درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

74/07/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 105

 

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لاَ يَضُرُّكُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَي اللّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ (۱۰۵)

گرچه همه آيات الهي نور است و جزء جوامع‌الكلم است ولي بعضي از آيات نسبت به آيات ديگر جامعيت بيشتري دارد اينكه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)فرمود: «اعطيت جوامع الكلم»[1] مصداق بارز آن جوامع‌الكلم خود قرآن كريم است و قرآن كريم دو كار اساسي دارد يكي براي بيان اينكه عالم و آدم را چه كسي آفريد توحيد چيست؟ دوم اينكه موحّد كيست؟ آن قسمت اول به معارف برمي‌گردد اين قسمت دوم به عارف برمي‌گردد قرآن كريم يك پيام اصلي‌اش آن است كه بگويد جهان را چه كسي ساخت مبدأ پيدايش جهان كيست اسما و حسناي او چيست؟ پايان جهان چيست؟ اين كارها را چه كسي كرد براي چه كرد و مانند آن كه تبيين معارف الهي است دوم براي پرورش عارف است كه موحّد را بپروراند مؤمن را بسازد انسان كامل را بسازد بقيه بحثها زير مجموعه اين دو تا اصل است پس اصل اول اينكه «التوحيد ما هو» اصل دوم اينكه «الموحد من هو» قرآن جز اين دو بيان كار ديگري ندارد بقيه زير مجموعه همين است اگر اسما و حسنا را ذكر مي‌كند آنها بيان اوصاف ذات اقدس الهي است اگر معاد و مواقف معاد و بهشت و جهنم و حساب و كتاب و تطاير كتاب و ميزان و كوثر و امثال ذلك را ياد مي‌كند اينها بازگشت به خدايي است كه هوالاخر است غير از ﴿هُوَ الأوَّلُ وَالْآخِرُ﴾ كه همان ﴿هُوَ الأوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ﴾[2] است چيزي در عالم نيست خداست و كار او خداست و وصف او خداست و اسم و رسم او اين براي بخشهاي اول بخش دوم اين است كه انسان وظيفه‌اش چيست؟ انسان خليفه خداست كمال انسان در نيل به مبدأ است قرب به مبدأ است و مانند آن اين دو عنصر اصلي قرآن كريم است يكي بيان اينكه «التوحيد ما هو» دوم اينكه «الموحد من هو؟»

مطلب بعدي آن است كه هيچ كتابي به اندازه قرآن كريم درباره معرفت نفس تهذيب نفس تزكيه نفس سخن نگفت و در بين كتابهايي كه در اين قرن اخير نوشته شده در اين عصر اخير نوشته شده هيچ كتابي به اندازه تفسير شريف الميزان درباره نفس سخني نگفته است شما اگر بحثهاي الميزان را در باب نفس جمع بندي كنيد شايد دو سه جلد الميزان باشد چون هيچ كاري مهم‌تر از تهذيب نفس نيست نه ما مسئوليتي غير از اين داريم نه از ما ساخته است و نه راه غير از اين است روح موجود است روح مجرد است رابطه روح با بدن چيست رابطه روح با عالم مثال چيست؟ رابطه روح با عالم عقل چيست؟ رابطه روح با عالم اله چيست؟ رابطه روح با بهشت و جهنم چيست؟ اين كارهايي كه ما مي‌كنيم چه اثري در روح دارد آيا اعراض‌اند روح را تغيير مي‌دهند يا تغيير نمي‌دهند و مانند آن اينها مهم‌ترين كار ماست و هر كسي اين راه را شناخت و طي كرد به جايي مي‌رسد و نجات پيدا مي‌كند وگرنه همه بحثها و درسها كه به اين اصل كلي برنگردد به بيرون پرداختن است نه به درون مثل كسي كه درون خانه‌اش دارد سقوط مي‌كند ويران مي‌شود اين بيرون را مرتب تعمير مي‌كند شما اگر مسئله نفس را با آن ابعاد گوناگوني كه قرآن كريم جمع بندي كرد فيش برداري كنيد موضوعها را كنار هم بگذاريد بعد به الميزان مراجعه كنيد استخراج كنيد مي‌بينيد چهار، پنج جلد الميزان را اين مسئله نفس تشكيل مي‌دهد خود قرآن كريم كه بهترين منبع است براي اينكه پيام خودش را برساند مي‌فرمايد من دو تا پيام دارم بقيه به همين دو تا پيام برمي‌گردد يكي ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾ يكي ﴿يُزَكِّيهِم﴾[3] آن ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَة﴾ به آن معارف برمي‌گردد و آن ﴿يُزَكِّيهِم﴾ به انسان‌سازي و مؤمن‌پروري برمي‌گردد در حقيقت يكي بيان اين است كه معارف الهي چيست يكي بيان اينكه انسان كامل كيست و مؤمن كيست تفسير‌هاي ديگر از تبيان مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) گرفته تا مجمع‌البيان امين الاسلام(رضوان الله عليه) بعد به تفسيرهاي ديگران در ذيل اين آيهٴ مباركه يك صفحه يا دو صفحه گاهي نصف صفحه گاهي ثلث صفحه بحث كردند حداكثر ممكن است سه، چهار صفحه بحث كرده باشند اما بحثهايي كه نظير المنار و امثال ذلك دارند يا حتي مجمع‌البيان دارد اگر يك مقداري درباره اين آيه بحث كردند اين است كه رابطه اين آيه با امر به معروف و نهي از منكر چيست براي اينكه اين آيه مي‌فرمايد ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لاَ يَضُرُّكُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ﴾ اگر ديگران گمراه شدند گمراهي ديگران به هدايت شما آسيب نمي‌رساند شما فكر خودتان باشيد ﴿لاَ يَضُرُّكُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ﴾ اگر شما هدايت يافتيد ضلالت ديگران به حال شما زيانبار نيست عده‌اي به اين آيه تمسك كردند راحت طلبان كه امر به معروف و نهي از منكر و امثال ذلك واجب نيست همان موعظه كافي است چون موعظه سخنراني كردن در اين زمينه حرف زدن يا چيز نوشتن خيلي سهل‌المؤنه است كلي‌گويي اما يك كسي كه بيراهه مي‌رود انسان به او اعتراض بكند نقد بكند اين كار هر كسي نيست ما خيال مي‌كنيم امر به معروف يعني سخنراني كردن منبر رفتن موعظه كردن اينها آن ترشّحات امر به معروف است اين آن نيست امر به معروف غير از وعظ است امر فرمان است يك كسي كه بد مي‌كند آدم بايد جلويش را بگيرد اين كار كار هر كسي نيست اين سخنرانيها چون خيلي آسان است چيز نوشتن چون خيلي آسان است موعظه چون خيلي آسان است به صورت كلي بر و بحر فاجر گوش مي‌دهند اما امر فرمان است تعبير امام راحل(رضوان الله عليه) يك وقتي در همين مسجد اعظم كه بحث امر به معروف را طرح مي‌كردند گفتند اگر كسي خلاف مي‌كند و ديگري به عنوان برادر مؤمن امر به معروف كرد و نهي از منكر كرد و اين شخص حرف او را گوش نداد دو تا معصيت كرد يكي معصيت خدا كرد يكي كه اين فرمان را گوش نداد انسان چنين قدرتي دارد آمر مي‌شود و اطاعت امر هم واجب است به هر تقدير امر به معروف غير از موعظه است آن ترشّحات ريز امر به معروف مي‌خورد به اين سخنرانيها و اين موعظه‌ها اين سخنرانيها و اينها تعليم است تعليم غير از امر به معروف و نهي از منكر است چون اين مسئله خيلي مهم است و آيه هم مي‌گويد كه اگر كسي گمراه شد گمراهي او به هدايت شما آسيب نمي‌رساند يك دستمايه و دست‌آويزي بود براي رفاه‌طلبان آمدند به اين آيه تمسك كردند گفتند كه ما بيش از اين تكليف نداريم همين كه ماه مبارك رمضان و محرم منبر مي‌رويم يا چيز مي‌نويسيم كافي است اينها تعليم است نه امر به معروف و نهي از منكر اينها جزء ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَة﴾ است امر به معروف جزء ﴿يُزَكِّيهِم﴾[4] است فرمان است جلوي بدي را گرفتن است خلاصه مبارزه است يك مايه مي‌خواهد و چون چنين چيزي را ممكن بود يك عده‌اي سوء استفاده كنند در زمان خود صحابه هم همين‌طور درگيري بود عده‌اي گفتند نه ما از خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) شنيديم كه فرمود امر كنيد اين آيه را به حضرت عرضه كردند حضرت فرمود آيه پيامش اين نيست امر به معروف كنيد نهي از منكر كنيد البته اگر رسيديد به كسي كه موجب به نفس است شح مطاع دارد حرفتان را گوش نمي‌دهد آنجا البته امر به معروف بر شما لازم نيست اين همان است كه در كتابهاي فقهي آمده كه اگر شما احتمال تأثير نمي‌ديد مي‌بينيد كه هيچ اثري ندارد البته آن وقت واجب نيست آن يك راه ديگري بايد طي كرد خب پس اگر يك مقدار بحثي شده است حتي در تبيان مرحوم شيخ طوسي بعد در مجمع البيان يا به المنار مي‌رسيد يا به تفسير‌هاي ديگر مي‌رسيد اگر يك مختصر بحثي هست يكي يك صفحه يا نصف صفحه يا دو صفحه بحث است درباره همين مسئله است كه آيا اين آيه دليل بر عدم وجوب امر به معروف است يا نه؟ اين به همان ﴿لاَ يَضُرُّكُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ﴾ بحث كرده‌اند اما ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ﴾ اين جمله اولي اين را بحث نكرده‌اند سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) چون آن بحث دوم را خيليها كردند و خيلي عميق و علمي هم نبود و با چند سطر مي‌شد او را جمع بندي كنيد همين كار را كردند اما بيش از سي صفحه درباره همين جمله اولي بحث كرده‌اند ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ﴾ جمعاً 35 صفحه بحث كردند شايد دو صفحه‌اش كمتر بيشتر يا كمتر مربوط به همين ﴿لاَ يَضُرُّكُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ﴾ باشد اما بيش از سي صفحه‌اش براي همين جمله اولي است تقريباً نه صفحه بحث قرآني كرده‌اند درباره همين جمله اول نه صفحه بحث روايي كردند درباره اين بحث جمله اول اين شده هيجده صفحه در حدود چهارده، پانزده صفحه هم بحثهاي علمي تلفيقي و متفرقه كرده‌اند درباره مسئله تهذيب نفس خلاصه اين است كه شما اين ايام جا دارد كه براساس دو نكته در اين زمينه الميزان را محور قرار بدهيد و رويش خوب مطالعه كنيد يكي آن بعد علمي قضيه است يكي آن بعد معرفتي و تزكيه‌اي و اساس كار ماست تا ما خودمان را نسازيم هرگز قدرت ساختن جامعه را نخواهيم داشت خب در حدود شش سال قبل در جوار بارگاه ملكوتي امام رضا(صلوات الله و سلامه عليه) تابستان كه بحث تفسيري بود سورهٴ مباركهٴ «حشر» آنجا مباحثه شد در سورهٴ مباركهٴ «حشر» اين آيه كريمه كه ﴿يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ٭ وَلاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ﴾[5] آن هم جزء اين سورهٴ «حشر» است به مناسبت اينكه آن سوره ما را به مراقبت و محاسبت دعوت مي‌كند مي‌فرمايد ﴿يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ﴾[6] هر كسي نگاه كند براي فردايش چه فراهم كرده است قيامت به قدري نزديك است كه گويي فرداست بعد هم فرمود كه مانند كساني نباشيد كه خدا را فراموش كردند و خدا آنها را انسا كرد آنها به ياد همه چيز هستند فقط خودشان را فراموش كردند اين دو تا آيه چون بار عميقي دارد در شرح آن دو تا آيه از همين آيهٴ محل بحث سورهٴ «مائده» كمك گرفته شد و نوع بحثهاي الميزان آنجا مطرح شد اگر آقايان خواستند نوارهايش هست ولي حيفمان مي‌آيد كه الآن بعد از گذشت شش سال ما هم حضور ذهن نداريم كه آنجا چه چيز را بحث كرديم ولي مسئله مهمي كه اين آيه ما را به او دعوت مي‌كند او را ما ارجاع بدهيم به آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «حشر» بحث شده است اگر البته نوار آن بحثها در خدمت آقايان باشد او را مطالعه بفرماييد كمك مي‌كند ولي اين باعث نمي‌شود كه ما در اينجا بحث مبسوط نكنيم خلاصه آماده باشيد به خواست خدا براي بحث مبسوط درباره نفس اولين مطلب آن است كه ذات اقدس الهي انسان را مسافر مي‌داند انسان مثل سنگ نيست كه يك جايي باشد اگر ديگري او را جابه‌جا كرد كه حركت مي‌كند وگرنه ساكن است اين‌طور نيست گرچه كل عالم در حركت است ولي به حسب مثال و به حسب حس يك تكه سنگي يك جايي افتاده است تا كسي او را جابه‌جا نكند جابه‌جا نمي‌شود انسان اين‌چنين نيست انسان مثل يك نهر رواني است انسان مسافر است اصل مسافر بودن را ذات اقدس الهي در سورهٴ مباركهٴ «انشقاق» مشخص كرده است آيهٴ شش به بعد سورهٴ «انشقاق» فرمود ﴿يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ﴾ حالا چه مسلمان چه كافر چه موحّد چه ملحد خطاب به ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ نيست خطاب به انسان است ﴿يَاأَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾ ﴿كَادِحٌ﴾ يعني كسي كه با تلاش و كوشش راه را طي مي‌كند چون از اين طرف فرمود ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ﴾[7] آن‌كه انسان را ساخت فرمود من او را زيبا ساختم ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ﴾[8] اما اين انساني كه در احسن تقويم ساخته شد و به صورت زيبايي خلق شده است ولو بلال حبشي باشد خيلي خوب آفريده شد اين هميشه در رنج است هيچ گاه آرام نمي‌گيرد با «لام» قسم ذكر كرد فرمود قسم ياد مي‌كنم كه من انسان را در رنج ساختم يك كسي خيال مي‌كند انسان باشد در عالم زندگي كند و رنج نداشته باشد يك هوس بيجايي است منتها رنجها فرق مي‌كند يك مشكل علمي است بعضي مشكل مالي دارند بعضي مشكل خانوادگي دارند بعضي مشكل كسبي دارند بعضي مشكل سياسي دارند بعضي مشكل هر كسي به يك مشكلي مبتلاست تا ساخته بشود خدا قسم ياد كرد كه من انسان را در مكابده در رنج قرار دادم اين «لام»اش «لام» قسم است ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ﴾[9] ﴿كَبَدٍ﴾ همين اين عضوي از اعضاي دستگاه گوارش است اما كَبَد يعني رنج، درد انسان در اين درد بايد ساخته بشود تا به جايي برسد خب پس كسي خيال بكند كه مثلاً فلان گروه راحت‌اند ما راحت نيستيم اين‌چنين نيست ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ﴾ چه بهتر كه انسان اين مكابده و رنج را در راه صحيح صرف بكند يك وقتي كسي باركشي مي‌كند براي اينكه سنگي را جابه‌جا كند يك وقت باركشي مي‌كند براي اينكه گوهري را جابه‌جا بكند خب چه بهتر كه انسان جزء باركشان گروه دوم باشد كسي در عالم نيست كه باركشي نكند و در رنج نباشد فرمود ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ﴾ خب چه بهتر كه انسان رنجش را در راه صحيح مصرف بكند

پرسش ...

پاسخ: بله آنكه هست نه آنها به خواست خدا در بحثهاي بعدي مي‌آيد آن صيرورت است كه فوق سير است آن صيرورت است كه فوق سير است آن هم صيرورت هم باز دو مقطع دارد يكي صيرورت الي الله است يكي صيرورت اللّهي يكي به سمت اله متحول شدن است يكي الهي شدن است گرچه اله شدن مستحيل است عقلاً و نقلاً اين چهار امر از هم جدا بشود يكي سير الي الله است كه يقيني است يكي صيرورت الهي است كه حق است يكي صيرورت الي الله است مرحله دوم، يكي صيرورت الهي است مرحله سوم، اينها حق است يكي صيرورت الله است كه اين مستحيل است عقلاً و نقلاً اله شدن مستحيل است عقلاً و نقلاً الهي و متألّه شدن حق است عقلاً و نقلاً آنها در بحثهاي پاياني خواهد آمد خب بنابراين كسي خيال بكند راحت است آن‌كه عالم و آدم را آفريد فرمود اينجا جاي راحتي نيست قسم ياد كرد خدا ﴿وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً﴾[10] كه همه در زحمت‌اند ولي يك عده زحمتشان در اين است كه حمارگونه بار مي‌كشند ﴿لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ﴾ ﴿حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا﴾[11] يا ﴿فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ﴾[12] يك وقت نه پيغمبر‌گونه رنج مي‌كشد امام‌گونه رنج مي‌كشد كه معارفي بيندوزد و با خود ببرد پس ﴿يَاأَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ﴾ تا آنجا در زحمتيد از آن به بعد اگر خوب رفتي راحتي اگر بردنت اول درد مضاعفت شروع مي‌شود بالأخره يا مي‌روي يا مي‌برند كسي آرام نيست اگر كسي خود مايل بود راه را مي‌رود نشد او را مي‌برند فرمود ﴿يَاأَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «انشقاق» ﴿إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾[13] حالا اگر مؤمن بودي با جمال حق با رحمت حق ملاقات مي‌كني ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ ٭ إِلَي رَبِّهَا نَاظِرَةٌ﴾[14] اگر خداي ناكرده كسي ملحد بود كه ﴿وَوَجُوهٌ يَوْمَئِذٍ بَاسِرَةٌ﴾[15] ترحبهم كذا و كذا اينها كساني‌اند كه اولين روز رنج مضاعفشان شروع مي‌شود و ذات اقدس الهي درباره آنها فرمود كه اين گروه نامه اعمالشان را به دست چپ مي‌دهند چون در همان آيهٴ شش سورهٴ «انشقاق» به بعد اين‌چنين آمده است ﴿يَاأَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي﴾ تا آنجا مي‌روي ﴿رَبِّكَ﴾ وسط هرگز نمي‌ايستي بعد هم ملاقات مي‌كني خدا را ﴿فَأَمَّا مَنْ أُوتِي كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ﴾[16] ﴿فَسَوْفَ يُحَاسَبُ حِسَاباً يَسِيراً ٭ وَيَنقَلِبُ إِلَي أَهْلِهِ مَسْرُوراً ٭ وَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ وَرَاءَ ظَهْرِهِ ٭ فَسَوْفَ يَدْعُوا ثُبُوراً ٭ وَيَصْلَي سَعِيراً ٭ إِنَّهُ كَانَ فِي أَهْلِهِ مَسْرُوراً ٭ إِنَّهُ ظَنَّ أَن لَن يَحُورَ ٭ بَلَي إِنَّ رَبَّهُ كَانَ بِهِ بَصِيراً﴾[17] پس همه به لقاي حق مي‌روند منتها بعضيها ملاقات رحمت حق و جمال حق نصيب آنها مي‌شود برخي ملاقات جلال حق و قهر حق نصيبشان مي‌شود يك عده در عين حال كه كورند ﴿وَنَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَي وُجُوهِهِمْ عُمْياً﴾[18] كورند و هيچ جا را نمي‌بينند فقط جهنم را مي‌بينند مي‌گويند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ همين كورها چطور كورها هيچ چيز را نمي‌بينند اين همه نعم در قيامت هست نمي‌بينند فقط جهنم را مي‌بينند مگر در دنيا اين همه مراكز مذهب و كتابهاي ديني بود نمي‌ديدند فقط فساد را مي‌ديدند اين همه آثار بهشت در دنيا بود هيچ كدام را نمي‌ديدند فقط به طرف فساد و معصيت حركت مي‌كردند در قيامت هم اين همه نعم هست هيچ چيز را نمي‌بينند كورند فقط جهنم را مي‌بينند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً﴾[19] اين، اين‌ چنين است آنچه كه در نهان انسان است آن روز ظهور مي‌كند خب يك كسي كه اين همه مراكز مذهب هست آنجا نمي‌رود آنجا را نمي‌بيند به طرف فساد مي‌رود اين واقعاً كور است ديگر ﴿فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَي الأبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور﴾[20] چشم ظاهريشان كور نيست اما آن چشمي كه بايد ببيند نمي‌بيند و در قيامت چون اين اسرار و سريره‌ها ظهور مي‌كند اينها هيچ يك از اين نعم را نمي‌شنوند نمي‌بينند بوي بهشت كه به فاصله پنصد فرسخ حالا فرسخ دنيا و آخرت به مشام اهلش مي‌رسد آنها اصلاً شامّه‌شان بسته است كسي كه ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ﴾[21] باشد آنجا شامّه بسته هم هست خب بنابراين هيچ كس نيست كه به ملاقات خدا نرود كورها هم مي‌روند منتها قهر خدا را در جهنم مي‌بينند كساني كه بصير و بينا هستند مهر خدا را در رحمت و بهشت مي‌بينند اين اولين مطلب.

مطلب دوم يا فصل دوم كه هر كدام از اينها زير مجموعه‌اي دارد اگر بخواهيد به همين بحثهاي عادي اكتفا بكنيد ضرر كرديد خلاصه همين بحثهاي معمولي مي‌شود رسائل و مكاسب در بيايد يا مثل اسفار و اشارات شفا درمي‌آيد اگر بخواهيد واقعاً خودمان را بسازيم و جامعه را بسازيم بايد روي آن علماً و عملاً كار بكنيم اين فصل اول روي اين فصل اول اگر شما فيش برداري كنيد آيات فراواني است كه به انسان مي‌گويد تو مسافري و تا لقاي خدا نرسيد نمي‌ايستيد آنجا دارالقرار است بالأخره اين ﴿فَفِرُّوْا إِلَي اللَّهِ﴾[22] اين دارالفرار است دنيا دارالفرار است بعد برزخ دارالفرار است در صحنه وسيع قيامت دارالفرار است بالأخره انسان يا بهشت يا جهنم آنجا مي‌شود دارالقرار يا مي‌روي يا مي‌برند رفتيم چه بهتر نرفتيم مي‌برند بالأخره اين فصل اول كه انسان مسافر است و پايان سفر هم لقاء الله است و اين لقاءالله يا به مهر و بهشت منتهي مي‌شود يا به قهر و جهنم منتهي مي‌شود اين فصل اول آيات فراواني را زير مجموعه اينكه فيش‌برداري كنيد مشخص مي‌شود كه چندين آيه در اين زمينه است لازمه اين فصل اول فصل دومي است كه آيات فراواني او را در بر دارند و آن اين است كه مسافرت راه طلب مي‌كند خب اگر راه نباشد كه سفر نيست آيات فراواني است كه اين فصل دوم را تأمين مي‌كند كه راه وجود دارد گاهي مي‌فرمايد صراط گاهي مي‌فرمايد سبيل صراط و سبيل گفتن خب نشانه راه است اين يك بخش از آيات گاهي مي‌فرمايد عجله كه در مقابلش تأنّي است عجله در قرآن آمده عجله وصف متحرك است ديگر اگر كسي كار نكند و تلاش و كوشش نداشته باشد اين نه تأنّي دارد نه شتاب عجله و تأنّي اينها وصف متحرك است اين متحرك يا تندرو است يا كندرو اگر اين تندي و كندي را به متحرك نسبت دادند مي‌شود عجله و تأنّي ﴿وَكَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولاً﴾[23] اين دو بخشي از آيات بخش سوم سرعت و بط است سرعت و بط وصف حركت است نه وصف متحرك فرق سرعت و بط با تأنّي و عجله آن است كه عجله وصف متحرك است اما سرعت وصف حركت آياتي كه دارد ﴿وَسَارِعُوا إِلَي مَغْفِرَةٍ مِن رَبِّكُمْ﴾[24] يا مسابقه بگذاريد ﴿فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ﴾[25] و سابقوه سرعت و مسابقت چون مسابقه بعد از سرعت است و سرعت هم فرع بر حركت است تا حركت نباش سرعت نيست تا سرعت نباشد هم سبقت نيست آن آيات در طول هم است البته فعلاً آنچه كه به بحث ما ارتباط دارد آيات سرعت است كه سرعت نشانه حركت است پس حركت در كار است پس صراط و سبيل گفتن كه در قرآن فراوان آمده است «صراط مستقيم سبيل الله» و امثال ذلك نشانه آن است كه حركت است عجله گفتن نشانه آن است كه حركت است در مقابلش تأنّي سرعت گفتن نشانه حركت است در مقابل بط ضلالت و هدايت نشانه آن است كه يك راهي است و يك رونده اين راه في نفسه يا مستقيم است يا معوج اين را آيات قرآن كريم دارد كه اين صراط مستقيم است و قرآن راهي نشان مي‌دهد كه غير ذي عوج است اين غير ذي عوج را در بحث غير ذي زرع ملاحظه فرموديد كه يك وقت راه مستقيم است كه تخلّف و اختلافي در او نيست يك وقت معوج است معوج يعني راه كج اين راهي كه معوج است دو گونه است يك وقتي مي‌شود او را اصلاح كرد ترميم كرد آن فراز و نشيبش را تپه و چاله‌اش را زياده و نقيصه‌اش را ترميم كرد اين مي‌شود راه معوج يك وقت است راهي است كه اصلاً قابل اصلاح نيست اين را مي‌گويند ذي عوج در آيات قرآن كريم فرمود اصلاً اين ذي عوج نيست غير ذي عوج است چون سلب آمده است اين سلب هر گونه اعوجاج را از قرآن برمي‌دارد اين كتاب غير ذي عوج است به هيچ وجه هم نمي‌شود او را كج كرد اين كتاب را نمي‌شود كج كرد اين راه مستقيم است خب.

پرسش ...

پاسخ: نه چون اين نفي كرده سلب است

پرسش ...

پاسخ: همان آن غير ذي‌زرع درباره اثبات است مي‌گويد غير ذي‌زرع است اين غير ذي‌عوج پيام سلبي دارد يعني هرگونه اعوجاج را نفي مي‌كند براي اينكه حالا بعد روشن مي‌شود كه اين اعوجاج از چه كسي درمي‌آيد فرمود ﴿يَبْغَونَهَا عِوَجا﴾[26] آنها مي‌خواهند كج كنند وگرنه ما چيز كجي نياورديم اينها قرآن را كج نكردند اگر راه عادي باشد اين راه عادي ممكن است كسي سنگ رويش بگذارد جايي را آب ببندد جايي را تپه كند جايي را چاله كند اين را معوج كند اما اگر يك راهي بود كه دست احدي به او نرسيد اين قابل كم و زياد كردن نيست اگر بخواهد كسي كم و زياد كند متحرك را كم و زياد مي‌كند ﴿يَبْغَونَهَا عِوَجا﴾ نه اينكه راه را كم و زياد بكند اين است

پرسش ...

پاسخ: خب بله ديگر آيات «يفسر بعضه بعضا»[27] ديگر

پرسش ...

پاسخ: بله اين آن را ندارد چرا؟ به هيچ نحو به قرينه آيات ديگر به هيچ نحو اعوجاج در او نيست چرا؟ براي اينكه كسي بخواهد اين را كج و كوله كند ﴿لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾[28] خودش را مي‌خواهد كج و كوله كند بله آزاد است لذا ﴿يَبْغَونَهَا عِوَجا﴾ آنكه در درون خودش است او را كج مي‌كند نه اين راه را خب پس آيات سورهٴ «انشقاق» نشان مي‌دهد انسان مسافر است كه آن فصل قبلي بود فصل بعدي اين است كه راه وجود دارد از تعبير به سرعت و بط از تعبير به تأنّي و عجله از تعبير به ضلالت و هدايت كه الآن اخيراً اشاره شده است اين نشان مي‌دهد كه راه وجود دارد چرا؟ براي اينكه اگر راه نباشد نه ضلالتي هست نه هدايتي هدايت براي كجاست براي جايي كه راه باشد به مقصد برسد بين راه و مقصد راه‌بند و رهزني نباشد سالك راه‌شناس باشد و اين راه را طي كند مي‌گويند هدايت ضلالت كجاست چون ضلالت عدم ملكه همين هدايت است يعني راه هست مقصد و مقصود هست راهزن و راه‌بند نيست ولي رونده اشتباه كرده بيجا رفته اين بزرگراه كه انسان را به مقصد مي‌رساند هيچ مشكلي در اين بزرگراه‌ها نيست حالا اگر كسي راه‌بلد نبود و پياده‌رو رفت و جاده‌خاكي رفت و گم شد او تقصير خودش است او را مي‌گويند ضال پس ضلالت كه در مقابلش هدايت است هدايت كه در مقابل ضلالت است نشان مي‌دهد يك راهي هست اگر راه نباشد نه هدايت است نه ضلالت مطلب ديگر آن است كه

پرسش ...

پاسخ: نه ضلالتي كه در مقابل هدايت است وگرنه لقطه را مي‌گويند ضال

پرسش ...

پاسخ: بله آن هم همين لقطه است ديگر الآن لقطه گم شده است مالي را كه آدم گم كرد يا مطلع است ديگر گم شده نيست يا مطلع نيست مي‌گويند ضال آن ضلالت در مقابل ابتلا است ضلالت در مقابل وجدان است اگر لقطه را مي‌گويند ضاله شما انشاد ضاله نكنيد در مسجد آن ضاله در مقابل مورد اطلاع و مورد يافت و امثال ذلك است اما ضلالت در مقابل هدايت و هدايت در مقابل ضلالت اين براي راه است وگرنه هدايتي هم كه در مقابل ضلالت نباشد او نشان نمي‌دهد راهي در كار هست خب اگر ضلالت در مقابل هدايت و هدايت در مقابل ضلالت نشانه اينكه راه است پس معلوم مي‌شود مقصدي هست.

مطلب ديگر آن است كه فرق بين هدايت و ضلالت از يك سو و غوايت از سوي ديگر اين است كه انسان غاوي غير از انسان ضال است غاوي يعني بي‌ هدف غوايت يعني هدف گم كرده بي‌ هدف ضال يعني هدف دارد راه را گم كرده يك وقت انسان اصلاً نمي‌داند كجايي است يك وقت مي‌داند كجايي است نمي‌داند كدام راه برود بعضيها اصلاً نمي‌دانند كجا بايد بروند بعضي مي‌دانند مسلمان‌اند موحّدند خدا را قبول دارند قيامت را قبول دارند منتها راه را گم كردند به جاي اينكه راه‌هاي صحيح را طي كنند راه‌هاي باطل را طي مي‌كنند خيال مي‌كنند آنها راه است پس يك وقت انسان راه را گم مي‌كند يك وقتي هدف را گم مي‌كند اگر هدف را گم كرد مي‌شود غاوي بي‌ هدف اگر راه را گم كرد مي‌شود ضال وزان ضلالت در مقابل غوايت اين است وزان نفع و ضرر در مقابل خير و شرّ است خير و شرّ نسبت به هدف سنجيده مي‌شود نفع و ضرر نسبت به طريق سنجيده مي‌شود اگر يك وقتي گفتند اين خوب است يا گفتند اين بد است يعني اين مقصد رواست آن مقصد روا نيست اگر گفتند اين سودمند است سؤال مي‌كنند براي چه سودمند است يا گفتند اين زيانبار است مي‌پرسند براي چه زيانبار است نفع و ضرر براي طريق است خير و شر براي هدف خب نفع و ضرر هم در قرآن زياد است فرمود چه چيزي به حال شما ضرر دارد چه چيزي به حال شما نفع دارد يكي از آياتي كه مسئله ضرر را مطرح كرده است همين آيه است ﴿لاَ يَضُرُّكُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ﴾ آيات ديگري دارد كه نفع را تأمين كرده است كه اين براي شما نافع است به شما بهره مي‌دهد خب نفع براي راه است بالأخره خب پس اين فصل كه زير مجموعه فراواني دارد نشان مي‌دهد كه راهي هست اينها آسان است يعني رسيدن به اينجاها آسان است چه اينكه ديگر مفسران هم رسيده‌اند اما از آن به بعد سخت، سخت است و آن اين است كه اين «راه» كجاست ما در سفرهاي عادي يك متحرك داريم يك «راه» داريم يك مقصد اگر كسي عازم زيارت اعتاب مقدّسه است خودش متحرك است اين فاصله‌هاي مثلاً قم تا مشهد يا قم تا كربلا اين «راه» است آن رسيدن به آن اعتاب مقدسه و زيارت آن ذوات مطهّره(عليهم الصلاة و عليهم السلام) اين هدف است سالك است و مسلك است و مقصد و مقصود اين «راه» مشخص است ما در سير انسانيمان سالك مشخص است كه ماييم مقصد و مقصود هم مشخص است كه لقاءالله است اما «راه» كجاست اين «راه» كجاست «راه» ياد گرفتن است كه اين مقدمه «راه» است نه «راه» «راه» بيرون در ماست يعني در آسمان و زمين است اينكه راه نيست نماز «راه» است نماز كه يك واجب تكليفي است نماز كه «راه» نيست روزه «راه» است روزه يك وجوب اعتباري و تكليفي دارد اينهاست كه در رساله‌هاي نوشتند در كتابهاي فقهي نوشتند «راه» كجاست هر چه شما و ما بيشتر مي‌گرديم مي‌بينيم در درون ما اگر «راه» نباشد بيرون براي ما «راه» نيست آن‌كه به خدا معتقد است و نماز مي‌خواند دارد «راه» مي‌رود آن‌كه به خدا معتقد است و روزه مي‌گيرد دارد «راه» مي‌رود آن‌كه به خدا معتقد است و واجبها را عمل مي‌كند او سالك است در سير و سلوك است آن‌كه حرام را ترك مي‌كند در سير و سلوك است قهراً «راه» كه مسلك است با سالك يكي مي‌شود «راه» بيرون از ما نيست «راه» در كتابها نيست «راه» در حوزه نيست «راه» در درس و بحث نيست اينها مقدمه «راه» است كه ما «راه» را طي كنيم وگرنه خب حالا ما فهميديم نماز واجب است اينكه «راه» نشد وقتي شروع كرديم به نماز خواندن اين شروع به «راه» رفتن است فهميديم روزه واجب است اينكه «راه» نيست وقتي شروع كرديم به روزه گرفتن اين «راه» رفتن است پس «راه» از خود سالك شروع مي‌شود پس مسلك و سالك مي‌شود يكي «راه» و رونده مي‌شود يكي اين در خودش دارد سير مي‌كند اين است كه ذات اقدس الهي فرمود ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ﴾ مي‌خواهيد به مقصد برسيد مواظب خودتان باشيد مثل اينكه به هر راننده‌اي مي‌گويند آقا اگر مي‌خواهي به مقصد برسي درست اين «راه» را برو اين اتوبان است ديگر از اينجا جدا نشو از اين جدا شدي به جاده خاكي رسيدي سقوط مي‌كني ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ﴾ اين اسم است به معني فعل يعني «الزموا انفسكم» اين ﴿أَنْفُسَكُمْ﴾ منصوب است مفعول است براي آن فعل محذوف عليكم اسمي است به معني فعل «اليك» «عليك» «دونك» «عندك» اينها اما اسم فعل را به تعبير مرحوم شيخ طوسي «فيك» و «منك» از اينها اسم فعل نمي‌سازند كه بوي خودي مي‌دهد اما «اليك» «عليك» «دونك» «لديك» يا به تعبير بعضيها «امامك» «خلفك» اينها اسم فعل است اگر يك اتومبيلي به سرعت دارد مي‌آيد و انسان بي‌خبر است مي‌گويند آقا جلوتو بپا جلو جلو «امامك» «امامك» يا يك گزنده‌اي از پشت سر حمله كرده است مي‌گويند «خلفك» «خلفك» يا اگر كسي رسيده به كرانه دريا نمي‌داند اينجا درياست مي‌گويند دريا، دريا يعني «بعدّ نفسك عن البحر اسد اسد العقرب العقرب الحيه الحيه» تا بگويند بعد نفسك عن الحيه او مي‌زند اينجا همه را حذف مي‌كنند مي‌گويند مار مار بگويند «بعدّ نفسك عن الحيه» تا اين كلمات را ادبي بگويند آن مار زد مي‌گويند مار مار اين است اينجا تا آدم غفلت بكند اين مسلك را از دست مي‌دهد آن وقت به فكر بيرون است فرمود ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ﴾

پرسش ...

پاسخ: اين هم ولايت است ديگر بله درست هم هست ولايت است امام اگر ما كه معتقديم حضرت امير(سلام الله عليه) امام است يعني آنكه بيرون از ذات ماست امام است يا تولّي او امامت است تولّي او امامت است وگرنه او آدم خليفةالله است خب اين چه سودي به حال ما دارد او براي خودش است چه مشكلي براي ما حل مي‌كند اعتقاد ما به ولايت و امامت و رهبري آنها اين تولّي براي ما «راه» است وگرنه او «راه» است براي خودش «راه» است چه سودي به حال ما دارد اعتقاد به اينكه او ولي ماست ما مولاّ عليه او هستيم به دنبال او بايد حركت كنيم اين تولّي براي ما صراط است فرمود «الصراط صراطان» يكي امام است يكي دين در قيامت اينها هم ظهور مي‌كنند خب وجود مقدس امام(سلام الله عليه) او براي من «راه» است چگونه من مي‌توانم با او به لقاءالله برسم تا به درون من راه پيدا نكند اعتقاد به امامت او اعتقاد به ولايت او پيروي دستور او اين مي‌شود صراط خب اينكه فرمود ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ﴾ يعني مردم مواظب خودتان باشيد اگر مواظب خودتان بوديد سر راهيد اگر مواظب خود نبوديد «راه» را رها كرديد خب اگر كسي هر سمت آدم برود بيراهه است ديگر مشغول درس و بحث باشد مشغول چيز نوشتن باشد مشغول كارهاي ديگر باشد همين كه خود را رها كرد مشغول بيرون خود شد سقوط كرد مثل كسي اين بزرگراه را رها كرد «راه» را رها كرد حالا بيراهه دارد مي‌رود حالا دارد مي‌رود خب برود بالأخره بيجا مي‌رود و بيرون از اتوبان مي‌رود لذا اينجاست كه ﴿ضَلَّ مَن تَدْعُونَ إِلاّ إِيَّاهُ﴾[29] هر چه كه غير خدا باشد انسان طلب بكند مي‌بيند گم شده است چيزي نيست فرمود كساني كه ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ﴾ قيعه يعني آن افق باز بيابان باز كه در آن كرانه‌هاي افق انسان خيال مي‌كند آب وجود دارد چنين چيزي را مي‌گويند قاع، قيعه، قاع صفصف، قيعه فرمود ﴿كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ﴾ كه ﴿يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً﴾ آن‌گاه چون تشنه است و اين آبنما را آب مي‌بيند به سرعت به دنبال اين حركت مي‌كند وقتي آمد دو مطلب بر او روشن مي‌شود ﴿اِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئًا﴾ مي‌بيند هيچ چيز نيست نفرمود «وجده لا شيء» چون عدم تحت وجدان قرار نمي‌گيرد فرمود ﴿لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً﴾ اما يك چيز ديگر هم آنجا برايش كشف مي‌شود ﴿وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ فَوَفّاهُ حِسَابَهُ﴾[30] آنجا معلوم مي‌شود كار به دست ديگري بود و راه برگشت هم ندارد مگر تمام نيروها را در اين راه صرف كرده است تمام اعضا خرد شده ديگر قدرت براي رفتن ندارد از آن به بعد مي‌فهمد چشمه جاي ديگر است كوثر جاي ديگر است اين به دنبال تكاثر مي‌گشت خب بنابراين آنجا مي‌شود ﴿ضَلَّ مَن تَدْعُونَ إِلاّ إِيَّاهُ﴾[31] از اين جهت فرمود ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ﴾ يعني «الزموا انفسكم» از اينجا تكان نخوريد از اينجا تكان نخوردن لازمه‌اش اين است كه انسان تمام خاطرات را كنترل كند تمام عقايد را تمام اخلاق را تمام نيّتها را كنترل كند هم بخشهاي علمي و دانشي‌اش را كنترل كند هم بخشهاي گرايش و عملش را كنترل كند كه اينجا بيگانه راه پيدا نكند چون اگر بيگانه راه پيدا كرد صاحبخانه را بيرون مي‌كند و اسير مي‌گيرد تمام تلاش شيطان اين است كه در اين درون بيايد و صاحبخانه را بيرون كند و اسير بگيرد اي كاش او در جنگ جهاد اكبر كه انسان با شيطان مي‌جنگد اگر خداي ناكرده شكست خورد اي كاش شيطان او را مي‌كشت شيطان هم نمي‌كشد كه اگر مي‌كشت كه آدم راحت بود كه او اسير مي‌گيرد و ديگر تا ندارد قيامت هم انسان در اسارت شيطان است براي اينكه ﴿كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَيَهْدِيهِ إِلَي عَذَابِ السَّعِيرِ﴾[32] قيامت هم در تحت امامت شيطان وارد جهنم مي‌شود ديگر رها نمي‌كند كه رها نمي‌كند او آدم را اسير مي‌گيرد و اينكه در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) آمده است كه «كم من عقل اسير تحت هون امير»[33] اين است خب اگر آدم در جنگ با شيطان كشته مي‌شد و نابود مي‌شد خب راحت بود بالأخره راحت بود يعني عذاب ادامه نداشت ولي شيطان هرگز انسان را نمي‌كشد فقط اسير مي‌گيرد.

«اعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا»

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] . من لا يحضره الفقيه، ج1، ص241.
[2] حدید/سوره57، آیه3.
[3] بقره/سوره2، آیه129.
[4] بقره/سوره2، آیه129.
[5] حشر/سوره59، آیه18 ـ 19.
[6] حشر/سوره59، آیه18.
[7] بلد/سوره90، آیه6.
[8] تین/سوره95، آیه4.
[9] بلد/سوره90، آیه6.
[10] نساء/سوره4، آیه122.
[11] جمعه/سوره62، آیه5.
[12] اعراف/سوره7، آیه176.
[13] انشقاق/سوره84، آیه6.
[14] قیامه/سوره75، آیه22 ـ 23.
[15] قیامه/سوره75، آیه24.
[16] انشقاق/سوره84، آیه7.
[17] انشقاق/سوره84، آیه8 ـ 15.
[18] اسراء/سوره17، آیه97.
[19] سجده/سوره32، آیه12.
[20] حج/سوره22، آیه46.
[21] بقره/سوره2، آیه171.
[22] ذاریات/سوره51، آیه50.
[23] اسراء/سوره17، آیه11.
[24] آل عمران/سوره3، آیه123.
[25] مائده/سوره5، آیه48.
[26] اعراف/سوره7، آیه45.
[27] . بحار الانوار، ج29، ص352.
[28] فصلت/سوره41، آیه42.
[29] اسراء/سوره17، آیه67.
[30] نور/سوره24، آیه39.
[31] اسراء/سوره17، آیه67.
[32] حج/سوره22، آیه4.
[33] . نهج‌البلاغه، نامهٴ 211.