درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

74/08/20

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 109و110

 

﴿يَوْمَ يَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ مَاذَا أُجِبْتُمْ قَالُوا لاَ عِلْمَ لَنَا إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الغُيُوبِ﴾ (۱۰۹) ﴿إِذْ قَالَ اللّهُ يَاعِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِي عَلَيْكَ وَعَلَي وَالِدَتِكَ إِذْ أَيَّدتُّكَ بِرُوحِ القُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي المَهْدِ وَكَهْلاً وَإِذْ عَلَّمْتُكَ الكِتَابَ وَالحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالإِنْجِيلَ وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونَ طَيْراً بِإِذْنِي وَتُبْرِئ الأَكْمَهَ وَالأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَإِذْ تُخْرِجُ المَوْتَي بِإِذْنِي وَإِذْ كَفَفْتُ بَنِي إِسْرَائِيلَ عَنكَ إِذْ جِئْتَهُم بِالبَيِّنَاتِ فَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ﴾ (۱۱۰)

علت ارائه امورات امتها به انبياء

يكي، دو مطلب در آيه قبل مانده است كه بعضي از آقايان سؤال كردند: سؤال اوّل اين است كه اگر منظور اين بود كه ذات اقدس الهی براي حفظ حيثيت مردم بعضي از كارهاي امتها را به انبياء ارائه نكند و آنها ندانند، مناسب بود كه در پايان آيه بفرمايد: انك انت ستار العيوب، نه {علام الغيوب}! اين سخن شايد ناتمام باشد، براي اينكه اگر كسي در اثر مستور بودن بعضي از اسرار را نداند و ذات اقدس الهی بي پرده همه اشياء را بداند، صادق است كه بگويند علام الغيوب تويي، براي اينكه بين ما و اسرار مردم پرده آويختي و آن از ما غائب شد و ما هم كه غائب را نمي‌دانيم.

طريق عدم آسيبرسی به حيثيت علم غيب انسان

مطلب دوم آن است كه آن استنباطي كه بعضي از اهل معرفت كرده‌اند گرچه لطيف است لكن اَلطَفَ از او هم راه دارد و آن آن است كه ما براي حفظ اسرار مردم و حفظ آبروي مردم بايد راهي طي كنيم كه به حيثيت علم غيب انسان كامل آسيبي نرساند. در اينكه ذات اقدس الهی ستار العيوب است و در اينكه خداوند آبروها را آنچنان حفظ مي‌كند كه حتي پيش خودِ انسان آبروي او را نمي‌ريزد و انسانِ تبهكار را طرزي مورد لطف قرار مي‌دهد كه او يادش نيست که معصيت كرد تا خجالت بكشد، چنين خدايي ممكن است درباره بندگاني كه مورد لطف او هستند چنان كار بكند كه اصلاً آنها ندانند كه انبياء مي‌دانند و آنها ندانند كه شهدا مي‌دانند تا خجالت بكشند. چرا جلوي علم غيب انبياء و اولياء را بگيريد؟ جلوي اطلاع افراد تبهكاران گرفته مي‌شود! آنها نمي‌دانند كه انبياء مي‌بينند؛ بعضي‌ها جاهل بودند ولي الآن عالم شدند و بعضي‌ها در عين حال كه عالمند الآن يادشان نيست. در دنيا خيلي‌ها جاهل بودند كه انبياء و ائمه (عليهم السلام) آنها را مي‌بينند و در آخرت مي‌فهمند كه انبياء و ائمه (عليهم السلام) آنها را مي‌ديدند؛ ولي براي حفظ حيثيت آنها و آبروي آنها خدا از ياد آنها مي‌برد و آنها نمي‌دانند كه انبياء مي‌بينند و ائمه مي‌بينند، لذا خجالت نمي‌كشند.

براي حفظ اسرار مردم و حيثيت مردم لطيف‌ترين راه آن است كه بگوييم خدا انساء مي‌كند و از ياد اينها مي‌برد. همان كاري كه درباره تائبين مي‌كند، چرا بگوييم جلوي انبياء را مي‌گيرد؟ مي‌ماند دعاي كميل و مانند آن از ادله‌اي كه ظاهرش اين است که ذات اقدس الهی به فرشته‌ها اطلاع نمي‌دهد و اجازه نمي‌دهد كه آنها همه اسرار بندگان را بدانند. اين سخن حق است؛ ولي دعاي كميل كه درباره انبياء و مرسلين و ائمه (عليهم السلام) نيست، بلکه درباره فرشتگان است که ممكن است چيزي از فرشته‌ها مستور باشد و از معلِّم فرشته‌ها كه انسان كاملند مستور نباشد.

پوشاندن برخی اعمال انسان از نظر فرشتگان

در مناجات شعبانيه دارد كه خدايا! در حضور انبياء و اولياء آبروي من را نبر! اين درست است اما معنايش اين نيست كه آنها نمي‌دانند. آنچه كه در مناجات شعبانيه و دعاي كميل آمده است اين دليل اخص از مدعاست؛ اگر كسي ادعا كند كه بعضي از اسرارِ انسانها را احدي جز خدا نمي‌داند اين را بايد با برهان اثبات كند، البته امكان دارد كه خداوند براي حفظ حيثيت بندگان بعضي از مطالب و گناهان را نه چون مطلب عميقِ پيچيده است، بلكه فقط براي حفظ آبرو نگذارد كه غير خدا كسي بفهمد که اين امكان دارد؛ اما اين را بايد با يك دليل مطلق و عامي ثابت كرد و آنچه كه از دعاي كميل برمي‌آيد خصوص فرشته‌هاست؛ يعني بعضي از گناهان را ذات اقدس الهی از فرشتگاني كه موكَّل ضبط اعمالند حفظ مي‌كند و مي‌پوشاند.

فرمود که خدايا! تو در دنيا آبروي مرا پيش بندگان صالح نبردي، در آخرت كه همه هستند و صالح و طالح هستند پس آبروي مرا حفظ بكن! اينكه نمي‌تواند جلوي اطلاق آيه سوره >نساء< را بگيرد كه ﴿فَکَيفَ إذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهيدً﴾[1] يا جلوي اطلاق آيه‌اي كه در سوره >توبه< است. ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ﴾[2] را بگيرد. اگر بگيرد اين روايتي است كه مخالف قرآن است و روايتي كه مخالف قرآن باشد حجت نيست. خود قرآن كريم به صورت روشن در سوره >توبه< دو جا دارد كه هر كاري كه مي‌كنيد انبياء مي‌بينند و وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌بيند: ﴿وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهيدًا﴾[3] .

در بحث قبل گذشت كه منظور از شهادت آنها يعني وجود مبارك پيغمبر شاهد اعمال است و ائمه (عليهم السلام) شاهد ديگران هستند.

معنا و مفهوم <امت وسط>

اما آنجا يك معناي ديگري هم بود و آن اين است كه امت وسط يعني شما بين انبياء و افراد ديگر قرار داريد ﴿أُمَّةً وَسَطًا﴾[4] و وسط بودنش هم اين است كه شما نسبت به ديگران برتريد و وجود مبارك پيغمبر نسبت به شما برتر است. اين در سوره >بقره< است؛ امّا مهم آن آيه سوره >نساء< است كه فرمود: ﴿فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهيدًا﴾؛ اينها شاهدند در قيامت يعني اَدا مي‌كنند و اگر در دنيا ندانند و شهادت را تحمل نكنند چگونه در قيامت اَدا مي‌كنند؟ و اين آيه سورهٴ مباركهٴ >توبه< دلالت مي‌كند بر اينكه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) همه اعمال عباد را مي‌بيند: ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ﴾[5] و حديث عرض اعمال جزء سنتهاي قطعي است.

بنابراين خط اصلي قرآن كريم اين است كه معصوم و انسان كامل؛ مثلاً رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) يا كسي كه به منزله اوست اعمالِ بندگان را مي‌بيند (اين يك) و خط حاكم بر سنت قطعي هم اين است كه مسئله عرض اعمال است و همه اعمال را به حضور ائمه (عليهم السلام) عرضه مي‌كنند (دو). اگر روايتي با قرآن يا سنت مخالف بود اين حجت نيست. در مسئله سنت؛ يعني آن خط حاكم و اصلي كه مقطوع به است و مسلماً و سنت آن را امضا مي‌كند آن معيار است. در مناجات شعبانيه هم معنايش اين نيست كه نگذاشتي آنها بفهمند! عرض كرد خدايا! تو آبروي مرا جلوي آنها نبردي؛ آنها در عين حال كه مي‌دانند اما آبرو همچنان محفوظ است و آنها كه براي كسي نگفتند. خدايا! تو آبروي مرا پيش بندگان صالح نبردي چه رسد كه در قيامت كه اوّلين و آخرين صالح و طالح همه حاضرند چگونه آبروي مرا مي‌بري[6] ؟!

محكمه بايد برابر عمل حكم بكند و آن وقت خود قاضي بايد از راههاي ديگري بايد احساس بكند كه اين خطاست يا عمد است و مانند آن. اگر كسي اصل عمل را شهادت بدهد اين شاهد تام نيست، بلکه اين شاهد را با شاهدهاي ديگر يا با قرائن ديگر بايد تلفيق بكنند تا حكم صادر بشود، به هر تقدير محكمه مي‌خواهد حكم بكند يا نه؟ يا حكم مي‌كند به قصاص يا حكم مي‌كند به اثر شبه عمد و يا حكم مي‌كند به اثر خطا. و در هر صورت در بعضي از موارد قصاص است، در بعضي از موارد ديه‌اي است كه خود جاني بايد بدهد و در بعضي از موارد ديه‌اي است كه عاقله بايد بپردازد که اينها سه مسئله است، سه فرع است و سه حكمِ جدا است و قاضي اگر بخواهد حكم بكند بايد يك سلسله قرائني را با اين شاهد كنار هم بگذارد تا ثابت بكند.

حالا مدعي در قيامت خودِ انسان است، شاهدهاي او چه كساني هستند؟ اعضا و جوارح او شهادت مي‌دهند آيا انبياء نمي‌دانند؟ به هر تقدير شخص را مي‌خواهند عقاب بكنند و آن روز حرف آخر را آن قاضي محكمه مي‌زند و قاضي محكمه بايد يكي از احكام سه‌گانه را صادر بكند؛ يا قصاص است مثلاً يا ديه‌اي است كه خود جاني بايد بدهد و يا ديه‌اي است كه عاقله بايد بپردازد، در هر صورت شاهدها بايد شهادت بدهند. در دعا دارد که مي‌گويد همانطوري كه آنجا ظاهر نكردي، آبروي مرا پيش كسي اعم از صالح و طالح نبر: «ولا تفضحني يوم القيامة علي رئوس الاشهاد»؛ آنجا اظهار نكردي براي خِزيِ من و آنجا كه فقط صالحين بودند براي خِزيِ و رسوايي من ظاهر نكردي؛ اما اينجا كه غير از صالحين، طالحين هم هستند مرا مفتضح نكن! اين دلالت نمي‌كند بر اينكه آنها نمي‌دانند، آنها كه بايد شهادت بدهند! اگر معنايش اين است كه آنها نمي‌دانند اين با آيه سوره >نساء< مخالف است و با دو آيه سوره >توبه< مخالف است؛ از اين جهت كه مخالف قرآن است حجت نيست و با خط اصلي سنت قطعي هم مخالف است، برای اينکه مسئله عرضِ اعمال يك روايت و دو روايت نيست.

امکان ثبوتی حفظ حيثيت از طرف خدا

ثبوتاً ممكن است كه ذات اقدس الهی بعضي از گناهان را براي حفظ حيثيت بپوشاند كه هيچ كس مطلع نشود؛ اما اثبات مي‌خواهد. آيات سوره >نساء< و آيات سوره >توبه< و آن خط اصلي حاكم در روايات به عنوان عرضِ اعمال همه اينها شهادت مي‌دهند كه انبياء و مرسلين مي‌دانند و دعاي كميل بيش از جريان ملائكه را ثابت نمي‌كند.

عدم اطلاع فرشته موکل از اعمال انسان از طرف خدای سبحان

يك وقت است كه سخن در اين است كه آنها نمي‌دانند و يك وقت است که پيش آنها تو ظاهر نكردي كه آبروي مرا ببري که اين حق است. الآن مدعا اين نيست و نبايد باشد كه آنها نمي‌دانند؛ ولي درباره فرشته‌ها مي‌شود گفت كه بعضي از كارهاي ما را ذات اقدس الهی ممكن است به فرشته موكَّل اجازه ندهد كه بفهمد تا بنگارد در نامه اعمال، اين ممكن است و با آيات هم مخالف نيست.

شاهد اعمال امت بودن انبياء

آيه 116 هم به خواست خدا بحث خواهد شد و قبلاً هم اشاره شده كه اين تأييد مي‌كند آن را و پاسخ هم داده شد و آن اين است كه در سورهٴ مباركهٴ >نساء< دارد كه﴿فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهيدًا﴾[7] آيا معنايش اين است كه هر پيغمبري تا زنده است شاهد اعمال امت است؟ در حالي كه آن امت ساليان متمادي بعد از رحلت آن پيغمبر زنده بودند، پس شهادت آنها براي يك چند نفر مخصوصي است كه در بين آنهاست، اينكه نيست. همان آيه 116 سورهٴ مباركهٴ >مائده< هم به عنوان شاهد خوانده شد، لكن حق در مسئله اين است كه اينها مي‌دانند و اگر براي حفظ آبرو باشد از ياد بندگان طالح مي‌رود و آنها نمي‌دانند و نمي‌فهمند كه انبياء و ائمه مي‌بينند، چون وقتي نمي‌دانند آبرويشان نمي‌رود و اين هم كه اظهار نمي‌كند. آنكه مي‌داند اظهار نمي‌كند و آنكه تبهكار است كه نمي‌داند، بنابراين آبرو محفوظ است.

اينكه آيه﴿لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحيمِ﴾[8] دلالت بكند براينكه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در بين انبياء مستثناست و او مي‌داند، اين هم بعيد استف چون درباره خصوص اصحاب جحيم است و اصحاب جحيم كه گرفتار خِزيِ آخرتند، حالا چرا اسرار آنها را پيغمبر نداند؟ خلاصه اينكه اگر براي حفظ آبرو مطرح است نمي‌شود گفت كه چيزي كه انسانِ كامل در مسير اوست و در مجراست و به وسيله او به ديگران مي‌رسد آن انسان كامل نمي‌داند! بايد گفت كه اينها نمي‌دانند يعني تبهكاران نمي‌دانند كه انبياء (عليهم السلام) مي‌فهمند، حتي روزي كه كشف غطاء مي‌شود براي آنها اين پرده كشف نمي‌شود كه خيلي‌ها يعني انبياء و ائمه (عليهم السلام) مي‌ديدند که او چه مي‌كند، پس آبرويش محفوظ مي‌ماند.

مطلب بعدي آن است كه اين ﴿وَ إِذْ قالَ اللّهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ﴾ به قرينه سرفصلي كه گذشت به عنوان {يوم يجمع الله الرسل} و به قرينه آيه 116 همين بخش كه بعداً خواهد آمد و 117 كه عيساي مسيح عرض مي‌كند؛ من به اينها چيزي را نگفتم مگر آنكه تو به من امر كرده باشي: ﴿وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهيدًا ما دُمْتُ فيهِمْ فَلَمّا تَوَفَّيْتَني كُنْتَ أَنْتَ الرَّقيبَ عَلَيْهِمْ﴾ و به قرينه آيه 119 كه ﴿قالَ اللّهُ هذا يَوْمُ يَنْفَعُ الصّادِقينَ صِدْقُهُمْ﴾، اين نشان مي‌دهد كه اين صحنه در جريان قيامت است نه در دنيا و اگر به صورت فعل ماضي تعبير شده است براي آن است كه چنين امر محقق الوقوعي در حكم ماضي است، لذا در همين آيه محل بحث كه يقيناً براي قيامت است هم با فعل ماضي است، براي اينكه دارد: ﴿يَوْمَ يَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ قالوا﴾ نه يقولوا، ﴿قالُوا لا عِلْمَ لَنا﴾ که اين ترسيم صحنه قيامت است آنجا هم ديگر يقولوا نيست بلکه دارد قالوا. بنابراين اگر فعل ماضي تعبير شده در آنجايي است كه درباره متن قيامت است و آنجا كه ترديد نيست هم به فعل ماضي تعبير شده است. ظاهر وحدت سياق اقتضا مي‌كند كه اين مربوط به صحنه قيامت است.

تفکر تفريطی تبهکاران درباره عيسی (ع)

مطلب بعدي آن است كه ذات اقدس الهی در بين انبياء عيساي مسيح را مخاطب قرار مي‌دهد، براي اينكه درباره انبياء، تبهكاران فقط تفريطي بودند و درباره عيساي مسيح (سلام الله عليه) تبهكاران هم تفريطي بودند و هم افراطي؛ هم عده‌اي در اثر جهلِ دوستانه فتوا به ابن به الوهيت دادند و هم عده‌اي در اثر عداوت سخن گفتند كه او حرفش سِحر مبين است يا او ساحر است يا خداي ناكرده از دامن ناپاك به دنيا آمده و مانند آن. آنگاه خدا در همان صحنه مي‌فرمايد كه تمام اين بركاتي كه تو داشتي که دشمنان اين را سحر پنداشتند و دوستان اين را ربوبيت انگاشتند؛ هم توهمِ دوستان افراطي باطل است و كار تو خالقيت و ربوبيت نبود بلكه تو مظهر خالق بودي نه خالق و هم سخن دشمنان تو تهمتِ نارواست، براي اينكه تو به اذن خدا اين كارها را كردي و اين سحر نبود و معجزه بود.

فلسفه عنوان ابن مريم به عيسی

﴿وَ إِذْ قالَ اللّهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ﴾ معمولاً در قرآن كريم هرجا سخن از عيسي است به عنوان ابن مريم است، براي اينكه كسي خداي ناكرده درباره عيسي (سلام الله عليه) توهم بُنُوّت نكند و نگويد ابن الله است. ﴿يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتي عَلَيْكَ وَ عَلى والِدَتِكَ﴾؛ هم نعمت خدا شامل مريم (سلام الله عليها) شده است كه توانست مادر پيغمبر بشود بدون همسر و هم شامل خود عيساي مسيح (سلام الله عليه) شده است كه توانست فرزند مادري بشود كه همسر نداشت، لذا گاهي تعبير قرآن كريم اين است كه دوتايي روي هم يک معجزه جهاني‌اند: ﴿جَعَلْناها وَ ابْنَها آيَةً لِلْعالَمينَ﴾[9] .

جهانی بودن معجزه عيسی (ع)

ديگر در جهان چنين چيزي نبود و نخواهد آمد که اين مي‌شود معجزه جهاني. گرچه رسالتش در حدّ اولوالعزمي بود و منقطع است اما معجزه‌اش جهاني است؛ نه در گذشته و نه در آن عصر و نه در آينده كسي مثل مسيح نخواهد بود؛ يعني كسي مثل مسيح بدون داشتن پدر از يك مادر به تنهايي به دنيا بيايد. اين معجزه، معجزه جهاني است.

درباره سفينه نوح هم فرمود: ﴿وجَعَلْناها آيَةً لِلْعالَمينَ﴾[10] ؛ اين معجزه هم، معجزه جهاني است كه حالا از زمين آب بجوشد و از بالا باران فراواني بيايد و طوفاني در جاي خشك ظهور كند و يك كشتي ساخته بشود و همگان غرق بشوند و يك گروه كمي نجات پيدا كنند، اين نه قبل از نوح (سلام الله عليه) بود، نه در عصر نوح درباره غير نوح شد و نه بعد از نوح. از اينگونه معجزات قرآن به عنوان معجزه جهاني ياد مي‌كند و فرمود: ﴿وَ جَعَلْناها آيَةً لِلْعالَمينَ﴾. به هر تقدير درباره عيسي (سلام الله عليه) و درباره مريم (سلام الله عليها) اين دو مجموعاً يك معجزه جهاني‌اند، فرمود: ﴿وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آيَةً لِلْعالَمينَ﴾، لذا در همين آيات سورهٴ مباركهٴ >مائده< كه محل بحث است مي‌فرمايد:

تأييد شدن عيسی توسط خداوند

﴿إِذْ قالَ اللّهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتي عَلَيْكَ وَ عَلى والِدَتِكَ﴾ كه ﴿إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ﴾ و در حقيقت اين تأييد هر دوست؛ ‌أي يعني قدرت و كمك، ايدتك يعني كمك كرديم به تو و قدرت داديم به وسيله روح القدس كه تو با قدرتِ ما اين كارها را كرده‌اي نه اينکه تو دعا كرده‌اي و ما اجابت كرده‌ايم.

يك راهي را مرحوم شيخ طوسي (رضوان الله عليه) در تبيان طي كرده است[11] که همان راه را مرحوم امين الاسلام در مجمع[12] پيموده است كه هر دو نفر راه ناصوابي را طي كردند، چون ظاهر آيه اين است كه ما اين قدرت را به تو داديم و تو به اذن ما اين كار را كردي، حدوثش و بقايش به قدرت ما بود. نه اينکه تو دعا كردي و ما مرده را زنده كرديم و نه اينکه تو دعا كردي و ما طير را زنده كرديم و نه اينکه تو دعا كردي و ما كور مادرزاد را نجات داديم و نه اينکه تو دعا كردي و ما به كساني كه به بيماري برص مبتلا هستند به بركت دعاي تو درمان كرديم، بلکه ﴿إِذْ أَيَّدْتُكَ﴾ يعني قُوَّيتُك؛ قدرت و قوت به تو داديم و تو اين كارها را به اذن ما كردي که اين مي‌شود معجزه و ولايتِ تكويني. يك عبد صالحي ممكن است دعا كند و به بركت دعاي او خداوند كسي را كه اعمي است را معالجه كند و اين ديگر كار عيساي مسيح نيست، بلکه اين استجابت دعاست.

صدر اين بحث اين است كه ﴿إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ﴾ آنگاه با تأييدات ما و با قدرت و قوتي كه ما داديم تو اين كارها را كردي، لذا ديگر كلمه واو ذكر نشد و نفرمود: ﴿إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ﴾ و تُكلِّمُ الناس! آن متن است و بقيه شرح او و آن اجمال است و بقيه تفصيل او. ﴿إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ﴾ چه تأييد كرديم؟ و تو چه كار مي‌كني؟ تُكلِّمُ الناس، تنفُخُ، تبرِيءُ، تُخرِجُ که اينها كار توست؛ {تكلم الناس}، {تنفخ في الطير}، {تبري الاكمه}، {تخرج الموتي} که همه اين چهار كار بدون اينكه اوّلش با واو ذكر بشود مصداقِ تأييد الهي است. ﴿إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ﴾ نه عَلَّمتُكَ، معلوم مي‌شود اين روحي كه مقدس و منزه از هر نقص است تنها كارش تعليم نيست بلکه كارهاي اجرايي هم دارد به اذن خدا. سخن از قدرت است نه سخن از علم که ممكن است تعليمات را هم داشته باشد؛ اما بحثهاي اساسي روي قدرت است و با تعليم مي‌تواند اقتدار هم ايجاد كند.

﴿إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلاً﴾؛ تأييد شدن توف كمك شدن و تقويت شدن تو به وسيله روح القدس اين است كه در بزرگسالي و كودكي يكسان حرف مي‌زني هم حرف مي‌زني و هم يكسان حرف مي‌زني. كاهل بين شاب و بين شيخ است؛ يعني بين جواني و بين پيري مسئله كهولت است؛ مثلاً سن 30 به بعد و بعد از دوران شيخوخيت دورانِ حريم شدن و فرتوتي است. در گهواره هم كه هستي تنها سخنت اين نيست كه مادرم پاك است، بلکه سخن تو در گهواره ـ همانطوري كه در سورهٴ مباركهٴ >آل عمران< قبلاً گذشت يا در سورهٴ مباركهٴ >مريم< خواهد آمد ـ خيلي مفصل و مبسوط است.

بعضي از مفسرين فكر مي‌كردند كه سخن عيسي (سلام الله عليه) در گهواره فقط براي تبرئه مادر بود، در حالي كه سخنان او در گهواره مطالب بالاتري را هم در بر دارد. {فَأَشارَتْ} يعني مريم {إِلَيْهِ} به اين كودك گهواره كه شما جواب را از اين بچه بخواهيد و آنها گفتند ﴿كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا﴾، آنگاه وجود مبارك مسيح (سلام الله عليه) گفت: ﴿إِنّي عَبْدُ اللّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَني نَبِيًّا ٭ وَ جَعَلَني مُبارَكًا أَيْنَ ما كُنْتُ وَ أَوْصاني بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا ٭ وَ بَرًّا بِوالِدَتي وَ لَمْ يَجْعَلْني جَبّارًا شَقِيًّا ٭ وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا﴾[13] اينها همه حرفهايي است كه در گهواره زده است. بعد هم مسئله {اوصاني بالصلاة و الزكاة ما دمت حيا} را هم آنجا گفته است، پس سخنش در گهواره فقط براي تبرئه مادر نبود، تكلمش براي تبرئه مادر بود نه محتواي كلام او.

استمرار قدرت الهی در تکلم انسانها

مطلب ديگر آن است كه اينكه گفت: ﴿إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ﴾ كه با اين قدرت ﴿تُكَلِّمُ النّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلاً﴾، معلوم مي‌شود در بزرگي هم كه حرف مي‌زند به قدرت الهي حرف مي‌زند و مبادا كسي خيال كند كه در بزرگي كه ديگر احتياجي به تأييد ندارد؟! بزرگي اگر بخواهد حرف قيام و قعود بزند مثل زيد و عمرو، اين ديگر احتياجي به تأييد غيبي ندارد؛ اما اگر بخواهد از وحي حرف بزند احتياج به تأييد دارد؛ يعني كلام تو اينطور است و تنها تكلّم نيست؛ هم تكلمت اين است و هم كلام، و گرنه كلام در دوران بزرگسالي احتياج به تأييد روح القدس ندارد! خدا همه را و بَرّ و فاجر را قدرت تكلم داده است؛ اما كلام اگر بخواهد اين چنين باشد بايد به تأييد روح القدس باشد.

بنابراين هم ناظر به اصل تكلم است و هم ناظر به كلام؛ گاهي تكلُّم معجزه است؛ مثل اينكه كودكي در گهواره سخن بگويد و گاهي كلام معجزه است؛ مثل پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) که كلامش معجزه است نه تكلُّمش، تكلمش در سن چهل سالگي بود و به اين كلمات متكلم شده است؛ اما گاهي هم تكلُّم معجزه است و هم كلام؛ مثل جريان مسيح (سلام الله عليه) که كلام او وحي است و تكلُّم او هم به تأييد روح القدس است. اين اصلِ حرف زدنِ كودك و اينطور حرف زدن هر دو به تأييد روح القدس است؛ منتها در دوران كهولت كلام به تأييد روح القدس است نه تكلُّم، اصل تكلم در دوران كهولت مقدورِ همه است به قدرت الهي.

{الناس} الف و لامش، الف و لام عهد است كه در سورهٴ مباركهٴ >مريم< اينها به مريم (سلام الله عليها) گفتند كه ﴿يا أُخْتَ هارُونَ ما كانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ ما كانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا﴾، آنگاه ﴿فَأَشارَتْ إِلَيْهِ﴾؛ وجود مبارك مريم به كودك اشاره كرد كه تو پاسخ اين مردم را بده! {قالوا} همان معترضين گفتند: ﴿كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا﴾، آنگاه ذات اقدس عيسي (سلام الله عليه) به همين معترضين گفت: {اني عبدالله}[14] اين الناسي كه دارد {تكلم الناس} الف و لامش، الف و لام عهد است نه ناسِ جهاني، چون در مهد كه براي جهانيان سخن نگفت.

اينكه فرمود ﴿إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ﴾ يك بخشش ناظر به اين است، بعد ﴿وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ اْلإِنْجيلَ﴾غ كتاب و حكمت گرچه شامل تورات و انجيل مي‌شود اما اين تفصيلِ بعد از اجمال يا ذكر خاص بعد از عام براي عظمتِ مسئله است و برخي احتمال دادند كه منظور از اين كتاب، كتابت و خط نويسي باشد و اين بعيد است، چون انبياء معلم كتاب و حكمت‌اند نه يعني معلم خط نويسي‌اند، البته بعضي از شئون آنها در بعضي از شُعَب ممكن است اين باشد و اما اساس تعليم كتاب يعني همان معارف الهي.

در سورهٴ مباركهٴ >آل عمران< با اين فرق دارد و آن اين است كه در آنجا كلمه باذني مثل اين آيه خيلي تكرار نشده؛ اما در اينجا لحظه به لحظه تكرار شده است.

«والحمدلله رب العالمين»


[1] نساء/سوره4، آیه41.
[2] توبه/سوره9، آیه105.
[3] بقره/سوره2، آیه143.
[4] بقره/سوره2، آیه143.
[5] توبه/سوره9، آیه105.
[6] بحارالانوار، ج91، ص97.
[7] نساء/سوره4، آیه41.
[8] بقره/سوره2، آیه119.
[9] انبیاء/سوره21، آیه91.
[10] عنکبوت/سوره29، آیه15.
[11] ر.ک: التبيان فی تفسير القرآن، ج4، ص55 و 56.
[12] ر.ک: مجمع البيان، ج3، ص405.
[13] مریم/سوره19، آیه29 ـ 33.
[14] مریم/سوره19، آیه28 ـ 30.