درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

74/09/04

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 119 الی120

 

﴿قَالَ اللّهُ هذَا يَوْمُ يَنفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذلِكَ الفَوْزُ العَظِيمُ﴾ (۱۱۹) ﴿لِلّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا فِيهِنَّ وَهُوَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ﴾ (۱۲۰)

دريافت عمل نيک در روز قيامت

بعد از اينكه انبيا (عليهم الصلاة و عليهم السلام) را احضار فرمود و از آنها سؤال كرد كه امتهاي شما در حقيقت، پاسخ شما را چه دادند؟ آنها به خدا عرض كردند: ﴿لا عِلْمَ لَنا إِنَّكَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُيُوبِ﴾[1] ، آن‌گاه جريان عيسي(سلام الله عليه) را ذكر مي‌كند كه از عيسي‌بن مريم(سلام الله عليهما) مي‌پرسد آيا تو مسيحيين را دعوت به تثنيه يا تثليث كردي كه اين استفهام انكاري است در حقيقت، عيسي‌بن‌مريم(سلام الله عليه) عرض مي‌كند نه، من جز آنچه تو وحي فرستادي چيزي به مردم نگفتم. آن‌گاه ذات اقدس الهي در چنين حالي مي‌فرمايد: ﴿هذا يَوْمُ يَنْفَعُ الصّادِقينَ صِدْقُهُمْ﴾ يعني عيساي مسيح و ساير انبيا راست گفتند، عده‌اي هم به پيروي اين معصومين، راه صداقت را طي كردند و امروز كه روز قيامت است، نفع صدقشان را مي‌برند.

اين آيه ناظر به آن نيست كه اگر كسي امروز حرف درست زد استفاده بكند، چون آن روز، روز عمل نيست روز نتيجه است: «إِنَّ الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لاَ حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لاَ عَمَلَ»[2] يعني دنيا روز تكليف است و حساب نهايي در آخرت است و آخرت كه ظرف نتيجه و حساب نهايي است ظرف تكليف نيست وگرنه لازم بود آنجا هم شريعتي باشد نبوت و رسالتي باشد، مردم را تبشير و انذار كنند اين‌چنين نيست، پس منظور آن نيست كه هر كس امروز حرف راست زد نتيجه مي‌گيرد، منظور آن است كه هر كس در دنيا حرف راست زده بود، نتيجه‌اش را امروز مي‌گيرد.

لازم به ملزوم بودن صدق و خبر

مطلب بعدي آن است كه صدق، عبارت از خبر مطابق با واقع است، چه اينكه حق عبارت از خبري است كه واقع مطابق با اوست. اگر كسي اهل صدق بود اهل حق هم است و اگر كسي صادق بود حقيق هم خواهد شد و چون ذات اقدس الهي حق محض است ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾[3] ، پس صدق صرف هم خواهد بود لذا از خدا راستگوتر احدي نيست: ﴿وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قيلاً﴾[4] ، ﴿وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَديثًا﴾[5] خب ﴿وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قيلاً﴾ نشان مي‌دهد كه احدي راستگوتر از ذات اقدس الهي نيست و چون ذات اقدس الهي كفو و همتايي ندارد: ﴿وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ﴾[6] ، پس احدي همتاي صدق ذات اقدس الهي داراي وصف صدق نيست، پس هركسي صادق است صدقش پايين‌تر از صدق خداست. آن كريمه‌اي كه مي‌فرمايد: ﴿وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قيلاً﴾ گرچه اصدق از خدا را نفي مي‌كند؛ ولي سورهٴ مباركهٴ «توحيد» كسي كه صدقش همتاي صدق ذات اقدس الهي باشد آن را هم نفي مي‌كند، براي اينكه اگر كسي صدقش در حد صدق خداي تعالي بود بايد حق بودنش در حد حق بودن ذات اقدس الهي باشد، چون صدق و حق يك حقيقت است از آن جهت كه با واقع مي‌سنجيم و مطابق با واقع است صدق است و از آن جهت كه واقع، مطابق با اوست حق است و اگر خدا حق محض است و ماسواي خدا هر حقي كه باشد با خدا نيست، بلكه از خداست؛ ﴿الحق من ربك﴾[7] و از آن سو هم ﴿وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ﴾[8] ، پس ذات اقدس الهي نه تنها اصدق از خود نخواهد داشت، بلكه همتاي خود در صدق هم ندارد، اين هم يك مطلب. بعد از ذات اقدس الهي هر كسي صدق دارد و حق دارد، مظهر صادق بودن و حق بودن خداي سبحان خواهد بود؛ انبيا و مرسلين و ملائكه مقربين جزء بهترين نمونه صادقين‌اند تا نوبت به ديگران برسد.

وفاي به عهد بودن صدق از نظر قرآن

مطلب بعدي آن است كه صدق تنها در قول نيست، هرچه كه حكايت مي‌كند از واقع اگر مطابق با واقع بود صادق است. بنابراين صدق يك مسلمان، در تمام سنت و سيرت اوست يعني هم در اعتقاد اوست هم در اخلاق اوست هم در اعمال و رفتار او، لذا وفاي به عهد را قرآن صدق مي‌داند؛ كسي كه به عهد خود وفا مي‌كند او را صادق مي‌شمارد، در حالي كه گزارشي از چيزي نمي‌دهد به عنوان مخبر مطرح نيست، بلكه چون اين عملش مطابق با واقع است آن عقيده‌اش مطابق با واقع است آن اخلاقش مطابق با واقع است از اين جهت صدق است ﴿مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّهَ عَلَيْهِ﴾[9] يعني تعهدي كه كردند به اين تعهد عمل كردند. اگر كسي به عهدش عمل كند صادق است، معلوم مي‌شود صدق، اختصاصي به مقام قول ندارد. در مقابلش كذب هم همين طور است.

صداقت داشتن بشر در آخرت

مطلب بعدي آن است كه اينكه در اول عرض شد: ﴿هذا يَوْمُ يَنْفَعُ الصّادِقينَ صِدْقُهُمْ﴾، معنايش آن است كه اگر كسي در دنيا حرف صادق زد يا كار صدق كرد در آخرت نتيجه مي‌گيرد، نه اينكه در آخرت اگر كسي حرف درست بزند نتيجه مي‌گيرد، آن است كه آخرت جز حق و صدق چيزي گفته نمي‌شود، چون همه در مشهد يكديگرند، اصلاً كذب به نحو جِدّ متمشي نمي‌شود. خبر كذب وقتي جِدّش متمشي مي‌شود كه خود انسان نداند، مي‌شود كذب خبري ولو مخبر غافل باشد. يا نه، علم برخلاف داشته باشد؛ ولي اگر بخواهد گزارش كذب بدهد بايد ديگران ندانند. اگر ديگران هم مي‌دانند خودش هم مي‌داند و صحنه هم روشن است، اصلاً اخبار جدي نسبت به كذب متمشي نمي‌شود، مگر كسي قول هزل داشته باشد نه قول فصل. مثلاً الآن روز است كسي كه در جاي تاريك است و خبر ندارد، ممكن است گزارشگر به صورت گزارش دروغ به او بگويد شب است، مثلاً بعد از طلوع آفتاب را هنوز شب گزارش كند يا بعد از غروب آفتاب را هنوز روز گزارش كند، اينها ممكن است؛ ولي اگر دو نفر در كنار آفتاب زير آفتاب در برابر آفتاب قرار دارند، آيا جِدّ كسي متمشي مي‌شود كه به ديگري خبر رسمي بدهد كه الآن شب است؟ اين جِدّش متمشي نمي‌شود، چون هر دو شاهد صحنه روزند. [در] قيامت همه اسرار علن مي‌شود؛ كسي نمي‌تواند به صورت جِد گزارش دروغ بدهد، لذا چاره جز صدق نيست حتي شيطاني كه كار او جز كذب و نيرنگ چيز ديگر نبود آن روز حرف راست مي‌زند؛ منتها حرف راست او به حال او نافع نيست.

گفتگوي شيطان با تبهکاران در روز قيامت

در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» جريان گزارش شيطان را خداوند در آيه 22 همان سورهٴ «ابراهيم» چنين بيان مي‌فرمايد: ﴿وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمّا قُضِيَ اْلأَمْرُ إِنَّ اللّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ﴾؛ شيطان در قيامت به تبهكاران مي‌گويد من هم به شما وعده مي‌دادم، خدا هم به شما وعده داد. وعده خدا راست بود وعده من دروغ، خب شما مي‌خواستيد به وعده خدا عمل بكنيد چرا به وعده من عمل كرديد؟ آيهٴ 22 سورهٴ «ابراهيم»: ﴿وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمّا قُضِيَ اْلأَمْرُ إِنَّ اللّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَ ما كانَ لِيَ عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ﴾؛ من دعوت كردم به عنوان وسوسه، از طرفي عقل و فطرت شما را دعوت كردن به عنوان ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[10] . خب شما الهام الهي را داشتيد وسوسه من را هم داشتيد و مي‌خواستيد حرف مرا گوش ندهيد: ﴿فَاسْتَجَبْتُمْ لي فَلا تَلُومُوني وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ﴾. بنابراين آن روز اگر كسي راست گفت هنر نكرد و حرف صدق او هم به حال او نافع نيست؛ هر كس در دنيا صادقانه رفتار كرد، صدقش در قيامت به حال او نافع است.

فوز عظيم بودن مقام رضوان

جزايي كه ذات اقدس الهي به اينها مي‌دهد اين است، مي‌فرمايد: ﴿لَهُمْ جَنّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها﴾ اين براي لذتهاي جسماني و حسي اينها كه در اين مرحله، خيليها سهيم‌اند؛ بهشتي كه نهرهاي فراوان دارد، خيلي از مؤمنين سهيم‌اند؛ اما عمده آن مطلب بالاتر از بهشت است يعني مرحله بالاتر هم باز بهشت است؛ اما بهشت حسي نيست و آن مقام رضوان است كه فرمود: ﴿رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ﴾، در عين حال كه بهشت، فوز است؛ اما مقام رضوان فوز عظيم است. چيزي را كه ذات اقدس الهي فوز عظيم بداند و بشمارد، معلوم مي‌شود كه بسيار اهميت دارد. مقام رضوان دو مرحله بحث دارد: يكي راجع به رضوان در مقام فعل و وصف است؛ يكي هم رضوان در مقام ذات. در قيامت مقام رضوان مطرح است؛ اما همه كساني كه راضي يا مرضي خدايند به آن مقام راه پيدا نمي‌كنند. در قيامت سه دستگاه است جهنم هست و بهشت هست و مقام رضوان، چه اينكه مردم هم در دنيا سه دسته بودند: ﴿أَصْحَابُ المَشْأَمَةِ﴾[11] بودند، ﴿أَصْحَابُ المَيْمَنَةِ﴾ بودند و مقربون[12] . ﴿أَصْحَابُ المَشْأَمَةِ﴾ كه كارشان مشئوم و زشت و قبيح و گناه است، اينها گرفتار جهنم خواهند بود. ﴿أَصْحَابُ المَيْمَنَةِ﴾ كه كارشان واجب و مستحب و پرهيز از حرام و مكروه و امثال ذلك بود، اينها جزء اصحاب الجنه‌اند. اما مقربين گذشته از اينكه بهشت ديگران را دارند كه ﴿جَنّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾ مقام رضوان را هم دارند.

افراد داري مقام رضوان

اينها كه مقام رضوان را دارند دو دسته‌اند: عده‌اي هستند كه خدا از فعل اينها و بالاتر از فعل، از وصف اينها راضي است و عده‌اي ديگر كه جزء اوحدي از صاحبان [مقام] رضا هستند، كساني‌اند كه به مقامي رسيدند كه گوهر ذات اينها مرضي خداست يعني اين ذات، ذات خداپسند است و معيار رضاي خدا هم مشخص است كه خدا از چه چيزي راضي است؛ چه چيزي مورد پسند خداست آن را هم را خدا مشخص كرده. گاهي به صورت موارد جزئي ذكر مي‌كند گاهي به صورت مورد جامع و كلي كه «أعطيتُ جوامِعَ الكَلِمِ»[13] كه شامل حال اوست ذكر مي‌كند. آن موارد جزئي را مي‌فرمايد اگر كسي شكر خدا را به جا آورد شكر، مرضي خداست و اگر كسي كفران ورزيد كفران، مرضي خدا نيست. در سورهٴ مباركهٴ «زمر» آيه هفت اين‌چنين است: ﴿إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَنِيُّ عَنْكُمْ وَ لا يَرْضي لِعِبادِهِ الْكُفْرَ وَ إِنْ تَشْكُرُوا يَرْضَهُ لَكُمْ﴾؛ اين شكر شما مرضي خداست، حالا شكر چه در مقام فعل باشد يا بالاتر از فعل، مقام وصف باشد شما عبد شكور باشيد مرضي خداست، اينها موارد جزئي است. آن مورد كلي و جامع و اصل را هم ذكر فرمود كه ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ دينًا﴾[14] آن دين خداپسند اسلام است.

معيار رضاي خدا بودن بودن دين خدا

پس معيار رضاي خدا دين خداست. اين دين گاهي در سطح فعل عمل مي‌شود؛ يك كسي است كه ظاهر، واجبات را انجام مي‌دهد؛ اما اگر به يك امتحان سختي مبتلا بشود شايد آلوده دربيايد. يك وقت است كه نه، گذشته از اينكه در مقام عمل به احكام الهي عمل مي‌كند و احترام مي‌گذارد، متخلق به اخلاق الهي هم است؛ در مقام وصف هم مرضي خداست. اما اگر امتحان خيلي سخت باشد نظير آنچه را كه ذات اقدس الهي درباره ابراهيم و اسماعيل(سلام الله عليهما) اعمال فرمود و مانند آن شايد تاب آن را نياورد. بعضيها هستند كه نه، همين دين خدا كه محور رضاست ـ گذشته از اينكه در همه اعمال آنها ظهور دارد در همه اوصاف آنها ظهور دارد ـ اين عصاره دين در گوهر ذات آنها رسوخ كرده است، چنين كسي گوهر ذات او مرضي خداست نه تنها عمل او، چنين كسي گوهر ذات او صالح است، چنين كسي گوهر ذات او مقبول خداست نه عمل او مقبول خدا. اين سه نمونه و مانند آن را قرآن كريم كاملاً از هم تفكيك كرد. گاهي سخن در اين است كه شخص، كارش خوب است، مثل ﴿الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ﴾[15] يا ﴿يَعْمَلْ صَالِحاً﴾[16] و مانند، آن اين صلاح در مقام عمل است، اين قسم كم نيست. قسم ديگر آن است كه صلاح گذشته از اينكه در مقام فعل و وصف است، به مقام ذات راه پيدا كند كه اين ذات طوري است كه ديگر كار بد نمي‌كند، اين جزء صالحين است نه جزء ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ و اين هم صفت مشبهه است نه اسم فاعل.

در صف صالحين بودن ابراهيم(عليه السلام)

اينكه درباره ابراهيم خليل(سلام الله عليه) آمده است كه ﴿وَإِنَّهُ فِي اْلآخِرَةِ لَمِنَ الصّالِحينَ﴾[17] ناظر به آن است كه صالحين، حسابي دارند كه وجود مبارك ابراهيم در آخرت در صف صالحين قرار مي‌گيرد، نه در صف عملوا الصاحات يا آنچه را كه رسول اكرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد: ﴿إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذي نَزَّلَ الْكِتابَ وَ هُوَ يَتَوَلَّي الصّالِحينَ﴾[18] ناظر آن است كه من جزء صالحينم هم اكنون جزء صالحينم و هم اكنون در تحت ولايت ذات اقدس الهي‌ام و متولي من اوست و من مولّيٰ عليه اويم و كارهاي مرا او به عهده مي‌گيرد. خب پس معلوم مي‌شود كه صلاح گاهي در مقام فعل و وصف است گاهي در مقام ذات. درباره قبول هم اين‌چنين است؛ گاهي قبول در مقام فعل و وصف است گاهي در مقام ذات.

بيان کيفيت قبول فعل و قبول وصف

قبول در مقام فعل باشد و مانند آن، مثل آن است كه ﴿إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقينَ﴾[19] ؛ خدا عمل مردان باتقوا را قبول مي‌كند. البته وصف مردان باتقوا هم معيار جزاي آنهاست، آن هم مرضي خداست و مقبول خداست. خب قبول فعل يا قبول وصف يك مرحله است [و] قبول گوهر ذات مرحله ديگر، آن را درباره مريم (سلام الله عليها) فرمود، فرمود: ﴿فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ أَنْبَتَها نَباتًا حَسَنًا﴾[20] ، نفرمود كه خداوند كار مريم را قبول كرده يا نذر مادر مريم را قبول كرده يا كار مادر مريم را قبول كرده، خدا اين گوهر ذات را قبول كرده، اين هم درباره قبول. درباره رضوان هم اين‌چنين است گاهي رضا در مقام فعل و وصف است كه فعل كسي يا وصف كسي مرضّي خداست گاهي هم نه، گوهر ذات كسي مرضي خداست. اين آيه سورهٴ مباركهٴ «مائده» و بعضي از آيات ديگر از اين قسم سوم خبر مي‌دهند كه گوهر ذات، مرضي خداست همه موارد ديگر از اين قبيل است ﴿رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ﴾، چه اينكه در پايان سورهٴ مباركهٴ «مجادله» هم اين مضمون آمده است ناظر به رضاي مقام ذات است، آنها كه مؤيد به روح الهي اند ﴿أُولئِكَ حِزْبُ اللّهِ﴾ محض‌اند، ﴿أُولئِكَ كَتَبَ في قُلُوبِهِمُ اْلإيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ يُدْخِلُهُمْ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ﴾[21] اين با آيه هفت سورهٴ «زمر» خيلي فرق دارد، آنجا دارد كه ﴿وَاِنْ تَشْكُرُوا يَرْضَهُ لَكُمْ﴾ يا ﴿وَ رَضِيَ لَهُ قَوْلاً﴾[22] و مانند آن كه در غير سورهٴ «زمر» است؛ ﴿وَ رَضِيَ لَهُ قَوْلاً﴾ كه در غير سوره ٴ‌«زمر‌» است يا ﴿انْ تَشْكُرُوا يَرْضَهُ لَكُمْ﴾ كه در سورهٴ «زمر» است نشانه آن است، كه خدا به اين شكر و قول رضا مي‌دهد و اما آنچه در پايان سورهٴ مباركهٴ «مائده» است كه محل است يا پايان سورهٴ مباركهٴ «مجادله»، اين رضاي مقام ذات را نشان مي‌دهد.

وصول انسان با اکبر من الغير

مطلب بعدي آن است كه اگر كسي گوهر ذاتش مرضي خدا شد [و] به مقام رضوان رسيده است خود مي‌شود كبير، خود مي‌شود ‌«اكبر من الغير‌» خود مي‌شود آيه كبراي حق. اينكه از وجود مبارك حضرت امير رسيده است كه: «ما لِله آيةٌ اكبرُ مِنّي»[23] از همين قبيل خواهد بود. در سورهٴ مباركهٴ «حديد» همان سه بخشي كه در قيامت هست او را اشاره مي‌كند، مي‌فرمايد آيه بيست سورهٴ «حديد» ذيلش اين است: ﴿وَ فِي اْلآخِرَةِ عَذابٌ شَديدٌ﴾ كه همان جهنم است، ﴿وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللّهِ﴾ كه همان بهشت است ﴿وَ رِضْوانٌ﴾؛ اين ﴿وَرِضْوَانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ﴾[24] كه در بعضي از آيات ديگر آمده است، نشانه آن است كه رضاي خدا از چيزهاي ديگر و نعمتهاي ديگر بزرگتر است. حالا اگر كسي گوهر ذاتش به مقام رضوان رسيده است كه خازن بهشت، اسمش رضوان است[25] ، كليددار بهشت اسمش رضوان است و اگر كسي خود به مقام رضوان رسيده است خود، خازن خواهد بود خود، كليددار خواهد شد اين ديگر اكبر از ديگران خواهد بود. اين ﴿وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ﴾ كه در غير سورهٴ «حديد» است نشان مي‌دهد اگر كسي در مقام فعل يا در مقام وصف به مقام رضا رسيد، فعل و وصف او از افعال و اوصاف ديگران بزرگتر است و اگر در گوهر ذات به مقام رضوان رسيد، گوهر ذات او در مقام رضوان قرار گرفت، از گوهر ذوات انسانهاي ديگر بالاتر است.

‌ افضليت عظيم از اعظم

پرسش: ...

پاسخ: اين عظيم گفتن بهتر از اعظم است، براي اينكه شما در كتابهاي فقهي ملاحظه بفرماييد اگر بخواهند چيزي را خيلي به عظمت بستايند، اول مي‌گويند اين اشهر است، بعد مي‌گويند مشهور؛ آن اشهر اين است بل المشهور، چون مشهور بالاتر از اشهر است. اشهر گفتن معنايش اين است كه مقابلش يك قول دارد آن قول شهرت دارد؛ ولي اين شهرتش بيشتر است؛ اما وقتي گفتند نه اين، اشهر نيست اين مشهور است يعني قول ديگر قابل قياس نيست اصلاً، قابل ذكر نيست. اين است كه در كتابهاي فقهي مي‌گويند اين ‌«أشهر بل المشهور‌» است، چون مشهور بالاتر از اشهر است، اگر بگويند عظيم است يعني در مقابلش هرچه هست حقير است؛ اما اگر بفرمايد اين اعظم است يعني مقابلش هم چيزهاي عظيم وجود دارد.

به هر تقدير، فرمود: ﴿ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ﴾ يعني به مقام رضوان رسيدن فوز عظيم است. خب پس اگر يك عده گرفتار جهنم‌اند، چون ﴿أَصْحَابُ المَشْأَمَةِ﴾[26] ‌اند اگر عده‌اي به سعادت بهشت رسيدند، چون ﴿أَصْحَابُ المَيْمَنَةِ﴾[27] ‌اند اين بزرگان، گذشته از اينكه به بهشت رسيدند و خدا همه جا وعده داد كه فرمود: ﴿لَهُمْ جَنّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها أَبَدًا﴾ به يك فوز ديگري مي‌رسند كه آن مقام رضاست كه ﴿رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ﴾. در پايان اين سورهٴ مباركه، باز بحث توحيد طرح شده است كه ﴿لِلّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما فيهِنَّ وَ هُوَ عَلي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَديرٌ﴾، ديگر نه جا براي تثنيه است كه كسي بگويد: ﴿اتَّخِذُوني وَ أُمِّيَ إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾[28] نه جا براي تثليث است ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾[29] . پس جا براي توحيد محض است، زيرا كسي كه سلطنت آسمانها و زمين و آنچه در آسمانها و زمين است داراست او حق محض است و صدق صرف و شريكي براي او نيست.

﴿لِلّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما فيهِنَّ﴾ اين ‌«ما‌» اختصاصي به غير ذوي العقول ندارد، در خيلي از موارد در همان جامع استعمال مي‌شود. آنچه در آسمان و زمين است يعني موجودات آسماني، موجودات زميني، بين آسمان و زمين هرچه باشد مملوك خداست و خدا هم مالك آنهاست هم ملِك آنها ﴿وَ هُوَ عَلي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَديرٌ﴾. خب الآن دوتا مطلب مانده است: يكي تقريباً كوتاه است؛ يكي هم اگر حوصله‌اش را ـ ان‌شاءالله ـ داشته باشيد يك بحث تقريباً طولاني است. آنكه كه كوتاه است جمع‌بندي نهايي اين 120 آيه سورهٴ مباركهٴ «مائده» است كه عصاره اين چيست؟ مشابه جمع‌بندي كه در پايان سورهٴ مباركهٴ «نساء» هم آنجا هم به عرضتان رسيد. يكي هم يك بحث مبسوطي سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) دارند در باب ادب[30] كه ادب يعني چه؟ ادب عبد در برابر مولا چيست؟ ادب ملائكه در برابر خدا چيست؟ ادب مرسلين در برابر خدا چيست؟ ادب اوليا در برابر خدا چيست؟ ادب مؤمنين در برابر خدا چيست؟ اين بحث مبسوط ادب را ايشان از همين تعبيرات اديبانه و مؤدبانه انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) نسبت به ذات اقدس الهي داشتند. اين ‌«باب الأدب مع‌ الله‌»[31] هم شما مي‌بينيد در اين ارشاد القلوب ديلمي هست. در جوامع اخلاقي هم هست به عنوان ‌«باب الادب مع الله‌» كه انسان با خدا چگونه رفتار كند. انساني كه بالأخره كارهاي آلوده فراوان دارد و خدا هم دائماً با او هست: ﴿وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾[32] چه كار كند كه اين ادب را حفظ بكند؟

اهميت وفاي به عهد در منظر قرآن کريم

آن جمع‌بندي، طليعه اين سورهٴ مباركه همه ما را به وفاي به عهد دعوت كرده است. در بسياري از آياتي كه در وسط اين سوره‌ها آمده است باز ميثاق و عهد و امثال ذلك را ذكر فرمود، در پايان هم كه مسئله قيامت است و گزارش نهايي انبيا(عليهم السلام) است آنجا هم وفاي به عهد مطرح است. بارزترين نمونه هم جريان مسيح (سلام الله عليه) است كه در هنگام مشاهده و مشافهه به خدا عرض مي‌كند من به عهدم وفا كردم. چيزي به اينها نگفتم، مگر اينكه تو مرا امر بكني، من به عهدم وفا كردم، حالا اينها به عهدشان وفا نكردند اينها بندگان تو هستند ﴿إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ﴾. اين مسئله عهدي كه در طليعه سوره ذكر شده است در پايان سوره هم ظهور خاص خود را دارد.

باز يكي از بارزترين مصداق عهد، همان جريان ولايت و امامت اهل‌بيت(عليهم السلام) مخصوصاً وجود مبارك حضرت امير است كه در اين سورهٴ مباركه آمده؛ هم ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي﴾[33] آمده هم ﴿يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ﴾[34] آمده است كه اينها ناظر به مسئله عهد است درباره امامت. خب، هم عهد توحيدي مطرح است هم عهد درباره دين مطرح است كه مكرر فرمود كه اگر كسي بتواند اين عهد الهي را عمل بكند؛ ولي عمل نكند او يا ظالم است يا فاسق است يا كافر: ﴿مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ﴾[35] ؛ ﴿فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ﴾[36] ؛ ﴿فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ﴾[37] اين يك عهد الهي است؛ اگر كسي بتواند و به اين عهد عمل نكند گرفتار كفر و ظلم و فسق است كه سه مرحله دارد هر كسي گرفتار كار خاص خود است و در ذيل آن آيات هم ملاحظه فرموديد كه اين بحثها، بحثهاي عدم و ملكه است؛ معنايش اين نيست كه اگر كسي به غير ما انزل الله حكم بكند گرفتار كفر و ظلم و فسق است، نفرمود: «من حكم بغير ما انزل الله»، بلكه به نحود عدم ملكه فرمود، فرمود: ﴿وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ﴾[38] اگر كسي ﴿بِما أَنْزَلَ اللّهُ﴾ حكم كند گرفتار اين سه رذيلت است و اين البته عدم ملكه است، يك وقت به نحو سلب و ايجاب است. در زماني كه انسان قدرت ندارد ﴿بِما أَنْزَلَ اللّهُ﴾ حكم نمي‌كند؛ اما نه كافر است نه ظالم نه فاسق، مثل زمان تقيه و مانند آن. اما اينكه در سه آيه فرمود: ﴿وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ﴾ يعني كسي كه بتواند ﴿بِما أَنْزَلَ اللّهُ﴾ حكم بكند؛ ولي حكم نكند گرفتار اين سه رذيلت است، خب اينها هم ناظر است به مسئله عهد الهي.

مساوي بودن عدم رعايت عهد الهي با گرفتار شدن در جهالت

باز يكي از مواردي كه مربوط به رعايت عهد الهي است آن است كه به ما فرمود اگر كسي عهد الهي را رعايت نكرده است گرفتار جاهليت خواهد بود: ﴿أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُكْمًا لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ﴾[39] . خب اگر اين حكم الهي را كسي نپذيرفت و عمل نكرد، گرفتار جاهليت است. از نظر مسائل فقهي و اخلاقي گرفتار كفر، ظلم و فسق است كه جمعاً مي‌شود چهار رذيلت. آن سه رذيلت را جداگانه ذكر كرد در سه آيه، كه ﴿مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ﴾[40] ؛ ﴿فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ﴾[41] ؛ ﴿فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ﴾[42] و اين رذيلت چهارم را كه مربوط به جاهليت است اين را جداگانه ذكر كرد، فرمود: ﴿أَفَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُكْمًا لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ﴾ خب و اگر كسي گرفتار جاهليت بود آن هم بالأخره به عذاب مبتلا خواهد شد، اين هم نحوه رعايت عهد است. پس اگر كسي عهد الهي را رعايت نكند يا گرفتار كفر و ظلم و فسق مي‌شود از يك سو يا گرفتار جاهليت خواهد شد از سوي ديگر. حالا بعضي از فروعات ديگر مربوط به جمع‌بندي اين سوره است ـ ان‌شاء‌الله ـ اينكه به پايان برسد، وارد بحث بعدي خواهيم شد.

والحمدلله رب العالمين


[1] مائده/سوره5، آیه109.
[2] . نهج‌البلاغه، نامهٴ 42.
[3] حج/سوره22، آیه6 و 62؛ سورهٴ لقمان، آيه 30.
[4] نساء/سوره4، آیه122.
[5] نساء/سوره4، آیه87.
[6] اخلاص/سوره112، آیه4.
[7] بقره/سوره2، آیه147.
[8] اخلاص/سوره112، آیه4.
[9] احزاب/سوره33، آیه23.
[10] شمس/سوره91، آیه8.
[11] واقعه/سوره56، آیه9.
[12] . ر . ك: سورهٴ واقعه، آيه 11.
[13] . من لا يحضره الفقيه، ج1، ص241.
[14] مائده/سوره5، آیه3.
[15] بقره/سوره2، آیه25 و.
[16] تغابن/سوره64، آیه9؛ سورهٴ طلاق، آيه 11.
[17] بقره/سوره2، آیه130؛ سورهٴ نحل، آيه 122؛ سورهٴ عنكبوت، آيه 27.
[18] اعراف/سوره7، آیه196.
[19] مائده/سوره5، آیه27.
[20] آل عمران/سوره3، آیه37.
[21] مجادله/سوره58، آیه22.
[22] طه/سوره20، آیه109.
[23] . بحارالانوار، ج23، ص206.
[24] توبه/سوره9، آیه72.
[25] . ر . ك: الكافي، ج8، ص105؛ ‌‌«‌... اينَ رضوانُ خازنُ الجِنان ...».
[26] واقعه/سوره56، آیه9.
[27] واقعه/سوره56، آیه8؛ سورهٴ بلد، آيه 18.
[28] مائده/سوره5، آیه116.
[29] مائده/سوره5، آیه73.
[30] . ر . ك: الميزان، ج6، ص256 ـ 338.
[31] . ر . ك: ارشاد القلوب، ج1، ص160.
[32] حدید/سوره57، آیه4.
[33] مائده/سوره5، آیه3.
[34] مائده/سوره5، آیه67.
[35] مائده/سوره5، آیه44.
[36] مائده/سوره5، آیه45.
[37] مائده/سوره5، آیه47.
[38] مائده/سوره5، آیه44، 45 و 47.
[39] مائده/سوره5، آیه50.
[40] مائده/سوره5، آیه44.
[41] مائده/سوره5، آیه45.
[42] مائده/سوره5، آیه47.