74/07/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 101 و102
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَسْأَلُوا عَنْ أَشْيَاءَ إِن تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ وَإِن تَسْأَلُوا عَنْهَا حِينَ يُنَزَّلُ القُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ عَفَا اللّهُ عَنْهَا وَاللّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ﴾ (۱۰۱) ﴿قَدْ سَأَلَهَا قَوْمٌ مِن قَبْلِكُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِهَا كَافِرِينَ﴾ (۱۰۲)
بيان اقسام سؤال در قرآن کريم
اين كريمه كه از سؤال نهي ميكند بايد قبلاً معناي سؤال و اقسام سؤال مشخص بشود تا معلوم بشود كه محور منع چيست؟
الف: سؤال به معناي درخواست
سؤال در قرآن كريم چند قسم است قسم اول سؤالِ به معناي درخواست است كه در اين سؤال همهٴ ماسواي خدا سهيماند و همه از ذات اقدس الهي سؤال ميكنند[1] و چيز درخواست ميكنند و خداوند هم راه چنين سؤالي را باز كرده است و فرمود: ﴿وَسْأَلُوا اللّهَ مِن فَضْلِهِ﴾[2] ؛ از فضل خدا مسئلت كنيد؛ اما در عين حال كه در همين قسم اوّل كه سؤالِ به معناي درخواست است و با درخواست همراه است و خدا امر كرده است و فرمود: ﴿وَسْأَلُوا اللّهَ مِن فَضْلِهِ﴾ معذلك بعضي از امور است كه انسان او را محبوب ميپندارد در حالي كه خيرِ او نيست: ﴿وَ عَسيٰ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَ هُوَ شَرُّ لَكُمْ﴾[3] ناگزير هر چيزي را انسان نبايد از خدا سؤال بكند به معناي درخواست و تقاضا. پس سؤال به معناي درخواست و تقاضا در عين حال كه مأمور است محدود است.
ب: سؤال به معناي توبيخ و اعتراض
قسم دوم سؤالِ با توبيخ و اعتراض است؛ مثل اينكه ميگوييم كه فلان كس زير سؤال قرار گرفت. فلان كس زير سؤال قرار گرفت يعني سؤال توبيخي. اين زمينه هم ذات اقدس الهي فرمود: ﴿لا يُسْئَلُ عَمّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ﴾[4] ؛ يعني خدا مسئول نيست ولي ديگران مسئولند، چه اينكه در قيامت ميفرمايد: ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾[5] ؛ اينكه ميفرمايد: ﴿قِفُوهُمْ﴾ اينها را بازداشت كنيد براي اينكه اينها مسئولند، اين سؤال، سؤالِ توبيخي است، چه اينكه فرمود: ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلينَ﴾[6] ؛ ما از همه در قيامت سؤال ميكنيم و همه زير سؤالند. اين قسم سؤال آميخته با توبيخ است.
ج: سؤال به معناي استيضاح
قسم سوم سؤالي است آميخته با استيضاح و توضيح خواستن. اين هم در بعضي از موارد مُجاز است اما در بعضي از موارد ممنوع است؛ مثل اينكه دربارهٴ نوح(سلام الله عليه) كه بعد از جريان طوفان و غرق شدنِ پسرش اين سؤال را كرده است كه اين سؤال در حقيقت با استيضاح همراه بود؛ يعني توضيح خواست نه اعتراض و سؤالي بود كه با استيضاح همراه بود نه با اعتراض. در سورهٴ «هود» آيه 45 اين است: ﴿وَنَادَي نُوحٌ رَبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَإِنَّ وَعْدَكَ الحَقُّ وَأَنتَ أَحْكَمُ الحَاكِمِينَ﴾؛ خدايا! فرزند من از اهل من است (اين يك مقدمه) و تو هم فرمودي كه در جريان طوفان من و اهل من نجات پيدا ميكنيم (اين دو)، معذلك پسرم غرق شد، اين سرّش چيست؟ ولي تو احكم الحاكميني و من اعتراضي ندارم؛ ولي ميخواهم بفهمم! سؤالي است كه آميخته با درخواست و توضيح است نه با اعتراض.
سؤالهاي فرشتهها هم اين چنين است: ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ﴾[7] . اگر فرشته كار رسميِ او تسبيح خدا از هر نقص و تنزيه او از هر عيب است ناگزير سؤال اعتراض آميز نخواهد داشت، بلكه سؤالي است كه با توضيح طلبي همراه است. كساني كه در حدِّ فرشتهاند مثل نوح(سلام الله عليه) آنها هم سؤالشان با توضيح خواستن همراه است نه با اعتراض، لذا در ذيل آيهٴ 45 سورهٴ «هود» عرض كرد كه ﴿رَبِّ إِنَّ ابْني مِنْ أَهْلي وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ﴾؛ تو كه وعده دادي من و اهلم را نجات بدهي و وعده تو هم كه حق است ﴿وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمينَ﴾[8] ؛ من نميخواهم اعتراض كنم، بلكه ميخواهم بفهمم كه چطور شد كه بچهام غرق شد؟ آنگاه خداوند در جواب اين چنين فرمود: ﴿قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ﴾؛ يعني صغرا ممنوع است. من گفتم كه اهلت مصونند و تو قياسي تشكيل دادي و گفتي: ﴿إِنَّ ابْني مِنْ أَهْلي﴾[9] و اهل من هم كه بايد نجات پيدا كنند و اين هم بايد نجات پيدا كند در حالي كه اين غرق شده است.
جوابي كه خدا ميدهد ميفرمايد كه كبرا حق است و ما گفتيم كه اهل تو نجات پيدا ميكنند و اهل تو نجات پيدا كردند؛ اما اينكه پسرت غرق شد چون پسرت اهلت نبود و صغراي قياس ممنوع است: ﴿إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ﴾ چرا؟ چون ﴿إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾؛ هر چيزي را كه انسان نبايد سؤال بكند ولو پيغمبر باشد؛ يعني اين سؤالي كه با توضيح طلبي همراه است هم ممنوع است و همه جا كه نميشود توضيح خواست! اگر تو ميداني وعدهٴ من حق است و من احكم الحاكمينم چه بهتر كه ساكت باشي. ميبينيد كه كار نوح بيش از اين نبود اما ذات اقدس الهي هم تحليل كرد و جواب منطقي داد و فرمود كه صغرا ممنوع است و او از اهلت نبود و هم او را نصيحت كرد و فرمود: ﴿فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾ و بعد فرمود: همين كه انسان معتقد است كه آن مبدأِ او احكم الحلكمين است و معذلك دارد سؤال توضيحي ميكند، اين جهل است كه ﴿إِنّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلينَ﴾[10] .
اين از باب «حسناتُ الأبرار سيئات المقربين»[11] است وگرنه در كمال ادب سؤال كرد و عرض كرد: وعده تو حق است و تو هم احكم الحاكميني، من ميخواهم بفهمم چطور پسرم غرق شد؟ همين. خدا فرمود: ﴿إِنّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلينَ﴾. اين سؤال براي ديگران شايد مُجاز باشد اما براي كسي كه در حد فرشته هست مجاز نيست: ﴿فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلين﴾ اين دربارهٴ ذات اقدس الهي و نوح كه شيخ الانبياست بوده.
گفتگوي خضر و موسي درباره سؤال با استيضاح
در بين خود انبيا و اولياي الهي جريان خضر و موسي هم از همين قبيل است؛ وجود مبارك خضر كه مأمور به عمل به باطن بود موساي كليم(سلام الله عليه) مأمور شد كه از خضرِ راه كمك بگيرد؛ در سورهٴ مباركهٴ «كهف» ناظر به اين بخش است. وقتي خضر به موساي كليم گفت تو نميتواني مرا همراهي كني، سرّ آن كار را هم بيان كرد، چون موسي عرض كرد: ﴿هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَي أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً﴾؟ آنگاه خضر در جواب موساي كليم(عليهما السلام) فرمود: ﴿إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْرًا ٭ وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلََيٰ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا ٭ قالَ سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللّهُ صابِرًا وَ لا أَعْصي لَكَ أَمْرًا﴾ و آنگاه در متن قراردادِ مصاحبت اين جمله آمده است كه خضر به موسي(عليهما السلام) فرمود: ﴿فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلا تَسْئَلْنِي عَنْ شَيْءٍ حَتّيٰ أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْرًا﴾[12] ؛ تو اگر مصاحبت مرا درك كردي و رفيق من شدي و همسفرم شدي هيچ حرف نزن تا من بگويم. سؤال ممنوع است؛ اين كدام سؤال است؟ اين سؤالِ آميختهٴ با استيضاح است كه ممنوع است و سؤال با توضيح طلبي ممنوع است. فرمود: اگر پذيرفتي و براي تو حل شد كه خضر مأمور به باطن است و تو مأمور به ظاهري، او در ولايت قوي است و تو در شريعت قوي هستي، اگر او به ولايت عمل ميكند كه فوق شريعت است تو حق سؤال نداري و به اين شرط صحابت او را پذيرفت كه او سؤال نكند: ﴿فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلا تَسْئَلْنِي عَنْ شَيْءٍ حَتّيٰ أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْرًا﴾. آنگاه اسراري را كه براي موساي كليم به حسب ظاهر مستور بود و او نتوانست تحمل بكند از خضر (سلام الله عليهما) سؤال كرد، وقتي سه جريان گذشت[13] آنگاه موساي كليم ديد كه خضر(سلام الله عليه) فرمود: ﴿هذا فِراقُ بَيْني وَ بَيْنِكَ﴾[14] ؛ ديگر من تو را به صحابت نميپذيرم، تو حوصله آدم را سر ميآوري.
حد و حدود داشتن سؤال کردن
معلوم ميشود كه اگر انسان با خدا ميخواهد سخن بگويد سؤالش حدّي دارد و اگر با خليفه خدا با وَليّ خدا بخواهد مصاحبت كند سؤالش حدّي دارد. حالا اگر بخواهد با پيغمبر خدا(عليه الصلاة و عليه السلام) سؤالاتي كند و مطالبي را در ميان بگذارد آن هم حدّي دارد و هر چيزي را، هر جايي و در هر شرايطي كه نميشود سؤال كرد!
آنگاه اين سؤال توضيحي اگر حدّي داشت سؤال استفهامي هم حدّي دارد.
بيان سؤال استفهامي
قسم چهارم سؤال استفهامي است پس اوّل سؤالي است كه با درخواست همراه است، دوم سؤالي است كه با بازخواست همراه است كه سؤال اعتراض آميز است؛ نظير ﴿قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾[15] ، قسم سوم سؤالي است كه با توضيح همراه است كه همه اينها محدود بود و قسم چهارم سؤال استفهامي است كه با فهميدن و طلب فهم همراه است فقط و چيزي ديگر نيست. اين سؤال در اسلام بسيار ممدوح است و ذات اقدس الهي در سورهٴ «نحل» و مانند آن مشخص كرد و فرمود كه ما انبيا را فرستاديم، كتاب فرستاديم و مسايلي براي شما بايد حل بشود كه اگر نميدانيد بپرسيد؛ در سورهٴ «نحل» آيهٴ 43 فرمود: ﴿وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاّ رِجالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ﴾[16] و بعد به پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود كه تو مأموري كه مسايل را براي اينها تبيين كني و تفسير كني. از اين طرف پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مأمور به تبيين است و از آن طرف مردم مأمور به سؤال هستند. در آيهٴ 43 و 44 سورهٴ «نحل» اين دو مطلب آمده است: ﴿فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ ٭ بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ﴾؛ ميفرمايد: مردم بايد سؤال بكنند و تو بايد تبيين كني، بعد از تبيين مردم بايد تفكر كنند كه اين ردّ و بدل شدن سؤال و جواب مايهٴ گشايش خزائن علمي است.
اهميت رد و بدل شدن سؤال از ديدگاه برخي روايات
در چند روايت آمده است كه علم در خزينههاست و مفاتيح خزائنِ علميِ سؤال است و سؤال كنيد[17] ؛ ولي سؤال مال قلب عَقول است نه مال هر لسان سَئول. دربارهٴ حضرت امير (صلوات الله و سلامه عليه) آمده است كه او داراي قلب عَقول و لسان سَئول بود[18] ؛ يعني خيلي چيز ميفهميد و خيلي خوش فهم بود و توفيق پر سؤالي هم داشت و هر چه سؤال ميكرد پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) جواب ميداد و هر چه جواب ميداد او ميفهميد. اين لسان سَئول نعمت خوبي است براي كسي كه داري قلب عَقول است. حضرت امير (سلام الله عليه) چون داراي قلب عَقول بود توفيق لسان سَئول داشتن را هم پيدا كرده است[19] و زبان پر سؤال داشت؛ اما شما گاهي ميبينيد كه برخي داراي قلب عَقول نيستند اما لسان سَئولاند و وارد يك مسئلهاي كه ميشوند وسط بحث ميرسند و پر سؤالي ميكنند يا در يك رشتهاي كه مبادياش فراهم نشده در وسطهاي آن رشته شركت ميكنند و پر سؤالي ميكنند.1
اين سؤال استفهامي هم محدود است و اينچنين نيست كه انسان داراي لسان سَئول باشد ولي قلبش عَقول نباشد! اين لسان سَئول مال كسي است كه قلبش آن چنان باشد و به هر تقدير سؤال استفهامي بسيار ممدوح است و در چند روايت آمده است كه علوم در خزائن الهي مخزونند و مستورند و مفاتيح خزائن علوم الهي سؤال است[20] . او ميخواهد سؤال كند به عنوان استفهام نه سؤال كند براي نقل! اگر پر سؤال باشد بيش از فهم سؤال ميكند و اگر براي نقل باشد كه ديگر سؤال نيست و سؤال استفهامي نيست، بلكه درخواست است و داخل در قسم اوّل است. كسي كه ناقل حديث است درخواست ميكند از محدِّث كه بگو تا من بنويسم تا براي ديگران نقل كنم كه اين گزارشگر است و سؤال او سؤال قِسم اوّل است كه درخواست است. اين سؤال استفهامي مال يك كسي است كه ميخواهد خودش بفهمد و بعد به ديگران بفهماند نه اينكه براي ديگران نقل بكند. چنين كسي وقتي داراي لسان سَئول باشد خوب است كه قبلش داراي قلب عَقول باشد.
بيان مفهوم آيه شريفه درباره سؤال استفهامي
همين آيهٴ مباركهٴ سورهٴ «نحل» آيهٴ 43 و 44 ملاحظه ميفرماييد كه سه مسئله را ذكر كرد: يكي اينكه به مردم دستور داد كه سؤال استفهامي بكنند: ﴿فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ ٭ بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ﴾. دوم اينكه به پيغمبر(صلي الله عليه و اله و سلم) فرمود: تو مفسري و مسئول تبييني و بايد بيان كني: ﴿وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾.
بيان مذمت انسانها بيتفکر
مطلب سوم اين است كه ﴿وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ﴾[21] ؛ حالا اگر كسي اهل فكر نبود و فقط پُر سؤال بود مشمول آن نصوصي است كه از حضرت علي (سلام الله عليه) رسيده است كه «مَنْ ألَحَّ مِنَ السؤال أبْرَمَ»[22] «مَنْ ألَحَّ في السؤال حرم»[23] ؛ كسي كه پر سؤال باشد آدم را خسته ميكند، براي اينكه قبلي را متوجه نشد باز سؤال ميكند و لوازم يك مسئلهاي را كه ملزومش براي او روشن نشد سؤال ميكند كه يا انسان را به ستوه ميآورد و مُبرِم ميشود و يا انسان ترك ميكند: «من الح من السؤال ابرم» (اين يك حديث) و «من الح في السؤال حرم» (اين دو حديث).
اگر انسان به جايي رسيد كه زمينه براي او فراهم شد كه كليد را به دست او دادند آنگاه تا ميتواند بپرسد. وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) ميفرمايد كه آيهاي نبود كه در شب يا در روز، در خلوت يا در جَلوت بر پيغمبر(صلي الله عليه و اله و سلم) نازل بشود مگر اينكه من در جريان قرار ميگرفتم و من هم مرتب ميپرسيدم[24] . اين يك نعمت خوبي است و لسان سَئول داشتن از نعمتهاي پر فيض الهي است؛ ولي مسبوق به قلب عَقول بودن است. آنگاه در چنين فضايي ذات اقدس آلهي ميفرمايد: اين سؤال استفهامي حدّي دارد، چه اينكه آن سؤال تعنّتي هم حدّي دارد. آن سؤال تَعَنُّتي برميگردد به استيضاح كه «سَلْ تَفَقُّهاً وَ لا تَسْئَلْ تَعَنُّتاً»[25] ؛ اگر چيزي را بلديد از كسي سؤال نكنيد مگر او كه استاد شد همهٴ علوم اوّلين و آخرين را بلد است؟ اگر منظورتان آن است كه او را خَجِل كنيد كه طولي نميكشد كه پياده خواهيد شد يا اگر كسي را در امتحان داريد سؤال ميكنيد حق داريد كه سؤال استيضاحي كنيد، براي اينكه معلوم بشود كه او شايستهٴ كدام رشته است؟ اما يك چيزي را كه بلديد مگر هيئت ممتحنه هستيد كه از زيد و عمرو سؤال ميكنيد؟ اگر اين كار را كرديد بدانيد كه همين عمل به شما برميگردد.
بيان نکتهاي از محضر علامه طباطبائي
يك وقتي در محضر سيدنا الاستاد علامه(رضوان الله عليه) نشسته بوديم و ديدم كه ايشان اين جمله را فرمودند كه آنهايي كه مثلاً بت پرستي كردند و شرك ورزيدند بر اساس همان عادت باطل خودشان معبودهاي دروغين را صدا ميزنند؛ اينها از اين طرف ميگويند و ناديِ يعني آنكه مُنْتَدا و مجلس و محفل و انجمن آراي اينها بود اينها را در قيامت صدا ميزنند و ما هم از آن طرف زبانيه را صدا ميزنيم و به زبانيه ميگوييم بيا و اينها به ناديشان ـ نادي آن انجمن آرا و آن مُنْتَدَي و محفل و مجلس آرا را ميگويند نادي كه همان معبود آنها بود ـ ما زبانيه را صدا ميزنيم كه بيا ـ زباينه يعني آتش يا فرشتگان مامور عذاب ـ و او معبود خود را صدا ميزند كه بيا! اين ظاهر قرآن است! ايشان فرمودند كه هر دو در قيامت يك چيز را ميخواهند؛ اينكه آنها نادي خود را صدا ميزنند خداوند هم زبانيه را صدا ميزند، چون آن نادي همين زبانيه است؛ منتها اين را در ذيل اين آيه سورهٴ «علق» بيان نكردند.
گاهي انسان كار باطلي را كه انجام ميدهد عين زبانيه است كه ايشان اين را در جلدهاي اوّل يا دوم الميزان دارند[26] نه در جلدهاي آخر و ذيل آيهٴ سورهٴ علق. ميفرمودند كه اين بر اساس تجسم عمل است. نادي و مجلس آراي آنها همين زبانيه است در قيامت. حالا اگر كسي مطلبي را بلد بود و خواست كسي را خجل كند او همين زبانيه است در قيامت. انسان حق ندارد كه از هر چيزي سؤال كند، لذا فرمود: «سَلْ تَفَقُّهاً وَ لا تَسْئَلْ تَعَنُّتاً»[27] ؛ روي استيضاح و مسخره و استهزاء و تهكم و اينها سؤال نكنيد؛ اگر بلديد كه بلديد و اگر بلد نيستيد چيز ديگري ياد بگيريد و در جاي ديگر ياد بگيريد و چيزي را كه بلديد از كسي سؤال نكنيد.
به هر تقدير اينهايي كه از پيغمبر (صلي الله عليه و اله و سلم) سؤال ميكردند اگر سؤالهاي اينها تعنت بود يا تهكم بود و امثال ذلك بود اين از بحث خارج است و آن منعي ديگر دارد و اگر سؤالهاي آنها استفهامي بود و ميخواست به درد بخورد فرمود: چيزي را بپرسيد كه به دردتان بخورد و چيزي كه به درد نميخورد و بر فرض هم اگر ما جواب بدهيم شما را شرمنده ميكند از اين چيزها سؤال نكنيد يا اگر شما عمل نميكنيد از آنها سؤال نكنيد. حالا كه فضاي آيه روشن شد و معلوم شد كه سؤال چهار قسم است و هر كدام از اين اقسام چهارگانه هم حدّ و مرزي دارند، وقتي برميگرديم به آيه معلوم ميشود كه آيه چه ميخواهد بفرمايد.
تبيين آيه در مورد حد و مرز سؤال نمودن
﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ﴾ اين اختصاصي به خود پيغمبر (صلي الله عليه و اله و سلم) ندارد و صدر آيه مطلق است، گرچه ذيل آيه جريان پيغمبر را اشاره ميكند؛ ولي اصلْ عام است. اگر انسان بخواهد از سرگذشت خودش باخبر بشود و از اين چيزهايي كه اجمالاً ميداند اگر آن صاحب بصر يا صاحب نظر بگويد مايهٴ رسوايي اوست نبايد چنين چيزهايي را سؤال بكند. گرچه ذيل آيه مخصوص پيغمبر (صلي الله عليه و اله و سلم) است اما صدر آيه ميتواند به اطلاق خود باقي باشد و گرچه نكره در سياق نفي مفيد عموم است اما در صورتي كه مفرد باشد نه جمع، چون خود جمع كثرت را نشان ميدهد و اگر جمع مُحلاّ به الف و لام بود مشخص بود كه عام است؛ اما جمع نكره دو پيام دارد: يكي اينكه آن مورد سؤال و آن مسئول يكي نبود و بيش از يكي بود، يكي اين كه جميع اشياء نبود وگرنه الف و لام ميآورد يا ميفرمود كه لا تَسْئَلُوا عَن شيء (اين يك مطلب).
مطلب ديگر آن است كه اين جملهٴ ﴿إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ﴾ در محل جَرّ است تا صفت باشد براي ﴿أَشْيَاءَ﴾ و ناگزير يك اشياي مخصوصي نهي شده است: ﴿لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ﴾؛ هر چيزي را كه انسان نبايد بفهمد و اگر هم همسفر آدم خضر باشد و خود آدم هم موساي كليم باشد در هر صورت سؤال يك حدّي دارد. اگر سؤال توضيحي است يك حدي دارد و اگر سؤال استفهامي است يك حدي دارد. الان كسي كه به مبادي تفسير آشنا نيست اگر وارد بحث تفسير بشود و مدام سؤال بكند، اين غير از وقت گيري چيز ديگري نيست. در فقه همين طور است، در اصول همين طور است، در فلسفه و كلام همين طور است و در تاريخ و رجال هم همين طور است، علم بما هو علم درجاتي دارد؛ حالا اگر كسي در درجهٴ دو قرار گرفت اگر مطالب مربوط به درجهٴ سه را بپرسد به او ميگويند كه صبر كن، براي اينكه آن گوينده اگر جواب بدهد قابل فهم نيست و اگر جواب ندهد بد اخلاقي است و اگر جواب بدهد در عين حالي كه براي او قابل فهم نيست مزاحم وقت هم ديگران است، چه كار بكند در اين فضا؟
در ذيل همين آيه مرحوم طبرسي (رضوان الله عليه) آن حديث را از حضرت امير(سلام الله عليه) نقل كرده است كه «إنَّ افترض عليكم فرائض فلا تضيعوها و حدَّ لكم حدوداً فلا تعتدوها»[28] ؛ هر چيزي را حدي براي او ذكر كرده كه از آن حدش تعدي نكنيد. آدم وقتي به جايي رسيده است و آن مرز را واجد شد آنگاه هر چه را بپرسد جا دارد. اين چنين نيست كه انسان هر مطلبي را در هر شرايطي تحت عنوان تعلُّم بتواند سؤال بكند، چون وقت خود را ضايع ميكند، وقت آن استاد را ضايع ميكند و وقت ديگران را ضايع ميكند.
دستور خداي سبحان در مورد عدم اصرار انسان نسبت به سؤال کردن
به هر تقدير سؤال استفهامي هم حدّي دارد؛ اما اين دربارهٴ آن مطالب است، فرمود: ﴿لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ﴾ كه مربوط به مقدار فهم نيست يا مقدار استطاعت نيست كه در جريان خضر و موسي(عليهما السلام)، آمده است، بلكه خود اين مطلب گزنده است. اگر انسان از سرگذشت خود سؤال بكند كه اگر روشن بشود انسان را متأثر ميكند فرمود كه اين چيزها را نپرسيد يا از احكامي كه خدا عفو كرده و نازل نكرده از آنها سؤال نكنيد، چون اگر سؤال كنيد و معلوم بشود كه واجب است كه انجام نميدهيد!
اگر چيزي را كه خدا ساكت شده است از آن لا نسياناً و لا عصياناً ولا غفلةً و لا جهلاً، بل تحنناً و رحمةً شما چرا اصرار داريد كه سؤال كنيد؟ براي اينكه اگر خدا بفرمايد كه مصلحت ندارد كه اين چنين نيست و مصلحت دارد و اگر برابر آن مصلحت دستور بدهد كه نظير سرنوشت مسيحيها و يهوديها مبتلا خواهيد شد، جريان قصه مائده اين طور بود[29] و جريان قصهٴ ذبح بقره اين طور بود[30] ، اين يك سرنوشتي شد و عبرتي شد براي ديگران كه اين كار را مثل آنها نكنيد. اگر او جواب ندهد ميگويند بد اخلاقي كرده و وقتي جواب بدهد، خودش را به ستوه آورده و ديگران را به ستوه آورده و مستمع هم نفهميده است. صغرا را فرمود كه ممنوع است كه شما اگر ميداني وعدهٴ خدا حق است و خدا احكم الحاكمين است[31] بايد به مقام صبر و تسليم و رضا رسيده باشي، چه داعي دارد سؤال كني؟ سؤال استيضاحي و سؤالي كه توضيح طلب ميكند از خدايي كه احكم الحاكمين است روا نيست و به هر تقدير و به طور يقين يك مصلحتي دارد. اگر ميخواهيد استفهام كنيد جاي استفهام مشخص است و اگر ميخواهيد توضيح طلب كنيد از كسي كه احكم الحاكمين است توضيح خواستن معنا ندارد.
در اين آيه اشياء را مقيّد كرده است: ﴿لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ﴾ و فرقي نميكند در ترجمه، چون اين أخبار بعد از علمِ بها اوصافند و قبل از علمِ بها أخبارند و قيود جملهاند. فرقي نميكند از اين جهت كه ميگويند صفت است يعني او را محدود كرده است؛ يعني اشيائي كه اگر معلوم بشود، كه در هر صورت اين جمله قيد است براي آن ولو اصطلاحِ صفت نباشد. قيد است براي آن؛ يعني اشيائي مقيده نهي شده است نه مطلق اشياء، پس به دو دليل اين ﴿أَشْيَاءَ﴾ مفيد عموم نيست.
بيان کيفيت سؤال و جواب و درخواست ابراهيم(عليه السلام) از خدا
معلوم ميشود كه آن اطمينان قلب را داشت، چون گفت: ﴿إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمينَ﴾[32] و وجود مبارك حضرت ابراهيم هم نه براي اين بود كه از خدا چيزي را سؤال بكند، اين سؤال استيضاحي نبود، بلكه سؤال حضرت ابراهيم سؤال قِسم اوّل بود و سؤال درخواستي بود؛ يعني خدايا! به من ياد بده كه من چگونه مردهها را زنده كنم؟ وگرنه من ميدانم كه تو مردهها را زنده كردي و ميكني براي اين كه قبل از اين جريان جريانِ ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَيٰ الَّذي حَاجَّ إِبْراهيمَ في رَبِّهِ﴾ آنجا ابراهيم استدلال كرد و گفت كه ﴿رَبِّيَ الَّذي يُحْيي وَ يُميتُ﴾[33] آن وقت اينجا ابراهيم ميآيد از خدا سؤال ميكند كه كيف تحيي الموتي؟ اين سؤال با آن جريانِ ﴿أَوْ كَالَّذي مَرَّ عَليٰ قَرْيَةٍ﴾[34] خيلي فرق ميكند؛ به خدا عرض ميكند كه خدايا! معاد كه حق است و همهٴ مردهها را تو زنده ميكني؛ ولي به من هم ياد بده كه من چگونه مرده را زنده كنم؟ ﴿رَبِّ أَرِني كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتيٰ﴾[35] نه كيف تَحيَي الموتي! نه اينكه چگونه مردهها زنده ميشوند؟! يا كيف تُحيِي الميّت؟! اين طور نيست. آن حشر اكبر را ميخواهد نمونهاش به دست خودش پيدا بشود و من هم ميخواهم مرده زنده كنم چون خليفه توام. همان طوري كه يكي خليفه توست و خلق ميكند، من هم خليفه توام در معاد و ديگري خليفهٴ توست در مبدأ.
جريان حضرت عيسي (سلام الله عليه) اين بود كه ﴿إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْني فَتَنْفُخُ فيها فَتَكُونُ طَيْرًا بِإِذْني﴾[36] تا آخر كه اين ميشود خليفهٴ هو الخالق و من ميخواهم بشوم خليفهٴ هو المعيد. آن آيه اين را ميخواهد بگويد و همين كار را هم كرده است. به هر تقدير آن سؤالِ قِسمِ اوّل است؛ اما در اينجا اين سؤال محدود و مقيد است: ﴿لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ﴾. آنگاه انسان اگر تفصيلاً بداند كه فلان شيء مايهٴ شرمندگي آدم است كه اقدام نميكند و اگر اجمالاً بداند كه بعضي از امور مايهٴ شرمندگي است اطراف علم اجمالي را بايد پرهيز كند و اين آيه ناظر به آن مقدار است وگرنه جايي را كه انسانِ عاقل ميداند اگر اين روشن بشود او مفتضح خواهد شد كه اقدام به سؤال نميكند. چيزهايي كه يا اطراف علم اجمالي شماست كه مايهٴ رسوايي ميشود يا يك احتمال عقلايي ميدهيد كه اگر روشن بشود خجل خواهيد شد، دست به چنين كاري نزنيد: ﴿لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ﴾.
آنگاه اگر ميخواهيد استفهام داشته باشيد و سؤال قرآني داشته باشيد يا فقهي داشته باشيد، بعد از اينكه خطوط كلي و راه را خود قرآن مشخص كرد و دستور كار به شما داد، آنگاه ﴿وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ﴾؛ اما نه تُبْدَ لَكُمْ كه بعد تُبْدَ لَكُمْ و تَسُؤْكُمْ بشود، آن نيست و آن مفسده همچنان باقي است. وقتي دستورِ كار آمد و محور قضيه روشن شد، حالا اگر واقعاً اهل سؤال استفهامي هستيد استفهام كنيد كه بعد براي شما روشن ميشود، نه تُبْدَ لَكُمْ و تَسُؤْكُمْ، آن تَسُؤْكُمْ برطرف شده است و يك سؤالات معقولي مانده و سؤالات استفهامي مانده است كه اين سؤالات استفهاميِ شما پاسخ هاي تفهيمي را به همراه دارد: ﴿وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ﴾.
آيه در اين زمينهٴ شجره و انساب نازل نميشود، پس معلوم ميشود كه دربارهٴ جريان حج و امثال حج است و عمده اين مسئله است. آن هم شأن نزول به صورت حديث مسند و صحيح نبود بلكه[37] نوع آن شأن نزولها اين چنين است؛ ولي تاب اين را دارد كه از آنهايي كه اگر روشن بشود مايهٴ شرم شماست آنها را سؤال نكنيد و چيزي كه محور دستور شما قرار گرفت از آنها بخواهيد سؤال كنيد عيبي ندارد، البته اگر واقعاً ميخواهيد عالم بشويد و انگيزهٴ علمي داريد.
توضيح واژه «عنها» در آيه
﴿وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها﴾ چون اين ﴿عَنْهَا﴾ گرچه به آن اشياء برميگردد ولي اين اشياء عين آن اشياء نيست، بلكه آن اشياء، اشياءِ مقيد است. ﴿إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ﴾ اين ديگر مقيد نيست به ﴿إنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ﴾ بلكه اين يك چيز ديگري است، نه اينكه حالا خداوند چيزهايي را كه اگر روشن بشود مايه شرمندگي شماست آنها را هم مثلاً بيان ميكند، اينطور نيست. ﴿وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ﴾، البته اين هم شرط است و مشخص نشد كه اينها سؤال كردند يا نكردند! بعد فرمود: ﴿عَفَا اللّهُ عَنْها﴾؛ خدا از آن اشيايي كه صرف نظر كرده است شما مأمور به سؤال نيستيد. او نسياناً عفو نكرده، عصياناً عفو نكرده، غفلتاً و جهلاً عفو نكرده و صرف نظر نكرده است، بلكه لمصلحةٍ صرف نظر كرده است و شما هم سؤال نكنيد. ﴿وَ اللّهُ غَفُورٌ حَليمٌ﴾؛ اوست كه از لغزشها ميگذرد و اوست كه از بعضي از نكات ميگذرد براي رعايت حال شما. ﴿قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها كافِرينَ﴾؛ بعضي از اقوامِ گذشته مشابه اين سؤالها را داشتند و انبيا پاسخ دادند و آنها كفر ورزيدند.
اگر جريان مائده باشد از سؤال قسمِ اوّل است و سؤال درخواستي است كه اينها ﴿أَنْزِلْ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ﴾؛ ما از بس اين پياز و امثال ذلك ديديم آسيب ديديم و گاهي هم همين بنياسرائيل همين چيزها را ميخواستند[38] ؛ اما آنها ﴿أنْزِلْ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ﴾، كه ﴿تَكُونُ لَنا عيدًا ِلأَوَّلِنا وَ آخِرِنا﴾[39] ؛ مسيحيها از عيساي مسيح(سلام الله عليه) مائده را طلب كردند كه اين سؤالِ درخواستي است ذات اقدس الهي فرمود: اين نعمتي كه اينها خواستند اگر ما انجام بدهيم و اينها اطاعت نكنند كيفرِ تلخ به انتظار اينهاست: ﴿إِذْ قالَ الْحَوارِيُّونَ يا عيسَيٰ ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطيعُ رَبُّكَ أَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ قالَ اتَّقُوا اللّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ ٭ قالُوا نُريدُ أَنْ نَأْكُلَ مِنْها وَ تَطْمَئِنَّ قُلُوبُنا وَ نَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنا وَ نَكُونَ عَلَيْها مِنَ الشّاهِدينَ﴾؛ ما انگيزهٴ خوب داريم، آنگاه عيساي مسيح (سلام الله عليه) درخواست آنها را به خدا ابلاغ كرد و عرض كرد: ﴿اللّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ تَكُونُ لَنا عيدًا ِلأَوَّلِنا وَ آخِرِنا وَ آيَةً مِنْكَ وَ ارْزُقْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الرّازِقينَ﴾. ذات اقدس الهي در جواب چنين فرمود: ﴿قالَ اللّهُ إِنّي مُنَزِّلُها عَلَيْكُمْ﴾، امّا ﴿فَمَنْ يَكْفُرْ بَعْدُ مِنْكُمْ فَإِنّي أُعَذِّبُهُ عَذابًا لا أُعَذِّبُهُ أَحَدًا مِنَ الْعالَمِينَ﴾[40] .
در جريان قوم موساي كليم هم اينچنين بود و آنها هم سؤالات درخواستي داشتند و هيچ كدام سؤالات استفهامي نداشتند. اينكه بعضي از مفسرين[41] حتي سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) احياناً تطبيق ميكنند اين مسئله ﴿قَدْ سَأَلَهَا قَوْمٌ﴾ را بر قصه نصارا و بر قصه موساي كليم[42] ، اينها هيچ كدام تطبيق نميشود، براي اينكه آن سؤالها از سؤالهاي درخواستي بود و اين سؤال از سؤالهاي استفهامي است مگر اينكه بگوييم جامع اينها معيار است؛ ولي اگر بگوييم كه در جريان ذبح بقره[43] مطرح است كه سؤال استفهامي بود و لجاجتي را به همراه داشت و الحاح و ستوه آوردن را به همراه داشت بد نيست
ـ اعاذنا الله من شرور انفسنا ـ . «والحمد لله رب العالمين»