درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

74/08/17

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 109

 

﴿يَوْمَ يَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ مَاذَا أُجِبْتُمْ قَالُوا لاَ عِلْمَ لَنَا إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الغُيُوبِ﴾ (109)

يكي از محتملات اين آيه مباركه آن است كه ذات اقدس الهی براي حفظ صيانت و سيادتِ آبروها و اسرار مردم برخي از آثار درونيِ افراد را بين خود و بين مردم مكتوم نگه مي‌دارد و حتي اجازه نمي‌دهد كه غير خودش كسي بداند، اين يكي از محتملات اين آيه است. اين احتمال چون دور از ذهن است يك مقدار مبادي و مقدماتي لازم است كه آن مبادي و مقدمات از خطوط كلي قرآن كريم به خوبي برمي‌آيد.

بيان رتبه و درجات انبياء

مطلب اوّل اين است كه انبيا (عليهم الصلاة و عليهم السلام) گرچه درجاتشان يكسان نيست چه اينكه مرسلين هم درجاتشان همتاي هم نيست، طبق اين آيه كه فرمود: ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلي بَعْض﴾[1] يا ﴿لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلي بَعْضٍ﴾[2] ، لكن در اصل نبوت و رسالت و خطوط كلي رسالت و نبوت اينها سهيم‌اند؛ يعني همه اينها معصومند و همه اينها از طرف خدا هستند و مانند آن. چون همه اينها معصومند و در مسايل ديني و آنچه كه بين آنها و خدا برقرار مي‌شود جز حق نمي‌گويند، اين آيه مباركه ﴿وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحي﴾[3] گرچه درباره پيغمبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) است ولي مخصوص او نيست، بلكه همه انبيا مشمول اين آيه هستند و هيچ پيغمبري در مسايل ديني و اعتقادي هرگز روي ميل خود حرف نمي‌زند و بر اساس وحي الهي است. البته در مسايل عادي هم انسان كامل اين چنين است؛ ولي فعلاً آن خارج از بحث است. پس انبيا گرچه در درجات نبوت و رسالت تفاوت دارند، در خطوط كلي يكسانند (اين مطلب اول).

سخن گفتن پيامبر بر محوريت وحی

مطلب دوم آن است كه اين آيه ﴿وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي﴾ گرچه درباره پيغمبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) نازل شده است ولي مخصوص آن حضرت نيست و در حقيقت اين حكمِ رسالت و نبوت عامه است كه هيچ پيغمبر و رسولي در مسايل و معارف و اخلاق و اعتقاداتِ ديني بدون وحي سخن نمي‌گويد و روي ميل و هوي خود حرف نمي‌زند.

سخن گفتن انبيا بر محوريت حق در روز قيامت

مطلب سوم آن است كه اين فضيلت اختصاص به دنيا ندارد و در آخرت هم اينطور است، بلكه به طريق اولي اينطور است، همانطوري كه در دنيا اينها روي هوي سخن نمي‌گويند بلكه بر معيار وحي سخن مي‌گويند، در قيامت هم روي هوي سخن نمي‌گويند و روي وحي و حق سخن مي‌گويند. از اين سه مطلب برمي‌آيد كه همه انبيا در قيامت هم جز وحي و حق چيزي نمي‌گويند. آنگاه وقتي خداوند انبيا را حاضر كرده است و از اينها سؤال مي‌كند که ﴿ما ذا أُجِبْتُمْ قالُوا لا عِلْمَ لَنا﴾، اين هم حق و صدق است و هم طبق وحي الهي است (اين يك نتيجه).

نياز تکوينی برای حرف زدن در قيامت

كه اين بحث‌ها به خود انبيا برمي‌گردد، چون عناصر محوريِ تبيينِ احتمال آن است كه وضع انبيا روشن بشود، وضع ملائكه روشن بشود، وضع انبيا با مردم روشن بشود و وضع اينكه سخن گوي رسميِ قيامت كيست بايد روشن بشود. همه اينها كه روشن شد آنگاه حساب مردم با خداي آنها بايد روشن مي‌شود كه اين آيه آن مطلب اخير را به همراه دارد.

در جريان قيامت صحنه طوري است كه هيچ كس حق حرف زدن ندارد ولو حرف صحيح بخواهد بزند؛ ولو بخواهد حرف صحيح بزند تا اذن نيايد كسي حرف نمي‌زند و آن روز هم كه روز تشريع نيست روز تكوين است، ولو افراد بخواهند حرف صحيح هم بزنند مقدورشان نيست مگر اينكه اذن تكويني بيايد: ﴿يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُونَ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَوابًا﴾[4] ؛ ملائكه كه حرف باطل ندارند ولي آن روز اگر بخواهند حرف بزنند بايد اذن الهي صادر شود، يك همچنين روزي است (اين هم دو مطلب).

معرفی سخنگويان رسمی در قيامت از طرف قرآن

مطلب سوم آن است كه به هر تقدير در آن روز يك سخنگو لازم است، مشكلاتي براي مردم پيش مي‌آيد و سؤالاتي براي مردم پيش مي‌آيد، چه كسي بايد آن مشكلات قيامت را حل كند؟ يك عده‌اي را ذات اقدس الهی به عنوان سخنگو معرفي كرده است كه اينها در فرصت‌هاي مناسب به سؤالات اهل قيامت جواب مي‌دهند. اهل قيامت كه از برزخ به قيامت وارد شدند براي اينها روشن نيست كه چه مقدار در برزخ مانده‌اند؟ خيال مي‌كنند كه يك مدت كوتاهي مانده‌اند و بعضي مي‌گويند يك روز، بعضي مي‌گويند نيم روز، كمتر و بيشتر! آنگاه ﴿وَ قالَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ اْلإِيمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ في كِتابِ اللّهِ إِلي يَوْمِ الْبَعْثِ فَهذا يَوْمُ الْبَعْثِ﴾ كه مصداق كامل اين {اوتوا العلم} اهل بيت (عليهم الصلاة و عليهم السلام)‌اند و انبياي عظامند و اولوالعزمند و مانند آن. اينها سخنگويان حق‌اند يا اينكه وقتي قيامت بساطش به پا شد يك عده سخنگوي حق‌اند و مي‌گويند که امروز آبروي منافقين و كفار ريخته مي‌شود و آبروي اينها محفوظ نيست.

از اينها به عنوان علماي قيامت و به عنوان ﴿الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ ياد مي‌شود؛ در سورهٴ مباركهٴ >روم< آيه 51 است که ﴿وَ قالَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ اْلإِيمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ في كِتابِ اللّهِ إِلي يَوْمِ الْبَعْثِ فَهذا يَوْمُ الْبَعْثِ وَ لكِنَّكُمْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُون﴾. در سورهٴ مباركهٴ >نحل< آيه 27 اين است كه ﴿قالَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ إِنَّ الْخِزْيَ الْيَوْمَ وَ السُّوءَ عَلَي الْكافِرينَ﴾؛ اينها مجازند كه حرف بزنند. روزي كه احدي حق حرف ندارد حتي فرشته گرچه حرفشان صحيح و ثواب باشد، اينها كه ﴿أُوتُوا الْعِلْمَ﴾‌اند مجازند که از طرف خدا سخن بگويند: ﴿قالَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ إِنَّ الْخِزْيَ الْيَوْمَ وَ السُّوءَ عَلَي الْكافِرينَ﴾. در سورهٴ مباركهٴ >اعراف< اين چنين فرمود: ﴿وَ عَلَي اْلأَعْرافِ رِجال﴾، اين معلوم مي‌شود كه ﴿أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ ناظر به ملائكه نيست؛ ﴿وَ عَلَي اْلأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسيماهُمْ وَ نادَوْا أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوها وَ هُمْ يَطْمَعُونَ﴾؛ اينها سخنگويان الهي‌اند، معلوم مي‌شود که اينها فرشته نيستند، فرمود: ﴿وَ عَلَي اْلأَعْرافِ رِجال﴾ كه هر كسي را با علامتها مي‌شناسند و به عده‌اي دستور مي‌دهند که به اذن خدا وارد بهشت بشويد و مانند آن، كه اينها قدر متيقن‌اش اهل بيت (عليهم الصلاة و عليهم السلام)‌اند. اين سيماي قيامت است كه آن روز كسي حق حرف ندارد حتي فرشته؛ ولي قرآن يك عده را به عنوان سخنگوي رسمي معرفي كرده است كه هر جا مشكلي است ﴿الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ حرف مي‌زنند و آنها مي‌گويند: ﴿إِنَّ الْخِزْيَ الْيَوْمَ وَ السُّوءَ عَلَي الْكافِرينَ﴾.

افرادی که در قيامت بیآبرويند

مطلب بعدي آن است كه يك عده‌اي كه وضعشان بين الغَيّ است اينها آبرو ريخته‌اند: ﴿قالَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ إِنَّ الْخِزْيَ الْيَوْمَ وَ السُّوءَ عَلَي الْكافِرينَ﴾[5] اينها رسوايند و وضعشان مشخص است. پس انبيا احكامشان چيست روشن فرشتگان وضعشان چيست روشن است، انبيا سخنگويان رسمي قيامت‌اند روشن است و مطلب چهارم اين است كه يك عده آبرويشان كاملاً ريخته است: ﴿إِنَّ الْخِزْيَ الْيَوْمَ وَ السُّوءَ عَلَي الْكافِرينَ﴾.

تبيين شهادت در قيامت

مطلب ديگر آن است كه اينها كه هيچ حرمتي براي دين نگذاشتند و هيچ حرمتي براي متدينين نگذاشتند اينها جز خِزي سرنوشتِ ديگري ندارند. مسئله شهادت و امثال ذلك دو قسم است كه اعضا و جوارح شهادت مي‌دهند: يك وقت است كه اعضا و جوارح به زبان قال شهادت مي‌دهند كه آن براي اوساطِ از تبهكاران است و يك وقت است كه اعضا و جوارح به لسان حال شهادت مي‌دهند كه آن براي آن طغاة و كافران و منافقان و امثال ذلك است كه آنها اعضا و جوارحشان به زبان حال شهادت مي‌دهند نه به زبان مقال. افراد عادي كه تبهكارند دست شهادت مي‌دهد و پا شهادت مي‌دهد و انسانهاي تبهكار از اين اعضا و جوارحشان سؤال مي‌كنند: ﴿وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ‌ء﴾[6] که اين براي متوسطينِ از تبهكاران است.

محشور شدن افراد در قيامت به چهرههای گوناگون

در ذيل اين جمله مباركه ﴿فَتَأْتُونَ أَفْواجًا﴾[7] فريقين از پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل كرده‌اند كه عده‌اي به صورت‌هاي گوناگون و به صورت حيوانات درمي‌آيند[8] . اگر كسي به صورت مار درآمد يا به صورت عقرب درآمد يا به صورت گرگ يا سگ درآمد اين اعضا و جوارح او به زبان حال شهادت مي‌دهند كه او درنده و گزنده و ديگر حالا لازم نيست که حرف بزند! حالا اگر كسي ـ معاذ الله ـ به صورت كلب درآمده است حتماً بايد دستش حرف بزند كه صاحبش بد بود؟! مگر دستِ كلب شهادت حالي نمي‌دهد كه صاحبش درنده است؟! سراسر اين اعضا و جوارح شهادت مي‌دهند كه اين درنده است يا اگر كسي كه به صورت مار و عقرب درآمد سراسر اين شيء شهادت مي‌دهد كه او گزنده است. اين ديگر لازم نيست كه زباني شهادت بدهد تا صاحبش تعجب كند و بگويد: ﴿لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ‌ء﴾!

پس آن گروهي كه ﴿إِنَّ الْخِزْيَ الْيَوْمَ وَ السُّوءَ عَلَي الْكافِرينَ﴾[9] يا اينها كه به اين صورت درآمدند؛ مثل كفار و منافقان و كساني كه با انبيا درافتادند و بي‌گناهان را كشتند و امثال ذلك هستند، اينها وضعشان روشن است. افراد ديگر هم انبيا (عليهم الصلاة و عليهم السلام) شاهدان آنها هستند و يعني افراد عادي كه ﴿فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلي هؤُلاءِ شَهيدًا﴾[10] که اينها هم وضعشان روشن است.

محفوظ بودن آبروی انسانهای عادل در قيامت

اما اينكه ذات اقدس الهی وعده داد و فرمود كه قيامت روزي است كه خدا آبروي پيغمبر و همراهان پيغمبر را حفظ مي‌كند: ﴿يَوْمَ لا يُخْزِي اللّهُ النَّبِيَّ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَه﴾[11] . هر كسي را كه خدا به جهنم ببرد و عذاب بكند آبروي او را مي‌برد: ﴿رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ﴾[12] ؛ اما يك عده را ذات اقدس الهی وعده داد كه آبروي اينها محفوظ است: ﴿يَوْمَ لا يُخْزِي اللّهُ النَّبِيَّ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَه﴾ که اين ﴿وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَه﴾ مخصوص معصومين است؟ اين چنين نيست. مخصوص انسانهاي عادلند كه هيچ گناه نكردند؟ اين چنين نيست. مخصوص انسان‌هايي هستند كه عادل نبودند و گناه كردند ولي حتماً توبه نصوح كردند و موفق شدند؟ بعيد است. اطلاقِ اين آيه چرا افراد ديگر را نگيرد؟

خدا ممكن است عذاب بكند؛ اما آبروي اينها را نمي‌برد. خدا وقتي وعده داد كه آبروي عده‌اي كه همراه پيغمبرند و همان‌هايي كه ﴿اشِدّاءُ عَلَي الْكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ﴾ هستند که همانهايي كه با پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بودند اينها در هر صورت نقطه ضعف داشتند و اشتباهاتي داشتند يا گناه داشتند و ممكن بود که كسي در ميدان جنگ برود اما يك گناهي هم داشته باشد؛ ولي خدا وعده داد و فرمود که آبروي همراهان پيغمبر را ما آن روز نمي‌ريزيم: ﴿يَوْمَ لا يُخْزِي اللّهُ النَّبِيَّ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَه﴾. حساب و كتاب هم كه علني است اگر همه اسرار دروني آدم را بخواهند علن كنند آبرويي براي كسي نمي‌ماند و فقط يك عده مستثنا هستند. آيا مي‌شود همه اسرار دروني افراد را در همه شرايط خدا علن بكنند؟ در محكمه انبيا و اوليا همه شهادت بدهند كه اين شخص درونش اين است؟

يك قدري كه ما بررسي بكنيم و در آن محور اصلي بحث كه مربوط به بيان كيفيت ارتباط بنده با مولاست آنجا كه حساب مي‌كنيم مي‌بينيم که خدا آنقدر بزرگوار و مهربان است كه نمي‌گذارد آبروي آدم پيش خود آدم بريزد؛ چنين خدايي كه نمي‌گذارد آبروي آدم پيش خود آدم بريزد آنوقت اجازه مي‌دهد که آبروي او پيش ديگري بريزد؟! بيان ذلك اين است که نسبت به كساني كه كار زشت كردند، بد كردند، عمري را به تباهي گذراندند و بعد برگشتند و توبه كردند، اينهايي كه توبه كردند نسبت به انسانها حساب بكنيد که اگر كسي نسبت به ديگري بد كرد يا حق او را ضايع كرد و نسبت به او هتك حرمت كرد و مانند آن، آن شخصي كه مورد اهانت شد اگر بخواهد از جُرم اين تبهكار بگذرد چه مي‌كند؟ عفو مي‌كند، سفح مي‌كند، او را مي‌نوازد، از او به نيكي نام مي‌برد، هيچ نامي از زشتي‌هاي او نمي‌برد و او را مورد نوازش قرار مي‌دهد و بيش از اينكه از او برنمي‌آيد! هر اندازه كه آن طرفِ اهانت به اين انسان مجرمِ تبهكار لطف و كرم بكند اين شخص شرمنده‌تر مي‌شود، چرا؟ براي اينكه يادش است كه نسبت به آن بزرگوار بدرفتاري كرد و الآن همچنان مورد لطف آن بزرگوار است.

آن شخص اگر بخواهد شرم و انفعالِ اين مجرم را از بين ببرد مقدورش نيست و از او برنمي‌آيد؛ ولي انساني كه نسبت به ذات اقدس الهی بدرفتاري كرده است، دين او را رعايت نكرد و دِينش را به او نداد، خدا كاري كه مي‌كند گذشته از اينكه نسبت به او محبت مي‌كند و او را كيفر نمي‌كند، از ياد او هم مي‌برد كه او گناه كرده است و اين از غير خدا ساخته نيست، لذا انسان در قيامت شرمنده نيست. تائبيني كه بد كردند و زشتيهاي فراوان داشتند و عمري را با بت پرستي گذراندند و شرك ورزيدند و با انبيا مبارزه كردند و بعد فهميدند و در هر صورت توبه كردند، چون عده‌اي توبه كردند و بعد از فتح مكه آدم خوبی شدند و اينها اهل بهشتند و اگر اينها در بهشت يادشان باشد كه مدتي در برابر بت سجده مي‌كردند كه هر روز شرمنده‌اند؛ ولي هيچ يادشان نيست و چون هيچ يادشان نيست با ساير بهشتي‌ها متنعم‌اند (اين مال تائبين).

آمرزش تائبين در قيامت

غير تائبين هم همين طوراند كه ذات اقدس الهی در سورهٴ مباركهٴ >نساء< يكي، دو جا وعده داد و فرمود كه نه تنها خدا تائبين را مي‌آمرزد كه در سوره >زمر< است: ﴿لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعًا﴾؛ اما ﴿وَ أَنيبُوا إِلي رَبِّكُمْ وَ أَسْلِمُوا﴾[13] كه اين ناظر به توبه است، دو جاي سورهٴ مباركهٴ >نساء< فرمود كه ﴿إِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ﴾[14] ؛ خدا شرك را نمي‌آمرزد ولي مادون شرك را هر چه باشد مي‌آمرزد؛ ولي به نحو موجبه جزئيه و قضيه مهمله وعده داده است. مي‌آمرزد يعني بي توبه، با توبه كه شرك را هم مي‌آمرزد! كدام مشرك است كه اگر توبه كند توبه او قبول نيست! حالا ارتداد بحث فقهيِ ديگري دارد ولي بحث كلامي‌اش همين است. همه مشركين در صدر اسلام توبه كردند و مسلمان شدند و الآن هم هر مشركي بخواهد توبه كند توبه او مسموع و مقبول است و مي‌شود مؤمن.

اينكه فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ﴾ يعني از شرك كه پايين بيايد خدا مي‌بخشد؛ اما ﴿لِمَنْ يَشاءُ﴾ و وعده موجبه كليه نداد كه غرور بياورد، لذا هر انساني بين خوف و رجا به سر مي‌برد که شايد مغفور خدا نباشد؛ ولي خدا وعده داد كه يك عده را هم بي توبه بيامرزد. حالا آنها كه بي توبه آمرزيده شدند در قيامت بايد خيلي شرمنده باشند، براي اينكه اين همه نعمت‌هاي الهي را در دنيا كفران كردند و گناهان زيادي هم مرتكب شدند و خدا نه تنها شكر نعمت نخواست بلكه از كفران اينها هم صرف نظر كرد و الآن هم اينها را به بهشت برد. اينها توبه هم كه نكردند و اگر يادشان باشد كه بد كردند و خدا اين همه لطف را نسبت به اينها اعمال كرد خجل و شرمنده مي‌شوند، لذا خدا از ياد اينها مي‌برد. همانطوري كه از آن طرف خدا يك عده را مي‌گيرد که ﴿فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾[15] ، از اين طرف هم لطفش طوري است كه خاطرات گذشته تلخِ انسان را از ياد انسان مي‌برد و چنين تبهكاري اصلاً يادش نيست که بد كرده است، لذا در بهشت منعَّم است.

برخورد خدای سبحان در قيامت با فرد تاجر و سوداگر

سرّش اين است كه آن شخص استحقاق خزي و آبرو ريزي را داشت يك كسي كه عمري آن چنان كتمان كرده است كه حتي بعضي از فرشتگان احياناً ممكن است بي خبر باشند، اين يك تاجر و سوداگري بود كه خواست با كتمانِ اين حرف حق را از بين ببرد و يك چنين غرض سوئي داشت و اما اگر كسي كه غَلَبَت عليه شقوتُهُ و شهوتُهُ و غرض آن نبود كه خداي ناكرده با دين دربيفتد، بلکه معصيتي كرده است. درباره بهشت يقيناً اين كار را مي‌كند و درباره قيامت وعده داده است و شايد اين كار را بكند.

الآن بحث در اين است كه حدود اين آيه روشن بشود كه خدا با چه كسي كار دارد؟ يك عده هستند كه آبروي اينها بايد ريخته بشود و كساني كه عمري آبرو ريزي كردند آنجا آبرويي براي آنها نمي‌ماند: ﴿إِنَّ الْخِزْيَ الْيَوْمَ وَ السُّوءَ عَلَي الْكافِرينَ﴾[16] . يك عده را هم كه به صورت حيوانات درنده محشور كرده است سراپا خزي هستند و اينها خارج از بحث است؛ ولي بحث كم كم نزديك مي‌شود به جايي كه رابطه بين عبد و مولا را ترسيم مي‌كند. آن جايي كه خدا يك عده‌اي را ممكن است طوري وارد صحنه قيامت كند كه حتي خودِ او يادش نباشد که معصيت كرده است تا پيش خودش آبرويش برود و خجل بشود، چنين خدايي آيا اجازه مي‌دهد كه آبروي او پيش انبيا برود؟ يا بايد ﴿يُبَدِّلُ اللّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَنات﴾ بشود و يا بايد كه يك پرده رقيقي بكشد كه انبيا هم ندانند، همه اينها ممكن است.

دعاي نوراني كميل اگر باز شود يك وجه جديدي براي اين آيه است و آن دعا اين است كه خدايا! از همه گناهان من صرف نظر بكن: «كل ذنبٍ اذنبتُه و کل قبيح اسررته وكل جهل عملته كتمته او اعلنته او اخفيته او اظهرته»[17] و همه اين گناهان طوري است كه فرشتگاني كه تو موكل كردي براي ضبط اعمال من، همه اينها را ضبط كردند و آن بخش از گناهاني كه «و كنتَ انت الرقيب علیَّ من ورائهم والشاهد لما خفي عنهم فبرحمتك اخفيته و بفضلک سترته»[18] آنها را هم ببخش! يك سلسله گناهاني است كه آنها اصلاً مأمورند براي ضبط كردن؛ اما يك سلسله گناهاني هستند كه از آنها مخفي است و تو مستور كردي وگرنه اگر تو مستور نمي‌كردي آنها مي‌ديدند، چون آنها جوارح و جوانح را به اذن خدا مي‌بينند.

‌سرباز بودن اعضا و جوارح انسانها از نگاه علی (ع)

در بيان نوراني حضرت امير در نهج البلاغه دارد كه مردم از خدايي بترسيد كه اعضا و جوارح شما سربازان او هستند: «جوارحُكم جنوده»[19] ؛ اعضا و جوارح شما سربازان او هستند و خود شما سرباز او هستيد و اگر خواست بگيرد شما را با دست شما و با زبان شما مي‌گيرد؛ يك حرفي مي‌زنيد که آبرويتان مي‌رود يا يك جايي را امضا مي‌كنيد که آبرويتان مي‌رود يا يك جايي مي‌رويد که آبرويتان مي‌رود. فرمود که اگر خواست بگيرد از خارج مايه نمي‌گذارد بلکه خودتان سرباز او هستيد. چه كسي نزديكتر از آن نهانِ نهادِ ماست؟! وقتي آنجا را او شستشو مي‌كند و از يادمان رفت كه چه كرديم و نمي‌گذارد که پيش خودمان خجل بشويم چطور مي‌گذارد که پيش ديگران خجل بشويم؟

بنابراين مي‌شود كه يك مرحله براي بعضي‌ها اين چنين است كه ذات اقدس الهی اين رابطه خاص را بين خود و بندگان حفظ كرده است كه نه تنها اجازه نمي‌دهد بيروني‌ها كسي بفهمند، اجازه نمي‌دهد که دروني‌ها هم كسي بفهمد، خود آدم را هم نمي‌گذارد بفهمد تا خجل بشوند. چنين روزي انبيا را دعوت مي‌كنند كه مي‌گويند: ﴿ما ذا اجبتم﴾ و اينها عرض مي‌كنند كه شما بعضي از اسرار را پيش ما مكتوم كرديد! شما مي‌خواهيد که ما به ظاهر شهادت بدهيم؟ اينكه مي‌شود مثل دنيا. مي‌خواهي به باطن شهادت بدهيم؟

تبيين اهميت حيا

باطن خيلي‌ها كه ﴿تُبْلَي السَّرائِرُ﴾[20] است و مشخص است. باطن بعضي‌ها را هم كه اجازه داريم؛ اما باطن بعضي را كه شما به ما راه نداديد! اين نه براي آن است كه مطلب غامض و پيچيده و عميق و علمي است، بلکه مطلب خيلي ساده است؛ اما تو براي حفظ آبروي ديگران خودِ آنها را نگذاشتي بفهمند چه رسد به ما.

امروز روز سَتر است و تو به عنوان ستّار ظهور كردي. خيلي لازم نيست كه بعضي از امور حتماً از ظاهر يك روايتي استفاده بشود! مي‌بينيد آنها كه اهل اين گونه از اين مسايلند گاهي مي‌بينيد که قلبشان آب مي‌شود و اينها افسانه نيست که از شدت حيا قلبشان آب مي‌شود. بعضي‌ها مي‌آيند مي‌آيند مي‌آيند تا دم درِ مسجد و در مسجد نمي‌آيند و همان دم در نماز مي‌خوانند و مي‌روند. اينها كه نه دروغ است و نه افسانه و وقتی از آنها سؤال كردند كه چرا داخل نمي‌آييد نمازِ در مسجد ثواب دارد؟ مي‌گويند که رويمان نمي‌شود، چون ما با صاحبخانه بد كرديم، حيا يك چيز ديگری است.

اين تعبير لطيف را شما در بحث حياء كتاب شريف ارشاد القلوب مي‌خوانيد و مي‌بينيد که ايشان مي‌گويد: >روي انّ رجلاً رأی رجلاً يصلي علي باب المسجد<؛ ديدند بيرون مسجد دارد نماز مي‌خواند: >فقال لم لا تصلي فيه<؛ بيرون مسجد چرا نماز مي‌خواني؟ نماز داخل مسجد ثواب دارد. >قال استحيي منه ان ادخل بيته و قد عصيت<[21] ؛ من رويم نمي‌شود که اين مي‌شود حيا. اين خدايي كه حتي اجازه نمي‌دهد خود آدم بفهمد كه چه كرده است تا خجل شود! آيا اجازه مي‌دهد كه همه انبيا بفهمند؟

علم غيب داشتن انبيا

يك چنين صحنه‌اي است که اينها عرض مي‌كنند: ربنا لا علم لنا؛ تو كه خيلي از چيز‌ها را مكتوم كردي نه اينكه ما علم نداريم، براي اينكه جمله بعد كه مي‌گويند: ﴿إِنَّكَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُيُوبِ﴾ مهمترين مطلب علمي را در آنجا اقرار مي‌كنند و عرض مي‌كنند که همه غيب را تو مي‌داني که اين خودش علم است. اگر اين به عنوان نفي جنس باشد عرض كنند كه ما علم نداريم پس اين دعوا چيست؟ ﴿إِنَّكَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُيُوبِ﴾. همه اينها كساني هستند كه خدا نه تنها علم كتاب و حكمت به اينها آموخت علوم غيب را هم به اينها آموخت. در همين جريان يوسف (سلام الله عليه) وقتي كه خواستند او را به چاه بيندازند برادران يوسف كه تصميم گرفتند وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) را به چاه بيندازند همان جا وحي آمد و فرمود که يوسف! تو نجات پيدا مي‌كني و همين صحنه را يك روزي به برادرانت اعلام مي‌كني. بعد از اينكه او از چاه به زندان و از زندان هم روي تختِ عزت نشست برادران آمدند و همين جريان را به آنها اعلام كرد.

مي‌بينيد که اينطور به صورت صريح و باز اخبار غيبي را ذات اقدس الهی به اينها گزارش مي‌دهد و لحظه به لحظه مي‌فرمايد که تو عالم به غيب مي‌شوي به اذن خدا، آن وقت معنايش اين است كه ما غيب نمي‌دانيم؟ آيه 15 سوره >يوسف< اين است كه ﴿فَلَمّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ في غَيابَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ﴾؛ وقتي خواستند بيندازند داخل چاه، ما به او وحي فرستاديم كه به هر تقدير اين اوضاع مي‌گذرد و تو روزي به اينها مي‌گويي كه اينها با تو چه كردند! همين سورهٴ مباركهٴ >يوسف< دارد كه حالا كه يوسف به اوجِ عزت رسيد و برادران آمدند و گفتند كه ﴿يا أَيُّهَا الْعَزيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا إِنَّ اللّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقينَ﴾، فرمود که ﴿قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَ أَخيه﴾[22] ؛ يادتان است با برادرتان يوسف چه كرديد؟! همين وحيي است كه خدا در همان سورهٴ مباركهٴ >يوسف< آيه 15 در هنگام چاه اندازيِ يوسف به او گفت و فرمود که اين اوضاع مي‌گذرد و اين صحنه مي‌گذرد به هر تقدير آنها پيش تو خواهند آمد و تو اين جريان را به اينها خواهي گفت که همه اينها اخبار به غيب است.

چنين افرادي كه تازه يوسف جزء كوچك‌هاي آنها است و انبياي عظامی که اولوالعزم‌اند و يوسف (سلام الله عليه) جزء انبياي اولوالعزم نيست، همه اين انبيا آمدند و گفتند به اينكه ﴿لا علم لنا﴾ معلوم مي‌شود كه يك خبر ديگری است. حالا در همه اين جريان وجود مبارك پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مستثنا است يا نه؟ بعضي از بزرگان اهل معرفت گفتند كه در اين سؤال و جواب عمومي پيغمبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) مستثنا است.

اين نه براي آن است كه شهادت مي‌دهد كه باز نقض غرض بشود، بلكه مي‌داند و مَظهَر >هو الستار< خواهد بود.

مسئول نبودن پيامبر در قبال جهنم رفتن انسانها

اين آيه مباركه سوره >بقره< را گفتند که مخصص آيه محل بحث سوره >مائده< است؛ آيه 119 سوره >بقره< اين است: ﴿إِنّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشيرًا وَ نَذيرًا وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحيمِ﴾ که اين ﴿وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحيمِ﴾ معني‌اش اين است كه آنها كه به جهنم رفتند تو مسئول نيستي؟ اينكه ﴿لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْري﴾[23] هيچ كس مسئول نيست! اين سؤالي كه ما از ديگران مي‌كنيم و از ساير انبيا مي‌كنيم از تو ديگر نمي‌كنيم. به هر تقدير بعضي خواستند بگويند که اين آيه 119 مخصص آيه محل بحث سوره >مائده< است؛ چه آن حضرت در صف انبيا باشد و چه نباشد اگر هم بداند مَظهَر هو الستار خواهد بود.

بنابراين ﴿يَوْمَ يَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ قالُوا﴾ آنها اين چنين مي‌گويند که در جريان قيامت كه حفظ اسرار مطرح است و توی ذات اقدس الهی اسرار عده‌اي را حفظ مي‌كني و حتي اجازه نمي‌دهي خودِ آنها بفهمند تا خجل بشوند، ما از درون آنها چه خبري داريم؟ اين نه براي آن است كه مطلب عميق و پيچيده است، براي اينكه تو كه ستاري براي حفظ آبرو پرده‌اي آويختي كه ما هم نبينيم: ﴿إِنَّكَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُيُوبِ﴾. آنگاه وجوه ديگري كه بحثش گذشت همه آنها حق است و اين هم در كنار آنها جزء يك وجهي ديگر است.

و الحمد لله رب العالمين

 


[1] بقره/سوره2، آیه253.
[2] اسراء/سوره17، آیه55.
[3] نجم/سوره53، آیه3 و 4.
[4] نبأ/سوره78، آیه38.
[5] نحل/سوره16، آیه27.
[6] فصلت/سوره41، آیه21.
[7] نبأ/سوره78، آیه18.
[8] مجمع البيان، ج10، ص642؛ الکشاف، ج4، ص687.
[9] نحل/سوره16، آیه27.
[10] نساء/سوره4، آیه41.
[11] تحریم/سوره66، آیه8.
[12] آل عمران/سوره3، آیه192.
[13] زمر/سوره39، آیه53 و 54.
[14] نساء/سوره4، آیه48 و 116.
[15] حشر/سوره59، آیه19.
[16] نحل/سوره16، آیه27.
[17] البلد الأمين، ص190.
[18] البلد الأمين، ص191.
[19] نهج البلاغه، خطبه 199.
[20] طارق/سوره86، آیه9.
[21] ارشاد القلوب، ج1، ص111.
[22] یوسف/سوره12، آیه88 و 89.
[23] انعام/سوره6، آیه164.