درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

74/08/13

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 106 الی 108

 

﴿ذلِكَ أَدْني أَنْ يَأْتُوا بِالشَّهادَةِ عَلي وَجْهِها أَوْ يَخافُوا أَنْ تُرَدَّ أَيْمانٌ بَعْدَ أَيْمانِهِمْ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اسْمَعُوا وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقينَ﴾ (108) ﴿يَوْمَ يَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ قالُوا لا عِلْمَ لَنا إِنَّكَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُيُوبِ﴾ (109)

لزوم قانون عادلانه براي برقراري قسط و عدل در جامعهٴ انساني

براي برقراري قسط و عدل در جامعهٴ انساني يك قانون عادلانه و يك اجراي عادلانه و يك دستگاه قضايي براي تخلف احياني لازم است و بيش از اين سه ركن هم نيست. مسئول اين اركان ثلاثه گاهي متعددند و گاهي واحدند؛ اگر معصوم (سلام الله عليه) عهده‌دار اين كارها باشد او مي‌تواند به تعليم الهي قانون تدوين كند و همان قانون را اجرا كند و اگر كسي در زيرمجموعه او در هنگام اجرا تخلفي كرد قضا و داوري را هم خودش بر عهده بگيرد. جامعه بدون قانون نخواهد بود و قانون بدون اجرا نخواهد ماند و اجرا هم احياناً با قانون مطابق نيست و تخلف مي‌كند كه يك دستگاه سومي است بنام دستگاه قضايي كه اجرا را با قانون مي‌سنجد و اگر مطابق نبود براي او تخلف و براي متخلف حكمي قائل است.

در نظام الهي همهٴ اينها بايد بر محور قسط و عدل باشد؛ يعني قانون گذشته از اينكه بايد بر اساس كارشناسي و تخصص علمي باشد، بايد مدوِّنان قانون هم عادل باشند كه در هنگام تدوين قانون حق را رعايت كنند و به سود كسي يا عليه كسي قانوني وضع نكنند. اين بخش تقنين و تدوين قانون است كه بايد بر محور علم و عدل باشد. بعد از تدوين قانون نوبت به اجرا مي‌رسد كه مجريان هم بايد آن قانون را خوب بفهمند و خوب عمل بكنند تا تخلفي در اجرا پديد نيايد؛ ولي در اجراي قانون شرط آن نيست كه مجري عادل باشد، بلكه شرط آن است كه اجرا مطابق با قانون باشد. گاهي ممكن است كه آن مجري در احوال شخصي و مانند آن معصيت كند و عادل نيست ولي در اجراي قانون بايد عادل باشد؛ يعني آن عدل فعلي لازم است نه عدل فاعلي. ممكن است كه اين فاعل در جاي ديگر عادل نباشد؛ ولي در حيطهٴ اجرا بايد عادل باشد. حالا اگر در كارهاي شخصي احياناً غيبت كرد، دروغ گفت و معصيتِ ديگري را مرتكب شد عدل فاعلي را از دست داده است؛ ولي در حيطهٴ كارِ خود بايد عدل فعلي را حفظ بكند؛ يعني تمام تلاشش در اين باشد كه كارش را مطابق قانون انجام دهد و فرض در اين است كه اين قانون هم قانون الهي است.

دستگاه سومي است كه اين اجرا را با آن قانون مي‌سنجد؛ اگر اين اجرا مطابق با قانون مدوَّن بود اين كار صحيح است و اگر اجرا مطابق با قانون مدوَّن نبود اين خلاف است و اينجا دستگاه قضايي وارد كار مي‌شود. براي دستگاه قضايي يك قاضي است و يك شهادت است و يك سوگند كه همهٴ اينها بايد بر محور قسط و عدل باشد؛ هم قاضي بايد عادل باشد، هم شاهد و هم كسي كه سوگند ياد مي‌كند سوگندش بايد حق باشد نه اينكه سوگند ياد كننده هم بايد عادل باشد بلكه سوگندش بايد حق باشد.

قاضي بايد عادل باشد كه بحثش در مسايل آياتي كه ناظر به قضا در اسلام است گذشت.

عادل بودن شاهد از ديدگاه برخي آيات

شاهد بايد عادل باشد كه بخشي از آن در همين آيات مربوطه گذشت و بخشي هم در بحثهاي ديگر كه آنجا كه فرمود: ﴿مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ﴾[1] در پايان سورهٴ ‌«بقره‌» آنجا مبسوطاً دربارهٴ عدالتِ شاهد سخن به ميان آمد و اينكه شاهد عادل حق ندارد كه شهادت را در محكمهٴ عدل كتمان كند و بعد از تحمل شهادت، اَدا در محكمه عدل واجب است، براي اينكه خداوند فرمود: ﴿وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ﴾[2] ؛ اگر كسي شهادتِ تحمل كرده را در محكمه عدل اَدا نكند معصيت كرده است. پس شهادت هم بايد بر محور عدل باشد؛ اما سوگند گرچه سوگند ياد كننده لازم نيست عادل باشد؛ اما سوگند به مقدس‌ترين اشياست و آن ذات اقدس الهي است.

معناي سوگند آن است كه همانطوري كه خدا پيش ما محترم است و حرمت او را حفظ مي‌كنيم و به حريم الهي تعدي نمي‌كنيم، فلان مطلبي كه مورد سوگند ماست حريم آن را حفظ مي‌كنيم، عدل را درباره آن حفظ مي‌كنيم و از مسير عدل فاصله نمي‌گيريم. معناي سوگند ياد كردن بر يك مطلب آن است كه اين نظير مُقَسَمُ بِه از يك حرمت خاصي برخوردار است و براي برقراري نظم در جامعه غير از اين چاره‌اي نيست. آنها كه از حكم الهي محرومند و اينگونه معارف و لطايف در تدوين قانون، در قضا، در شهادت و در سوگند ندارند در هر صورت در آن مراحل چهارگانه؛ يعني مرحله‌اي كه مربوط به تدوين قانون است يا مرحله‌اي كه مربوط به اجراست يا مرحله‌اي كه مربوط به قضاست يا مربوط به شهادت و يمين است كه اين شهادت و يمين يك ركن، قضا ركن ديگر، اجرا و تدوين هم اركان ديگر است؛ در همهٴ آن مراحل ناچارند آنچه كه پيش آنها مقدس است از همان قداستِ آن شيء مقدس در تدوين و اجرا و قضا و داوري و شهادت و سوگند استفاده كنند و اسلام اساس كار را بر عدالت گذاشته است در اين امور.

بيان طرح عدالت در فقه و اخلاق

مطلب ديگر آن است كه عدالت در دو جا مطرح است: يكي در فقه مطرح است و يكي در اخلاق؛ عدالتي كه در فقه مطرح است آسان است؛ يعني كسي كه ملكه‌اي دارد كه بر اساس آن ملكه كارهاي واجب را انجام مي‌دهد و كارهاي حرام را ترك مي‌كند، چنين كسي مي‌شود عادل؛ ولي عدالتي كه در اخلاق معتبر است از اين قويتر و دقيقتر است. عدالت در اخلاق مربوط به انجام واجبها و ترك محرمات نيست، بلكه بالاتر از اين است؛ عدالتي كه در اخلاق معتبر است آن است كه اين قواي سه‌گانه در هستهٴ مركزيِ عدل قرار بگيرد و به هر تقدير انسان هرچه جستجو بكند چه در خودش و چه در ديگران، بيش از سه شأن و بيش از سه كار و بيش از سه دستگاه در او نيست: يك دستگاه فطري است كه انديشه‌هاي او را بر عهده مي‌گيرد، يك دستگاهي است كه مربوط به جذب ملايم است و از او به عنوان شهوت يا محبت يا ارادت يا به تعبير ظريفتر تَوَلّي ياد مي‌شود و دستگاه ديگري در اوست كه ناملايم‌ها را دفع مي‌كند كه از او به عنوان غضب يا كراهت يا عداوت و به تعبير ظريفتر به تَبَرّي ياد مي‌شود. شما هرچه جستجو كنيد چه در خود و چه در ديگران بيش از اين سه دستگاه در انسان نيست؛ انسان مي‌فهمد، جذب مي‌كند و دفع مي‌كند. بخشي از كارهاي انسان به انديشه و فكر او برمي‌گردد، بخشي به عمل و عمل هم آن است كه چيزهاي ملايم را جذب مي‌كند و چيزهايي كه ناسازگار است دفع مي‌كند.

عدالتي كه در اخلاق معتبر است اين است كه اين قوا شناسايي بشود و هر كدام از اينها در آن هسته مركزي‌شان قرار بگيرند، بنابراين اگر كسي از راه حلال سعي كرده است كه بهره‌هاي فراواني ببرد او از نظر فقهي عادل است ولي از نظر اخلاقي عادل نيست، براي اينكه او گرفتار آز است يا گرفتار شَرَه است و مانند آن؛ خواه در اِعمال غرايض بيش از حد باشد و خواه در ترس بيش از حد باشد و يا در تحوُّر و در نيروي غضب اهل تهور باشد و مانند آن. كسي كه داراي جُربُزه است در اخلاق عادل نيست؛ جُربُزه اين است كه آن قوه‌اي كه فهم مربوط به اوست در هستهٴ مركزيِ عدل نيست و هنوز يك مطلبي را كه نفهميده فوراً به لازم يا ملزوم يا مقارن يا ملازم او پي مي‌برد و از شاخه‌اي به شاخه‌اي بدون استيفاي حقِ آن شاخه پرواز مي‌كند. اين ذهن زود پرواز هنوز حق آن مطلب استيفا نشده مبتلا به جُربُزه است و جُربُزه چيز بدي است.

در مقابل آن بلاهت و كودني است؛ كودني دير پروازيِ ذهن است كه هرچه شما مي‌خواهيد اين شخص را از اين مطلب به مطلب ديگر منتقل كنيد يا از راه لازم يا از راه ملزوم او را متوجه كنيد متوجه نمي‌شود. اين دير پروازيِ ذهن به نام بلادت است كه يك چيز بدي است و زود پروازيِ او هم كه از شاخه‌اي به شاخه ديگر قبل از تحقيقِ نهاييِ آن مطلب، اين هم چيز بدي است. اينها را در علم اخلاق مي‌گويند كه فاقد عدالت‌اند و اين عدالتي كه در فقه مطرح است غير از عدالتي است كه در اخلاق مطرح است و چون نظم كارهاي جامعه بايد بر اساس همان سهولت و سمه بودن بگذرد، آن عدالتي كه در قاضي معتبر است يا در شاهد معتبر است همان عدالت فقهي است نه عدالت اخلاقي، البته براي سير و سلوك آن عدالت اخلاقي معتبر است.

بيان سه بحث مفيد علمي توسط مرحوم علامه در ذيل آيه محل بحث

چون مسئله شهادت را اينجا ذكر فرمودند سيدنا الاستاد سه بحث مفيد علمي را در ذيل همين آيهٴ محل بحث منعقد كردند: يكي بحث شهادت است[3] ، يكي بحث عدالت است[4] و يكي بحث يمين[5] كه يمين يعني چه؟ و عادل بودن به چه معناست؟ و شهادت هم به چه معناست؟ كه عصارهٴ بحث‌ها تقريباً در آن بحث‌هاي روايي مطرح شد.

اگر كسي از افراط و تفريط بر حذر بود و در اين حد وسط كه قرار گرفت از آن به بعد خيرُ الامور اَوفَرها و اَشَدُّها و اَسْرَعسها و اين ‌«خيرُ الامورِ أوسَطُها‌»[6] براي تشخيص آن هسته مركزي است كه آدم از افراط و تفريط بتواند نجات پيدا كند و وظيفه را تشخيص بدهد. اگر وظيفه را تشخيص داد و صراط مستقيم مشخص شد، گاهي انسان بيش از چند بار همهٴ اموال خود را بين خود و فقرا تقسيم مي‌كند و معذلك اين اسراف نيست؛ مثل آنچه كه وجود مبارك امام مجتبي (سلام الله عليه) كرده است[7] و گاهي همه آنچه را كه دارد در اختيار ديگري قرار مي‌دهد و اين اسراف نيست و اين تبذير نيست تا اينكه آيه نازل مي‌شود كه ﴿وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلي عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْط﴾[8] . اگر كسي در هستهٴ مركزي قرار گرفت كه تشخيص آن كار آساني نيست، آنگاه هرچه تندتر بهتر.

عمده اين است كه انسان در وسط باشد: ‌«خير الأمور اوسطُها‌» و بعد وقتي در وسط قرار گرفت از آن به بعد ديگر خيرالامور اوفرها و اشدها و اسرعها و اكثرها و احسنها. اينكه در دعاي كميل مي‌آيد كه «واجْعَلني مِن احسنِ عبيدك نصيباً عندك و اقربهم منزلةً منك»[9] اين است كه از آن به بعد ديگر شرالامور اوسطها است نه خيرالامور. انسان در جا بزند براي چه؟ وقتي در راه است بايد بدود، چون هيچ مزاحمتي براي او نيست؛ اما اگر افراط باشد يا تفريط باشد سقوط مي‌كند؛ اما اگر در وسط شد مدام دستور مي‌دهند كه سرعت بگيريد و مدام سبقت بگيريد و نه تنها سرعت بگيريد و جلو برويد و تند برويد، سعي بكند كه ديگران را هم عقب بزند. چه عيب دارد كه ديگران را عقب بزنيد؟ در تواضع، در عدل، در قسط و در ادب كه مشكلي ندارد!

آنجا كه آدم ديگران را مي‌خواهد عقب بزند و در مسايل مادي است اوّلِ دعواست؛ اما آنجا كه بخواهد ديگران را عقب بزند در ادب، اَوّلِ مِهر است و اوّلِ محبت است. اگر همه بكوشند كه متواضعتر از ديگران باشند تازه اوّلِ صفاي اينهاست. در آن بخشها هيچ تزاحمي نيست، لذا فرمودند كه تا مي‌توانيد به سرعت برويد و تا مي‌توانيد سبقت بگيريد؛ هم ﴿سارِعُوا إِلي مَغْفِرَة﴾ و هم ﴿سابقوا﴾[10] ؛ كسي سبقت مي‌گيرد و برنده مي‌شود كه سرعت داشته باشد. وقتي در صراط مستقيم است ﴿عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ اْلأَرْض﴾ است و هر جا كه ميدان مسابقه است به وسعتِ آسمان و زمين است و مزاحم كسي نيست. شما اگر در معنويات بخواهيد حركت كنيد ﴿وَ سارِعُوا إِلي مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ اْلأَرْضُ﴾[11] .

بيان مراتب عدل، تقواي و ايثار

‌او عادل است، اعدل از اين عادل است، اعدل من الاعدل است، الاعدل من الاعدل من الاعدل است، اين چنين است؛ تقي است، اتقي من التقي است؛ سخي است، اسخي من السخي است؛ شجاع است، اشجع من الشجاع است. از اين به بعد ديگر انسان هرچه برود جا دارد، مادامي كه در وظيفه است.

يك وقت است كه انسان در بستر پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مي‌خوابد بدون سلاح و بدون دفاع كه چهل شمشيردار مسلح بيايند حمله كنند و او را تكه تكه كنند، وقتي فرمود كه وظيفه اين است جاي تو من مي‌خوابم. آنها در اطراف مواظب هستند كه تو در رختخواب هستي يا نيستي؟ من مي‌روم مي‌خوابم و آنها كه در تاريكي نمي‌فهمند كه منم يا تويي؟ چهل نفر از چهل قبيله با شمشير مسلح قرار گذاشتند كه وجود مبارك پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را در آن شب ترور كنند و يك كسي هم بايد در آن رختخواب بخوابد، چون آنها مرتب مي‌بينند! حضرت امير عرض كرد كه من مي‌خوابم. اگر وظيفه بود انسان تا آن آخرين مرحله سبقت بگيرد جا دارد و مزاحم كسي نيست.

بنابراين هم عدل مراتبي دارد، هم تقوا مراتبي دارد، هم ايثار مراتبي دارد و عمده اين است كه انسان بفهمد كه از سَرِ وظيفه است يا سَرِ راه نيست. گاهي انسان مي‌بيند كه مي‌گويند انتحار حرام است و گاهي هم مي‌بينيد كه براي حفظ نظام اسلامي يك جواني هم زير تانك مي‌رود، اينجا ديگر انتحار نيست، بلكه اين جزء بهترين شهداست، براي اينكه مي‌بيند كه دين در خطر است. اگر وظيفه شد انسان در اين وظيفه هر چه سرعت بگيرد و سبقت بگيرد جا دارد. عمده آن است كه انسان بفهمد كه در كجا هست؟

به هر تقدير آن عدالتي كه در اخلاق معتبر است غير از عدالتي است كه در فقه معتبر است؛ فقه براي تنظيم كارهاي مردم است و بايد بر سهولت باشد و اگر آن عدالتِ اخلاقي معتبر باشد كه اَوّلِ عسر و حرج است! همين كه مردم واجب را انجام بدهند و حرام را ترك مي‌كنند براي كارهاي حقوقي، قضايي، شهادت و يمين كافي است؛ ولي اگر كسي بخواهد از فضايل برتري برخوردار باشد چاره جز تهيه و تحصيل عدالت اخلاقي نيست.

ضمانت اجرائي داشتن سوگندها

مطلب بعدي آن است كه همين كه فرمود كه شما در شهادت و در يمين مواظب باشيد كه هم شهادتتان لله باشد اگر نوبت به شهادت مي‌رسد و هم يمينتان محفوظ بماند اگر نوبت به يمين مي‌رسد كه ﴿ذلِكَ أَدْني أَنْ يَأْتُوا بِالشَّهادَةِ عَلي وَجْهِها أَوْ يَخافُوا أَنْ تُرَدَّ أَيْمانٌ بَعْدَ أَيْمانِهِمْ﴾؛ در هر صورت يا شهادت است يا يمين؛ آنچه كه محكمه را به پايان مي‌رساند يا بيّنهٴ مدعي است يا سوگند منكر: ‌«البينة علي المدّعي و اليمينُ علي مَن انكرَ‌»[12] . فرمود كه هم شهادت را لله اقامه كنيد و هم بترسيد كه مبادا خداي ناكرده آبرويتان بريزد و سوگندتان بي اثر بماند. به همين مناسبت كه محكمهٴ قضا و شهادت و مانند آن طرح شد فرمود كه به ياد قيامت باشيد: ﴿يَوْمَ يَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ﴾.

در غالب موارد ملاحظه فرموديد كه قرآن كريم چون نور است و نظير بحث‌هاي فقه و كتابهاي فقهي و مانند آن نيست، هرگز يك مسئله فقهي را كه گفته است آن را رها نمي‌كند و دنبالش مسئلهٴ موعظه و تذكّر و امثال ذلك را بازگو مي‌كند و فوراً مسئله معاد و قيامت را در كنار مسايل فقهي ذكر مي‌كند كه ضامن اجرا باشد. فقه فقط آن بخشهاي شهادت و يمين و مانند آن را مي‌گيرد و روي آن بحث مي‌كند؛ اما قرآن كه نور است آن دستورات فقهي را با اين دستورات موعظه‌اي يكجا ذكر مي‌كند كه ضامن اجرا داشته باشد.

فرمود: ﴿وَ اتَّقُوا اللّهَ﴾ كه فوراً جريان قيامت و شهادت انبياء (عليهم الصلاة و عليهم السلام) را مطرح مي‌كند؛ فرمود: ﴿يَوْمَ يَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ﴾. ﴿وَاتَّقُوا اللَّهَ﴾ يعني از كدام روز بپرهيزيد؟ از چه حالتي بايد بپرهيزيد؟ ﴿وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اسْمَعُوا﴾؛ تقوا را رعايت كنيد و حرف خدا را بشنويد! از چه خطري ما را باخبر مي‌كند؟ از آن خطري كه همه حضور پيدا مي‌كنند به نام معاد: ﴿يَوْمَ يَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ﴾. در سورهٴ مباركهٴ ‌«اذا وقع‌» فرمود كه در قيامت ﴿إِنَّ اْلأَوَّلينَ وَ اْلآخِرينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلي ميقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[13] و در اين آيهٴ 109 سورهٴ ‌«مائده‌» مي‌فرمايد كه همهٴ مرسلين را خدا جمع مي‌كند: ﴿يَوْمَ يَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ﴾ و بعد از مرسلين (عليهم السلام) سؤال مي‌كند: ﴿مَاذَا أَجَبْتُمُ﴾؛ يعني شما كه مردم را دعوت كرديد مردم درباره شما چه كار كردند؟ چه اجابت كردند؟ چه جوابي به شما دادند؟ شما دعوت كرديد مردم را، مردم چه جوابي به شما دادند؟ آنها عرض مي‌كنند كه ما نمي‌دانيم و تو علام الغيوبي! عرض مي‌كنند كه ﴿لا عِلْمَ لَنا إِنَّكَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُيُوبِ﴾.

اينكه خداوند مرسلين را جمع مي‌كند و از آنها سؤال مي‌كند كه مردم به شما چه جوابي دادند؟ اين يك توبيخ و سرزنش ضمني است نسبت به مردم كه آدم رهبران امم را جمع بكند و از رهبران امم در حضور همه سؤال بكند كه مردم به شما چه گفتند؟ يعني در حقيقت توبيخي است نسبت به مردم كه جواب صحيحي به انبياء (عليهم السلام) ندادند، براي اينكه مردم تنها نيامدند و انبياء هم تنها نمي‌آيند؛ آيهٴ سورهٴ ‌«اذا وقع‌» دارد كه ﴿إِنَّ اْلأَوَّلينَ وَ اْلآخِرينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلي ميقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[14] ؛

طريقهٴ جمع کردن مردم در صحنههاي قيامت

اما در بخش‌هاي ديگر فرمود كه اينكه ما همگان را در صحنه قيامت جمع مي‌كنيم اينطور نيست كه تك تك مردم را صدا بزنيم و دعوت بكنيم، بلكه ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم﴾[15] ؛ هر كسي را به نام امامش دعوت مي‌كنيم. اگر به نام نوح پيغمبر، به نام ابراهيم پيغمبر و به نام انبياي ديگر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) دعوت كرديم پيروان آنها هم مي‌آيند. يك عده هم كه تابع ائمه كفرند كه ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَي النّارِ﴾[16] كه آنها به دنبال ائمه نار مي‌آيند.

بنابراين مرسلين كه دعوت شدند حتماً امم اينها به دنبال اينها هستند، چون ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم﴾ و در سورهٴ مباركهٴ ‌«نساء‌» هم فرمود كه هر پيامبري شاهد اعمال امت است. اين شهادت كه ظرف اَداست مسبوقِ به تحمل است؛ يعني اينها در يك فرصتي و در يك زماني اَعمالِ امت را مي‌ديدند وهم اكنون شهادت مي‌دهند. در سورهٴ مباركهٴ ‌«توبه‌» فرمود: ﴿وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾[17] ؛

رويت اعمال انسانها توسط ائمه و پيامبر به عنوان شاهد

هر كاري كه خواستيد بكنيد خدا كار شما را مي‌بيند و پيامبر كار شما را مي‌بيند و مؤمنين واقعي كه ائمه (عليهم السلام) هستند كار شما را مي‌بيند. پس هر كاري را كه امت انجام مي‌دهد پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آن كار را مي‌بيند به عنوان تحمل حادثه كه دنيا ظرفِ تحمل اين اَعمال و حوادث است.

در سورهٴ مباركهٴ ‌«نساء‌» كه بحثش قبلاً گذشت مي‌فرمايد كه آن روز، روزِ اداي شهادت است نه تحمل شهادت؛ آيهٴ 41 سورهٴ مباركهٴ ‌«نساء‌» اين بود: ﴿فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلي هؤُلاءِ شَهيدًا﴾؛ از هر امتي ما شاهدي آورديم كه كسي كه اَعمال آنها را در دنيا ديده است هم اكنون كه قيامت است شهادت بدهد. پس دنيا ظرف تحمل اعمال است كه تحمل شهادت است و قيامت هم ظرف اداي شهادت است و به تصديق قرآن كريم انبياء (عليهم السلام) هم اَعمال امت را مي‌بينند و هم اعمال امت را در قيامت شهادت مي‌دهند، براي اينكه اگر اينها واقعاً شهداي يوم القيامة هستند در دنيا بايد ببينند.

در جريان پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) به صورت صريح فرمود: ﴿وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُه﴾[18] و دربارهٴ انبياي ديگر هم مي‌توان از اينكه اينها شاهدان يوم القيامة هستند استنباط كرد كه پس اينها در دنيا اَعمال امت را مي‌ديدند. با اينكه معلوم شد كه قرآن كريم اينها را به عنوان شاهد مي‌داند و شهادت اينها هم مسموع است و اينها را عالِم و آگاه مي‌داند، معذلك اينها به خدا عرض مي‌كنند كه ما نمي‌دانيم. در سورهٴ مباركهٴ ‌«زمر‌» آيهٴ 69 آنجا هم از جريان آمدن انبياء و شهداء سخني به ميان آمده: ﴿وَ أَشْرَقَتِ اْلأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها وَ وُضِعَ الْكِتابُ وَ جي‌ءَ بِالنَّبِيِّينَ وَ الشُّهَداءِ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ﴾. پس آنهايي كه شاهدان اعمال‌اند چه اينكه خود انبياء (عليهم السلام) كه شهداء بر آنها هم قابل تطبيق است، اينها همه در محكمهٴ عدل الهي مي‌آيند و شهادت مي‌دهند.

معرفي عالمان قيامت در قرآن کريم

در پايان همين سورهٴ مباركهٴ ‌«مائده‌» اين چنين مطرح است كه وجود مبارك عيسي مي‌گويد كه من مادامي كه بودم از وضع آنها باخبر بودم؛ آيهٴ 117 سورهٴ ‌«مائده‌» اين است كه ﴿ما قُلْتُ لَهُمْ إِلاّ ما أَمَرْتَني بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ رَبّي وَ رَبَّكُمْ وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهيدًا ما دُمْتُ فيهِمْ فَلَمّا تَوَفَّيْتَني كُنْتَ أَنْتَ الرَّقيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلي كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهيدٌ﴾. با اينكه در موارد ديگر ذات اقدس الهي عده‌اي را به عنوان عالمانِ قيامت معرفي كرده است، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ ‌«روم‌» آيهٴ 56 مي‌فرمايد: ﴿وَ قالَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ اْلإِيمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ في كِتابِ اللّهِ إِلي يَوْمِ الْبَعْثِ فَهذا يَوْمُ الْبَعْثِ وَ لكِنَّكُمْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ﴾، چون وقتي يك عده وارد قيامت مي‌شوند جريان برزخ براي آنها يك لحظه‌اي ظهور مي‌كند: ﴿وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ يُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ ما لَبِثُوا غَيْرَ ساعَةٍ كَذلِكَ كانُوا يُؤْفَكُونَ﴾[19] ؛ اينها وقتي وارد قيامت مي‌شوند سوگند ياد مي‌كنند كه ما بيش از يك ساعت يا بيش از يك مدت كوتاه مثلاً در برزخ نبوديم و خدا هم مي‌فرمايد كه در دنيا هم كه بودند اين‌چنين خلاف مي‌گفتند. ﴿وَ قالَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ اْلإِيمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ في كِتابِ اللّهِ إِلي يَوْمِ الْبَعْثِ﴾[20] ؛ آنها كه اهل علم و ايمانند مي‌گويند كه شما در آنچه را كه خدا مقرر كرده است و ثبت كرده است و ضبط كرده است در برزخ مانديد تا امروز كه روز قيامت است.

اختصاص علم مطلق براي حق تعالي

بنابراين يك عده به عنوان علماي يوم القيامة معروفند، معذلك در اين آيه محل بحث سورهٴ ‌«مائده‌» خداوند وقتي مرسلين را جمع كرد و از آنها سؤال مي‌كند كه ﴿مَاذَا أُجِبْتُمْ﴾؟ آنها مي‌گويند: ﴿لاَ عِلْمَ لَنَا﴾؛ ما نمي‌دانيم كه معلوم مي‌شود اين ﴿لاَ عِلْمَ لَنَا﴾ يعني آن علم ذاتي كه مال توست و آن علمِ احاطهٴ مطلق به توست كه همه جانبه است و ازلي است و ابدي است و ذاتي است و مستقل است مالِ توست وگرنه اين علمهايي را كه شما به ما داديد اينها را خدا به اينها داد و خدا اينها را به عنوان شاهد در محكمه حاضر مي‌كند! اينكه عرض مي‌كنند: ﴿لاَ عِلْمَ لَنَا﴾ نه يعني ما نمي‌دانيم، با اينكه شكايت مي‌كنند و از يك عده‌اي شفاعت مي‌كنند نسبت به يك عده ديگر، به دليل اينكه گفتند: ﴿إِنَّكَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُيُوبِ﴾ نه تو مي‌داني، بلكه تو تمام غيبها را مي‌داني، چون علم نهايي و علم اِحاطيِ بالذات و به جميع اشيا مخصوص ذات اقدس الهي است، لذا انبياء و مرسلين (عليهم اسلام) در قيامت عرض مي‌كنند كه آن علمِ مطلقِ فراگير كه همه را زيرمجموعهٴ خود دارد و بالذات و مستقل است مال توست و چيزي كه شما به ما آموختيد همانها را ما مي‌دانيم.

پس اينكه به خدا عرض مي‌كنند كه ﴿لاَ عِلْمَ لَنَا﴾ يعني آن علم ازليِ محيطِ فراگير و همه جانبه كه مخصوص توست آن را ما نداريم.

و الحمد لله رب العالمين

 


[1] بقره/سوره2، آیه282.
[2] بقره/سوره2، آیه283.
[3] . الميزان، ج6، ص203 و 204.
[4] . الميزان، ج6، ص204 ـ 208.
[5] . الميزان، ج6، ص208 ـ 210.
[6] . الكافي، ج6، ص541.
[7] . ر . ك: بحار الانوار، ج43، ص339.
[8] اسراء/سوره17، آیه29.
[9] . البلد الامين، ص191.
[10] حدید/سوره57، آیه21.
[11] آل عمران/سوره3، آیه133.
[12] . مستدرك الوسائل، ج17، ص368.
[13] واقعه/سوره56، آیه49 و 50.
[14] واقعه/سوره56، آیه49 و 50.
[15] اسراء/سوره17، آیه71.
[16] قصص/سوره28، آیه41.
[17] توبه/سوره9، آیه105.
[18] توبه/سوره9، آیه105.
[19] روم/سوره30، آیه55.
[20] روم/سوره30، آیه56.