درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

74/07/10

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 100 الی102

 

﴿قُل لاَ يَسْتَوِي الخَبِيثُ وَالطَّيِّبُ وَلَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الخَبِيثِ فَاتَّقُوا اللّهَ يَاأُولِي الالبَابِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾ (۱۰۰) ﴿ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَسْأَلُوا عَنْ أَشْيَاءَ إِن تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ وَإِن تَسْأَلُوا عَنْهَا حِينَ يُنَزَّلُ القُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ عَفَا اللّهُ عَنْهَا وَاللّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ﴾ (۱۰۱) ﴿قَدْ سَأَلَهَا قَوْمٌ مِن قَبْلِكُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِهَا كَافِرِينَ﴾ (۱۰۲)

بيان عدم تساوي خبيت و طيب

در آيهٴ اوّل ذات اقدس الهي فرمود: خبيث و طيّب مساوي هم نيستند چه رسد كه خبيث از طيّب بالاتر و بهتر باشد. اگر منظور خبيث و طيّبِ مادي باشد كه يك امر بيّن الرشدي است؛ يعني مسلّم است كه ميوهٴ پوسيده و بدبو مساويِ ميوهٴ سالم و خوب نيست، غذاي ماندهٴ بدبو مساويِ با غذاي سالم و خوب نيست و اين چيز روشني است و نيازي به وحي ندارد. اگر منظور آن است كه چيزي كه خبيث و طيّب بودنِ آن براي مردم روشن نيست به اين زبان تفهيم بشود كه يكي خبيث است و ديگري طيّب و كبراي مسئله را هم كه شما مي‌دانيد كه خبيث و طيّب مساوي نيستند و هرگز خبيث مساوي طيّب نيست چه رسد كه بهتر از طيّب باشد، بنابراين آن دو امر هرگز مساوي هم نخواهند بود.

بيان ذلك اين است كه مسئلهٴ علم و جهل، مسئلهٴ ايمان و كفر، مسئلهٴ حق و باطل، مسئلهٴ حسن و قبح، مسئلهٴ صدق و كذب و اينگونه از معارف معنوي براي مردم جاهلي روشن نبود كه مثلاً علم بالاتر از جهل است يا در جامعه‌اي كه جهل حكومت مي‌كرد و غارتگري حكومت مي‌كرد علم و عدل در آنجا ارزشي نداشت. اگر دين درصدد بيان مصداق باشد كه بفرمايد حق طيّب است و باطل خبيث، عدل طيّب است و ظلم خبيث، علم طيّب است و جهل خبيث، نزاهت و پرهيزكاري طيّب است و تبهكاري خبيث؛ اگر در صدد بيان اينگونه از حقايق باشد آنگاه اين را به صورت يك امري كه كبراي آن معلوم است ولي صغرا را بيان مي‌كنند ذكر مي‌كند. مي‌فرمايد كه مؤمن طيّب است و كافر خبيث، ايمان طيّب است و كفر خباثت دارد و شما كه مي‌دانيد خبيث و طيّب مساوي هم نيستند ناگزير مؤمن و كافر مساوي هم نيستند.

بنابراين اينگونه از آيات براي بيان آن است كه اين معاني اختصاصي به امور مادي ندارد بلكه در معارف غيبي هم راه دارد. نمونه‌هايي از اين در سور ديگر قرآن كريم آمده است؛ مثلاً در سورهٴ مباركهٴ ‌«بقره‌» آيهٴ 221 اينچنين فرمود: ﴿وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتّي يُؤْمِنَّ وَ َلأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْكُمْ وَ لا تُنْكِحُوا الْمُشْرِكينَ حَتّي يُؤْمِنُوا وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكُمْ﴾؛ مرد با ايمان بهتر از مرد بي ايمان است گر چه آن مرد بي ايمان وضع مُعْجِب و جاذبه داري داشته باشد چه از نظر بدن و چه از نظر مال: ﴿وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكُمْ﴾.

در سورهٴ مباركهٴ ‌«توبه‌» در بخشي از آن سور فرمود كه اموال يك عده و اولاد يك عده شما را به شگفتي وادار نكند؛ آيهٴ 55 سورهٴ ‌«توبه‌» اين است كه ﴿فَلا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ﴾، چه اينكه در همان سورهٴ مباركهٴ ‌«توبه‌» آيهٴ 85 اين است كه ﴿وَ لا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ أَوْلادُهُمْ إِنَّما يُريدُ اللّهُ أَنْ يُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الدُّنْيا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ﴾، چه اينكه باز در جريان منافقين در آيهٴ 4 سورهٴ ‌«منافقون‌» فرمود: ﴿وَ إِذا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسامُهُمْ وَ إِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّي يُؤْفَكُونَ﴾؛ اينها يك ظاهر اعجاب انگيزي دارند كه شما را به شگفتي وادار مي‌كنند؛ ولي اينها خبيث‌اند و باطل‌اند و مؤمن طيّب و بر حق است و مانند آن. ناگزير با بيان اينگونه از موارد صغرا مشخص مي‌شود و وقتي صغرا مشخص شد كه چه چيزي طيّب است و چه چيزي خبيث؟ آنگاه از آن كبراي بيّن الرشد استفاده مي‌كنند كه ﴿لا يَسْتَوِي الْخَبيثُ وَ الطَّيِّبُ﴾؛ شما كه مي‌دانيد خبيث مساوي طيّب نيست چه رسد كه بيشتر از آن باشد، چون خبيث اگر بخواهد بهتر از طيّب باشد بايد به قدري ترقّي كند كه همتاي طيّب بشود و از آنجا هم بگذرد، در حاليكه هرگز خبيث مساويِ طيّب نيست چه رسد كه از آن بهتر باشد.

پاک نهاد بودن انسانها در زمان آفرينش

بنابراين با بيان مصاديق قبلي از آن كبراي بيّن و بديهي استفاده مي‌كنند؛ يعني چيزي كه براي مردم روشن نبود قرآن از باب ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾[1] و مانند آن پرده برداشت و فرمود كه در نهان انسان يك فطرتي است كه اين را خدا سالم آفريد و كفر و فسق و معصيت و مانند آن مايهٴ عيبناك شدن اين فطرت است و اگر معيب و مريض شد طراوتش را از دست مي‌دهد و بوي بدي هم دارد و اين بوي بد روزي كه واقع ظهور مي‌كند به مشام شما مي‌رسد. يك عده‌اي غذاي آنها جز چيزهاي ماندهٴ بدبو چيزي ديگر نيست كه اين را در سورهٴ مباركهٴ ‌«حاقه‌» مشخص كرد و فرمود كه اينها طعامشان غسلين است؛ در سورهٴ ‌«حاقه‌» آيهٴ 35 و36 اينچنين فرمود: ﴿فَلَيْسَ لَهُ الْيَوْمَ هاهُنا حَميمٌ﴾؛ يك دوستي كه دوست گرمي باشد براي اينها نيست ﴿وَ لا طَعامٌ إِلاّ مِنْ غِسْلينٍ﴾؛ غِسلين همان چرك است؛ آنجا كه جاي چرك نيست بلكه اين چركها را از اينجا به همراه مي‌برد. اگر كسي مريض شد بعد متعفن مي‌شود و بعد مي‌شود مردار و اگر كسي سالم بود طيّب و طاهر است.

بيان طيب کبري و خبيث در کلام نوراني اميرالمؤمنين(عليه السلام)

در بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه دربارهٴ افراد عادي دارد كه اين افراد عادي مردار مي‌شوند و بعد اين افراد را به اتاق عملِ اينها مي‌برند كه قبر همان اتاق عملِ اينها است و او را به عملش تحويل مي‌دهند: ‌«فَأَسْلَمُوهُ فِيهِ إِلَي عَمَلِهِ»[2] . دربارهٴ علماي با عمل و مردان الهي مي‌فرمايند كه «قُلُوبُهُمْ فِي الْجِنَانِ وَ أَجْسَادُهُمْ فِي الْعَمَلِ»[3] ؛ هم اكنون دلهاي اينها در بهشت است و بدن اينها در كار اينكه ديگر مردار نمي‌شود و اين گروه مردار نخواهند شد. پس يك عده مردارند و هم اكنون مردارند و يك عده در بهشت‌اند و هم اكنون در بهشت‌اند و با مرگ ظاهر مي‌شود كه اينها در چه حال بودند؟

اگر «قُلُوبُهُمْ فِي الْجِنَانِ وَ أَجْسَادُهُمْ فِي الْعَمَلِ»[4] است و اگر مرگ فقط پرده را برمي‌دارد، آنگاه معلوم مي‌شود كه اگر كسي معطر است بوي خوب را از همينجا به همراه بُرده است و اگر معطر نيست يا آلوده و متعفن است آن تعفن را از همينجا به همراه بُرد است، فرمود: ﴿فَلَيْسَ لَهُ اليَوْمَ هَاهُنَا حَمِيمٌ ٭ وَلاَ طَعَامٌ إِلَّا مِنْ غِسْلِينٍ﴾[5] كه اين غِسلين يعني چرك و چيزهاي آلوده را از همين جا مي‌برد. پس اين مي‌شود خبيث و آن مي‌شود طيّب. كبراي مسئله روشن است كه ﴿لا يَسْتَوِي الْخَبيثُ وَ الطَّيِّبُ﴾ و عمده صغراي مسئله است كه آنها نمي‌دانند كه جهل خبيث و خباثت است و علم طِيب و نور است و حق و باطل اينچنين‌اند. آنكه مي‌گويد: ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾[6] او نظام ارزشي‌اش اين است كه هر كسي توانست غارتگري كند موفق است و وقتي اسلام آمد و گفت: ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾ باطل است و ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّي﴾[7] صحيح است، آنگاه معلوم مي‌شود كه غارتگري و استعلا خبيث است و تزكيهٴ روح طيّب است، از آن به بعد كبراي مسئله براي آنها روشن است كه ﴿لا يَسْتَوِي الْخَبيثُ وَ الطَّيِّبُ﴾.

تأثيرات منفي خباثت در زندگي انسان

بنابراين اصرار قرآن كريم بر اين است كه آن صغرا را مشخص كند كه چه چيزي طيّب است و چه چيزي خبيث؟ وگرنه همه مي‌دانند كه ﴿لا يَسْتَوِي الْخَبيثُ وَ الطَّيِّبُ﴾. بعد مي‌فرمايند كه اين اموال حرام و آن اولاد آنچناني و اين قدرتهاي اينچنيني خبيث‌اند خبيث هر اندازه كه زياد بشود همتاي طيّب نخواهد بود چه رسد كه بهتر از طيّب باشد و به جايي نمي‌رسد كه مساويِ طيّب باشد چه برسد كه بهتر از طيّب باشد. پس آيات در حقيقت براي آن است كه ثابت بكند همانطوري كه ميوه اگر سالم بود خوشبو است و اگر بيمار شد كم كم متعفن مي‌شود، انساني كه به قلب سليم وارد محضر حق شد معطر است و كساني كه ﴿في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضًا﴾[8] اينها بدبويند و آن روزي كه اسرار ظاهر مي‌شود بوي بد اينها درمي‌آيد. ﴿قُلْ لا يَسْتَوِي الْخَبيثُ وَ الطَّيِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبيثِ فَاتَّقُوا اللّهَ يا أُولِي اْلأَلْبابِ﴾، چون چيزي كه متعفن شد زياديِ آن هرگز آن را طيّب نمي‌كند، لذا در نوع آن آيات فرمود كه ﴿لا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ أَوْلادُهُمْ﴾.

﴿قُلْ لا يَسْتَوِي الْخَبيثُ وَ الطَّيِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبيثِ فَاتَّقُوا اللّهَ يا أُولِي اْلأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾ اين بحث هم در نوبت قبل به عرضتان رسيد كه اولو الالباب اخص‌اند و مؤمنينِ عادي خواص‌اند و آن ناس جزء عوام و تودهٴ مردم هستند و قرآن سه مرحله خطاب دارد: هم ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾[9] دارد، هم ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾[10] دارد و هم ﴿يَا أُوْلِي الالبَابِ﴾ دارد.

بيان چند روايت در شأن نزول آيه شريفه

بعد فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ﴾؛ در شأن نزول اين آيه چند روايت نقل شده است؛ آن روايتي كه تا حدودي قابل پذيرش است اين است كه در جريان حج نازل شده است كه ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: به اينها بگوييد مكه بروند. اينها سؤال كردند كه هر ساله بايد مكه برويم و حج مثل روزه گرفتن است كه هر سال واجب است يا نه؟ آيه نازل شد كه چيزي را كه خدا عفو كرد و نفرمود شما اصرار نكنيد. ممكن است ذات اقدس الهي شما را هر ساله به حج تكليف بكند و بفرمايد كه وزان حج مثل روزه است و شما عملاً انجام ندهيد و كفر بورزيد. چكار داريد به سؤال كردن؟

بعضي‌ها نقل كردند كه عده‌اي در انساب خود سؤال مي‌كردند؛ يكي مي‌گفت كه پدر من كيست يا پدر من كجا است؟ نقل ‌كردند كه وجود مبارك پيغمبر مثلاً گاهي اسرار را مي‌فرمود[11] و بعد هم دستور رسيد كه ‌«الولد للفِراش‌»[12] ؛ چكار داريد به اسرار مردم يا به انساب مردم؟ يا كسي سؤال كرد كه پدرم كه مرده است الآن كجا است؟ چون او مشركاً مرده است حضرت فرمود كه في النار[13] . اين چيزي كه مايهٴ افسردگي آن سائل است چرا چنين چيزي را بايد سؤال بكند؟ آيه نازل شد كه چيزهايي كه اگر معلوم بشود و آن اسرار فاش بشود خوشتان نمي‌آيد آنها را سؤال نكنيد. پس چه چيزي را سؤال بكنيم؟ فرمود: محور سؤال را و آن مطالبي را كه سؤال از آنها نشأت مي‌گيرد آن را خدا بيان مي‌كند. يك اصل كلي را قرآن محورِ دستورِ كارتان قرار مي‌دهد و يك آيه نازل مي‌كند و شما دربارهٴ اين آيه بحث كنيد و سؤال كنيد: ﴿وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ﴾؛ بگذاريد يك مطلبي را خدا طرح بكند و اين را دستور كار قرار بدهد و نازل بكند، آنگاه شما دربارهٴ شأن نزول آن، مصداق آن، باطن آن، ظاهر آن، تفسير آن، تأويل آن، تنزيل آن مطالبي را سؤال بكنيد؛ ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ﴾.

مصلحت هم دارد و خدا عفو كرده است؛ عفوي هم كه در اين ذيل است و در آيه آمد نشانهٴ آن است كه زمينه بود كه بگويد. سؤال اين است كه آيا مصلحت ملزمه دارد يا نه؟ مصلحت دارد يا نه؟ اگر بگويد مصلحت ندارد كه خلاف گفته است و اگر بگويد كه مصلحت دارد اينها كه گوش نمي‌دهند، بنابراين بهتر آن است كه اينها چيزي را سؤال بكنند كه در دستور كار قرار گرفت. اگر ذات اقدس الهي آنچه را كه خير است را بگويد اينها كه گوش نمي‌دهند! بعد مي‌شود ﴿فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ﴾[14] . فرمود: ﴿لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ﴾؛ اما اگر آيه‌اي نازل شده است شما معناي اين تفسير اين، و امثال ذلك را بپرسيد. چيزي كه دستور كار شما قرار گرفت در آن زمينه بحث كنيد و چيزي كه دستور كار شما قرار نگرفت بحث نكنيد، زيرا اگر جواب بدهند شما كه عمل نمي‌كنيد: ﴿ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها كافِرينَ﴾؛ نظير جريان بني اسرائيل در همان آيه است كه مثال زدند؛ در آيه موساي كليم اوّل نفرمود كه اين گاو شرطش چه باشد؟ رنگش چه باشد؟ شكلش چه باشد؟ فرمود كه ذبح بقره بر شما واجب است. اينها آمدند از خصوصيات سؤال كردند، از رنگ سؤال كردند، از سنّ سوال كردند و در هر حالي جواب مناسب آمد[15] .

فرمود اگر سؤال بكنيد ما يك جوابي در هر صورت بايد بدهيم و شما هم كه عمل نمي‌كنيد و ما هم مي‌دانيم كه سرانجام چه مي‌شود مسكوت مي‌گذاريم؛ ولي شما كه سؤال كرديد مجبوريم جواب بدهيم و ما كه نمي‌توانيم خلاف جواب بدهيم. از اين جهت فرمود كه سؤالهاي شما محدود باشد چه اينكه دربارهٴ بني‌اسرائيل اينطور بود كه قومي اين مسايل را پرسيدند و بعد عمل نكردند و كفر ورزيدند: ﴿قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها كافِرينَ﴾. اين كلمهٴ عفو نشان مي‌دهد چيزي را كه ذات اقدس الهي فعلاً مصلحت ندانست شما اصرار نكنيد، چون اگر سؤال كرديد در هر صورت ما بايد جواب بدهيم و نمي‌توانيم بگوييم لست أدري يا نمي‌توانيم خلاف بگوييم، بلكه بايد آنچه را كه مصلحت است بگوييم و شما هم كه عمل نمي‌كنيد؛ و مثل خيلي از موارد مثلاً آن سيزده سال مكه تكليف نيامده بود؛ ولي آن وقتي كه نيامده زمينهٴ سؤال هم نيست و جاي عفو بود و خدا عفو كرد؛ اما يك چيز معيني را كه اگر شما سؤال بكنيد لابد يك پاسخي دارد و بعد هم شما هم كه عمل نمي‌كنيد، فايده‌اش چيست؟ پاسخش را كه ذات اقدس الهي بايد بدهد و نمي‌تواند خلاف بگويد، چون ﴿وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً﴾[16] و اگر وفاق را بگويد كه شما عمل نمي‌كنيد. بنابراين چيزي را كه ذات اقدس الهي مسكوت گذاشت شما هم مسكوت بگذاريد.

دليل مصلحت نداشتن برخي امورات

خيلي از موارد است كه مصلحت دارد ولي فعلاً مصلحت ندارد، چون آنها عمل نمي‌كنند؛ مثل خيلي از احكامي كه در 13 سالِ مكه نيامده بود، اين احكامي كه در مكه نيامده بود با اينكه مصلحت ملزمه داشت ولي آن وقت ظرف، ظرفِ عمل نبود و اينها به زحمت ميافتادند. از اين طرف عمل نمي‌كردند و به جهنم مي‌رفتند و از آن طرف هم دين تضعيف مي‌شد، لذا اين احكام را نفرمود و روزه و حج و جهاد و خمس و اينها را در مكه نازل نكرد. بنابراين اگر از صاحب وحي مطلبي را سؤال مي‌كنيد بايد متوجه باشيد كه اگر او جواب داد عمل بكنيد و چيزي را كه عمل نمي‌كنيد و مايهٴ وهن دين است و كفر و فسق شما است آن كارها را نكنيد. نشانه‌اش اين است كه بني اسرائيل پرس و جوي فراواني كردند و جوابهاي زيادي را شنيدند و عمل نكردند و ﴿أَصْبَحُوا بِهَا كَافِرِينَ﴾.

اهميت کيفيت سؤال و جواب

دنبال علم وقتي آدم مي‌رود كه عالمانه وارد سؤال بشود: «حُسن السؤال نصف العلم»[17] ؛ آدم بفهمد چه چيزي را بپرسد و كجا بپرسد و چه جور حرف بزند؟ اين نصفُ العلم است. آيات فراواني آمده است كه هركدام از اينها كافي بود بر اينكه اينها را عالِمِ رباني بكند! از اينها سؤال بكنيد. چيزي كه مسكوت بود به عنوان اسرار چه داعي داريد كه آنها را سؤال بكنيد؟ آنها كه دستور كار شما است آنها را سؤال بكنيد. از آن طرف گفتند: «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي»[18] ؛ اما درباره همين مسايلي كه كلياتش آمده؛ يعني معارف فراوان را قرآن نازل كرده شما سؤال بكنيد، اصول كلي را پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود دربارهٴ آن سؤال بكنيد. اسراري را كه نه قرآن به آن تذكر داده و نه روايات متعرض آن هستند چكار داريد كه آنها را سوال بكنيد؟ پدر او كه بود و الآن پدر او كيست؟ فلان شخص جدِّ اصلي‌اش كه بود؟ شما كه نمي‌توانيد حلال و حرام را تحمل بكنيد! بعدها آمده است كه «الولَد للفِراش و للعاهِر الحَجَر»[19] ، چون اين چيزها را سؤال مي‌كردند و پيغمبر هم راست فرمود؛ اگر بگويد كه نمي‌دانم كه نمي‌شد چون مي‌داند، اگر بگويد نمي‌گويم، وقتي كه سؤال شد آدم بايد جواب بدهد و اگر راست بگويد اينها بدشان مي‌آيد، براي اينكه اينها خيلي‌هايشان از دامن غير پدرشان و در كنار غير پدرشان تربيت شده‌اند و به بار آمده‌اند. فرمود اين چيزها را سؤال نكنيد كه اين يك شأن نزول است[20] يا آن شأن نزولي كه دربارهٴ حج آمده است[21] .

بنابراين چيزي كه اگر دين بگويد شما عمل نمي‌كنيد آنها را سؤال نكنيد يا بدتان مي‌آيد و آيندهٴ بدي خواهد داشت سؤال نكنيد، بلكه چيزي را بپرسيد كه دستورِ كار شما است؛ آن آياتي كه آمده معارف آن آيات، شأن نزول آن آيات، مصاديق آن آيات ارتباطش با آينده و گذشته، اينها را بپرسيد. اينكه حج هر سال و يا يك سال است را صاحب شريعت بايد بگويد؛ حج چيست؟ چه چيزي مبطل حج است؟ چه چيزي جزء تروك اِحرام است؟ از كي بايد شروع بشود؟ كي بايد ختم بشود؟ اينها سؤالهايي است كه دستور كار را به همراه دارد؛ اما حالا هر سال است يا يكسال را كه نگفت! فرمود: ﴿لِلّهِ عَلَي النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلاً﴾[22] كه ظاهرش هم اين است كه يكبار امتثال كرديد كافي است. اگر دربارهٴ حج كه كجا مُحرِم بشود؟ چه چيزي مايهٴ حرمت حالِ احرام است و چه چيزي مايه حرمت نيست؟ اينها دستور كار است؛ اما حالا يك بار يا ده بار؟ اينكه در دستور كار نيست. اصل حج را واجب كرده است ولو بايد سؤال بكند كه من كجا بايد مُحرِم بشوم و تا كي و در چه زمان؟ خصوصيات را سؤال كردند و جواب هم آمده است؛ اما حالا يكبار يا بيش از يكبار را كه دستور كار نيست تا سؤال بكنند!

دربارهٴ شهر رمضان خودش در متن آيه آمده كه ﴿شَهْرُ رَمَضانَ الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ﴾، بعد فرمود: ﴿فَمَن شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ وَمَن كَانَ مَرِيضاً أَوْ عَلَي سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ﴾[23] يعني كل شهر رمضان لَهُ صوم‌ٌ؛ اما اين‌جا نفرمود كه كل اشهر الحج فله حج أو المستطيع كه يعني هر كسي استطاعت دارد هر ساله بايد مكه برود! فرمود: اگر كسي مستطيع است مكه برود همين؛ آيا هر سال برود يا نه؟ فرمود كه اگر ما بگوييم كه اين مصلحت دارد شما كه نمي‌كنيد! چه داعي داريد كه يك چنين سؤالي را بكنيد؟ اگر بگوييم مصلحت ندارد كه خلاف است و اگر بگوييم نمي‌دانيم هم كه درست نيست و اگر بگوييم دارد كه شما عمل نمي‌كنيد، بنابراين چه داعي دارد چيزي را كه بعد مايهٴ وهن دين است يا ضعف اعتقاد شما است از آن چيز سؤال بكنيد؟ ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ﴾ معنايش اين نيست كه شما سؤال نكنيد بلكه سؤال يك جايي دارد كه اگر يك اصل كلي از وحي نازل شده است شما پيرامون آن مطالبي را كه داريد سؤال بكنيد، آنگاه براي شما بيان مي‌كند. بسياري از مسايل حج را سؤال كردند و پاسخ هم شنيدند.

بعضي از اين شأن نزولها را مستحضريد كه به روايت صحيح معتبري كه انسان مطمئن باشد كه بر آن تكيه كرده است نيست؛ ولي آيه پيام كلي‌اش تام است؛ چيزي را كه شما مي‌دانيد اگر براي شما روشن بشود بدتان مي‌آيد آن چيزها را سؤال نكنيد: ﴿وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها﴾ از آن اشياء ﴿حينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ﴾. بعضي از چيزها است كه قرآن مي‌فرمايد: شما علم آن را نداريد كه ما به شما جواب بدهيم: ﴿يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبّي وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَليلاً﴾[24] . بعضي از چيزها است كه مستمع كششِ آن را ندارد و بعضي از چيز‌ها است كه كششِ آن را دارد كه بفهمد ولي خوشش نمي‌آيد، لذا سؤالها را محدود كردند كه چه چيزي را سؤال بكنيد؟ از چه كسي سؤال بكنيد؟ چقدرسؤال بكنيد؟ و مانند آن. فرمود: ﴿يَسْئَلُونَكَ عَنِ اْلأَهِلَّةِ﴾[25] كه جوابش را داد، ﴿يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْمَحيضِ﴾[26] كه جوابش را داد، ﴿يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ﴾[27] كه جوابش را داد. آنها مسايلي بود حكمي و تاريخي و مانند آن.

دربارهٴ ﴿يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبّي وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَليلاً﴾؛ شما مي‌خواهيد از كنه روح سؤال بكنيد كه درك بكنيد؟ آنهايي كه اهل راه‌اند همين ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبّي﴾ را جواب گرفتند و به دنبال آن رفتند و آنهايي كه برايشان درك مجرَّد مقدور نبود خدا فرمود: ﴿وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَليلاً﴾.

خير کثير داشتن علوم غيبي قليل

همين علمِ كم را كه نسبت به علوم الهي و غيبي خيلي كم است، همين علم را اگر ذات اقدس الهي به كسي داد مي‌شود: ﴿يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثيرًا﴾[28] كه همين قليل مي‌شود خير كثير، البته نسبت به علوم غيبي قليل است و اما براي جامعهٴ انساني خير كثير است. مگر انسان چه اندازه ظرفيت دارد؟ ذات اقدس الهي اينگونه از علوم را به عنوان خير كثير ياد كرده است.

غرض آن است كه سؤالها را قرآن ذكر كرد و پاسخهاي آنها را ذكر كرد؛ چه چيزي را بايد سؤال بكنند؟ چه چيزي را نبايد سؤال بكنند؟ خيلي از اين اسئله در قرآن كريم آمده و اجوبه‌اش هم ذكر شده است و اما اين مطلب كه اگر روشن بشود بدتان مي‌آيد اينها را سؤال نكنيد؛ حالا پدرش چه كسي بود؟ يا الآن در چه حالت است؟ چكار به اسرار مردم داريد؟ چه كار به اسرار انساب خود داريد؟ چه كار به اسرار خودتان داريد؟ سؤال درباره ايذاي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نيست، بلكه سؤال درباره چيزي است كه اگر جوابش روشن بشود سائل را مي‌رنجاند نه اينكه مجيب را خسته مي‌كند و نه اتلاف وقت است.

شمول برکت الهي در سؤال براي مجيب، متکلم و مستمع

اينكه فرمود: ﴿وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ﴾ منظور خصوص قرآن نيست، بلكه حقيقت قرآن است كه گاهي به صورت آيات قرآني درمي‌آيد و گاهي به صورت حديث قدسي به زبان اهل بيت(عليهم السلام) مشخص مي‌شود. وقتي حكمي بيان شد در حقيقت وحي است كه نازل شده و خود اين راه سؤال را باز كرده است. از آن طرف دستورات فراواني دادند كه سؤال بكنيد براي اينكه خدا به بركت سؤال سائل و مجيب و متكلم و مستمع همه را فيض مي‌رساند و با يك سؤال خدا چند نفر را فيض مي‌رساند؛ اما دستور كار مشخص باشد اگر يك وقت سؤال بكنيد و چيزي كه اگر روشن بشود بدتان مي‌آيد يا نمي‌خواهيد عمل بكنيد اينها را سؤال نكنيد.

بعضي از امور هستند كه اينها سؤال كردند و قرآن كريم فرمود كه جوابش روشن است ولي شما با اين مقدارِ كمي از علم توان درك او را نداريد: ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبّي وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَليلاً﴾[29] و اما همين مسئله را و همان مطالبي را كه شما مي‌خواهيد سؤال بكنيد و اگر وقت شده و آيه‌اي يا سنتي نازل شده است در اين زمينه يا به شما ابلاغ شده است شما بيان بكنيد، ﴿تُبْدَ لَكُمْ﴾. ﴿عَفَا اللّهُ عَنْها﴾؛ خدا از اشيايي كه عفو كرده و مسكوت گذاشته شما چه اصرار داريد تلاش و كوشش بكنيد؟ براي چه؟ اين يا صَرف عمر است في ما لا يعني و يا بدتان مي‌آيد! اينكه فرمود: ﴿عَفَا اللّهُ عَنْها﴾ ناظر به آن است كه وقتتان را بيخود صَرف نكنيد، چه اينكه در بعضي از روايات آمده است كه «إنّ الله نَهَي عن القيل و القال و فساد المال و كثرة السؤال».

بيان نوراني از امام باقر(عليه السلام) درباره سؤال کردن

وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) فرمود: هر وقت ما مطلبي را گفتيم شما از ما سؤال بكنيد كه سند اين حرف كجاي قرآن است؟ اين خيلي حرف بلندي است كه فرمود ما هر وقت مطلبي را گفتيم شما از ما بپرسيد كه از كجاي قرآن چنين مطلبي استفاده مي‌شود؟ يك وقت هم فرمود: «إنّ الله نَهَي عن القيل و القال و فساد المال و كثرة السؤال» و بعد به حضرت عرض كردند كه كجاي قرآن اين سه مطلب در مي‌آيد؟ همه اينها را تشريح كرد و درباره كثرت سؤال هم فرمود كه اين آيه است: ﴿لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ﴾[30] ؛ فرمود كه هر چيزي را سؤال نكنيد: ﴿عَفَا اللّهُ عَنْها وَ اللّهُ غَفُورٌ حَليمٌ﴾؛ هم از گذشته‌هاي شما مي‌گذرد و هم از بي‌حوصله‌گي‌هاي شما او تحمل دارد و حلم دارد و بردبار است.

معمولاً اگر مغفرت با حلم يا مغفرت با رحمت و امثال ذلك در قرآن كريم ذكر بشود اوّل مغفرت است و بعد رحمت، چون مغفرت براي لكه‌گيري و شستشو است و رحمت براي صبغهٴ الهي بخشيدن است. به هر تقدير لباس يا ديواري را اگر كسي بخواهد رنگِ خوب بزند اوّل آن لكه‌ها را مي‌زدايد و غبارروبي مي‌كند و بعد رنگش مي‌كند. مغفرت غبارروبي و لكه گيري است و بعد صبغهٴ الهي دادن است وگرنه صبغهٴ الهي كه ﴿وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً﴾[31] است روي يك انساني كه ﴿رانَ عَلي قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ﴾[32] اگر بيايد اثر سوئي دارد و اين ضمِّ خبيث و طيّب، آن طيّب را هم خبيث مي‌كند و خبيث كارش مهلِك است. تا مغفرت نباشد و لكه گيري نشود و گناهان زدوده نشود آنگاه آن رحمت نمي‌آيد.

گاهي انسان وقتي وارد مكه شد؛ چون مستحب است اوّلين باري كه انسان وارد مسجدالحرام مي‌شود سجده كند و از ذات اقدس الهي غفران طلب كند، شايد خيلي‌ها تعجب بكنند كه ما حالا چرا از خدا مغفرت طلب مي‌كنيم؟ در حاليكه اگر حسابها بررسي بشود خيلي‌ها مشكل داريم. وقتي فيوضات اين ضيفُ الرحماني نصيب انسان مي‌شود كه لكه گيري بشود. اوّلين كاري كه حاجي و معتِمر مي‌كند وقتي كه وارد مسجد الحرام شد و بيت الهي را ديد به خاك مي‌افتد و بعد از اينكه مغفرت شد آنگاه رحمت است و مانند آن. معمولاً اين ‌«السلام عليكم و رحمة الله و بركاته‌» هم همين است؛ چه در دعاها و چه در زيارتها اين ‌«السلام عليكم‌» يك دعا است كه قلب سالم بشود و آن شكستگي‌ها و آن لكه گيري‌ها ترميم بشود. حالا كه دل سالم شد مثل ظرف سالم است، ظرف سالم را آدم براي ظرفيتش كه نمي‌خواهد بلكه براي مظروفش طلب مي‌كند؛ آن ‌«و رحمة الله‌» كه مي‌آيد براي مظروف بودنِ اين ظرف است. اينكه مي‌گوييم: ‌«السلام عليكم و رحمة الله‌» اين سلام همان سلامت قلب است كه طلب مي‌كنيم، حالا يا دعا است يا تهيَّت و بعد از اينكه سلامت قلب تأمين شد كه يك ظرف خوبي است مظروف خوب را هم طلب مي‌كنيم كه رحمت خدا در قلب سالم بريزد وگرنه قلبي كه مريض باشد يا ناقص باشد ظرفيتش خوب نيست كه «إِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ فَخَيْرُهَا أَوْعَاهَا»[33] .

اينها براي مغفرت و رحمت بود؛ اما مغفرت و حلم: ذات اقدس الهي حليم است و حليم از آن كلمات برجستهٴ عربي است كه شايد معادل فارسي نداشته باشد. ما در فارسي ناچاريم كه دو كلمه را كنار هم ذكر بكنيم با يك پسوند و پيشوندي اين را مركب بكنيم تا محتواي حليم را تفهيم كند، مي‌گوييم بردبار، بردبار يعني كسي كه بار مصيبت را يا بارهاي ديگر را مي‌برد و اين بار را به زمين نمي‌گذارد؛ ولي در عربي اين كلمهٴ بسيط آن معنا را تفهيم مي‌كند كه حليم است. ديگران تحمل ندارند بعضي از مصايب را و بعضي از مشكلات را و اين بار را به زمين مي‌زنند؛ ولي عده‌اي اين بار را به مقصد مي‌رسانند و بردبارند.

ذات اقدس الهي هر باري را كه از اشخاص باشد او تحمل مي‌كند و او حلم دارد و همهٴ قدرتها براي ذات اقدس الهي است. بعد اين خطر را هم گوشزد كرد و فرمود: ﴿قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ﴾. اين اشياء گر چه نكره است و معرفه نيست و جمع مُحلاّ به الف و لام نيست و جمع است ولي نكره است، معلوم مي‌شود كه يك چيزهايي بود كه زمينهٴ كفر سائلان را فراهم كرد. فرمود: ﴿قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها كافِرينَ﴾؛ يك عده‌اي چيزهايي را كه نبايد سؤال بكنند سؤال كردند و عمل نكردند و كافر شدند، حالا يا در مقام اعتقاد كفر ورزيدند كه رد كردند يا در مقام عمل انجام ندادند كه كفر عملي باشد. شما اين كارها را نكنيد: ﴿قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها كافِرينَ﴾. اين دو آيه يك تتمه‌اي دارد كه به خواست خدا در نوبت بعد مطرح مي‌شود.

والحمد لله رب العالمين


[1] بقره/سوره2، آیه129.
[2] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 109.
[3] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 192.
[4] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 192.
[5] حاقه/سوره69، آیه35 و 36.
[6] طه/سوره20، آیه64.
[7] اعلی/سوره87، آیه14.
[8] بقره/سوره2، آیه10.
[9] بقره/سوره2، آیه21؛ سورهٴ بقره، آيه 168؛.
[10] بقره/سوره2، آیه104؛ سورهٴ بقره، آيه 153؛.
[11] . مجمع البيان، ج3، ص386.
[12] . الكافي، ج5، ص492.
[13] . مجمع البيان، ج3، ص386.
[14] آل عمران/سوره3، آیه187.
[15] بقره/سوره2، آیه67 ـ 71.
[16] نساء/سوره4، آیه122.
[17] . بحار الانوار، ج1، ص224.
[18] . نهج البلاغه، خطبهٴ 189.
[19] . الكافي، ج5، ص492.
[20] . مجمع البيان، ج3، ص386.
[21] . مجمع البيان، ج3، ص386.
[22] آل عمران/سوره3، آیه97.
[23] بقره/سوره2، آیه185.
[24] اسراء/سوره17، آیه85.
[25] بقره/سوره2، آیه189.
[26] بقره/سوره2، آیه222.
[27] کهف/سوره18، آیه83.
[28] بقره/سوره2، آیه269.
[29] اسراء/سوره17، آیه85.
[30] . الكافي، ج5، ص300.
[31] بقره/سوره2، آیه138.
[32] مطففین/سوره83، آیه14.
[33] . نهج البلاغه، حكمت 147.