74/09/07
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 120
﴿لِلّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا فِيهِنَّ وَهُوَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ (۱۲۰)
خلاصه مباحث گذشته
در پايان سورهٴ مباركهٴ «مائده» بحثي به عنوان «الادب» مطرح است كه ادب چيست و ادب انسان در برابر ذات اقدس الهي چگونه است؟ در برابر انبيا و اولياي الهي(عليهم السلام) چگونه است؟ در برابر ديگران اعم از خانواده و محيط اجتماع چگونه است؟ تاكنون چند مطلب بيان شد كه ادب چيست و روشن شد كه ادب، هيئت فعل است و ظرافت فعل است و تابع خود فعل خواهد بود. فعل برابر با قانوني است كه تدوين شده است و قانون را مكتب هر جامعهاي تهيه ميكند. در حقيقت آن مكتب، عهدهدار عقايد و اخلاق و اعمال خواهد بود و ظرافت همه اينها را به نام ادب مينامند و چون دين الهي اساسش توحيد است، قهراً آثاري كه در عقايد، اخلاق و اعمال ظهور ميكند همان توحيد خواهد بود. در مقابلش شرك است كه قرآن اينها را كنار هم ذكر ميكند.
مطرح شدن مسائل علمي در قرآن کريم
مطلبي كه در فصل بعدي الميزان مطرح است آن است كه چون مكتب بر اساس تعليم و تزكيه است و قرآن كريم يك كتاب علمي محض نيست، بلكه نور است يعني علم را با عمل و عمل را در سايه علم القا ميكند[1] و از اين جهت به عنوان تعليم كتاب و حكمت از يك سو و تزكيه نفوس از سوي ديگر ياد شده است[2] ، بايد مسايل عملي را هم ارائه كند. مسائل عملي به اين نيست كه دستور بدهد چه چيزي واجب است چه چيزي مستحب يا چه چيزي حرام است چه چيزي مكروه، اينها كليات است كه مقداري از آثار تربيتي را به همراه دارد. مسائل تربيتي تنها با گفتن و شنيدن و نوشتن خواندن حل نميشود [بلكه] يك تمرين روزانه و مستمر لازم دارد. آن تمرين مستمر را به وسيله انسانهاي كامل ارائه ميكند يعني كسي كه عهدهدار هدايت مردم است، گذشته از اينكه احكام را تعليم ميدهد احكام را عمل ميكند و در تعليم هم نشانه عمل او مشهود است؛ طوري تعليم ميدهد كه معلوم ميشود اينها را فهميده باور كرده و عمل كرده و عمل ميكند. چنين كسي ميشود اسوه تزكيه نفوس، چون ما از آن جهت كه بشريم [و]، فطرت مشترك داريم ميدانيم، كه حرف بخواهد در ما اثر علمي بگذارد كارش سهل است. آن بخشي كه عهدهدار پذيرش علمي است آن خيلي صعب است، چون جز برهان چيزي را نميپذيرد. اگر كسي سخن قطعي و مبرهني ارائه كرده است، انسان ميفهمد تا سخن قطعي و مبرهن و مصون از نقد نباشد انسان در آن بخش نظر و فهم قبول نميكند يعني نميفهمد. از آن به بعد كه مرحله عمل است دشوارتر از مسئله علم است؛ هر فهميدهاي را انسان قبول نميكند. اين نفس سركشي كه در انسان هست، اين به آساني رام نميشود.
تمرين دادن نفس به وسيله دين
اين بيان نوراني حضرت اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) كه فرمود: «إنّما هي نَفسي اَروضها بِالتقوي»[3] ؛ اين نفسي است كه من با تقوا دارم آن را رياضتش ميدهم، تمرين ميدهم براي همين جهت است و در همان غررالحكم ودررالكلم آمده است كه «الشريعةُ رياضة النفس»[4] ؛ سراپاي دين، تمرين دادن نفس است. يك اسب چموش جموح وحشي را كه كسي ميخواهد اهلي كند ميگويد دارد او را رياضت ميدهد «رائض» به چنين كسي ميگويند، آن كه مربي ورزش است آن را ميگويند «رائض» كه او دارد رياضت ميدهد، تمرين ميدهد. اين بخش عملي نفس، گذشته از اينكه منتظر است ببيند در آن كانال معرفت مسئله برهاني شد يا نه، بعد از اينكه براي او ثابت شد كه برهاني است و يقيني است و هيچ نقدي ندارد وقتي ميخواهد به كانال عمل بگذارد تازه يك عويصه ديگري است.
عوامل ممانعت فهم عقل
در آن بخش اول كه انسان بخواهد بفهمد، اين جناحهاي عملي، انسان را به تنبلي را به تنپروري به بيكاري و اينها دعوت ميكنند كه نميگذارند آن كلاس درس تشكيل بشود. در داخله كلاس درس هم يك عده مزاحم هستند؛ حس از يك سو، خيال از يك سو، وهم از يك سو نميگذارند عقل، حرف مستدل را بفهمد. انسان تا ميخواهد مطلبي را بفهمد هم از بيرون سنگ ميزنند و هم از درون. فهم براي عقل است، در كلاس عقل قواي نظري حضور دارند يعني از حس گرفته تا خيال و وهم، اينها همه پاي عقل را ميكشند ميگويند نرو! چيزي را تو بفهم كه ما هم ببينيم، چيزي را تو بفهم كه ما هم تخيل كنيم، چيزي را تو بفهم كه ما هم توهم كنيم. عقل ميگويد من ميخواهم چيزي را بفهمم كه محسوس نيست متخيل نيست موهوم نيست، اينها مزاحماند.
دليل گرفتاري انبيا در ميان قوم خود
اين است كه انبيا گرفتار چنين مشكلي هم بودند؛ آنها به پيغمبرشان نظير موساي كليم(سلام الله عليه) ميگفتند خب اين خدايي كه تو ميبيني ما هم بايد ببينيم. او ميگويد من با عقل ميبينم نه به چشم، اينها هم ميگفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾[5] اين اسرائيلمنش بودن در درون همه ماها هست. ما تا بخواهيم يك مطلب عقلي را بفهميم، ميبينيم حس ميگويد من كه نديدم. اينكه شما ميخواهيد يك مطلب علمي را به كسي تفهيم بكنيد ميگويد مثل چه؟ اين گرفتار حس است يعني مثال حسي طلب ميكند. خب ما يك چنين مشكلي را هم در درون خودمان داريم ميگوييم مثل چه. اين خيال كرده هر چيزي را آدم ميفهمد بايد مثالي هم بزند. اين نظير «كل فاعل مرفوع» است كه يك مثالي بزند «ضرب زيدٌ عمروا»، در حالي كه خيلي از چيزها ديدني نيست خيلي از چيزها متخيل نيست خيلي از چيزها موهوم نيست. عقل وقتي ميخواهد در كلاس خاص خود آن معارف بلند را بفهمد، اين سه گروه در داخله كلاس سنگاندازي ميكنند؛ حس ميگويد تا من نبينم باور نميكنم، خيال ميگويد تا شكلش را من تخيل نكنم من باور نميكنم، وهم ميگويد تا اين معنا به صورت ارتباط نداشته باشد من باورم نميشود. عاقله اگر بخواهد يك مطلب عقلي و علمي مستدل را بفهمد اين سه نفر در داخله كلاس هياهو و بلوا راه مياندازند. دستگاه شهوت و غضب، اينها در كلاسهاي علمي در بخشهاي معرفتي نيستند؛ ولي از بيرون سنگاندازي ميكنند. خب بالأخره انسان بايد تلاش و كوشش بكند آماده باشد براي تفكر. اين با تنپروري و تنبلي و گفتن و شنيدن و خنديدن و خنداندن منافات دارد. اين شهوت و غضب هم كارهاي اشتهاآور طلب ميكنند، اين هم با پرخوري سازگار نيس:ت «لا تَجتمع الفطنةُ والبطنة»[6] ، آدم بالأخره يا فَطن است يا بطين؛ هم ميخواهد فطانت داشته باشد هم بطانت داشته باشد هم شكم را سير كند هم فطن باشد جمع نميشود.
ديدگاه اميرالمؤمنين(عليه السلام) درباره مصمم بودن
اين از بيانات نوراني حضرت اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) است كه «لا تجتمع الفطنة والبطنة»، «لاَ تَجْتَمِعُ عَزِيمَةٌ وَ وَلِيمَةٌ»[7] ؛ اين انسان ميخواهد اهل وليمه و سورچران باشد، بعد بخواهد اهل تصميم و عزم هم باشد خب نميشود. خب اگر كسي اهل وليمه است ديگر اهل وليمه است، اهل عزيمت نيست. اگر كسي اهل عزيمت و مصمم شد: ﴿إِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ اْلأُمُورِ﴾[8] را بخواهد پياده كند اين ديگر نميتواند اهل وليمه باشد. خب پس از بيرون، اين قوه شهوت و غضب كه كارهاي عملي به عهده آنهاست از بيرون سنگ ميزند و نميگذارند بالأخره انسان يك مطلب عميق عقلي را بفهمد. حالا كه فهميد از كلاس علم به بخش نظر ميخواهد به كلاس عمل و بخش عمل برسد، تازه اين دشمنهاي بيروني ميشوند دروني و آن دشمنهاي دروني ميشوند بيروني يعني حالا كه ميخواهد عمل بكند ديگر، عمل را چه كسي ميكند؟ آن عقل عملي تصميم ميگيرد نيت ميكند اراده ميكند مصمم ميشود اين كارهاي عقل عملي است. در زيرمجموعه او شهوت و غضب ميگويد خب سهم ما چيست؟ ميگويند اگر ميخواهي كاري بكني خب اسم ما را هم بنويس در آن؛ اين اسم ما را هم بنويس سهم ما چه شد؟ ما مدتها زحمت كشيديم، پس سهم ما چه شد؟ اين همان پيام شهوت و غضب است. ميگويند خب سهم ما چه؟ اين نميگذارد بگويد كه كل كار براي الله است، من گفتم «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» نگفتم كه بسم خودم، اينها ميگويند سهم ما چه؟ نام ما را نبردند، اين نام ما را نبردند يك دشمني دروني است در نهان و نهاد همه ما الاّ الأوحدي از او مصون است.
فلسفه وجودي ادب در رفتار انسان
ادب آن است كه انسان هم در اين كلاس نظر دست حس و خيال و وهم را در محدوده عقل كوتاه بكند؛ بگويد شما اينجا راه نداريد و جلوي سنگاندازي شهوت و غضب را بگيرد، بگويد: «لا تجتمع عزيمة وَوليمه»[9] ، «لا تجتمع الفطنة والبطنة»[10] آنها را رد كند تا در بخش علم بشود عاقل و عالم. حالا نيمي از راه را طي كرده است. اينكه گفتند ملا شدن آسان است آدم شدن مشكل است، نه براي آن است كه ملا شدن در مقابل آدم شدن راحت است، براي اينكه ملا شدن بسيط است آدم شدن مركب، البته هر مركبي مشكلتر از بسيط است. ملا شدن يك قدم راه است [ولي] آدم شدن دو قدم راه است چون هيچ كسي كه بدون علم آدم نميشود. خب يك قدم را ممكن است آدم طي كند؛ اما دو قدم سخت است ديگر، هر مركبي سختتر از بسيط است. اينكه بخواهد آدم بشود بالأخره بايد بفهمد بعد عمل بكند ديگر
خب آن مرحله اول آسان است، آسان است يعني نسبت به عمل يك آساني دارد وگرنه خودش هم بسيار دشوار است. حالا كه ميخواهد عمل بكند، همين شهوت و غضبي كه تا حال بيرون بودند الآن در محدوده خود آنها ميخواهد عمل بشود اينها ميگويند پس سهم ما چه؟ اين حس و وهم و خيال هم تا آخر، سنگ زنيشان را دارند؛ ميگويند من كه نديدم، من كه باورم نميشود. اين حس تا آخر اين مزاحمت را دارد، اين خيال اين مزاحمت را دارد، اين وهم تا آخر اين مزاحمت را دارد؛ منتها حالا از دور پارس ميكنند، توان گزيدن و گاز گرفتن را ندارند بالأخره.
تحت ولايت الله بودن انسانها
اينكه در كتابهاي اخلاق علماي اخلاق گفتند اگر امام جماعتي يا امام جمعهاي عمري زحمت كشيد، خطيبي، معلمي، مدرسي عمري زحمت كشيد بعد كسي آمد كه اين خطبهها را يا اين خطابه را بهتر از او ايراد ميكند يا اين تدريس را بهتر از او ايراد ميكند مردم به سراغ او رفتند، اين اگر هيچ حرف نزد معلوم ميشود كه عمري تحت ولايت الله بود براي رضاي خدا كار ميكرد؛ اما اگر گلايهاش شروع شد كه عجب مردم خوش استقبال و بد بدرقه هستند، ما مدتي به اينها خدمت كرديم آنها ما را رها كردند رفتند به سراغ ديگري، معلوم ميشود خودش را ميخواست. حالاها معلوم نيست انسان، تحت ولايت الله است يا تحت ولايت شيطان. گاهي ممكن است انسان عمري ـ سي چهل سال ـ تحت ولايت شيطان باشد و نداند. اين از بيانات لطيف مرحوم مجلسي اول است. اين بزرگوار ميفرمايد كه خيليها درس ميخوانند پيشرفت ميكنند عالم ميشوند به جاهايي هم ميرسند، شيطان كاري با آنها ندارد. شيطان با كسي كار دارد كه آن كس عليه شيطان بجنگد، اين آقا كه در دام شيطان است. اين آقا ميخواهد درسي بخواند ناني پيدا كند نامي پيدا كند شهرتي پيدا كند دست او را ببوسند، خب همه اينها خواسته من است ديگر، اين هم دارد راه من را طي ميكند من ديگر چرا جلوي او مزاحمت فراهم بكنم؟
مرحوم مجلسي اول دارد كه حالا اگر اين شخص بخواهد در راه خدا قدم بردارد از آن به بعد مبارزه شيطان شروع ميشود. ايشان در همان روضةالمتقين شرح منلايحضرهالفقيه دارد كه من حداقل صد هزار نفر را هدايت كردم[11] ، خب صدهزار نفر آن روز خيلي سخت است. امروز كه نيست كه رسانههاي گروهي در اختيار باشد و نشريات در اختيار او باشد و رسانه هاي صدا و سيما در اختيار باشد، آن روز صد هزار نفر خيلي سخت بود. خب اين مجلسي اول بود، مرجع تقليد بود، زعيم بود امام جمعه بود، امام جماعت بود، مؤلف بود، مدرس بود، در طي سي چهل سال، حوزه علميه سنگين اصفهان زير نظر ايشان بود البته صدهزار نفر را فرمود من هدايت كردم؛ اما ميفرمايد يك نفر را من پيدا نكردم آن راهي را كه من ميخواهم آن راه را طي كند، ايشان در آن روضة المتقين دارد. اين حرف، حرف خيلي لطيفي و شيريني است كه انسان مادامي كه در راهي ميرود كه شيطان پسند است، ميبيند كه بدون دغدغه اين راه را طي ميكند، هيچ مزاحمتي در درون او نيست هيچ معارضهاي نيست، جهاد اكبر نيست اصلاً ،براي اينكه آن راه را دارد طي ميكند. اما وقتي بخواهد يك مسير ديگر طي كند ميبيند نه، هر روز بايد خودش را بخورد، هر روز بايد دندان روي جگر بگذارد كه اين چه خبر است چه كاري است؟ خب حالا اسم ما را نبردند، خب بايد دندان روي جگر بگذارند ديگري بر او مقدم شد دندان بايد روي جگر بگذارد، اين معلوم ميشود كه تازه شروع كرده به راه الهي و ادب الهي.
خب پس در اين بخش عمل، اينها ميگويند پس سهم ما كجاست يا به ما برخورد اسم ما را بد بردند، عكس ما را كنارتر گذاشتهاند همين وهمهاي كودكانه است ديگر. خب اين عداوت شهوت و غضب است كه در درون، سنگاندازي ميكند. انسان بخواهد حرف بفهمد عالم بشود، تئوري در عالم زياد است، از فيزيك و شيمي و طب گرفته تا فقه و اصول؛ اما حالا بخواهد «يزكيهم» باشد بخواهد عمل بكند از اين به بعد سخت است. درس جهاد گفتن براي كدام طلبه سخت است؟ خيلي آسان است، آدم ممكن است جهاد لمعه بالاتر و پايينتر را تدريس بكند؛ اما بخواهد برود در خط مقدم و خاكريز او سخت است. ميبينيد چقدر فرق است؟ تازه اين جهاد جهاد اصغر است. جهاد شرح لمعه را تدريس كردن براي خيليها آسان است؛ اما در خاكريز اول رفتن سخت است، اين تازه جهاد اصغر است. اين حرفها را زدن تدريس كردن اينها آسان است، خب جهاد اكبر كه اصعب از اينهاست.
تبيين جهاد اکبر
تازه در بحثهاي ذيل آيه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُم﴾[12] ملاحظه فرموديد، آنچه را كه به خيال ما جهاد اكبر است نزد عارفان الهي جهاد اوسط است جهاد اكبر چيزي ديگر است. ما همين كه كسي عادل بشود، اهل تواضع باشد، خيانت نكند، دروغ نگويد، خلاف نكند بد كسي را نخواهد، اهل حقد و حسد و كينه و امثال ذلك نباشد، طمعي نكند حرصي نداشته باشد اين محرمات را ترك كند و اين ترك محرمات براي او ملكه باشد واجبات را انجام بدهد انجام واجبات براي او ملكه باشد، ميگوييم آدم عادلي است آدم خوبي است، چون دست ما به بيش از اين نميرسد؛ اما آنها كه ميكوشند همه وعدههاي الهي را كه يقين دارند با علم اليقين او را مشهود بكنند بشوند عين اليقين، آن جهاد اكبر است «كَأنّي أنْظُر إلي عَرْشِ رَبّي»[13] او جهاد اكبر است. قهراً آن كه ميگويد آدم شدن چه مشكل آن قله را ميبيند، نه اينكه عادل شدن چه مشكل، آدم شدن چه مشكل يعني ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ اْلأَسْماءَ﴾[14] آن طور بشود چه مشكل، نه عادل شدن چه مشكل.
خب اين كار كه خيلي مشكل است بايد كسي عهدهدار اين كار بشود كه اولاً همه آن حرفهاي متقن را بتواند برهاني ارائه كند، هيچ حرف سستي نزند، براهين قطعي ارائه بكند ﴿قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُم﴾[15] و هم در بخش عمل استوار باشد يعني كسي كه هم عالم باشد هم عادل هم شاهد و مجموعه اين كمالات ميشود وليّ، كسي رهبر انسان است كه نبي و رسول و معصوم (صلوات الله و سلام عليهم اجمعين) باشد تا آدم حرف اينها را بفهمد عمل اينها را ببيند، ببيند حرف خيلي متقن است اين حرف متقن را هم خوب بيان كرده به او ايمان هم دارد عمل هم ميكند، حجت بر انسان تمام است.
تأثير افراد تأديب شده براي جامعه
ذات اقدس الهي براي اينكه جامعه را تأديب كند، انسانهاي مؤدبي را انتخاب كرده كه اينها هم در بخشهاي نظر مؤدباند حرفشان براساس عقل صرف است، منزه از حس و خيال و وهم است هم در عقلهاي عمل منزه از رؤيت ما سوايند، تمام كارهايشان هم اين است كه: ﴿إِنَّ صَلاتي وَنُسُكي وَمَحْيايَ وَمَماتي لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾[16] چنين كسي ميتواند مربي و معلم باشد. در بيانات نوراني حضرت اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) است كه من هيچ چيز به شما نگفتم عمل بكنيد، مگر اينكه قبلاً خودم عمل كردم و شما را از هيچ كاري باز نداشتم،8 مگر اينكه قبلاً دستم را از آن كشيدم[17] ، خب حالا آن خطبه را هم ميخوانيم به خواست خدا. چنين كسي كه به نام وليّ خداست اين در علم حرف آخر را زد در عمل حرف اول را ميزند، اين ميتواند معلم و مربي نفوس باشد. اين كسي كه «أدّبه ربّه» اين ميتواند مؤدّب جامعه باشد در همه بخشها. اين اجمال بحث است ذات اقدس الهي اين را به صورت تفصيل يك مقدار در سورهٴ مباركهٴ «انعام»[18] يك مقدار در سورهٴ «انبياء»[19] يك مقدار در سورهٴ «احزاب»[20] و ساير سور ذكر كرده است. فرمود ما به انبيا و اولياي الهي دستور داديم كه چه چيزي واجب است چه چيزي حرام اين دستورات را داديم و گفتيم كه براي جامعه خودتان و امتهاي خودتان هم اينها را منتقل كنيد و توفيق عمل را هم به اينها داديم: ﴿وَأَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَإِقامَ الصَّلاةِ وَإيتاءَ الزَّكاةِ﴾[21] اينها را ما ساختيم پرورانديم.
بيان وحي تشريعي
اين ﴿وَأَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ﴾ به تعبير سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) اين است كه خود فعل را وحي فرستاديم[22] ؛ به آنها نگفتيم چه واجب است چه مستحب، به آنها نگفتيم كه به مردم بگوييد چه چيزي واجب است چه چيزي مستحب، آن دو بخش جداست [بلكه] خود متن كار را از راه وحي به آنها داديم، اين را ميگويند وحي تسديد، وحي تأديب. در مقابل وحي تعليم [و] وحي تشريع. آنجا كه وحي ميفرستد كه فلان چيز واجب است فلان چيز مستحب است به مردم اينچنين بگوييد ﴿قُلْ﴾، ﴿قُلْ﴾ اينها وحي است وحي تشريعي؛ اينچنين بگو، اينچنين احتياط بكن ﴿قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ﴾[23] ، ﴿قُلْ هذِهِ سَبيلي أَدْعُوا إِلَي اللّهِ﴾[24] همه اينها به صورت فرمان الهي است اينها وحي تشريعي است؛ اما آنجا كه خود كار را وحي ميكند، انگيزه ايجاد ميكند شوق ايجاد ميكند اين كار، كار خداست. خب مقابلش اگر ما آن لطف الهي شامل حال ما نشد، اين مقابلش را كه داريم هر روز، چطور در ما انگيزه گناه پيدا ميشود شوق گناه پيدا ميشود اين را چه كسي به ما ميگويد، بالأخره ما موجود ممكنالوجوديم مقدمه اول، اين خاطرات و انگيزهها و دواعي در ما نبود دوم، يك كسي نامحرمي را ديد همهاش شوق پيدا ميكند كه اين شوق را چه كسي در او تحريك كرده است؟ فعلي است ديگر، وصفي است ديگر معدوم كه نيست، موجود است وقتي موجود است خود به خود كه پديد نيامده، چيزي خود به خود كه پديد نميآيد اين همان است كه﴿يُوَسْوِسُ في صُدُورِ النّاسِ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنّاسِ﴾[25] ما آن طرف را كه داريم، مردان الهي طرف مقابلش را دارند.
علت پيدايش علاقه به خيرات
خب اين گرايش و علاقه به خيرات خود به خود پيدا نميشود، يك امر عدمي كه نيست اولاً، امر وجودي است وجودي كه شد مبدأ هم ميخواهد، مبدأ خودمان نيستيم براي اينكه خودمان قبلاً بوديم و اين خاطره نبود، پس از جاي ديگر آمده ديگر. اگر اين ما را به خير دعوت كرده معلوم ميشود براي الله است و فرشتگان الهي اگر ما را به شر دعوت كرده براي شيطان است. اين دستگاه دروني ما ابزار كار آنها هستند؛ ما همانطور كه نفس اماره به سوء داريم عقل اماره به حُسن را هم داريم. اين عقل عملي امار به حسن است؛ منتها حالا چون غالباً ﴿أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ﴾[26] «اكثرهم كذا، اكثرهم كذا» سخن از نفس اماره بالسوء است وگرنه ما اگر راه صحيحي را طي بكنيم، عقل أمارهٴ بالحسن هم خواهيم داشت. ده بار بيست بار كمتر و بيشتر اين عقل را احيا كردند اين عقل گوش به حرف فرشتهها نداد آنها هم اين را رها كردند؛ اما يكي دو بار نفس را شيطان به طرف گناه لذيذ دعوت كرد اين گوش داد، از آن به بعد او را نماينده خود كرد گفت اماره بالسوء باش! اين ﴿يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ﴾[27] يك نماينده داخلي در درون ما گذاشته همان نفس ماست، از خود ما يك نماينده فراهم كرده؛ اما اگر اين عقل گوش به حرف فرشتگان الهي ميداد اين هم ميشد نماينده فرشتهها، ميشد أمَّار بالحسن هر دو راه باز است.
بنابراين ذات اقدس الهي براي اينكه ما ببينيم و بشنويم و آثار توحيد را در سراسر هستي ذاتي مشاهده بكنيم، مردان الهي تربيت شده را براي ما اعزام كردند. به اينها وحي فعل نصيبشان كرد نه تنها وحي حكم، فرمود: ﴿وَأَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَإِقامَ الصَّلاةِ وَإيتاءَ الزَّكاةِ﴾[28] خود فعل را وحي فرستاديم، نه به آنها گفتيم «أن احْكُم». يك وقت است به داود ميفرمايد: ﴿يا داوُودُ إِنّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي اْلأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ﴾[29] اين دستور است يا به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد كه: ﴿قُلْ هذِهِ سَبيلي أَدْعُوا إِلَي اللّهِ عَلي بَصيرَةٍ﴾[30] يا به آنها بگو: ﴿فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ﴾[31] و مانند آن، اينها وحي تشريعي است و مانند آن. يك وقت متن كار را خدا در جان كسي به عنوان گرايش ايجاد ميكند به طوري كه انسان علاقه پيدا ميكند. اختيار همچنان محفوظ است، اختيار را سلب نميكند نه در طرف فضيلت نه در طرف رذيلت.
پرسش: ...
پاسخ: نه، نه اينكه به مردم بگو «اقيمو الصلاة» آن «اقيمو الصلاة»ها ميشود تشريع؛ اما اقامه صلات را كه فعل است ما وحي فرستاديم.
پرسش: ...
پاسخ: آنكه به صورت تشريع، همه اين احكام را فرمود؛ اما ﴿وَأَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ﴾[32] اين كه ديگر تشريع نيست. آن ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾[33] تشريع است، خب ما دنبال بهانه هم هستيم. وقتي ببينيم كه اين شخص كه حرفي زد و به حرف خودش عمل نكرد، ميگوييم اگر خب حق بود، چرا خودش عمل نكرد تا به ما بگويند: «أنظر الي ما قال و لا تنظر الي من قال»[34] خب ميبينيد اگر يك واعظ غير متعظ بود حرفش اثر نميكند، ميگويند چرا؟ ميگويند اگر حق بود او عمل ميكرد اين خودش مغالطه است، براي اينكه او چون عمل نميكند او اين را حق نميداند، نه اين حق نيست؛ اما نفس بهانهجو گرفتار مغالطه است و استدلال نميكند، ميگويد اگر اين حق بود خب اين عمل ميكرد. كسي ميتواند بگويد كه تلازم، ممنوع است نه اين حق است و اين شخص هم به اين حق باور نداشت شما حرفش را نگاه بكنيد. ميگويند اگر حق بود اين عمل ميكرد، در حالي كه نه، بايد اينچنين گفت اگر او باور ميداشت خودش عمل ميكرد. اگر كسي چنين استدلال كند درست است؛ اما ميگويند نه، اگر اين مطلب درست باشد درست بود او خودش عمل ميكرد اين يك مغالطه است. اين مغالطه در نهان يك انسان بهانهجو هست. خب ممكن است حق باشد او باور نكند، شما خود حرف را نگاه كنيد ببينيد حق است يا باطل، چرا به عمل او مينگريد؟ چه اينكه نقطه مقابلش هم همين است؛ اگر كسي حرفي زد و به حرفش عمل كرد اين دليل نيست بر اينكه آن مطلب حق است [بلكه] اين دليل است بر اينكه اين شخص به حرف خود اطمينان دارد، نه دليل است كه حرف او حق است، ممكن است حرف او حق نباشد، ميزاني است براي سنجش اينكه كدام مطلب صدق است، بحثي هم هست كه آيا اين شخص محق است يا مبطل. اگر خواستيد به اين شخص اقتدا كنيد بله، ببينيد به حق عمل ميكند يا نه؛ اما اگر خواستيد حرفش را گوش بدهيد ببينيد حق است يا نه. در مسائل تربيتي اگر كسي حرفي بزند و به آن حرف معتقد نباشد، اين اثر سوء دارد چرا؟ چون او تنها معلم كه نيست مربي هم هست.
کيفيت بوجود آمدن حرف خبيث
اگر واعظي متعظ نبود، اگر عالمي عادل نبود اين دو تا كار ميكند: يك حرف ميزند؛ يك كار. از آن جهت كه حرف ميزند، حرفش درست است: «أنظر الي ما قال»[35] از آن طرفي كه خود اين حرف، فعل است و هر فعلي هم فاعل را نشان ميدهد ﴿قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَي شَاكِلَتِهِ﴾[36] و چون فاعل، خبيث است اين فعل، خبيث است و آن حرفي كه يكي از مصاديق بارز فعل است اين حرف، خبيث است. لذا اگر كسي منافق بود و علن نكرد آن را هم كه ميپروراند منافق در ميآيد چرا؟ چون خود اين حرف بو ميدهد. حرف دو تا وصف دارد: يكي اينكه «قولٌ»؛ يكي اينكه «فعلٌ» از آن جهت كه قول است آن شاگرد گوش ميدهد كه «أنظر الي ما قال» ميبيند حرف حرف علمي است. از آن طرف كه خود اين حرف، فعلي از افعال مكلف است و فعل هم نشانه فاعل است و فاعل متعفن فعلش بدبو است، اين بو شامه آن شاگرد را ميآزارد، بعد از مدتي ميبيند كه آن مسموم شده و منافق درآمده بدون اينكه اين منافق بپروراند و اين منافق شد، چون خود اين فعل بدبو است؛ «أَلْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ»[37] . ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مطلبي را فرمود كه شرحش عبارت از اين است اگر كسي حرف بزند پشت ديوار يا پشت پرده يا حرفي به گوش ما برسد، ما از اين حرف ميفهميم كه اين زن است يا مرد، دور است يا نزديك، كوچك است يا بزرگ اينها را كه ميفهميم. صدايي اگر به گوش ما برسد، ميفهميم اين صداي زن است يا مرد، بچه است يا بزرگ، دور است يا نزديك. فرمود اولياي الهي از لحن حرف گوينده ميفهمند اين بدبو است يا خوشبو است: ﴿وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ في لَحْنِ الْقَوْلِ﴾[38] ؛ از طرز حرف زدن معلوم ميشود اين شخص منافق است؛ منتها ما تجربه كرديم صداي زن را بارها شنيديم صداي مرد را بارها شنيديم صداي دور را شنيديم صداي نزديك را شنيديم صداي كودك را شنيديم صداي بزرگ را شنيديم براي ما آشناست، او كه اهل بصيرت است مؤمن و منافق را اينچنين ميشناسد، فرمود از لحن اينها معلوم ميشود اينها منافقاند: ﴿لَتَعْرِفَنَّهُمْ في لَحْنِ الْقَوْلِ﴾ او اينچنين است. آنگاه چنين كسي كه مغضوب حق است و ممقوت حق است، غضب را به همراه دارد غضب الهي هم آتش است. چگونه ممكن است كسي از دهنش آتش بيايد و مستمع را نسوزاند؟
اينكه در سورهٴ مباركهٴ «صف» فرمود: ﴿لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ ٭ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ﴾[39] همين است ديگر. خب اگر انسان گرفتار مقت و غضب الهي شد اين شخص، ممقوت است مغضوب است. حرف مغضوب، مغضوب است فعل مغضوب، مغضوب است. فعل مغضوب مشتعل است. اين شعله هر كجا ميرود ﴿نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ﴾[40] را به همراه دارد. اين است كه اگر كسي عالم بيعمل بود، واعظ غير متعظ بود نه تنها اثر حسن ندارد اثر سوء دارد، لذا در ذيل اين آيه سوره «عبس» كه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿فَلْيَنْظُرِ الانسانُ إِلي طَعامِهِ﴾[41] طبق نقل مرحوم كليني وجود مبارك امام(سلام الله عليه) آن حرف معروف را نزد «أنظر الي ما قال»[42] خدا فرمود: ﴿فَلْيَنْظُرِ الانسانُ إِلي طَعامِهِ﴾ اين طعام مصداق ظاهرياش همين نان و گوشت و امثال ذلك است كه معروف است كه اين بر اساس همان آيات الهي تشكيلات كشاورزي كه همه اينها آيات الهياند پيدا شده.
بيان مصاديقي ديگر براي طعام در آيه شريفه
يك مصداق ديگر هم دارد به نام علم و معرفت مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در ذيل اين آيه، حديثي را نقل ميكند ميفرمايد كه اين طعام اعم است از طعام ظاهري و طعام باطني؛ ولي به اينجا كه اكتفا نميكند، ميفرمايد: «علمه الذي يأخذه عَمَّن يأخذه»[43] ؛ از چه كسي ميگيرد علمش را، اين ميخواهد عالم بشود فيزيكدان بشود خب «انظر الي ما قال»، بخواهد آدم بشود «أنظر الي ما قال»، «أنظر الي من قال» با «ما قال» كه مسئله حل نميشود.
پرسش: ...
پاسخ: بله آن «أنظر الي ما قال»[44] است در بحثهاي علمي است؛ اما در بحثهاي تربيتي همين روايات فرمودند: ﴿فَلْيَنظُرِ الإِنسَانُ إِلَي طَعَامِهِ﴾[45] أي «علمه الذي يأخذه عمن يأخذه»[46] . از اين قبيل روايات فراوان است كه عرض كردند: «من نُجالس» گفتند با چه كسي بنشينيم؟ نزد چه كسي درس بخوانيم؟ كتاب چه كسي را بخوانيم؟ با چه كسي رفت و آمد بكنيم؟ گفتند: «من يُذّكِّركُمُ اللهَ رؤيتُه»[47] .
پرسش: ...
پاسخ: خب اين حكمت نظري است. به همان دليل كه در ذيل اين آيه فرمودك ﴿فَلْيَنْظُرِ الآنسانُ إِلي طَعامِهِ﴾ أي «عِلمه الذي يأخذه عَمَّن يأخذه» همانجا كه از عيساي مسيح(سلام الله عليه) سؤال كردند كه «من نُجالس»، فرمود: «من يُذَكِّركُم الله رَؤيته»؛ فرمود كسي كه مجلس او شما را به ياد خدا بياندازد، نه تنها حرف او. خب اين بايد كسي باشد كه ﴿إِنَّ صَلاتي وَنُسُكي وَمَحْيايَ وَمَماتي لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾[48] باشد تا در شخص اثر كند.
پرسش: ...
پاسخ: اين همان حكم تكليفي است بر او واجب است؛ اما اثرش تا كجاست؟ در غررالحكم ودررالكلم عامدي از وجود مبارك حضرت اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) نقل كرده است، فرمود سرّ اينكه مردم به روحانيت كم علاقهاند براي اينكه ميبينند عالم با عمل كم است. سبب زهد و بيرغبتي مردم در اين رشته آن است كه ميبينند عالم با عمل كم است، اين از بيانات نوراني حضرت امير است در غررالحكم ودررالكلم[49] . يك وقت ما ميگوييم چطور بايد باشند، اين از همان حرفهاي كتابي است يك وقت چطور هستند، اين حرف تربيتي است. چطور ميشود مردم را تربيت كرد؟ چطور بايد باشند؟ بله «ينبغي» فراوان است بله «ينبغي ان يكون كذا، ينبغبي ان يكون كذا» اما با «ينبغي» ما مردم حل ميشوند؟ خود ما اينچنين هستيم؟ خود ما هم جزء مردم هستيم ديگر. با «ينبغي، ينبغي» با «يجب يحرم» كه مشكل حل نميشود.
لذا ذات اقدس الهي اينكه در چند روايت دارد وجود مبارك فاطمه زهرا (صلوات الله و سلامه عليها) نقل كرده است كه از ذات اقدس الهي به وسيله پيغمبر نقل ميكند كه همه خلايق را ديد من را انتخاب كرد، باز نگاه ثانوي كرد حضرت علي (سلام الله عليه) را انتخاب كرد، براي آن است كه ميخواهد به اينها سمتهاي كليدي بدهد. ممكن است كه خيلي از افراد، كرامات داشته باشند علوم غيبي هم حتي داشته باشند؛ ولي حسن خاتمه نداشته باشند ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذي آتَيْناهُ آياتِنا﴾[50] او داراي كرامت بود بعد بالأخره از پوست درآمد. فرمود همه عالم را گشت ديد ما چند نفريم «ثم اطلع ثانياً فاختار من الخلائق علياً»[51] (صلوات الله و سلامه عليه) ديد عالم را به اينها بدهيد اينها عوض نميشوند. اين تعارف نبود، فرمود «اقاليم السبعه و ما تحتها» را اگر به من بدهند كه من بخواهم يك پوست جو [دهان] از يك مور بكشم، نميكنم، اين كار را[52] ، براي اينكه اينها كه نميخواهند معلم مردم باشند [بلكه] اينها ميخواهند معلّم و مُزكّي باشند. بشر هم در درونش اين است، ما هم مثل ساير مردم هستيم ديگر؛ كمترين بهانه براي رنجش ما كافي است. از طرفي هم انسان در برابر يك انسان وارسته سرميسپارد. خب پس در درون ما يك چنين عفريتي هست [كه] اين ميشود جهاد اكبر، اين بهانهگير است ميگويد اگر خوب است چرا خودش عمل نميكند، با اينكه هر چه بگويي: «أنظر الي ما قال»[53] ميگويد اين كافي نيست، ميگويد اينجا مغالطه است؛ نگو اگر حق است چرا عمل نميكند، بگو اگر او باور داشته باشد چرا عمل نميكند؟ ممكن است مطلب حق باشد او باور نكند، اين مغالطه را قبول بكند ولي او نصيحت را قبول نميكند.
خب چون اين كار بسيار مشكل است ذات اقدس الهي فرمود من تك تك اينها را تربيت كردم. اسامي انبيا را ميبرد هدايت آنها را ذكر ميكند به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد اين راه را تو برو، من به آنها علم دادم من به آنها توفيق عمل دادم، چون من اينها را آزمودم تجربه كردم چندين بار تجربه كردم، ديدم اينها اهل خلاف نيستند. مسئله ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُم﴾[54] را ديديد، اين حاضر شد هيچ تكان نخورد ديگر. از اين قبيل بلاها براي انبيا زياد؛ بود منتها ذات اقدس الهي نگذاشت. ما از آن طرف گفتيم سر بچهات را ببر! گفت چشم، گفتيم در آتش برو! گفت چشم، اينها اينطورياند و تازه هرگز به مقام انسان كامل نظير پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نرسيده ابراهيم خليل؛ اما اينطور است.
بيان روايتي فضيلت فاطمه زهرا(سلام الله عليها)
اين روايتي كه در فضيلت فاطمه زهرا(سلام الله عليه) هست كه حضرت ميگويد من از نظر مشكلات معيشتي در زحمت بودم، به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مراجعه كردم، پيغمبر فرمود كه «ان الله عَزّوجل اطّلع علي اهل الدنيا فاختار من الخلائق اباك فبعثه نبيّاً ثم اطلع ثانياً فاختار من الخلائق علياً»[55] اينها خيلي پربار است يعني دارد بين همه اولين و آخرين ما چند نفر را انتخاب كرده، چون ميداند ما مظهر توحيديم و لا غير، آن وقت چنين افرادي ميشوند الگوي بشر.
«و الحمد لله رب العالمين»