74/07/08
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 97 الی99
﴿جَعَلَ اللّهُ الكَعْبَةَ البَيْتَ الحَرَامَ قِيَاماً لِلنَّاسِ وَالشَّهْرَ الحَرَامَ وَالهَدْيَ وَالقَلاَئِدَ ذلِكَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ وَأَنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾ (۹۷) ﴿اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ شَدِيدُ العِقَابِ وَأَنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ (۹۸) ﴿مَا عَلَي الرَّسُولِ إِلَّا البَلاَغُ وَاللّهُ يَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا تَكْتُمُونَ﴾ (۹۹)
معرفي قرآن کريم درباره اوصاف حرم و مکه
قرآن كريم بسياري از اوصاف را براي حَرَم و همچنين مكه بيان كرد؛ مهمترين و بهترين اوصاف و احكامي كه براي حَرَم و همچنين براي مكه بيان كرد برقراري امنيت و تأمين اقتصاد است كه اين دو مطلب را در سورهٴ مباركهٴ «قريش» مشخص كرد و فرمود: ﴿فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ ٭ الَّذي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ﴾[1] ؛ تأمين اقتصاد مردم و تأمين امنيت مردم به بركت اين بيت است.
تبيين معناي «اطعمهم» در آيه
منظور از ﴿أَطْعَمَهُم مِن جُوعٍ﴾ تنها رفع گرسنگي شكم نيست و وقتي گفتند كه اينها را از گرسنگي نجات دادند؛ يعني نيازهاي اقتصادي اينها را برطرف كردند و به اينها مسكن دادند، فرش دادند، لباس دادند و مانند آن. زيرا تعبير از همهٴ مايحتاج به عنوان خوردن يك تعبير رايجي است و وقتي ميگوييم كه مال مردم را نخوريد منظور اين نيست كه اگر كسي مال مردم را غصب كرد به عنوان فرش مردم، لباس مردم، مسكن مردم شامل اين نميشود، بلكه مال مردم خوردن يعني در مال غير تصرف كردن
بيان معناي «اکل»
﴿لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ﴾[2] منظور خصوص اَكل نيست بلكه منظور مطلقِ تصرف است؛ خواه در فرش و لباس و زمينشان و خواه در خوراكيشان. منظور از خوردن در تعبيرات فارسي و عربي مطلقِ تصرف است. اينجا هم كه فرمود: ﴿أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ﴾ نه يعني فقط نان اينها را تامين كرده، بلكه مايحتاج اقتصادي اينها را تامين فرموده اعم از نان، مسكن، لباس و مانند آن.
بنابراين بازگشت ﴿أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ﴾ به تأمين اقتصادي برميگردد، چه اينكه ﴿وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ﴾[3] هم ناظر به برقراري امنيت است كه اينها جانشان و مالشان در امان است و ناگزير هم دارند و هم از تعرض بيگانهها در اماناند. آنكه فقير است رنج داخلي دارد و آنكه فقير نيست ولي در امان نيست رنج بيروني دارد و از بيرون تهاجمي است. در اين دو بخش فرمود كه ذات اقدس الهي هم نيازهاي شما را تأمين كرده و هم دست ديگران را از تطاول و تجاوز كوتاه كرد.
بيان تحليل مسئله اقتصادي در سورهٴ «قصص»
در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» آيهٴ 67 ميفرمايد ﴿أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنّا جَعَلْنا حَرَمًا آمِنًا وَ يُتَخَطَّفُ النّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ أَ فَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَةِ اللّهِ يَكْفُرُونَ﴾؛ مردم در خارج حَرَم امنيت ندارند و اين قتل و خونريزي است كه در بيابانها و خيابانهاي شهرهاي ديگر است. در منطقهٴ مكه و حَرَم الهي است كه شما احساس امنيت ميكنيد؛ ولي در سورهٴ مباركهٴ «قصص» به آن بخش اقتصادياش هم اشاره فرمود و گذشته از مسئله امنيت مسئلهٴ اقتصاد و رفاه مادي را هم گوشزد كرد و فرمود ما اينجا را جاي امن قرار داديم و گذشته از اينكه امنيتشان تأمين است مسايلِ اقتصادي اينها هم تأمين است: ﴿أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَمًا آمِنًا﴾ كه ﴿يُجْبى إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْءٍ رِزْقًا مِنْ لَدُنّا وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ﴾[4] .
از طرفي هم اين گونه از بركات محصولِ دعاي ابراهيم خليل(سلام الله عليه) است كه به خدا عرض كرد: اوّلاً اينجا را سرزمين آباد قرار بدهي و بعد هم اين را جاي امن قرار بدهي. دو تا دعا دارد ابراهيم خليل(سلام الله عليه): يكي اينكه عرض كرد: ﴿رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَدًا آمِنًا﴾[5] كه اين بحثهايش قبلاً گذشت كه در آنجا بدون الف و لام ذكر كرد. آن روز هنوز سرزمين مكه يك بيابان غير ذي زرع بود كه گفت: ﴿رَبَّنا إِنّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتي بِوادٍ غَيْرِ ذي زَرْعٍ﴾[6] ؛ عرض كرد فرزندانم را و عائلهام را در يك سرزمين غير ذي زرع اسكان دادم.
فرق بين غير ذي زرع و باير
غير ذي زرع با باير فرق ميكند، غير ذي زرع با موات فرق ميكند، غير ذي زرع با لم يُزْرَع فرق ميكند و با هر سه قسم فرق ميكند. يك وقت زميني است باير و به يك زحمت كوتاهي داير ميشود يا موات است كه با يك زحمت كوچكي احيا ميشود يا لم يزرع است اما شأنيت دارد، چون اين لم يُزْرَع عدم ملكه است و با يك تلاش و كوششي يُزْرَع ميشود. عنوان باير بودن، عنوان موات بودن، عنوان لم يزرع بودن و غير مزروعي بودن همهٴ اينها با زحمتهاي كوچك آباد ميشوند؛ اما غير ذي زرع بودن يعني نه تنها باير است و نه تنها موات است لم يزرع هم نيست. لم يزرع به زميني ميگويند كه قابل كشت باشد ولي كشت نشده است كه اين عدم ملكه است.
ابراهيم خليل عرض كرد كه خدايا! اين لم يزرع نيست و موات نيست كه كسي بتواند احيا بكند، چون اولين شرطش آب است و اينجا سنگلاخ بي آب است و سنگلاخ بي آب را كه موات نميگويند بلكه ميگويند غير ذي زرع كه نه تنها بالفعل مزروع نيست شأناً هم مزروع نيست و قابل كشت و زرع نيست؛ ولي تو ميتواني فرزندانم را اداره كني از هر راهي كه بخواهي. اينجا را شهر قرار بده و شهر امن باشد. آن دعاي اوّلش بي الف و لام است كه ﴿رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَداً آمِناً﴾[7] .
وقتي به بركت آن دعاي حضرت و تلاش هاجر و كوشش اسماعيل(سلام الله عليهم اجمعين) آب زمزم جوشيد، كم كم، اينجا به صورت شهر درآمد؛ پرندگان آمدند و افراد ديگر آشنا شدند و در اينجا ساختمان ساختند و شده شهر. بار ديگر كه ابراهيم خليل(سلام الله عليه) تشريف آوردند عرض كرد كه ﴿رَبِّ اجْعَلْ هذَا البَلَدَ آمِناً﴾[8] و اينجا ديگر با الف و لام ذكر كرد. عرض كرد كه حالا كه شهر شد اين شهر را شهر امن قرار بده! امنيت آنقدر معتبر و محترم بود كه در هر دو دعا آمده؛ هم دعاي اوّل كه عرض كرد: ﴿رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَدًا آمِنًا﴾. او هم دعاي دوم كه عرض كرد: ﴿رَبِّ اجْعَلْ هذَا البَلَدَ آمِناً﴾. به بركت دعاي ابراهيم خليل(سلام الله عليه) اينجا سرزمين امن شد؛ گاهي رعايت ميكردند و گاهي رعايت نميكردند ولي در هر صورت سرزمين امن بود. بعد هم ابراهيم خليل(سلام الله عليه) بعد از اينكه اين دعاي امنيت را عرض كرد، عرض كرد كه خدايا! كساني كه در اين سرزمين زندگي ميكنند ﴿وَارْزُقْهُم مِنَ الَّثمَرَاتِ﴾[9] . اين دعاي ابراهيم خليل هم مستجاب شد، لذا در سورهٴ «قصص» ميفرمايد كه ﴿أَوَ لَمْ نُمَكِّن لَهُمْ حَرَماً آمِناً﴾ كه ﴿يُجْبَي إِلَيْهِ ثَمَرَاتُ كُلِّ شَيْ﴾[10] (اين هم يك مطلب). بنابراين امنيت اقتصادي، امنيت نظامي و سياسي كه جانشان، خونشان، مالشان و عِرضشان در امان است و آن اموري هم كه ذكر شد نظير شهر حرام و نظير هدي و نظير قلائد به بركت اين بيت حرام است.
دليل وجه تسميه کعبه و حرمت آن
بيت حرام حرمتش به چيست؟ چرا كعبه اين همه حرمت پيدا كرد؟ يك بحث در اين است كه چرا كعبه را كعبه گفتند؟ آنها كه معمولاً زميني ميانديشند دربارهٴ همين جهات چهارگانه بودن آن و مكعب بودن آن در اطراف لغت و وجه تسميه و وجه تناسب دور زدند كه نوع مفسرين اينطور بودند. گفتند كه كعبه را كعبه گفتند براي اين است كه مكعب شكل است[11] و يك جسمي كه شش سطح دارد مكعب است كه چهار ديوارش چهار سطح است و آن سقف و سطحش هم كه دو سطح است ميشود شش سطح و شكل مكعب همان شكلي است كه شش سطح داشته باشد، از اين جهت آن را گفتند كعبه. يا چون چهار ديوار دارد و چهار ضلع دارد و از هر طرفي برجسته است آن برجستگي را ميگويند كَعْب[12] ، چون آن برجستگي پا را هم ميگويند كعب و برجستگي بدن حوريها را ميگويند كواعب كه ﴿كَواعِبَ أَتْرابًا﴾[13] اين است. اينها درست است و برخلاف لغت نيست، ولي صحبت در اين است كه همهٴ اينها زميني انديشيدن است.
وقتي كه از امام صادق(سلام الله عليه) سؤال ميكنند كه چرا كعبه را كعبه ميگويند حضرت چه جور جواب ميدهد؟ يك جوري جواب ميدهد كه همهٴ آن بحثها آن پيوند اصلي خودش را پيدا كند. بحث اين بود كه جامعه امنيت ميخواهد و جامعه اقتصاد ميخواهد؛ ولي آيا اينها روبنا هستند يا زيربنا؟ اين مهمترين مسئلهٴ ديني است كه زيربنا اعتقاد است و اقتصاد و امنيت و همهٴ اينها روبنا است. اينچنين نيست كه انسان را با اقتصاد بتوان اداره كرد يا انسان اصالة الاقتصادي بينديشد، بلكه انسان را اعتقاد اداره ميكند و اصالة الاعتقادي بايد باشد و بقيه تأمين است. نشانهاش آن است كه آنها كه اعتقاد نداشتند و اقتصاد داشتند متلاشي شدند و آنها كه اعتقاد داشتند و اقتصاد نداشتند به جاهايي رسيدند.
وقتي از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) سؤال ميكنند كه كعبه را چرا كعبه ميگويند؟ فرمود براي اين است كه چهار ديوار دارد و مكعب شكل است و از اين جهت كعبه است كه اين زميني جواب دادن است. سائل سؤال ميكند كه چرا چهار ديواري شد؟ اگر شش ضلع ميداشت با آن سقف و كف ميشد هشت ضلعي و ديگر كعبه و مكعب نبود. چرا شش ضلعي شد و چرا چهار ديواري شد؟ فرمود: چون البيت المعمور چهار ديوار است. از آن به بعد دست سائل را خود حضرت ميگيرد و بالا ميبرد و ميفرمايد: چرا اگر مثلاً سؤال بشود كه البيت المعمور چهار ضلع دارد؟ جوابش اين است كه عرش چهار ضلع دارد و اگر سؤال بكنيد كه چرا عرش چهار ضلع دارد؟ ميفرمايد: «لانّ الكلماتِ التي بُني عليها الاسلام أربع سبحان الله والحمدلله و لا اله الا الله والله اكبر».
ببينيد حرف از كجا به كجا ميرسد از زمين به عرش ميرسد و از عرش هم ميگذرد؛ فرمود كه چون كلماتي كه نظام هستي روي آنها است همين تسبيحات اربعه است. آن وقت آن تسبيحات اربع باعث تحقق عرش الهي ميشود كه چهار ضلع دارد و آن باعث تحقق البيت المعمور ميشود كه چهار ضلع دارد و آن باعث تحقق وجود طبيعي در عالم طبيعت ميشود كه كعبه است كه چهار ديوار دارد؛ يعني آنچه كه در عالم طبيعت است الگويي است از عالم مثال و آنچه در عالم مثال است الگويي است در عالم مجردات و آنچه در عالم مجردات است الگويي است از اسماء حسناي ذات اقدس الهي و آن نظام رباني مايهٴ تحقق اين حرفها است.
حالا اگر كسي مكه رفت و حاجي يا معتمِر شد اگر حاجيِ زميني و معتمِرِ زميني باشد و حج و عمرهٴ زميني باشد او دور همين كعبه طواف ميكند و اگر كسي از اين برتر باشد او فكر ميكند كه دارد دور كعبه و دور بيت معمور ميگردد و اگر از اينها برتر بينديشد فكر ميكند كه دور كعبه و دور بيت معمور و دور عرش ميگردد. چنين حاجي و چنين مُحرِمي قلب او ميشود عرش الرحمن: «أنَّ قلبَ المؤمن عرش الرحمان»[14] و اگر از اينها بلندتر بينديشد و جزء اُوحَدِيِّ از معتمرين و حاجيان باشد دور تسبيحات اربع ميگردد.
معناي مدفوع الذکر بودن پيامبر(صلّيٰ الله عليه و آله و سلّم) و کعبه
آنگاه همين حاجي دوباره كه برگشت ميگويد كه كعبه را كعبه ميگويند براي اينكه برجسته است و نظير ﴿وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ﴾[15] كعابتي دارد و برجستگي ذكري دارد و همانطوري كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مرفوع الذكر است كعبه هم مرفوع الذكر است و از اين جهت برجسته است. اين كعابت و كعوبت و برجستگي اختصاصي به برجستگيِ روي پا و روي ديوار و روي سنگ و گِل كه ندارد بلكه اين يك چيز برجسته است؛ مثل رفع، رفع كه اختصاص به رفع دَر و ديوار ندارد تا بگوييم كه ﴿وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ﴾ مَجاز است؛ خواه رفع مادي باشد و خواه رفع مجرد، در هر صورت رفع است.
آنگاه اگر كسي با اين ديد بررسي كند آن وقت ميتواند جمع بندي كند و بگويد: آنچه كه در سورهٴ «قريش» آمده است كه ﴿أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ﴾[16] يا در سوره «عنكبوت»[17] و «قصص»[18] آمده است كه نعمتهاي امنيتي و نعمتهاي اقتصادي تأمين است و همهٴ اينها به احترام حَرَم است و حَرَم به احترام مكه و مسجدالحرام است و مسجد الحرام به احترام كعبه است، از آن به بعد سِيرِ آسماني دارد. همانطوري كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يك سِيرِ زميني داشت از مسجدالحرام به مسجد الاقصي و از آن به بعد سِيرِ آسماني داشت، يك مفسري كه در خدمت قرآن كريم است اوايل يك سِيرِِ زميني دارد و ميآيد تا پاي ديوار كعبه و از آنجا ﴿سُبْحانَ الَّذي أَسْريٰ بِعَبْدِهِ لَيْلاً﴾[19] يوماً، شهراً، عاماً، عصراً، قرناً من المسجدالحرام الي البيت المعمور ثم الي العرش ثم الي الكلمات اللَّتي بُنِيَ عليها الاسلام است[20] . آن وقت آن حديث نوراني امام صادق(سلام الله عليه)[21] معناي خاص خود را پيدا ميكند. اين مَجاز نيست، براي اينكه همه اين مراحل جزء رفع الهي است و ترفيعاتِ درجاتِ الهي است. آنگاه براي چنين آدمي روشن ميشود كه همهٴ اين بركات به وسيلهٴ اعتقاد تامين ميشود. هرگز اقتصاد را به چشم اصل نگاه نميكند و امنيت را به چشم اصل نگاه نميكند و هر مشكلي كه هست با اعتقاد حل ميكند. آن وقت ميبيند كه ﴿جَعَلَ اللّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِيامًا لِلنّاسِ﴾.
منظور از واژه «ناس» در آيه
وقتي به تفسير فخر رازي مراجعه ميكنيد ميبينيد كه چقدر زميني ميانديشد؟! ميگويد: منظور از اين ناس خصوص عرباند، براي اينكه هر كسي كه حرف ميزند وقتي ميگويد مردم، از مردم شهر و ديار خود سخن ميگويد[22] و اين ﴿قِيَاماً لِلنَّاسِ﴾ براي اين است كه وضع عرب با مكه و با كعبه تأمين شده است[23] . اين چقدر زميني انديشيدن است! اگر ذات اقدس الهي گوينده است چرا ما همهٴ مردم را مراد ندانيم؟ او كه فرمود: قرآن براي هدايت مردم است، مگر عرب بود؟ مگر گوينده عرب است؟ گوينده نه عرب است و نه عجم. فرمود كه اين كتاب ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است و براي همهٴ مردم است. ﴿شَهْرُ رَمَضانَ الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ هُدًي لِلنّاسِ﴾[24] است. مگر عرب است كه اين حرفها را ميزند؟ يا ـ معاذالله ـ پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به عنوان عرب اين حرفها را آورده؟ مگر حرف حرفِ او است يا حرف حرفِ ذات اقدس الهي است؟ نبايد گفت كه چون وضع عرب با اين مسئلهٴ حج تأمين ميشود و آنها از مشكلات مالي بيرون ميآيند از اين جهت خدا فرمود: ﴿قِيَاماً لِلنَّاسِ﴾ يعني قياماً للعرب براي اينكه منافع آنها در اينجا تامين است؟! اينطور نيست.
منافع دنيايي و أخروي همهٴ مردم تأمين است، براي اينكه ﴿إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذي بِبَكَّةَ مُبارَكًا وَ هُدًى لِلْعالَمينَ﴾[25] اين چه كاره به عرب و عجم دارد؟ اين براي همهٴ مردم بركت است. اين لفظش عربي است؛ اما ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[26] است وگرنه ﴿وَ إِنَّهُ في أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيّ حَكيمٌ﴾[27] . بنابراين اينچنين نيست كه اين ﴿جَعَلَ اللّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِيامًا لِلنّاسِ﴾ يعني مايه قوام معيشت مردم عرب زبان باشد، آن هم كساني كه مثلاً در مكه زندگي ميكنند! اينچنين نيست. الآن اينها خيال ميكنند كه چون افراد ﴿مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ﴾[28] ميآيند و هر كسي كالايي دارد كه ميتواند آنجا بفروشد و مشكلات مالياش تأمين بشود، در حاليكه در كل سال تقريبا يك ماه مكه وضعش اين است؛ اما بسياري از كشورهاي اروپايي هستند كه هر يك دقيقه يك هواپيما برميخيزد و مينشيند و اصلاً مكه نسبت به آن، قابل قياس نيست پس ما بايد بگوييم كه آن ﴿قِيَاماً لِلنَّاسِ﴾ است. اصلاً يك روستاي كوچكي است، آن هم در همان بحبوحهٴ جمعيتش يعني در ذي الحجه. كسي كه از نزديك آنجا مينشيند و ميبيند هر يك دقيقه يك هواپيما مينشيند و برميخيزد كه سيل صنعت است به آن سَمْت. اين را كه نميشود گفت ﴿قِيَاماً لِلنَّاسِ﴾؛ اما قرآن كريم آنها را قاعد و نشسته ميداند؛ سِرّش اين است كه در همين سورهٴ مباركهٴ «انفال» فرمود: جنگ شما را زنده ميكند و هيچ كس فكر نميكند كه مگر جنگ هم ميشود عامل حيات؟ همانطوري كه قصاص عامل حيات است فرمود كه جنگ هم شما را زنده ميكند.
دربارهٴ قصاص يك مقدار بحث شد كه ﴿وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي اْلأَلْبابِ﴾[29] يعني چه؟ تا حدودي روشن شد؛ اما در سورهٴ مباركهٴ «انفال» بعد از تبيين آيات جهاد و خونريزي فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ﴾[30] كه دربارهٴ آيات جهاد است، البته چون مورد مخصص نيست جاي ديگر را هم شامل ميشود؛ يعني نماز و روزه را هم شامل ميشود و إلاّ اصلش دربارهٴ جنگ است. فرمود كه جنگ شما را زنده ميكند و ملتي زنده است كه زير بار ذلت نرود و ملتي زنده است كه معتقد باشد و قيام داشته باشد ﴿قِيَاماً لِلنَّاسِ﴾. ناس قيام كنند براي چه؟ ﴿إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلّهِ﴾[31] ؛ حالا كه مردم برخاستند براي چه برخيزند؟ ﴿أَنْ تَقُومُوا لِلّهِ﴾. إسناد قيام به مردم إسنادِ مبدأ قابلي است، مردم برخيزيد! براي چه برخيزيد؟ ﴿إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلّهِ﴾؛ براي خدا برخيزيد، وقتي براي خدا برخاستند دين خدا عالَمگير ميشود؛ آنگاه ﴿لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ﴾[32] ؛ چنين ملتي و چنين مردمي قيام دارند و كعبه قيامِ مردمي است.
اگر اينچنين است پس اين مراسم مقدمه است؛ يعني وقتي كه مطلب جمع بندي ميشود ميگويند كه همه اين بركات به احترام حَرَم و مسجد الحرام است تا بعد به كعبه برسد و وقتي به كعبه رسيد ديگر همانجا دفن نميشويم بلكه ميرويم بالا و ميبينيم كه همه اين بركات به وسيله بيت المعمور است، بعد به وسيله عرش است و بعد به وسيله تسبيحات اربع است. اين است كه ميگويند قرآن بدون عترت اصلاً معنا ندارد و بازگشتاش به همين تفسير فخر رازي است. ميبينيد كه زميني فكر كردن اين ميشود كه ﴿جَعَلَ اللّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِيامًا لِلنّاس﴾ أي للعرب[33] و اين دست همه زمينيها را گرفته و به آسمان برده است كه خيلي فاصله است. اين را مثلاً نميشود گفت كه در اين آيه دو وجه است: يك وجه را امام صادق(سلام الله عليه) فرمود[34] و يك وجه را فخر رازي، نه اينچنين نيست، بلكه لايقاس بِهِ احد؛ مثلاً كسي اگر بخواهد ارزيابي بكند، خطي را با خط ميسنجد و هرگز نقطه را كه با خط نميسنجند، اينجور است.
آنجا خود ذات اقدس الهي جواب داد و فرمود: اگر كسي كفران نعمت كرد ما او را به عذاب گرفتار خواهيم كرد[35] و در پاسخ حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) دعا را مستجاب كرده و فرمود كه اينها متنعماند و اگر كسي كفر ورزيد يا اگر كسي بخواهد كه ﴿مَنْ يُرِدْ فيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَليمٍ﴾[36] . لفظ و لغت عربي است كه ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾[37] ؛ يعني اين يك طرفش عربي است يك طرفش نه عربي است و نه عبري است و نه سرياني، هيچ چيز نيست، لفظ و مفهوم نيست بلكه يك حقيقت است و آنجا كه جاي حقيقت است و حضور و شهود، منزه از علوم حصوليه است فضلاً از قراردادهاي اعتباريِ عربي و عِبري و سرياني و تازي و فارسي.
بنابراين اين ﴿جَعَلَ اللّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ﴾ كعبه معناي خود را هم خواهد داشت. اگر برجستگيِ بدنِ حوري را ميگويند كواعب[38] و كعب يعني برجستگي، اين از باب ﴿وَ رَفَعْنا﴾[39] برجسته است وگرنه الآن كه شما برويد مكه، اين كعبه در لاي اين كاخهاي بلند دفن شده است و فقط منارههايش پيدا است، اينكه برجسته نيست و اصولا در گودترين جاي مكه قرار دارد و خطر سيل هم او را تهديد ميكند و در آن جاي نشيب قرار دارد؛ نه روي كوه است و نه در دامنهٴ كوه، اطرافش همه كوه است و تمام اين سيلها به آن سَمْت ميريزد و فرورفتهترين جاهاي مكه همين كعبه است. وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود: خدا امتحان كرده بندگانش را به جايي كه در أوْعَر زمين است[40] ، سنگلاخ است و فرورفتهترين جا است و اطرافش هم پر از خانه است؛ اما اينكه خدا نام او را و ياد او را گرامي داشت و زنده نگه داشت آن است كه در حقيقت مايهٴ رفعت ملتها است و مردمي زندهاند و رفيعاند كه به رفيعِ بالذات تكيه كنند و آن رفيع بالذات خدا و اسماي حسناي خدا است كه به خدا متّكي است: ﴿جَعَلَ اللّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِيامًا لِلنّاسِ وَ الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ الْهَدْيَ وَ الْقَلائِدَ ذلِكَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ أَنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ﴾.
تناسب صدر و ساقه مشخص ميشود؛ خدايي كه به اسرار آسمان و زمين عالم و آگاه است چنين جايگاهي را حور امنيت قرار داد، محور اقتصاد قرار داد و محور رفعت ذكر قرار داد كه اينها عظيم شدند و اينها رفيع شدند. بعد فرمود: ﴿اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ وَ أَنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ﴾؛ فرمود كه اينها را درس بخوانيد و ياد بگيريد؛ يعني خدا هست، عقاب دارد و عقابش هم شديد است اينها را بايد عالِم بشويد نه اينكه فقط مؤمن بشويد. ما چه درس بخوانيم؟ اينها را درس بخوانيم. قبل از اينها چه را بخوانيم؟ پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود كه توحيد خدا را بخوان: ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ﴾[41] . اينها را بخوان و ياد بگير! خود پيغمبر كه وجود مبارك آن حضرت با تعليمات الهي عالِم بود: ﴿وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ﴾[42] ؛ اما به ما فرمود كه اينها را ياد بگيريد. شديد العقاب بودن خدا را ما فقط مؤمن باشيم يا عالِم بشويم؟ اين يك بحث كلامي مبسوطي را ميخواهد كه عقاب خدا يعني چه؟ شدت عقاب خدا يعني چه؟ يعني اينها را بدانيد و صِرف دانستن بدون تحقيق حاصل نميشود: ﴿اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ﴾.
بيان عقاب قبل از مغفرت در آيه شريفه
مطلب ديگري است و آن اين است كه هم مغفرت ذات اقدس الهي مطرح است و هم در اين آيه عقاب قبل از مغفرت ياد شده است: ﴿اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ﴾ (اين يك)، ﴿وَ أَنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ﴾ (اين دو)؛ يعني اين اسماي حسناي خدا و اين افعال الهي و اين بهشت و جهنم داشتن خدا را بدانيد و ياد بگيريد.
وجود داشتن بناي قبل از حضرت ابراهيم(عليه السلام)
قبلاً بحث شد كه در زمان حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) جاي او مشخص بود، معلوم ميشود كه قبل از حضرت ابراهيم كعبه بنايي داشت منتها فرسوده شد و ذات اقدس الهي به حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) دربارهٴ آن ميفرمايد كه: ﴿بَوَّأْنا ِلإِبْراهيمَ مَكانَ الْبَيْتِ﴾[43] ؛ ما نشانش داديم كه اين بيت جايش كجا است كه تو حالا ميخواهي بسازي. اين معلوم ميشود كه قبلاً بوده و حالا فرسوده شد به وسيله سيل، زلزله و علل و عوامل ديگر، چه اينكه همين خود كعبه چندين بار ويران شده؛ با سيل ويران شده، با زلزله ويران شده و با منجنيق كه روي كوه ابو قبيس نصب كردند براي دستگير كردن ابنزبير كه در درون كعبه متحصن شده بود، مروانيان بالاي كوه ابو قبيس منجنيق گذاشتند و همين كعبه را ويران كردند و ابن زبير را درآوردند و اعدام كردند[44] . چندين بار خراب شده است و اين كعبهاي كه الآن انسانها در خدمت آن هستند عين دست ساخت وجود مبارك حضرت ابراهيم نيست. آن وقت شايد به اندازه دو متر يا يك متر و نيم مثلاً ارتفاع داشت و وجود مبارك حضرت ابراهيم روي يك سنگي ايستاد و بقيه را چيد و ديگر داربست يا چوب بست و امثال ذلك كه نبود بلكه روي يك سنگي ايستاد و بقيه را چيد. شايد به قدِّ يك آدم، دو متر يا كمتر از دو متر در همين حدود؛ اما الآن است كه ارتفاع فراواني پيدا كرده است.
به هر تقدير آنها بحث تاريخي است كه در الميزان سيدنا الاستاد يك مقدارش را بحث فرمودند[45] . عمده آن است كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) دست مُحرِمين را گرفته و از زمين به آسمان برده[46] ، اين معناي معراج است و به نوبهٴ خود صلات كه معراج مؤمن است[47] ، حج هم معراج مؤمن است، عمره هم معراج مؤمن است و احرام هم معراج مؤمن است اگر كسي اينچنين بينديشد وگرنه نه صلاة معراج مؤمن است و نه چيزهاي ديگر.
بيان دو مسئله مهم
مسئله اينجا خيلي مهم است: اوّلاً ذات اقدس الهي دستور داد كه اينها را ياد بگيريد: ﴿اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ وَ أَنَّ اللّهَ﴾ يعني اعلموا أنَّ الله ﴿غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ اينها را بايد ياد بگيريد. ثانياً اينكه شدت عقاب قبل از مغفرت و رحمت خدا ذكر شده است، اين براي چيست؟ سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) دارند كه چون بحث در بيان مُحرَّمات حالِ احرام و حرمتهاي كعبه بود يك تهديدي دارد و يك هشداري دارد كه مبادا شما اين حرمتها را بشكنيد! بدانيد كه ذات اقدس الهي شديد العقاب است[48] ، البته اگر كسي توبه كرد راه توبه باز است.
بياني را فخررازي دارد كه آن بيان خيلي لطيف است و آن اين است كه كارهاي خدا با رحمت شروع شده و كارهاي خدا انتظار ميرود كه به رحمت ختم بشود[49] ، چون «آخر من يشفع هو ارحم الراحمين»[50] است، البته اين در تفسير فخر نيست به هر تقييد يك وقت انسان گناه فراواني دارد كه هيچ شفيعي حاضر نيست او را شفاعت كند يا اگر شفاعت بكند شفاعتش مسموع نيست، زيرا رحم و گذشتِ غير خدا محدود است و تنها مبدَئي كه و هستياي كه رحمت او بيكران تا بيكران است ذات اقدس الهي است: «آخر من يشفع هو ارحم الراحمين»؛ آخرين شفيع ذات اقدس الهي است. بنابراين همانطوري كه عالم از رحمت شروع شده است كه رحمت خدا «هو الاوّل» است، رحمت خدا هم «هو الآخِر» است و اين وسطها عقاب است ولي سرانجام به رحمت ختم ميشود. اگر او تفطّني ميداشت و معارف را از اهل بيت فرا ميگرفت شايد ميتوانست اين مطلب را بپروراند.
يك بيان نوراني در ادعيه ما است؛ نظير آنچه كه در صحيفه سجاديه است: «أَنْتَ الَّذِي تَسْعَي رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِهِ»[51] ، اينكه «يا مَنْ سَبقَتْ رحمتُه غضبَه»[52] در خيلي از جاها است؛ رحمت خدا سابق است و رحمت خدا بيش از غضب او است؛ اما رحمت خدا بيش از غضب او است يك مطلب است و رحمت اِمام غضب است و غضب مأموم رحمت است و به رحمت اقتدا ميكند مطلب ديگري است. هيچ جا خدا غضب نميكند مگر پيشاپيش او رحمت حركت كند: «أَنْتَ الَّذِي تَسْعَي رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِهِ»[53] . از اينجا معلوم ميشود كه غضب به دستور رحمت است؛ مثل جراحي كه اگر پدر باشد و پسرش احتياج داشته باشد به عمل جراحي، پدر به پسر خيلي مهربان است معذلك جراحي ميكند. اينكه جراحي ميكند و قلب او را ميشكافد قبل از اينكه اين پدرِ جراح دست به ابزار جراحي بزند مِهرِ او فتوا ميدهد كه اين كار را بكن كه اين بريدن و بُرِش قلب به آن رحمتِ پدر اقتدا كرده است و اين مأموم است نه امام؛ يعني پدر چون مهربان است و حيات پسر را ميطلبد قلب او را ميشكافد كه جراحي بكند و هرگز پدر دربارهٴ قلب پسر تصميم بد نميگيرد.
ذات اقدس الهي بر كل عالَم كه ميخواهد رحم بكند جهنم ميآفريند. در نوبتهاي قبل هم به عرضتان رسيد كه براي بسياري از ماها جهنم نور است و بركت و خيلي از ماها وقتي به قيامت برسيم در و ديوار جهنم را ميبوسيم و ميگوييم اگر تو نبودي ما دست از پا خطا ميكرديم و امروز به تو مبتلا ميشديم و از ترس تو بود كه ما آدم شديم. اگر نباشد جهنم اكثريت گرفتار غارتگري خواهند بود و اين جهنم مايهٴ رحمت است براي يك عدهاي. اگر نباشد مظلومين از دست ظالمين چه بكنند؟ و خيليها از ترس جهنم است كه دست به سوي خلاف دراز نميكنند.
بنابر اين نه تنها رحمت خدا بيش از غضب خدا است بلكه رحمت خدا امامِ غضب است و غضب خدا به رحمت خدا اقتدا ميكند: «أنت الّذي تُسعي رحمتُه أمامَ غضبِه». حالا معناي «سبقت رحمتُه غضبَه»[54] مشخص ميشود كه اگر سابق است سائق هم است و اگر قائد است سائق هم هست. بنابراين اين غضب در وسط محدود به دو رحمت است: از يك طرف رحمتي كه پيشاپيش حركت ميكند و از طرفي ديگر رحمت خدا سائق است و غضب را به سَمْتي كه ميخواهد سوق ميدهد نه هر سَمْتي كه خود غضب بخواهد برود. بنابراين غضب خدا محفوف به دو رحمت است: اوّل رحمت خدا و «آخر من يَشفع هو ارحم الراحمين»[55] كه آن هم رحمت خدا است، لذا اين غضب وسط قرار ميگيرد: ﴿أَنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ وَ أَنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ﴾،
والحمد لله رب العالمين