درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

74/08/14

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 109

 

﴿يَوْمَ يَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ مَاذَا أُجِبْتُمْ قَالُوا لاَ عِلْمَ لَنَا إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الغُيُوبِ﴾ (109)

اجتماع انبيا در روز قيامت

اين يوم منصوب است به عامل مقدر و يا منظور اين است كه ‌«اذكروايَوْمَ يَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ‌» كه از اين نمونه در قرآن كريم كم نيست؛ يعني به ياد روزي باشيد كه خداوند انبياء را جمع مي‌كند و يا ‌«احذروا يَوْمَ يَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ‌»؛ بپرهيزيد روزي را كه خداوند انبياء را جمع مي‌كند و اگر منصوب باشد به فعلي نظير اتقوا و مانند آن، آن هم بايد معناي مناسب داشته باشد، چون آن روز كه روز حساب است ظرف تقوا نيست، مگر اينكه منظور از اين تقوا هم بر حذر داشتن و امر به پرهيز باشد.

روش سؤال و جواب در روز قيامت

مطلب دوم آن است كه سؤال و جواب در قيامت گاهي علني و عمومي است و گاهي خصوصي؛ اصل سؤال و جواب كه هر انساني در قيامت در برابر ذات اقدس الهي مسئول است اين در سورهٴ مباركهٴ ‌«اعراف‌» آيهٴ ششم آمده است كه ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلينَ﴾؛ در قيامت هم انبياء مسئولند و هم امم؛ اما سؤالي كه در اين آيهٴ سورهٴ ‌«مائده‌» كه محل بحث است مطرح است اين است كه اين سؤال و جواب در مشهدِ مردم و علن است و يك سؤال و جواب عمومي و علني است: ﴿يَوْمَ يَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ﴾. براي اينكه اين صحنه‌هاي دنيايي يادآور آن جريان باشد، چون در بحث قبلي فرمودند كه اگر شاهدها متهم‌اند به خلاف، آنها را بعد از نماز در حضور مردم نگه بداريد تا سوگند ياد كنند: ﴿تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ فَيُقْسِمانِ بِاللّهِ﴾[1] ؛ اينكه در حضور يك عده‌اي اين مراسم انجام بگيرد براي آن است كه يادآورِ صحنهٴ قيامت باشد كه انسان يك چنين صحنه‌اي هم در پيش دارد و بر فرض امروز كتمان كند فردا قابل كتمان نيست. از اين جهت سؤال و جواب در قيامت چون علني است اين صحنه‌هاي دنيايي را هم براي اينكه تذكرهٴ قيامت باشد بازگو مي‌كند.

سؤال از انبيا و ائمه درباره وظايف و تکاليف مردم

مطلب سوم آن است كه برابر سورهٴ ‌«اعراف‌»[2] از انبياء وظايف آنها را سؤال مي‌كنند و از امم تكاليف آنها را سؤال مي‌كنند و اما اين آيه مي‌فرمايد كه از انبياء تكليفِ امم را سؤال مي‌كنند: ﴿يَوْمَ يَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ﴾؛ يعني ماذا اَجابتِ الاممُ لكم؛ يعني ما فَعَلتِ الامم. آنگاه از انبياء(عليهم السلام) تكليفِ امم را خواستن اين يك توبيخ تقريع و تقرير است؛ نظير ﴿وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ ٭ بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ﴾[3] ؛ اگر از آن دختر بچه‌اي كه به گور سپرده شده و زنده به گور شده است از او سؤال كردند، معنايش اين نيست كه او مسئول است، بلكه معنايش آن است كه آن قاتل‌ها مسئولند و اين سؤال، سؤالِ تقريع و تقرير و توبيخ است كه از كسي كه مورد ظلم است سؤال مي‌شود كه آنها چه كردند؟

واگذار کردن انبيا جواب را به علم الهي

يعني چه مطلب بعدي آن است كه انبياء(عليهم السلام) هم براي اينكه اين مطلب را تشديد كنند به اذن خدا جواب را به علم الهي واگذار مي‌كنند و آنها هم مي‌گويند كه تو مي‌داني و ما نمي‌دانيم. اين پاسخي كه انبياء مي‌دهند اين هم در حقيقت يك نحو شكايتي است از امتهاي خود كه كار را به الله ارجاع مي‌كنند. سؤالي كه بايد از امت‌ها بشود از انبياء مي‌شود (اين يك)، جوابي كه انبياء بايد بدهند خدا مي‌فرمايد كه اين جواب را آنها به الله ارجاع مي‌كنند (اين دو) كه اين دو كار براي تشديد امر است بر تبهكاران، وگرنه هر كسي در برابر كار خود مسئول است و انبياء هم كاملاً آگاهند كه امم با آنها چه كردند؟ انبيايي كه خدا مي‌فرمايد: ﴿قَتْلَهُمُ الأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾[4] اين انبياء ديدند كه امم با آنها چه كردند و مقتول آنها شدند و شهيد آنها شدند، معذلك جواب را به علم الهي واگذار مي‌كنند. اين ارجاع جواب و ايكال جواب به علم الهي مانند اينكه از خود انبياء(عليهم السلام) سؤال مي‌شود، هر دو امر نشانهٴ تشديد جريان قيامت است بر تبهكاران.

اثبات علم الهي توسط خداوند به بندگانش

مطلب بعدي آن است كه اينكه اينها در جواب مي‌گويند: ﴿لا عِلْمَ لَنا﴾ و ظاهرش هم نفي جنس است كه ما علم نداريم، در حالي كه ذات اقدس الهي علم را براي بسياري از بندگان خود ثابت كرده است و بسياري از بندگان خود را عالِم كرده است و انبياء را هم معلم بندگان معرفي كرد و فرمود: ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾[5] ، اين به چه معنا خواهد بود؟ يك وقت است كه فرشته‌ها مي‌گويند: ﴿لاَ عِلْمَ لَنَا﴾ اما يك مقدار را استثناء مي‌كنند و ﴿سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاّ ما عَلَّمْتَنا﴾[6] . اين مقدار را هم انبياء(عليهم السلام) استثناء نكردند، بلكه به صورت نفي جنس گفتند: ﴿لاَ عِلْمَ لَنَا﴾.

خداوند در بسياري از موارد علم را براي آحاد مردم ثابت كرده است؛ چه در آداب نويسندگي، چه در آداب آموزش دادنِ حيوانات شكاري و چه در معارف كتاب و سنت اينها را عالّم معرفي كرده است و انبياء(عليهم السلام) را هم معلم بشر معرفي كرده است در اين مسايل و معارف و كتاب و سنت. فرشتگان هم كه گفتند: ﴿لا عِلْمَ لَنا﴾ مقداري را استثناء كردند و گفتند: ﴿إِلاّ ما عَلَّمْتَنا﴾ و انسان كامل كه جزء انبياء و مرسلين(عليهم الصلاة و عليهم السلام)اند آنها را به عنوان معلم ملائكه معرفي كرد كه فرمود: ﴿يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ﴾[7] از اين مجموعه برمي‌آيد كه بسياري از انسانها عالمند و انبياء(عليهم السلام) معلم بسياري از انسانها هستند و انبياء(عليهم السلام) معلم فرشتگانند كه فرشتگان بسياري از اينها غيب را مي‌دانند و حقائق اسماي الهي را انبياء عالمند كه به تعليم الهي عالم شدند و به ملائكه گزارش مي‌دهند و آنها را ياد مي‌دهند؛ اين مجموعه نشان مي‌دهد كه بسياري از علوم براي انبياء حاصل است. اينكه به صورت نفي جنس مي‌گويند: ﴿لا عِلْمَ لَنا﴾ و هيچ چيز را هم استثناء نكردند اين براي چيست؟

بيان قولي از شيخ طوسي درباره«لا علم لنا»

پنج قول را مرحوم طبرسي(رضوان الله عليه) در مجمع البيان ذكر فرمودند[8] بدون انتخاب هيچ كدام از اين اقوال خمسه، البته طرز تعبير از اين اقوال شايد نشان بدهد كه به كدام يك از اين اقوال خمسه مايلند؟ ولي هيچ كدام را به صورت صريح انتخاب نكردند كه از او حمايت كنند و اقوال ديگر را طرد كنند. يكي از آن اقوال خمسه اين است كه گرچه انبياء(عليهم السلام) به اين امور عالِم بودند اما آن جريان قيامت باعث شد كه از ياد انبياء مي‌رود و آن ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ﴾ كه ﴿شَيْ‌ءٌ عَظِيمٌ﴾ است باعث مي‌شود كه از علم انبياء مي‌رود.

اين سخن تام نيست، براي اينكه در سورهٴ مباركهٴ ‌«انبياء‌» خداوند عده‌اي را از فَزَعِ اكبر مصون معرفي كرد كه بهترين مصداقش خود انبيايند. گذشته از اينكه فرمود: ﴿أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ﴾[9] و فرشتگان بر افرادي مستقيماً نازل مي‌شوند و به آنها بشارت مي‌دهند كه خوف و حزني بر شما نيست: ﴿إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ﴾[10] و اگر خدا مي‌فرمايد كه اولياي الهي خوف و حزن ندارند و اگر درباره افراد خاصي كه داراي استقامتند فرشتگان نازل مي‌شوند و به آنها بشارتِ نجات از هر خوف و حزني مي‌دهند و اگر در سورهٴ مباركهٴ ‌«انبياء‌» آيهٴ 102 و 103 اين چنين آمده است كه ﴿لاَ يَسْمَعُونَ حَسِيسَهَا وَهُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنفُسُهُمْ خَالِدُونَ ٭ لاَ يَحْزُنُهُمُ الفَزَعُ الأَكْبَرُ وَتَتَلَقَّاهُمُ المَلاَئِكَةُ هذَا يَوْمُكُمُ الَّذِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ﴾، بنابراين جا براي اين نيست كه كسي بگويد انبياء در آن روز بر اثر وحشت يادشان مي‌رود و اگر يادشان برود كه نمي‌توانند شهادت بدهند: ﴿فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلي هؤُلاءِ شَهيدًا﴾[11] .

بيان اثرات فزع اکبر در قيامت

اگر فزع اكبر طوري است كه شاهد يادش مي‌رود و شهادت او مقدور او نيست و انسان فراموشكار اگر شهادت بدهد اين شهادت مسموع نيست؛ اوّلاً نه توان شهادت دارد در اثر آن فزع و نه شهادت او مسموع است، زيرا انسانِ خائفِ فزعناك حرفها از يادش مي‌رود. اين آيات فراوان نشان مي‌دهد كه انبياء(عليهم السلام) از آن حادثه مصون‌اند كه حالا يادشان برود. اقوال ديگر هم تا حدودي قابل رد است كه يكي از آن اقوال خمسه همان است كه ديروز اشاره شد و آن اين است كه اين تعليل نشان مي‌دهد كه منظور علمِ مطلقِ بالذات است نه اصل علم و نه علم غيب. ناگزير بحث در سه مقام خواهد بود: مقام اول اثبات اصل علم است، مقام ثاني اثبات علم غيب است و مقام ثالث اثبات علم غيب ذاتي ازلي است.

بيان علم مطلق با لذات

مقام اوّل كه اثبات اصل علم باشد قرآن كريم در بسياري از موارد علم را به بشرهاي عادي اسناد داد؛ در سورهٴ مباركهٴ ‌«بقره‌» آيهٴ 282 مي‌فرمايد كه در جريان ثبت ديون، آن كسي كه اهل سواد و كتابت است بنويسد: ﴿وَ لا يَأْبَ كاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ كَما عَلَّمَهُ اللّهُ﴾؛ آنطوري كه خدا يادش داد؛ حالا كتابت را خدا ياد داد يا آن مطالب علمي و حقوقي و حُكم فقهي را خدا يادش داد؟ به هر تقدير او عالِم است و بايد بنگارد، چه اينكه در همين اوايل سورهٴ مباركهٴ ‌«مائده‌» آنجا گذشت كه شما مي‌توانيد صيد حيوان شكاري را كه دست آموزِ شماست استفاده كنيد؛ آيهٴ 4 سورهٴ ‌«مائده‌» اين بود: ﴿يَسْئَلُونَكَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمّا عَلَّمَكُمُ اللّهُ﴾؛ آن حيوانات شكاري را كه شما آيين شكار را يادش داديد و همين علمي را كه خدا به شما آموخت شما هم به اين حيوانات منتقل كرديد از صيد آنها استفاده كنيد با آن شرايط خاص ذبح و صيد. از طرفي ديگر انبياء را به عنوان معلم كتاب و حكمت معرفي كرده است، پس خيلي از مسايل فقهي، حقوقي و مانند آن را بشرهاي عادي مي‌دانند(اين مقام اوّل).

تبيين علم غيب

مقام ثاني بحث راجع به علم غيب است؛ اگر منظور آن است كه غيب را غير از ذات اقدس الهي نمي‌داند مطلقا، اين با خود قرآن مخالف است، براي اينكه ذات اقدس الهي مي‌فرمايد: ﴿تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيها إِلَيْك﴾؛ در آيه 49 سورهٴ مباركهٴ ‌«هود‌» به پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) خطاب مي‌كند كه ﴿تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيها إِلَيْك﴾؛ اين جريان غيب است كه ما به تو اعلام كرديم: ﴿ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا﴾؛ اين جريان را اوّل ما به تو اعلام كرديم و بعد تو هم به مردم اعلام كردي و مردم هم عالم به غيب شدند؛ براي اينكه نه تو در آن صحنه بودي و نه مردم؛ منتها تو از راه وحي عالِمِ به غيب شدي و مردم هم از راه تعليم تو عالم به غيب شدند.

الآن مردم از جريان گذشته باخبرند، از انبياي گذشته باخبرند، از امم گذشته باخبرند، از حوادث گذشته باخبرند، از عذاب‌هاي گذشته باخبرند و از مناظره‌هايي كه در گذشته دور اتفاق افتاده است باخبر‌اند و علم دارند به غيب؛ منتها علم به غيبشان روي استماع از تو پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است و علم غيب تو از روي وحيي است كه از ما گرفتي و قبل از اينكه ما اين اَخبارِ غيبي را گزارش بدهيم: ﴿ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ﴾ و بعد هم تو عالم شدي و هم قومت عالم شدند، براي اينكه اين ﴿تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيها إِلَيْك﴾ را براي تو وحي را نفرستاديم كه فقط تو بداني و حفظ كني؟! براي تو وحي فرستاديم كه عالِم بشوي و به امتت ابلاغ كني و همه را هم ابلاغ كردي. نوح كه بود؟ انبياي قبلي كه بودند؟ انبياي بعدي كه بودند؟ اممشان چه كار كردند؟ كتابشان چه بود؟ شريعتشان چه بود؟ همه را ما گفتيم.

بعد از اينكه جريان نوح را و كشتي نوح را و طوفان نوح را و غرق يك عده‌اي را و غرق پسر نوح را و سؤال و جواب نوح دربارهٴ پسرش را، همهٴ اينها اخبار غيب است و بعد از اينكه اين اخبار غيب را ذات اقدس الهي ذكر كرد تا آيهٴ 48 سورهٴ ‌«هود‌»، از آن به بعد مي‌فرمايد: ﴿تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيها إِلَيْكَ ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ﴾؛ وقتي اين اَخبار غيب را گفتيم هم تو عالم شدي و هم قوم تو غيب مي‌دانند.

تحت پوشش قرار نگرفتن غيب در علم

مطلب بعدي آن است كه غيب بما انه غيب تحت علم قرار نمي‌گيرد، چون علم يعني كشف، شهود، حضور و ظهور؛ چه حصولي و چه حضوري، در هر صورت علم كاشف است و صورت علميه كاشف است و براي خود عالِم مكشوف است. آنوقت غيب بما انه غيب معلومِ احدي نخواهد بود، چون اصلاً غيب با علم سازگار نيست. اينكه گفته مي‌شود خداوند ﴿عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَة﴾[12] است يا ﴿عَلَّامُ الغُيُوبِ﴾ است يعني آنچه براي غير خدا غائب است براي خدا غائب نيست، لذا مي‌فرمايد: ﴿وَ هُوَ عَلي كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهيدٌ﴾[13] ، چه اينكه ﴿بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ مُحِيطٌ﴾ است اصلاً علم با غيب جمع نمي‌شود، چون علم يعني كشف، شهود و حضور. به هر تقدير انسان چه علم حصولي داشته باشند و چه علم حضوري داشته باشد آن معلوم بالذاتش مشهود است و مكشوف است مكشوف كه غائب نيست و اگر ذات اقدس الهي خود را به عنوان ﴿عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَة﴾ معرفي كرد براي اين است كه معلوم بشود كه چيزي براي خدا غائب نيست. غيب بما انه غيب معلوم نخواهد بود، لذا فرمود: ﴿وَ هُوَ عَلي كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهيدٌ﴾.

اگر هر چيزي مشهود خداست پس چيزي از خدا غائب نيست و ناگزير غيب مي‌شود غيب نسبي. يك غيب مطلق است كه آن هم باز غيب نسبي است. اهل معرفت غيب و شهادت را پنج قسم كردند و گفتند: شهادت مطلق و شهادت مقيس، غيب مطلق و غيب مقيس و بينابين و اگر بينابين نداشتيم همين چهار قسم خواهد بود. غيب مطلق را بر خود ذات اقدس الهي تطبيق كردند كه او غيب محض است كه احدي به او دسترسي ندارد، تازه آن هم يك غيب نسبي است، براي اينكه مشهودِ خودش كه هست، گرچه ذات واجب آنطوري كه هست حارت الانبياء و الولياء عليهم السلام فيه؛ هيچ كسي به كُنه ذات راه ندارد اما خود ذات براي ذات كه مشهود است. اگر ذات براي ذات مشهود است روي اين تحقيق ما غيب مطلق نخواهيم داشت و غيب مي‌شود غيبِ نسبي؛ منتها وقتي مي‌سنجيم بعضي از غيبها هستند كه جز براي خدا براي احدي مشهود نيست كه آن ذات الهي است و اسماي مستاثرهٴ در ذات كه حكم ذات را دارد و بقيه غيبي است كه بعضي‌ها باخبرند و بعضي بي‌خبر، وگرنه غيب بما انه غيب با علم جمع نمي‌شود.

نوبت به مقام ثالث بحث مي‌رسد؛ پس معلوم مي‌شود بسياري از علوم را مردم به تعليم الهي عالمند، چه اينكه بسياري از غيب را مردم به تعليم الهي عالمند. گاهي علم به غيب به عنوان اصل تعبير رايجش اين است كه اين جريان غيب است: ﴿ذلكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيه إِلَيْك﴾[14] كه در غير سورهٴ ‌«هود‌» است يا ﴿تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيها إِلَيْك﴾[15] كه در سورهٴ ‌«هود‌» است، اينها به نحو اجمال اشاره مي‌كند. گاهي به صورت تفصيل لحظه به لحظه و قدم به قدم را ذكر مي‌كند و به پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) مي‌فرمايد: ﴿ما كُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ﴾[16] ، ﴿ما كُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِيّ﴾[17] كه همه اينها را آدرس مي‌دهد. مي‌گويد كه آنجا كه ما با موساي كليم حرف زديم تو نبودي ولي جريان اين بود، آنجا كه با شعيب حرف زديم تو نبودي ولي جريان اين بود، آنجا كه در مدين حادثه اتفاق افتاد تو نبودي[18] ولي جريان اين بود، آنجا كه در جريان انتخاب و سرپرستي مريم(سلام الله عليها) بني اسرائيل قرعه كشي مي‌كردند تو نبودي جريان اين بود: ﴿ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَم﴾[19] ، ﴿ما كُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ﴾، ﴿ما كُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِيّ﴾ كه قدم به قدم آدرس مي‌دهد؛ آنجا نبودي، آنجا نبودي، آنجا نبودي ولي جريان اين است. غيب مگر چيست؟ اينها سراسر مي‌شود غيب.

جريان غيب در زمان برخي انبيا

از اينجا معلوم مي‌شود كه اينكه انبياء(عليهم السلام) به ذات اقدس الهي مي‌گويند: ﴿لاَ عِلْمَ لَنَا﴾، نه منظور مقام اوّل است و نه منظور مقام ثاني؛ نه منظور آن است كه ما چيزي نمي‌دانيم و نه منظور آن است كه ما غيب نمي‌دانيم، براي اينكه همه اين غيب‌ها را خدا اعلام كرده است و حتي نه تنها غيب گذشته را، غيب آينده را هم اعلام كرده است. الآن جريان انبياي گذشته(عليهم السلام) نسبت به پيغمبر اسلام(صلي الله عليه و آله و سلم) غيبِ گذشته بود؛ اما در جريان نوح(سلام الله عليه) غيب آينده را به نوح اعلام كرد در؛ سورهٴ مباركهٴ ‌«نوح‌» از آيهٴ 5 به بعد اينچنين است كه عرض مي‌كند: ﴿رَبِّ إِنّي دَعَوْتُ قَوْمي لَيْلاً وَ نَهارًا ٭ فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائي إِلاّ فِرارًا ٭ وَ إِنّي كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ في آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْبارًا ٭ ثُمَّ إِنّي دَعَوْتُهُمْ جِهارًا ٭ ثُمَّ إِنّي أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْرارًا ٭ فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفّارًا﴾ تا مي‌رسد به آنجايي كه عرض مي‌كند: خدايا! ديگر اينها ايمان نمي‌آورند: ﴿لا يَلِدُوا إِلاّ فاجِرًا كَفّارًا﴾[20] كه اين اِخبار به غيب است و از نسل آينده خبر مي‌دهد؛ عرض كرد كه خدايا! نسل اينها را قطع كن، چون حاضر و غابرشان كافر است و اين يك علم غيب قطعي است.

اين نوحي كه يك جمله فقط خواهش كرد و سؤال اعتراض آميزي نكرد دربارهٴ پسرش، خدا آنطور تَشَر زد كه ﴿إِنّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلينَ﴾[21] با اينكه نوح نسبت به ما كه هيچ خلافي نكرد و نسبت به انبياء يك سؤالي كرد و يك صغرا و كبرايي را ذكر كرد، عرض كرد كه خدايا! ﴿اِنَّ ابْني مِنْ أَهْلي﴾ (اين صغري)، ﴿وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ﴾؛ تو وعده دادي كه من و اهلم را حفظ بكني اين چه شد پس؟ اما فوراً عرض كرد كه من مؤدبانه سؤال مي‌كنم و ﴿وَأَنتَ أَحْكَمُ الحَاكِمِينَ﴾[22] ؛ حكم آن چيزي است كه تو بفرمايي، من نمي‌دانم و مي‌خواهم بفهمم! ﴿اِنَّ ابْني مِنْ أَهْلي﴾ (اين يك)، ﴿وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ َو أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمينَ﴾؛ من مي‌خواهم رازش را بفهمم. آنوقت ذات اقدس الهي فرمود كه صغرا ممنوع است: ﴿انَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِك﴾ و كبرا تام است كه ما وعده‌مان حق است و گفتيم كه تو و اهلت را نجات مي‌دهيم؛ ولي اين اهل تو نيست.

اين است كه يك كمي و يك ذره‌اي اگر مثلاً جهل در يك سؤالي راه داشته باشد فوراً خدا تنبّه مي‌دهد و تذكر مي‌دهد، اينجا صريحاً از خدا درخواست عذاب عمومي كرد براي اينكه از آينده خبر داد: ﴿لاَ يَلِدُوا إِلَّا فَاجِراً كَفَّاراً﴾ كه نسل آيندهٴ اينها هم كافر است و بچه‌هاي اينها هم كافرند. انسان از آنچه كه در ارحام است باخبر نيست پسر است يا دختر؟ كه اين جسم است چه رسد از روحش و خاصيت روحيش و ايمان و كفرش باخبر باشد! اينها نه تنها به اذن خدا مي‌دانند كه آنچه كه در ارحام است چيست، از ايمان و كفرشان هم باخبر‌ند. اين غيب است كه ذات اقدس الهي به آنها اعطا كرده است.

غيب اصولاً بما انه غيب كه معلوم نيست و مي‌شود غيبِ مقيص و غيب نسبي؛ خواه گذشته، خواه آينده و خواه حال. الآن چه مي‌دانيم كه در فلان وقت چه حادثه‌اي پيش خواهد آمد؟ آيا يكي از سران استكبار هم ـ انشاءالله ـ به سرنوشت را بين مبتلا مي‌شوند، نه؟ ما كه نمي‌دانيم! الآن چه حادثه‌اي اتفاق مي‌افتد را چون ما نمي‌دانيم مي‌شود غيب. پس هر چه كه از انسان مستور است و از مدارك او پوشيده است غيب است؛ چه حاضر باشد، چه غابر باشد و چه قادم.

اين جريان گذشته را ذات اقدس الهي به وجود مبارك پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود كه ﴿تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيها إِلَيْكَ﴾[23] . در جريان قوم نوح هم وجود مبارك نوح هم به ذات اقدس الهي عرض كرد كه ﴿إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدُوا إِلاّ فاجِرًا كَفّارًا﴾[24] ؛ عرض كرد كه خدايا! اينها به هر وجهي كه درمي‌آيند كافرند (يك)، نه تنها بچه‌هاي خودشان كافرند ديگران را هم آلوده مي‌كنند و گمراه مي‌كنند (دو). همه اينها اخبار به غيب است كه به صورت جزم ذكر كرده است. و ﴿إِنَّكَ إِن تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبَادَكَ وَلاَ يَلِدُوا إِلَّا فَاجِراً كَفَّاراً﴾[25] كه اين حصر است و اگر حصر است به صورت سالبهٴ كليه كه هيچ كدامشان ايمان نمي‌آورند و به صورت موجبهٴ كليه همه‌شان كافرند، اين بدون علم غيب نمي‌شود.

عرض كرد به خدا ﴿وَ لا يَلِدُوا إِلاّ فاجِرًا كَفّارًا﴾؛ اين را از كجا آورده است؟ اين را ذات اقدس الهي به او فهماند، چون قبلاً خدا به او اعلام كرد كه ﴿فَلاَ تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَفْعَلُونَ﴾[26] و از آن طرف ذات اقدس الهي فرمود كه از اين به بعد ديگر شروع به كشتي سازي بكن: ﴿وَاصْنَعِ الفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا﴾[27] ، براي اينكه اينها ديگر ايمان نمي‌آورند. چون خدا فرمود: اينها ايمان نمي‌آورند، او عرض كرد كه خدايا! اينها ﴿وَ لا يَلِدُوا إِلاّ فاجِرًا كَفّارًا﴾. در هنگام كشتي سازي ذات اقدس الهي به او خبر داد كه آيندهٴ اينها كفر و اِضلال است و او هم فهميد. حالا معلوم مي‌شود كه اينكه ذات اقدس الهي از انبياء نقل كرده است كه همهٴ آنها مي‌گويند: ﴿لاَ عِلْمَ لَنَا﴾ و هيچ چيز را استثناء نكردند و گفتند: ﴿نَّكَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُيُوبِ﴾؛ يعني علم غيب بما كان و بما هو كاين و بما هو يكون، ازلي باشد، ذاتي باشد و نيازي به غير نداشته باشد مال توست.

از اينجا معلوم مي‌شود كه اين سخني كه مرحوم امين الاسلام طبرسي(رضوان الله عليه) در مجمع البيان از حاكم ابو سعيد نقل كرده است آن يك فضاي ديگري دارد.

ناتمام بودن سخنان ابوسعيد در مجمعالبيان

در ذيل همين آيه ايشان از حاكم ابو سعيد نقل مي‌كند كه شيعه‌ها معتقدند كه ائمهٴ آنها(عليهم الصلاة و عليهم السلام) علم غيب دارند: ‌«يعلمون الغيب‌» و اين آيه كه علم غيب را منحصر در ذات اقدس الهي مي‌كند دلالت مي‌كند بر بطلان آنچه را كه شيعيان معتقدند. مرحوم امين الاسلام(رضوان الله عليه) دارد كه اين يك تهمتي است به شيعه و شيعه هرگز قائل نيست كه ائمه علم غيب دارند، بلكه من نمي‌شناسم هيچ مسلماني به مخلوقي اِسناد بدهد كه او علم غيب دارد. معلوم مي‌شود كه منظور از اين غيب كدام غيب است! ايشان مي‌فرمايد كه شيعه يك چنين حرفي را نمي‌زند و از اين حرف بُرَئا است و منزه و بَري است.

عبارت مرحوم امين الاسلام در مجمع اين است. ‌«ان هذا القول ظلم منه لِهولاء القوم فإنّا لا نعلمُ أحداً منهم بل أحداً مِن اهل الاسلام‌»؛ هيچ مسلماني اين حرف را نمي‌زند كه مخلوق علم غيب دارد! ‌«بل أحداً مِن اهل الاسلام يَصفُ احداً مِن الناس بعلم الغيب و مَن وصفَ مخلوقاً بذلك فقد فارق الدين‌»؛ اگر كسي مخلوق را بگويد كه او علم غيب دارد از دين بيرون است، كدام علم غيب است؟ اين علم غيبي كه مكرر در مكرر قرآن كريم براي انبياء ثابت مي‌كند اين است يا آن علم غيب ذاتي ازلي است؟ بعد مي‌فرمايد كه ‌«و الشيعة الإمامية برئاء من هذا القول‌»؛ آنها برئ و بيزارند ‌«فمن نسبهم الي ذلك فالله فيما بينه و بينهم‌»[28] ؛ اگر كسي شيعه را متهم كند كه آنها درباره ائمه(عليهم السلام) چنين علمي قائلند خدا بين اينها و بين آن تهمت زننده حاكم است؛ يعني نمي‌شود شيعه را متهم كرد كه اينها غلو دارند و علم غيب ذاتي ازلي را كه براي ذات اقدس الهي است براي ائمه قائلند! اين چنين نيست.

بنابراين منظور از اينكه ﴿عَلَّامُ الغُيُوبِ﴾ هستي كه جمع مُحَلاّ به الف و لام آورد نشان مي‌دهد كه هر غيبي بالذات معلوم ذات اقدس الهي است و از راه تعليمات الهي شامل انبياء و مرسلين مي‌شود، گذشته از اينكه خصوص اين مسئله هم علم غيبي است كه قرآن كريم براي انبياء ثابت كرد و فرمود: ﴿وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ﴾[29] ؛ خدا و پيغمبر اعمالتان را مي‌بينند و هر روز اعمال ما را به حضور ائمه(عليهم السلام) گزارش مي‌دهند. هفته‌اي دو بار و حتي پنج شنبه‌ها به يك سَبْك خاصي اعمال را به حضور ولي عصر(ارواحنا فداه) عرضه مي‌كنند؛ اوّل به حضور مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرضه مي‌كنند و بعد به سيزده معصوم ديگر عرضه مي‌كنند و هر روز يا بخش مهمي از هفته اَعمال را به حضور مبارك ولي عصر(ارواحنا فداه) عرضه مي‌كنند. سراسر قرآن هم كه پُر است از علم غيبي كه خدا به انبياء اسناد داده است، پس معلوم مي‌شود كه آن علم غيبي كه منفي است علم غيب ازلي است و مراد مرحوم امين الاسلام هم همان است.

و الحمد لله رب العالمين

 


[1] مائده/سوره5، آیه106.
[2] اعراف/سوره7، آیه6.
[3] تکویر/سوره81، آیه8 و 9.
[4] نساء/سوره4، آیه155.
[5] بقره/سوره2، آیه129؛ سورهٴ آل‌عمراٴ، آيه 164؛ سورهٴ جمعه، آيه 2.
[6] بقره/سوره2، آیه32.
[7] بقره/سوره2، آیه33.
[8] . مجمع البيان، ج3، ص402.
[9] یونس/سوره10، آیه62.
[10] فصلت/سوره41، آیه30.
[11] نساء/سوره4، آیه41.
[12] انعام/سوره6، آیه73.
[13] سبأ/سوره34، آیه47.
[14] آل عمران/سوره3، آیه44.
[15] هود/سوره11، آیه49.
[16] قصص/سوره28، آیه46.
[17] قصص/سوره28، آیه44.
[18] قصص/سوره28، آیه45.
[19] آل عمران/سوره3، آیه44.
[20] نوح/سوره71، آیه27.
[21] هود/سوره11، آیه46.
[22] هود/سوره11، آیه45.
[23] هود/سوره11، آیه49.
[24] نوح/سوره71، آیه27.
[25] نوح/سوره71، آیه27.
[26] هود/سوره11، آیه36.
[27] هود/سوره11، آیه37.
[28] . مجمع البيان، ج3، ص403.
[29] توبه/سوره9، آیه105.