74/07/25
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 105
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لاَ يَضُرُّكُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَي اللّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ (۱۰۵)
خلاصه مباحث گذشته
بحث در جمله اول اين آيه مباركه بود اشاره شد كه قرآن كريم اصرار دارد انسان راه نفس را رها نكند مواظب خود باشد چه در بحث علم چه در بحث عمل براي آن است كه هر چه خارج از ذات انسان است معلوم بالعرض است در نتيجه مقصود بالعرض است راه بالعرض است و نفعش هم بالعرض خواهد بود و اگر چيزي در حريم ذات انسان راه داشت معلوم بالذات است مطلوب بالذات است راه بالذات است در نتيجه نفعش هم بالاصاله و بالذات خواهد بود تاكنون در دو فصل جداگانه ثابت شد كه از نظر سير و سلوك انسان سالك است و انسان مسلك است و خودش هدف و خودش مسافت و خودش راه است و ساير امور هم باز به حقيقت نفس برميگردد.
در فصل ثاني ثابت شد كه تعبيرات ديني به عنوان بيع و شراء و خريد و فروش و داد و ستد و امثال ذلك همه اينها در شوق نفس و در بازار نفس انجام ميگيرد انسان يا خود را ميفروشد به خدا يا خود را ميفروشد به شيطان كالايي كه ميگيرد يا جهنم است كه از درون او نشأت ميگيرد و در بيرون ظهور ميكند يا بهشت است كه از جان او ظهور ميكند و در خارج يافت ميشود، پس او بايع است، او مثمن است و او ثمن است; خواه در راه حق بفروشد و خود را به خدا بفروشد كه ﴿وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّه﴾[1] و يا خود را به شيطان بفروشد كه ﴿بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ﴾[2] كه اشتراء هم به معناي شراء است.
ضبط و ثبت شدن اعمال انسانها در دنيا
آنچه در اين نوبت مطرح است فصل سوم بحث است و آن اين است كه در بسياري از تعبيرات ديني آمده است كه هيچ عملي از اعمال انسان فوت نميشود، همهٴ اعمال انسان مضبوط است، مكتوب است، ثابت است و مانند آن همان طوري كه در تجارت يك بايعي است و يك مشتري يا يك مثمني است و يك ثمن و مانند آن در كتابت هم يك كاتبي است و يك كتاب و يك مكتوب در جريان قيامت اعمال انسان را بررسي ميكنند و ميسنجند و انسان را در برابر اعمال به حساب دعوت ميكنند و مانند آن آنچه كه در بيرون نفس انساني است فرشتگاني هستند اعمال را مينويسند همه آنها حق است و منافي با اين بحث نيست آنچه كه در فصل سوم مطرح است آن است كه اين اعمالي كه نوشته ميشود اعمالي كه ديده ميشود اعمالي كه حاضر ميشود ارتباط مستقيمي با نفس انساني دارد.
چند طائفه از آيات قرآن درباره اعمال انسان
پنج طايفه از آيات قرآني در اين زمينه است كه مربوط به اعمال انسان است كه رابطه انسان با عمل اوست:
الف: طائفه اول: مشاهده اعمال انسانها در آخرت
طايفه اوّلي آياتياند كه دلالت ميكنند بر اينكه انسان هر كاري كه كرده است در قيامت ميبيند; نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «زلزال» است كه فرمود: ﴿فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ ٭ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ﴾[3] كه اين طايفه اول دلالت ميكند بر اينكه انسان هر كاري كه كرده است ميبيند ممكن است در دنيا بعضي از كارها را فراموش كرده باشد; نظير آنچه كه در سورهٴ «كهف» آمده است:
ب: طائفه دوم: رؤيت کمي و کيفي اعمال توسط انسانها در قيامت
﴿فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِيَ ما قدمت يداه﴾[4] كه در اثر گذشت تاريخ و زمان ممكن است انسان يادش رفته باشد كه چه سيئاتي را پشت سر گذاشت; ولي در قيامت همه اينها را ميبيند اين طايفه اول بود كه ﴿فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ ٭ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ﴾. وقتي انسان در برابر طايفه اول قرار گرفت سؤالي در ذهن او رسم ميشود كه آيا اين اعمال را ما از دور ميبينيم يا از نزديك اين سؤال را سورهٴ مباركهٴ «كهف» پاسخ داد كه ﴿وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِرًا وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا﴾; يعني انسان هر چه كرد آن را حاضر ميبيند نه اينكه از راه دور ببيند بلكه از راه نزديك ميبيند: ﴿وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِرًا﴾ و اين هم به صورت يك موجبه كليه است به دليل اينكه فرمود: ﴿وَلا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا﴾.[5] اين چنين نيست كه بعضي از اعمال را انسان ببيند بعضي اعمال را نبيند يا خلافش را ببيند اين طور نيست همه عمل باعيانها حاضرند و اگر بعضي اعمال باشند بعضي اعمال نباشند يا تصرفي در كيفيت آن عمل شده باشد اين بر خلاف عدل است آن را جمله دوم نفي ميكند فرمود: ﴿وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا﴾ چه اينكه در آيات ديگر دارد ﴿وَ لا يُظْلَمُونَ فَتيلاً﴾[6] پس هم كميتش درست است هم كيفيتش جميع اعمال به همان كيفيتي كه بوده است ميباشد كه اگر اخلاص بود با اخلاص است. قهراً آنچه كه در دنيا انسان انجام داده است جمع بندي ميشود محصول اين جمع بندي را انسان در قيامت ميبيند كار زشتي اگر كرد يا كار خوبي كرد و آن زشت را ترميم كرده است اين ترميم شده را ميبيند مييابد كه توبه گذشتههاي او را ترميم كرده است.
ج: طائفه سوم: احضار کردن اعمال انسانها در قيامت
اين طايفه ثانيه بود و وقتي به طايفه ثانيه رسيديم كه در سورهٴ «كهف» است اين سؤال در ذهن آدم پديد ميآيد كه عمل كه حاضر است خود به خود ميآيد يا كسي اين عمل را احضار ميكند عمل خود ظهور ميكند يا كسي او را احضار ميكند.
اين را در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» به عنوان طايفهٴ ثالثه پاسخ داد و فرمود: ﴿يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَرًا وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ أَمَدًا بَعيدًا﴾.[7] به اين سؤال هم طايفهٴ ثالثه از آيات پاسخ دادند كه عمل را احضار ميكنند و خود به خود نميآيد بلكه احضار ميكنند، پس در اختيار مُحْضِر است.
آنگاه اين سؤال در ذهن انسان خطور ميكند كه من هو الْمُحْضِر; چه كسي اين عمل را حاضر ميكند؟ بعضي از سؤالهاست كه يك جواب روشني دارد; ولي در حقيقت به آن سؤال جواب داده نشد; كسي اگر بگويد خدا حاضر ميكند يا ملائكه حاضر ميكنند اينها روشن است; ولي اينها مشكل را حل نميكند. همهٴ كارها در عالم به اذن خدا و به فرمان خداست اگر عمل ميآيد به دستور خدا ميآيد فرشتگان آن را احضار ميكنند; اما سؤال اين است كه چه نقشي انسان دارد آيا انسان در احضارِ عمل هم سهمي دارد يا نه آن را آيات سورهٴ «تكوير» پاسخ ميدهند كه فرمود وقتي بساط قيامت پهن شد و بساط دنيا برچيده شد و جريان قيامت ظهور كرد ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ﴾;[8] هر كس ميداند چه آورده است. انسان اينها را دارد و بعد حاضر ميكند كه ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ﴾.
د: طائفه چهارم: حاضر کردن همه اعمال انسانها در آخرت
اين سؤال با طايفه چهارم از آيات قرآني به ذهن ميآيد كه اين جمله دلالت بر ايجاب كلي ندارد شايد اين في الجمله باشد نه بالجمله چون جمله اثباتيه مفيد عموم نيست آن نكره در سياق نفي است كه مفيد عموم است اما نكره در سياق اثبات مفيد عموم نيست آيا اين آيه ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ﴾ دلالت ميكند براي اينكه ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ﴾ جميع ما احضرت يا نه همه آنچه را كه احضار كرده است ميداند يا نه آن هم همه را احضار ميكند يا نه اين آيه دلالت ندارد بر اينكه همه را احضار ميكند همه كارها را ميفرمايد: ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ﴾; هر چه را كه احضار كرده است; اما آيا همه اعمال را يعني مثقال ذرهٴ خير و مثقال ذرهٴ شر همه را احضار ميكنند يا بعضي از آنها را احضار ميكند؟
هـ: طائفه پنجم: مزاحم نبودن تعدد شهداء
آن را طايفه پنجم روشن ميكند كه ميفرمايد ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ﴾;[9] يعني تمام اعمال كهن و تازه را او عالم است خب بنابراين اين طايفه پنجم با همان طايفه اول هماهنگ ميشود ﴿فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ﴾[10] بِحضوره و إحضاره و أنّ النفس مُحضِرة له و أنّ النفس عالِمة بما أحضرت كه اين پنج طايفه شد. پس معلوم ميشود كه در مسئله حضور عمل احضار عمل يا صحيفه اعمال فهو الكاتب و هو المكتوب و هو الكتاب. بيرون از نفس هر چه باشد مزاحم با اينها نيست همان طوري كه در مسئله شهادت شاهدها در قيامت زيادند، شهيدِ شهدا وجود مبارك پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) است كه ﴿جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلي هؤُلاءِ شَهيدًا﴾[11] و فوق ذلك كله ذات اقدس الهي شهيد است كه ﴿كُنْتَ أَنْتَ الرَّقيبَ عَلَيْهِمْ﴾[12] و در عين حال كه ذات اقدس الهي شاهد است انبيا و اوليا شاهدند فرشتگان شاهدند معذلك اعضا و جوارح انسان هم شهادت ميدهند كه ﴿تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾[13] يا ﴿قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾.[14]
معلوم ميشود كه تعدّد شهدا مزاحم هم نيست; تعدد صُحُف مزاحم هم نيست تعدد كُتّاب مزاحم هم نيست اينها مثبتيناند و يكي ديگري را تقييد نميكند مزاحم ديگري نيست اگر فرمود: ﴿إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظينَ ٭ كِرامًا كاتِبينَ ٭ يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ﴾[15] اينها حق است ولي مزاحم نيست با اينكه انسان هم در صحيفه نفس خود بنگارد پس اگر آنچه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آمده است كه در قيامت ما نامه اعمال را بيرون ميآوريم ﴿و نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتابًا يَلْقاهُ مَنْشُورًا﴾ بعد به او ميكوييم ﴿اقْرَأْ كِتابَكَ كَفي بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسيبًا﴾،[16] ممكن است يكي از مصاديق كتابها همين صحيفه نفس باشد كه او نگاشته است از درون او بيرون ميآوريم مثل پرندهاي كه پر ميكشد ﴿و نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتابًا﴾ كه ﴿يَلْقاهُ مَنْشُورًا﴾.
دنيا دار لفّ است پيچيده است و بسته است قيامت دار نشر است و باز ميشود همه آنچه انسان انجام داده است منشوراً و مفتوحاً باز ميشود آنوقت طائر گونه و پرنده گونه اين كتاب پرواز ميكند و بيرون ميآيد و ظهور ميكند قهراً آنچه را كه انسان نگاشت مطابق خواهد بود با آنچه را كه فرشتگان مينگارند چون انسان در صحيفه نفس دروغ نمينگارد و هر چه هست مينگارد; منتها علم به علم چون ندارد احياناً غفلت ميكند پس در بحث صحيفه اعمال كه فصل سوم بحث است خود انسان كاتب است خود انسان كتاب است و خود انسان مكتوب است و خودِ انسان همه اينها را به همراه ميآورد.
بيان کيفيت کتابت اعمال انسانها
فصل چهارم بحث اين است كه اين كتابت چگونه است؟ آيا انسان با قلم مينگارد كه مثلاً من در فلان ساعت فلان كار خير يا شر را انجام دادم؟ اينكه با آن طايفه اول هماهنگ نيست; طايفه اول اين بود: ﴿فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ ٭ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ﴾[17] يعني خود عمل را ميبيند نه اينكه در كتاب اعمال نوشته بشود كه فلان ساعت فلان كار را كرده است، چون بعدش يادش ميرود در يوم القيامه كه يوم الاحتجاج است اگر بخواهند احتجاج كنند دفتر عمل را به او نشان بدهند كه اين يادش نيست يك صحنهاي است كه ﴿يَتَذَكَّرُ اْلإِنْسانُ ما سَعي﴾;[18] هر كاري كرد به يادش ميآيد نه تنها به يادش ميآيد كه چه كاري كرده است بلكه متن كار را ميبيند.
از كجا ميفهمد كه اين كار، كار اوست؟ اگر ارتباطش با نفس قطع شده باشد و بيرون فضاي نفس باشد يك كاري را ميبيند خب اين كار را هزارها نفر كردند او از كجا ميفهمد كه اين كار كار اوست مگر مشابه اين كار را هزارها نفرنكردند معلوم ميشود ارتباطي با نفس او هست كه همان را از آن جهت كه به فاعل مرتبط است ميبيند آنگاه روشن ميشود كه ﴿وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُري﴾[19] و اشتباه هم نميشود معلوم ميشود كه ارتباطش با نفس محفوظ است وگرنه خود عمل را بر فرض ببيند اين اعمال را خيليها انجام دادند. در دنياست در دنيا ذات اقدس الهي اگر توبه كسي را قبول كرد يا كسي مشمول لطف الهي شد گاهي تكفير سيئات است كه اين را مكفور و مستور ميكند گاهي تبديل سيئات است كه بالاتر از تكفير سيئات است او را به حسنه تبديل ميكند و به هر نحوي است متن واقعيت را هم انسان ميبيند، البته آنجايي كه لطف الهي ايجاب ميكند سيئات را به انسان نشان نميدهند.
لطف الهي در فراموش شدن گناهان توسط نائبان
ما در دنيا اگر نسبت به كسي بد كرديم يا كسي نسبت به ما اسائهاي كرده است حداكثر آن است كه اگر ما نسبت به كسي بد كرديم و بعد عذرخواهي كرديم، او عذر ما را ميپذيرد و چون خيلي كريم و بزرگوار است به روي ما نميآورد كه ما بد كرديم نه در غياب ما نه در حضور ما آن بدرفتاري ما را ذكر نميكند (اين يك)، از زشتي ما صرف نظر ميكند (اين دو)، نسبت به ما روي خوشي نشان ميدهد (سه)، و به ما احسان ميكند انعام ميكند و ما را فرزند خود به حساب ميآورد (اين چهار) و (پنج) كه حداكثر همين است و ديگر بيش از اين از دست او برنميآيد او اگر بخواهد اين رنج دروني ما را برطرف كند قادر نيست و هر اندازه او بيشتر بزرگواري ميكند ما شرمندهتر ميشويم كه نسبت به او ما آن سابقهٴ سوء را داريم و بد كرديم. نه از ما برميآيد كه اين شرم و عذاب دروني را برطرف بكنيم و نه از آن لطيف و بزرگوار برميآيد كه اين عذاب دروني را از ما برطرف كند كاري است كه مقدور هيچ كس نيست; اما نسبت به ذات اقدس الهي اين چنين است كه اگر كسي بد كرد و مشمول عنايت الهي شد و خداوند از او گذشت، كاري ميكند كه انساء ميكند و او اصلاً يادش نيست كه بد كرده است تا خجالت بكشد.
اين كار فقط از خدا ساخته است و ما اين قدرت را نداريم كه دور جانمان را يك كمربند محاصرهاي ببنديم كه چيزي نرود و چيزي نيايد اين مقدور كسي نيست كه مدار دل را ببندد تا خاطرهاي از دل نرود يا حادثهاي در دل ننشيند اين نظير مدار زمين يا مدار منظومه شمسي نيست كه بشر بتواند دورش را ببندد اين مقدور كسي نيست هر چه ما بخواهيم جلوي خاطراتمان را بگيريم كه بيگانهاي نيايد و آشنايي نرود ميبينيم چيزي كه خيلي هم مورد علاقه ماست بالأخره او هم از يادمان ميرود ميخواهيم چيزي را حفظ بكنيم از يادمان ميرود چيزي نميخواهيم به ذهن ما بيايد چون ما را ميرنجاند ميبينيم در ذهن ما خطور ميكند سهو و نسيان را نميشود كنترل كرد نميشود اين مدار دل را بست ولي چون دل در اختيار مقلب القلوب است ذات اقدس الهي كاملاً مدار دل را ميبندد كه اگر نخواست خاطرهاي وارد اين دل بشود هرگز آن خاطره خطور نميكند يا اگر دستور داد كه خاطرهاي از دل پرواز كند و رخت بربندد براي هميشه پرواز ميكند لذا تبهكاران و مجرمين كه به بهشت رفتند با ديگران فرقي نميكنند درجهشان فرق ميكند ممكن است فرق بكند و اما هرگز شرمنده نيستند يادشان نيست كه بد كردند و مشمول عفو خدا شدند اين فقط از خدا ساخته است.
به هر تقدير يا تكفير سيئات است يا تبديل سيئات است هرچه را كه ذات اقدس الهي انجام ميدهد جمع بندياش در نامه اعمال انسان ظهور ميكند و خود انسان به عنوان مبدأ قريب سهم دارد پس او ميشود كاتب او ميشود كتاب و او ميشود مكتوب و اين منافاتي ندارد كه كتابهاي فراواني هم بيرون باشد كه با اين مطابق است و فرشتگان او را نگاشته باشند حالا فرشتگان درون نفس مينگارند يا بيرون نفس را مينگارند هر كدام كه باشد باز رواست. همانطوري كه شهادتهاي متعدد رواست كتابتهاي متعدد هم رواست شهود بيروني هست شهود دروني هم هست صحائف بيروني هست صحيفه دروني هم هست; ولي به هر تقدير انسان متن عمل را مينويسد نه اينكه وجود كتبي را بنگارد وجود عيني را مينگارد.
مستحضريد كه يك وجود كتبي براي اشياء هست يك وجود لفظي يك وجود ذهني و يك وجود خارجي دارند به اصطلاح; حالا اين درخت كه در خارج موجود است وجود خارجي دارد صورت ذهنياش وجود ذهني دارد و اين كلمه درخت را كه ما تلفظ ميكنيم وجود لفظي دارد آن كلمه درخت را كه مينگاريم وجود كتبي دارد. انسان اعمال را كه مينويسد آيا يعني وجود كتبي اعمال را مينويسد؟ يعني مينويسد كه در فلان وقت اين كار را كرده است؟ اينكه يادش نيست اينكه با ﴿فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ﴾[20] سازگار نيست، چون ظاهر آيهٴ سورهٴ «زلزال» اين است كه خود عمل را ميبيند اگر خود عمل را ميبيند پس خود عمل را مينگارد اگر خود عمل را مينگارد معلوم ميشود كه عمل يك حقيقتي دارد كه در صحيفه نفس خود آن عمل محفوظ است قهراً انسان يك قافله بود فراواني خواهد بود و همه اينها در دنيا لفّ است و در قيامت نشر: ﴿وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتابًا يَلْقاهُ مَنْشُورًا﴾.[21]
انسان يادش ميآيد كه ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ﴾[22] و الآن اشتغالات به دنيا و امثال آن نميگذارد انسان آنچه را كرده است به يادش بيايد وگرنه در نهان و نهادش است. الان برابر سورهٴ «كهف» ﴿فاعْرَضَ عَنْها وَ نَسِي ما قَدَّمَتْ يَدَاهُ﴾[23] است; ولي بعداً برابر سورهٴ «تكوير» ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ﴾ است. اين ﴿ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ﴾[24] طايفه پنجم است آنگاه ثابت ميكند كه طايفه چهارم موجبه كليه است. هر عملي كه انسان انجام داده است اگر خالصانه انجام داد يك طور ظهور ميكند اگر مشوب بود يك طور ديگر ظهور ميكند و حقيقتِ اين عمل است; يعني هر عملي يك حقيقتي دارد كه اين حقيقت آنجا ظهور ميكند وگرنه اين چنين نيست كه قراردادهاي اعتباري و شئون اعتباري كه مخصوص دنياست در قيامت ظهور بكند حقيقت هر عملي در نهان انسان هست و در صحيفه جان انسان هست و الان بسته است و لفيف در قيامت مفتوح است و منشور است. چنين چيزي را انسان ميبيند و قدرت انكار هم ندارد.
اگر توبه بما انه توبه باشد باز هم ممكن است كه آن ذنبي كه از آن توبه كرده است آن هم به يادش بيايد، لذا شرمنده ميشود و خود را به عنوان محسن ميبيند و به عنوان عبد صالح ميداند و در بهشت متنعم است و توبه بما انه توبه كه مشعر به اين است كه توبه از ذنب است كه «فهل تكون التوبة الاّ مِن ذنبٍ كان»[25] ذنبش را هم بايد به خاطر بياورد كه در صحنه قيامت ممكن هست اما در بهشت ديگر چنين چيزي نيست در قيامت ممكن است به يادش بيايد و منفعل بشود.
عدم وجود خصيصه حسادت در آخرت
اما مجموع اينها وقتي كه ﴿نَزَعْنا ما في صُدُورِهِمْ مِنْ غِلّ﴾[26] و غير غل همه برچيده شد و خالص شد آنگاه وارد بهشت ميشود وقتي وارد بهشت شد ديگر هيچ غم و اندوهي نيست به فكر اين نيست كه بد كرده است و از بدي توبه كرده آنجا جاي غبطه است جاي حسد نيست; مثل ملائكه، ملائكه ﴿ما مِنّا إِلاّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ﴾[27] اما هيچ فرشتهاي براي فرشتهٴ ديگر حسد ندارد.
بنابراين همانطوري كه خود ملائكه درجاتي دارند اما هيچ كدام نسبت به ديگري حسادتي ندارد موجودات بهشتي هم اين چنيناند كه «هولاء عتقاء الله من النار» در ذيل همان نصوص هست كه اينها شرمنده ميشوند و عرض ميكنند خدايا اين را پاك كنيد بعد هم پاك ميشود در ذيل همان رواياتي كه دارد در جبينشان نوشته ميشود كه هولاء عتقاء الله من النار بعدها از ذات اقدس الهي مسئلت ميكنند كه اين مايه شرم و عذاب دروني ماست دستور بدهيد اين پاك بشود و اين هم پاك ميشود غرض آن است كه در بهشت هيچ غم و اندوهي نيست; منتها تا به بهشت برسند دشوار است همين مشكلات را دارند يكي پس از ديگري اين رنجها و عذابها هست تا انسان بالكل تطهير بشود.
بنابراين در فصل اول راجع به سير و سلوك نفس ميشود محور عنصري بحث در فصل دوم كه خريد و فروش و داد و ستد است نفس ميشود محور اصلي تجارت در فصل سوم كه راجع به كتابت و كاتب و مكتوب و صحيفه ساختن است نفس ميشود محور اصلي كتابت او كاتب است او مكتوب است او كتاب حالا محورهاي فراواني ديگري دارد كه ممكن است در بحثهاي آينده به خواست خدا روشن بشود حالا برويم به سراغ بعضي از نصوصي كه ذات اقدس الهي در قرآن كريم آنها را به عنوان آيات مطرح كرده است اين فصل چهارم خواهد بود و آن اين است كه گاهي قرآن بعضي از آياتش به صورت متن است و گاهي بعضي از آيات ديگر شرح آن متن است.
تقسيم آيات به آفاقي و انفسي
آيات الهي دو قسم است: برخي آيات آفاقياند و برخي آيات انفسي، يا نظير آنچه كه در سورهٴ «ذاريات» آمده است كه فرمود: ﴿وَ فِي اْلأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنينَ ٭ وَ في أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ﴾[28] كه اين نشان ميدهد كه آيات دو قسماند: بعضي آيات زمينياند و بعضي آيات انفسي.
بيان آيات انفسي در قرآن کريم
هر كدام از اينها در آيات ديگر تفصيلاً بيان شده است; دربارهٴ آيات ارضي كه فرمود: ﴿وَ فِي اْلأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنينَ﴾[29] فرمود: ﴿إِلَي اْلأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ﴾[30] يا ﴿إِلَي اْلإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ﴾[31] كه به تك تك اينها اشاره كرده است كه آيات زميني از خود زمين شروع ميشود و آنچه در زمين است را قرآن بيان كرده به طور مفصل; اما دربارهٴ آيات انفسي گاهي در سورهٴ «شمس» ميفرمايد: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[32] كه اين يك راه مستوي است و اين نفس مُسَوّاة است و نقصي در آن نيست يا اعوجاجي در آن نيست و نقص او جهل اوست و خدا او را ملهم كرده است اعوجاج او در جهل اوست و خدا او را عارف و عالِم آفريده است ﴿فَأَلْهَمَها﴾ كه اين فاء، فاي تفسيريه است كه ﴿نَفْسٍ وَ ما سَوّاها﴾ و تسويهٴ نفس به اين است كه ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾; او را با اين سرمايه الهامي آفريده است هر كسي چه درس خوانده چه درس نخوانده در نهان خود ميداند كه چه چيزي بد است و چه چيزي خوب است كليات را ميداند جزئيات را شرع بايد براي او تشريح كند كسي نيست كه نداند دروغ بد است و صدق خوب و كسي نيست كه نداند امانت خوب است و خيانت بد.
اينها خطوط كلي فجور و تقوا است كه هر كسي با اين سرمايه الهي به دنيا آمده است هيچ كسي ناقص الخلقه خلق نشده است ممكن است كسي چشمش يا دستش يا پاي او كم و زياد باشد; ولي جان او كم و زياد نيست جان او مستوي الخلقه است استواي خلقت او به اين تفسير شده است كه ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾، ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها﴾، ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ اين براي جريان علمي است كه علم انسان نسبت به فجور و تقوا عَلي السّويه است; يعني او بديها را ميداند آن طوري كه خوبيها را ميداند خوبيها را ميداند آن طوري كه بديها را ميداند اين يك; اما ميل او به كدام سمت است؟ ميل او هم علي السوي است يا ميل او به سمت خوبي است؟
انسان در خط استواي معرفتي قرار دارد; يعني خوبيها را خوب ميداند بديها را هم خوب ميداند; يعني خوب ميداند كه تقوا چيست و خوب ميداند كه فجور چيست; اما آيا ميلش هم يكسان است يا ميلش بر اساس فطرت به طرف خوبي مايل است؟ يعني كودكي كه به دنيا آمده وقتي به حرف زدن دهان باز كرد، علاقهٴ او به راست گفتن و دروغ گفتن يكسان است يا طبعاً راست ميگويد مثل اينكه جهاز هاضمه و دستگاه گوارش او ميتواند غذاي مسموم را هضم بكند و اين كودك را از پا در بياورد غذاي سالم را هضم كند اين كودك را فربه كند; ولي گرايش دستگاه هاضمه از ذائقه شروع كرده تا مراحل بعدي به كدام سمت است او تلخي و شيريني را يكسان ميچشد يا به شيريني علاقه دارد او غذاي گزنده با غذاي سازنده را يكسان دوست دارد يا يكي را بهتر از ديگري دوست دارد اينها را كسي كه ياد بچه نداد.
جهاز فطرت هم اينچنين است; در مسئلهٴ علم يكسان است و به صورت متساوي ميداند فجور چيست و تقوا چيست؟ اما در مسئله گرايش اين چنين نيست كه او طبعاً به طرف هر دو يكسان مايل باشد يا به طرف زشتي مايل باشد، بلكه او طبعاً بر اساس ﴿فِطْرَتَ اللّهِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللّهِ﴾[33] به سَمت خوبيها گرايش دارد پس به هر دو طرف علم دارد به يك سمت ميل دارد; مثل اينكه دستگاه گوارش به يك سمت ميل دارد سمت ديگر اگر به او داده شد بر او تحميلي است و او را از پا درميآورد خدا اين چنين خلق كرده است خب اين را هم به عنوان آيتي از آيات الهي اين را شرح داد.
بنابراين در مسئلهٴ زمين اينكه فرمود: ﴿سَنُريهِمْ آياتِنا فِي اْلآفاق﴾[34] يا فرمود: ﴿وَ فِي اْلأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنينَ﴾[35] اين متن را در آيات گوناگون شرح داد از شتر و شترچراني و شترباني تا مطالب ديگر.
شباهت نفس لوامه با قيامت
در جريان نفس هم يكي پس از ديگري شرح داد; هم از جهت معرفتي شرح داد و هم از جهت گرايش و ميل شرح داد. در سورهٴ مباركهٴ «قيامت» از نفس لوامه سخن به ميان آورد كه شبيه قيامت است: ﴿لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ ٭ وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّامَةِ﴾[36] اين هم آيتي است از آيات الهي. در جريان نفس مسوله كه در جريان سامري مطرح است در جريان برادر از بين بردن و برادر به چاه اندازي فرزندان يعقوب (سلام الله عليه) مطرح است كه ﴿سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُم﴾[37] يا سامري ميگويد: ﴿سَوَّلَتْ لي نَفْسي﴾[38] از نفس مسوله و آثار مشئوم آن سخن به ميان ميآورد كه اين هم يك بخش است. در بعد اثباتي در پايان سوره فجر از نفس مطمئنه سخن به ميان ميآورد كه اين هم آيتي است از آيات الهي. اينها را كاملاً تشريح ميكند كه شرح آن متن باشد، چه اينكه از ﴿إِلَي اْلإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ﴾[39] شروع ميكند تا بخشهاي ديگر تا شرح آن متن باشد كه ﴿وَ فِي اْلأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنينَ﴾.[40]
اينكه در روايات از وجود مبارك پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) رسيده است و از وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) رسيده است و از ائمه ديگر (عليهم الصلوة و عليهم السلام) رسيده است كه شما خودتان را فراموش نكنيد يا «مَن عرف نفسه فقد عرف ربّه»[41] يا «المعرفة بالنفس أنفع المعرفتين»[42] اين ديگر چيست شما اين كتاب شريف غرر و درر آمُدي را كه بررسي ميكنيد كه حتماً بررسي كرديد يا انشاء الله ميكنيد اين در حدود 345 حديث يا جمله درباره نفس است، البته خصوص معرفت نفس و جهاد نفس و تزكيه نفس وگرنه ساير اوصافي كه مربوط به ساير اوصاف نفساني است بحثش جداست همين مقدار كه انسان درباره نفس سخن ميگويد مجاهده نفس يعني چه تزكيه نفس يعني چه سير و سلوك نفسي يعني چه معرفت نفس يعني چه اين تقريباً 345 حديث است.
جريان «من عرف نفسه عرف ربّه» را ايشان نقل كرده كه طبق بيان سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) فريقين از پيغمبر (صلي الله عليه و اله و سلم) نقل كردند كه «من عرف نفسه فقد عرف ربه». حالا اين 345 حديث را حتماً ملاحظه ميفرماييد ما هم ميبينيم بعضي از آنها كه احتياج به شرح دارد اينجا مطرح ميشود يكي از آن احاديثي كه تاكنون بحث شده بود همان «من عرف نفسه عرف ربه» است و يكي هم اين است كه «المعرفة بالنفس أنفع المعرفتين» يكي هم «المعرفة النفس أنفع المعارف» اما اين كه «المعرفة بالنفس أنفع المعرفتين» است دربارهٴ اين هم يك بيان روشني سيدنا الاستاد در الميزان در بحث روايي دارند كه آن را هم حتماً ملاحظه بفرماييد يا حتماً ملاحظه فرموديد يا ميفرماييد كه چطور معرفت به نفس «انفع المعرفتين» است.
ديدگاه مرحوم علامه راجع به تبيين معرفتين به آفاقي و انفسي
ظاهراً منظور از معرفتين همان معرفت آفاقي و انفسي است كه فرمود: ﴿سَنُريهِمْ آياتِنا فِي اْلآفاق وَ في أَنْفُسِهِمْ حَتّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقّ﴾[43] يا ﴿وَ فِي اْلأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنينَ ٭ وَ في أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُون﴾.[44] معرفت نفس انفع از اين دو تاست اوايل انسان خيال ميكند اين أنفع بودن أفعل تفضيلي است; يعني معرفتهاي آفاقي نافع است ولي معرفتهاي انفسي انفع است. قدري كه جلوتر رفت به سراغ معرفت بيروني رفت آنها را بررسي كرد ديد آنها هيچ كدام راهي به مقصد و مقصود نميبرند و دوباره برميگردد ميبيند كه اين «المعرفة بالنفس انفع المعرفتين» اين أنفع، أفعل تعيين است نه افعل تفضيل. اگر كسي بخواهد دامداري، كشاورزي، صنعت و مانند آن داشته باشد بله، آن معارف نافع است; اما در معرفة الله آيا آنها نافع است و معرفت نفس انفع يا اصلاً آنها نافع نيست تنها راه همان مسئله نفس است اگر تنها راه مسئله نفس شد اين انفع ميشود افعل تعييني آنوقت آيه محل بحث سورهٴ «مائده» كه فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ﴾ به خوبي از آن حصر برميآيد.
شما اين بحث روايي ايشان را خوب ملاحظه بفرماييد در درجه اول اين «المعرفة بالنفس انفع المعرفتين» همان افعل تفضيلي معنا ميشود كه گاهي انسان با مشاهده نظم عالم يا برهان امكاني يا برهان امكان ماهوي يا امكان فقري يا برهان حدوث يا برهان حركت يا براهين ديگر پي ميبرد كه خدايي هست براي خدا اوصافي هم هست; ولي از راه مشاهدات دروني احساس هستي خود و فقر دروني خود احساس عجز خود پي بردن به قدرت حق احساس جهل خود و پي بردن به علم حق و مانند آن يك معرفت دروني است اين معرفت دروني چون احياناً با تزكيه نفس همراه است يك آثار مثبت عملي دارد برخلاف آن معرفت بيروني كه كاري به شناخت درون ندارد و آثار تزكيه و تربيت عملي را به همراه ندارد معرفت نفس أنفع از معرفت آفاق است و هر دو ما را به خدا ميرسانند; ولي معرفت نفس ضمن اينكه ما را به خدا ميرساند ما را مهذّب هم ميكند ولي آن فقط ما را با خدا آشنا ميكند كه خدايي هست اما ما چه بايد بكنيم آن از راه معرفت آثار به دست نميآيد.
وقتي كه ما با اين قدمهاي اولي رفتيم به سراغ خداشناسي ميبينيم خدا يك چيزي نيست كه او را بشود با مفهوم فهميد خدا نه زمين است نه آسمان است نه انسان است نه ملك است نه پيغمبر است نه امام است هيچ كدام از اينها نيست و آفريدگار همه اينهاست همه اينها را ميشود با علم حصولي شناخت براي اينكه اينها يك وجود ذهني دارند يك وجود خارجي دارند وجود ذهني اينها حاكي وجود خارجي اينهاست ما اگر اينها را با برهان و علم حصولي و صورتهاي ذهني شناختيم اينها آيتند آينهاند حاكي خارجند از اين جهت ما ميتوانيم پيغمبر را امام را ملك را بهشت را جهنم را با علم حصولي و استدلالي بشناسيم براي اينكه هر كدام از اينها يك وجود ذهني دارند و يك وجود خارجي اما ذات اقدس الهي هستي محض است حقيقت او انه في الخارج او اصلاً وجود ذهني ندارد ماهيت ندارد كه دو فرد داشته باشد يك فردش در ذهن يك فردش در خارج تا اين فرد ذهني حاكي فرد خارجي باشد هيچ چيز او را نشان نميدهد آنگاه انسان متحير ميشود كه چه بكند مفهوم كه او را نشان نميدهد كه اين مثل درخت نيست كه معناي درخت ذهني درخت خارجي را نشان ميدهد چون درخت وجود ذهني دارد و وجود خارجي هم دارد.
اگر چيزي حقيقته أنّه في الخارج بود اين به ذهن نميآيد و مشابهش را ما داريم; مثلاً كلي حقيقته أنّه في الذهن و كلي عقلي به قيد كليّت اين اصلاً در فضاي ذهن است و اصلاً به خارج نميآيد اگر چيزي حقيقته أنّه في الذهن بود; مثل معقولات ثانيه يا مثل كلي عقلي است. چيزي كه حقيقته أنّه في الذهن است اصلاً به خارج نميآيد بر عكس اين چيزي كه حقيقته أنّه في الخارج است اصلاً به ذهن نميآيد و بايد به خدمت او رفت و او را شناخت نه اينكه او را به حضور طلبيد.
بنابراين او نيست پس آنكه به ذهن ما ميآيد او خدا نيست ما بنشينيم و با درس و بحث خدا را بشناسيم اين چنين نيست، بلكه بايد بيرون برويم او را ببينيم و اين راه آفاقي نيست راه انفسي است هر معلومي را ميشود به خدمت عالِم آورد و فقط خداست كه عالم بايد به خدمت معلوم برود او به ذهن بيايد نيست نه اينكه يك مقدارش به ذهن ميآيد يك مقدارش نميآيد، اصلاً حقيقته أنّه في العين مثل كلي عقلي است كه حقيقته أنّه في الذهن است كه اين اصلاً به خارج نميآيد. چنين چيزي يا معرفتش محال است يا معرفتش ضروري، و الثاني هو الحق. چنين چيزي كه به ذهن نيايد يا معرفتش محال است يا معرفتش واجب است و دومي حق است و ضروري و بديهي است و خدا قابل انكار نيست. اين از بيانات نوراني اهل بيت (عليهم الصلاة و عليهم السلام) است كه فرمودند: «معروفٌ عِندَ كلِّ جاهلٍ»، «عارف بالمجهول معروفٌ عند كل ّجاهلٍ»;[45] هيچ كس نيست كه خدا را نشناسد; منتها نميداند كه در كنار سفرهٴ معرفت خدا نشسته است.
«و الحمد لله رب العالمين»