74/07/24
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 105
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لاَ يَضُرُّكُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَي اللّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ (۱۰۵)
صراط مستقيم بودن پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
بحث در قسمت اول اين آيهٴ مباركه بود كه از مهمترين بخشهاي اين آيه است; به مؤمنين خطاب شده است و خدا به مؤمنين فرمود: ﴿عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ﴾; يعني إلزَموا انفسَكم; يعني در سير و سلوك مسير و مسافت خودِ نفس است و ناگزير سالك با مَسلَك متحد است و فروعات ديگري هم هست. در طي اين بحث كه سالك با مسلك متحد است; يعني اگر كسي درست به عقايد و اخلاق و اعمال صالحه ديني معتقد و متخلق و عامل باشد و خودش ميشود عين راه; به انسان كامل مثال زده شد و براي اينكه ثابت بشود انسان كامل عين صراط مستقيم است از آيه سورهٴ مباركهٴ «يس» كمك گرفته شد كه خدا به پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) ميفرمايد: ﴿انك عَلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾[1] و از اين آيه استنباط شده است كه وجود مبارك پيغمبر بر صراط مستقيم است، چون صراط در همان جان است و بيرون از جان نيست زيرا آنچه كه جداي از جان است به عنوان دستورات ديني اينها صراط بالقوهاند نه صراط بالفعل، پس اگر كسي روي صراط بالفعل حركت كرد يعني روي همان شئون نفساني حركت كرده است.
پاسخ شبههاي درباره استعمال «علي» در آيه شريفه
گاهي ممكن است سؤال بشود كه از اين آيه نميتوان استفاده كرد كه خود نفس صراط است و سالك با مسلك يكي است براي اينكه تعبير به «علي» شده است كه فرمود: ﴿عَلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾; ولي پاسخش اين است كه به همان مقداري كه تعدد نفس از نظر شئون مطرح است به همين مقدار ميشود گفت كه سالك و مسلك متعددند و مصحِّح استعمال كلمهٴ «علي» است كه گفته بشود: ﴿عَلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾ وگرنه روي تحليلي كه به عمل آمده است آنچه كه خارج از جان انسان است يك سلسله قوانين است و يك سلسله دستورات است كه آنها صراط بالقوه است. اگر كسي اهل سير و سلوك است چون سير و سلوك به عقيده و اخلاق و اعمال مرتبط است و همه اينها جزء شئون نفساند، پس صراط بالفعل در نفس است نه خارج از نفس.
بيان صراط بودن امامان در زيارت جامعه
نشانهاش اين است كه شما در زيارت جامعه كبير كه بسياري از معارف از اينگونه از زيارتها استفاده ميشود ضمن اينكه به اهل بيت (عليهم الصلوة و عليهم السلام) گفته ميشود كه اينها «عيْبَة عِلمه و حُجّته و صراطه»[2] و كذا و كذا; اينها ظرف علم خدايند و صراط خدا هستند و اَدلاّي علي الصراطند و راهنمايان به راه مستقيماند، ضمن اينكه گفته ميشود كه اينها حجج الهند و ادلاّء بر صراطند، [3] در عين حال گفته ميشود كه اينها خود صراطند «عيْبة علمه و حجّته و صراطه» يا ميگوييم «انتم الصراط الاقوم»[4] خود شما راهيد كه آنجا ديگر صحبت از استعمال حرف جر و امثال ذلك نيست امام راه است. براي اين است كه امام روي همان شئون نفساني حركت كرده است يعني عقيدهاش حق است عملش و اخلاقش حق است عملش حق از اين جهت سنت او يعني قول و فعل و تقرير او ميشود حجت و همانطوري كه در قرآن گاهي در سورهٴ «انفال» دارد براي مؤمنين درجات است ﴿لَهُمْ دَرجاتٌ﴾[5] و گاهي در سورهٴ «آلعمران» دارد كه ﴿هُمْ دَرَجاتٌ﴾،[6] از نظر صراط هم همين طور است كه گاهي انسان ﴿عَلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾ است و گاهي انسان خودش ميشود صِراطٍ مُسْتَقيمٍ.
تفاوتي است بين سالك و راه كه اين در اوايل امر است; اما وقتي اين وصف از حال بودن به ملكه بودن دربيايد و از ملكه بودن به صورت فصل مقوِّم ظهور كند، ديگر سالك با مَسلك يكي است; مثل اينكه سالك عَليٰ طريق دارد حركت ميكند و طريق زير پاي سالك است غرض آن است كه همانطوري كه دو تعبير يكي در سورهٴ «انفال» يكي در سورهٴ «آلعمران» دربارهٴ درجات مؤمنين است كه در سورهٴ «انفال» دارد: ﴿لَهُمْ دَرجاتٌ﴾ اما در سورهٴ «آلعمران» دارد ﴿هُمْ دَرَجاتٌ﴾ و اينچنين نيست كه در سورهٴ «آلعمران» حرف جر و مانند آن در تقدير باشد، درباره صراط هم اين چنين است در بخشي از زيارت جامعه دارد كه شما ادلاّ و راهنمايان و دليلهايي هستيد بر صراط حق;[7] در همان اوايل زيارت جامعه دارد كه شما عَيبهٴ علمِ حق و صراط حقايد در بخش پايانياش هم دارد كه «انتم الصراط الاقوم».[8]
بنابراين خود انسان ميشود صراط. مگر اينكه راه را قبول نكند و صراطِ بالقوه را قبول نكند. اگر صراط بالقوه را بالفعل كرد، ديگر ﴿عَلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾[9] است و اگر آن صراط بالقوه را كه وحي آورد و عقل و فطرت پذيرفت آن راه را نرفت، «فَسَقَ عن الطريق» است و ميشود ضلّ وقتي كه گرفتار ضلالت شد و از صراط مستقيم فاصله گرفت، ميشود سبيلُ الغي و در سبيل الغي خودش ميشود غاوي.
مطلب مهم اين بود كه اگر كسي به ياد خود است معلوم ميشود كه خدا را قبلاً شناخته است كه اين حديث شريف «مَن عَرَفَ نفسه فقد عَرَف ربّه»[10] برهان كمّي شد نه برهان إنّي. آنچه كه در كتابهاي عقلي است اين است كه اگر كسي خود را بشناسد و شئون خود را بشناسد، يا از تجردش پي به تجرد حق ميبرد يا از امكانش پي به وجوب واجب ميبرد يا از حدوث خودش پي به قِدَم واجب ميبرد يا از ضعف خودش پي به قدرت واجب ميبرد يا از جهل خود پي به علم واجب ميبرد هر چه گفته بشود در همين مدار برهان إنّي است.
بهرهمندي علامه طباطبائي از آيه مذکور به عنوان برهان لم
اما آنچه كه سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) از اين آيه و آيات ديگر استفاده كردند برهان لِمّي است كه انسان، طريق است[11] و هيچ سالكي به فكر راه نيست مگر اينكه قبلاً به فكر هدف باشد.
بنابراين «مَن عرف نفسه فقد عرف ربه» سابقاً چون خدا و لقاي خدا هدف است و اگر كسي به فكر خود بود چون خودش طريق است معلوم ميشود قبلاً به فكر خدا بوده است، آثار ياد خدا يا فراموشي خدا هم در بحثهاي قبل مشخص شد; اگر كسي خدا را فراموش كرد خود را هم فراموش ميكند و اگر خود را فراموش كرد كور است كه خود را فراموش كرد، چون هيچ چيزي به او از خود او نزديكتر نيست و چون كور است نميبيند به چه دليل اگر كسي خدا را فراموش كرد كور ميشود به دليل سورهٴ «طه» كه فرمود عدهاي را ما در قيامت كور محشور ميكنيم: ﴿وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمي﴾. آن روز او احتجاج ميكند كه ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَني أَعْمي وَ قَدْ كُنْتُ بَصيرًا﴾ خدا پاسخ ميدهد كه ﴿كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسي﴾;[12] چون آيات الهي در دنيا به تو رسيده است و تو اين آيات را ناديده گرفتي و پشت سر گذاشتي و اعتنا نكردي و فراموشت شد، امروز فراموش ميشوي. اين جواب آن سؤال است.
ملازمه بودن بين منسي و کوري انسان در دنيا
سؤال ميكند كه چرا من را كور محشور كردي؟ جوابش اين است كه چون آيات الهي را فراموش كردي امروز منسيّ مايي، معلوم ميشود كه منسي بودن مستلزم كوري است. اگر كسي از ياد خدا برود خدايي كه ﴿وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا﴾[13] است كه هيچ فراموش نميكند: ﴿فِي كِتابٍ لا يَضِلُّ رَبّي وَ لا يَنْسي﴾،[14] خدا اگر كسي را از ياد ببرد يعني مورد عنايت قرار نميدهد مثل اينكه خدا بعضيها را نميبيند ﴿لا يَنْظُرُ اليهم﴾ با اين كه خدا ﴿بِكُلِّ شَيءٍ بَصيرٌ﴾[15] است. چيزي نيست كه از مَشهد و مَرآي حق غايب باشد و سراسر جهان كلمات الهياند و چيزي نيست كه كلمهٴ حق نباشد، سراسر جهان كلمات خداست[16] و اگر سراسر جهان كلمات خداست او متكلم است و مكلِّم; ولي فرمود من با بعضيها حرف نميزنم خدا با بعضيها حرف نميزند: ﴿لا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَلا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ﴾.[17] آن تكلم تشريفي و عنايت، آن نظر تشريفي و عنايت و آن توجه تشريفي و عنايت را نسبت به عدهاي ندارد، نداشت چه ميشود؟ آنها كور ميشوند، داشت چه ميشود؟ آنها بينا ميشوند.
مراد از ياد خدا بودن و خدا به ياد انسان بودن
بنابراين اينكه در سورهٴ «بقره» فرمود: ﴿فاذْكُرُوني أَذْكُرْكُمْ﴾;[18] به ياد من باشيد تا من به ياد شما باشم، اين غير از آن است كه ﴿اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُم﴾[19] است كه اين در بحث قبلي مبسوطاً ثابت شد كه ﴿اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُم﴾ يعني به ياد نعمتهاي من باشيد. اگر به ياد نعمت خدا بوديم چه ميشود؟ آن را در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» مشخص كرد كه ﴿لَئِنْ شَكَرْتُمْ َلأَزيدَنَّكُمْ﴾;[20] اگر كسي به ياد نعمتهاي خدا بود و شاكر بود خدا نعمت او را افزوده ميكند اين مال يك مرحله است.
بالاتر از آن فرمود به ياد من باشيد: ﴿فاذْكُرُوني أَذْكُرْكُمْ﴾. آنجا كه سخن از نعمت است به ياد نعمت باشيد شكر نعمت كنيد شكر نعمت باعث افزايش نعمت ميشود كه ﴿لَئِنْ شَكَرْتُمْ َلأَزيدَنَّكُمْ﴾ اما آنجا كه انسان به ياد منعم بود به ياد خدا بود نتيجهاش چه ميشود؟ آن را بايد از قرآن استنباط كرد و آن استنباطش هم به اين نحو بود كه آنجا كه انسان مَنسي است كور است براي اينكه در همه جا وقتي سؤال ميشود كه چرا كورم؟ ميگويند چون مَنسي خدايي كوري. لازمهاش به قرينه تقابل اين است كه اگر كسي منسي نبود مذكور بود خدا ذاكر بود به ياد او بود اين ميشود بينا چه گروهي بينا هستند ابراهيم و انبياي ابراهيمي (عليهم الصلوة و عليهم السلام) بينا هستند خدا هم فرمود اينها داراي بصرند.
مراد از بصر در آيه
﴿أُولِي اْلأَيْدي وَ اْلأَبْصارِ﴾;[21] اينها داراي بصرند و اينها داراي چشماند. آن بصري كه در جان است نه بصري كه در چشم سر است، اين را كه همه دارند.
اينكه فرمود: ﴿لا تَعْمَي اْلأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتي فِي الصُّدُورِ﴾;[22] آن بصر دروني براي انبيا و اوليا و وارثان آنهاست، چه اينكه آن گوش بيروني هم براي اينهاست و اگر كسي به ياد حق نبود آن چشم دروني كور ميشود (اين يك مقدمه) و قيافههاي آدم در قيامت به شكل درون ساخته ميشود (اين دو مقدمه) و چون درون كور است همان كوري دروني بيرون ميآيد و ظاهر ميشود (اين نتيجه) لذا اينها در قيامت كور محشور ميشوند. چه اينكه اوصاف ديگري كه در نهان و نهاد انسان است همان اوصاف دروني در قيامت ظاهر ميشوند كه عدهاي به صور حيواناتي درميآيند كه در دنيا به اوصاف آن حيوانات متصف بودند كه ﴿فَتَأْتُونَ أَفْواجًا﴾.[23]
بنابراين اگر كسي به ياد خدا بود خدا به ياد اوست و وقتي خدا به ياد او بود هستيِ او را پر فروغ ميكند نه سفرهٴ او را. سفرهٴ او را وقتي رنگين ميكند كه او به ياد نعمت خدا باشد كه ﴿لَئِنْ شَكَرْتُمْ َلأَزيدَنَّكُمْ﴾;[24] اما هستي او را وقتي پر فروغ ميكند كه به ياد مُنعِم باشد نه به ياد نعمتهاي او. پس ﴿اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُم﴾[25] يك پاداش دارد و ﴿فاذْكُرُوني أَذْكُرْكُمْ﴾ پاداش ديگر، دارد. در نوبت قبل هم به عرضتان رسيد كه آياتي كه مربوط به نسيان ياد خداست اينها سه طايفه است: نسيان مبدأ به عنوان محرّك، نسيان غايت به عنوان هدف گاهي ميفرمايد خدا را كه مُنعِم است فراموش نكنيد: ﴿وَ اشْكُرُوا لي وَ لا تَكْفُرُونِ﴾[26] و گاهي هم ميفرمايد كه اينها لقاي خدا را فراموش كردند كه اين برميگردد به نسيان هدف.
نسيان نتيجه فراموشي لقاي خدا
اگر يك متحرّك محرّك را از يادش ببرد و ارتباطش را از محرّك قطع كند از حركت ميايستد، چه اينكه اگر يك متحرك ارتباطش را از هدف قطع كند و به ياد هدف نباشد چنين متحركي هم ميايستد، خداوند گاهي در قرآن كريم ما را به هُوَ الاوّل كه محرك فاعلي است دعوت ميكند، گاهي ما را به هو الآخر كه مبدأ غايي و محرّك غايي است دعوت ميكند گاهي اينها را جمع ميكند نظير آنچه كه در سورهٴ «احزاب» آمده است كه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللّهَ ذِكْرًا كَثيرًا﴾.[27]
کلام نوراني حضرت امير(ع)درباره انسان حيران
مطلب ديگر آن است كه گاهي انسان خيال ميكند اين كارها در حد وصف براي او ميماند و جداي از جان اوست و خيال ميكند بعدها ميتواند تصميم بگيرد در حالي كه اين اوصاف كل هستي او را فراميگيرد آن نقطه مركزي كه بخواهد تصميم بگيرد ديگر عوض ميشود. از بيانات نوراني حضرت اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) در نهجالبلاغه استفاده ميشود كه اگر كسي مشغول خودش نبود متحير است: «فَمَنْ شَغَلَ نَفْسَهُ بِغَيْرِ نَفْسِهِ تَحَيَّرَ». يك وقت است كه انسان مشغول درس و بحث است و خيال ميكند كه در مسير است يا مشغول كارهاي عادي است خيال ميكند در مسير است اما به فكر خود نيست كه به تهذيب خود بپردازد يا به تغيير اوصاف دروني بپردازد به فكر آنها نيست چنين انساني متحير خواهد شد فرمود «فَمَنْ شَغَلَ نَفْسَهُ بِغَيْرِ نَفْسِهِ تَحَيَّرَ» كه اين در بيانات نوراني حضرت امير در نهجالبلاغه است اگر كسي خود را به غير خود مشغول كرده است متحير است. به غير خود مشغول كرد; يعني به چيزهاي ديگر بپردازد به اين فكر نباشد كه من در چه شرايطيام؟ در خطبهٴ 157 نهجالبلاغه به اين صورت آمده است فرمود «فَمَنْ شَغَلَ نَفْسَهُ بِغَيْرِ نَفْسِهِ تَحَيَّرَ فِي الظُّلُمَاتِ وَ ارْتَبَكَ فِي الْهَلَكَاتِ وَ مَدَّتْ بِهِ شَيَاطِينُهُ فِي طُغْيَانِهِ وَ زَيَّنَتْ لَهُ سَيِءَ أَعْمَالِهِ»; چرا؟ اولين خطرش اين است كه متحير است براي اينكه او راه را گم كرده اگر اين آيه محل بحث سورهٴ «مائده» دارد ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ﴾; يعني «إلزموا انفسكم»; يعني راه همان راه نفس است و اگر كسي راه را رها كرد يقيناً متحير است بيراهه ميرود «فَمَنْ شَغَلَ نَفْسَهُ بِغَيْرِ نَفْسِهِ» چون همه ما كار داريم درس و بحث داريم; اما چيزي محصول عمر ما در آخرهاي عمر نيست و انسان متحير است، براي اينكه آنچه كه راه بود آن را رها كرده است و به بيرون راه رفته است: «فَمَنْ شَغَلَ نَفْسَهُ بِغَيْرِ نَفْسِهِ تَحَيَّرَ فِي الظُّلُمَاتِ» و قهراً «ارْتَبَكَ فِي الْهَلَكَاتِ وَ مَدَّتْ بِهِ شَيَاطِينُهُ فِي طُغْيَانِهِ».[28]
بحثهاي ديگري هم دربارهٴ تقوا و مانند آن هست كه براي همين است كه آن كوري درون برطرف بشود در خطبهٴ 198 نهجالبلاغه آمده است كه «فَإِنَّ تَقْوَي اللَّهِ دَوَاءُ دَاءِ قُلُوبِكُمْ وَ بَصَرُ عَمي أَفْئِدَتِكُمْ»; يعني كوري دل را تقوا درمان ميكند. يك وقت است كه به درون خود سري نميزند كه درونش از جهل به علم آمده از ريا به اخلاص آمده از هوي به تقوي آمده كاري به اينها ندارد مشغول امور عادي است اين كه بزرگان اخلاق گفتند ببينيد كه شما براي رضاي خدا داريد هدايت ميكنيد يا نه گفتند اگر كسي امام جماعتي يا واعظي عمري در مسجدي يا در محلهاي خدمت ميكرد و شخص يا غريبي رسيده است كه مردم به او اقبال كردهاند اين اگر هيچ حرف نزد هيچ گله نكرد نگفت مردم خوش استقبال و بد بدرقهاند و ما را رها كردند به دنبال ديگري رفتند معلوم ميشود عمري براي خدا خدمت ميكرد و ميگويد كه تا الآن من خدمت ميكردم الان ديگري چون حرف يكي است براي خداست; اما اگر گلهاش از همين الان شروع شد معلوم ميشود اين عمري در تحت ولايت شيطان بود و خيال ميكرد كه براي خدا دارد كار ميكند اگر شاگردان كم و زياد بشوند اگر مستمعين كم و زياد بشوند اگر مأمومين كم و زياد بشوند، اگر مقلدين كم و زياد بشوند، اگر مطالعه كنندههاي كتاب كم و زياد بشوند و آدم هيچ تكان نخورد معلوم ميشود كه براي خدا كار ميكرده است; اما اگر كم و زياد شدند اعتراض و گله شروع بشود معلوم ميشود كه او بيرون را نگاه ميكند نه درون را او مشغول شاگردان خودش است نه مشغول خودش: «فَمَنْ شَغَلَ نَفْسَهُ بِغَيْرِ نَفْسِهِ تَحَيَّرَ» چون راه نفس است غير از نفس كه راهي نيست.
قيامت ظرف ظهور واقعيتها
مطلب ديگر اين است كه اين جمع بندي فعلاً بسته شده است كه انسان سالك است، انسان مسلك است انسان هدف است و همه اين محدوده در درون خود اوست و همينها در قيامت ظهور ميكنند قيامت ظرف ظهور اين واقعيتهاست نه ظرف حدوث اينها نه اينكه كسي آنجا كور بشود كوري افراد آنجا ظهور ميكند نه كسي آنجا كر بشود نه كسي آنجا شامه بسته بشود. بوي بهشت را ميگويند كه تا راه پانصد سال بويش به شامّه ميرسد و كسي كه عاقل والدين است يا مانند آن، اين بو را استشمام نميكند،[29] اين نه به اين معناست كه در قيامت شامه او بسته است اين شخص هم اكنون شامه بسته است و آن روز ظهور ميكند.
شامه كسي باز است كه به فاصله هشتاد فرسخي بگويد: ﴿إِنّي َلأَجِدُ ريحَ يُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ﴾[30] كه چنين شامهاي در نهاد انسان است و در هر صورت اگر هشتاد فرسخ نشد لااقل هشت فرسخي يا هشت قدمي را انسان ميشنود; بوي تقوا را هشت قدمي بشنود هشت قدمي نشد هشت سانتي بشنود كسي كه كنار آدم نشسته آدم از درون او بفهمد كه متقي است يا نه بوي خوب ميآيد يا نه اين شامه براي ما كه نيست، معلوم ميشود كه اين شامه نيست يك بصري هم در درون آدم است يك گوشي هم در درون آدم است كه ﴿تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ﴾[31] يك لامسهاي هم باز در درون آدم است يك وقت است كه چشم خيلي حساس است اگر بگويند از گوشهاي شما يك كبريت روشن كرديد فلان ماده منفجر ميشود و اين جا جاي روشن كردن نيست، اين شيء حساس است; اما وقتي به نزديكي كه رسيد ما احساس ميكنيم و بعضي كه حساساند از دور هم احساس ميكنند.
نيرويي در نهان انسان است به نام نيروي لامسه; نيروي لامسهٴ بيروني ما اگر كسي دستي به ما زد ما ميفهميم يا اگر كسي دستش به پاي ما خورد دستش به دوش ما خورد ما احساس ميكنيم جسمي اگر به دوش ما خورد ما احساس ميكنيم اين به وسيله نيروي لامسه است بعضيها اين نيروي لامسه را ندارند شيطان هر چه دست ميزند هر چه هولشان ميدهد.
تأثير پذيري انسان کور در مقابل شيطان
احساس نميكنند بعضي اين را دارند كه ﴿اذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾[32] خب از ﴿إِنَّ الَّذينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطان﴾[33] آنجا كه شيطان داد نميكشد تا گوش بشنود! آنجا كه خودش را نشان نميدهد، چون از راهي ميآيد كه ما او را نميبينيم از پشت سر ميآيد پشت سر نه يعني انسان جلو دنبال دارد آنجا جاي غفلت پشت سر اوست وگرنه او كه از راه جسم كه نميآيد. او ﴿يُوَسْوِسُ في صُدُورِ النّاسِ﴾[34] اين كه ﴿يُوَسْوِسُ في صُدُورِ النّاسِ﴾ است صدر كه جلو و دنبال ندارد كه ما بگوييم شيطان از پشت سر ميآيد خدا فرمود: ﴿إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ﴾;[35] او و پيروان او از راهي ميآيند كه شما آنها را نميبينيد خب جان آدمي كه مثل بدن او نيست كه چشمش بايد يك طرف باشد كه يا از پشت سرش چشم نداشته باشد شيطان هم كه ﴿يُوَسْوِسُ في صُدُورِ النّاسِ﴾ معلوم ميشود اين چشم و اين جان كور است.
اين را كه امضا كرد فرمود او ميآيد شما را ميبيند شما او را نميبينيد يك همچنين دشمني است كه شما را ميبينيد و شما او را نميبينيد نفرمود فرياد ميكشد چون او خنّاس است آرام آرام ميآيد صدايي ندارد از راهي ميآيد كه شما نميبينيد كم كم آهسته آهسته ميآيد تا دستش به شما ميرسد. آنهايي كه نيروي لامسه دروني دارند احساس ميكنند ﴿اذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾; اما آن كسي كه نيروي لامسهٴ دروني ندارد شيطان هر چه او را مس كند او درك نميكند.
نتيجه چه ميشود؟ شيطان ميآيد چه ميكند؟ حالا كه دست زد و انسان احساس نكرد دستبردش چيست چه ميبرد؟ عقل را ميگيرد كاري با شهوت و غضب ندارد شهوت و غضب را بايد احيا كند و تقويت كند عقل را ميگيرد وقتي عقل را گرفت آدم ميشود ديوانه اين مخصوص رباخوار نيست.
بيان واژه «مِنَ الْمَس» در آيه
فرمود: ﴿لا يَقُومُونَ إِلاّ كَما يَقُومُ الَّذي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَس﴾[36] اين ﴿مِنَ الْمَس﴾ مناش من نشأيه است يعني مخبَّط بودن او از مس شيطان نشأت گرفته خب وقتي شيطان دست زد دستبردش عقل است ديگر وقتي عقل را گرفت آدم ميشود مخبط خطر دستبرد شيطان همين است حالا ما بدتر از ربا هم داريم قهراً چنين افرادي ميشوند مخبط رشوه خوار را هم حضرت امير فرمود مخبط ديگر همان جريان ذيل قصه عقيل كه كسي آمده حلواي شيرين را زير لباس آورده كه خواست مثلاً معاذ الله چيزي به حضرت بدهد و از حضرت حكمي بگيرد فرمود اگر صدقه و صله و امثال ذلك است كه به ما نميرسد اگر قصد ديگري كردي «أمختبّط انت»[37] كسي كه راشي است مخبط است مرتشي هم ميشود مخبط غرض آن است كه اين نيروي لمس در نهاد متقيان هست ميفهمند كسي از درون دارد تماس ميگيرد ميخواهد بيايد آن نهان خانه و آن گنجينه را ببرد.
کيفيت مسّ کردن شيطان نسبت به رباخوار
﴿اذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾;[38] اما رباخوار اين چنين نيست شيطان مس كرد تماس گرفت رفت و اينها هيچ احساس نكردند رفت عقلشان را ربود شدند مخبط خب خطر اين است كه خطر اين است كه اينها ميفهمند ديوانهاند خب ديوانه از آن جهت كه ديوانه است چه عذابي دارد بستگان او شرمندهاند وگرنه خود ديوانه كه خجل نيست ديوانه كه عذابي ندارد كه كارهايي ميكند كه نبايد انجام بدهد خب بستگان او كه عاقلاند رنج ميبرند وگرنه خود ديوانه كه رنج نميبرد كه خطر ربا و امثال ربا اين است كه انسان ميفهمد كه ديوانه است عذابهايي در قيامت است كه نمونهاش در دنيا نيست ما در دنيا نداريم كسي كه عاقل باشد و مجنون مثل اينهايي كه به صورت حيوان محشور ميشوند اين چنين نيست كه بشوند سگ انسانٌ و كلبٌ وگرنه سگ چه عذابي دارد خنزير چه عذابي دارد اين فصل اخير اوست در سير و سلوك اين انسان نوع متوسط است حقيقتاً نه آن نوع الانواع و نوع اخير اين انسان حقيقتاً نوع متوسط است و تحت او انواع است و هم اكنون اين انواع محقق است نه در قيامت قيامت ظرف ظهور اين حقايق است نه ظرف حدوث نه اينكه انسان در اينجا نوع الانواع هست و در قيامت ميسود جنس و تحت او انواع كثيره است اين طور نيست قيامت كه ظرف عمل نيست انسان در دنيا نوع متوسط است يعني حقيقت انسان كه ما ميگوييم الانسان حيوان ناطق اين نوع متوسط است در تحت او انواع چهارگانه است يا شيطان است يا فرشته است يا بهائم است يا سباع در هر يك از اين راهها بخواهد حركت كند در هر يك از اين راهها حركت كرد اول آن وصف براي او حال ميشود چون با توبه ميتواند برگرداند اگر توبه نكرد ساليان متمادي طول كشيد اين ميشود ملكه باز راه توبه باز است اگر ملكه هم شد و باز او توبه نكرد كم كم به صورت فصل مقوم در ميآيد آنوقت ﴿سَواءٌ عَلَيْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ﴾[39] است، چنين شخصي حقيقتاً شده حيوان اين حقيقت در قيامت ظهور ميكند كه قيامت ظرف ظهور اينهاست نه ظرف حدوث اينها انسان هم اكنون در دنيا نوع متوسط است خب اگر اين راهها را طي كرد برابر همين راهها در قيامت به آن صورتهاي ظاهري درميآيد مطلبي كه الان در اين نوبت وارد آن خواهيم شد اين است كه تعبيرات ديني گاهي به عنوان سير و سلوك و حركت و سفر و امثال ذلك است گاهي به عنوان داد و ستد و خريد و فروش و ثمن و مثمن و كالا و بها و امثال ذلك است گاهي اين چنين تعبير دارد اگر سخن از سير و سلوك بود اين بحثهاي طولاني او را همراهي ميكند انسان سالك است انسان مسلك است انسان هدف است كم كم به صورت روح و ريحان درميآيد با فروعات گذشته اگر مدار خريد و فروش و داد و ستد بود اين جا باز سخن از نفس است انسان يا نفس خود را ميخرد يا نفس خود را ميفروشد محصول عمر او اين است آنكه بيعت ميكند با خدا بيعت چون از بيع است اين ميفروشد چه را ميفروشد تنها مبيعي كه در بازار بيعت با خدا خريدار دارد همان جان آدمي است در جنگ با شيطان در حقيقت جنگ اقتصادي است خريد و فروش است چه چيزي را ميخرد؟ جان خود را ميخرد.
بنابراين انسان مهمترين كالايي كه در خريد و فروش دارد جان خود را ميفروشد به خدا جان خود را آزاد ميكند از شيطان همان طوري كه در آن فصلي كه زير مجموعه فراواني داشت خود بود سالك خود بود مسلك خود بود عمر و زمان خود بود هدف اين جا خود بايع است خود مثمن است و خود ثمن چون خودش را دارد معامله ميكند آن هسته مركزي تصميم ميگيرد كه همه شئون را در اختيار خدا قرار بدهد آن فطرت بيدار قادرانه و قاهرانه و مالكانه تصميم ميگيرد كه همه شئون را بفروشد ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَري مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾.[40]
بايع شدن نفس انسان
اينهايي كه بيعت كردند بيع كردند فروختند جان خود را به خدا فروختند همان طوري كه در اصل تعبير بيع يك تسامحي راه پيدا كرده است براي اينكه انسان مالك چيزي نيست كه به خدا بفروشد جان آدم مِلك خداست و در تحت مُلك اوست ولي خدا براي تشويق مال خود را از ما ميخرد قهراً انساني كه تصميم گيرنده است ميشود بايع و جان خود را در بيعت به خدا ميفروشد و خدا هم اين جان را ميخرد: ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَري مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ﴾، پس او شده بايع يعني انسان و همين انسان شده مبيع.
چه چيزي ميگيرد ﴿بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾ اين جنت كجاست؟ در سورهٴ «واقعه» فرمود: ﴿فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعيمٍ﴾[41] يعني خود انسان روح و ريحان ميشود بعد همين در قيامت ظهور ميكند پس او بايع است او مبيع است او ثمن ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَري مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ﴾ به چه چيزي؟ ﴿بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾. وقتي اين چنين شد كه بايع خود نفس شد مثمن هم خود نفس شد ثمن را ميبينيم خود نفس قرار ميدهد در سورهٴ مباركهٴ «واقعه» وقتي مقربين را ياد ميكند ميفرمايد: ﴿فَأَمّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُقَرَّبينَ ٭ فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعيمٍ﴾;[42] اگر ما برهان عقلي داشتيم كه مطابق با اين نقل بود اين نقل به ظاهرش ابقاء ميشود و حجت است و اگر دليل نقلي بر خلاف داشتيم يا دليل عقلي بر خلاف داشتيم، ميگوييم كه اين ظاهر حجت نيست و يك حرف جرّي در تقرير است يا ذو در تقرير است و امثال ذلك; اما اگر براهين عقلي اين راه را تاييد ميكند اين آيه و آياتي از اين قبيل به ظاهرش ابقاء ميشود كه خود انسان روح است، خود انسان ريحان است و خود انسان بهشت است آنگاه همين حقيقت در قيامت ظهور ميكند به صورت ﴿جَنّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾[43] درميآيد همه مِلك و مُلك اوست او بخواهد سبز است نخواهد نيست.
بيان مرحوم امينالاسلام درباره چشمههاي اخروي
اين بيان را مرحوم امين الاسلام ذيل اين آيه نوراني نقل كرد كه ﴿يُفَجِّرُونَها تَفْجيرًا﴾[44] اين چنين نيست كه در بهشت چشمههاي فراواني باشد نظير دنيا كه انسان تابع چشمه باشد هر جا چشمه است خانه بسازد و چادر بزند بلكه چشمه تابع بهشتيها است بهشتي كه دارد دور ميزند هر جا احتياج به آب داشت با دستش اشاره ميكند و چشمه ميجوشد كه ﴿يُفَجِّرُونَها تَفْجيرًا﴾ نه اينكه چشمههايي خودش ميجوشد و انسان از او ميگيرد اگر او خواست چشمه هست نخواست نيست خواست اينجا فرشي پهن كند اين چشمه ميشود سرزمين صاف خواست همين جايي كه نشسته است چشمه بجوشد ﴿يُفَجِّرُونَها تَفْجيرًا﴾ با يك اشاره چشمه ميجوشد همان طوري كه در دنيا اين چنين بود پس او بايع است او مبيع است او ثمن چه اينكه خداي ناكرده اگر به آن طرف افتاد او بايع است او مبيع است او ثمن حالا اگر خواست با شيطان معامله كند شيطان كه خانه و كاشانه نميخرد كه او از اينها زياد ميسازد او با آدم كار دارد.
عاقبت انسانهاي معاملهگر با شيطان در قيامت
در سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرمود اينها در داد و ستد بد كاري كردند با بد كسي معامله كردند و خودشان را به شيطان فروختند: ﴿لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُم﴾،[45] چه اينكه ﴿بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ﴾[46] هست آنجا اشتراء به معني شراء است اينجا شراء به معني بيع است در دو جاي سورهٴ «بقره» كه فرمود فرمود اينها بد كاري كردند خودشان را بد فروختند: ﴿لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُم﴾. وقتي انسان خود شد بايع خودش را فروخت چه چيزي گرفت؟ جهنم اين جهنم كجاست خود ميشود هيزم جهنم: ﴿أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبًا﴾;[47] اگر از آن سران ستم باشد گذشته از اينكه هيزم است آتش گيره هم است كه وقود النار است: ﴿فَاتَّقُوا النّارَ الَّتي وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾.[48]
اگر جايي خواستند كورهاي را راه اندازي كنند سوخت و سوز كنند چه ميكنند مواد خامي را براي سوخت و سوز اول آماده ميكنند يك، حالا يا زغال سنگ يا هيزم يا هر چه هست بعد يك ماده تي ان تي يا ساير مواد انفجاري را آماده ميكنند اين دو، وقتي اين ماده انفجاري را به آن زغال سنگ يا هيزم و مانند آن زدند و كاملاً شعله ور شد آهن يا فلز ديگري را بخواهند آب بكنند وارد ميكنند كارخانه ذوب آهن كارش همين است ديگر زغال سنگ را ميريزد آن ماده انفجاري را ميريزد وقتي كه علو و شعله بلند شد آهن را در او آب ميكند هر كارگاه ذوبي اين سه تا عنصر را دارد ذات اقدس الهي فرمود هيزم جهنم خود انسان تبهكار است: ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبًا﴾.
تبيين معناي«قاسطون»
قاسطون از قَسط است كه به معني ظلم است در قبال مُقسِطين كه از قِسط است به معني عدل پس قاسط ميشود هيزم جهنم آن ماده تي ان تي گونه انفجاري كه با او هيزم افروخته ميشود آن را گذاشتهاند وقود، آن چيست؟ آن سنگريزههاي بت و مانند آن است و انسان كه فرمود: ﴿فَاتَّقُوا النّارَ الَّتي وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾. اين وقود را به آن هيزم ميزنند و اين ميشود مشتعل. چه كسي را داغ ميكنند؟ ﴿يُسْجَرونَ﴾.[49] پس آن آهني كه بايد داغ بشود خود انسان است آن هيزمي كه بايد جمع بشود خود انسان است و آن ماده انفجاري كه هيزمها را مشتعل ميكند خود انسان است و همه اينها در قيامت ظهور ميكند.
بنابراين روشن شد كه اگر كسي به غير خود پرداخت ديوانه است شما اگر فراغت داشته باشيد يك دور در خدمت نهج البلاغه باشيد ميبينيد كه آدم را متحيّر ميكند واقعاً انسان را متحير ميكند كه چه خبر است حضرت قسم ميخورد كه اگر تمام مدت عمر بناليد هنوز كم است! چه خبر است آنجا مگر چيست فرمود اگر قلبتان آب بشود جا دارد اگر تمام مدت عمر ناله كنيد و اشكتان تمام شود جا دارد چه خبر است آنجا ما كه هيچ نميدانيم براي ما اثر ندارد علي (صلوات الله و سلامه عليه) اهل اغراق نيست قسمها ياد ميكند كه اگر تا ابد بناليد جا دارد آنجا چه خبر است خدا ميداند و بس! وضعش اين است.
اين آيات ظواهرش حجت است آنوقت همينها در قيامت ظهور ميكند: ﴿كُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعيرًا﴾;[50] شما ملاحظه ميكنيد نهج البلاغه را ميبينيد هر وقت آتش جهنم ميخواهد افزوده بشود آن فرشته موكل آتش (سلام الله عليه) عصباني ميشود همين كه عصباني شد شعله بلند ميشود اين چه آتشي است كه با غضب افروخته ميشود فرمود هر وقت او عصباني شد شعله بلند ميشود اين چنين نيست كه يك مقدار زغال سنگ دوباره بياورند! ﴿كُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعيرًا﴾ با غضبناك شدن فرشته.
بنابراين اين فصل دوم از بحث است كه اگر عنوان سير و سلوك نبود عنوان مسافت و محرك و هدف و امثال ذلك نبود عنوان داد و ستد بود يا عنوان خريد و فروش بود در بازار تربيت اخلاقي انسان بايع است و انسان مبيع است و انسان ثمن حالا به چه كسي ميفروشد و در قبال چه ميخرد؟ خودش در اين محدوده است كه يا ﴿فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعيمٍ﴾[51] ميشود يا ﴿فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبًا﴾;[52] ميشود. «اعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا»
«و الحمد لله رب العالمين»