74/09/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 120
﴿لِلّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا فِيهِنَّ وَهُوَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ (۱۲۰)
تبيين شرح ادب توحيدي
در پايان سورهٴ مباركهٴ «مائده» كه آخرين سورهٴ مبسوط قرآن كريم است از نظر نزول، بحثي به عنوان ادب مطرح شده است. به اينجا رسيديم كه ادب كه به معناي ظرافت فعل است فعلي را ذات اقدس الهي ظريف ميداند كه آيت او باشد يعني نشانه توحيد در او باشد و چون قرآن نور است [و] تنها كتاب علمي محض نيست كه به بيان قواعد اكتفا كند، آنهايي كه اين قواعد را فهميدند و معتقد شدند و به آنها عمل كردند و به آنها متصف شدند يعني انبيا و اوليا(عليهم السلام) آنها را معرفي ميكند و سنت و سيرت آنها را تشريح ميكند كه در حقيقت، شرح ادب توحيدي است. درباره انبيا(عليهم السلام) ميفرمايد اينها به آداب الهي متأدباند; هم از نظر علم موحدند هم از نظر عمل عابدند بنده خدا هستند. اين دو اصل را در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» وصف عمومي انبيا(عليهم السلام) ياد ميكند و به آنها ميفرمايد ما به آنها چنين امر كرديم; سورهٴ «انبياء» آيهٴ 25 اين است كه: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلاّ نُوحِي إِلَيْهِ أَ نَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدُونِ﴾ اين مربوط به نبوت عام و رسالت عام است، قهراً ولايت عام هم همين حكم را دارد; هيچ وليّي از اولياي الهي هيچ رسولي از مرسلين هيچ نبيّي از انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) نيستند مگر اينكه به اين دو وصف ممتاز متصفاند: يكي از نظر اعتقاد موحدند و ديگري از نظر عمل بنده خدا هستند كه فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلاّ نُوحِي إِلَيْهِ أَ نَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدُونِ﴾; پس اعتقاد است كه همه براساس «لاَ إِلهَ إِلاّ اللَّهُ» مبعوث شدند و ديگري هم عمل بر اساس آن اعتقاد است، چون دارد ﴿فَاعْبُدُونِ﴾ يعني «فاعبدوني»; كه مرا عبادت كنيد پس اگر اعتقاد به وحدانيت حق است عبادت هم بر اساس همان اعتقاد است.
بهترين عبادت و دعا بودن استغفار
اگر به ذات مقدس پيغمبر اسلام(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) امر شده است كه ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ اللَّهُ وَاسْتَغْفِرْ لِذَنبِكَ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾[1] اين در حقيقت ناظر به همين اصل كلي است كه به همه انبيا فرمودند، چون آن استغفار هم جزء بهترين عبادت و دعاست در بعضي از نصوص آمده است كه «خير العبادة الاستغفار»،[2] بعد به اين آيهٴ نوراني استشهاد شده است كه ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ اللَّهُ وَاسْتَغْفِرْ لِذَنبِكَ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾ كه اين استغفار، بهترين عبادت است و اصل اينكه انسان بعد از اعتقاد به توحيدي بايد عبادت كند در همين آيهٴ 25 سورهٴ مباركهٴ «انبياء» آمده است كه اين مربوط به نبوت عام است كه «كلّ نبي و كلّ رسول موصوفٌ بالاعتقاد و بالعبادة» كه ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلاّ نُوحِي إِلَيْهِ أَ نَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدُونِ﴾. آنگاه اين عبادت به اين صورت خواهد بود كه خودش را با ديگران يعني انسانها و خودش را با مجموعه آنچه در جهان امكان است يعني اشياء خود را با اشياي عالم كه ميسنجد بنده خدا ميداند خود را با اشخاص عالم كه ميسنجد بنده خدا ميداند، نه به هيچ شيء يا شخصي بيش از آن اندازه او بها نميدهد (يك) و نه هيچ موجودي را يا هيچ شخصي را تحقير نميكند (اين دو)، زيرا اگر به موجودي بيش از آن اندازهاي كه هست بها بدهد يعني موجودي كه سراپاي او نياز و حاجت است اگر از او چيزي بخواهد در حقيقت، از ربوبيت خدا كم كرده است و اگر موجودي را تحقير بكند باز از ربوبيت خدا كاهش داد چون خود را برتر ديد; هيچ كسي در هيچ شأني از شئون خود را برتر نميبيند، مگر اينكه ادعاي ربوبيت كرده است چه اينكه گناه هم همينطور است; هيچ كسي در هيچ مرحلهاي گناه نميكند مگر اينكه ادعاي ربوبيت كرده است، زيرا اگر جهلاً يا سهواً يا غفلتاً يا نسياناً خلاف بكند اينكه خب بخشوده است و در حقيقت گناه نيست اگر عالماً عامداً گناه ميكند اين را شما كه تحليل ميفرماييد ميبينيد برگشتش به ادعاي ربوبيت است، چون گناه يعني انسان ميداند كه اين مطلب را خدا فرمود و او هم در ترك فرموده خدا هيچ عذري ندارد چون اگر مضطر بود ديگر مختار نيست پس عالماً عامداً دارد در قبال فرمان خدا كار ميكند اين يعني چه؟ يعني گرچه خدا فرمود اين بد است ولي به نظر من عيب ندارد. روح گناه به دعواي ربوبيت است; منتها بعضي اين روح را اظهار ميكنند مثل معاويه و امثال معاويه، بعضيها كتمان ميكنند مثل تبهكاران ديگر هر كسي در هر مرحله گناه عمدي و علمي ميكند روحش به همين دايره ربوبيت برميگردد يعني به نظر من عيب ندارد.
معرفي بهترين ادب
خب اگر اين است، پس بهترين ادب آن است كه انسان نه كسي را بيش از آن اندازه كه هست بها بدهد و نه شيئي را بيش از آن اندازه كه هست بها بدهد و نه كمتر از آن مقداري كه هست با آنها رفتار بكند اگر شيئي را يا شخصي را بيش از آن اندازه كه هست بها داد از ربوبيت خدا كم كرد، براي اينكه ديگران مجراي فيضاند نه مصدر فيض. حالا شما اگر آينه را در برابر آفتاب نگه داشتيد و نور آفتاب را اين آينه منعكس كرد، شما از آينه حقشناسي ميكنيد كه اين به شما نور داد يا ميدانيد اين آينه واسطه انعكاس نور است و خودش نوري ندارد. سراسر اشياء و اشخاص يعني عالم و آدم اينطورند كه اينها منعكس كننده نور خدايند. اگر كسي به اينها استقلال داد اينها را بيش از آن اندازهاي كه هست بالا برد از ربوبيت خدا كم كرد يا اينها را تحقير كرد، حتي از آيت بودن و علامت بودن و مجراي فيض بودن هم تنزّل داد در حقيقت خود را بر اينها تحميل كرده است اين باز از ربوبيت خدا كاست، چون خود را بر ديگران مقدم داشت براي اينكه چنين محذوري پيش نيايد انبيا را ذات اقدس الهي به اين ادب توحيدي مؤدّب كرد، فرمود هيچ پيامبري نبود مگر اينكه ما از راه وحي به او فهمانديم كه ﴿لاَ إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدُونِ﴾.[3]
بر همين اساس، اينها خوف و اميدشان بر اساس توحيد تنظيم ميشود يعني انبيا و مرسلين و اولياي الهي(عليهم الصلاة و عليهم السلام) نه متهوّرند كه از هيچ چيز نترسند نه در ترس مشركاند كه هم از خدا بترسند و هم از غير خدا، اينها ميترسند و فقط از خدا ميترسند و چون ترس از يك نظر مقابل اميد است اگر كسي در ترس، موحد بود وقتي اين توحيد در ترس كاملاً تحليل بشود به اين صورت نتيجه ميدهد كه در اميد هم اين شخص موحد است. بيان تلازم اين است كه اگر در اميد، موحد نبود; تكيهگاه و اميد او دو شيء بودند خب اين اگر حرف كسي را مخالفت كرد اميدش قطع نميشود، براي اينكه به ديگري تمسك ميكند. اگر كسي تكيهگاه اميد او دو چيز بود يكي «الف» و ديگري «باء» او اگر حرف «الف» را معصيت كرد خوفي ندارد، چون ضرري به او نميرسد براي اينكه تكيهگاه ديگري را از دست نميدهد دارد ديگر و به «باء» مراجعه ميكند; ولي اگر كسي فقط يك تكيهگاه داشت تكيهگاه اميد هراسش اين است كه اگر حرف او را گوش نداد و او را اطاعت نكرد فيضش قطع ميشود.
پس اگر كسي واقعاً در خوف موحد بود در رجا هم موحد است، چه اينكه اگر در رجا و اميد موحد بود لازمهاش آن است كه در خوف هم موحد باشد لكن چون آن قسمت مهمي كه نميگذارد انسان وظيفهاش را انجام بدهد ترس است و انبيا(عليهم السلام) از ترس غير خدا منزه بودند، لذا در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» وصف اينها را به عنوان توحيد در هراس اين چنين ستود كه فرمود اينها مبلغان الهياند و از خدا ميهراسند و از غير خدا ترسي ندارند; آيهٴ 39 سورهٴ «احزاب» اين است: ﴿الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللَّهِ﴾; در ابلاغ هيچ كوتاهي نميكنند ﴿وَيَخْشَوْنَهُ﴾; از خدا هراسناكاند ﴿وَلاَ يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاّ اللَّهَ﴾ خب ﴿وَكَفَي بِاللّهِ حَسِيباً﴾.
فرق بين خوف و خشيت
پرسش ...
پاسخ: خوف غير از خشيت است; همه انبيا خوف داشتند الآن كسي مار و عقرب را ميبيند خوف دارد و از اتومبيلي كه به سرعت ميگذرد خوف دارد. خوف، غير از خشيت است. خوف، ترتيب اثر عملي است كه هر عاقلي بايد از چيز زيانبار بپرهيزد خشيت آن است كه منشأ اثر بداند اگر سراسر عالم جنود الهياند، اگر انسان از مار و عقرب آسيبي ديد در حقيقت «از كماندار بيند اهل خرد» بالأخره منشأش را از ذات اقدس الهي تلقي ميكند. خشيت براي خداست فقط يعني خشيت آن انفعال و تأثّر دروني با اعتقاد به مبدئيت اثر، اين ميشود خشيت; اما خوف ترتيب اثر عملي است يعني انسان وقتي كه ميبيند سيلي دارد ميآيد ماري دارد ميآيد عقربي دارد ميآيد، خب از آن فاصله ميگيرد ديگر; اما همه اينها را جنود الهي ميداند.
پرسش ...
پاسخ: خب خاشياً نبود خائفاً بود، اينها جزء آثار ولايت در توحيد است، دليلي نداريم كه آن وقت اين ولايت را نداشتند. كسي كه از كودكي در مهد عنايت اله تربيت شده است و محبت او را خداوند در دلهاي عدهاي القا كرده است چنين كسي بعيد است كه در كودكي موحد ناب نباشد.
پرسش ...
پاسخ: بالأخره اگر خشيت اين چنين شد در مقابلش اميد است ديگر; اگر كسي در خشيت موحد بود در اميد هم موحد است.
معرفي معيار خرد موحد
مطلب بعدي آن است كه ذات اقدس الهي اين مردان الهي را به عنوان اينكه ﴿يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً﴾[4] ياد كردند. پس طمع اينها هم به خداست، چه اينكه خوف اينها هم از خداست چنين گروهي ميشوند موحد وقتي موحد شدند در كارهاي داخلي خودشان، توان آن را دارند كه جامعه را واحد كنند امت واحد كنند هيچ كس ممكن نيست امت را به وحدت دعوت كند مگر اينكه خود موحد باشد، چون ممكن نيست كسي كه گرفتار وثنيت است يا صنميت است يا امثال ذلك بتواند مردم را به وحدت دعوت كند يعني شخصي كه خود گرفتار كثرت است آنگاه توفيق آن را پيدا كند كه مردم را واحد كند، اين شدني نيست. انبيا بعد از اينكه در اعتقاد و در عبادت و در بارزترين مصاديق اخلاقي كه همان خوف و خشيت است موحد بودند، آنگاه مأمور شدند كه مردم را به وحدت فرا بخوانند در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» اين وحدت جهاني امم الهي را قرآن فرا ميخواند و دعوت ميكند; آيهٴ 51 به بعد سورهٴ «مؤمنون» اين است: ﴿يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ﴾ سخن در اين نيست كه «يا داود; يا نوح» وقتي كه از انبياي شخصي ذات اقدس الهي سخن به ميان ميآورد، اسم اينها را ميبرد يا داود يا نوح يا ابراهيم و مانند آن. تنها پيغمبر اسلام(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) است كه ذات اقدس الهي ايشان را به اسم صدا نكرده مكرّر ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ﴾[5] ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ﴾[6] و يا ﴿يَا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ﴾[7] ﴿يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ﴾[8] كه آنها هم در حقيقت يك القاب تشريفي است به مناسبتهاي مقطعي; هيچ وقت پيغمبر اسلام(صلي الله عليه و آله و سلّم) را به اسم صدا نزد انبياي ديگر را به اسم صدا ميزد; اما وقتي كه همه انبيا را بخواهد خطاب بكند ديگر نميشود تك تك آنها را به اسم صدا بزند ﴿يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ﴾ دارد.
تبيين خطاب«يا ايها الرسول»
خب اين ﴿يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ﴾ نشان ميدهد كه اين حكم براي نبوت عام است اختصاصي به هيچ پيامبري ندارد. در سورهٴ «مؤمنون» فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَاعْمَلُوا صَالِحاً إِنِّي بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ ٭ وَإِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ﴾[9] اينكه فرمود ما به انبيا وحي فرستاديم دستور داديم كه از طيّبات بنوشيد در نوبتهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه اكل در اينجا مطلق تصرف است نظير همين ﴿لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُم بَيْنَكُم بِالْبَاطِلِ إِلاّ أَن تَكُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ﴾[10] منظور آن است كه هيچ گونه تصرفي در هيچ مالي نكنيد مگر اينكه آن را از صاحبش با رضايت گرفته باشيد حالا يا خريده باشيد يا او رضايت داده باشد اين اكل منظور، مطلق تصرف است يا ﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَي ظُلْماً﴾[11] اين اكل مطلق تصرف است اينجا هم كه ذات اقدس الهي به انبيا(عليهم السلام) ميفرمايد: ﴿كُلُوا مِنَ الطَّيِّبَاتِ﴾[12] يعني در «طيبات» تصرف كنيد; حرف زدنتان گفتنتان تصرفات ماليتان تصرفات حقّيتان اين بايد طيب و طاهر باشد و از نظر عبادت هم كار صالح انجام بدهيد ﴿وَاعْمَلُوا صَالِحاً﴾ اين نشانه آن است كه منظور از آن اكل مطلق تصرف است بعد هم فرمود: ﴿إِنِّي بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ﴾;[13] حالا كه شما اهل طيب بوديد و اهل عمل صالح بوديد قهراً موحد هستيد چون شرك خبيث است و كسي كه گرفتار شرك است گرفتار خبث است; او عملش طالح است نه صالح، او گرفتار خبث است نه طيب وقتي كه انبيا(عليهم السلام) را به طيّب بودن و صالح بودن دعوت كرد و به طِيب و صلاح پروراند، آنگاه فرمود امتها را به وحدت دعوت كنيد.
واحد بودن امتها
﴿يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَاعْمَلُوا صَالِحاً إِنِّي بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيم ٭ وَإِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَة﴾ يعني همه امم يك امتاند براي اينكه همه انبيا و مرسلين(عليهم الصلاة و عليهم السلام) يك پيام دارند، لذا در همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» آن آيهاي كه بحثش قبلاً گذشت اين بود كه: ﴿يَوْمَ يَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ مَاذَا أُجِبْتُمْ قَالُوا لاَ عِلْمَ لَنَا إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ﴾[14] يك خطاب عمومي به همه انبياست و دستور عمومي، بعد هم مردم در برابر اين انبيا يك پاسخ مشترك بايد ارائه كنند پس تنها سخن از وحدت شيعه و سني نيست، بلكه سخن از وحدت همه پيروان انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) است، آن ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً﴾[15] با يك ديد ديگري شامل همه پيروان انبيا(عليهم السلام) خواهد بود; اما حالا اين ناظر به وحدت جهاني است: ﴿يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَاعْمَلُوا صَالِحاً إِنِّي بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيم ٭ وَإِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةًوَأَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ﴾;[16] اگر همه پيروان مكتب وحي متّحد بودند در حقيقت پاسخ مثبتي به انبيا(عليهم السلام) دادند و روزي هم كه خدا از انبيا سؤال ميكند كه ﴿مَاذَا أُجِبْتُمْ﴾[17] اممشان ميگويند ما وحدت را حفظ كرديم، چه اينكه انبيا آن اكل طيب و عمل صالح را حفظ كردند كساني كه با اين روحيه پرورش شدند; هم ارتباطشان با الله محفوظ است هم ارتباطشان با خلق خدا در مقابل انبيا(عليهم السلام) كساني كه اين روحيه توحيدي و ادب توحيدي را حفظ نكردند نه ارتباطشان با الله محفوظ ميماند و نه ارتباطشان با خلق خدا.
در سورهٴ مباركهٴ «مريم» آيهٴ 58 به بعد اين است، فرمود: ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ مِن ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَمِمَّنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ وَمِن ذُرِّيَّةِ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْرَائِيلَ وَمِمَّنْ هَدَيْنَا وَاجْتَبَيْنَا إِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَبُكِيّا ٭ فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ﴾; كه اين گروهي كه بعد از انبيا آمدند هم ارتباطشان را با خدا قطع كردند و هم ارتباطشان را با خلق خدا; ارتباطشان را با خدا قطع كردند براي اينكه ﴿أَضَاعُوا الصَّلاَةَ﴾ ارتباطشان را با خلق خدا تيره كردند، براي اينكه ﴿وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ﴾ كسي كه تابع شهوت است قسط و عدل نميشناسد حد و مرز نميشناسد. پس انبيا(عليهم السلام) كه مورد انعام الهي هستند هم ارتباطشان را با خدا حفظ كردند، براي اينكه عبادت را حفظ كردند هم ارتباطشان را با خلق خدا حفظ كردند براي اينكه پيرو عقل بودند نه شهوت. چنين گروهي به آداب الهي مؤدباند و ذات اقدس الهي اينها را به عنوان مؤدبين توحيدي پروراند، بعد به جوامع انساني فرمود از اينها پيروي كنيد و اينها هم هرگز هيچ مطلبي را نميگفتند مگر اينكه خود پيشگام بودند.
هماهنگي سخنان حضرت امير(عليه السلام) با آيه سوره«هود»
همان بيان نوراني كه از اميرالمؤمنين(عليه السلام) در نهج البلاغه خوانديم اصلش در آيهٴ 88 سورهٴ مباركهٴ «هود» از زبان شعيب پيامبر(عليه و علي نبينا و آله عليهم السلام) نقل شده است; آيهٴ 88 سورهٴ «هود» اين است: ﴿قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلي بَيِّنَةٍ مِنْ رَبّي وَ رَزَقَني مِنْهُ رِزْقًا حَسَنًا وَ ما أُريدُ أَنْ أُخالِفَكُمْ إِلى ما أَنْهاكُمْ عَنْهُ﴾; من نميخواهم چيزي را كه به شما ميگويم نكنيد خودم بكنم كه اينچنين نيست ما اراده اين كار را هم نداريم، نه تنها خلاف نميكنيم اراده اين كار را هم نداريم ﴿وَ ما أُريدُ أَنْ أُخالِفَكُمْ إِلى ما أَنْهاكُمْ عَنْهُ إِنْ أُريدُ إِلاَّ اْلإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ﴾، آنكه عاقل است عالم است اهل استدلال است اهل درس و بحث حصولي است او با عبارتها اكتفا ميكند; كتاب ميخواند درس ميخواند درس ميگويد با همين الفاظ و مفاهيم ذهني اكتفا ميكند اينها كسانياند كه در مهد عبارتاند. از اينها بالاتر كسانياند كه اگر يك كلمه به اينها گفتي بقيه را ميفهمند اينها اهل اشاره هستند نيازي به عبارت ندارند، آن كسي كه گفت عاقل را اشاره كافي است همين اشارههاي قراردادي است وگرنه عاقل اگر با يك اشاره [برايش] كافي بود كه سي، چهل سال درس نميخواند كه به جايي برسد، اينها گرفتار كتاب و درس و عبارت هستند آن كه با يك اشاره تحولي در او پيدا ميشود او عارف است.
از اين بالاتر وليّ است كه او نه تنها عبارت نميخواهد اشاره هم نميخواهد; همين كه ذات اقدس الهي اراده كند اينها حركت ميكنند، آيهٴ تطهير از اين قبيل است ﴿إِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرًا﴾;[18] همين كه اراده كرد اينها تطهير شدند. خب از اين طرف هم افراد سه دستهاند: بعضيها در محدوده كار احياناً خلافي پيدا ميشود; بعضيها از اين مرحله مصوناند و در حريم خلاف احياناً ممكن است راه پيدا كنند و وارد آن مهلكه خلاف نشوند; برخيها از اين هم مصون هستند; نه تنها وارد مهلكه خلاف نميشوند و به حريم خلاف هم نزديك نميشوند اراده خلاف هم نميكنند. شعيب(علي نبينا و آله و عليه السلام) ميگويد ما اصلاً اراده اين كار را نداريم; نه تنها اين كار را نميكنيم كه بشويم واعظِ غير متّعظ، بلكه چنين ارادهاي هم نداريم اصلاً، ﴿وَمَا أُرِيدُ أَنْ أُخَالِفَكُمْ إِلَي مَا أَنْهَاكُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِيدُ إِلاّ الْإِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ﴾; ما جز صلاح طلبي و اصلاح امت اسلامي چيزي نميخواهيم; اما نه در آن ترك و نه در اين فعل، هيچ كدام از خود ما نيست.
بيان سه نکتهي توحيدي در آيهي شريفه
﴿وَمَا تَوْفِيقِي إِلاّ بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ﴾[19] اين سه بيان توحيدي است تا ثابت كند آن ترك و اين فعل هيچ كدام براي ما نيست [در] آنجا كه گفتند نميكنند; به توفيق الهي است به توكل علي الله است بالانابة إلي الله است. آنجا كه گفتند ميكنند اين به توفيق من الله است به توكل علي الله است بالانابة الي الله است اين ميشود ادب توحيدي ﴿وَمَا أُرِيدُ أَنْ أُخَالِفَكُمْ إِلَي مَا أَنْهَاكُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِيدُ إِلاّ الْإِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ﴾ اما اينكه گفتند: ﴿مَا اسْتَطَعْتُ﴾ نه يعني تا ميتوانند اين توان، نعمت است ﴿وَمَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾،[20] ﴿وَمَا تَوْفِيقِي إِلاّ بِاللَّهِ﴾[21] اينكه ميبينيد ارادههاي ما و كارهاي ما وفق آن هدف است، اين توفيق و هماهنگ كردن و موافق كردن و وفق دادن، بالله است ما هم علي الله توكل ميكنيم درباره مبادي فاعلي و الي الله انابه داريم درباره مبادي غايي، بالأخره هر كاري انسان انجام ميدهد يك قدرتي است و هدفي; قدرت ما اوست هدف ما هم اوست: ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ وَ اْلآخِرُ﴾[22] چون ﴿هُوَ الأوَّلُ﴾ است ﴿عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ﴾ چون ﴿هُوَ الآخِرْ﴾ است ﴿وَإِلَيْهِ أُنِيبُ﴾. از ما بپرسيد چه كسي توفيق داد؟ ميگوييم او، چرا اين كار را كردي؟ براي او، اين ﴿عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنيبُ﴾[23] يا ﴿إِلَيْهِ مَآب﴾[24] كه در بعضي از آيات قرآن كريم است همين است; از آن سوي ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ وَ اْلآخِرُ﴾، از اين سوي ﴿عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنيبُ﴾ خب آنكه ميگويد: ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ وَ اْلآخِرُ﴾ آغاز و انجام كار خودش را هم بايد بررسي كند ديگر.
قياس اهل بيت(عليهم السلام) در آيهي شريفه به کشتي
يك وقت است ميگويد ﴿رَبِّ أَدْخِلْني مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْني مُخْرَجَ صِدْقٍ﴾[25] اين يك بياني است، براي اينكه انسان پذيرفت ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ وَ اْلآخِرُ﴾[26] را. يك وقت است نه در تلاطم هم در طوفان هم ميگويد: ﴿بِسْمِ اللَّهِ مَجْريها وَمُرْسَاهَا﴾[27] اين ﴿بِسْمِ اللَّهِ مَجْريها وَمُرْسَاهَا﴾ به اين سبك است بالأخره كشتي يك وقت حركت ميكند، يك وقت هم لنگر مياندازد وقتي ميخواهد شروع كند حركت كند ديگر جا براي لنگر انداختن نيست، وقتي كارش تمام شد لنگر مياندازد آنجا كه جاري است و شروع به جريان ميكند چون معتقد است كه خدا ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ﴾ است، ميگويد: ﴿بِسْمِ اللَّهِ﴾، آن وقت كه كارش تمام شد و مأموريتش تمام شد و ميخواهد لنگر بيندازد، ميگويد: ﴿بِسْمِ اللَّهِ﴾ ﴿بِسْمِ اللَّهِ مَجْريها وَمُرْسَاهَا﴾ حالا اگر اهل بيت(صلوات الله و سلامه عليهم) اين چنين بودند و ولايت اينها و مثل اينها مَثَل سفينهٴ اهل بيت بود همين درميآيد ديگر: «مثل اهل بيتي فيكم كمثل سفينة نوح»،[28] چرا «من ركبها نجا و من تحلف عنها غرق»[29] ؟ براي اينكه ﴿بِسْمِ اللَّهِ مَجْريها وَمُرْسَاهَا﴾ خب اگر آن كشتي، كشتي نجات است براي اينكه آغاز و انجامش توحيد است ديگر اگر ولايت اهل بيت عامل نجات است براي اينكه صدر و ساقهاش توحيد است ديگر اين چنين نيست كه اينها كاري را به ميل خود و اراده خود انجام بدهند.
درباره فاطمه زهرا(سلام الله عليها) در همان كتاب شريف ارشاد القلوب ديلمي دارد: «كانت فاطمه(عليها السلام) تنهج في صلاتها من خوف الله»[30] يك چنين حالتي دارد اگر اين چنين است و دائماً هم در صلاتاند پس دائماً اين حال را دارند، از آن طرف هم ﴿يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَ طَمَعًا﴾[31] دائماً هم به خدا اميدوارند اين توحيد در سراسر سنت و سيرت اينها مشهود است لذا اين اوايل سورهٴ مباركهٴ «حديد» از آياتي است كه كمتر در قرآن كريم به آن اندازه مفهوم و معنا استنباط ميشود همان بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) كه هم مرحوم كليني نقل كرد در كافي و هم مرحوم صدوق نقل كرد در كتاب شريف توحيدش كه ذات اقدس الهي ميدانست در آخر الزمان اقوام متعمقي ميآيند، لذا سورهٴ مباركهٴ «اخلاص» و اوايل سورهٴ مباركهٴ «حديد» تا ﴿وَهُوَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ﴾ را نازل كرده است. غرض آن است كه شما كمتر ميبينيد يا هيچ جا نشان نداريد كه سنتي و سيرتي از وليّي از اولياي الهي ذكر بشود، مگر اينكه اين دو تا مطلب كنارش هست بر او تكيه كردم و به سوي او ميروم انابه دارم يا توبه است يا انابه است و يا أوْب است.
تبيين معناي«اليه مآب»
﴿إِلَيْهِ مَآب﴾[32] يعني «مآبِ» نوعاً اينها مكسور است ﴿إِلَيْهِ مَآب﴾ يا «متابِ»، «تاب» يعني «رجع»، «اناب» يعني «رجع» همه اينها نشان ميدهد كه «هو الآخر»،[33] خب پس اين نفي و اثبات كه گفت: ﴿وَمَا أُرِيدُ أَنْ أُخَالِفَكُمْ إِلَي مَا أَنْهَاكُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِيدُ إِلاّ الْإِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ﴾ ترميم كرد، فرمود: ﴿وَمَا تَوْفِيقِي إِلاّ بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ﴾.[34]
تبيين ادب انبيا در دعا
آنگاه در همان بحث الميزان كه ملاحظه فرموديد ميرسند به ادب انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) در دعا كه اينها اهل دعايند و در دعا هم چگونه ادب را رعايت ميكنند آنكه اهل دعا نباشد مؤدّب نيست براي اينكه دعا عبادت است و خداوند از كساني كه از دعاي او و از عبادت او صرف نظر ميكنند آنها را مستكبر ميداند: ﴿الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي﴾[35] آنجا تفسير شد به دعا ﴿قُلْ مَا يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْلاَ دُعَاؤُكُمْ﴾[36] خب آن كسي كه ميگويد من صبر ميكنم از يك نظر نزد اهل معرفت مذموم است، اين دارد گردنكشي ميكند. اگر خدا به او دستور داد كه چيزي نخواه، اين اطاعت ميكند وگرنه دندان روي جگر گذاشتن و بدون دستور، صبر كردن اينكه روا نيست. صبر معنايش اين نيست كه از دعا صبر كنيد صبر معنايش اين است كه هر چه او داد تحمل كنيد، لذا شايسته است انسان هر لحظه از خدا چيزي بخواهد گاهي به آنها دستور ميدهند كه شما چيز نخواهيد، براي اينكه فعلاً مصلحت نيست گاهي به آنها دستور ميدهند كه بگوييد: ﴿مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَأَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ﴾[37] اگر كسي به آن مقام رسيد كه ﴿لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾ او ميفهمد كه چه موقع دعا كند و چه موقع دعا نكند; اما اگر كسي بخواهد قلدري كند; بگويد من اين را تحمل ميكنم، خب اين اشتباه است. ما موظفيم مسكنتمان را «آناء الليل و اطراف النهار» به خدا عرضه كنيم داد شاكريم نداد [هم] صابريم.
از اين سوي مبادا كسي بگويد خواندن خوب نيست از آن سوي هر چه كه داد انسان يا صابر است يا شاكر اين چنين است; منتها پيشنهاد ندهد خير بخواهد و اگر هم خواست پيشنهاد بدهد به اين صورت عرض كند خدايا! اگر خير من در اين است مرحمت بكنيد; ولي به هر حال تصميم نهايي با شماست، من عرض حاجت ميكنم. حالا اين ادب دعا را شما در جريان از اولين پيغمبر كه شروع بكنيد ميبينيد كه اين ادب دعا هست. آنها عرض حاجت ميكنند ميگويند خدايا وضع ما اين است شما هم از هر چه مصلحت ميدانيد انجام بكن خب اين بهترين دعاست ديگر. بعد از اينكه ذات اقدس الهي در سورهٴ مباركهٴ «طه» آن جريان آدم و حوا(سلام الله عليهما) را بازگو كرد، فرمود اين شيطان ممكن است فريبتان بدهد شما را از جاي امن بيرون ببرد اينجا كه هستيد هيچ مشكلي براي شما نيست، اين شما را وارد مشكلات ميكند آنها بالأخره به هر وسيلهاي بود كاري انجام دادند كه در اوايل سورهٴ مباركهٴ «بقره» مبسوطاً بحث گذشت كه آيا اين نهي تكويني است يا تشريعي است تشريعي است آيا تحريمي است يا تنزيهي است يا هيچ كدام از اينها نيست و ارشادي است.
تبيين معناي«فتشقي»
آيهٴ 117 به بعد سورهٴ «طه» اين است كه: ﴿فَقُلْنَا يَاآدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَلِزَوْجِكَ فَلاَ يُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَي﴾، اين ﴿فَتَشْقَي﴾ يعني به شقاق و به زحمت ميافتيد چرا؟ براي اينكه در بهشت نه از درون آسيب ميبينيد و نه از بيرون ﴿إِنَّ لَكَ أَلاَّ تَجُوعَ فِيهَا وَلاَ تَعْرَي ٭ وَأَنَّكَ لاَ تَظْمَؤُا فِيهَا وَلاَ تَضْحَي﴾،[38] انسان بالأخره يا مشكلات دروني دارد يا مشكلات بيروني; مشكلات درونياش گرسنگي است و تشنگي است مشكلات بيرونياش آن است كه از هواي سرد رنج ميبرد از هواي گرم رنج ميبرد و مانند آن فرمود بهشت اين چهار خاصيت را دارد نه از درون رنج داريد و نه از بيرون از درون دو تا مشكل را برطرف كرد و از بيرون هم دو تا مشكل را برطرف كرد فرمود: ﴿إِنَّ لَكَ أَلاَّ تَجُوعَ فِيهَا﴾ پس از نظر گرسنگي مشكلي نداريد ﴿وَلاَ تَعْرَي﴾;[39] عاري و برهنه نخواهيد بود كه نيازمند به جامه و كسوت و امثال ذلك باشيد و آسيبي از سرما و امثال ذلك ببينيد ﴿وَأَنَّكَ لاَ تَظْمَؤُا فِيهَا﴾; تشنه هم نميشويد در بهشت كه اين هم باز ناظر به مشكل دروني است ﴿وَلاَ تَضْحَي﴾[40] يعني در قبال حرارت قرار نميگيريد كه از نظر حرارت در زحمت باشيد، آن يكي از نظر برودت بود و اين از نظر حرارت. پس از نظر حرارت مصونيد از نظر برودت مصونيد از نظر گرسنگي مصونيد از نظر تشنگي مصونيد يك جاي خوبي است، او شما را از اين جاي خوب بيرون نبرد.
﴿فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطانُ﴾[41] كه بحثش مبسوط است آنگاه حالا اينها بيرون رفتند وقتي بيرون رفتند به خدا چه عرض ميكنند طبق آيهٴ 23 سورهٴ «اعراف» به خدا اين چنين عرض كردند: ﴿قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ﴾ همين! ديگر نگفتند «ارحمنا و اغفرلنا» عرض حاجت كردند، اين كمال ادب است اين كمال رضاست كمال ادب در اين است كه انسان مسكنت خود را اظهار كند و اين دعاي «افتتاح» ميبينيد از معصوم بالأخره نشأت گرفت به خدا عرض ميكند: «فارحم عبدك الجاهل»[42] انسان وقتي بفهمد كه چيزي نميداند و مسكين است مسكنتش را اظهار ميكند، وقتي مسكنت را اظهار كرد او هم سد خُلّت ميكند، اين «فارحم عبدك الجاهل» همه جاست و هميشه است ديگر. اينها هم عرض كردند: ﴿وَإِن لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ﴾ ديگر بيش از اين پيشنهاد ندادند.
پرسش ...
پاسخ: نه ديگر، آن بالاتر از اين است. اين خواستن امور اخروي است; اما با ادب خواستن است يك وقت انسان ميگويد: «رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَم و تجاوز عما تعلم»[43] مكرّر بيامرز مغفرت بكن اين خواستن از يك بناي محكم است; اما آن خاتم كاري در او نيست، مثل اين در آهني كه ظريف نيست; اما آن مينياتور و آن ظرافتكاري و آن منبت كاري آن خاتم كاري حرف را ميگويند ادب; اينكه آدم اظهار مسكنت بكند بگويد خدايا! من بيچاره هستم تصميم با توست اين طلب مغفرت است; منتها مؤدبانه يك وقتي پشت سر هم ميگويد «اغفر، اغفر، اغفر» اين محكم كاري است اما ديگر خاتم كاري نيست خوب است; اما ادب چيز ديگر است، ظرافت چيز ديگر است.
پرسش ...
پاسخ: آنكه نفرين است، او را در سورهٴ مباركهٴ «هود» و «يونس» گذشت يعني از سوره «هود» و «يونس» استفاده شد كه آنچه در سورهٴ مباركهٴ «نوح» آمده است اين مأذون بود از طرف خدا. يك وقت است كه خدا به كسي دستور ميدهد كه مدتها بايد با همين وضع بماني، مثل ايوب(سلام الله عليه) بعد هم به او از راه وحي اجازه داده ميشود كه بخواه او عرض ميكند: ﴿مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمينَ﴾[44] باز هم نميگويد «ارحم» ميگويد: من بيچارهام تو ارحم الراحمين هستي، اينها بر اساس ﴿لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[45] عمل ميكنند اين از آن فرازهاي نوراني «زيارت جامعه» است كه وصف ائمه(عليهم السلام) را مثل وصف فرشتهها ميداند. در سورهٴ «انبياء» فرمود فرشته، بدون اجازه خدا سخن نميگويد: ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ ٭ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾ همين مضمون در «زيارت جامعه» هم هست كه عرض ميكنيم شما كساني هستيد كه عباد مكرميد و هرگز بدون اجازه خدا سخن نميگوييد.
خب اگر كسي وليّ الله بود كه «يكفيه الاراده» تا خدا اراده نكرد كه حرف نميزند. وقتي اراده كرد معلوم ميشود كه چطور بگويد و چه بگويد، خب بالأخره مگر نه آن است كه اينها بارزترين مصداق كسانياند كه «لسانه الذي ينطق به».[46] اگر كسي لسانش در مقام فعل ذات اقدس الهي بود ما ميفهميم خدا به او اجازه داد اين چنين حرف بزند. گاهي دستور ميدهد كه نفرين كن تا ما بساط اينها را جمع بكنيم او عرض ميكند: ﴿رَّبِّ لاَ تَذَرْ عَلَي الأرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّاراً﴾، براي اينكه ﴿إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدُوا إِلاّ فاجِرًا كَفّارًا﴾[47] چون در سورهٴ «هود» فرمود: ﴿فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ﴾[48] فرمود من بساط همه اينها را جمع ميكنم، اينها از اين به بعد ديگر كسي به تو ايمان نميآورد ﴿وَلاَ تُخَاطِبْنِي فِي الَّذينَ ظَلَمُوا إِنَّهُم مُّغْرَقُونَ﴾;[49] قبل از اينكه دريايي پيدا بشود خدا خبر از غرق اينها داد; هنوز دريايي پيدا نشد نه باراني باريد و نه چشمهاي جوشيد، فرمود اينها غرق ميشوند چنين دستوري به نوح(سلام الله عليه) اجازه ميدهد كه عرض كند: ﴿رَبِّ لا تَذَرْ عَلَي اْلأَرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيّارًا﴾. اين در حقيقت وقتي شما خوب بررسي كرديد يعني حديث قرب نوافل را حد وسط قرار داديد سه تا مسئله ياد ميگيريم يكي اينكه خدا فرمود: ﴿فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ﴾ اينها همه غرق ميشوند، با اينكه در خشكي است الآن فرمود همه اينها غرق ميشوند نفرمود اينها عذاب ميشوند آن خصوصيت تعذيب را هم ياد كرد. فرمود: ﴿إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ﴾ و حرف هم نزن و شفاعت هم نكن همهشان غرق ميشوند (اين يك)، اين اولي. سوم اينكه وجود مبارك نوح گفت ﴿رَبِّ لا تَذَرْ عَلَي اْلأَرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيّارًا﴾ اين سومي. بين اولي و سومي حلقه مفقوده همان قرب نوافل است كه «لسانه الذي ينطق به»،[50] خب اگر نوح جزء بارزترين مصداق متحققين به قرب نوافل است و ذات اقدس الهي لسان اوست در اين مقام، پس معلوم ميشود اول خدا فرمود، دوم خدا فرمود، سوم خدا فرمود. اگر گوينده به حسب ظاهر، نوح است همانطوري كه موحد «از كماندار بيند اهل خرد» در اينگونه از موارد هم نفرين را «از كماندار بيند اهل خرد» و هو الله.
«و الحمد لله رب العالمين»