درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

74/08/22

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 110 الی112

 

﴿إِذْ قَالَ اللّهُ يَاعِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِي عَلَيْكَ وَعَلَي وَالِدَتِكَ إِذْ أَيَّدتُّكَ بِرُوحِ القُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي المَهْدِ وَكَهْلاً وَإِذْ عَلَّمْتُكَ الكِتَابَ وَالحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالإِنْجِيلَ وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونَ طَيْراً بِإِذْنِي وَتُبْرِئ الأَكْمَهَ وَالأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَإِذْ تُخْرِجُ المَوْتَي بِإِذْنِي وَإِذْ كَفَفْتُ بَنِي إِسْرَائِيلَ عَنكَ إِذْ جِئْتَهُم بِالبَيِّنَاتِ فَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ﴾ (۱۱۰) ﴿وَإِذْ أَوْحَيْتُ إِلَي الحَوَارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بِي وَبِرَسُولِي قَالُوا آمَنَّا وَاشْهَدْ بِأَنَّنَا مُسْلِمُونَ﴾ (۱۱۱) ﴿إِذْ قَالَ الحَوارِيُّونَ يَاعِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ أَن يُنَزِّلَ عَلَيْنَا مَائِدَةً مِنَ السَّماءِ قَالَ اتَّقُوا اللّهَ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ﴾ (۱۱۲)

جلوگيری امر غيبی به صورت امر ظاهری

مطالبي كه در آيه قبل بود و مانده است اين چنين است كه در جريان عيساي مسيح (سلام الله عليه) و مريم (سلام الله عليها) آياتي است كه يك امر غيبي به صورت يك امر ظاهري جلوه مي‌كند. در جريان مريم (سلام الله عليها) آيه 17 سورهٴ مباركهٴ >مريم< اين است: ﴿فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجابًا فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَرًا سَوِيًّا﴾؛ يعني آن فرشته غيبي كه از طرف ذات اقدس الهی رسالت يافت، براي مريم (سلام الله عليها) به صورت يك بشري متمثل شد، در جريان حضرت عيسي (سلام الله عليه) هم فرمود: ﴿وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْني﴾ كه تو از گِل به صورت يك پرنده درمي‌آوري. اين تعبيرات باعث شده است كه بعضي از بزرگانِ اهل معرفت و تفسير بگويند که سرّ پيشرفت مجسمه سازي در بين مسيحي‌ها همين آياتي است كه جريان تمثّل را و جريان تجسيم را درباره مريم (سلام الله عليها) و يا درباره عيسي (عليه السلام) ذكر مي‌كند.

اين يك بحث فقهي عليحده‌اي را طلب مي‌كند كه آيا براي امتان آنها هم جايز بود يا جايز نبود و الآن جايز است يا نه؟ يك مطلب ديگري است، لكن يك تفتن تفسيري خوبي است كه گرايش مسيحيت به هنر مجسمه سازي و ترسيم و تصوير و تمثيل يعني يك معقولي را به صورت يك محسوسي درآوردن اين در دستگاه ديني اينها سابقه دارد که اين يك تفتّني است كه بعضي از مفسران بزرگ ذكر كردند و تفتّنِ خوب و مناسبي هم است؛ اما بحث فقهي‌اش كه مربوط به امت اوست جداگانه بايد بحث بشود كه آيا در شريعت عيساي مسيح مجسمه سازي جايز بود يا جايز نبود؟

فرق بين عمل عيسی و افعال سامری

مطلب دوم آن است كه بين كار عيساي مسيح (سلام الله عليه) كه معجزه است با كار سامري كه يك فريبي بيش نيست خيلي فرق است؛ در جريان سامري آن طوري كه در آيه 88 سوره >طه< آمده است اين چنين مي‌خوانيم: ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَدًا لَهُ خُوارٌ﴾؛ سامري صورتِ مجسمه گوساله‌اي را ساخت و اين را به حرف آورد؛ اما به اين مجسمه حيات نداد. تعبير قرآن كريم اين است كه ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَدًا لَهُ خُوارُ﴾ نه اينكه عجلاً له خوار. خُوار بانگِ گاو است؛ نظير نطق كه حرف انسان است يا صاحق و ناهق كه وصف اسب و حمار است؛ انسان را مي‌گويند ناطق و فرس را مي‌گويند صاحق و حمار را مي‌گويند ناهق و گاو را مي‌گويند خائر، بقر حيوانٌ خائر و خوار بانگ گاو است. اگر اين گوساله حيات مي‌داشت و واقعاً زنده بود و بانگ برمي‌داشت ديگر تعبير قرآن اين نبود كه ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَدًا لَهُ خُوارٌ﴾، بلكه مي‌فرمود عجلاً له خوار. اين كلمه جسد نشان مي‌دهد كه عِجلِ واقعي نبود و حيات نداشت.

بنابراين فرق بين معجزه و سحر يا كارهاي نيرنگ و فريب آن است كه در جريان سامري اين گوساله حقيقتاً زنده نشد و حيات حيواني نداشت، بلكه به صورت گوساله بود كه دستگاهي تعبيه كرده بود كه او بانگ برمي‌داشت كه با كارهاي هنري و فنيِ الآن روشن است كه ممكن است مجسمه‌اي ساخته بشود كه صدا داشته باشد، اين حيات نداشت و اما در جريان عيساي مسيح (سلام الله عليه) فرمود که فتكون طيراً باذن الله نه اينكه صورت طير است، صورت طير را اوّل ساخت و بعد دميد و اين به اذن خدا واقعاً پرنده شد.

مظهر خالقيت بودن عيسی

مطلب بعد آن است كه آيا وجود مبارك عيسي (سلام الله عليه) با ساختنِ يك مجسمه حيات داد يا از گِل به صورت يك پرنده‌اي ساخت كه نه تنها ظاهرش پرنده بود بلكه براي او دستگاه گوارشي هم ساخت و بعد روح دميد و او زنده شد؟ چون اگر ظاهرش مجسمه باشد كه با حيات آن دستگاه گوارشي تأمين نمي‌شود! حالا يا در هنگام ساختن هم ظاهر را ساخت و هم باطن را و يا ظاهر را ساخت و با دميدن هم باطن را درست كرد و هم روح داد! به هر تقدير بايد پرنده بشود نه اينكه ظاهرش پرنده بشود و دستگاه مغز و قلب و گوارش و امثال ذلك نداشته باشد، اين چنين نيست. ظاهراً وجود مبارك عيسي (سلام الله عليه) مَظهَرِ خالقيت خدا شد به اذن خدا، چون خالقيت صفت فعل خداست نه صفت ذات خدا و هر جا كه خدا اراده بفرمايد آنجا و آن شيء و آن شخص مظهر خالقيت حق قرار مي‌گيرد. به اذن خداي سبحان همان كاري را كه خود ذات اقدس الهی بالذات و بالاصاله درباره انسان انجام داد، بالعرض و بالتبع مظهر او درباره حيوان انجام مي‌دهد.

خداوند درباره آفرينش انسان فرمود ﴿إِنّي خالِقٌ بَشَرًا مِنْ طينٍ * فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ﴾[1] خود ذات اقدس الهی كه مجسمه خلق نكرد تا بر او روح بدمد! اينكه فرمود: ﴿إِنّي خالِقٌ بَشَرًا مِنْ طينٍ﴾؛ يعني من مجسمه انسان مي‌سازم يا نه، دستگاه مغز و دستگاه قلب و دستگاه گوارش را از درون تامين مي‌كنم همانطوري كه جاي چشم و گوش و دست و پا را در بيرون قرار مي‌دهم؟ يعني يك موجود جسماني كه همه اين دستگاههاي درون و بيرون را داشته باشد اين را اوّل از گِل مي‌سازم و بعد در او مي‌دمم و او زنده مي‌شود. پس وجود مبارك عيساي مسيح (سلام الله عليه) كه مظهر خالقيت خدا شد درباره آفرينش يك حيوان به اذن خدا، او هم واقعاً به صورت حيوان درآورد نه اينکه شكل حيوان باشد؛ يعني همانطوري كه يك حيوان دستگاه بيروني دارد و دروني؛ يعني جاي چشم و گوش و اعضا و جوارح دارد و جوانع قلبي دارد و مغز دارد و دستگاه گوارش دارد، اين كار را عيساي مسيح به اذن خدا كرد و بعد در او دميد و او زنده شد كه همان كاري كه ذات اقدس الهی بالذات و بالاصاله درباره انسان كرد همان كار را بالتبع و بالعرض وجود مبارك عيسي (سلام الله عليه) درباره حيوان کرد.

معنای طفره

مطلب چهارم اين است كه چه درباره ذات اقدس الهی و چه درباره عيساي مسيح (سلام الله عليه) اين چنين نيست كه با مجسمه ساختن طفره‌اي راه پيدا كند و شيء از مرحله جماد به حيواني برسد؛ يا از مرحله جماد به انساني برسد يعني يك مجسمه‌اي شده انسان يا يك مجسمه‌اي شده حيوان، چون طفره به هر وسيله‌اي باشد و به هر راهي باشد مستحيل است. طفره معنايش اين است كه يك امر ممتدي خواه امتداد زماني، خواه امتداد مكاني، خواه امتداد جوهري، خواه امتداد وجودي و يك امر ممتدّي كه اوّلي دارد، وسطي دارد و آخري دارد اگر يك موجودي از آن اوّل به اين آخر می‌رسد حتماً اين وسط را طي مي‌كند، حالا يا به سرعت طي مي‌كند يا به كُندي طي مي‌كند يا به نحو عادي طي مي‌كند، يا به نحو غيرعادي طي مي‌كند، يقيناً بايد اين وسط را طي كند.

اگر فرض كرديم از باب تمثيل ظاهري يك موجودي در شرق باشد و يك موجودي در غرب باشد و يك متحركي بخواهد از شرق به غرب يا از غرب به شرق حركت كند، اين فاصله بين اين مبدأ و منتها را بايد طي كند، حالا يا افقي روي زمين طي مي‌كند و يا يك قوسي روي هوا طي مي‌كند، يا تحت الارض طي مي‌كند به هر تقدير فاصله نقطه مبدأ با نقطه معاد حل مي‌شود که يا در فضا است يا از زير يا روي زمين است، اگر يك موجودي بخواهد از نقطه آغازين به نقطه انجام و پاياني برسد بدون اينكه اين وسط را طي كند، نه از بالا، نه از وسط و نه از زير، اين مي‌شود طَفره و اين طَفره مستحيل است. معنايش آن است كه بود و نبودِ اين شيء يكسان است و چون طفره مستحيل است حتماً بايد اين فاصله طي بشود، حالا يا به سرعت يا به كندي يا به طور عادي يا غيرعادي.

در جريان آفرينش انسان كه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿إِنّي خالِقٌ بَشَرًا مِنْ طينٍ ٭ فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ﴾[2] ، اين شيء از مرحله جماد به مرحله نبات مي‌رسد، بعد به مرحله حيوان مي‌رسد و بعد مي‌شود انسان، حالا اينها سريعاً انجام مي‌گيرد يا به طور غير عادي انجام مي‌گيرد همه اينها قابل قبول و معقول است؛ اما يك شيئي از مرحله جماد بدون اينكه مراحل نباتي و حيواني را طي كند و دفعتاً بشود انسان يا شيئي از مرحله جماد بدون اينكه مرحله نباتي را طي كند دفعتاً بشود حيوان، چنين چيزي مستحيل است. اين آيات هرگز نمي‌گويد که يك چنين محال عقلي اتفاق افتاده است، بلکه مي‌گويد يك مجسمه‌اي حيوان شده است و اين كاملاً قابل قبول است كه به سرعت اين راه را طي كرده است.

آنجا كه خدا بالاصاله و بدون مباشرت انجام مي‌دهد كه فعل خداست و سراسر عالَم اين چنين است و آنجا كه ذات اقدس الهی اجازه مي‌دهد که به اذن خدا يك موجودي را كسي زنده مي‌كند اين مي‌شود معجزه؛ منتها وقتي معجزه است معنايش اين نيست كه طَفره است، چون اعجاز خلاف عادت است نه خلاف عقل و طفره خلاف عقل است. يقيناً اين راهِ وسط را طي كردند، حالا يا به طور عادي طي كردند يا به طور غيرعادي طي كردند يا سريعاً طي كردند يا بطيئاً طي كردند، راهِ اين وسط را طي كردند و منظور اين است.

سخن امين الاسلام درباره روح

مطلب بعدي آن است كه مرحوم امين الاسلام (رضوان الله عليه) در مجمع مي‌فرمايند كه چون روح جسم است قابل نفخ است[3] . اين سخن از هر دو جهت ناتمام است؛ هم جسم بودنِ روحِ حيواني و هم استشهاد به كلمه نفخ. نفخ به اين معنا نيست كه انسان چيزي را مي‌دمد و اين باد يا اين فوت مي‌شود روح و همين ريح مي‌شود روح، اينكه نيست! همان كاري كه ذات اقدس الهی درباره انسان كرده است كه فرمود: ﴿إِنّي خالِقٌ بَشَرًا مِنْ طينٍ ٭ فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ﴾[4] اين نفخ همان افاضه است نه اينكه خدا در چيزي ـ معاذالله ـ مي‌دمد!

عيساي مسيح (سلام الله عليه) هم به اذن خدا در هيئت طير روح را افاضه مي‌كند. ممكن است که نفخ مقدمه اين كار باشد؛ مثل اينكه دست زدن يا القاء و مانند آن مقدمه است و وجود مبارك موساي كليم (سلام الله عليه) مامور شد كه اين عصا را بيندازد: ﴿أَلْقِ ما في يَمينِكَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا﴾[5] ؛ اگر موساي كليم اين عصا را القا نمي‌كرد و ديگران القا مي‌كردند اثر نداشت بلکه او بايد القا بكند و او تا القا نكند آن حيات پيدا نمي‌كند؛ اما معنايش اين نيست كه حيات يك امر مادي است كه با انداختنِ چوب حل بشود. در جريان عيسي (سلام الله عليه) معنايش اين نيست كه روح حيواني يك امر مادي است كه با دميدن حل مي‌شود، بلکه اين دميدن زمينه است و مقدمه است تا روح افاضه بشود.

روح حيواني يقيناً مجرد است، البته تجردِ تامِ عقلي را ندارد، به دليل اينكه اينها ادراك دارند و انديشه دارند و هرجا انديشه است مجرد است، انديشه مادي نيست، فكر مادي نيست و علم مادي نيست و خواه علم تخيلي، خواه علم توهمي و خواه بالاترين علمش كه علم عقلي است، براي آنكه ماده آن است كه قابل تقسيم و تجزيه باشد و مانند آن. هرگز فهم را نمي‌شود تقسيم كرد يا علم را نمي‌شود تقسيم كرد، بالا و پائين ندارد، زير و رو ندارد، پشت و رو ندارد، اوّل و آخر ندارد، نصف و جزء و كل و ثالث و ربع ندارد و چيزي را كه هيچ اثر از آثار ماده را ندارد مادي نيست و مي‌شود مجرّد و حيوان داراي انديشه است، داراي فهم است، داراي ادراك است، آثار ادراكي فراوان دارد و اگر تربيت بشوند كه بحثهاي عميق فكري را هم مي‌فهمند و همين هُدهُد كه تربيت شده دست سليمان (سلام الله عليه) بود مي‌بينيد که يك برهان قويِ كلامي اقامه مي‌كند كه ﴿وَجَدْتُها وَ قَوْمَها يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾[6] ؛ چرا اينها اين چنين مي‌كنند؟ ﴿أَلاّ يَسْجُدُوا لِلّهِ الَّذي يُخْرِجُ الْخَبْ‌ءَ فِي السَّماواتِ﴾[7] ؛ اينها چرا در برابر شمس سجده مي‌كنند؟ چرا در برابر خدايي كه خالق شمس است سجده نمي‌كنند؟ اين يك برهان عقليِ تامي است كه اين هُدهُد اقامه كرده است، البته هر حيواني بعيد است که به اين صورت دربيايد؛ اما حيوان خاصي كه دست پرورده سليمان (سلام الله عليه) باشد چنين برهان كلامي و عقليِ تامي را اقامه مي‌كند. اگر يك موجودي بتواند برهان كامل اقامه كند بر وحدت حق، بر ثبوت حق، براي اينكه او شايسته معبود بودن است كه چنين موجودي مادي نيست و آنكه فهم دارد فهم مجرّد است و فهم صفتِ روح است و ممكن نيست که صفت مجرد باشد و موصوف مادي.

بنابراين اين بيان مرحوم امين الاسلام هم ناتمام است كه از كلمه نفخ بخواهند مسئله جسماني بودنِ روحِ حيواني را اثبات بكنند. اگر يك موجودي اهل معرفت بود و اهل فهم و ادراك و انديشه بود يقيناً مجرّد است، البته تجرّد مراتبي دارد و مقول به تشكيك است و شدت و ضعف دارد و آن اندازه‌اي كه در انسانهاست در حيوانها نيست، چه اينكه آن اندازه‌اي كه در فرشته‌هاست در انسانهاي عادي نيست، چه اينكه آن مرحله‌اي كه در انسانهاي كامل است نه تنها در انسانهاي عادي نيست حتي در فرشته‌ها هم نيست؛ اما اينكه ذات اقدس الهی در خلال اين معجزات ﴿وَ إِذْ كَفَفْتُ بَني إِسْرائيلَ﴾ را ذكر فرمود و ديگر باذني را ذكر نكرد، چون آنجا مستقيماً فعل را به خود اسناد مي‌دهد و ديگر لازم نيست كه بفرمايد باذني. اگر مي‌فرمود که تو از شر بني اسرائيل نجات پيدا كردي، آنجا لازم بود که باذني بگويد يا تو پيروز شدي، آنجا لازم بود که بفرمايد باذني؛ اما مستقيماً مي‌فرمايد که من دست آنها را از آسيب رسانيِ به تو كوتاه كردم که ديگر لازم نيست بفرمايد باذني.

اصحاب باوفا از نعمتهای الهی

﴿وَ إِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوارِيِّينَ﴾ اين هم از نعمتهاست و يكي از نعمتهايي كه خداوند به انبياء اعطا مي‌كند داشتنِ اصحاب باوفا و اصحاب خوب است. اين نعمت الهي است که فرمود: من از راه الهام حواريين تو را نسبت به تو وفادار كردم و من به اينها از راه الهام فهماندم كه به تو ايمان بياورند ايمان مستحكم و تجديد بيعت كنند و تجديد عهد كنند و در هنگام جنگ و دفاع از تو حمايت كنند و مانند آن. اين ﴿وَ إِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوارِيِّينَ﴾ معلوم مي‌شود که ايمان ابتدايي اينها نبود، براي اينكه حواريين از شاگردان مخصوص و از اصحاب خاص عيساي مسيح (سلام الله عليه) بودند و حوارييِ شخص يعني اصحاب خالص و خاص او و اينها قبلاً به حضرت عيسي ايمان آورده بودند و الآن كه احتياجي به وفاداري و عهد دارد خداوند به حواريين از راه الهام مي‌فهماند كه به الله ايمان بياوريد و تجديد عهد كنيد و به رسول خدا كه همان عيساي مسيح (سلام الله عليه) است ايمان بياوريد و تجديد عهد كنيد؛ نظير بيعت تحت الشجره، بيعت رضوان، بيعت عقبه و مانند آن كه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) از اصحاب خاصه‌اش مي‌گرفت. اين هم از نعمتهاي الهي است كه خدا به عيساي مسيح داد و فرمود که من از راه الهام به اينها فهماندم كه نسبت به تو وفادار باشند.

درباره وحي در قرآن كريم ﴿وَ أَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ﴾[8] آمده، ﴿وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعيهِ﴾ آمده که اينها پيغمبر نيستند، براي اينكه فرمود: ﴿أَنْ آمِنُوا بي وَ بِرَسُولي﴾ که اين محفوف به قرينه است. در جريان مادر حضرت موسي هم فرمود: ﴿وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى﴾ که اين وحي پيداست وحي تشريعي نيست، براي اينكه با قرينه همراه است؛ مي‌فرمايد که من به حواريين وحي فرستادم كه به خدا و پيغمبر خدا ايمان بياوريد، پس معلوم مي‌شود که اينها خودشان پيغمبر نيستند، پس وحيشان تشريعي نيست و اين مي‌شود الهام، آن وقت اين وحي الهامي كه در قرآن كم نيست.

اختصاص وحی الهی برای حواريون

منتها امر از راه الهام است و از راه كتاب يا از راه لفظ و مانند آن نبود كه به اينها ما مستقيماً امر بكنيم يعني از راه شريعت جديد، شريعت جديدي كه نبود!

﴿وَ إِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوارِيِّينَ﴾ دستور داديم که اَن آمنوا که خودِ {آمنوا} امر است؛ اما صحبت در اين است كه چطوري فرموده؟ و اگر ما روايتي پيدا كرديم كه منظور از اين {اوحي} امر است معنايش اين نيست كه وحي همان امر است، چون خود ان آمنوا امر است؛ اما چطور خدا به اينها فهمانده؟ فرمود که از راه الهام است؛ مثل امر و نهي‌اي كه به مادر موسي (سلام الله عليه) دارد كه ﴿وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقيهِ فِي الْيَمِّ وَ لا تَخافي وَ لا تَحْزَني إِنّا رَادُّوهُ إليک﴾که دو امر است و دو نهي است، همه اينها از راه الهام است. فرمود: ﴿وَ إِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بي وَ بِرَسُولي﴾، پس معلوم مي‌شود اين وحي‌اي كه به حواريون رسيده است وحي‌اي كه براي مرسلين و امثال ذلك مي‌آيد نيست و وحي تشريعي نيست، بلکه اين وحي به معني الهام است كه اينها به دستور پيغمبرِ عصرشان عمل مي‌كنند.

وحي تشريعي با رحلت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) منقطع شد؛ در نهج البلاغه آمده است كه «لقدِ انقَطَعَ بِمَوتِك ما لم يَنقَطِعُ بِموتِ غيرک»[9] که اين يك وحي تشريعي است که حكم خدايي بيايد و شريعتي جديد بيايد و مانند آن نيست، از اين جهت كه خود پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم فرمود: «لانبيَّ بعدی»[10] ؛ اما وحي‌هاي تعريفي و وحي‌هاي انبائي دائر مدار ولايت است نه رسالت و تا اولياي الهي در دنيا هستند كه يكي از بارزترين مصاديق اولياي الهي وجود مبارك فاطمه زهرا سيده نساء عالمين (صلوات الله و سلامه عليها) است اين وحي است؛ وحي تسديدي است، وحي انبائي است، مَلاحم است، گزارشهاي غيبي است، درباره گذشته است، درباره آينده است؛ اما وحي‌اي كه به معناي حُكم باشد و واجبي افزوده بشود بر واجبهاي ديگر يا حرامي بر حرامهاي ديگر افزوده بشود يا حكمي نسخ بشود و مانند آن اين چنين نيست.

تفاوت حواريون با فرشتگان

آنها فاعل مختار بودند؛ اما عصمت يك ملكه علمي است و با اختيار هماهنگ است. اينها نظير فرشته‌ها نبودند كه اصلاً انگيزه گناه در اينها نباشد؛ ولي اينها عالماً عامداً در عين حال كه مي‌توانستند خلاف بروند نرفتند و بعضي از اين كرامتها را خداوند به بعضي‌ها هم عطا كرده است؛ نظير بلعم باعور كه گفتند ذات اقدس الهی درباره او فرمود: ﴿وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ﴾ كسي كه ﴿آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوينَ﴾[11] ؛ خدا به او كرامتها مرحمت كرده است و او از اين كرامت سوء استفاده كرد خداوند پستهاي كليدي خود را به كسي نمي‌دهد كه مي‌داند از او كشف خلاف مي‌شود و سوء استفاده مي‌كند؛ اما علوم عادي و غيرعادي را به افراد به عنوان آزمون مي‌دهد؛ هم اين علمهاي حصولي را مي‌دهد و هم آن علمهاي كرامتي و شهودي را عطا مي‌كند، چون هر دو به عنوان امتحان است؛ ولي سِمَت بدهد يا پست كليدي بدهد هرگز نيست.

﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾[12] ؛ خدا مي‌داند كه به چه كسي سِمَت بدهد! به كسي سِمَت مي‌دهد كه مي‌داند او هرگز از اين سِمَت سوء استفاده نمي‌كند؛ اما بدون سِمَت بعضي از علوم را حتي كرامتها را هم در اختيار افراد قرار مي‌دهد. ممكن است كسي مستجاب الدعوه باشد ولي از اين استجابت دعا سوء استفاده كند و جريان ﴿وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوينَ﴾[13] از همين قبيل است؛ اما وجود مبارك فاطمه زهرا (صلوات الله و سلامه عليها) سيده نساء عالميان من الاولين و الآخرين است[14] .

تبيين معنای آيه مباهله در روايات

يك بيان بسيار لطيفي سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) داشتند در ذيل همان >آيه مباهله< كه در سورهٴ مباركهٴ >آل عمران< بحثش گذشت، آنجا كه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) از طرف خداوند مامور شد كه بفرمايد: ﴿تعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ﴾، آنجا ﴿ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْكاذِبينَ﴾[15] ايشان از كلمه ﴿ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْكاذِبينَ﴾ استشهاد مي‌كند و استفاده مي‌كند كه اينها؛ يعني وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم)، امير المومنين (عليه السلام)، فاطمه زهرا (سلام الله عليها)، امام حسن و امام حسين (عليهم السلام) همه‌شان از غيب به اذن خدا خبر مي‌دهند.

بيان استشهادشان هم اين است كه ذات اقدس الهی به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود كه بگو ما خودمان و زنانمان ـ چون زن در قبال فرزند كه قرار بگيرد يعني دختر. ذات اقدس الهی به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود كه بگو ما خودمان و دخترانمان ـ را و كساني كه به منزله جان ماست و فرزندانمان را مي‌آوريم و بعد مباهله مي‌كنيم، ابتهال مي‌كنيم و تضرع مي‌كنيم: ﴿ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْكاذِبينَ﴾[16] ؛ ما مي‌آييم لعنت خدا را بر كاذبين قرار بدهيم، نه اينكه بگوييم: اللهم العن الكاذبين، بلکه ما خودمان اين كاره‌ايم كه لعنت خدا را بر كاذب قرار مي‌دهيم. محل استشهادشان اين است كه كاذبين جمع است؛ يعني يا ما كاذبيم يا شما! كاذب و صادق وصف مُخبِر است و كسي كه خبر مي‌دهد يا صادق است يا كاذب و كسي كه تماشاچي است نه صادق است نه كاذب.

از اينكه فرمود كاذبين، معلوم مي‌شود که از طرف پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مُخبِرين چند نفرند: خود پيغمبر مخبر است، اميرالمؤمنين، فاطمه زهرا، امام حسن و امام حسين (عليهم الصلاة و عليهم السلام) مخبرند و از غيب خبر مي‌دهند. اين مخبر يا صادق است يا كاذب[17] ؛ اگر اينها مخبر نبودند و گزارش دهنده از طرف خدا نبودند و گزارش دهنده فقط پيغمبر بود و آن چهار نفر تماشاچي صحنه بودند و سهمي در گزارش نداشتند، اينها كه خبر نمي‌دهند و وقتي خبر نمي‌دهند نه صادقند و نه كاذب. اينكه فرمود: ﴿فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْكاذِبينَ﴾ يا ما پنج نفر كاذبيم يا شماها! كاذب به چه كسي مي‌گويند؟ به كسي كه اين دو ركن را داشته باشد: يكي اينكه خبر بدهد و ديگر اينكه خبرش مطابق با واقع نباشد. اگر كسي مخبر از جانب خدا نبود نه صادق است و نه كاذب و اگر كسي تماشاچي صحنه مناظره است يا تماشاچي صحنه مباحثه است او نه صادق است و نه كاذب.

صادق بودن دو عنصر محوري دارد: يكي اينكه مخبر باشد از طرف خدا و يكي اينكه خبرش هم مطابق با واقع باشد؛ كاذب بودن هم اين دو عنصر محوري را دارد. از اين بيان ايشان استفاده مي‌كند كه فاطمه زهرا (سلام الله عليه) در اِخبار از وحي سهيم است. آن روز كه تازه الميزان منتشر مي‌شد و بعضي‌ها هم حاضر نبودند که علامه طباطبائي را با آن عظمت بپذيرند با شنيدن و ديدنِ اين لطيفه اعترفوا بفضله؛ اين فكر ناب را اين بزرگ مرد الهي به همه منطقه‌هاي اسلامي عرضه كرده است که اينطور استنباط كرده است. اينگونه از لطائف را كسي نمي‌تواند انكار بكند. آنگاه مقام ائمه (عليهم السلام) روشن است؛ يعني مقام حضرت امير، مقام امام حسن، مقام امام حسين (عليهم الصلاة و عليهم السلام) بر اثر امامتشان روشن است؛ اما مقام فاطمه زهرا (صلوات الله و سلامه عليها) هم با اين آيه حل مي‌شود.

«والحمدلله رب العالمين»


[1] ص/سوره38، آیه71 و 72.
[2] ص/سوره38، آیه71 و 72.
[3] ر.ک: مجمع البيان، ج3، ص405.
[4] حجرات/سوره49، آیه71 و 72.
[5] طه/سوره20، آیه69.
[6] نمل/سوره27، آیه24.
[7] نمل/سوره27، آیه25.
[8] نحل/سوره16، آیه68.
[9] نهج البلاغه، خطبه 235.
[10] من لا يحضره الفقيه، ج4، ص163.
[11] سوره اعراف، ص175.
[12] انعام/سوره6، آیه124.
[13] اعراف/سوره7، آیه175.
[14] من لا يحضره الفقيه، ج2، ص573.
[15] آل عمران/سوره3، آیه61.
[16] آل عمران/سوره3، آیه61.
[17] ر.ک: الميزان، ج3، ص224.