد پيامبران علم غيب دارند اين سؤال حق است; اما علم غيب را از كجا بايد ياد بگيرند. بايد از خدا بگيرند ديگر به تدريج خدا به آنها علم غيب مي‌دهد ديگر. فرمود اين پسر كافر بود و به حسب ظاهر كفرش ظاهر نشد الآن كفرش ظاهر شد و تو نمي‌دانستي. خب از اينجا چند مطلب روشن مي‌شود يكي اينكه كسي كه 950 سال صبر مي‌كند خب پنجاه سال هم بيشتر، معلوم مي‌شود تا كنون مامور نبود از اين به بعد اذن گرفت، اين حدس تفسيري.

توجه حضرت نوح(عليه السلام) به ايمان نياوردن مردم از طريق وحي

آنچه اين حدس را محقق مي‌كند آيات سوره «هود» است كه خدا وحي فرستاده كه: ﴿وَ أُوحِيَ إِلى نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاّ مَنْ قَدْ آمَنَ﴾;[31] از راه وحي به وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) فهمانده شد كه از اين به بعد ديگر كسي ايمان نمي‌آورد و بعد هم به اينها ذات اقدس الهي فهماند كه اينها نه تنها ايمان نمي‌آورند، اينها مزاحم انسانهاي ديگرند. اين افرادي كه مؤمن‌اند بالأخره نسل بعد اينها گرفتار همين افرادند اينها كه الآن مؤمن‌اند ﴿وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلاّ قَلِيلٌ﴾[32] فرزندان اينها به كام اضلال همانها مي‌افتند شما كاري بكنيد كه اينها كه مؤمن‌اند اين گروه كم بچه‌هاي اينها مؤمن باشند براي اينكه آن گروه ديگر نه تنها ضالند بلكه مضل‌اند نه تنها كافرند بلكه ديگران را به كفر دعوت مي‌كنند خب وقتي اين چنين شد نوح كه اذن گرفت از خدا خواست عرض كرد كه ﴿رَّبِّ لاَ تَذَرْ عَلَي الأرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّاراً﴾[33] خب اگر پسرش كافر بود و معلوم الكفر بود نزد نوح(سلام الله عليه) نوح هم كه از خدا خواست كه هيچ كافري را روي زمين نگذار.

تبيين سؤال استفهامي در آيه از طرف حضرت نوح(عليه السلام)

مگر نگفت كه ﴿رَّبِّ لاَ تَذَرْ عَلَي الأرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّاراً﴾ معلوم مي‌شود علم به كفر پسر نداشت ديگر اگر گفته مي‌شود انبيا علم غيب دارند معنايش اين نيست كه انبيا مثل ذات اقدس الهي علمشان ازليِ ابديِ سرمدي است، علمشان از غير خدا نيست ولي به تدريج از خداست. همين پيغمبري كه به خدا عرض مي‌كند احدي از كفار را باقي نگذار اين مي‌آيد درباره پسرش مسئلت مي‌كند آن هم بعد از غرق؟ پس معلوم مي‌شود كه اين سؤال سؤال درخواست نيست سؤال استفهامي است. سؤال درخواست خوب نيست سؤال استفهامي بسيار خوب است. خب آدم مي‌خواهد عالم بشود ديگر هر كه هست در هر مرحله‌اي هست علم چيز خوبي است ديگر. خودش گفت كه ﴿رَّبِّ لاَ تَذَرْ عَلَي الأرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّاراً﴾، نشانه‌اش اين است كه درباره زنش هيچ حرف نزد، چون ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَةَ نُوحٍ وَامْرَأَةَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ يُغْنِيَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَيْئاً﴾[34] خب اين درباره زنش هيچ حرفي نزد، چون مي‌دانست كافر است و خودش هم نفرين كرد و گفت خدايا! احدي از كفار را باقي نگذار خدا هم وعده داد گفت اهل بيتت سالمند ﴿إِلاّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ﴾.[35] اين مجموعه، سؤال آفرين است نه درخواست آفرين.

ادب، دو چيز را اقتضا مي‌كند; يكي اينكه از خدا هيچ نخواهد «حكم آنچه تو فرمايي» اين هيچ نخواست; دوم اين است كه ادب اقتضا مي‌كند كه انسان راز و رمز غرق يك عده را بفهمد علم پيدا كند علم كه چيز خوبي است. لذا سؤال نوح اين نبود كه پسرم را نجات بده يا اعتراض بكند ـ معاذ الله ـ كه چرا پسرم را غرق كردي اعتراض نكرد، براي اينكه گفت: ﴿وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَأَنتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ﴾[36] با اين دو جمله معلوم مي‌شود اعتراضي ندارد درخواست هم نيست، چون درخواست بعد از غرق كه معقول نيست حالا بچه غرق شد اين فقط مي‌خواهد بفهمد و فهميدن هم كه چيز خوبي است.

پس اين سه نكته روشن است كه اين سؤال، سؤال درخواست نيست (يك)، سؤال عتاب آلود هم نيست، براي اينكه گفت: ﴿وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمينَ﴾ سؤال طلب علم است كه چيز بسيار خوبي است ذات اقدس الهي فرمود: ﴿إِنّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلينَ﴾;[37] من موعظه مي‌كنم كه تو جزء جاهلين باشي اين من موعظه مي‌كنم، دفع است نه رفع نه يعني تو در رديف جاهلان بودي من مي‌خواهم با موعظه تو را از سلك جاهلان به در آورم كه جاهلانه حرف نزني، من موعظه مي‌كنم كه مبادا در صف جاهلين قرار بگيري، چه اينكه تا كنون قرار نگرفتي. او هم عرض كرد ﴿إِنّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْئَلَكَ ما لَيْسَ لي بِهِ عِلْمٌ﴾;[38] عرض كرد خدايا من تاكنون چيزي نخواستم، الآن هم چيزي نمي‌خواهم. تعبير اين است: ﴿إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْأَلَكَ مَا لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ﴾ من پناه مي‌برم به تو از اينكه چيزي بخواهم كه عالم نيستم يعني تا حال نخواستم الآن هم چيزي نمي‌خواهم. اگر عالم شدم به اينكه چيزي خير است و اين علم هم از ناحيه ذات اقدس توست آن وقت مي‌خواهم. چيزي تو به من ياد ندادي من علم ندارم هرگز سؤال نمي‌كنم، سؤال به معناي درخواست تا حال كه نخواستم از اين به بعد هم نمي‌خواهم.

از ادب خارج نشدن نوح(عليه السلام) نسبت به خدا به وسيله سؤال کردن

﴿إِنّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْئَلَكَ ما لَيْسَ لي بِهِ عِلْمٌ﴾،[39] نه «اعوذ بك مما سئلت» تا حال نخواستم الآن هم نمي‌خواهم من مجاز نبودم چيزي كه نمي‌دانم بخواهم تا الآن كه نخواستم در اين 950 سال، از اين به بعد هم نمي‌خواهم من حق ندارم چيزي كه نمي‌دانم بخواهم و علم من هم از ناحيه تعليم توست; هر چه عالم كردي من علم پيدا مي‌كنم به مصلحت، اجازه دريافت مي‌كنم بعد مي‌خواهم سؤال اين نيست كه «اني اعوذ بك من سؤالي»; كاري كردم و دارم عذرخواهي مي‌كنم نه من پناه مي‌برم از اينكه بدون اجازه حرف بزنم تا حال اين‌طور نبودم از اين به بعد هم نيستم، خب اين كمال ادب است ذات اقدس الهي هم نفرمود «اني اعظك ان تعود لمثله» دگرباره اين كار را نكني، اين‌طور نگفت [بلكه] گفت من موعظه مي‌كنم كه جاهلانه سؤال نكني او عرض كرد من به تو پناه مي‌برم كه جاهلانه سؤال بكنم يعني تو نكردي و نكن. عرض كرد من نكردم و نمي‌كنم هم آن سؤال هم اين جواب، پس نوح چيزي نخواست كه نبايد مي‌خواست. عرض كرد تاكنون از ادب خارج نشدم، از اين به بعد هم خارج نمي‌شوم ذات اقدس الهي هم فرمود من موعظه مي‌كنم كه از ادب خارج بشوي، اين دفع است نه رفع، آن‌وقت كمال ادب محفوظ مي‌ماند.

‌پرسش ...

پاسخ: يك سؤال كرد جواب داد ديگر. آنجا را كه اعتراض نكرد، گفت: ﴿إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ﴾[40] تمام شد آن سؤال استفهامي و اين هم جواب استفهامي; اما يك اصل كلي است مي‌فرمايد من موعظه مي‌كنم مبادا جاهلانه اقدام بكني! عرض كرد من به تو پناه مي‌برم تاكنون نكردم از اين به بعد هم چشم اين مي‌شود ادب گفت: ﴿إِنّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلينَ﴾،[41] عرض كرد: ﴿إِنّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْئَلَكَ ما لَيْسَ لي بِهِ عِلْمٌ﴾;[42] من پناه مي‌برم از اين كار، اين فعل مضارع است ديگر; تاكنون كه نكردم از اين به بعد هم نمي‌كنم خب اين مي‌شود سراسر ادب. آنكه خواست استفهام بود و اين مطابق با ادب است. آنكه مخالف ادب است سؤال به معناي شفاعت است كه شفاعت بعد از غرق معنا ندارد. سؤال به معناي اعتراض است اعتراض نبود، براي اينكه با دو جمله مؤدّبانه اين سؤال همراه است: ﴿وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَأَنتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ﴾[43] اين مي‌شود ادب و ارادت.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] ـ تهذيب الأحكام، ج3، ص109.
[2] ـ بحارالأنوار، ج91، ص98; (مفاتيح الجنان، مناجات شعبانيه).
[3] ـ مستدرك الوسايل، ج5، ص364.
[4] ـ مفاتيح الجنان، دعاي افتتاح.
[5] ـ مفاتيح الجنان، دعاي كميل.
[6] ـ اقبال الأعمال، ص708 (مفاتيح الجنان، دعاي كميل).
[7] ـ اقبال الأعمال، ص708 (مفاتيح الجنان، دعاي كميل).
[8] فصلت/سوره41، آیه44.
[9] مرسلات/سوره77، آیه36.
[10] فصلت/سوره41، آیه44.
[11] مرسلات/سوره77، آیه36.
[12] ـ بحارالأنوار، ج95، ص82; (مفاتيح الجنان، دعاي ابوحمزه ثمالي).
[13] ـ بحارالأنوار، ج95، ص82; (مفاتيح الجنان، دعاي ابوحمزه ثمالي).
[14] طه/سوره20، آیه114.
[15] نجم/سوره53، آیه8 و 9.
[16] ـ مفاتيح الجنان، دعاي صباح.
[17] طه/سوره20، آیه114.
[18] ـ شرح نهج‌البلاغه، ابن ابي‌الحديد، ج6، ص340.
[19] هود/سوره11، آیه40.
[20] هود/سوره11، آیه36 ـ 37.
[21] هود/سوره11، آیه36 ـ 37.
[22] هود/سوره11، آیه40.
[23] نوح/سوره71، آیه28.
[24] نوح/سوره71، آیه26 و 27.
[25] مؤمنون/سوره23، آیه27.
[26] هود/سوره11، آیه42.
[27] هود/سوره11، آیه43.
[28] مائده/سوره5، آیه101.
[29] هود/سوره11، آیه46.
[30] هود/سوره11، آیه42.
[31] هود/سوره11، آیه36 ـ 37.
[32] هود/سوره11، آیه40.
[33] نوح/سوره71، آیه26.
[34] تحریم/سوره66، آیه10.
[35] هود/سوره11، آیه40.
[36] هود/سوره11، آیه45.
[37] هود/سوره11، آیه46.
[38] هود/سوره11، آیه47.
[39] هود/سوره11، آیه47.
[40] هود/سوره11، آیه46.
[41] هود/سوره11، آیه46.
[42] هود/سوره11، آیه47.
[43] هود/سوره11، آیه45.