74/09/06
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 120
﴿لِلّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا فِيهِنَّ وَهُوَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ (۱۲۰)
جمعبندي نهائي آيه آخر سوره مائده
اين آخرين آيه سورهٴ مباركهٴ «مائده» است. بحث در جمعبندي نهايي اين سوره بود؛ اين سوره همانطوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد آخرين و كاملترين سورهاي است كه بر قلب مطهر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل شده است[1] . طليعه اين سوره همه را به وفاي به عهد دعوت ميكند، پايان سوره از مالك بودن و ملك بودن خداوند به نحو مطلق و از قدرت مطلقه الهي سخن به ميان ميآورد. اين نشانه آن است كه لازم است به عهد كسي وفا بكنيم كه همه نظام هستي در اختيار اوست و قدرت او هم بيكران است. طليعه اين سوره كه ما را به وفاي به عهد دعوت كرده است، فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[2] در بسياري از آيات اين سوره، حكم الهي را خواه مربوط به طهارت يا صلات خواه مربوط به مسائل قضا و شهادت خواه مربوط به مسائل ولايت و رهبري و مانند آن را ذكر فرمود كه اينها همه عهد الهياند.
بخشي از احكامي كه در اين سورهٴ مباركهٴ آمده است همان حلال بودن و حرام بودن حيوانات است چه در حال صيد چه در حال غير صيد و همچنين مسئله حلال بودن غذاهاي اهل كتاب است اگر با آلودگيهاي بالعرض آلوده نشود و مانند آن و يكي از غرر آيات اين سوره، همان آيه مباركهٴ ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لاَ يَضُرُّكُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ﴾[3] كه راجع به سير و سلوك بود. در پايان اين بخش هم وقتي همه انبيا را در قيامت جمع ميكند از همه انبيا يك مطلب مشتركي را سؤال ميكند، همگان در كمال ادب حرف ميزنند و وقتي هم كه از عيساي مسيح(سلام الله عليه) سؤالاتي به ميان ميآيد او هم در كمال ادب جواب ميدهد. از اينجا سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) فصول فراواني را زيرمجموعه ادب بحث كرده است كه ادب در اسلام يعني چه؟[4] وقتي در همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» آيهٴ 109 دارد: ﴿يَوْمَ يَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ مَاذَا أُجِبْتُمْ قَالُوا لاَ عِلْمَ لَنَا إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ﴾ اين مؤدبترين جواب است. حالا همه انبيا اينچنين جواب ميدهند يا سخنگوي انبيا كه مهيمن بر آنها است يعني وجود مبارك پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) جواب ميدهد، آن را بايد روايات مشخص كند. ظاهر آيه اين است كه همه آنها اين جواب را ميدهند. درباره عيساي مسيح هم كه خداوند آنچنان به صورت باز سؤال كرد اين هم در كمال ادب جواب ميدهد.
بيان اولين عيسي(عليه السلام) در مقابل خدا
اولين ادبش هم آن است كه ميگويد: ﴿سُبْحَانَكَ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ مَا لَيْسَ لِي بِحَقٍّ﴾[5] ، بعد هم عرض ميكند هر چه گفتم طبق بيان شما و امر شما گفتم و در عين حال شما قدير مطلق و حاكم مطلقايد: ﴿إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ﴾[6] . اينجا هم ادب را رعايت كرد؛ نه از خدا چيزي خواست نه مردم را محكوم كرد. يك وقت انسان در پيشگاه كسي ادعاي علم ميكند، ميگويد كه تو اگر اينها را عذاب كردي براي اينكه اينها استحقاق دارند اين يك دعواي علم است و اين بر خلاف ادب است. عيساي مسيح(سلام الله عليه) عرض نكرد كه اگر شما كساني كه قائل به الوهيت غير تو هستند آنها را عذاب كردي، اينها چون استحقاق دارند اين حكم به استحقاق يك دعواي عالميت را هم در بر دارد و اين با آن ادب توحيدي سازگار نيست، لذا عرض كرد كه ﴿إِن تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُكَ﴾. از اين مجموعه از اينكه انبيا همه صف بستند، مؤدبانه در برابر خدا جواب ميدهند و از اينكه در بين آنها عيساي مسيح(سلام الله عليه) وقتي مورد سؤال قرار گرفت در كمال ادب جواب ميدهد، سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) تقريباً در حدود نُه فصل به عنوان ادب بحث كردند[7] كه اين را البته حتماً مباحثه ميفرماييد، بعد ـ انشاءالله ـ در درس شركت ميكنيد كه ادب يعني چه؟ هست يا نه؟ به چه دليل هست؟ راه تحصيل ادب چيست؟ ادب انسان با خودش چگونه است؟ ادب انسان با داخله منزل چگونه است؟ ادب انسان در محيط زندگياش چگونه است؟ ادب انسان با مسلمانها چگونه است؟ ادب انسان با كفار چگونه است؟ ادب انسان با رهبران الهي چگونه است؟ ادب انسان با الله چگونه است؟
اين «باب الادب مع الله» يك عنوان خاصي است در اين كتاب شريف ارشاد القلوب ديلمي[8] ؛ عباب الادب مع الله» كه انسان چگونه با خدا رفتار بكند. از آن طرف ادب رهبران الهي در مقابل مردم چيست، ادب جامعه در برابر رهبران جامعه چيست، ادب رهبران الهي در پيشگاه ذات اقدس الهي چيست و تأديب نسبت به اينها چگونه است؟ چگونه خدا اينها را ادب كرده است؟ وقتي اين آيه مباركهٴ سورهٴ «اعراف» نازل شده است يعني آيهٴ 199 سورهٴ «اعراف» نازل شده است كه ﴿خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ﴾، وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) طبق اين نقل فرمود «ادَّبَني رَبّي بِمَكارمِ الأخلاقِ»[9] ؛ خدا مرا ادب كرده است. يا وقتي به موساي كليم(سلام الله عليه) دستور ميدهد هنگام ورود به مناجات ميفرمايد: ﴿فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُويٌ﴾[10] اينها ادب است. خب بنابراين بخشي از اين مسائل مربوط به ادب برميگردد به سنت و سيرت انبيا(عليهم السلام) كه ايشان جداگانه بحث كردند؛ فلان پيغمبر در دعايش و در نفرينش چگونه ادب را رعايت كرد، در استماع پيام چگونه ادب را رعايت كرد، در ابلاغ پيام چگونه ادب را رعايت كرد. ادب هر پيغمبري هم همتاي نبوت همان پيغمبر است. اگر ﴿فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ﴾[11] يا ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾[12] آداب اينها هم همتاي هم نيست، ادب هر پيغمبري همتاي نبوت اوست. بنابراين بحث ادب بايد در همين فصولي كه ايشان ارائه فرمودند يا مشابه آن طرح بشود. اول بايد روشن بشود كه ادب چيست؟ ادب در انسان، غير از اخلاق است در امور عبادي مثل نماز و روزه و مانند آن غير از اسرار است. آداب براي انسانها در مقابل اخلاق آنهاست و براي عبادات در مقابل اسرار آنهاست.
فرق اسرار عبادات با آداب عبادات
نماز آدابي دارد كه انسان چگونه بايستد، دستش هنگام ايستادن كجا باشد، چشمش هنگام ايستادن كجا را نگاه بكند، هنگام تشهد دستش چگونه باشد و چشمش كجا را نگاه بكند اينها آداب نماز است، اينها اسرار نماز نيست. وضو كه ميگيرد مثلاً رو به قبله باشد، ذكر بگويد اينها جزء آداب نماز است. وقتي مسح ميكشد مواظب باشد رو به قبله باشد كه اگر پشت به قبله بود باطل نيست؛ ولي با ادب وضو سازگار نيست، اينها را ميگويند آداب وضو، آداب نماز اين هم سنن و مستحباتي است كه براي هر چيزي هست. اسرار عبادات در مقابل آداب عبادات است سرّ، باطن عبادت است.
تبيين آداب در زندگي انسانها
اسرار عبادات غير از آداب عبادات است، چه اينكه اخلاق انسان غير از آداب انسان است.
آداب به آن رفتار و گفتار و نوشتار برميگردد كه فعل آدم است، اخلاق به آن اوصاف نفساني برميگردد. خب پس براي اينكه روشن بشود ادب چيست يك تعريفي از ادب، اينها چون مفهوم است ماهيت نيست به اصطلاح سخن از جنس و فصل و امثال ذلك نيست. يك تعريف امتيازبخش است كه ثابت ميكند ادب غير از سرّ است، ادب غير از خلق است آداب غير از اخلاق است، آداب غير از اسرار است. حالا تعريف امتيازي او في الجمله معلوم شد ميخواهيم خودش را بفهميم كه ادب چيست. ادب را گفتند ظرافت آن كار است. كار دو گونه است: يك وقت خشن است يك وقت ظريف، مثل بناها دو گونه است. يك وقت انسان ديواري را كه ميچيند فقط محكم كاري دارد؛ اما ديگر ظرافتكاري، منبتكاري يا مينياتوري كه مثلاً روي اين چوبها و مانند آن است منبّتكاري هست، خاتمكاريها هست اينها نيست، دري است محكم براي در منزلش ساخته است اين يك در محكمي است؛ اما در ظريفي نيست. آن هنرهايي كه روي اين چوب اعمال شده است، روي آن در و پنجره اعمال شده است يا روي اين سقف اعمال شده است يا روي ديوار اعمال شده است، آن هنر كه ظريفكاري و زيباكاري و نازككاريهاي اينهاست مايه ادب اينهاست ادب هر چيزي جمال اوست زيبايي اوست، پس ظرافت كار را ميگويند ادب. انسان دو گونه مينشيند يك وقتي جلوي ديگران پا دراز ميكند اين هم نشستن است؛ يك وقت در جاي تنگ، چهار زانو مينشيند اين را هم ميگويند نشستن است؛ اما يك وقت رعايت ديگران را ميكند دو زانو مينشيند يا در عين حالي كه جا هست دو زانو مينشيند، پا دراز كرده نشستن هم نشستن است، با دو زانو نشستن هم نشستن؛ اما يكي نشستن ظريف است ديگري نشستن غير ظريف. حرف زدن هم دوگونه است. انسان يك وقت ظريف مينويسد، ظريف حرف ميزند، ظريف حركت ميكند يعني هنرمندانه حرف ميزند. فصاحت را ميگويند ادب حرف زدن، بلاغت را ميگويند ادب حرف زدن. يك وقت انسان طرزي حرف ميزند كه مقتضاي حال را رعايت نميكند، بالأخره حرف زد مطلب را فهماند؛ اما آن لطايف را رعايت نكرده است. يك وقت در گفتن يا نوشتن و مانند آن گذشته از اينكه اصل هدف را تفهيم ميكند با ظرافت تفهيم ميكند، مثل ديواري كسي ميسازد با آن منبتكاري ميسازد، دري را درست ميكند با خاتمكاري درست ميكند، پارچهاي را درست ميكند با گلدوزي درست ميكند، جامهاي را درست ميكند با آن برش ظريف و گلدوزيهايش تنظيم ميكند و مانند آن. ظرافت هر چيزي در كاري را ميگويند ادب او.
خب پس قهراً ادب يك حقيقت جوهري نيست مثل حجر و مدر نيست، وصفي است براي شيئي. قهراً آن شيئ بايد قابل عرضه باشد تا انسان با زيباترين وجه عرضه كند. چيزي كه اصلاً قابل عرضه نيست انسان كه نميتواند درباره او هنر پياده كند. بنابراين كار بايد حلال باشد، پاك باشد تا انسان اين كار حلال و پاك را به نحو زيبا عرضه كند. از اينجا معلوم ميشود كه ادب، عبارت از ظرافت و زيبايي و هنري است كه روي كار حلال مينشيند. حالا ممكن است كسي خانه غصبي فراهم كرده؛ اما دو زانو نشسته نميگويند اين ادب كه، نشستن در جاي غصب حرام است، جامه ظالمانه در بركرده دو زانو نشسته اين كار غاصبانه است، اين غصب را نميشود اصلاً ارائه كرد چه برسد به اينكه انسان زيبا ارائه كند. خب پس دو نكته تا حال روشن شده است كه ادب، هيئت و ظرافت كار است يك امر جوهري نيست. ثانياً آن كار بايد قابل عرضه باشد تا انسان به نحو زيبا عرضه كند؛ كار حرام يا كار قبيح را انسان نميتواند عرضه كند حالا چه زيبا و چه زشتش در هر دو حال زشت است. اگر ادب، ظرافت نوشتن است و گفتن است و رفتن، خلاصه ظرافت كار است اين مرحله را كه آدم بگذرد، ميرسد به ادب اخلاق بعد ميرسد به ادب اعتقاد، چون هر چيزي بالأخره يك آداب خاص مربوط به خود را دارد.
بيان ادب در روايات
كلمه ادب در قرآن كريم به كار نرفته؛ اما ذيل همين آيهاي كه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آمده بود كه: ﴿خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلينَ﴾[13] وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «ادَّبَني ربّي بِمَكارمِ الأخلاق»[14] به همين مناسبت، ادب در جوامع روايي ما فراوان به كار رفته. در نهجالبلاغه به حد متوسط؛ ولي در كتاب شريف غرر و درر به حد وفور كلمه ادب به كار رفته. يكي از تعبيرات كه در همان آن غرر و درر آمده است اين است كه ادب آن است كه انسان حد هر شيئي را رعايت كند؛ متوقف باشد در حدود هر چيزي، اگر كسي حد خاص خود را رعايت كرده است ميشود ادب. در غرر و درر ادب به اين صورت تفسير شده است: «افضل الادب ان يقف الانسان عند حده ولا يتعدي قدره»[15] و باز در غرر و درر آمده است: «ان بذوي العقول من الحاجة الي الادب كما يَطْمأ الزرع الي المطر»[16] ؛ همانطوري كه گياهان تشنه باراناند، انسان عاقل تشنه ادب است. يك لبيب بايد اديب باشد يك انسان عاقل، نيازمند به ادب است. آنگاه ادب را وجود مبارك حضرت امير در كتاب شريف نهجالبلاغه طوري معنا كرده است كه به همان زيباييها و هنرهاي ظريف فعل در ميآيد. گاهي ميفرمايد ادب، ميراث خوبي است[17] نظير علم كه علم يك ميراث خوبي است، ادب هم يك ميراث خوبي است. گاهي هم ادب را به عنوان جمال ذكر ميكنند كه اين زيباييهاي كار است. در كلمات قصار، كلمه پنج اين است كه: «الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ كَرِيمَةٌ وَالْآدَابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَةٌ»؛ زيورهايي است، حلّهاي است نو. خب اين جامه نو را انسان بر پيكري ميپوشاند كه قابل عرضه باشد. در مواردي ديگر، ادب را به اين صورتهاي مختلف معنا كردند يعني احكامش را معنا كردند، فرمودند كه شما متولي تأديب خودتان باشيد؛ به اين فكر نباشيد كه كسي شما را ادب بكنند «تَوَلَّوْا مِنْ أَنْفُسِكُمْ تَأْدِيبَهَا». در كلمات قصار شماره 359 آمده است «يَا أَسْرَي الرَّغْبَةِ»؛ اي اسيران آرزو و حرص «أَقْصِرُوا فَإِنَّ الْمُعَرِّجَ عَلَي الدُّنْيَا لاَ يَرُوعُهُ مِنْهَا إِلاَّ صَرِيفُ أَنْيَابِ الْحِدْثَانِ»؛ فرمود اي كساني كه اسير و گرفتار رغبت و حرص و آرزوي درازيد، از آرزوهايتان بكاهيد، زيرا كسي كه به دنيا تكيه كرده است چيزي او را از دنيا باز نميدارد، مگر آن صراب و فشار و آن موج دندان حوادث سخت، خلاصه وقتي حوادث سخت گاز گرفت آن صريف و آن صراف او را از اين حس باز ميدارد. خب اين چه كاري است؟ در بحثهاي ديگر و در بخشهاي ديگر هم ميفرمايد: «فَإِنَّ الْعَاقِلَ يَتَّعِظُ بِالآدَابِ»، چه اينكه بهائم اينها متعظ ميشوند با تازيانه[18] ، فرمود: «أَيُّهَا النَّاسُ تَوَلَّوْا مِنْ أَنْفُسِكُمْ تَأْدِيبَهَا»[19] ؛ مؤدب خودتان باشيد متولي تأديب خودتان باشيد. چه اينكه در بحثهاي همين كلمات قصار ميفرمايد گرچه معلم محترم است حرمتي دارد؛ اما اگر كسي معلم خود بود و مؤدِّب خود بود اُوليٰ بالاجلال و التكريم است. در شماره 412 همان كلمات قصار حضرت ميفرمايد: «كفاكَ ادَباً لِنَفسِك اجْتِنابُ ما تَكرَهُهُ مِن غَيرك»؛ هر چه اگر ديگري بكند خوشتان نميآيد، همان كار را هم شما نكنيد. اين نكنيد يعني نه نسبت به ديگران نكنيد شما براي خودتان هم حرمتي قائل باشيد، ادب مع النفس اين است.
ادب از نظر عبداللهبنجعفر
خيليها در همان اتاق مخصوصشان هم بالأخره مؤدب نمينشستند، ميگفتند بعضي از بزرگان، از آنها سؤال كردند شما در اينجا كه غريبايد، كسي شما را نميشناخت شما كه در اينجا ناشناسيد چرا اين سبك رفتار كرديد؟ گفت اين مردم كه مرا نميشناسند؛ ولي من كه خودم را ميشناسم. خب اگر كسي ادب را رعايت كند براي خودش هم احترام قائل است، با خودش هم مزاح نميكند. همانطوري كه ديگري را مسخره نميكند خودش را هم مسخره نميكند با قيافه خودش ور نميرود بالأخره؛ نه عوامفريبي ميكند نه فريب ميخورد اين خودش را مسخره نميكند ديگر. بالأخره به هر تقدير، با خودش بازي نميكند اين كسي كه براي خود حرمتي قائل است. مشابه اين تعبيرات درباره كساني به كار رفته است كه آنها حدود ادب را كاملاً رعايت كردهاند و به مجامع ادب آشنا شدند و اخذ كردند كه اين را هم باز به طور مبسوط، ممكن است در فرصتهاي مناسبي هم اگر ملاحظه نفرموديد از نهجالبلاغه نقل بكنيم. حالا به اصل مطلب ميرسيم كه اين ادب، ظرافت در كار است.
جهاني بودن ادب
مطلب ديگر آن است كه ادب، جزء فرهنگهاي مقبول بينالملل است؛ هيچ كسي نيست از ادب بدش بيايد يا هيچ كسي نيست ادب را تقبيح بكند، مثل زيبايي. عمده آن است كه در مفهوم ادب، اختلاف نيست [بلكه] در مصداق ادب اختلاف است. مسلمانها آداب را به اين ميدانند كه وقتي يكديگر را ديدند سلام بكنند. عدهاي ادب را در اين ميدانند كه وقتي به يكديگر رسيدند كلاه از سرشان بردارند يا دستي تكان بدهند، اينها آداب آنهاست. اين آداب، از اخلاق نشأت ميگيرد اخلاق، از عقايد نشأت ميگيرد. اين عقايد را مكتبها تأمين ميكند و بهترين آداب آن است كه از بهترين اخلاق نشأت بگيرد، بهترين اخلاق آن است كه از بهترين عقايد نشأت بگيرد، بهترين عقايد آن است كه از بهترين مكتب مايه بگيرد، بهترين مكتب هم سخن خداست. خب بنابراين اگر مفهوم ادب مشخص است، در مصداق اختلاف است بايد اين مصداق را از راه آن مصداق صحيح به دست آورد و چون هيچ كاري بالاتر از توحيد نيست اين ظرافت توحيدي در سراسر كار آدم ظهور ميكند، چنين كسي ميشود مؤدب؛ مؤدب به آداب الهي. ضمن اينكه نُه فصل الميزان را[20] مباحثه ميفرماييد ـ نه تنها مطالعه ـ اين كتاب شريف ارشاد القلوب مرحوم ديلمي را هم به آن بخش «باب الادب مع الله»[21] را هم مطالعه بفرماييد كه خب حالا چه فرقي ميكند كه موساي كليم با نعلين آنجا باشد يا نباشد؟
تأثير حرمت مناجات در روح انسانها
اينكه فرمود: ﴿فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُويٌ﴾[22] خب آن بيابان كوه است آنجا حيوان و غير حيوان ميرود؛ اما وقتي حالت مناجات دست ميدهد حرمت مناجات، روح را محترم ميكند بدن را محترم ميكند سراپا را محترم ميكند وگرنه همانجا برّ و فاجر بودند، در آنجا حشرات هم بودند اينچنين نبود كه روي آن كوه حشره زندگي نكند يا پرندهاي پر نكشد؛ ولي آنها اين حالت را نداشتند. وقتي انسان دارد با خداي خود مناجات ميكند بايد مؤدب باشد. حالا زن وقتي با خداي خود دارد مناجات ميكند در نماز، چون «المصلّي يُناجي ربَّه»[23] بايد سراسر پوشيده باشد ولو نامحرمي هم نباشد ولو احدي هم نباشد، اينها جزء آداب است كه حرمت آن مناجات در بدن هم اثر ميگذارد. ﴿فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ﴾ چرا؟ چون ﴿إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُويٌ﴾[24] چون اين تعليل، مفيد عموميت است؛ هر كسي بخواهد در وادي قدس پا بگذارد بايد پابرهنه باشد. اولاً بايد پياده باشد بعد هم پابرهنه باشد، سواره به جايي به مقصد نميرسد و انساني كه سواره است هميشه خيال ميكند سوار است، بالأخره او را روزي پياده ميكنند، انسان تا پياده نشود به جايي نميرسد (اين يك)، و تا پابرهنه نشود هم به جايي نميرسد، فرمود: ﴿فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُويٌ﴾.
خب حالا اين ادب، همانطوري كه بالأخره اين گلها رنگهاي گوناگون دارند بهترين گل آن گلي است كه رنگينتر باشد در بخش رنگها، اتاقها را هم كه انسان رنگ ميكند زيباترين اتاق آن اتاقي است كه رنگش از همه زيباتر باشد و مانند آن. زيباترين ادب، ادب الهي است كه فرمود: ﴿وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً﴾ ﴿صِبْغَةَ اللّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً﴾[25] اين رنگ، زيباترين رنگ است. مگر انسان نميخواهد با رنگ زيبا بشود؟ خب چرا، چه رنگي بالاتر از صبغةالله، صبغة الله جز توحيد الله چيز ديگر نيست. يك انسان موحد، مؤدب است. همه شئون را با تأديب الهي نگاه ميكند، ضمن اينكه ديگران را هم احترام ميكند؛ اما سهم توحيد را كم نميگذارد؛ هرگز نميگويد اين خير از فلان كس به من رسيده است. در عين حال كه ادب را رعايت ميكند، ميگويد خدا را شكر كه اين از اين راه به من رسيده است. آنگاه اين شخص را بهتر احترام ميكند؛ اما نه به عنوان اينكه اين زيدبنعمر است، بلكه به عنوان اينكه رسول الله است هيچ كسي به هيچ كسي خير نميرساند مگر اينكه مجراي رزقِ ﴿هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ﴾[26] باشد. خود اين لفظ ظاهراً در نصوص نيست «من لم يشكر المخلوق لم يشكر الخالق»؛ اما همين مضمون با يك مختصر تفاوتي در روايات هست كه اگر كسي بخواهد شكرگزار خدا باشد بايد كساني كه نسبت به او احسان كردهاند شكرگزاري كند:[27] ﴿أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ﴾[28] . خب حالا بالاترين والد آن معلم است، بالاتر از معلم مؤلف است بالاتر از مؤلف، انبيا و مرسليناند: «انا و عليٌ ابُوا هذه الامة»[29]
تأکيد قرآن درباره حقشناسي انسانها نسبت به يکديگر
خب ﴿أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ﴾ معنايش همين است كه حق شناس باشيد ديگر. در احكام عقلي كه جا براي تخصيص نيست. شكر اگر ممنوع است براي همه ممنوع است، اگر شكر مخالف با توحيد است چه والد چه والده چه معلم چه ولي چه نبي و چه رسول؛ اما اينكه فرمود: ﴿أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ﴾ بعد هم بالاترين والد همان «انا و عليٌ ابوا هذه الامة»، پس از اينها بايد حقشناسي كرد. معلوم ميشود اينكه گفتند: ﴿أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ﴾ نه معنايش تشريع در شرك است يا ترغيب به شرك است، اينچنين نيست. يعني والد، مجراي رزق من است اين مأمور مرا اين پيك مرا گرامي بدار، چون من او را فرستادم. همانطوري كه انبيا و مرسلين از طرف ذات اقدس الهي پيام ميآورند و مجراي رزقاند و واسطه در فيضاند، هر كسي هم كه به انسان خيري ميرساند چه خير مادي چه خير معنوي اين فرستاده خداست. همانطوري كه هر كسي ميآيد از انسان خير ميخواهد، او را هم خدا فرستاده است.
اين جمله، مكرر از نهجالبلاغه خوانده شد كه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) ميفرمود: «إِنَّ الْمِسْكِينَ رَسُولُ اللَّهِ»[30] يعني آن نيازمندي كه آمده از شما چيز طلب كرده او را خدا فرستاده به عنوان امتحان: «إِنَّ الْمِسْكِينَ رَسُولُ اللَّهِ» است، خب المعطي هم رسولِ الله است. اين المعطي رسول الله است، المربي رسول الله است، المعلم رسول الله است، الولي و النبي و الوصي رسول اللهاند او را با همين جملهاي كه مضمونش شبيه همين است «من لم يشكر المخلوق لم يشكر الخالق»[31] آمده است، از اين طرف. اما از آن طرف هم اگر كسي آمده از انسان چيزي طلب كرد آن هم رسول الله است، آن را هم خدا فرستاده به عنوان امتحان: «إِنَّ الْمِسْكِينَ رَسُولُ اللَّهِ»، قهراً المعطي هم رسول الله است، ديگر ممكن نيست يكي را خدا بفرستد ديگري از خودش بيايد يا از خداي ديگر بيايد. خوب اين ديد ميشود ديد توحيدي؛ انسان هيچ كسي را احترام نميكند مگر از اين جهت كه فرستاده خداست؛ هم ادب اجتماعي را رعايت كرده همان اعتقاد و ادب دينياش را حفظ كرده. بنابراين اين ميشود صبغة الله، ﴿وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً﴾[32] اينها به بهترين رنگ رنگآميزي شده است، ديگر هيچ رنگي بهتر از اين نيست و هرگز هم از بين نخواهد رفت و چون مهمترين كار كار توحيد است در سراپاي سنت و سيرت يك انسان موحّد، آثار توحيدي ظهور ميكند. مثل دري كه سراپا خاتمكاري باشد، مثل جعبهاي كه سراپايش منبتكاري باشد همهاش زيباست؛ هم محكم است هم زيبا او را ملاحظه فرموديد كه ادب را روي كار حلال پياده ميكنند ﴿قُولُوا قَوْلاَ سَدِيدا ٭ يُصْلِحْ لَكُمْ أَعْمَالَكُمْ﴾[33] ، حرف متقن و محكم را انسان مؤدب بيان ميكند.
بيان حرفهاي متقن از طرف انسان مؤدب
خب يك وقت است كه انسان حرف خوبي زد؛ اما خوب حرف نزد. حرف خوب زدن، امر به معروف كردن، نهي از منكر كردن، مطلبي را ياد دادن يك مطلب است، حرف خوب زدن يك مطلب است يعني محكم گفتن، خوب حرف زدن يك مطلب ديگر است يعني ظريفانه بيان كردن. گاهي انسان به صورت امر و نهي يكجانبه حرف ميزند، حرف خوب ميزند؛ اما خوب حرف نميزند. يك وقت ميگويد كه ما بايد اين كار را بكنيم، خود را هم با ديگران شريك ميداند يا منصفانه سخن ميگويد: ﴿إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُدي أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِين﴾[34] بالأخره يا حق با ماست يا حق با شما است، با اينكه او ﴿عَلَي بَيِّنَةٍ مِن رَبِّي﴾ حرف پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين است: ﴿إِنِّي عَلَي بَيِّنَةٍ مِن رَبِّي﴾[35] حرف مطلقا صحيح است؛ اما در عين حال كه حرف خوب ميزند، خوب هم حرف ميزند، فرمايد: ﴿إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُدي أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِين﴾ تا كسي بهانه نگيرد و نرنجد. بنابراين بهترين و زيباترين چهره آن است كه انسان، سراسر عالم را مظهر فيض حق ميداند. يك وقت است يك كسي ميگويد اين كار بر خلاف توحيد است، من اگر كسي را احترام كردم يا براي كسي نامهاي نوشتم يا تشويق كردم. يك وقت است ميگويد نه، ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والأرْض﴾[36] اين خودش را فريب نميدهد و واقع هم به اين معتقد است؛ معتقد است اين كسي كه به او خير رسانده اين را خدا فرستاده و دارد پيك خدا را تكريم ميكند، خودش را فريب نميدهد، كرنش نميكند تملق نميكند.
متعلق نبودن تشکر انسانها نسبت به يکديگر
اين «من لم يشكر المخلوق لم يشكر الخالق»[37] به عنوان يك بهانه براي تملق او نيست [بلكه] اين واقعاً معتقد است كه سراسر عالم را خدا اداره ميكند و اين شخص را هم خدا فرستاده، به دليل اينكه وقتي به مستمند رسيده است او را هم احترام ميكند، نشانهاش آن است. يك وقت ميخواهد كسي كارش را توجيه كند سطري بالا مينويسد «من لم يشكر المخلوق لم يشكر الخالق» بعد كرنش و تملق و چاپلوسي خودش را پايين چاپ ميكند، اين خودش را فريب ميدهد به چه دليل؟ به دليل اينكه اگر سائلي آمد او را نهر ميكند. خب همان خدا همان ديني كه فرمود: «من لم يشكر المخلوق لم يشكر الخالق»، همان دين فرمود: «إِنَّ الْمِسْكِينَ رَسُولُ اللَّهِ»[38] خب چطور اين فرستاده را رد كردي، آن فرستاده را قبول كردي؟ اگر «إِنَّ الْمِسْكِينَ رَسُولُ اللَّهِ» است دست رسول الله، يدالله است، خب گيرنده پس الله است؛ منتها اينها اوصاف فعل خداست نه اوصاف ذات خدا؛ در مقام خارج از ذات است موجود امكاني است، دست فعل خداست، نه وصف ذات خدا فضلاً از ذات خدا. مقام ذات حارت الانبياء و الاولياء(عليهم السلام) خارج از بحث است مقام ذات و اوصاف ذاتي هم كه عين ذات است آنها هم خارج از بحث است، اين در محدوده فعل است. يك موحد هر دو را رسولِ الله ميداند؛ اينچنين نيست از آن آقا كه فيضي به او رسانده به عنوان «من لم يشكر المخلوق لم يشكر الخالق»[39] ثناگوي او باشد، اين يكي كه آمده چيزي از او بستاند او را نهر كند و طرد كند، اين ميشود غير ادب؛ اما آن ادب توحيدي آن است كه سراسر عالم را بر اساس ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والأرْض﴾[40] ميبيند، آنگاه صبغهاي در كار اوست ميشود صبغةالله. فتحصل «أن الادب ما هو و ان الادب هل هو» حالا وارد بحثهاي ريز ميشوند كه ادبي كه نسبتي به الله بايد رعايت بشود چيست؟ نسبت به انبيا و اوليا بايد رعايت بشود چيست؟ آدابي كه آنها رعايت كردند چيست؟
«و الحمدلله رب العالمين»