درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

74/07/29

بسم الله الرحمن الرحیم

 


موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 105

 

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لاَ يَضُرُّكُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَي اللّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ (۱۰۵)

انفع المعرفتيني بودن معرفت نفس

مهم‌ترين بخش اين آيهٴ مباركه همان بخش اول بود كه ملاحظه فرموديد ما را به معرفت نفس دعوت مي‌كند. رواياتي كه به مناسبت اين آيه در غرر و درر و ساير جوامع روايي آمده است فراوان است يكي از آن رواياتي كه در غرر و درر از حضرت اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) نقل شده است اين بود كه «المعرفه بالنفس أنفَعُ المعرفَتَيْن»[1] و ديگري اين بود كه «معرفة النفس أنفع المعارف».[2] اين كه معرفت نفس انفع المعرفتين است يا انفع المعارف است براي آنست كه يك تقسيم اوّلي در قرآن كريم است و يك تقسيم ثانوي; تقسيم اوّلي همين است كه فرمود: ﴿وَ فِي اْلأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنينَ ٭ وَ في أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ﴾[3] يا فرمود: ﴿سَنُريهِمْ آياتِنا فِي اْلآفاقِ وَ في أَنْفُسِهِمْ﴾.[4]

زيرمجموعه اين تقسيم فروع فراواني است; همان طوري كه فرمود: ﴿وَ فِي اْلأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنينَ﴾ و آن‌گاه آيات ارضي را شمردند كه ﴿أَ فَلا يَنْظُرُونَ إِلَي اْلإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ ٭ وَ إِلَي السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ﴾[5] و مانند آن; كه منظور از ارض در قبال نفس است نه در قبال آسمان، درباره آيات انفسي هم اين چنين است بسياري از شئون نفس و درجات نفس در آيات فراواني ذكر شد; نفس لوّامه ذكر شد، نفس مُلهَمه ذكر شد، نفس مطمئنه ذكر شد، نفس أماره ذكر شد و نفس مسوّله ذكر شد كه اينها شئون نفس، درجات نفس و مانند آن است وگرنه انسان بيش از يك حقيقت ندارد; نه داراي چند نفس است و چند روح و نه اينها جداي از هم‌اند و هر كدام از اينها شأن خاص خود را دارد. بنابراين اگر گفته مي‌شود: «المعرفة بالنفس أنفع المعرفتين»[6] كه تثنيه آورده مي‌شود براي آن است كه در تقسيمهاي كلي دو راه بيشتر وجود ندارد و اگر جمع آمده است در حديث ديگر كه «معرفة النفس أنفع المعارف»[7] براي آنست كه راه‌هاي تفصيلي فراوان است.

تبيين افعل تعيين در روايت

مطلب دوم اين بود كه در مراحل اوّليه انسان اين أفعل‌ها را بر افعل تفضيل حمل مي‌كند: «المعرفة بالنفس انفع المعرفتين» يا «معرفة النفس انفع المعارف»; ولي مقداري كه جلوتر رفت مي‌بيند كه اينها افعلِ تعيين است نه افعل تفضيل، آنهايي كه در مراحل ابتدايي يا وُسطا به سر مي‌برند چون معذورند ايمان آنها مقبول است. نتيجهٴ بحث به اينجا رسيد كه آن كسي كه برهانِ او در حد «آثار القَدَم تدلّ علي المسير»[8] است در همين حد برهان بر خداشناسي اقامه مي‌كند كه استدلال او درست است و ايمانش درست است و مقبول است و اهل بهشت و آنكه در حد امام سجاد(سلام الله عليه) استدلال مي‌كند كه «انّ الراحل اليك قريبُ المسافة»[9] يا بيان نوراني حضرت اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) كه «لم أعبد ربّاً لَمْ أرَهُ»[10] اين هم حق است و لا ريب فيه.

بين آن برهان و معرفت كه اعلي المعارف است و آن يكي كه از باب «آثار القَدَم تدلّ علي المسير»[11] أبْدَأالمعارف است معارفِ فراواني در وسط متخلل است قهراً هر كسي برابر معرفت خود ايمان دارد و برابر ايمان خود درجه‌اي از درجات بهشت را كسب مي‌كند اين هم يكي از محصولات است. لكن آن كسي كه ايمان او قوي است همانطوري كه قلبش مُتيَّم به حبّ خداست معرفتش هم مالامال از نور حق است و خلأي در معرفت او نيست چه اينكه كمبودي در محبت او نيست او هم در محبت تام است هم در معرفت تمام است; ولي آنكه در معرفت ناقص است آن كمبود او را جهل جبران مي‌كند و آن خلأ را جهل جبران مي‌كند و وقتي آن خلأ را جهل جبران كرد قهرا در ايمان آن خلأ را ايمان پر نمي‌كند، بلكه در آن خلأ شرك راه دارد.

اين است كه ذات اقدس الهي درباره اكثر مؤمنين فرمود: ﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ﴾;[12] اكثر مؤمنين مشرك‌اند كه در مسائل محبت و عقلِ عمل و عزم و اراده و تصميم و نيت اينها خلأ دارند مشرك عملي‌اند و اكثرشان گاهي ممكن است در بعضي از حالات مشرك باشند و گاهي ممكن است در همه حالات مشترك باشند. آن وقتي كه واقعاً به خطر افتادند و آن جهل برطرف شد و آن خلأ ايماني برطرف شد; هم معرفت اينها تام مي‌شود هم محبت اينها در آن حال اينها هم از نظر معرفت تامند هم از نظر محبت تمام‌اند; اما چنين حالي براي همه پيش نمي‌آيد ممكن است كسي در عمر سفر دريا نكند يا سفر فضايي نداشته باشد يا بر فرض اگر سفر دريايي يا فضايي داشته باشد كشتي يا هواپيما در حال غرق يا سقوط نباشد كه آن حالت اضطرار به او دست بدهد. پس ممكن است كسي در تمام مدت عمر چنين حالي براي او پيش نيايد; ولي اينگونه از افراد كه اكثريت افراد با ايمان را تشكيل مي‌دهند در عين حالي كه ايمان اينها مقبول است و مؤمن‌اند، مسلمانند و اهل بهشتند اما يك شرك مُستَتري دارند كه اين شرك تنها در ناحيه عمل نيست; اگر انسان در ناحيه عمل مشرك است براي آن است كه در ناحيه اعتقاد و معرفت مشكل دارد.

علت مشرک بودن اکثر مؤمنين

اصل آيهٴ مباركهٴ اين است كه ﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ﴾;[13] وقتي از امام (سلام الله عليه) سؤال مي‌كنند كه چطور اكثر مؤمنين مشركند با اين كه اينها مؤمن‌اند؟ فرمود همين كه مي‌گويند: «لو لا فلان لهلكتُ».[14] اينها مي‌گويند اگر فلان طبيب نبود ما درمان نمي شديم يا اگر فلان شخص نبود مشكل ما حل نمي شد يا اگر فلان شخص نبود ما از بين رفته بوديم مشابه آن همين تعبير ناروايي است كه احياناً گاهي گفته مي‌شود كه اول خدا دوم فلان كس يا اول خدا دوم شما! خدا نه اوّلي است كه دوم داشته باشد، چون ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ وَ اْلآخِر﴾[15] است و نه خدا كمبودي در كار اوست كه كسي بگويد اگر فلان كس نبود ما از بين رفته بوديم.

معناي شرک از نگاه امام علي(عليه السلام)

وجود مبارك امام (سلام الله عليه) فرمود: اينكه مي‌گويند: «لو لا فلان لهلكت» شرك است. از حضرت راه علاج خواستند و عرض كردند كه پس چطور بگوييم؟ فرمود: بگوييد كه خدا را شكر كه از اين طريق ما را تأمين كرد يا خدا را شكر كه به وسيلهٴ فلان طبيب ما را درمان كرد يا به وسيله فلان استاد ما را عالم كرد يا به وسيله فلان شخض ما را توانگر كرد; مثل اينكه مي‌گوييم خدا را شكر كه به وسيله باران زمين را سرسبز كرد و باغ و بوستان را به ثمر رساند. چطور نمي‌گوييم اول خدا دوم باران مي‌گوييم خدا را شكر كه به وسيله باران اين باغ و بوستان را سرسبز كرد، يا نمي‌گوييم اگر باران نبود مي‌گوييم اگر خدا باران نمي‌فرستاد.

وجود مبارك امام (سلام الله عليه) فرمود: اين چنين بگوييد كه خداوند به وسيله فلان شخص يا فلان شيء مشكل ما را حل كرد نگوييد اگر فلان شخص يا فلان شيء نبود مشكل ما حل نمي‌شد يا نگوييد اول خدا دوم فلان شخص يا فلان شيء. اين يك مشكلي است در ناحيه عمل و يك راه حلي است در ناحيه عمل وقتي انسان مشكلش را در ناحيه علم حل نكند همواره در ناحيه عمل اين گرفتاري را دارد هر لحظه بايد او را تذكر داد هر لحظه بايد او را نصيحت كرد; ولي وقتي مشكل اعتقادي‌اش حل شود و راه معرفتي‌اش حل شود ديگر گرفتار اين ويل‌ها نخواهد شد. در مسئله معرفت او بايد آنچنان خدا را بشناسد كه از هر چيزي به او نزديكتر است از حبل وريد او به او نزديكتر است، از خود او به او نزديكتر است، نه تنها خدا اقرب من كل شيء است ارحم مِن كل شيء است. خدا به ما ارحم است يا خود ما نسبت به خودمان -معاذ‌الله- مي‌شود گفت كه ما نسبت به خودمان مهربانتر از خداييم؟ پس او ارحم الراحمين مطلق نيست، آن وقت هر كسي مجاز است بگويد رَحْم من به خود من بيشتر از رحم خدا به من است ـ معاذ الله ـ ! اين شدني است يا خدا ارحم است؟ مِن كلّ شيء بكلّ شيء بالقول المطلق; منتها خيلي از موارد است كه ما يك چيزي را جاهلانه طلب مي‌كنيم خيال مي‌كنيم كه سود ما در آن است و خدا چون به ما از خود ما مهربانتر است و سود و زيان ما را از خود ما عالمتر است مي‌فرمايد: ﴿عَسَي أَن تَكْرَهُوا شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَي أَن تُحِبُّوا شَيْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ﴾.[16]

او اقرب از همه ماست به ما و اقرب مطلق است، او ارحم است به ما از همه او ارحم مطلق است او ارحم الراحمين است بالقول المطلق او اقرب است بالقول المطلق. اگر مشكل ما در ناحيه معرفت حل بشود در ناحيه محبت هم حل خواهد شد; در ناحيهٴ معرفت مي‌بينيم كه رواياتي هستند كه اگر اين روايات را ما در خدمت آن آيه قرار بدهيم معلوم مي‌شود.

بيان شرک اعتقادي

اينكه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ﴾[17] اينها قبل از اينكه گرفتار شرك عملي بشوند به دام شرك اعتقادي افتادند. اكثريت ما خدا را با همين صور ذهنيه مي‌شناسيم، اينها هيچ كدام خدا نيستند. ما مي‌توانيم زمين را، آسمان را موجودات زميني را و موجودات آسماني را با همين علوم حصولي و دانشها بشناسيم، براي اينكه آنها ماهيت دارند، فرد ذهني دارند و مستقيماً به ذهن مي‌آيند. تفاوت ذهن و خارج در وجود است وگرنه در آن معنا ذهن مي‌تواند عين خارج را درك كند، البته بعضي از موارد اشتباه مي‌كند; ولي راه دارد حقيقت شجر را حقيقت حجر را حقيقت معادن را و حقيقت ستاره‌ها را راه دارد كه بشر بفهمد، چون اينها داراي ماهيت‌اند و به ذهن مي‌آيند اما اگر چيزي واقعيت او عين خارج بود چون هرگز به ذهن نمي‌آيد; مثل اينكه اگر چيزي واقعيت او عين ذهن بود او هرگز به خارج نمي‌آيد.

همان طور كه كلي عقلي هرگز به خارج نمي‌آيد ذات اقدس الهي هرگز به ذهن نمي‌آيد چون خارجيت، عين ذات اوست، اگر او به ذهن بيايد كه مي‌شود كمثله شيء بل اشياء، چون او ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾[18] است، پس چيزي در ذهن ما نيست كه مثل او باشد تا ما از اين مثل به آن مثلِ ديگر پي ببريم. از روزنهٴ مفهوم به اندازهٴ بسيار كم مي‌شود به او پي برد; اما مفهوم تا آنجا كه مفهوم است حكايت مفهومي دارد و چيزي كه واقعيت او عين خارج است چگونه مفهوم يك چنين چيزي را نشان بدهد؟ اگر چيزي واقعيت آن اين بود كه در ذهن باشد، انسان اگر خواست او را بشناسد فقط بايد در فضاي ذهن بسيار بينديشد; مثل كليات عقليه و اگر چيزي واقعيت او عين خارج بود بايد در فضاي خارج تلاش و كوشش كند و چاره غير از اين نيست و ما راهي داريم كه در فضاي خارج جستجو كنيم.

مراتب چهار گانه قرب خدا در قرآن قرآن

اولا او از ما دور نيست ما هم از او دور نيستيم او از ما دور نيست براي اينكه فرمودند اقرب من كل شيء فرمودند ﴿اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾.[19]

الف: مرتبه اول

اين بحث‌ها قبلا مكرر گذشت كه ذات اقدس الهي چهار مرتبه براي نزديكي خود در قرآن با ما سخن گفت يك مرتبه به ما گفت كه ﴿إِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنّي فَإِنّي قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ﴾[20] كه از قرب خدا سخن به ميان آمده است. از اين مرحله بالاتر آيه‌اي است كه در سورهٴ «واقعه» است كه فرمود: ﴿وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لكِنْ لا تُبْصِرُون﴾;[21] يعني در حال احتضار و مانند آن خدا به اين محتضَر از پرستاران و بستگان نزديكِ محتضر نزديكتر است و خدا به اين محتضر از آن كسي كه دست اين محتضر را گرفته است براي نبض و يا تزريق و مانند آن نزديكتر است و خدا به اين محتضر از آن پرستاري كه غذا در كام محتضر مي‌ريزد نزديكتر است ﴿وَ لكِنْ لا تُبْصِرُون﴾ اين مرحله دوم.

ب: مرتبه دوم

مرحله سوم را در سورهٴ مباركهٴ «ق» بيان كرده است كه ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ﴾.[22]

ج: مرتبه سوم

مرحله چهارم را هم در سورهٴ مباركهٴ «انفال» مشخص كرده است كه ﴿و اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِه﴾ كه اين مرحلهٴ چهارم به اين زودي‌ها به ذهن نمي‌آيد، فرمود: بدانيد كه خدا بين انسان و قلب او فاصله است و قلب هم در قرآن همان حقيقت انسان است و همان جان انسان است، نه اينكه قلب يعني همين قسمتي كه پالايش خون بر عهدهٴ اوست اينكه فرمود: ﴿لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ﴾[23] يا ﴿في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾[24] ناظر به همان حقيقت روح است. فرمود بين انسان و حقيقت انسان، خدا فاصله است اين آيه چهارم[25] و فصل چهارم به اين زودي‌ها به ذهن نمي‌آيد، لذا در روايات سعي شده است كه اذهان را به يك سَمت متوجه كنند; يعني بدانيد كه خداوند مي‌تواند بين انسان و خواسته‌هاي انسان فاصله بيندازد كه انسان چيزي را بخواهد چيزي را نخواهد و مانند آن. آن هم حق است و اما اين بيان بعضي از مراحل نازلهٴ آن آيه است.

اگر بين انسان و خود انسان، خدا فاصله است پس هيچ چيزي به ما از خدا نزديكتر نيست، ما كه صمد نيستيم، انسان أجْوَف است و درونش احاطهٴ هستيِ حق است و خداست كه صمد است و مُصْمَد است و پُر. اين مراحل چهارگانهٴ قرب نشان مي‌دهد كه او به ما نه تنها از هر چيز ديگر نزديكتر است از خود ما هم نزديكتر است در روايات و ادعيه و مناجات هم كه اين جمله‌ها فراوان است الي ماشاءالله كه «انُ الراحل اليك قريب المسافة»;[26] اگر كسي خواست به طرف خدا مرحله به مرحله حركت كند راهش بسيار نزديك است. پس راه دارد كه ما ذهني نينديشيم و از دست اين صُوَر ذهني و مفاهيم ذهني وعلم حصولي برهيم و برويم خارج; يعني علم شهودي پيدا كنيم نه علم حصولي.

اين علم شهودي پيدا كردن به اين است كه خودمان را بيابيم، چون قبل از اينكه به چيز ديگري سري بزنيم ناچاريم كه خودمان را بشناسيم، چون كسي كه خود را نشناخت يقينا چيزهاي ديگر را هم نمي‌شناسد. وقتي خواستيم خودمان را بشناسيم او كه به ما از ما نزديكتر است ما بايد اين خودي خود را برداريم در روايات ما كه از وجود مبارك امام هفتم و ساير ائمه(عليهم السلام) رسيده است اين مضمون آمده كه خداوند افراد را آفريده و انسانها و اشياء را آفريده كه «ليس بينه و بين خَلْقه حجابٌ غير خَلقه»[27] كه اين از بيانات نوراني امام كاظم (سلام الله عليه) است كه فرمود بين خدا و انسان حجابي غير از خود انسان نيست.

در حجابهاي مادي حتما سه شيء لازم است; يعني اگر كسي از يك شيء يا شخصي محجوب است حتما سه شيء لازم است: محجوب و محجوب عنه و حاجب; كسي كه اين سَمت ديوار است از كسي كه آن سَمت ديوار است بي خبر است، چون ديوار بينشان حاجب است يا پرده بينشان حاجب است يا حَجَر و مَدر بينشان حاجب است در هر حجابي وجود سه شيء لازم است يكي محجوب يكي محجوب عنه و يكي حاجب ولي درباره محجوب شدن ذات اقدس الهي دو چيز است نه سه چيز يكي محجوب كه عين حجاب است و ديگري محجوب عنه آن محجوب عنه ذات اقدس الهي است و بين انسان و خداي انسان چيزي نيست كه حاجب باشد، چون او اقرب الينا من كلّ شيء است اگر اقرب الينا من كلّ شيء است پس بين ما و خداي ما همين خودبيني فاصله است و اين حجاب يك طرفه است اگر شيء ثالثي حاجب بود دو طرف را از هم جدا مي‌كند و چون خدا حجابي ندارد و ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾[28] است بين انسان و بين خدا هيچ شيئي حاجب نيست مگر خودبيني خود انسان.

اين است كه امام كاظم (سلام الله عليه) فرمود: «ليس بينه و بين خَلْقه حجابٌ غير خَلقه احتجب بغير حجبا محجوب و استَتر بغير ستْر مستور لا إله الاّ هو الكبير المتعالي»;[29] فرمود او بي پرده پوشيده است بدون حاجب محجوب است خود خَلق حاجبند. اگر كسي خودبين نباشد خدا را خوب مي‌بيند، البته چون ارواح و نفوس يكسان نيستند ديده به اندازهٴ بيننده است، اگر كسي شعاعِ هستيِ او قويتر بود با ديدهٴ بهتري خدا را مي‌نگرد و بيشتر مي‌فهمد و اگر كسي ضعيفتر بود با ديدهٴ محدودتري خدا را مي‌بيند و مي‌فهمد و مي‌يابد كه خدا قابل اكتناه نيست آنگاه دو سخن دارد: يكي مثبت و يكي منفي; يكي مي‌گويد: عرفتُ الله و يكي مي‌گويد: «ما عرفناك حقّ معرفتك».[30]

غير خدا هر شيئي هر شخصي كه باشد درباره او راه دارد كه به كُنه معروف بشود; ولي درباره ذات اقدس الهي به هيچ وجه اين راه ندارد كه با كُنه معروف بشود; يعني شيء ممكن چه انسان كامل، چه فرشته و چه چيز ديگر بتواند ذات اقدس الهي را آن طوري كه هست بشناسد. آنطوري كه هست محال است كسي او را بشناسد لذا همواره معرفت خدا با اعتراف به عجز همراه است يعني «ما عرفناك حق معرفتك» معرفت خدا را همراهي مي‌كند.

مستحيل بودن تكليف به محال

مطلب ديگر آن است كه آن مقداري كه مقدور ممكن نيست و مقدور انسان و فرشته نيست مورد تكليف هم نيست و هيچ كس به آن مكلف نيست و محال هم است و تكليف به محال مستحيل است آن مقداري كه مقدور است محجوب نيست و معرفتش هم واجب است. پس تا به حال دو به دو حرفها با هم هماهنگ شد يكي اينكه معرفت خدا با اعتراف به قصور همراه است و هر كسي به هر جايي كه برسد; چه بگويد: «عرفتُ الله سبحانه بِفَسخ العزائم»[31] و چه بگويد عرفت الله بنفسي و چه بگويد عرفت الله بِهِ از باب «اعرفوا الله بالله»[32] بايد بگويد: «ما عرفناك حق معرفتك» كه اين دو به دو با هم هماهنگ است. آنگاه آن مقداري كه مقدور كسي نيست مورد تكليف احدي هم نيست آن مقداري كه مقدور است بر هر كسي واجب است به مقدار قدرتش.

اين دو بيان را وجود مبارك امير المؤمنين (سلام الله عليه) در يكي از خطبه‌هاي نهج البلاغه يكجا جمع كرد و فرمود: «لَمْ يُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَي تَحْدِيدِ صِفَتِهِ وَ لَمْ يَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِهِ»;[33] يعني ذات اقدس الهي هيچ عقلي را مطلع نكرد و آگاه نكرد به آن جايي كه بتواند صفات ذاتي حق را اكتناه كند به كنه صفات ذاتي پي ببرد كه عين ذات است; اما عقل را از معرفت خود هم محجوب نكرد، پس نه كُنه را به كسي راه داد و نه اصل معرفت را بست: «لَمْ يُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَي تَحْدِيدِ صِفَتِهِ وَ لَمْ يَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِهِ»; آن مقداري كه ممكن است محجوب نيست آن مقداري كه محجوب است و ممكن نيست مورد تكليف نيست (اين هم يك مطلب.

ما براي آنكه اين راه را آسانتر طي بكنيم بيش از هر چيزي بايد مواظب باشيم كه روي اين صحنهٴ شفاف جان غبار ‌ننشيند، چون هرگونه غير نگري و گناه و تبهكاري چركي است روي آينه شفاف دل و وقتي آينه قيراندود شد و غبارآلود شد و شفافيت را از دست داد، ديگر چيزي را نشان نمي‌دهد. براي اينكه ما به چنين وضعي مبتلا نشويم به ما دستور دادند كه ﴿كَلاّ بَلْ رانَ عَلي قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ﴾[34] و مانند آن را بيشتر بررسي كنيد مواظب باشيد كه چيزي در صفحهٴ آينه شفاف شما ننشيند، آنگاه كه ننشست خودتان را كه نگاه مي‌كنيد مي‌بينيد كه خدا را نشان مي‌دهد، چون شما آيهٴ حق هستيد و آيه يعني نشانهٴ حق. نشانه از آن جهت كه نشانه است فقط صاحب نشان را نشان مي‌دهد و مرآة بما أنّها مرآة از او هيچ كاري ساخته نيست مگر نشان دادن صاحب صورت.

آينه شفاف بودن انسانها نزد خدا

منظور از مرآتي كه در قرآن و روايات هست يا در معرفت هست اين آينه عرفي نيست كه در بازار خريد و فروش مي‌شود اين آينه عرفي يك شيشه‌اي دارد يك جيوه‌اي دارد يك قابي دارد يك قطري دارد يك طول و عرض و قامتي دارد اينها هيچ كدام آينه نيستند اينها آينه بالقوه‌اند وقتي انسان در برابر آن آينه ايستاد در برابر آن شيشه ايستاد در برابر شيشه‌اي كه پشتش جيوه است ايستاد در برابر شيشه و جيوه‌اي كه در قاب معيني است ايستاد صورت خود را مي‌بيند آينه مرآة ما بها ينظر است آن صورتي كه در صحنه و پهنه اين آينه ديده مي‌شود آن مرآت است چون انسان با او خود را مي‌بيند نه شيشه و جيوه اينها مرآت بالقوه‌اند آنكه مرآت است و آنچه مرآت است كه ما بها ينظر است همان صورت مرئيه است كه با او انسان خود را مي‌بيند مي‌بيند زشت است يا زيبا وگرنه آن شيشه اينها آينه بالقوه‌اند نه آينه بالفعل آينه بالفعل همان صورت مرئيه است و آن صورت مرئيه هم سراب نيست دروغ نيست و عين ما نيست و ما را نشان مي‌دهد دروغ نيست اگر دروغ بود مي‌شد سراب ارائه صادق نداشت فقط تمام كار آن مرآتيه نشان دادند صورت صاحب صورت است سراسر جهان خلقت نسبت به ذات اقدس الهي مرائي‌اند آينه‌اند يعني صور مرآتئيه‌اند خدا را نشان مي‌دهد از خود هيچ ندارند لذا مي‌شوند آيت اين از زيباترين تعبيرات ديني ماست چه در قرآن چه در روايات كه ماسواي خدا را آيت مي‌شمرد خب چيزي آيت است كه در شاني از شئون استقلال نداشته باشد اگر در شاني از شئون در جايي از جاها در زماني از ازمنه در مكاني از اماكن استقلال داشته باشد ديگر آيت نيست مثلاً اين لباس سياه يا پارچه سياه كه آيت سوگ و ماتم نيست اين وقتي كه در كارخانه است علامت نيست وقتي آمد در بزازي در قفسه‌ها رفت علامت نيست وقتي خريده شد رفته به دست مشتري علامت نيست وقتي آمده به مغازه خياطي علامت نيست وقتي انسان اين را به صورت جامه درآورد اين علامت نيست وقتي گذاشت در جامه‌دان علامت نيست اما وقتي كه ايام فاطميه شد اين پيراهن را در بركرده است مي‌شود علامت عزا خب پس بعد هم وقتي اين را دارد مي‌شويد علامت نيست بعد وقتي دارد رفو مي‌كند اتو مي‌كند علامت نيست ده‌ها حالت روي اين پيراهن هست كه آيت نيست در يك مقطع خاص است كه علامت است و آيت يا اين پرچم سياه و مانند آن ما چيزي نداريم كه بذاته و وصفه آيت باشد مگر سراسر جهان نسبت به ذات اقدس الهي آيتهاي تكويني هم همين طور است چيزي كه در جميع حالات آيات الهي باشد آن ما سوي الله است نسبت به ذات اقدس الهي وگرنه هر علامت يا قراردادهايي كه بشر دارد و قراردادي است اين علامت بودنش و آيت بودنش مقطعي است خب اگر كسي هم اين پارچه مشكي را به عنوان اينكه ببيند آيا خوب دوخته شد يا نه جنسش ظريف است يا نه رنگش مي‌رود يا نه باز هم آيت نيست و اما از آن جهت كه اين مشكي براي آن ساخته و بافته و دوخته شد كه روز ماتم پوشيده بشود اين نشانه ماتم است آن پارچه‌اي هم كه دم در سوگواري و عزا نصب مي‌كنند همينطور است يا پرچم هاي نشاط در مراسم جشن اين چنين است اگر چيزي آيت شد از آن جهت كه آيت است هيچ چيز را نشان نمي دهد مگر صاحب آيت را و سراسر جهان نسبت به ذات اقدس الهي در جميع شئون اين چنين است اگر نسبت به غير خدا باشد تكوينيات‌اش هم محدود است مثلا يك درخت سبز يا باغ سبز اين علامت آب هست اما علامت بودنش محدود است وقتي اين باغ سبز است اين درخت سبز است شاداب است نشانه آب است اما وقتي پژمرده شد به صورت هيزم درآمده كه نشانه آب نيست اگر هم دود علامت آتش است مادامي كه دود است علامت است اما وقتي تبديل شد به يك هواي زلالي علامت آتش نيست در نظامهاي اعتباري علامتها محدود است در نظامهاي تكويني علامتها محدود است تنها چيزي كه محدود نيست في جميع شئون است همين علامتهاي ماسواي خداست براي ذات اقدس الهي اين كه در دعاي كميل گفته مي‌شود كه «و حالي في خدمتك سرمدا»;[35] يعني من اين چنين باشم هم خودم دائما نشانه تو باشم هم سراسر جهان را دائما نشان تو بي نشان ببينم «و حالي في خدمتك سرمدا» خب اگر اين چنين واقعيت دارد پس اگر كسي خواست خدا را با وهم با مثال با برهان با علم و اصول حصولي و امثال ذلك بشناسد بايد بداند هيچ كدام از اينها كه در ذهن او هستند خدا نيستند مثل خدا هم كه نيستند كه كمثله شيء خب او كه در دست و ذهن انسان است بدست حكيم يا متكلم است اين يك سلسله مفاهيم است خدا نه اين است و نه مثل اين پس اگر كسي با اين راه‌ها بخواهد خدا را بشناسد همين است كه در روايات آمده و هو مشرك آنوقت دوباره كه برمي‌گرديم خدمت آيه قرآني كه فرمود: ﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ﴾[36] معلوم مي‌شود كه اين مشرك معرفتي را هم مي‌خواهد بيان كند براي اينكه آن مشكل اعتقادي و عملي كه مي‌گويند لولا فلان لهلكت يا اول خدا دوم فلان شخص براي آنست كه در مشكل معرفتي اينها متوهم‌اند و اگر در مسائل معرفتي مشكل نداشته باشند و بدانند همه كاره آن حي قيومي است كه به ما از هر چيزي حتي از ما نزديكتر و مهربانتر است ديگر نمي‌گوييم اول خدا دوم طبيب يا اول خدا دوم فلان شخص يا اگر فلان شخص نبود چكار مي‌كرديم مي‌گوييم خدا را شكر مي‌كنيم كه ما را با اين مجاري تامين كرده است پس آيه مباركه ﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ﴾[37] اين چنين است در بيان نوراني امام (سلام الله عليه) آنطوري كه مرحوم كليني نقل كرده است در همان صفحه 91 جلد اول اصول كافي طبق اين چاپي كه ديروز آورديم كه باب النسبة آنجا وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) دارد كه «عارف بكل مجهول معروف عند كل جاهل» يعني خدا اصلا قابل انكار نيست پيش هر جاهل ملحد مشركي خدا معروف است منتها او نمي داند خدا يعني چه «معروف عند كل جاهل» چه اينكه «عارف بكل مجهول» حالا اين روايت را هم مرحوم كليني نقل كرد هم مرحوم صدوق (رضوان الله عليه) در كتاب قيم توحيد كه خدا را بايد به وسيله خدا شناخت آنوقت غير خدا را به وسيله خدا شناخت اين اولين روايتي است كه مرحوم صدوق (رضوان الله عليه) در كتاب توحيد باب «أنه عزوجل لا يعرف الا به» اين باب كه خدا را جز به وسيله خدا نمي شود شناخت چهل و يكمين باب از اين مجموعه حديث اول اين است كه منصور بن حازم مي‌گويد من به امام صادق عرض كردم من با قومي مناظره كردم «اني ناظرت قوما فقلت لها ان الله اجل و اكرم من أن يعرف بخلقه» من به اينها گفتم خدا را نمي‌شود به وسيله خلقش شناخت حالا شما مي‌خواهيد برهان تقرير يا برهان حدوث يا هر كدام از براهنه را در نظر بگيريد بالأخره مي‌خواهيد خدا را به وسيله خلقش بشناسيد خدا اجل و اكرم است از اينكه به وسيله خلقش شناخته بشود «بل العباد يعرفون بالله» خدا را با خدا مي‌شناسند اولا «بك عرفتك و انت دللتني عليك» و غير خدا را به خدا مي‌شناسند البته اين حرفهايي كه منصور ابن حاكم مي‌گويد چون وجود مبارك امام صادق تصديق كرد و قال رحمت الله درست است اين بعد از دعاي نوراني عرفه امام حسين (سلام الله عليه) است كه فرمود «أ لغيرك من الظهور ما ليس لك ما يكون هو لك» در همين باب روايت چهارم اين است كه يكي از وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) سؤال كرد مسائلي مي‌پرسد تا مي‌رسد به اينجا كه به او عرض مي‌كند «اخبرني عرفت الله سبحانه و تعالي بمحمد (صلّي الله عليه و آله و سلّم) أم عرفت محمدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بالله عزوجل» گفته حضرت امير در اين حديث معروف كه فرمود «ما لله آية اكبر مني» اين آيت عظمت ماست آيت كبراي خدا منم خب اين كه نور واحدند نفس واحدند حضرت امير عرض كردند كه شما او را كه منزه است چگونه به وسيله آيات ارضي و سمايي و يا فرشته و امثال ذلك خدا را بشناسيد او به آيت كبري خدا را مي‌شناسد مع ذلك بهحضرت عرض كردند كه ما به وسيله پيغمبر خدا را شناختيم يا به وسيله خدا پيغمبر را؟ «فقال علي ابن ابيطالب ما عرفت الله بمحمد (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و لكن عرفت محمدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بالله عزوجل حين خَلقه و احدث فيه الحدود من طول و عرض فعرفت أنّه مدبَّر مصنوع باستدلال و الهام منه و ارادة كما ألهم الملائكة طاعته و عرّفهم نفسه»[38] هر آنچه را كه خدا فرشته‌ها را به وسيله خود عالم كرد و خودش را به فرشته‌ها نشان داد ما را هم نشان داد من خدا را به وسيله خدا شناختم بعد به وسيله خدا پيغمبر را خب اين راه براي همگان باز است منتها به اندازه معرفت خودمان اگر در درون مشكلي نداشته باشيم گرفتار ﴿نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾[39] نباشيم اين راه براي همگان باز است آن وقت به جاي اينكه در كنار اتاق مطالعه بنشينيم و خدا را به ذهن بياوريم به خدمت خدا مي‌رويم و در بيرون از فضاي ذهن خدا را مي‌شناسيم آنگاه جزء اقلي خواهيم بود اينكه گفته شد اكثر اهل الجنة بُله‌اند ناظر به همين گروه است اكثر مؤمنين در عين حالي كه اهل بهشتند يك مشكل عملي دارند و اين مشكل عملي را كه شما ملاحظه مي‌كنيد مي‌بيند به مشكل علمي برمي‌گردد اگر مشكل علمي يعني معرفت حل بشود محبت هم حل خواهد شد حالا يك حديث نوراني ديگري در تحف العقول هست آن را بايد بعد بخوانيم.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] . غررالحكم و دررالكلم، ص232، ح4630.
[2] . غررالحكم و دررالكلم، ص232، ح4640.
[3] ذاریات/سوره51، آیه20 و 21.
[4] فصلت/سوره41، آیه53.
[5] غاشیه/سوره88، آیه17 و 18.
[6] . غررالحكم و دررالكلم، ص232، ح4630.
[7] . غررالحكم و دررالكلم، ص232، ح4640.
[8] . بحارالأنوار، ج3، ص55.
[9] . بحارالأنوار، ج95، ص83 (مفاتيح الجنان، دعاي ابوحمزه ثمالي).
[10] . الكافي، ج1، ص89.
[11] . بحارالأنوار، ج3، ص55.
[12] یوسف/سوره12، آیه106.
[13] یوسف/سوره12، آیه106.
[14] . وسائل الشيعه، ج15، ص215.
[15] حدید/سوره57، آیه3.
[16] بقره/سوره2، آیه216.
[17] یوسف/سوره12، آیه106.
[18] شوری/سوره42، آیه11.
[19] انفال/سوره8، آیه24.
[20] بقره/سوره2، آیه186.
[21] واقعه/سوره56، آیه85.
[22] ق/سوره50، آیه16.
[23] ق/سوره50، آیه37.
[24] بقره/سوره2، آیه10.
[25] انفال/سوره8، آیه24.
[26] . بحارالأنوار، ج95، ص83 (مفاتيح الجنان، دعاي ابوحمزه ثمالي).
[27] . بحارالأنوار، ج3، ص327.
[28] نور/سوره24، آیه35.
[29] . بحارالأنوار، ج3، ص327.
[30] . بحارالأنوار، ج68، ص23.
[31] . نهج‌البلاغه، حكمت 250.
[32] . الكافي، ج1، ص85.
[33] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 49.
[34] سوره مطفين، آيه 14.
[35] . اقبال الأعمال، ص709.
[36] یوسف/سوره12، آیه106.
[37] یوسف/سوره12، آیه106.
[38] . التوحيد (شيخ صدوق)، ص287.
[39] حشر/سوره59، آیه19.