74/08/28
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 114 الی 116
﴿قَالَ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ اللّهُمَّ رَبَّنَا أَنْزِلْ عَلَيْنَا مَائِدَةً مِنَ السَّمَاءِ تَكُونَ لَنَا عِيداً لِأَوَّلِنَا وَآخِرِنَا وَآيَةً مِنكَ وَارْزُقْنَا وَأَنْتَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾ (۱۱٤) ﴿قَالَ اللّهُ إِنِّي مُنَزِّلُهَا عَلَيْكُمْ فَمَن يَكْفُرْ بَعْدُ مِنكُمْ فَإِنِّي أُعَذِّبُهُ عَذَاباً لاَ أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ العَالَمِينَ﴾ (۱۱۵) ﴿وَإِذْ قَالَ اللّهُ يَاعِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ ءَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلهَيْنِ مِن دُونِ اللّهِ قَالَ سُبْحَانَكَ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ مَا لَيْسَ لِي بِحَقٍّ إِن كُنتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الغُيُوبِ﴾ (۱۱۶)
وجود رزق ظاهري و معنوي در نزول مائده
آنچه وجود مبارك مسيح(سلام الله عليه) گفت: ﴿وَ ارْزُقْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الرّازِقينَ﴾، در عين حال كه درخواست مائده است، رزق معنوي را هم به همراه دارد براي اينكه اين ﴿وَارْزُقْنَا﴾ اختصاصي به رزق ظاهري ندارد يعني هم رزق ظاهري و هم رزق معنوي را به ما مرحمت بكن، زيرا در همه امور و در همه اعصار تو خيرالرازقيني و از طرفي ديگر، خود اين نزول مائده ـ گذشته از خير ظاهري ـ خير معنوي را به همراه دارد، چون آيت است و معجزه است و مايه مزيد ايمان است. يك وقت انسان از باغش به طور عادي ميوه ميچيند يك وقت نظير جريان مريم (سلام الله عليها) كه ﴿كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقًا﴾[1] خواهد بود. آن رزق، گذشته از اينكه يك بهره مادي است يك كرامت معنوي را هم به همراه دارد. در جريان مائده، گذشته از اينكه يك بهره مادي است كرامت معنوي را هم به همراه دارد. پس به دو نكته، اين ﴿وَ ارْزُقْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الرّازِقينَ﴾ شامل رزق مادي و رزق معنوي خواهد بود.
بيان جريان قصه در مجمعالبيان در زمان نزول مائده
مطلب بعد آن است كه در جريان نزول مائده يك قصه مبسوطي است كه لابد در مجمع البيان ملاحظه فرموديد. بعد از اينكه مثلاً در آن مائده، ماهي بريان شده نازل شده است از وجود مبارك عيسي (سلام الله عليه) خواستند كه شما اين ماهي را زنده كن[2] كه اينها البته اخبار مفرد و آحاد است، با اين اخبار آن معجزات ثابت نميشود.
درخواست کيفيت احياي اموات عيسي از خدا
مطلب بعدي آن است كه خود وجود مبارك عيسي (سلام الله عليه) به اذن خدا مرده را زنده ميكرد، چه اينكه حضرت خليل(سلام الله عليه) درخواستش اين بود كه مظهر محيي بشود و به اذن خدا مرده را زنده بكند. اينها در عين حال كه اطمينان داشتند به احياي موتا، چون طمأنينه و اطمينان درجاتي دارد و بالاترين درجه طمأنينه آن است كه خود انسان، مظهر آن وصف كمالي واجد بشود، لذا وجود مبارك خليل(سلام الله عليه) از ذات اقدس الهي مسئلت ميكند كه كيفيت احياي موتا را به من ارائه كن، شما كه بسياري از آيات را به من ارائه كرديد: ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾[3] اين جريان را كه جزء مهمترين بخشهاي ملكوت است اين را هم به من ارائه كنيد، سخن از تعليم حصولي نيست. همان طوري كه در سورهٴ «انعام» فرمود: ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ در اين قسمت از آيات سورهٴ مباركهٴ «بقره» هم وجود خليل(سلام الله عليه) از ذات اقدس الهي ارائه كيفيت احياي موتا را مسئلت ميكند كه به من نشان بده من چگونه مرده را زنده بكنم؟ به من نشان بده من چگونه؟ به دستمن نشان بده.
بنابراين گرچه اينها داراي طمأنينه بودند؛ ولي طمأنينه هم مراتبي دارد. به دليل اينكه به صاحب نفس مطمئنه دستور ميرسد كه ﴿ارْجِعي إِلى رَبِّكِ﴾، خب هر اندازه بالاتر ميرود طمأنينهاش بيشتر ميشود. به صاحب نفس مطمئنه گفته ميشود: ﴿ارْجِعي إِلى رَبِّكِ﴾؛ ﴿يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً﴾[4] اين هر اندازه وجوهش بيشتر [باشد] بر طمأنينهاش افزودهتر ميشود. بنابراين آنچه را كه وجود مبارك خليل حق داشت طمأنينه بود؛ ولي طمأنينه درجاتي دارد [كه] بالاترين مرتبهاش اين است كه خود انسان مظهر آن اسم خاص الهي بشود.
متوجه شدن وحي خدا به حواريون
مطلب ديگر آن است كه اين دو آيهاي كه ذكر شد: يكي آيه 111 [و] يكي 112؛ يكي راجع به وحي به حواريين است كه ايمان بياوريد و يكي جريان درخواست حواريين، ظاهرش آن است كه آن ايمان حواريين قبل است [و] اين درخواست بعد، سياق اين چنين نشان ميدهد كه اول وحي خدا متوجه حواريين شد، اينها ايمان مجدد آوردند بعد چنين حوارييني از ذات اقدس الهي مسئلت مائده كردند، نه اينكه اول درخواست مائده كردند بعد از نزول مائده، وحي آمده است كه ايمان بياوريد، خب بعد از نزول مائده همگان ايمان ميآوردند يا ايمانشان برتر ميشد
تهديد خدا نسبت به ايمان نياوردن به مائده
مطلب بعدي آن است كه در ذيل آيه 115 كه فرمود: ﴿فَإِنّي أُعَذِّبُهُ عَذابًا لا أُعَذِّبُهُ أَحَدًا مِنَ الْعالَمينَ﴾ بعضي از روايات واحد است؛ خبر واحد كه گروهي از بنياسرائيل با ديدن اين مائده و با استفاده از اين مائده مع ذلك همچنان بر عنادشان باقي بودند و كفر ورزيدند كه خداوند، اينها را بوزينه كرده است[5] . اين روايت ظاهراً پذيرشاش مشكل است، چون در اين آيه دارد كه اگر كسي به اين مائده كفر ورزيد، بعد از ديدن اين مائده نسبت به آيات الهي ايمان نياورد، من او را به عذابي معذب ميكنم كه هيچ كس را به آن عذاب معذَّب نخواهم كرد. اين ﴿لا أُعَذِّبُهُ أَحَدًا مِنَ الْعالَمينَ﴾ معنايش اين است كه عذاب بيسابقه است نه فقط در آينده. اگر منظور اين باشد كه در آينده كسي را به اين عذاب معذّب نميكنم، خب ميشود اين روايتي كه وارد شده است اينها ايمان نياوردند و به صورت بوزينه مسخ شدند پذيرفت؛ اما اگر منظورش اين باشد كه عذابي ميكنم كه اين سابقه ندارد نه در گذشته و نه حال، اين با آيات قبلي در سورهٴ مباركهٴ «بقره» سازگار نيست، چون در سورهٴ مباركهٴ «بقره» درباره يهوديها كه قبل از مسيحيها بودند؛ آيه 65 سورهٴ «بقره» اين است كه ما آنها را قرده كرديم: ﴿وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ﴾ البته خنزير به اين صورت در قرآن كريم نيامده؛ اما قرده آمده. پس اگر اين روايتي كه وارد شده است گروهي از امت عيسي(سلام الله عليه) بعد از ديدن مائده مع ذلك ايمان نياوردند يا مثلاً همچنان بر كفرشان ماندند، خدا آنها را بوزينه كرده است[6] ، اين با آن آيه شصت و پنج بقره ناسازگار است، مگر اينكه منظور اين باشد كه من او را عذاب ميكنم به عذابي كه از اين به بعد ديگر چنين عذابي نخواهم كرد، آن هم معلوم نيست كه خدا از اين به بعد كسي را به صورت بوزينه مسخ نكرده باشد.
پرسش: ...
پاسخ: نه؛ منظور آن است كه در اينگونه از موارد يعني عذاب بيسابقه. خب اگر ديگران هم همين كار را كردند بوزينه شدند، مگر چه شد؟ ديگران هم درباره روز شنبه آنها كه درخواست معجزهاي و آيتي از خدا نكردند، خلافي كردند و بوزينه شدند. در جريان اصحاب سبت كه خداوند به اينها فرمود روز شنبه ماهيگيري ممنوع است. اينها در عين حال كه روز شنبه ماهيگيري ممنوع بود، مورد امتحان الهي قرار گرفتند؛ ديدند كه روزهاي شنبه ماهي فراوان است روزهاي يكشنبه به بعد ماهي نيست؛ كم است كه «يَوْمَ يَسْبِتُون»؛ ميبينند كه ماهي فراوان است ﴿يَوْمَ لا يَسْبِتُونَ﴾[7] ؛ ماهي كم است. اينها آمدند روز شنبه ماهي گرفتند، بعد به صورت قرده در آمدند. غرض آن است كه با آنكه آنها از خداوند درخواست چنين معجزهاي نكردند كه اتمام حجت شده باشد، بعد از معجزات فراوان.
پرسش: ...
پاسخ: بله آن همان سه چهار وجهي كه بود كه در بخشهاي لغوي مجمع البيان هم ملاحظه فرموديد.
پرسش: ...
پاسخ: اما اصل تهديد، منافاتي با ايمان ندارد چون بدتر از اين تهديد را ذات اقدس الهي درباره خود پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) قائل ميشود. فرمود اين پيغمبر اگر كمي خداي نكرده ـ معاذالله ـ تخلف بكند، آنچنان عذاب ميكنم كه احدي نميتواند از او حاجز باشد[8] . اين تهديد تند و تيز، منافات ندارد كه آن شخص جزء اوحدي از مؤمنين باشد.
درباره فرشتهها هم چنين است: ﴿وَ مَنْ يَقُلْ مِنْهُمْ إِنّي إِلهٌ مِنْ دُونِهِ فَذلِكَ نَجْزيهِ جَهَنَّمَ﴾[9] اين تهديد، منافات با عصمت ندارد دربارهٴ فرشته است، دربارهٴ پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است.
پرسش: ...
پاسخ: بله خب، چون فرض بر اين است كه اينها جزء مؤمنين عادي به حضرت عيساي مسيح نبودند [بلكه] جزء حواريين بودند (يك). حواريين شخص، اصحاب خُلّص بودند و اينها سوابق ممتدي در ايمان داشتند جزء سابقين مقربين بودند و در سورهٴ «صف» خداوند به مسلمانها دستور ميدهد كه مسلمانها! جنگ را از مسيحيها ياد بگيريد[10] . اين حوارييني كه جزء خلَّص اوليا بودند جزء سابقين مقربين بودند و در اين بخشهاي پاياني هم خدا مجدداً به اينها وحي ميفرستد يعني الهام ميكند كه به من پيغمبرم ايمان بياوريد، به ربوبيت من و به رسالت پيغمبرم ايمان بياوريد، ديگر آنها از اين حرفها كه ندانند ذات اقدس الهي قادر است منزه است، چون دارد: ﴿وَ إِذْ أَوْحَيْتُ إِلَيٰ الْحَوارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بي وَ بِرَسُولي﴾.
در ناثواب بودن توجيه زمخشري و رازي درباره «هل يستطيع»
قهراً بايد اين ﴿هَلْ يَسْتَطيعُ﴾ توجيه بشود آن توجيهي كه زمخشري در كشاف كرده و همان توجيه را فخر رازي ذكر كرده، آنها ناثواب است كه ﴿هَلْ يَسْتَطيعُ رَبُّكَ﴾ اين نشانه شك داشتن آنهاست[11] . اين ممكن است براي افراد عادي قابل قبول باشد؛ اما براي حواريين، آن هم در پايان عمر اين قابل قبول نيست.
اينكه فرمود: ﴿وَ إِذْ قالَ اللّهُ يا عيسَيٰ ابْنَ مَرْيَمَ ءَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُوني وَ أُمِّيَ إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ اين ناظر به آن مطلبي است كه در سر فصل اين بخش آمده كه ﴿يَوْمَ يَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ قالُوا لا عِلْمَ لَنا إِنَّكَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُيُوبِ﴾[12] .
سؤال توبيخي خدا در قيامت از عيسي(عليه السلام)
آنگاه در صحنه قيامت، ذات اقدس الهي از عيساي مسيح(سلام الله عليه) سؤال ميكند سؤالي كه در حقيقت، توبيخ امت است [كه] آيا تو به اين مردم گفتي من و مادرم را به عنوان دو اله اتخاذ بكنيد يا نه؟ يعني اين مردم به چه دليل؛ تو و مادرت را به عنوان اله اتخاذ كردند؛ اگر اين مردم تو و مادرت را به عنوان اله اتخاذ ميكردند تنها راهي كه داشتند آن است كه تو گفته باشي، آيا تو گفتي؟ اين استفهام انكاري است يعني تو كه نگفتي، پس آنها به چه دليل عيسي و مادرشان را به عنوان اله اتخاذ كردند، ﴿وَ إِذْ قالَ اللّهُ يا عيسَيٰ ابْنَ مَرْيَمَ ءَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُوني وَ أُمِّيَ إِلهَيْنِ﴾ اگر خدا ميفرمود من به عيسي گفتم كه آيا تو گفتي عيسي و مريم را به عنوان اله اتخاذ بكنيد، اين تعليق حكم بر وصف نبود؛ اما الآن با عنوان تعليق حكم بر وصف است كه مشعر است به نفي الوهيت اين دو، براي اينكه از عيسي به عنوان ابن مريم ياد كرد و از مريم هم به عنوان مادر ياد كرد، خب آنكه مادر است والد و والده است كه اله نيست، آنكه مولود است كه اله نيست. اگر ميگفت عيسي و مريم، اين نكتهها را نميفهماند؛ اما وقتي فرمود ﴿عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ﴾ يا ﴿اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ﴾ يعني تو با اينكه مولودي، مريم با اينكه والده است اينها كه نميتوانند الله باشند، الله آن است كه ﴿لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ﴾[13] آيا تو به اين مردم گفتي مني كه مولودم، مادري كه والد هست اينها را به عنوان اله بگيريد كه اين تعليق حكم بر خود وصف است كه مشعر به نفي آن مدعاست. ﴿ءَأَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُوني وَ أُمِّيَ إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ اين اله به معناي معبود است در حقيقت كه منشاء عبادت هم ربوبيت است. اين ﴿مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ يعني غير از اللهي كه وجود او مفروغ عنه آست ـ غير از او ـ آيا تو به مردم گفتي كه غير از اللهي كه وجود او مفروغ عنه است، من و مادرم را به عنوان اله اتخاذ بكنيد يا نه؟ يك بحث در اين است كه آيا در بين مسيحيت اين قول، سابقه دارد؛ گروهي بودند كه قائل به الوهيت عيسي يا به الوهيت مريم بودند يا نه؟ يك بحث در آن است كه اين ﴿مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ يعني چه؟
بيان سابقه الوهيت داشتن در مسيحيت
مطلب اول كه آيا در مسيحيت سابقه دارد يا نه؟ بعضيها نقل كردهاند و احياناً به صورت روايتي هست كه از پيشينيان، گروه مريميه بودهاند كه مريم(سلام الله عليه) را به عنوان اله اتخاذ كرده بودند[14] . درباره عيسي مسيح(سلام الله عليه) آنها كه قائل به تثليثاند: ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾[15] آنها كه به وضع الوهيت عيسي مبتلايند. اين كه ميگويند خدا يكي است و سه تاست؛ در عين حال كه يكي است هم سه تاست عيسي است روح القدس است و عبد، اين نشان ميدهد كه به الوهيت مسيح (سلام الله عليه) تفوه كردند و آن گذشتگان هم كه طايفه مريميه ناميده شده بودند و الان منقرض شدند آنها هم قائل به الوهيت مريم بودند و همين جريان تثليث، بعد از رشد اسلام ميبينيد كم شده است. اين پروتستانيها از اين حرف دارند كمكم صرفنظر ميكنند، اينها به بركت توحيد قرآني است يعني بعد از اينكه توحيد قرآني سراسر عالم را گرفته آنها ديگر كمكم ناچار شدند از آن تثليث صرف نظر كنند دست بردارند. همانطوري كه گروه مريميه منقرض شدند، اين گروههاي ديگر كمكم ممكن است از تثليث و مانند آن صرف نظر كنند، اينها از بركات قرآن كريم است، اين از آن حرفهاي عميق مرحوم كاشف الغطاء (رضوان الله عليه) است در كتاب شريف كشف الغطاء كه اگر خب ـ معاذالله ـ قرآن نبود، ديني روي زمين نميماند نه مسيحيت و نه يهوديت، براي اينكه علم با همه پيشرفتهايش يا خدا را قبول نميكرد يا اگر قبول ميكرد يهوديت و مسيحيتي نبود. اين تورات محرّف اين انجيل محرّف كه براي خدا حتي تا مرز كشتي با بعضي از انبيا را قائل است و اسناد شرابخواري و ميگساري را ـ معاذالله ـ به انبيا ميدهد اين كتاب، كتابي نيست كه بشر زير بار او برود و قرآن كريم آمد انجيل را تطهير كرد، تورات را تطهير كرد مريم عذرا را تطهير كرد موسي و عيسي را تطهير كرد، انبيا را با عصمت تطهير كرد، اين دين الهي كه به صورت يهوديت و مسيحيت و امثال و ذلك است در جهان ماند[16] و اگر قرآن نبود، هرگز اين دينها نميماند براي اينكه روزانه بر قشر تحريف اينها افزوده ميشد. خب بالاخره آن ميداند كسي كه ميگسار است وحي ياب نيست يا كسي كه اهل كشتي با انبيا است، آن ديگر خدا نيست.
پرسش: ...
پاسخ: نه اينها به ميگويند عوامهاي ما ميگويند. در خيلي از اين مصاحبهها ميبينيد كه آنها ميگويند ما هم ميگوييم آنچه را كه شما ميگوييد؛ همه اين ديالوگهايي كه الان بين اسلام و مسيحيت است در اين مناظرهها در اين مصاحبهها در اين كنفرانسها در كنگرهها، اين حرفها خيلي نزديك هم است، در حالي كه حرفها قبلاً نزديك هم نبود. اينها طبق بيان مرحوم كاشف الغطاء به بركت قرآن كريم است و اين قرآن موسي و عيسي و مريم (سلام الله عليهم اجمعين) را تطهير كرد، خب بالأخره آنها درباره مريم كدام تهمت بود كه نزنند و اين جنگ بين يهوديت و مسيحيت از يك سو مريم را اله دانستند از يك سو مريم را تبهكار و بزهكار، خب آن تفريط و اين افراط، قرآن آمده گفته نه؛ مريم بشري بود معصومه طاهره صفية الله و آلوده نبود و الله هم نبود؛ نه تفريط يهوديها كه بگويند: ﴿ما كانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ ما كانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا﴾[17] نه افراط مسيحيين كه بگويند الله است.
پرسش: ...
پاسخ: كمكم فهميدند كه اينها تقريرات درس وجود مبارك عيسي است، اينها معتقدند كه اينها را مقربين نوشتند اينكه خود انجيل اصلي نيست ايمان دارند كه تقرير درس استاد است وگرنه نميگويند اين وحي آسماني است، ميگويند اين را حواريين نوشتند احترام ميگذارند، احترام گذاشتن غير از آن است كه به جميع آنچه در او هست بپذيرند. غرض آن است كه اين كه ميبينيد الان در مناظرهها در اين مصاحبهها يك چنين حرفهايي دارند كه آنچه اسلام ميگويد ما هم ميگوييم، اين بعد از آمدن قرآن كريم است و انشعاب پروتستانيها از كاتوليك، بعد از قرآن كريم است وگرنه قبل از نزول قرآن كريم آنها پروتستاني نداشتند.
بيان انقراض گروه «مريميه»
اينكه فرمود: ﴿ءَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُوني وَ أُمِّيَ إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ اين گذشته از اينكه نقل كردند گروهي بودند به عنوان مريميه و منقرض شدند[18] ، اگر هم ظاهراً كسي درباره الوهيت مريم(سلام الله عليها) سخن نميگفت؛ ولي در برابر او خضوع الوهي داشت، همين معنا اتخاذ اله است و قرآن هم نميفرمايد كه عدهاي بودند كه درباره مريم ميگفتند او الله است، برخلاف آنچه درباره عيسي است؛ درباره عيسي گفت: ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾[19] اين ﴿قَالُوا﴾ است؛ ولي درباره الوهيت مريم اتخاذ اله است نه قل، اتخاذ اله مثل آن است كه يك كسي كه به ميل خود كار ميكند در برابر هوس خود خاضع است ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾[20] ، آن كه نميگويد خداي من هواي من است يك چنين حرفي كه نميزند ولي به ميل خود عمل ميكند، كسي كه به ميل خود عمل ميكند عالماً عامداً گناه ميكند ﴿اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾ ديگر، هيچ گناه عالم عامد نيست مگر اينكه انسان هوس خود را اله قرار بدهد، حالا چه بگويد چه نگويد و قرآن هم غير از اسناد اتخاذ، چيز ديگري ندارد. نفرمود كه اينها گفتند مريم اله است، گفتند اينها مريم را و عيسي را اله اتخاذ كردند، اتخاذ اله همان تخضع الوهي است، در برابر او خضوع كردن و او را مستقل به امر ديدن و در برابر او فرمان بردن همين!
خب اگر ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ به اين معناست اگر كسي جاهل بود ناسي بود ساهي بود غافل بود گناه كرد هيچ؛ اما كسي عالم است عامد است، ميداند دين مطلبي را گفته او در قبال دين دارد حرف اظهار ميكند و به حرف خود عمل ميكند، خب همان اتخاذ اله است ديگر، ولو نگويد: ﴿أَنَا رَبُّكُمُ اْلأَعْليٰ﴾ نگويد: ﴿ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْري﴾[21] همين شخص كه مطيع هوس خود است هواي خود را اله اتخاذ ميكند قرآن هم بيش از اين معنا اسناد نداد، فرمود: ﴿ءَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُوني﴾ ناس يعني به امت خودت، ﴿ءَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُوني وَ أُمِّيَ إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ آنگاه مسيح عرض ميكند كه ﴿سُبْحانَكَ﴾.
بيان علامه درباره «من دون الله»
يك مطلب مبسوطي سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اينجا دارند ميفرمايند كه اين ﴿مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ گاهي «دون» به معناي غير است گاهي «دون» به معناي نزديك است گاهي «دون» به معناي سواست، اينجا هم منظور اين نيست كه آيا تو به اينها گفتي خدا را نفي بكن، خدا را نفي بكنيد من و مادرم را اله قرار بديد يا نه؟ يك بحث مبسوط و عميقي دارند[22] در اينجا. ميفرمايد كه اين معنا اصلاً قابل نفي نيست، خدا قابل انكار نيست؛ هيچ كس نميتواند خدا را انكار كند چه ملحد چه غير ملحد، اگر اختلافي هست و انكاري هست در اوصاف خداست نه در ذات خدا، خدا يعني يك حقيقت زوال ناپذير، اين در بحث «الواجب ما هو» است.
ميبينيد در كتابهاي عقلي، اول واجب اثبات ميشود بعد توحيد او بعد علم او بعد قدرت او بعد حيات او بعد تكلم او بعد سمع و بصر و اراده او و مانند آن، اينها بخشهاي بعدي است مربوط به صفات واجب. واجب يعني حقيقت زوال ناپذير، اين معنا قابل انكار نيست. هيچ كس نميتواند اين را انكار بكند و بگويد اين نيست و ديگري است، خب اگر ديگري است ديگري هم حقيقت زوال ناپذير است، پس شما در وصف اختلاف دارند نه در ذات، لذا ميگويند اصلاً قرآن كريم در غالب موارد، ذات اقدس الهي را وجود او مفروغ عنه گرفته و هيچ برهاني براي اثبات اصل الذات اقامه نميكند، او را بيّن الرشد ميداند [و] اگر دليل هست براي توحيد او يا ساير اوصاف اوست. بعد ميفرمايند حتي آن دهريها و طبيعيها، اين دهريين و طبيعين كه الله را به عنوان صانع عالم منكرند، ميگويند نظام جهان را خود طبيعت تأمين ميكند، خب خداي آنها همان طبيعت آنهاست، آيا ميشود گفت كه دهر از بين برود؟ ميگويند نه، آيا اين طبيعت، زوال پذير است؟ ميگويند نه، پس خب شده واجب الوجود؛ منتها شما در وحدت و كسوتش در علم و حياتش در شعور و ادراكش در سمع و بصرش اختلاف داريد، اين خلاصه فرمايش سيدناالاستاد.
اين بيان ظاهراً ناتمام است، براي اينكه خدا آن موجود شخصي زوال ناپذير است دهري و طبيعي چنين موجودي را قائل نيست، آنچه را كه دهري و طبيعي قائل است يك وحدت نوعي است، ميگويد اين طبيعت است كه به حالتهاي گوناگون در ميآيد؛ گاهي حركت است گاهي نيروست گاهي آب است گاهي صورتهاي ديگر ميپذيرد، يك شيء خاص خارجي نيست كه به صورت گوناگون در بيايد مثل ماده اُوليٰ، گاهي اين ذاتاً تبديل ميشود به چيز ديگر، پس آن موجود اولي رخت بربست و آنچه موجود است مجموع اينها موجود است، مجموع كه وجود جدايي ندارد تا ما بگوييم اين ميشود واجب الوجود.
واجبي را كه عقل ثابت ميكند و وحي روي او تكيه دارد، يك موجود مشخص خارجي است، حالا يك شريك دارد يا ندارد. اگر شريك نداشت بحثش را بحث توحيد، مسئله توحيد به عهده ميگيرد. واجب يعني يك موجود زوال ناپذير، طبيعت كه موجود زوال ناپذير نيست. آن جامعاش كه در ذهن است، مجموعاش هم كه در خارج وجود ندارد، جميعاش هم كه پراكنده است [پس] چه چيزي زوال ناپذير است؟ آن كه دهري است هر موجودي از موجودات را كه شما دست رويش بگذاريد ـ بنا بر مكتب دهريه ـ اين قبلاً نبود بعداً هم نيست. مجموع اينها كه وجود جدايي ندارد، جامع آنها كه در ذهن است اگر ذهن ذاهم نباشد جامعي در كار نيست، جميع هم كه متفرقاتاند. پس مسئله واجد، غير از آن است كه دهري و طبيعي ميگويد؛ واجد يعني يك موجود مشخص خارجي زوال ناپذير، حالا شريك دارد يا نه علم دارد يا نه حيات دارد يا نه آنها را اوصاف واجد بايد تعيين بكند.
پرسش: ...
پاسخ: آنها اگر اصل واقعيت را به برهان صديقين ميپذيرفتند كه جزء اوحدي از حكما بودند. كدام يكي از آنها ميتوانند برهان صديقين را به صورت واحد شخصي تبيين كنند؟ برهان صديقين كه نظر نهايي خود صدرالمتألهين (رضوان الله عليه) است، موجود واحد واقعي خارجي شخصي را ثابت ميكند.
پرسش: ...
پاسخ: بله، آن نظر را كه در اينجا اعمال نكردند. در اينجا ميفرمايند كه ﴿مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ به معناي نفي الله نيست، براي اينكه الله قابل نفي نيست. اگر اختلافي بين موحد و ملحد است در وصف الله است؛ الله يعني موجود زوال ناپذير. دهري هم قبول دارد طبيعي هم قبول دارد مشرك هم قبول دارد موحد هم قبول دارد، اين خلاصه فرمايش ايشان بود. عرض ميكنيم اين چنين نيست. دهري يك موجود مشخص واقعي را قبول ندارد، ميگويد دهر است كه هر روز و يك لحظه به شكلي درميآيد. جميع اينها كه متفرق است تك تك اينها محدودند، مجموع كه وجود جدايي ندارد، جامع اينها در ذهن است آن موجود ذهني كه الله نيست و اگر ذهن هم نباشد ما جامع ذهني هم نخواهيم داشت.
پرسش: ...
پاسخ: اصل الماده هم كه متغير است، اصل المادهاي كه ملحدين طبيعين قائلاند، ميگويند خود ماده متغير ميشود به صورت ديگر، پس ما اصل الماده چيزي نداريم. آن ماده فلسفي را كه ماديون قبول ندارند، ميگويند اين موجود گاهي انرژي است گاهي حركت است گاهي اتم است گاهي فضاست گاهي كذا يعني به تمام ماده و صورت عوض ميشود، نه اينكه اصل زيربناي همه اينها ثابت است.
«و الحمدالله رب العالين»