74/07/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 105
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لاَ يَضُرُّكُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَي اللّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ (۱۰۵)
چند شأن نزول براي اين آيه ذكر كردند كه بعضيها مناسب نيست بعضيها تناسب دارد ولي چون روايت معتبري دلالت نكرد بر اينكه اين آيه در آن زمينه نازل شده است قابل استدلال نيست يكي از آن وجوهي كه تناسب ندارد اين است كه وقتي اسلام از مشركين جزيه قبول نكرد و از اهل كتاب جزيه قبول كرد منافقين مشركين عرب را سرزنش كردند يا تحريك كردند و از طرفي مسلمين را سرزنش كردند كه چطور شما از بعضي از غير مسلمانها جزيه ميپذيريد از بعضي از غير مسلمانهاي ديگر جزيه نميپذيريد غافل از اينكه بين اهل كتاب كه موحّدند و نبوت عامه را ميپذيرند با مشركيني كه بتپرستاند خيلي فرق است به هر تقدير در اين زمينه آيه نازل شد كه ملامت ديگران شما را متأثّر نكند ﴿لاَ يَضُرُّكُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ﴾ خب ملاحظه ميفرماييد اين تناسبي ندارد مناسب با آن بخش اين آيه است كه ﴿لاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لاَئِمٍ﴾[1] و مانند آن اين شأن نزول گذشته از اينكه به يك روايت معتبري تكيه نكرده است تناسبي هم با آيه ندارد شأن نزول ديگر اين است كه مسلمانها خيلي تلاش ميكردند كه كفّار دين را بپذيرند و هدايت بشوند البته بعضي از كفّار توبه ميكردند و اسلام ميآوردند بعضيها همچنان بر كفرشان ميماندند در چنين فضايي آيه نازل شده است كه ﴿لاَ يَضُرُّكُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ﴾ اين بيتناسب نيست يعني شما مادامي كه وظيفه خودتان را انجام داديد اگر ديگران نصيحت شما را نپذيرفتند امر به معروف شما در آنها اثر نكرده است به حال شما زيانبار نيست ﴿لاَ يَضُرُّكُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ﴾ نظير اينكه به پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرموده است ﴿فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَي آثَارِهِم إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً﴾[2] يا ﴿فَلاَ تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَرَاتٍ﴾[3] و مانند آن ولي غالب اين شأن نزولها از باب تناسبي است كه بعدها تطبيق كردند نه اينكه يك روايت معتبري باشد دلالت بكند به اينكه اين آيه در چنين زمينهاي نازل شده است اين مطلب اول.
مطلب دوم آن است كه اين آيهٴ مباركه چهار جمله دارد كه بايد در چهار فصل بحث بشود منتها بعضي از فصولش قبلاً بحث شد يا به طور مكرّر بعداً هم خواهد آمد بعضي از فصولش خيلي مهم است آن فصل اولش از همه مهمتر است كه محل بحث است و آن اين است كه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ﴾ فصل دوّمش اين است كه ﴿لاَ يَضُرُّكُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ﴾ كه اين هم قابل بحث است فصل سومش اين است كه ﴿إِلَي اللّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً﴾ كه مرجع همه شما خداست خب اين مكرّر اين مضمون گذشت بعد هم مكرّر خواهد آمد كه مرجع همه انسانها خداست فصل چهارم اين است كه در معاد كه رجوع همه انسانها به ذات اقدس الهي است حل شده است آنگاه خداوند هر كسي را برابر اعمالش آگاه ميكند جزا ميدهد ﴿فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾.
مطلب بعدي آن است كه اصل رجوع الي الله براي همه انسانهاست چه اينكه در آيهٴ شش به بعد سورهٴ «انشقاق» در نوبت ديروز خوانده شد كه ﴿يَاأَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾ اما در اينجا خطاب به مؤمنين است براي اينكه برابر آيهٴ سورهٴ «انشقاق» گرچه همه در حركتاند و همه مسافرين قابل نصيحتاند و اما آن مسافر پندگير خصوص مؤمنيناند از اين جهت به مؤمنين ميفرمايد ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ﴾ خب بعضي از اين مسافرين گوش به حرف كسي نميدهند اينها مستانه ميروند بالأخره سقوط ميكنند آن كه عاقلانه حركت ميكند بايد او را نصيحت كرد آن كه گوش به حرف هيچ راهنمايي و راه بلدي نميدهد چندين بار نصيحت كردند ديدند او گوش به حرف كسي نميدهد او گرفتار ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ﴾[4] خواهد شد پس اينكه فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ﴾ براي اين نيست كه اين راه مخصوص مؤمنين است بلكه هدايت اين راه و تنبه به اين راه درباره مؤمنين سودمند است وگرنه درباره ديگران كه ميگويند ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ﴾[5] سودي ندارد هم آنها به پيغمبرشان گفتند خودت را خسته نكن چه بگويي چه نگويي ما گوش نميدهيم هم خدا به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾[6] اين گروه در قيامت هم بايد گرفتار جهنّمي بشوند كه خودشان اعتراف ميكنند ميگويند ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَجَزِعْنَا أَمْ صَبَرْنَا مَا لَنَا مِن مَحِيصٍ﴾[7] اينها كه به پيغمبرشان ميگويند چه موعظه بكني چه موعظه نكني ما گوش نميدهيم همينها مبتلا به جهنمي ميشوند كه خودشان اعتراف ميكنند ميگويند ما چه بناليم چه نناليم بايد اينجا بسوزيم ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَجَزِعْنَا أَمْ صَبَرْنَا مَا لَنَا مِن مَحِيصٍ﴾ يك وقت است ضجّه و گريه اثر دارد كه آنها آن وقت اين گريه را نكردند حالا كه گرفتار آتشاند چه بنالاند چه ننالاند بايد بسوزند.
خب مطلب بعدي آن است كه در قرآن كريم تعبير راه زياد هست كه سه نمونه در بحث ديروز به عرضتان رسيد تعبير به صراط كردن تعبير به سرعت كردن تعبير به عجله و تأنّي كردن اينها معلوم ميشود كه راه است در بعضي از آيات تعبير به طريق هم شده است طريق مستقيم چه اينكه در آيات ديگر هم از منتها ياد شده است اگر سخن از طريق است معلوم ميشود كه انسان مسافر است در سورهٴ مباركهٴ «احقاف» آيهٴ سي اين است ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ وَإِلَي طَرِيقٍ مُسْتَقِيمٍ﴾[8] چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «نجم» خدا به عنوان منتها ياد شده است ﴿ثُمَّ يُجْزاهُ الْجَزَاءَ الأوْفَي﴾[9] آيهٴ ٤٢ سورهٴ «نجم» ﴿وَأَنَّ إِلَي رَبِّكَ الْمُنتَهَي﴾ خب اگر پايان خداست معلوم ميشود يك راهي هست ديگر اگر راهي نباشد كه پايان معنايي ندارد كه اين تعبيرها نشان ميدهد كه يك راهي هست عمده آن است كه ما بدانيم اين راه كجاست يقيناً اين راه همان دين خداست اما دين خدا كجاست قرآن و سنّت راه است يعني اين معارفي كه در بيرون از جان ماست اين راه است؟ اينها راه بالقوهاند نه راه بالفعل راه براي راهي است آن راهي كيست؟ آن راهي نفس انسان است انسان است خب انسان در قرآن و سنّت حركت كند يعني چه؟ يعني بفهمد ايمان بياورد متخلّق به اخلاق قرآني بشود عامل به احكام قرآني بشود پس همه اينها در فضاي نفس اوست بيرون از نفس هر چه هست طريق بالقوه است نه طريق بالفعل طريق بالفعل آن است كه راهي اين راه را طي كند خب چه وقت طي ميكند؟ آن وقتي كه بفهمد و ايمان بياورد و متخلّق بشود و عمل بكند پس راه در درون است وقتي راه در درون شد راه و رهرو يكي است راه و رونده يكي است وقتي راه درون شد راه و هدف هم يكي است قهراً رهرو با هدف ميشود يكي آن وقت اين مجموعه خود انسان درميآيد آنگاه خود انسان اين راه را يكي پس از ديگري طي ميكند طبق آيات سورهٴ مباركهٴ «انفال» «درجةً فدرجةً» اين راه را طي ميكند كه فرمود: ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾[10] وقتي خوب با اين راه آشنا شد اين راه براي او اول حال بود بعد ملكه شد بعد به منزله فصل مقوّم شد ديگر اين «لام» ﴿لَهُم﴾ ميافتد ميشود آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» ﴿هُمْ دَرَجَات﴾[11] اينچنين نيست كه حالا يكجا «لام» افتاده باشد محذوف باشد نه «لام» را بايد بيندازند اين «لام» جايش اينجا نيست اصلاً كه اگر باشد غلط است نه اينكه «لام»ي هست و در تقدير است ﴿هُمْ دَرَجَات﴾ چون راه در درون آدم است ديگر وقتي راه در درون شد هدف هم در درون است انسان نظير سنگي نيست كه او را از بالاي كوه به دامنه كوه بغلطاناند انسان نظير گياهي است كه رشد ميكند خب اگر يك هسته بخواهد رشد كند ﴿فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَي﴾[12] چه هسته چه حبه خداي سبحان خالق اينهاست محرّك اينهاست اين هسته اين نوا شكافته ميشود ميشود نخل باسق آن حبه شكافته ميشود ميشود سنبل و خوشه گندم و جو خب اين حبه حركت كرد اما نه آنطور كه سنگ از بالاي كوه حركت بكند اين هسته حركت كرد امّا نه آنطوري كه يك كلوخ از جايي به جايي حركت بكند حركت ميكند از درون منشق ميشود ريشه ميزند جوانه ميزند بالا ميآيد اين هم حركت است سنگ هم كه حركت ميكند حركت است انسان در درجه اول «معادن كمعادن الذهب والفضه» بعدش هم نظير گياهان است اين تشبيه معقول به محسوس را دين به ما آموخت يك وقت است ميفرمايد «الناس معادن كمعادن الذهب والفضه»[13] كه اين را مرحوم كليني(رضوان الله تعالي عليه) در جلد هشتم كافي يعني همان روضه كافي از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل كرد خب اين معدن كه روز اول معدن نبود كه روز اول استعداد طلا و نقره شدن در نهان و نهاد اين خاكها بود هر خاكي استعداد يك معدن خاص داشت بعضي ده قرن بعضي هزار قرن بعضي يك ميليون قرن طول كشيد بالأخره يا «لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن» اينچنين نبود كه روز اول اينجا لعل و بدخشان خلق شده باشد كه اما اين يك تكه خاكي كه كم كم سنگ شد بعد لعل شد خب اين ميليونها سال لااقل بعضيها طول كشيد كه خاك بشود سنگ بعد بشود لعل هر خاكي هم البته آماده براي هر معدن شدني نيست خب اين از درون حركت كرد ديگر كسي او را كه لعل يا بدخشان نكرد كه اين «الناس معادن كمعادن الذهب والفضه» اين تشبيه معقول به محسوس است در بخش جمادات يعني حركتهاي انساني كه يك امر عقلي است تشبيه شده به حركت جمادات كه يك امر حسي است اين جمادات محسوساند البته سير آنها محسوس نيست اما طلا را آدم ميبيند نقره را ميبيند نه سيرش كه از يك خاك چند قرن قبل حركت كرده شده لعل يا عقيق در تشبيه معقول به محسوس ديگر فرمود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و همراهان او اينها اشداء ﴿أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ﴾ند ﴿رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ﴾اند ﴿تَرَاهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَاناً سِيَماهُمْ فِي وُجُوهِهِم مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ﴾ اما ﴿وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَي عَلَي سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ﴾[14] فرمود جريان مؤمنيني كه همراهي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نصيب اينها شد مثل يك بوته است اين بوته به غير متّكي نيست به بيرون از خود حركت نميكند ﴿كَزَرْعٍ﴾ كه ﴿أَخْرَجَ شَطْأَهُ﴾ خودش استخراج ميكند اجتهاد ميكند استنباط ميكند جوانه خود را شطئ را و جوانه را كسي به او نداد پيوند نزد خودش بيرون آورد خودش استخراج كرد براي اينكه اين جوانه به ثمر برسد ﴿فَآزَرَهُ﴾ او را وزير كرد وزين كرد ثقل به او داد براي اينكه خودش و وزراي او بالأخره بتوانند روي پاي خودشان بايستند ﴿فَاسْتَغْلَظَ﴾ غليظ شد ستبر شد چون ستبر شد ﴿فَاسْتَوَي عَلَي سُوقِهِ﴾ سوق همان ساق است ساق همان پا حالا روي پاي خود ايستاد براي اينكه روي پاي خود بايستد هر چند سانتي يا هر چند ميليمتري كمربند را محكم گره ميزند ميبينيد اين نيها خب بالأخره بارشان سنگين است اينچنين نيست كه صاف رشد بكنند بالأخره يا چند سانتي يا چند ميليمتري مربوط به آن بدنه است بعضيها هستند كه بالأخره بعد از يك متر يا كمتر و بيشتر كمربند را گره ميزنند بعضي بعد از چند سانتاند بعضي بعد از چند ميليمترند اين ني و امثال ني را كه ميبينيد اينها كمربند خودشان را بعد از يك مدتي گره ميزنند كه بتوانند بايستند بالأخره اينجا را محكم ميكنند مثل داربست اينهاست مثل چوب بست اينهاست چون اگر مستقيم بخواهد برود بالا سنگيني ميكند بالأخره فرمود مؤمنين روي پاي خودشان وا ميايستند مثل درختي كه روي پاي خودش ايستاده چون ساقه دارد پا دارد پايهدار است روي پاي خود ميايستد خب آن تشبيه معقول به محسوس درباره جمادات است و اين تشبيه معقول به محسوس درباره گياهان است بالأخره اگر جمادات حركت ميكنند «الناس معادن كمعادن الذهب والفضه»[15] يا گياهان حركت ميكنند ﴿كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ﴾[16] اينها در خودشان حركت ميكنند بيرون كه حركت نميكنند كه از درون حركت شروع ميشود خب انسان هم كه حركت ميكند از كجا حركت ميكند فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ﴾ مواظب جانتان باشيد مواظب راه باشيد خلاصه خب اگر راه و سالك به يكي شد راه و رهرو يكي شد راه و هدف هم يكي ميشود آن وقت خود انسان همه اين مسير را طي ميكند خودش به همين صورت درميآيد اگر خداي ناكرده بيراهه رفت خودش ميشود هيزم جهنم فرمود: ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾[17] همين ميشود هيزم جهنم آن وقت همين را ميبرند ميسوزانند در جهنم اينچنين نيست كه ديگر حالا ذغال سنگي مواد سخت و سوز را از جاي ديگر بياورند كه همين هيزمها را ميبرند دود ميكنند و اگر نه راه صحيح را طي كرد همين ميشود روح و ريحان همين را ميبرند در بهشت اما ﴿فَأَمَّا إِن كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ ٭ فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِيمٍ﴾[18] نه «له جنّة نعيم» اين «له جنّة نعيم» براي اوايل است اما وقتي كه خود به اين مرحله رسيد ميشود ﴿فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِيمٍ﴾ البته جنات در قرآن فراوان است در قيامت فراوان است گاهي دارد ﴿وَمِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ﴾[19] گاهي ﴿وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾[20] بعد ميفرمايد ﴿وَمِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ﴾ دو تا دو تا بهشت فراوان است يكي از آن بهشتها همين است ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾[21] هم سر جايش محفوظ است غرف مبنيه سر جايش محفوظ است هزارها فيض الهي سر جايش محفوظ است باغ و بوستان سر جايش محفوظ است ولي خود اين آقا هم روح و ريحان است نه اينكه اين آيه سورهٴ مباركهٴ «واقعه» يك «لام»ي در تقدير باشد يا ذوئي در تقدير باشد «فهو ذو ريحان ذو جنه يا له روح له ريحان له جنه» خودش اينچنين است آن روح و ريحان بيروني هم سر جايش محفوظ است حالا خيلي برهان قطعي ما نداريم كه جهنم منحصر در يك قسم است ما جهنم غير منقول داريم نه جهنم منقول هم داريم بهشت هم دو قسم است منقول و غير منقول جهنم هم دو قسم است منقول و غير منقول آن جهنم غير منقول كه معروف است همه ما ميدانيم جهنم منقول را بايد شناخت اينكه در سورهٴ «فجر» دارد كه ﴿وَجِيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنسَانُ﴾[22] آن روز جهنم را ميآورند خب جهنم را ميآورند در رواياتي كه ذيل اين آمده است دارد كه زمامش را با آن قلادههاي آهنين چند تا فرشته جهنم را كشان كشان ميآورند معلوم ميشود جهنم منقول هم ما داريم غير از آن جهنم غير منقول آن جهنم غير منقول كه يك امر بيّن الرشد است و وضعش روشن است بهشت غير منقول هم يك امر روشني است كه ﴿أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ﴾[23] ﴿أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِين﴾[24] اينهايش مشخص است عمده شناخت آن بهشت و جهنم منقول است عمده شناخت آن هيزم منقول است كه فرمود: ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾[25] خب اگر اينچنين است فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ﴾ مواظب خودتان باشيد كسي را خواستيد فريب بدهيد بدانيد اول خودتان را فريب ميدهيد محال است عقلاً و نقلاً كه كسي به ديگري ظلم بكند نسبت به ديگري بد بكند اين محال است سايه ظلم به ديگري ميرسد اصلاً انسان ممكن نيست نسبت به كسي كار خير بكند ممكن نيست نسبت به كسي كار بد بكند الا بالعرض چون حالا كه ثابت شد انسان هر كاري كه ميكند در درون اوست يا عقيده است يا اخلاق است يا اعمال است بالأخره او دارد اين كارها را انجام ميدهد او اگر اين كارها را انجام ميدهد چگونه به ديگري ميرسد لذا اگر كسي كار خيري براي ديگري كرد يعني مثلاً براي ديگري مسكن ساخت براي ديگري مستشفا و بيمارستان و درمانگاه و مدرسه ساخت خب چندين برابر را خود ميبرد آن جزاي ابد را خود ميبرد يك خانه زودگذر قابل زوالي هم براي ديگري ساخت خب آنكه خود ميبرد با آن كه ديگري برده است اصلاً قابل قياس نيست لذا در سورهٴ مباركهٴ «نساء» فرمود: ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾[26] اينها خيال كردند اين «لام» «لام» نفع است گفتند دومي به قرينه مشاكله «لام» آمده وگرنه آنجا بايد علي باشد اينها خيال كردند كه اين ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ﴾ چون «لام» «لام» نفع است آن ﴿وَإِنْ أَسَأْتُمْ﴾ بايد «فعليها» باشد اما ﴿فَلَهَا﴾ شد به قرينه مشاكله در حالي كه «لام» براي نفع و ضرر نيست اينجا اين «لام» «لام» اختصاص است يعني مؤمنين بدانيد كار خوب كرديد براي شماست كار بد كرديد براي شماست مثل اينكه انسان درون خانه خود درخت ياس ميكارد اين براي خود اوست اگر يك درخت مثمري را هم در منزل خود كاشت ملك اوست براي اوست ميوهاش براي اوست همهاش براي اوست منتها بوي آن درخت هم نصيب رهگذر ميشود سايهاي هم احياناً به پشت ديوار نصيب عابر ميكند عابر از سايه اين درخت استفاده ميكند وگرنه درخت براي شماست كه در منزلتان كاشتيد و اگر كسي كنيفي در منزل خود حفر بكند تمام اين لجنها مزاحم اوست گاهي هم بويش مزاحم رهگذر است بالأخره انسان يا در درون خود «روضة من رياض الجنة» احداث ميكند يا «حفرة من حفر النيران»[27] گاهي بويش به كسي ديگر ميرسد بنابراين اگر كسي كسي را كشت اين بوي كنيف است كه آن مظلوم را از بين برده است «يوم المظلوم علي الظالم اشد من يوم الظالم علي المظلوم»[28] خب انتقامي كه او ميگيرد قابل قياس نيست خطر آدم كشي مگر چقدر است بالأخره آن مظلوم يك چند لحظهاي آسيب ديد بعد به بهشت رفت اما اين ظالم براي ابد دارد ميسوزد ﴿وَمَن يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً﴾[29] بنابراين هر كس كاري انجام ميدهد به سود خودش است اگر خواست خدمتي بكند به خود كرده است كسي خواست ديگري را فريب بدهد اول خودش را فريب داد بعد ديگري را لذا فرمود اين طريقي كه هست و منتهاي اين طريق لقاي خداست اين طريق از خودتان شروع ميشود ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ﴾ الزموا انفسكم مواظب باشيد كه از اين جانتان فاصله نگيريد و فراموش نكنيد از اينجا طبق بيان سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) معلوم ميشود اين حديث معروف با آيه سورهٴ مباركهٴ «حشر» ارتباط تام دارند به تعبير بعضي از بزرگان اينها به منزله عكس نقيض يكديگرند اينكه فرمود: «من عرف نفسه فقد عرف ربه»[30] اگر كسي خودش را شناخت خدا را ميشناسد نه معنايش اين است كه اگر كسي براساس آن براهيني كه در كتابهاي عقلي آمده درباره خويشتن خويش فكر بكند خداي خود را ميشناسد يعني از اثر پي به مؤثّر ميبرد اين اينچنين نيست حديث ميخواهد بفرمايد كه اگر كسي خود را شناخت معلوم ميشود كه «قد عرف ربه» خداي خود را قبلاً شناخت چرا؟ چون براي اينكه اگر كسي به فكر هدف باشد به فكر راه است انسان اول به فكر راه كه نيست اول به فكر هدف است اگر هدف داشته باشد به اين فكر است كه خب من با چه راهي به آن هدف برسم اگر هدف نداشته باشد راهي براي او مطرح نيست اگر كسي نخواست درس بخواند اصلاً به فكر حوزه يا دانشگاه نيست اگر كسي نخواست سفر مكه نخواست مكه برود به فكر زميني و هوايي نيست كه اگر كسي نخواست به زيارت عتبات برود به اين فكر نيست كه از كدام راه برود كه اول هدف است بعد راه در موقع رفتن راه مقدم است ولي در موقع تحقّق و عزم و تصميم اول هدف است بعد راه كسي نميخواهد يك كاري را انجام بدهد كه به دنبال هدف نيست چون هدف لقاي خداست اگر كسي لقاي خدا را پذيرفت به اين فكر است كه از يك راه صحيحي به آنجا برود آنگاه راه همان طريق نفس است لذا اگر كسي به فكر خويشتن خويش بود معلوم ميشود كه هدف را فهميد لذا معناي اين حديث اين است كه «من عرف نفسه» معلوم ميشود كه «فقد عرف ربه»[31] قبلاً كه الآن به فكر خودش است عكس نقيض اين همان آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «حشر» است كه ﴿نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾[32] اينها چون خدا را فراموش كردند خدا هم اينها را از ياد خودشان برد چرا؟ براي اينكه اگر كسي هدف را ﴿وَأَنَّ إِلَي رَبِّكَ الْمُنتَهَي﴾[33] او را فراموش كرد خب راه را هم فراموش ميكند كسي نخواست درس بخواند خب راه مدرسه هم يادش ميرود راه مدرسه را براي درس خواندن ياد ميگيرند وگرنه اگر درس خواندن نباشد كه ميخواهد چه كند راه را ياد بگيرد راه هميشه راه است هميشه وسيله است راه هرگز هدف نخواهد بود خب اگر كسي پس هدف را و يادش برد و فراموش كرد راه هم يادش ميرود لذا عكس نقيض اين حديث معروف همان آيهٴ سورهٴ «حشر» است «من عرف نفسه» معلوم ميشود كه «فقد عرف ربه» قبلاً و سابقاً عكس نقيضش اين است كه «من لم يعرف ربه لم يعرف نفسه» يعني اگر كسي خدا را نشناخت خود را هم نميشناسد آنگاه همين عكس نقيض آن جمله معروف كه به اين صورت ذكر ميشود «من لم يعرف ربه لم يعرف نفسه» به صورت آيهٴ «حشر» درآمده است ﴿نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾ خدا را فراموش كردند خدا آنها را از ياد خودشان برد آنگاه ذات اقدس الهي ميفرمايد اينها ديگر به فكر خودشان نيستند از اينجا يك مطلب ديگري معلوم ميشود و آن اين است كه اينكه ذات اقدس الهي به ما فرمود: ﴿عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ﴾ مواظب جانتان باشيد مسئول كيست و مسئول عنه چيست چه كسي مخاطب است چه كسي مكلّف است چه چيزي مكلّف به اگر به ما گفتند مالتان را مواظب باشيد از راه حلال فراهم بكنيد در راه حلال صرف بكنيد اينها را ما ميفهميم اين براي بيرون از ماست اگر به ما بگويند خانهتان مالتان زندگيتان را مواظب باشيد اينها را خوب ميفهميم يك قدري جلوتر كه بياييم به ما بگويند مواظب دست و پا و چشم و گوشتان باشيد اينها را هم ميفهميم به ما بگويند دستتان را در راه صحيح به كار ببريد ميفهميم چشمتان را در راه صحيح به كار ببريد نميفهميم به ما بگويند خودت را در راه صحيح مصرف بكن اين مسئول كيست مسئول عنه كيست آن مكلّف كيست و آن مكلف به چيست به ما اگر بگويند ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ﴾[34] اينها را ميفهميم حالا يا عمل بكنيم يا نكنيم بالأخره ميفهميم به ما بگويند ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ﴾ ميفهميم اما ﴿والفُؤاد كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾[35] اين سومي را نميفهميم براي اينكه آن مكلّف بايد از مكلّف به جدا باشد در اينجا هم اين را نميفهميم ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ﴾ را هم نميفهميم كه مواظب جانتان باشيد خب مگر مواظب جانمان باشيم مگر ما غير از جانيم اين مخاطب كيست مكلّف به چيست آن مأمور كيست آن مأمور به چيست آنگاه چون نميفهميم بايد اين نفهمي و قصور و ضعف را به حساب خودمان بياوريم دوباره بررسي كنيم ببينيم كه ما در درونمان يكي هستيم يا چند تا وقتي مراجعه كرديم ميبينيم درون ما غوغاست ما چندين شأن داريم يكي امر به معروف ميكند يكي نهي از منكر ميكند يكي امر به منكر ميكند نهي از معروف ميكند يكي امر به معروف ميكند و يكي نهي از منكر ميكند در دستگاه ما يك عالمي است از يك طرفي ﴿وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾[36] ما يك شأني اين نفوس فراوان در ما نيست شئون فراوان يك واقعيت است ميبينيم در دستگاه ما چيزي هست كسي هست حالا اين كيست شأني از ماست مأموري از مأموران ماست كيست كه بالأخره او امر منكر دارد امر به منكر دارد و نهي از معروف ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾ اين امر به سوء جامع بين امر به منكر و نهي از معروف است ﴿وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾ فرمان به حرام ميدهد گاهي ترك واجب گاهي فعل حرام اين يك بخش از يك سمتي هم ﴿وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَي النَّفْسَ عَنِ الْهَوَي ٭ فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوَي﴾[37] يك بزرگواري هم در نهان انساني هست كه او نهي از منكر ميكند امر به معروف ميكند آن كيست يك شأني هم هست كه اگر كسي كار زشت كرد او را ملامت ميكنند كه از او به عنوان نفس لوّامه ياد ميشود ﴿لاَ أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَامَةِ ٭ وَلاَ أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ﴾[38] يك كسي هم هست يا يك شأني هم هست كه هنرش در فريبكاري است كه او را نفس مسوّله ميگويند نفس مسوّله غير از نفس اماره بالسوء است تسويل يعني طرزي هنرنمايي بكند زشت را زيبا نشان بدهد زيبا را زشت نشان بدهد كه انسان باورش بشود كه اين كار كار خوب است و ﴿وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾[39] اين تسويل قبل از آن اماره بالسوء است يعني در نهان انساني يك دستگاهي هست كه با تقلّب و حيله تمام زشتيها را پشت يك تابلو پنهان ميكند يك قشر ظريف زرورق براقي روي اين لجن ميكشد انسان را به صورت يك تابلو ميفريبد هر كاري را كه بخواهد به خورد انسان بدهد و انسان را وادار آن كار بكند تمام معايب را بدعاقبتي را زشتيها را كه لجنهاي اين كار است اين را پشت اين تابلو پنهان ميكند يك قشر زيباي زرورق روشني روي اين لجنها ميكشد انسان اين را خوب ميبيند وقتي خوب ديد واردش ميشود وقتي وارد شد عادت ميكند وقتي عادت كرد ميداند بد است اما چون عادت كرده است از آن به بعد عالماً عامداً اين كار را ميپذيرد ميشود امّاره بالسوء نفس امّاره بالسوء فريب نميدهد ميگويد اين حرام است بيّن است قطعي است ولي بايد بكني حالا آدم كه عادت كرد تحت امر قرار ميگيرد اين ديگر فرمان است اول نيرنگ است بعد فرمان وقتي آدم اسير شد ناچار است حرف امير را گوش بدهد اول كه آن اسير گيرنده آمرانه حرف نميزند كه اول ميفريبد وقتي با فريب گرفت از آن به بعد فرمان ميدهد اسير بايد فرمان ببرد اين امّاره بالسوء بعد از آن نفس مسوّله است نفس مسوّله گاهي برادر كشي را زيبا نشان ميدهد نظير جريان آنچه كه برادران يوسف درباره يوسف كردند كه وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) فرمود: ﴿سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ﴾[40] خب اين نفس تسويل كرد ﴿فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ﴾[41] در جريان هابيل و قابيل هم كه بحثش قبلاً گذشت همين بود ديگر طوري است كه بالأخره براي آدم خوب و زيبا جلوه ميكند ميگويد اين كار، كار خوبي است اگر يك مختصر بدي هم باشد بدي هم داشته باشد جبران ميشود با اين فريب ميافتد در اين دام اين كار براي تسويل است گاهي انسان را به حد شرك ميرساند نظير كاري كه سامري پليد كرده است كه وجود مبارك موسي(سلام الله عليه) فرمود چرا اين كار را كردي گفت ﴿سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي﴾[42] خب يا حب جاه است يا حب مقام است بالأخره اين نفس مسوّله تمام آن لجنهاي بدبو را پشت اين تابلو زرورق پنهان ميكند يك قشر زيبايي يا شهد عسلي رويش ميكشد انسان ميبيند خوش طعم است بعد به دام لجن ميافتد وقتي به دام لجن افتاد او انسان را اسير ميگيرد وقتي اسير گرفت از اين به بعد فرمان ميدهد كه عالماً عامداً بايد اين حرام را مرتكب بشوي از آن به بعد ميشود اماره بالسوء ديگر لوّامه رخت برميبندد انسان ديگر خودش را ملامت نميكند ملامت در جايي است كه انسان يك احساس تأثّري داشته باشد خب از طرف ديگر در سورهٴ مباركهٴ «ق» فرمود كه وسوسههاي نفس انساني را ما بلديم ما ميدانيم ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ﴾[43] ما ميدانيم كه نفس او چه وسوسهاي ميكند بعد معلوم ميشود نفس انسان شأني از شئوني دارد كه او وسوسهها را به عهده ميگيرد حالا يا همان مُوَسْوِس مسوّل است بعد كم كم امّاره بالسوء ميشود يا اينها يك باند مسلّحياند كه يكي وسوسه ميكند يكي تسويل ميكند يكي امر به سوء دارد در مقاطع مختلف به هر تقدير انسان اينها را دارد يك چيزي هم هست كه همه اينها را كنترل ميكند كه آن فطرت است آن رئيس همه اين قواست خطابها متوجه اوست كه مواظب زيردستهايت باش اينها را ما به تو داديم همه اينها نعمت است اينها را بجا صرف بكن اين نفسي كه انتقامجوست اين را به عنوان ﴿أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ﴾ صرف بكن آنكه جاذبه دارد او را به عنوان ﴿رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ﴾[44] صرف بكن اينها ابزار تواند اين ابزار را هدر نده خطاب در حقيقت به همان آن نقطه آغازين است اينكه در بعضي از تعبيرات شد كه عقل مخاطب است عقل سواره ميبرد عقل عقاب ميبرد آن عقل كلي حسابش ديگر است وامّا در انسان يك نقطه مركزي هست كه شئون ديگر را آن نقطه مركزي اداره ميكند آنگاه خطاب همهاش به همين نقطه مركزي است حالا معلوم ميشود آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «اسراء» كه فرمود: ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ والفُؤاد كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾[45] يعني چه؟ در سؤال توبيخي سؤال محاسبهاي و مناقشهاي يك سائل است يك مسئول يك مسئولعنه همه جا همينطور است در اين سؤال مناقشهاي سائل خدا فرشتگان الهياند كه ﴿إِنَّ عَلَيْنَا حِسَابَهُمْ﴾[46] اينها ميپرسند اينها انسان را زير سؤال ميبرند ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾[47] مسئول خود انسان است مسئولعنه يعني آن زيرمجموعه سمع است و بصر و دل آدم اين دل همان شئوني است كه اطراف آن هسته مركزي دور ميزند ما يك خود نهايي داريم كه آن خود نهايي اين خودهاي عادي ما را تأمين ميكند او اگر خداي ناكرده فراموش شد آن وقت اينها ميداندار ميشوند لذا ذات اقدس الهي فرمود اينها آن خود اصلي را فراموش كردند ﴿نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾[48] بعد فرمود اينها كه خود اصلي را فراموش كردند فقط به فكر خود مجازياند در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» و امثال آن هست كه فرمود ما هر وقت به اينها ميگوييم جهاد في سبيل الله كنيد به جبهه برويد اينها ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾[49] اينها فقط به فكر خودشاناند چه كساني به فكر خودشاناند همينها كه خودشان را فراموش كردند اينها كه ﴿نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾ اينها خدا را فراموش كردند و خدا هم انسا كرد كيفري داد و اينها خودشان را از يادشان بردند به فكر خود حيوانياند به فكر خود باطلياند كه به جاي آن خود اصيل نشسته است و آن خود اصلي مخاطب است به او ميگويند تو مسئولي از دلت ميپرسيم نه تنها از چشم و گوش از دلت ميپرسيم دلت را چه كردي ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ والفُؤاد كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾[50] كل واحد مسئول عنهاند مسئول خود شخص است آن هسته مركزي است سائل هم خداست شخص مسئول است آن زيرمجموعه مسئولعنه است آن مطلبها مسئول عنهاند سائل هم خداست بنابراين انسان وقتي آن خود اصلي را فراموش بكند اين خودهاي اعتباري ميداندار ميشوند آن وقت غاصبانه دارند زندگي ميكنند اينها ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾[51] همين انفس دروغين اينها فقط به فكر خودشاناند چون خود راستين را فراموش كردند.
«اعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا»
«و الحمد لله رب العالمين»