74/09/08
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 120
﴿لِلّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا فِيهِنَّ وَهُوَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ (۱۲۰)
ظرافت فعل بودن در معناي ادب و شناخت تعيني مصداق زيبائي
در پايان سورهٴ مباركهٴ «مائده» بحثي به عنوان «الادب» در طي فصولي طرح شد؛ به اين نتيجه رسيديم كه چون ادب، به معناي ظرافت فعل است كه مايهٴ زيبايي آن كار است و زيبايي مفهومي است كه همه انسانها آن را ميپذيرند، لكن در تعيين مصداقش اختلاف است، بهترين راه براي تشخيص مصداق زيبايي همان زيبا آفرين است و آن خداست. ذات اقدس الهي كار خود را به عنوان زيبا معرفي كرد يعني سراسر جهان امكان را فعل خود دانست، براي اينكه فرمود: ﴿اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[1] و سراسر نظام آفرينش را هم زيبا معرفي كرد، فرمود: ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾[2] ، پس «كل ما صدق عليه الشيء و هو مخلوق الله سبحانه و تعالي» اين يك اصل «و كل مخلوق فهو حسن» اين دو اصل، پس «كل ما صدق عليه أنَّه الشيء فهو حسن».
انسان اگر بخواهد زيبا باشد بايد برابر اين قانون كلي حركت كند، انسان از آن جهت كه يك موجود متفكر مختار است دو تا راه دارد: يك راه زيبا؛ يك راه زشت، راه زشت راه خدا نيست ولي انسان براي اينكه به كمال برسد سر دو راهي، مورد آزمون الهي است. اگر آن راه همگاني كه راه آفرينش الهي است و راه فطرت است او را طي كرد، بر اساس نظام هستي حركت كرد ميشود مؤدب و اگر بيراهه رفته است از ادب الهي دور مانده و چنين كاري چون كار آساني نيست و جهاد اكبر طلب ميكند، كساني را كه در اين صحنه موفقاند به نام انبيا و اوليا(عليهم السلام)، از طرف خدا مأمور شدند كه راه را به ما نشان بدهند نه تنها براي ما بيان كنند، بلكه بعد از بيان، قدم به قدم اين راه را بروند به ما بگويند اين راه است ما رفتيم بياييد. سنت و سيرت همه انبيا(عليهم السلام) عموماً و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خصوصاً اين بود كه راهي را اول دستور ميداد، به عنوان ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾[3] ، بعد هم عمل ميكرد (اين دو)، بعد مواظب عمل اصحابش بود (سه) بعد آنها را در مسجد جمع ميكرد (چهار)، ميگفت كه آنچه را كه شما عمل كرديد اين نقاط قوت كار شماست و آن نقاط ضعف شماست (پنج)، دوباره آنها را وارد صحنه عمل ميكرد (شش)، بعد از صحنه عمل دوباره ميآورد در كلاس مسجد ميگفت كه اين مقدار پيشرفت كرديد، آن مقدار هنوز مانده است تا در بين اينها افرادي تربيت شدند كه گفتند: «كأني انظر الي عرش ربّي»[4]
شئون هستي پيامبر از ادب الهي
اين كه فرمود: ﴿كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ الآيَاتِ﴾[5] اينچنين بيان ميكرد او هم معلم بود هم مدرس بود هم مربي بود هم رفيق بود تا قدم به قدم اينها را بپروراند، انبيا اينطور ميپروراندند. درباره جنگ مثلاً ميفرمودند سرش موفقيت ما در فلان جبهه اين بود سرّ شكست و ناكامي ما در آن صحنه اين بود، اينها درباره جهاد اصغر بود آن هم درباره جهاد اكبر. كسي كه خود مؤدب به آداب الهي است و به جايي ميرسد كه برابر سورهٴ مباركهٴ «انعام»، خدا به او ميفرمايد بگو! خودش هم ميگويد كه ﴿إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[6] يعني تمام شئون هستي من به ادب الهي است، چون بنا شد ادب در همان توحيد باشد. اگر هيچ موجودي از موجودات جهان خارج بر خلاف راه وحدت الهي حركت نميكنند، انسان اگر اينچنين شد ميشود مؤدب به ادب الهي، آنگاه خودش از يك طرف ميگويد: ﴿إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ از طرفي هم خدا صحه ميگذارد روي اين داعيه او ميفرمايد ﴿وَ إِنَّكَ لَعَلي خُلُقٍ عَظيمٍ﴾[7]
بيان پيامهاي «خلق عظيم»
اگر انساني به خُلُق عظيم رسيده است اين خُلُق عظيم، دو تا پيام قطعي دارد: يكي به عنوان علت؛ يكي به عنوان علامت، اگر كسي داراي خُلق عظيم شد، علامت اعتقاد و ايمان عظيم است؛ آن ايمان عظيم و اعتقاد عظيم است كه منشأ پيدايش خلق عظيم است (اين يك) و همين خلق عظيم كه علامت آن ايمان و اعتقاد عظيم است، علت ادب عظيم هم است، چون كار را و ظرافت كار را آن اخلاق به عهده ميگيرد. خُلق آن ملكه نفساني است كه بر كار، سايه افكن است. خب اگر اين حد وسط روشن شد يعني معلوم شد كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در مقام اخلاق داراي خلق عظيم است، از اين خلق عظيم كه علامت اعتقاد و ايمان است پي به اعتقاد و عظمت اعتقاد و ايمان ميبريم (يك) و چون اين خُلق، علت و سبب پيدايش ادب است پي به عظمت ادب ميبريم (دو) و اين خلق عظيم، اختصاص به پيغمبر اسلام ندارد همه انبيا ﴿وَإِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾ بودند.
بيان درجات اخلاق عظيم
بر اساس ﴿لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلي بَعْضٍ﴾[8] و بر اساس ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلي بَعْضٍ﴾[9] اخلاق عظيم هم درجاتي دارد بعضي عظيم است بعضي اعظم، آنكه سيد انبيا است اخلاق او هم سيد اخلاقها خواهد بود، آنكه جزء انبياي اولواالعزم است اخلاق او جزء اولواالعزم خواهد بود، آنكه رسالتش متوسط است نبوتش متوسط است خُلق او هم در همان حد خواهد بود، چون خلق بر اساس اعتقاد و ايمان است [و] اعتقاد و ايمان هم بر اساس آن نبوت و ولايت و رسالت و در نتيجه بر اساس آن شهود است؛ هر اندازه آن شهود قويتر بود ايمان قويتر است اخلاق قويتر است ادب هم قويتر.
آنگاه ذات اقدس الهي در اين زمينه، يك بيان جامع و كلي دارد كه ادب انبيا را بيان ميكند كه اين به منزله متن است در بحث ادب. بعد اين بحث كلي را، اين متن را در ضمن شرح سنن و سير انبيا(عليهم السلام) توضيح ميدهد؛ از نوح گرفته تا وجود مبارك پيغمبر خاتم(عليهم الصلاة و عليهم السلام) برخورد آنها را، عبادات آنها را، دعاي آنها را، جنگ و صلح آنها را، رفتار و كردار آنها را با مردم شرح ميدهد. اين شرح كه تقريباً بخش عظيمي از قرآن را به عهده گرفته است اين براي توضيح آن متن است. متن را در چند جاي قرآن ذكر كرده است كه آن متن را حالا ميخوانيم، شرح را هم تا آنجا كه ممكن است مثلاً اشاره ميشود. متن در سورهٴ مباركهٴ «انعام» به اين صورت بيان شده كه جريان بسياري از انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) را نام ميبرد و اوصاف آنها را ذكر ميكند، بعد در پايان به پيغمبر خاتم(عليهم آلاف التحية والثناء) ميفرمايد كه راه آنها را طي كن.
در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيهٴ 83 به بعد اين است، بعد از اينكه فرمود: ﴿وَتِلْكَ حُجَّتُنَا آتَيْنَاهَا إِبْرَاهِيمَ عَلَي قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَن نَشَاءُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ﴾، فرمود: ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ﴾ يعني به ابراهيم(سلام الله عليه) ﴿إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ كُلّاً هَدَيْنَا وَنُوحاً هَدَيْنَا مِن قَبْلُ وَمِن ذُرِّيَّتِهِ دَاوُدَ وَسُلَيْمَانَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَي وَهَارُونَ وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِين ٭ وَزَكَرِيَّا وَيَحْيَي وَعِيسَي وَإِلْيَاسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِين ٭ وَإِسْمَاعِيلَ وَالْيَسَعَ وَيُونُسَ وَلُوطاً وَكُلّاً فَضَّلْنَا عَلَي الْعَالَمِين ٭ وَمِنْ آبَائِهِمْ وَذُرِّيَّاتِهِمْ وَإِخْوَانِهِمْ وَاجْتَبَيْنَاهُمْ وَهَدَيْنَاهُمْ إِلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيم ٭ ذلِكَ هُدَي اللّهِ يَهْدِي بِهِ مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ﴾[10] .
توضيح هدايت توحيدي
اين هدايت خاصه است وگرنه آن هدايت عامه كه ﴿هُدي لِلنَّاس﴾[11] است؛ همه را هدايت كرده است. اين هدايت ميشود هدايت توحيدي چرا؟ براي اينكه در مقابل اين هدايت، ضلالت نيست در مقابل اين هدايت، شرك است كه البته شرك، ظلم عظيم است، ضلالت عظماست. فرمود: ﴿ذلِكَ هُدَي اللّهِ يَهْدِي بِهِ مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَلَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُم﴾[12] نفرمود «ولو ضلوا»، خب پس معلوم ميشود ادب در توحيد است. اگر كسي سراسر كارش براساس بينش توحيدي باشد و معتقد باشد همه اين كارها را ذات اقدس الهي دارد اداره ميكند؛ مدير عامل هستي خداست و لاغير، ديگران ﴿جُنُودُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾[13] هستند ﴿وَمَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاّ هُوَ﴾[14] ، ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والأرْضِ﴾ اين ميشود موحد. آنگاه اين اول؛ همصدا با اسرار عالم است بعد هم ممكن است صداي آنها را بشنود. خب چطور هيچ موجودي نيست، مگر اينكه مسبح حق است.
در چند جا گاهي به صورت فعل ماضي، گاهي به صورت فعل مضارع، گاهي به صورت مصدر، گاهي هم به صورت امر، از تسبيح ياد شده است. خب ﴿سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ﴾[15] ، ﴿يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ﴾[16] آن وقت جامع همه اينها در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آمده است كه ﴿وَإِن مِن شَيْءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[17] ، خب انسان هم اگر تسبيح گوي حق بود يك صف جماعت طولاني به اندازه سماوات و ارض ميبندد. اگر از اين مرحله جلوتر رفت، آنگاه ﴿يَاجِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ﴾[18] نصيب او ميشود، آنگاه ميشنود تسبيح جمادات را كه برخيها شنيدند، چون صف جماعت آنها يكي است. اگر همه تسبيح گوي حقاند و انسان هم در صف اين مسبّحان الهي قرار گرفته است، كم كم به جايي ميرسد كه زمزمه آنها را ميشنود. خب ﴿يَاجِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ﴾ است بعد ﴿وَالطَّيْرَ مَحْشُورَةً﴾[19] است ﴿الْجِبَالَ يُسَبِّحْنَ﴾[20] است، همه اينها نماز جماعت را به امامت داود ميخواندند ديگر، يكي و دوتا و دهتا و صدتا كه نبود همه اين پرندهها همه اين سلسله جبالي كه در آن محدوده بودند، نفرمود «يا جبل» سخن از «جبال» است: ﴿يَاجِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ﴾، خب اگر او اوّاب است اين سنگريزهها هم اوّاباند كوه هم اوّاب است، بلكه كوهها هم اواباند، حالا اگر كسي اواب بود چطور ناله اوّابين ديگر را نشنود، خب اين هم ميشنود.
بنابراين اول با سراسر جهان همصدا شدند بعد صداي اينها را شنيدند. آنها كه صداي آدم را ميشنوند چرا ما از آنها كمتر باشيم؟ اگر آنها صداي آدم را نميشنيدند وضع آدم را نميديدند نه اهل شهادت بودند نه اهل شكايت، خب چطور زمين شهادت ميدهد زمين شكايت ميكند؟ معلوم ميشود ميفهمد ديگر، خب چرا ما نفهميم؟ اگر آدم با اينها همصدا باشد كم كم صداي اينها را ميشنود اين ادب، ميشود ادب توحيدي اين هدايت در مقابل شرك است نه در مقابل ضلالت. آن هدايتهاي عامه مصطلح آن است كه ﴿يَهْدِي بِهِ مَن يَشَاءُ﴾[21] آن هدايت، در مقابل ضلالت است، گرچه ضلالت، شرك و مادون را شامل ميشود؛ اما اين هدايتي كه براي انبياست هدايت توحيدي است يعني اينها موحد ناباند، اينها نميگويند كه خدايي هست ديگران هم هستند، اما و ولي در كار اينها نيست [مثلاً] خدايي است؛ اما، خدايي هست ولي، اينچنين نيست خدا هست و او هست و او هست و ديگران به عنوان اما و ولي در كار او نيستند، اينها همه مأموران الهياند؛ هر چه او بخواهد ميكنند هر چه نخواست نميكنند، نه اينكه خدايي هست اما ديگران هم هستند، خدايي هست ولي بايد فلان كار را هم كرد، اين اما، ولي هم بر اساس مأموريت الهي انجام ميشود. آنگاه خود انسان وقتي كه بيرون را ﴿جُنُودُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ را ديد، برميگردد ميگويد خب من هم مثل همهٴ اينها هستم ديگر، من هم جزء ﴿جُنُودُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ هستم.
اين ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والأرْض﴾[22] را بيان نوراني اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) باز كرد، فرمود: «جَوَارِحُكُمْ جُنُودُهُ»[23] يعني تمام اعضا و جوارح شما جزء سربازان خدايند، مبادا خيال كنيد بگوييد كه من مدتي خودم درس خواندم به جايي رسيدم اين حرف، حرف قارون است، او گفته ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ﴾[24] ، من مدتي كار كردم كسب كردم اين سرمايه را به دست آوردم. ممكن است كسي عمري در حوزهها يا دانشگاهها باشد؛ ولي فكرش فكر قاروني باشد بگويد من خودم درس خواندم به اينجا رسيدم. خب آنكه ميگويد من خودم زحمت كشيدم به اينجا رسيدم يك قارون جديدي است ديگر، حرف ديگري نميزند، اينكه ميگويد ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾[25] اين حرف، حرف قارون است؛ اما آنكه ميگويد ذات اقدس الهي را ثنا ميكنم كه به من چيز آموخت او حرف توحيدي دارد.
خب پس اگر اينچنين شد ميشود هدايت در مقابل شرك؛ هيچ كاري از كارها را خارج از مأموريت الهي نميداند. پس آن هدايتي كه در مقابل ضلالت است، اين است كه كسي معصيت بكند در مقابل كسي كه معصيت نكند، البته معصيت و طاعت فروع فراواني دارند. اما اين هدايتي كه ذات اقدس الهي به انبيا داده است براي اينكه تربيت جامعه را به عهده بگيرند يك هدايت توحيدي است، آن وقت يك موحد هيچ كاري را بدون اذن خدا نميكند؛ نه تنها به فكر آن است كه كار حلال و صحيح باشد، بلكه ميداند اين كار را به توفيق الهي دارد انجام ميدهد: ﴿ذلِكَ هُدَي اللّهِ يَهْدِي بِهِ مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَلَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُم مَاكانُوا يَعْمَلُونَ﴾[26] .
خلفا و وکلاء الهي
بعد فرمود ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ فَإِن يَكْفُرْ بِهَا هؤُلاَءِِ﴾؛ اگر تبهكاران به اين كتاب و نوبت و مانند آن كفر ميورزند، ما انبيا را وكيل خود قرار داديم، اينها خلفاء اللهاند وكلاء اللهاند، فرمود: ﴿فَقَدْ وَكَّلْنَا بِهَا قَوْماً﴾ كه ﴿لَيْسُوا بِهَا بِكَافِرِينَ﴾[27] ، اينها كه خليفه الهياند وكيل خدايند، اينها ديگر كفر نميورزند ما اين زمام اعتقاد را به دست وكلايي داديم كه هرگز كفر نميورزند. بعد به پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿أُولئِكَ الَّذينَ هَدَي اللّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ﴾[28] ؛ اينها كسانياند كه از هدايت خاصه برخوردارند. نفرمود به اينها اقتدا بكن، براي اينكه اين انسان كامل است مهيمن بر آنهاست. فرمود راه آنها را برو، نه دنبال اينها برو ﴿فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ﴾، نفرمود «بهم اقتده». يك وقت سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي(رضوان الله عليه) نقل ميكردند يك چند نفري در محضر مرحوم آقاي قاضي آن عارف نامدار(رضوان الله عليه و سلام الله عليه) خب اين درس توحيد ميگفت و آن اتاقهاي خانههاي قديمي نجف بعضي از اينها، خب قبلاً اينطور بود كه بالأخره زمستانها از زغال يا هيزم استفاده ميكردند و يك بخاري ديواري بود بخاريهاي فلزي و حلبي و آهني كه نبود يعني سينه ديوار، راهي داشت اين دودها بيرون ميرفت، اين خانه چون كلنگي بود مقداري هم آثار تخريب داشت ويراني داشت ما همه نشسته بوديم، داشتيم درس توحيد گوش ميداديم و دفعتاً آن سقف از همان كانال اين دودكش بخاري [فرو] ريخت و همه ما رفتيم بيرون، فكر كرديم زلزلهاي، چيزي آمد و اين بزرگوار همچنان نشسته بود. بعد از اينكه گرد و خاك نشست و ما برگشتيم، فرمود «اين الموحدون»؟ خب اينها يك راهي است، اينها ملكه است «اين الموحدون». غرض آن است كه اگر ذات اقدس الهي به پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ﴾[29] ، معلوم ميشود كه يك هدايت توحيدي است كه همه انبيا آن راه را دارند و خداوند به پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نفرمود دنبال انبيا برو، به اينها اقتدا كن!
پرسش ...
پاسخ: درست است قرآن كريم هم نفرمود «فبهِمُ اقْتده» [بلكه] فرمود: ﴿فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ﴾ اين اضافهٴ مصدر به مفعول است، براي اينكه فاعلش قبل ذكر شده، فرمود: ﴿ذلِكَ هُدَي اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشاءُ﴾[30] بعد فرمود: ﴿فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾. يك وقت است اضافه مصدر به فاعل است، معلوم ميشود زمام به دست آن مضافٌ اليه است. يك وقت اضافه مصدر به مفعول است، چون قبلش فرمود: ﴿ذلِكَ هُدَي اللَّهِ﴾، اين اضافه مصدر به فاعل است ﴿يَهْدِي بِهِ مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ﴾[31] ، بعد كه فرمود: ﴿فَبِهُدَاهُمُ﴾ اين اضافه مصدر به مفعول است، وقتي اضافه مصدر به مفعول شد مثل آن است كه اگر كسي ميوه خوبي را خريد و دارد ميبرد، شما به دوستتان ميگوييد اين چنين ميوه تهيه كن، اين آقا كه خريدار است اينكه باغبان نيست اينكه ميوه نساخت و درست نكرد اين هم خريد يعني يا اين چنين ميوه بساز؛ ميوه فلان كس را بساز ميوه فلان كس را تهيه كن! خب اين ميوه را فلان كس خريد اين كه نساخت، اين تعبيرات فارسي ما هم است؛ گاهي اضافه مصدر به مفعول است گاهي اضافه مصدر به فاعل.
فرق بين مهدي و هادي
آنجا كه اضافه مصدر به فاعل است، فرمود: ﴿ذلِكَ هُدَي اللَّهِ﴾ بعد حالا كه معلوم شد هدايت براي الله است، اينها مهدياند نه هادي چون ﴿كَفَي بِرَبِّكَ هَادِياً وَنَصِيرا﴾[32] ، بعد فرمود: ﴿فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾[33] اين دوتا فايده دارد: يكي اينكه ميدانيد هدايت هدايت الله است، چون گفتيم ﴿ذلِكَ هُدَي اللَّهِ﴾؛ دوم اينكه تو تنها نيستي، خيليها قبل از تو رفتند تو هم اين راه را برو! اينكه در قرآن كريم دارد ﴿وَاذْكُر﴾، ﴿وَاذْكُر﴾ يعني خيليها پيش از تو اين راه را رفتند، خب زن رفت مرد رفت ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَكانًا شَرْقِيًّا﴾[34] ، هم از آن طرف ﴿وَاذْكُر﴾[35] ابراهيم هم از اين طرف ﴿وَاذْكُر﴾ مريم، اين راهي است رفتني؛ هم زن اين راه را رفته است هم مرد اين راه را رفت؛ ولي غرض اينكه تو اين راه را برو [چون] راه راه من است، اينها پويندگان راه مناند. بعد فرمود: ﴿فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾ نه «بهم اقتده»، ﴿قُل لاَأَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْرَي لِلْعَالَمِينَ﴾[36] . آنگاه وقتي اين راه را طي كرد، خودش بعد از پذيرش اين راهها در همان سورهٴ مباركهٴ «انعام» در اواخرش؛ آيهٴ 161 به بعد اين است: ﴿قُلْ﴾؛ بگو ﴿إِنَّنِي هَدَانِي رَبِّي إِلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ دِيناً قِيَماً مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِين ٭ قُلْ إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِين ٭ لَا شَرِيكَ لَهُ وِبِذلِكَ أُمِرْتُ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ﴾[37] اين ﴿أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِين﴾ معنايش اين نيست كه من از نظر تاريخ و زمان ﴿أَوَّلُ المُسْلِمِينَ﴾ هستم، براي اينكه خب قبل از من انبياي ديگر بودند كه خدا فرمود اين راهها را آنها رفتند ﴿فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ﴾[38] ، اين منظور اوليت تاريخي و زماني نيست (اين يك)، اوليت نسبي هم نيست كه من نسبت به امتهاي خودم ﴿أَوَّلَ المُسْلِمِينَ﴾ هستم، براي اينكه هر پيغمبري نسبت به امت خودش «اول المسلمين» است و اين تعبير، در سراسر قرآن فقط براي پيغمبر اسلام آمده؛ هيچ پيغمبري «اول المسلمين» نبود.
علت بيان «اول المسلمين»
اگر منظور اوليت نسبي است خب هر پيغمبري بايد بفرمايد ﴿وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ﴾، چرا در هيچ جاي قرآن درباره هيچ پيغمبري نيامده: ﴿وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ﴾، آنها همهشان ﴿وَأَنَا مِنَ المُسْلِمِينَ﴾ گفتند، اين ﴿أَوَّلُ المُسْلِمِينَ﴾ گفتن، نشانه آن است كه در عالم اَلست يا غير اَلست وقتي كه در پيشگاه تو ميخواستند سر بسايند اول كسي كه مستسلم و منقاد بود من بودم، اين اوليت وجودي و رتبي و فضيلت است اين درست است. خب بعد ذات اقدس الهي هم صحه گذاشت، فرمود: ﴿إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيم﴾[39] ، اين ﴿خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾ هم علامت آن اعتقاد عظيم است هم علت اين ادب عظيم. حالا انسان به اينجا كه رسيده است، ميبينيد خدا به همه وعده داد؛ منتها آنها بهتر رفتند بهتر چشيدند، ديگران كمتر ميروند كمتر ميچشند. يك مرحله است كه با كسب، حاصل نميشود آن سمت نبوت است و رسالت، آن نه با درس، درس خوانهاست نه با صومعه، صومعه نشينهاست نه با عرفان عارفان است، آن نه با علم شهودي به دست ميآيد نه با علم حصولي به دست ميآيد كه كسي حالا رياضت بكشد بشود پيغمبر يا رسول، اينچنين نيست يا امام آن ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[40] «نبوته»، «امامته» آن چيز ديگر است؛ اما ولايت يعني بشود وليّ خدا، تحت ولايت الهي باشد، به كمالاتي برسد اين در، همچنان تا روز قيامت باز است. آنگاه فرمود كه براي بعضيها خيلي سخت است براي بعضيها خيلي آسان است. فرمود: ﴿فَأَمَّا مَنْ أَعْطَي وَاتَّقَي ٭ وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَي ٭ فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَي﴾[41] چه اينكه ﴿أَمّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْني ٭ وَ كَذَّبَ بِالْحُسْني ٭ فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْري﴾[42] بعضي به آساني آدم ميكشند خيلي آسان است براي آنها چرا؟ اول كه اينطور نبود، اين مكروهات و گناهان صغيره و گناهان كبيره بعد آن را ديگر قاتل كرده است، خيلي به آساني آدم ميكشد ﴿فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْري﴾. بعضي به آساني ايثار ميكنند و نثار ميكنند، اينها اول اينطور نبودند. پس ﴿فأمّا مَنْ أَعْطي وَ اتَّقي ٭ وَ صَدَّقَ بِالْحُسْني ٭ فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْري﴾؛ ما او را براي اين كار آسان ميكنيم، گرايش ميدهيم، وسيلهاش را فراهم ميكنيم، شوق و علاقه در او ايجاد ميكنيم، كارها را بر او سهل ميكنيم، سختيها را آسان ميكنيم، توفيق به آنها ميدهيم، مشكل داخلي ندارند مشكل خارجي ندارند، رفقاي خوب ميدهيم، اساتيد خوب ميدهيم، شاگردان خوب ميدهيم، اهل و عيال خوب ميدهيم كه همه آنها سر جمع آماده كنند او را كه اين راه را بهتر طي كند، هيچ محذوري نداشته باشد با هر كه مشورت كند ميبيند او را تأييد ميكنند هيچ رهزني ندارد، اين ﴿فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَي﴾[43] . بعد از اينكه او را آزموديم همه اين راهها را طي كرده است يك مقدار كه آدم راه را طي كند بقيه ديگر روان خواهد بود، خب ادب انبيا در اين بخشهاست. آنگاه ذات اقدس الهي ميفرمايد كه من كار را به آنها وحي ميدهم، اين ﴿وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ﴾.
فرق بين وحي نبوت و ولايت
بياني سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) دارند كه آن بيان از اين جهت ناتمام است. ميفرمايند فرق است بين اينكه خدا بفرمايد: ﴿وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ﴾ يا بفرمايد «أنْ إفعل الخيرات» اگر بفرمايد «أنْ إفْعَل»، اين معلوم ميشود وحي نبوت است و اما اگر خود فعل را ايحاء كند، اين معلوم ميشود براساس ولايت است كاري به نبوت ندارد، اين فرق را ايشان بين اين دو تعبير دارند[44] . يكي در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» است آيهٴ 73، آنجا هم بعد از جريان حضرت ابراهيم و لوط ميفرمايد ما به حضرت ابراهيم اسحاق و يعقوب داديم: ﴿وَكُلّاً جَعَلْنَا صَالِحِينَ﴾[45] ﴿وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ﴾[46] ، استنباط ايشان اين است كه اين فعل كه مصدر مضاف است و مفيد عموم است و آن مضافٌ اليه هم كه جمع محلاّ به «الف» و «لام» دارد يا ﴿إِقَامَ الصَّلاَةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ﴾[47] خود فعل را خدا وحي ميدهد، نه اينكه خدا به آنها از راه وحي ميفهماند كه اين كار را بكن كه بشود وحي نبوت. اگر ميفرمود «و اوحينا اليهم أنْ افْعلوا»، ميشد وحيِ نبوت و اما وقتي فرمود: ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ﴾ ميشود وحي تسديدي نه وحي نبوت.
فرق داشتن بين مطالب سورهٴ «انبياء» و سورهٴ «اسراء»
ميفرمايند فرق است بين آنچه در سورهٴ «انبياء» است و آنچه در سورهٴ مباركهٴ «نحل» است؛ آيهٴ 123 سورهٴ مباركهٴ «نحل» اين است: ﴿ثُمَّ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفًا﴾ اينكه وحي فرستاديم: ﴿إِنْ أَتَّبِعُ﴾، وحي نبوت است، آنجا كه فرمود: ﴿وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ﴾[48] اين وحي تسديد است[49] تأييد است؛ لكن ناصر ناصواب بودن اين استنباط آن است كه همين تعبير، درباره وحي غير نبوت آمده، چه اينكه در همان سورهٴ مباركهٴ «نحل» در آيهٴ 68 آن به زنبور عسل اين چنين دارد: ﴿وَ أَوْحي رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذي﴾ آنجا سخن از اين نيست كه «و اوحي ربك الي النحل اتخاذ البيت» دارد: ﴿أَنِ اتَّخِذي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتًا﴾، نفرمود «و اوحي ربك الي النحل اتخاذ البيوت من الجبال» چه اينكه درباره مادر موسي(سلام الله عليه) در سورهٴ مباركهٴ «قصص» آن جمع هم به صورت «أن افعل» آمده؛ فرمود در آيهٴ هفت سورهٴ مباركهٴ «قصص» اين است: ﴿وَ أَوْحَيْنا إِلي أُمِّ مُوسي أَنْ أَرْضِعيهِ﴾، نفرمود «و اوحينا الي ام موسي الارضاع» سرّش آن است كه در نوع اين موارد، گرچه اينها به صورت ظاهر تأويل مصدر نميروند؛ ولي مفاد و پيام اينها رجوع به مصدر است، چون «أن» مصدريه روي اينها درآمده.
تبيين وحي تسديد
پرسش ...
پاسخ: فرق نميكند نحوه تعبير است، مثلاً در آنجا كه فرمود: ﴿إِنْ أَتَّبِعُ﴾ ميشود وحي نبوت؛ اما ﴿فِعْلَ الْخَيْرَاتِ﴾ ميشود وحي تسديد، ايشان نه براي آنكه ﴿الْخَيْرَات﴾ جمع است ميفرمايد چون مصدر يعني خود فعل، محور وحي است معلوم ميشود وحي، وحي تسديدي است. حالا اگر ميفرمود «فعل الخير»، «اقام الصلاة» كه ديگر جمع نيست همه اينها همين طور است.
پرسش ...
پاسخ: البته وحي يك تسديد است تأييد است؛ منتها يكي ضعيف است يكي اضعف [و] يكي قوي است ديگري اقوا، اينها در مقابل وحي نبوتاند بالأخره. آن كسي كه در خود گرايشي به طرف خير ميبيند اين وحي تسديد است الهام الهي است. از اين ضعيف تر هم هست از اين قوي تر هم هست، هيچ كدام از اينها وحيِ نبوت نيستند. آنكه به مادر موسي(عليهم السلام) رسيده است وحي تسديد بود با همين تعبير ﴿أَنْ أَرْضِعِيهِ﴾[50] ، خب چطور ﴿إِنْ أَتَّبِعُ﴾[51] ميشود وحي نبوت ﴿أَنْ أَرْضِعِيهِ﴾ ميشود وحي تسديد؟ اين تعبيرها نيست، براي اينكه همان خود اين ﴿أَنْ﴾ در غالب موارد، پيامش پيام تأويل به مصدر است يعني ما اين فعل را در حقيقت، به او ارجاع داديم، آنجا هم ﴿إِنْ أَتَّبِعُ﴾ همين طور است اينجا هم ﴿أَنْ أَرْضِعِيهِ﴾ همين طور است. چه اينكه درباره ﴿وَلاَ تَخَافِي وَلاَ تَحْزَنِي﴾[52] اين هم وحي تسديد است، اينكه ديگر نه مصدر است نه أن مصدريه دارد. خب اينها هم وحي تسديد است؛ منتها وحي تسديد درجاتي دارد، چه اينكه وحي نبوت هم مراتبي دارد.
پرسش ...
پاسخ: بله؛ ولي ما هم از لفظ ميخواهيم استفاده كنيم يا از دليل خارج؟ از دليل خارج خيلي چيز ميدانيم. الآن به چه دليل ﴿إِنْ أَتَّبِعُ﴾ وحي تسديدي نيست؟ شايد آنجا هم وحي تسديد باشد. اگر بخواهيم فرق بگذاريم كه ﴿إِنْ أَتَّبِعُ﴾ شد ميشود وحي نبوت، خب ﴿أَنْ أَرْضِعِيهِ﴾ بايد وحي نبوت باشد، از خارج ميدانيم، خب قرينه خارجيه دلالت دارد چه ربطي دارد به استنباط لفظي.
نتيجه امتزاج علم و عمل
به هر تقدير، اصل مطلب حق است كسي كه در اين راه، علم و عملش آميخته شد او توان تدبير و تربيت را دارد. در نوبت ديروز بياني از نهجالبلاغه حضرت امير نقل شد حالا آن بيان را از خطبه مبارك ايشان بخوانيم؛ در نهج البلاغه ذيل خطبه 175 اينچنين آمده است: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي وَ اللَّهِ مَا أَحُثُّكُمْ عَلَي طَاعَةٍ إِلاَّ وَ أَسْبِقُكُمْ إِلَيْهَا وَ لاَ أَنْهاكُمْ عَنْ مَعْصِيَةٍ إِلاَّ وَ أَتَنَاهَي قَبْلَكُمْ عَنْهَا»؛ فرمود مردم قسم به خدا! من هرگز شما را به طاعتي تشويق نميكنم، مگر اينكه قبل از شما آن طاعت را انجام ميدهم و هرگز شما را از معصيتي باز نميدارم، مگر اينكه قبل از شما از او متناهي ميشوم. اين هم كه در بحث ديروز گذشت كه ما اگر بخواهيم حرفهاي علمي بزنيم كار نداريم گوينده كيست؟ ما اگر بخواهيم يك مسئله فيزيك يا رياضي حل كنيم؛ اما اگر بخواهيم خودمان را به او بسپاريم يا جامعه را بخواهيم به او بسپاريم يا مسئوليتي را بخواهيم به او بسپاريم هم بايد بدانيم كه «انظر الي ما قال»[53] هم «انظر الي من قال». خب اينها كه اين شعار را ميدادند ميگفتند «لا حكم الا لله» در طليعه خطبه چهل نهجالبلاغه آمده است كه اين حرف، حرف خوبي است؛ ولي مقصودشان چيز بدي است يعني اينجا نگاه نكن «انظر الي من قال»، شما اگر بخواهيد يك مسئله علمي را حل بكنيد خب نگاه نكن صاحبش كيست با خود علم طرف هستيد با فكر و انديشه طرف هستيد؛ اما اگر بخواهيد مسئوليتي بدهيد، كسي را بپذيريد يا خودت را به كسي بسپاري؛ هم «انظر الي ما قال» هم «انظر الي من قال». فرمود اين «كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ»[54] خب يعني هم «انظر الي ما قال»[55] هم «انظر الي من قال» اگر ميخواهيد كارهاي تربيتي انجام بدهيد و اساس ادب ديني براساس تزكيه است، خب تزكيه بايد هم «من قال» را بايد ملاحظه كند هم «ما قال» را بايد ملاحظه كند.
اين هم از بحثهاي كليدي است، البته اين هم جزء بركات سيدنا الاستاد است؛ منتها ايشان يك مورد را ذكر كردهاند.
ميبينيد هر حرف عادي را انسان بخواهد منظم ادا كند بايد صدر و ساقهاش هماهنگ باشد؛ ولي قرآن در خيلي از موارد ميبينيم صدر و ساقهاش هماهنگ نيست و اين ناهماهنگي مايه زيبايي اوست؛ اول آدم را وادار ميكند به سؤال كردن بعد كم كم ميبيند نه، زيبايي در همين است. ميبينيد بحث در فعل است فاعل را استثنا ميكند حالا آنها كه به اين نكته و به اين بحثهاي كليدي تفسيري آشنا نبودند، حالا چه شيخ طوسي[56] را ببينيد چه مجمع البيان[57] ، نوعاً به اين وضع گرفتارند، ميبينيد كه مضاف در تقدير است، مضاف اليه در تقدير است يا قرائت طور ديگر است؛ مثلاً ﴿لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ﴾[58] اينها را ميبينند كه اين ﴿وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ﴾ با هم هماهنگ درنميآيد [چون] اين مبتدا و خبر هماهنگ نيست «بر» ﴿مَنْ آمَنَ بِاللّهِ﴾ نيست، لذا گفتند نه، قرائت اين است «و لكنَّ البَر» كه «بَر» صفت مشبهه است كه معني بار را ميدهد «بار» ﴿مَنْ آمَنَ بِاللّهِ﴾ است تا هماهنگ دربيايد يا آمدند گفتند نه «ذو» در تقدير است: «لكن ذا البر من آمن بالله» است[59] يا آمدند گفتند نه، يك بري روي كلمه «مَنْ» مقدر است: «لكن البر بِرَّ من آمن بالله»[60] يا در مبتدا دخالت كرد يا در خبر يا در اسم تا هماهنگ در بيايد؛ اما به اين فكر نرسيدند كه قرآن حالا چرا اينطور حرف زد.
اين نكته و اين امر كليدي را سيدنا الاستاد باز ميكند، ميفرمايد قرآن كه كتاب علمي نيست كه بخواهد حرف علمي بزند. قرآن نور است ميخواهد عالم بپروراند، حالا شما آمديد اين «بِرّ» را معنا كرديد اين چه مشكلي را حل كرد شما با تفسير «بر»، «بَر» را معرفي كنيد ﴿لكِنَّ الْبِرّ﴾ «بر» ميدانيد كيست، نميگويند «بر» چيست «بر» ميدانيد كيست؟ مردان پاكاند. ميبينيد اين حكم كليدي در بسياري از جاهاي قرآن است، ميگويد: ﴿يَوْمَ لاَ يَنفَعُ مَالٌ وَلاَ بَنُونَ﴾[61] ؛ قيامت روزي است كه نه مال اثر دارد فايده دارد نه فرزند، بايد بگويند «الا عمل صالح» نفرمود «الا عمل صالح» فرمود: ﴿إِلاّ مَنْ أَتَي اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ﴾[62] . خب اين استثنا به آن مستثني منه هيچ هماهنگ نيست، اينها به زحمت افتادند بگويند يا منقطع است يا متصل است چه مقدر است چه مقدر نيست[63] . غافل از اينكه قرآن نميخواهد حرفهاي علمي محض بزند ميشود كتابهاي علمي ديگر اين نور است؛ اين نور عبارت است از علم و با عمل است كه ميشود آدميت. نفرمود چه چيزي در قيامت نافع است اول گفت ميدانيد چه چيزي در قيامت نافع است؟ بعد ميگويد چه كسي نفع ميبرد: ﴿لاَ يَنفَعُ مَالٌ وَلاَ بَنُون ٭ إِلاّ مَنْ أَتَي اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ﴾، ميخواهد اينها را بپروراند وگرنه ميشد بگويي «الا سلامة القلب»، خب اينكه آسانتر است نفرمود سلامت دل، نافع است. فرمود كسي كه با سلامت دل بيايد نفع ميبرد، ميخواهد اينها را بپروراند اينها را تربيت كند. اين است كه ميشود نور يعني هم علم و عمل را به هم دوخت هم طرزي حرف زد كه تئوري نباشد خلاصه. در غالب اين موارد اينطور است. اگر قرآن كريم اينها را معرفي كرد اينها را به عنوان الگو ياد داد براي آن است كه سيره اينها و سنت اينها، شما مدتي ميبينيد كسي با كسي محشور بود طرز حرف زدنش طرز نشست و برخاستش در او اثر ميگذارد، خب چطور عملش به عقيدهاش و اخلاقش اثر نگذارد؟ انبيا را اينچنان پروراند. آن وقت اين يك متن است كه در سورهٴ مباركهٴ «انبياء»[64] در سورهٴ مباركهٴ «انعام»[65] آمده، اين متن را در فصول بعد شرح ميدهد به عنوان گاهي به صورت دعا، گاهي به صورتهاي ديگر.
«والحمد لله رب العالمين»