74/08/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 109
﴿يَوْمَ يَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ مَاذَا أُجِبْتُمْ قَالُوا لاَ عِلْمَ لَنَا إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الغُيُوبِ﴾ (109)
معاد مهمترين عامل اجرای احکام فقهی و حقوقی
قرآن كريم همانطوري كه بحثهاي نظري را با عملي هماهنگ ميكند؛ يعني آنچه را كه مربوط به شناخت جهان است با آنچه كه وظيفه انسان است را در كنار هم ذكر ميكند، آنچه كه وظيفه انسان است به عنوان مسايل فقهي يا حقوقي كه ذكر فرمودند آن را با مسايل اعتقادي و اخلاقي مخصوصاً يا جريان قيامت همراه ميكند كه ضامن اجرا باشد. مهمترين مسئلهاي كه قرآن كريم بعد از جريانِ بيان احكام فقهي و حقوقي ذكر ميكنند مسئله معاد است، براي اينكه اعتقاد به مبدأ به عنوان اينكه خدايي است و عالَم را آفريد و انسان را آفريد، اين خيلي مشكل را حل نميكند، چون غالب مشركين حجاز به اين عقيده معتقد بودند. آنها هم معتقد بودند که خدايي است كه آسمان را خلق كرده است و مجموعه عالَم را او دارد اداره ميكند؛ اما ربوبيتهاي مقطعي به عهده ارباب متفرقون است و به قيامت هم معتقد نبودند؛ يعني انسان در برابر خدا مسئول نيست. چنين اعتقادي را مشركين هم داشتند که اين مشكل را حل نميكند. اينكه ميبينيد اصرار زيادِ قرآن كريم بر جريان قيامت است براي آن است كه مهمترين عامل براي اجراي احكام فقهي و حقوقي و مانند آن عقيده به روز حساب است. وقتي انسان بداند که در برابر عمل مسئول است و عمل زنده است و او را رها نميكند، خودش را مراقبت ميكند و محاسب خود است و مانند آن، لذا ذات اقدس الهی در اين بخش از قرآن كريم بعد از اينكه مقداري از احكام حقوقي و فقهي را ذكر فرمودند جريان معاد را ذكر كرد (اين يك مطلب).
ميزان قسط و عدل در قيامت
مطلب دوم آن است كه در آنجا ميزان، ميزانِ قسط و عدل است و علمي در آنجا نافذ است كه هيچ سهو و نسيان و خطا و غلط در آن علم راه ندارد و آن در درجه اوّل علمِ خودِ ذات اقدس الهی است و بعد علم انبياء و ائمه (عليهم السلام) و مرسلين كه شهداي الهياند میباشند، لذا در سوره >نساء< فرمود: ﴿فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلي هؤُلاءِ شَهيدًا﴾[1] . اين آيه سوره >نساء< كه ﴿فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلي هؤُلاءِ شَهيدًا﴾ باشد آيهاي است كه يك وقت ابن مسعود شروع كرد به خواندن آياتي از سوره >نساء< و بعد به اين جمله كه رسيد وجود مبارك پيغمبر اشكهايشان جاري شد و فرمود: بس است[2] . مسئله قيامت همان است كه ﴿يَوْمًا يَجْعَلُ الْوِلْدانَ شيبًا﴾[3] است.
در آن آيه دارد كه انبياء شاهد كارهاي امتهاي خود هستند و چون عمل به نيت است اگر شهادت در آنجا بر اساس ظاهر باشد نافع نيست و نافذ نيست و اگر اينها علم به نيت و ضمائر نداشته باشند شهادت مسموع نيست، پس با توجه به اينكه «انّما الاعمالُ بالنّيات»[4] و فرق ايمان و نفاق هم در نيت است و آن روز هم برابر با واقع محاكمه ميشوند و انبياء (عليهم السلام) هم شاهد چنين محكمهاي هستند، پس يقينا آنها از نيات و ضمائر باخبرند. روي اين حساب نميشود گفت كه آنها علم به غيب ندارند.
عدم اختصاص داشتن سؤال از تبهکاران از انبياء
فخررازي در ذيل اين آيه كه انبياء جواب دادند: ﴿لا علم لنا﴾ چند وجه را ذكر ميكند. قبل از اينكه به جوابهاي فخررازي برسيم اين نكته هم بايد بگوييم كه اين سؤالي كه از انبياء ميشود كه ﴿ما ذا أُجِبْتُمْ﴾ اختصاصي به تبهكاران ندارد، چون درباره همه امم سؤال ميشود؛ يعني از هر پيغمبري سؤال ميشود كه امت تو درباره پيام تو چه كردند؟ يك عده مومن بودند و يك عده كافر بودند و يك عده منافق، همه كه كافر و منافق نبودند تا اين جواب تقريع باشد و مانند آن! سؤال عمومي است و آنها هم جواب عمومي عرض ميكنند.
بيان وجه اخير درباره وجوه آيه مذکور
اما آنچه را كه فخر رازي در ذيل اين جمله ﴿قالُوا لا عِلْمَ لَنا﴾ ذكر كردند وجوه فراواني است؛
يك وجهش اين است كه انبيا (عليهم السلام) به خدا عرض ميكنند که پروردگارا! ما به ظواهر اعمال اينها عالِم بوديم و از ضمائر اينها بيخبريم و ما از باطن اينها باخبر نيستيم (يك) كه اين به كيفيت برميگردد؛ يعني ما از ظاهر باخبريم و از باطن بيخبريم. دوم اينكه ما تا در بين امتهاي خود بوديم از كارهاي آنها باخبر بوديم و وقتي كه رحلت كردهايم از اعمال آنها بيخبريم. سوم اينكه اطلاع ما از كار امتهاي ما در حدّ مظنّه و گمان است و ما كه يقين نداريم، مظنه و گمان هم كه به درد محكمه دنيا ميخورد نه به درد محكمه آخرت.
اين جواب سوم را خودش ابداع كرده است و گفته كه الآن در حين كتابت تفسيرِ اين آيه به ذهنم رسيده است[5] . هيچ كدام از اين سه جواب مخصوصاً جواب سومي كه به ذهن خود ايشان رسيده است و نوشتند تام نيست. اوّلاً اگر اينها به ظواهر امور آگاه بودند و به بواطن و ضمائر افراد آگاه نبودند خدا چگونه اينها را به عنوان شاهد در قيامت ميپذيرد؟ در حالي كه قوام عمل به نيت است. معلوم نيست چه كسي ريا كرده؟ چه كسي منافق بوده؟ و چه كسي مؤمن؟ منافق و غير منافق همه در مسجد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به آن حضرت اقتدا ميكردند و مرائي و مخلص هر دو در كنار هم نماز ميخوانند؛ اگر از درون كسي باخبر نباشد چگونه ميتواند شهادت بدهد؟ در حالي كه خداوند آنها را به عنوان شاهد احضار ميكند و شهادت اينها را ميپذيرد.
بنابراين اينها گذشته از اينكه از ظواهر امور باخبرند از بواطن امور هم باخبرند. از طرف ديگر اينكه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلي هؤُلاءِ شَهيدًا﴾[6] ؛ اگر هر پيغمبری مادامي كه زنده است شاهد اعمال امت باشد و وقتي رحلت كرد شاهد نباشد، لازمهاش اين است كه مقطع زيادي از حالِ امم بدون شهادت شاهد باشد، براي اينكه هر پيامبري يك مدت كوتاهي در بين قومش به زندگي عادي زنده است، در حالي كه هر پيغمبري شاهد اعمال تمام امت خواهد بود؛ گذشته از اينكه وجود مبارك پيغمبر خاتم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نه تنها شاهد اعمال امت خود است شاهد شهدا هم است. پس اين وجوهي كه جناب فخررازي ذكر كردند، مخصوصاً اين وجه سوم كه خودشان ابداع كردند ناتمام است، چه اينكه در تفسير المنار هم كاملاً نقد شده است؛ يعني محققين اهل سنت هم حرف ايشان را نپذيرفتند.
دليل بيان علام و غيوب
مطلب بعدي آن است كه اينكه اينها گفتند: ﴿لا عِلْمَ لَنا﴾ بايد ميگفتند که تو عالمي؛ ولي گفتند: ﴿إِنَّكَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُيُوب﴾. اينها يك مدعي دارند و يك دليل؛ مدعاي ايشان اين است كه ما عالم نيستيم و دليلشان اين است كه تو علام الغيوبي. اين كلمه علام آوردن و غيوب را آوردن اين چه مطلبي را ميخواهد بيان كند؟ اوّلاً قرآن كريم درباره انبياء (عليهم الصلاة و عليهم السلام) فرمود كه اينها هم نسبت به حاضر، هم نسبت به غابر و هم نسبت به قارم عالمند؛ نسبت به حاضر عالمند، نسبت به گذشته عالمند و نسبت به آنچه هم كه ميآيد عالمند؛ نسبت به گذشته كه اخبار پيشين را براي انبياي بعد نقل ميكنند، نسبت به آينده اخبار آينده و انبياي آينده را براي گذشته نقل ميكنند و اينكه وجود مبارك مسيح (علي نبينا و آله عليه السلام) ﴿مُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ﴾[7] است اين را به عنوان قطع ميگويد وگرنه شك که ندارد، اين علم غيب است نسبت به آينده.
در جريان حضرت نوح سلام الله عليه كه خود نوح به صورت قاطع عرض كرد: ﴿انَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدُوا إِلاّ فاجِرًا كَفّارًا﴾ اين علم غيب نوح (سلام الله عليه) محصول آن تعليمات الهي است كه ذات اقدس الهی به او آموخت: ﴿وَ أُوحِيَ إِلي نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاّ مَنْ قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا وَ لا تُخاطِبْني فِي الَّذينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُون﴾[8] ؛ به نوح فرمود که ديگر كار تمام شد و از اين به بعد هيچ يك از اينها ايمان نميآورند و از اين قوم هيچ كسي ايمان نميآورد، حالا شروع كن به كشتي سازي تا جريان غرق اينها را فراهم بکنيم. اين بيان الهي كه از راه وحي به نوح (سلام الله عليه) شد اعلامِ به غيب است و اخبار به غيب است. از آن به بعد وجود مبارك نوح طبق آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ >نوح< آمده است به خدا عرض كرد كه ﴿رَبِّ لا تَذَرْ عَلَي اْلأَرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيّارًا إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدُوا إِلاّ فاجِرًا كَفّارًا﴾.
اينكه به ضرس قاطع نوح پيغمبر عرض ميكند كه خدايا! اينها ديگر ايمان آور نيستند و اهل ايمان نيستند براي آن است كه ﴿وَ أُوحِيَ إِلي نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاّ مَنْ قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِس﴾ که {فلا تبتئس} يعني لا بئس عليک؛ باکی نداشته باش و كشتي را بساز >انهم مغرقون
بعد از اينكه ذات اقدس الهی به او وحي فرستاد و فرمود: {لن يومن} که اين لن براي نفی مؤكد است و تاكيد در نفي است نه تعبيد: ﴿لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاّ مَنْ قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ﴾ پس نسبت به گذشته و حال و آينده اينها به تعليم الهي عالم به غيباند.
ابلاغ غيب به ديگران توسط انبياء
مطلب مهم آن است كه اينها نه تنها عالم به غيباند مأمورند غيب را براي ديگران هم بازگو كنند. همين جرياني را كه انبيا (عليهم السلام) از ذات اقدس الهی استفاده كردند و به امتهايشان گفتند، اينها علم غيبي است كه به ديگران آموختند. الآن همه ما هم نسبت به گذشته ايمان داريم كه انبيايي بودند و امتهايي بودند که به عذابهايي مبتلا شدند و مانند آن و هم نسبت به آينده يقين داريم که جريان بهشت است. بخشي از اينها را برهان عقلي اثبات ميكند؛ ولي بسياري از جزئيات و خصوصيات جهنم، خصوصيات بهشت، خصوصيات كوثر، خصوصيات تطايركتب، خصوصيات حساب، خصوصيات ميزان و مانند آن را كه برهان عقلي اثبات نميكند. خطوط كلي معاد و بهشت و جهنم را البته عقل كاملاً اثبات ميكند؛ اما بسياري از زيرمجموعه كلي را كه ما يقين داريم اين را وحي به ما گفته است و ما هم علم غيب داريم.
از ما سؤال میكنند که چه كسي گفت؟ ميگوييم که خدا فرمود، ائمه فرمودند و پيغمبر (عليهم الصلاة و عليهم السلام) فرمود که اينها غيب است؛ منتها براي ما چون همه ما عالميم به تعليم آنها، اين علم غيب محسوب نميشود و گرنه چيزي را كه به صورت يقين ميداند و دليل عقلي هم بر او اقامه نيست و فقط وحي است كه عقل او را تصديق دارد و ايمان دارد، اين ميشود غيب، لذا ذات اقدس الهی فرمود که اين پيغمبر نه تنها آنچه را كه شما ميپنداريد نيست: ﴿وَ ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ﴾، بلكه او امين وحي است (يك)، آنچه را كه ما به او گفتيم خوب ميفهمد (دو)، آن احكام غيبي كه به او فهمانديم و به او گفتيم كه به امت ابلاغ بكند را هيچ كتمان نميكند و اينها را ابلاغ ميكند (سه). آيات سوره >تكوير< آيه22 به بعد اين است: ﴿وَ ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ وَ لَقَدْ رَآهُ بِاْلأُفُقِ الْمُبينِ وَ ما هُوَ عَلَي الْغَيْبِ بِضَنينٍ﴾؛ او نسبت به غيب ضنت نميورزد؛ ضِنّت يعني بخل و ضنين يعني بخيل؛ او بخيل نيست كه اخبار غيب را به شما منتقل كند و هر چه از غيب يافت براي شما گفت. از اوّل تا آخر قرآن غيب است که همه اينها را براي ما نقل كرده و گفته است. اين جملهها كلام الله است و غيب است و قرآني كه بشر در خدمت اوست كلمه به كلمهاش از وحي است و همه اينها غيب است؛ الفاظش از غيب آمده، معانيش هم از غيب آمده است. فرمود: ﴿وَ ما هُوَ عَلَي الْغَيْبِ بِضَنينٍ﴾؛ پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بخيل نيست كه اَخبار غيبي را به شما نرساند، بلكه سَخي است و آنچه را ما به او گفتيم مامور است که به شما ابلاغ كند و ابلاغ ميكند.
عالم بودن به تعليم الهی توسط پيامبر درباره حال و آينده
بنابراين اينكه اينها عالم به غيباند و خداوند فرمود که ما اسرار گذشته، حال و آينده را به اينها آموختيم و اينها هم به مقداري كه ما به آنها رسالت داديم ابلاغ بكنند و ابلاغ ميكنند؛ منتها هر كس به اندازه خودش ميفهمد وگرنه آنها حرفها را گفتند، اينكه فرمود: «انّا معاشرَ الانبياء اُمرنا أن نكلِّمَ الناس علي قدر عقولهم»[9] نه يعني يك مقدار را بگوييم و يك مقداري را نگوييم! ما هر چه را به ما گفتند گفتيم؛ منتها هر كس به اندازه فهم خود ميفهمد، نه اينكه ما به اندازه فكر مردم بعضي چيزها را نقل كنيم و بعضي چيزها را نقل نكنيم! ما هر چه را به ما گفتند گفتيم؛ منتها هر كس به اندازه فهم خود ميفهمد. حالا ببينيد که در بين مفسرين خيلي افراد بودند كه اين روايت را نقل كردند و خيليها در خدمت اين آيه بودند و آن را تفسير كردند. حالا آن بياني كه سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) در آن بيان روايي دارد در جاي ديگري ديديد يا نديديد! گاهي میبينيد که كل اين الميزان به همان چند جاي حساسش وابسته است و در مورد اين بحث در تفسير روايي دو، سه سطري دارند كه آن را حتماً ملاحظه بفرماييد. بنابراين اين انبيا (عليهم السلام) مخصوصاً خاتم آنها (عليهم الصلاة و عليهم السلام) از گذشته و حال و آينده به تعليم الهي عالمند (يك) و ضنين و بخيل هم نيستند كه هر چه را كه يادگرفتند به كسي نگويند (دو) و به افراد ميگويند و از اين افراد هر كسي به اندازه فهم خود ميفهمد
يك روايتي در تفسير برهان است كه اين در تفسير نورالثقلين به سبك ديگر آمده است شايد اشتباهي در چاپ باشد و آن اين است كه وقتي ذات اقدس الهی از انبياء (عليهم السلام) سؤال ميكند كه ﴿ما ذا أُجِبْتُمْ قالُوا لا عِلْمَ لَنا﴾. وجود مبارك امام كاظم (سلام الله عليه) از پدر بزرگوارشان امام صادق (سلام الله عليه) نقل ميكند كه آن حضرت فرمود: {لا علم لنا} يعني «لا علمَ لنا بِسِواك»[10] ؛ ما به غير تو عالِم نيستيم. اين نشئه، نشئه فناء محض است كه اينها به هيچ چيز التفات ندارند و به هيچ امري توجه ندارند و اين را خلاف أدب ميدانند: «لا علم لنا بسواك». اين روايت باشد تا برسيم به تفسير نهاييِ همين روايت كه در الميزان است. قبل از اينكه به آن تفسير برسيم اين بحثي كه الآن شروع شد؛ يعني آيه109 سورهٴ مباركهٴ >مائده< عدهاي از بزرگان اين را تتمه بحثهاي قبلي شمردند كه تفسير الميزان هم بر همان روال مشي كرده است كه فرمودند: ﴿وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اسْمَعُوا وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقينَ﴾ كه آن {واتقوا الله} را گفتند که ظرف پرهيز عبارتِ ﴿يَوْمَ يَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ﴾ است كه اين ﴿يَوْمَ يَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ﴾ را مرتبط به گذشته دانستند.
عدهاي اين ﴿يَوْمَ يَجْمَعُ اللّهُ﴾ را مرتبط به آينده ميدانند كه شايد اين تنوع خالي از لطافت نباشد و آن اين است كه قرآن كريم هر بخشي را كه جداگانه ميخواهد مطرح كند، اوّل آن سر فصلش را ذكر ميكند به عنوان يك تيتر و عنوان كلي و بعد زيرمجموعه آن را شرح ميدهد. اينجا فرمود: ﴿يَوْمَ يَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ﴾ و بعد به عنوان نمونه جريان حضرت عيسي را ذكر ميكند. همين سؤال و جواب كلي و جزئی و پاسخ جزئي و كلي را كه از حضرت عيسي است زير مجموعه اين اصل است: ﴿يَوْمَ يَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ قالُوا لا عِلْمَ لَنا إِنَّكَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُيُوب﴾ اين اصل كلي است و زيرمجموعه آن جريان حضرت عيسي است كه آيه116 به بعد همين سوره >مائده< يعني بعد از چند آيه اين است كه ﴿وَ إِذْ قالَ اللّهُ يا عيسَي ابْنَ مَرْيَمَ﴾ كه اين را در قيامت خدا به عيسي ابن مريم ميگويد: ﴿ءَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُوني وَ أُمِّيَ إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللّهِ قالَ سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لي بِحَقِّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما في نَفْسي وَ لا أَعْلَمُ ما في نَفْسِك﴾؛ نميگويد که من نميدانم که آنها چه كار كردهاند، بلکه ميگويد تو آنچه را كه در ذات من است ميداني و من آنچه كه در ذات توست را نميدانم. سؤال يك چيز ديگري است و جواب يك چيز ديگر؛ سؤال در اين است كه مردم اين كار را كردند و تو به مردم گفتي؟ ميگويد نه! آنچه كه در ذات من است تو ميداني و آنچه كه در ذات توست من نميدانم. الآن سخن در اين نبود كه تو به آنچه كه در ذات خداست عالمي يا نه؟
اين جريان شرح ميدهد كه آن عنوان كلي كه ﴿يَوْمَ يَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ قالُوا لا عِلْمَ لَنا إِنَّكَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُيُوب﴾ چه ميخواهد بگويد؟ اينها ميگويند كه ما نميدانيم كه تو چه ميداني! جواب انبياء اين است كه ما نميدانيم كه تو چه ميداني! نميگويند كه ما نميدانيم اينها چه كردند.
مراد از نشئه و تبيين روايتی درباره آن
اين كدام نشئه است؟ آن نشئهاي است كه همه اينها به عنوان شهادت حاضرند يا نشئهاي است كه غير از خدا و بنده محض كسي آنجا حضور ندارد؟ اين سؤال و جواب نشان ميدهد كه اينها با خدا كار دارند و ميگويند: خدايا! تو از ذات ما باخبري و ما از ذات تو باخبر نيستيم. اگر يك كسي سؤال كند كه حضرت عيسي! مگر خدا از تو سؤال كرد كه من كي هستم يا من چه هستم؟ خدا سؤال كرد كه تو آيا اين حرف را زدي يا نه؟ امتت از تو گرفتند يا نه؟ تو چه كار داري كه من كي هستم! از اين سؤال و جواب مشخص ميشود كه اين نشئه يك نشئه خاصي است. بحث در اين نيست كه انبياء (عليهم السلام) از كار اممشان بي خبرند، بلکه بحث در اين است كه در آن نشئه انبيا به خدا عرض كنند كه خدايا! تو از كُنه ما باخبري و ما از كنه ذات تو بي اطلاعيم: ﴿عْلَمُ ما في نَفْسي وَ لا أَعْلَمُ ما في نَفْسِك﴾[11] که اين ﴿وَ لا أَعْلَمُ ما في نَفْسِك﴾ چه نقشي دارد در جواب؟
چندين روايت در ذيل اين آيه است و يك روايت خودش را نشان ميدهد كه امام كاظم (سلام الله عليه) از امام صادق (سلام الله عليه) نقل كرده است كه «لا علمَ لنا بسواك»[12] . اينجا سيدنا الاستاد ميفرمايد: «و علی هذا يتجلي معنیً آخر لقوله {انّک انت علام الغيوب}»؛ فرمود از اين به بعد يك تجليِ ديگري است که اين را در بحث روايي دارد نه در بحث تفسيري، بحث تفسيري همان بود كه گذشت. ميفرمايند که به بركت اين روايت يك معناي تازهاي براي آيه تجلّی میکند: «و علی هذا يتجلي معنیً آخر لقوله تعالي {إِنَّكَ أنت عَلاّمُ الْغُيُوب}» و بعد از چند سطر فرمود: «و عليک بإجارة التامل في هذا المقام»؛ اينجا خوب بايد تامل كنيد!
در اين محدودهها معلوم شد كه اينها علم غيب دارند و علم غيب را خدا به هر كسي که بخواهد عطا ميكند و او عالِم به غيب است و هر كسي از غيب باخبر نيست مگر اينكه خود ذات اقدس الهی به آنها اعطا بكند. آيه 179 سورهٴ مباركهٴ >آل عمران< اين است: ﴿ما كانَ اللّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنينَ عَلي ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتّي يَميزَ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ ما كانَ اللّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَي الْغَيْبِ وَ لكِنَّ اللّهَ يَجْتَبي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ﴾؛ خدا شما را بر غيب آگاه نميكند و بر اسرار مردم يا بر ضمائر مردم آگاه نميكند، لكن انبياي خود را كه انتخاب ميكند آنها را عالِم به غيب قرار ميدهد و آنها مطلع میکند. در اين مجموعه هيچ ترديدي نيست كه آنها علم غيب دارند و هر اندازه كه ذات اقدس الهی مصلحت بداند اعلام ميكنند و مانند آن؛ اما اينجا ميگويند که تو از ذات ما باخبري و ما از ذات تو بي خبريم که عيساي مسيح عرض كرد: ﴿تَعْلَمُ ما في نَفْسي وَ لا أَعْلَمُ ما في نَفْسِك إِنَّكَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُيُوب﴾[13] .
اگر لطيفهاي مخصوص روايت بود و سطحش هم سطح عموم نبود بايد در ذيل روايت گفته شود. اين بياني را كه الآن ذكر ميشود اگر در ضمن آيه باشد جا نميافتد و مورد قبول هم نيست، چون خيلي بلند است و شاهد طلب ميكند؛ اما وقتي كه اهل بيت (عليهم السلام) كه تالي قرآناند و ثاني اثنين قرآن كريماند آنها بفرمايند در حقيقت دارد سخني را شرح ميكند كه عِدِل قرآن است و روحش به تفسير برميگردد. اگر «انّي تاركٌ فيكم الثّقلين»[14] اينها همتاي هم هستند و سخن عترت طاهرين از قرآن گرفته شده است که يكي اكبر و ديگري است، اصغر بازگشت سخن امام معصوم (سلام الله عليه) مع الواسطه تفسيرِ قرآن است. اگر اين تحليل عقلي را آدم مستقيماً در ذيل آيه قرار بدهد هرگز در ذهن جا نميافتد و ذهن آن را نميپذيرد.
به هر تقدير ميفرمايند كه هر موجودي يك حد خاصي دارد و محدود است (اين يك مقدمه). در محدوده خود اگر مبتلا به سهو و نسيان و خطا نشود به محدوده خود عاِلم است و خارج از محدوده او از او پوشيده است که ميشود غيب. هر انساني از خود باخبر است و انسان ديگر و فرد ديگر كه جداي از اين است و حدّ خاص ديگري دارد و اين حد شامل او نميشود اين مستور و مخفي است. اگر كسي بخواهد از صور ذهنيه خود خبر بدهد عالِمِ به شهادت است؛ اما اگر بخواهد از صور ذهنيه و قلوب و مغز ديگران خبر بدهد ميشود علم غيب، اين چه اطلاعي دارد؟ تا آنجا كه شعاع هستي هر كسي هست عالم است و آنجا كه شعاع هستياش نيست چه علمي دارد؟ (اين دو مقدمه) كه علم هر كسي به اندازه هستي اوست و هستي هر كسي هم محدود است پس علم هر كسي محدود خواهد بود و خارج از آن حد ميشود غيب.
تبيين محال بودن وصول به خارج
مطلب بعدي آنست كه آيا رسيدن به خارج از محدوده محال است يا ممكن؟ اگر هيچ جامعِ مشتركي بين اين موجودات نبود، هر موجودي اگر بخواهد خارج از محدوده خود علم پيدا كند مستحيل است، براي اينكه علم وصف آدم است و وصف عالِم است و اگر ذات محدود بود و مرزي داشت چگونه ميشود که علم بي حد و بي مرز باشد؟ و اگر يك رابط مشتركي كه همه جا حضور دارد نباشد علم هر كسي به خارج از محدوده خود ميشود مستحيل براي اينكه آنكه وجوداً حضور ندارد چگونه علماً حضور داشته باشد اين يك مطلب اگر يك چيزي همه جا حضور داشته باشد وجوداً، يقيناً همه جا حضور دارد علماً. اگر كسي خواست خارج از محدوده خود علم پيدا كند بايد به وسيله كسي علم پيدا كند كه همه جا هست و به همه چيز عالِم است. آنكه همه جا هست و به همه چيز عالِم است خداست، لذا اگر كسي خواست به غيب علم پيدا كند اوّل خدا را ميفهمد و بعد خود را، چه اينكه اگر خود را هم بخواهد بفهمد اوّل خدا را ميفهمد بعد خودش را؛ حتي ما اگر بخواهيم فهم را بفهميم كه نزديكترين كار است نسبت به ما، اوّل خدا را ميفهميم، براي اينكه يك حقيقت بي كران تا بي كراني كه در فهم و فاهم و مفهوم حضور و ظهور دارد و همه را زيرمجموعه خود دارد بلا امتزاج و بلا حدود و دخول، ما قبل از اينكه بفهميم که ميفهميم خدا را ميفهميم. چون اين اصل مشتركِ بين همه است و اين عين علمِ حضور و ظهور است، اگر كسي خواست به غير خود علم پيدا كند اوّل از راه خدا علم پيدا میکند و اوّل او را ميفهمد، چون علم او همه جاست و به اندازه ارتباط با او از غيب باخبر است، چون او علم به همه چيز دارد و علم او هم عين ذات اوست.
در سورهٴ مباركهٴ >جن< بعد از جريان معاد ايشان استدلال كرد و ادلهاي كه ايشان اقامه ميكنند همين آيه سوره جن است در سوره >جن< وقتي جريان معاد مطرح ميشود ذات اقدس الهی فرمود که او عالم به غيب است: ﴿حَتّي إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ ناصِرًا وَ أَقَلُّ عَدَدًا﴾ كه جريان معاد است، ﴿قُلْ إِنْ أَدْري} يعنی >لا أدری< {أَ قَريبٌ ما تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبّي أَمَدًا﴾ که اين درباره معاد و قيامت است، من نميدانم قيامت نزديك است يا دور! بعد فرمود: {عالم الغيب} که اين {الغيب} الف و لامش يا استغراق است يا جنس است يا اهل ذهني است يا اهل ذكري است، هر كدام از اين وجوه چهارگانه که باشد جريان معاد را يقيناً در بردارد، چون اين اهل ذكري است. {عالم الغيب} به هر كدام از اين وجوه چهارگانه باشد جريان معاد را يقيناً ميگيرد. ﴿عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ﴾؛ غيب از آن اوست و اصلاً غيب مال اوست: ﴿فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أَحَدًا إِلاّ مَنِ ارْتَضي مِنْ رَسُولٍ﴾[15] . ﴿عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ﴾ و نفرمود >علي الغيب<، بلکه فرمود: ﴿عَلي غَيْبِهِ﴾ كه غيب مال اوست و شما وقتي او را عالم شديد از اسرار ديگران هم باخبر هستيد. اگر غيب اوست غيب مال اوست و اگر به او عالم شديد چون او همه جا هست و علم هم عين ذات اوست پس از همه جا باخبريد به اندازه خودتان. ﴿فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أَحَدًا إِلاّ مَنِ ارْتَضي مِنْ رَسُولٍ﴾ که اين درباره معاد است كه گفتند جزء پنج چيزي است كه خدا به كسي علم نداده و آگاه نكرده حالا يا حصرش اضافي است يا بالذات است و مانند آن، وگرنه اين آيه قدر متيقنش درباره معاد است. ما اگر خود را نديديم به هرتقدير كسي را ميبينيم كه آن خداست، مشكل ما اين است كه خود را ميبينيم.
اگر كسي را خدا به حال او واگذار كرد يا به غير خود واگذار كرد، او خدابين نيست؛ اما اگر گفتيم: «لا تكلني الي نفسي طرفةَ عينٍ»[16] و اين دعا مستجاب شد يا گفتيم: «لا تكلنا الي غيرك و لا تمنعنا من خيرك»[17] اين دعا هم مستجاب شد که نه ما را به ما واگذار كرد و نه ما را به غير خود واگذار كرد، ما ميشويم متوكل بر او و فقط او را ميبينيم و وقتي او را ديديم او همه جا حضور دارد (يك)، علم محض هم است (دو)؛ منتها ديد ما محدود است و ما هر اندازه كه او را بيشتر ببينيم از غيب باخبريم. انبياء چون او را ديدند به اندازهاي كه خودشان او را ديدند از غيب باخبرند و گرنه حرف همه اين است كه ﴿تَعْلَمُ ما في نَفْسي وَ لا أَعْلَمُ ما في نَفْسِك إِنَّكَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُيُوب﴾[18] ؛ تويي اما ما عالم به غيب هستيم به تعليم تو که مقطعي و موردي است و هر كجا كه تو ياد ما دادي، اين چنين است.
آنگاه ميفرمايد: «و علی هذا يتجلي معنیً آخر لقوله {انّک أنت علام الغيوب}»؛ يعني آيه ﴿إِنَّكَ أنت عَلاّمُ الْغُيُوب﴾ و انبيا گفتند: ﴿لا علم لنا﴾ اين خواهد بود. منظور از اين علم، علم غيب است و اگر كسي بخواهد غيب بداند بدون ارتباط با خدا ممكن است يا مستحيل؟ يقيناً مستحيل است. انبياء عرض ميكنند كه لا علم لنا، چون اين علم مربوط به علم غيب است؛ يعني اينها چه كردند؟ عرض ميكند كه لا علم لنا الا همان اندازهاي كه تو به ما آموختي. ارتباط از اين طرف است که آن فيضي كه تو به ما دادي، براي اينكه تو علام غيوبي. حالا فخر رازي و ديگران هم گفتند كه بالاتر از علام، علامه است؛ ولي چون احياناً موهم تأنيث است كلمه علامه درباره خداي سبحان اطلاق نميشود و گفتند علام: ﴿إِنَّكَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُيُوب﴾ و ما هم به همان اندازه با تو رابطه پيدا كرديم و به همان اندازه هم از غيب باخبريم.
اگر كسي بخواهد خارج از محدوده خود را بفهمد هيچ راهی ندارد مگر اينكه با آن رابط مشترك رابطه برقرار كند و او هم غير از خدا كسي نيست. جن و شيطان و مانند آن مثل كلب معلَّماند و اين چنين نيست كه در دستگاه خدا و در برابر الهي باشند، بلکه اين كلب معلَّم است و مأمور الهي است و خدا يك ماموريتي به اينها داد که در حدّ وسوسه كار ميكنند و اگر كسي با داشتن عقل و فطرت از درون و وحي و نبوت و امامت از بيرون حرف دين را كنار گذاشت، از آن به بعد در تحت تعقيب همين شياطين قرار ميگيرد و اين كلب معلّم آنها را ميگزند و ميگيرند كه ﴿أَنّا أَرْسَلْنَا الشَّياطينَ عَلَي الْكافِرينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا﴾ وگرنه يك سلسله علوم خاصهای است كه به اينها ميدهند و اگر اينها بخواهند از اين سقف بالاتر بروند: ﴿فَمَنْ يَسْتَمِعِ الآن يَجِدْ لَهُ شِهابًا رَصَدًا﴾؛ آنها مقدور نيست. به هر تقدير به بركت اين روايت براي آيه يك معناي جديدي تجلي ميكند[19] .
و الحمد لله رب العالمين