درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

74/07/04

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 94 الی95

 

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللّهُ بِشَيْ‌ءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنَالُهُ أَيْدِيكُمْ وَرِمَاحُكُمْ لِيَعْلَمَ اللّهُ مِن يَخَافُهُ بِالغَيْبِ فَمَنِ اعْتَدَي بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾ (۹٤) ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ وَمَن قَتَلَهُ مِنكُم مُتَعَمِّدَاً فَجَزَاءٌ مِثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ يَحْكُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنكُمْ هَدْياً بَالِغَ الكَعْبَةِ أَوْ كَفَّارَةٌ طَعَامُ مَسَاكِينَ أَوْ عَدْلُ ذلِكَ صِيَاماً لِيَذُوقَ وَبَالَ أَمْرِهِ عَفَا اللّهُ عَمَّا سَلَفَ وَمَن عَادَ فَيَنتَقِمُ اللّهُ مِنْهُ وَاللّهُ عَزِيرٌ ذُو انتِقَامٍ﴾ (۹۵)

بيان مرتبه انسانهاي ايثارگر در آيه

اين آيات كه مربوط به صيد است سر فصلش نشانهٴ آن است كه امتحاني در پيش است و آن امتحان هم براي پرورش و تربيت انسانهاست. قرآن كريم مردمي كه با غارتگري ارتزاق مي‌كردند و مردمي كه از سوسمار نمي‌گذشتند را آنچنان پروراند كه همين اهل تجاوز و غارت اهل ايثار شدند و همان مردمي كه از سوسمار نمي‌گذشتند ديگر از آهو صرف نظر مي‌كردند. كار بسياري از مردم حجاز غارت كردن بود كه آنها را به جايي رساند كه در سورهٴ ‌«حشر‌» از آنها با تجليل ياد كرد و فرمود: ﴿وَيُؤْثِرُونَ عَلَي أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾[1] ؛ اينها طرزي تربيت شدند كه در حال فقر و گرسنگي ديگران را بر خود مقدم مي‌داشتند: ﴿وَ يُؤْثِرُونَ عَلي أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ﴾ و همان مردمي كه اگر سوسمار گيرشان مي‌آمد يك شكار لذت بخشي بود به جايي رسيدند كه از آهو صرف نظر كردند.

تبيين نهي کردن قتل صيد در آيه

بهترين راه براي ساختن انسان ماه مبارك رمضان و ايام حج است كه دورهٴ تمريني است؛ اگر كسي در يك ماه از بسياري از گناهان بپرهيزد ساخته خواهد شد، چه اينكه اگر در دورهٴ اِحرام حج و عمره هم از بسياري از تباهي‌ها بپرهيزد خوب ساخته مي‌شود. اين آيهٴ 94 سر فصل دو آيهٴ بعد است كه يكي دربارهٴ صيد برّي است و يكي دربارهٴ صيد بحري؛ اما اينكه فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ﴾ خودِ آيه قتلِ صيد را تحريم مي‌كند و نهي است؛ اما آن مَصيد را يعني حرام شدن گوشت و مردار شدن گوشت آن را كه حتي پوست آن قابل دباغي نيست و تطهير نمي‌شود اين را بايد سنت بيان كند و در حقيقت تفسير است. گاهي ائمه(عليهم السلام) تطبيق مي‌كنند اين همان جَرْي است؟ مثلاً اگر در آيه‌اي دربارهٴ فضيلت مؤمنين سخني به ميان آمد اين مي‌فرمايد كه اينها منظور اهل بيت‌اند يا گروه خاصي را نام مي‌برند كه اين تطبيق است و ديگر تفسير نيست؛ يعني در مفهوم دخالت نمي‌كنند و قيودي براي آيه ذكر نمي‌كنند؛ منتها اين اصل جامع را بر بعضي از مصاديق تطبيق مي‌كنند و بر مصداق كامل تطبيق مي‌كنند[2] يا آياتي كه در ذَمّ كافران و منافقان است بر يك گروه خاصي تطبيق مي‌كنند نه اينكه تفسير بكنند وگرنه لازم مي‌آيد آن گروه خاص كه منقرض شدند اين آيه هم منقرض شده باشد و ديگر پيامي نداشته باشد و فقط تلفظش مانده باشد.

جري به معناي تطبيق درباره قرآن کريم

اين كه در بعضي از روايات آمده است كه قرآن ‌«يَجري كما تَجري الشمس و القمر»[3] ، اين جَرْي همان تطبيق است؛ يعني مثل شمس و قمر مي‌تابد و هر كسي در معرض اين نور قرار بگيرد از او استفاده مي‌كند و آن يك اصل كلي است كه قابل تطبيق است و اين اشخاص مصداق و مجراي آ‌ن هستند. پس يك تطبيق و جَرْي داريم كه كار به تفسير ندارد و مفهوم به وسعت خود باقي است؛ منتها اينها مصداقي را مشخص مي‌كنند، حالا يا مصداق كاملي در ايمان يا مصداق كاملي در كفر و نفاق. يك وقت است كه تبيين مي‌كنند و تفسير مي‌كنند، مفهوم مثلاً وسيع نيست و اينها توسعه مي‌دهند يا مثلاً مفهوم وسيع است و اينها تفييق مي‌كنند و با ذكر قيدي، با ذكر شرطي، با ذكر مانعي در محدودهٴ آن به وحي الهي آگاه مي‌شوند و باز به وحي الهي دخل و تصرف مي‌كنند. اين همان تبيين و تفسير است كه به عهده اهل بيت (عليه السلام) سپرده شد، ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾[4] و همين سِمَت را هم اهل بيت (عليه السلام) دارند كه تالي تِلو قرآن كريم‌اند. پس مرز تبيين و ترسيم از مرز تطبيق كاملاً جداست.

بيان انفکاک تفسير و تبيين در آيه

در اين جا كه فرمود: ﴿لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ﴾ اينها يك تفسيري دارند و تبييني دارند؛ ظاهر ﴿لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ﴾ حرمت قتلِ صيد است؛ اما اگر كسي اين كار حرام را انجام داد تكليفاً وضعاً، هم آن مي‌شود حرام و مي‌شود مردار به طوري كه پوست آن با دباغي هم قابل استفاده نباشد اين را بايد روايت بيان كند، چه اينكه روايت بيان كرد. وقتي روايت مشخص كرد كه آن مَصيد ميته است آن وقت مقيدِ اطلاقات ديگر خواهد بود. دربارهٴ محرمات بعضي از آيات عدم تعرض دارد و بعضي از آيات تعرضِ عدم؛ آن آياتي كه عدم تعرض است نظير آيهٴ سوم سورهٴ ‌«مائده‌» است كه قبلاً گذشت، فرمود: ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّيَةُ وَ النَّطيحَةُ وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ إِلاّ ما ذَكَّيْتُمْ وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِاْلأَزْلامِ ذلِكُمْ فِسْقٌ﴾؛ اين آيه لسان نفي ندارد كه ما عداي اينها حرام نيست، مگر كسي از اين سياق حصر را استفاده كند وگرنه اين آيه محرمات را ذكر مي‌كند في الجمله نه بالجمله و نه يعني جميع محرمات همين‌ها هستند و لا غير.

بنابراين اگر از لحاظ ﴿لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ﴾ به كمك روايات ما استفاده كرديم آن مَصيد هم حرام است گرچه عنوان ميته بر او اطلاق نشود، اين مزاحم با آيهٴ 3 سوره ‌«مائده‌» نيست و تعارضي هم در كار نيست و اما آنچه كه در آيهٴ 145 سورهٴ ‌«انعام‌» آمده كه لسانش لسان حصر است ناگزير آنچه كه از ﴿لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾ به دست آمده به كمك روايات كه اين مَصيد مردار و حرام است، اين مقيد آن حصر در آيهٴ 145 سوره ‌«انعام‌» خواهد بود كه فرمود: ﴿قُلْ لا أَجِدُ في ما أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّمًا عَلى طاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلاّ أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَمًا مَسْفُوحًا أَوْ لَحْمَ خِنزيرٍ﴾ و همانطوري كه محرمات ديگر اضافه شده است و اين حصر تقييد شد، اين ﴿لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾ هم بوسيلهٴ روايات ثابت شده است كه اين مَصيد حرام است و آن هم مقيد حصرِ در آيهٴ 145 سوره ‌«انعام‌» خواهد بود كه اين در حقيقت تفسير است.

تبيين حرام به معناي محرم بودن

مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾ ظاهرش اين است كه شما حراميد حرامِ به معناي مُحرِم، نه اينكه حراميد يعني داخل در حرميد، بلكه حراميد يعني داخل در احراميد. برخي‌ها خواستند بگويند كه ﴿أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾ شامل هر دو قسم مي‌شود[5] ، چون ﴿حُرِّمَ﴾ جمع حرام است و حرام هم يعني مُحرِم مُحرِم هم يعني ‌«دَخَل في الحرم أوْ دخل في الاحرام‌». استفادهٴ چنين معنايي جامعي از حرامِ به معناي مُحرِم كار آساني نيست، گرچه كسي كه داخل در حرم شد مي‌شود گفت ك ه اَحْرَم يعني دَخَل في الحَرَم؛ اما به طور جامع كلمهٴ حرام اطلاق بشود حرامِ به معناي مُحرِم باشد و مُحرِم هم اعم از كسي كه داخل در حرام باشد يا داخل در حرم، كار آساني نيست و آن به بركت روايات حل مي‌شود.

بنابراين آيه بعيد است كه صيد در حرم را بگيرد و صيد در حال احرام را يقيناً مي‌گيرد، چه اينكه آيه دوم سورهٴ ‌«مائده‌» كه فرمود: ﴿إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا﴾ در قبال آيهٴ اوّل كه فرمود: ﴿غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾ آنجا هم همين طور است؛ ﴿إِذا حَلَلْتُمْ﴾ يعني اذا اخرجتم من الحرم يا اخرجتم من الاحرام؟ دومي كه هست و اِحلال يعني از احرام بيرون آمدن؛ اما اوّلي يعني اِحلال و از حرم بيرون آمدن به بركت روايات حل مي‌شود.

عدم شموليت آيه نسبت به فرد خاطي در صيد

مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّدًا﴾ يقيناً شامل خطا و سهو نسيان نمي‌شود؛ اگر كسي در حال خطا كرد و اشتباهاً شكار كرد، آيه او را نمي‌گيرد؛ ولي به وسيله روايات مسئلهٴ صيد خطئي ملحق به صيد عمدي است و اين در حقيقت تبين و تفسير است و ديگر جَرْي و تطبيق نيست. اين جملهٴ ﴿وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّدًا﴾ يقيناً شامل حال سهو و نسيان و خطأ و غفلت نمي‌شود و لو قيد، قيدِ قالبي باشد و احترازي نباشد باز شامل نمي‌شود. بيان ذلك اين است كه اگر قيدي وارد مورد غالب شد معنايش اين نيست كه از همان آيه و از همان جمله بشود اطلاق را استفاده كرد، بلكه معنايش اين است كه اگر يك دليل مطلق ديگري داشتيم توانِ تقييد آن را ندارد نه اينكه از اين دليل مي‌توان اطلاق را استفاده كرد؛ يعني از ﴿وَ رَبائِبُكُمُ اللاّتي في حُجُورِكُمْ مِنْ نِسائِكُمُ اللاّتي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ﴾[6] اين كلمهٴ ﴿في حُجُورِكُمْ﴾ وارد مورد غالب است؛ وارد مورد غالب است يعني چه؟ يعني اگر يك دليل ديگري دلالت كرد كه ربيبه مطلقا حرام است چه در حِجر شما باشد و چه در حِجر شما نباشد، اين آيه كه گفت: ﴿في حُجُورِكُمْ﴾ مقيدِ آن اطلاق نيست، چون اين قيد وارد مورد غالب است نه اينكه خود اين آيه اطلاق دارد.

بنابراين اينكه فرمود: ﴿وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّدًا﴾ چون شأن نزولش قتلِ عمديِ صيد بود و در آن مورد وارد شده است بگوييم كه اين قيد مفهوم ندارد؛ اما معناي اينكه اين قيد مفهوم ندارد اين نيست كه اين آيه مطلق است و خطا را هم شامل مي‌شود، بلكه معنايش اين است كه اگر دليل ديگري آمده و گفته كه قتلِ خطئي هم كفاره دارد اين آيه مزاحم آن نيست، براي اينكه قيدش براي آن است كه موردش مورد تعمد بود. بنابراين رواياتي كه مي‌گويد قتل خطا و سهو و نسيان هم مثل قتلِ عمد است وجود آن روايات هم لازم است و اگر آن روايات نبود هرگز ما نمي‌توانستيم كفارهٴ قتل خطئيي را اثبات بكنيم و آن تفسير و تبيين است و ديگر جَري و تطبيق نيست و اين متعمداً چون شأن نزولش قتلِ عمديِ صيد بود وارد شده است وگرنه مفهوم ندارد و مانند آن.

اگر احترازي نبود از دليل ديگر مي‌فهميم نه اين، قدر متقين اين قابل تعمد است. چرا ﴿مُتَعَمِّدَاً﴾ را ذكر كرد؟ براي اينكه يا مورد سؤال بود يا شأن نزول بود و يا مورد حاجت بود لذا فرمود: ﴿مُتَعَمِّدَاً﴾ ما خصوصيت نداشتن آن را با دليل ديگر مي‌فهميم و اين مزاحمِ اطلاق نيست نه اينكه نشانهٴ اطلاق باشد؛ اين ﴿في حُجُورِكُمْ﴾[7] مزاحمِ اطلاقِ دليل ديگر نيست نه اينكه از خود اين آيه كه دارد: ﴿في حُجُورِكُمْ﴾ اطلاق را استفاده كرد! قيد مفهوم ندارد معنايش اين نيست كه اطلاق دارد بلكه يعني مانع نيست نه مقتضي است.

مراد امام(عليه السلام) دربارهٴ زمان و مکان

اگر كسي سؤال كرده كه آيا من مي‌توانم در فلان روز اين روزه را بگيرم يا نه؟ امام مي‌فرمايد كه بله، مي‌توانيد اين روزه را بگيريد؛ چون اين شخص سؤال از روز معيّن و مكان معيّن كرد امام(سلام الله عليه) دربارهٴ آن زمان يا مكان جواب داد، معنايش اين نيست كه اين حديث اطلاق دارد، بلكه معنايش اين است كه اگر يك حديث ديگري دلالت كرد كه اين روزه مطلقا ثواب دارد آن روايت خاص مزاحم نيست و اگر كسي سؤال بكند كه چرا امام (سلام الله عليه) پس اسم آن زمان را برد يا اسم آن مكان را برد؟ جوابش اين است كه آن زمان و مكان مورد حاجت بود و مورد سؤال بود كه كسي سؤال كرده آيا من مي‌توانم در فلان مكان فلان عبادت را انجام بدهم يا نه؟ حضرت فرمود كه بله و بعد در ضمن روايتي به طور مطلق حكم عبادت را ذكر كرده است. اينها مزاحم هم نيستند نه اينكه آن روايت اوّلي كه قيد دارد و قيدش وارد مورد غالب است آن هم مطلق است، آن هرگز مطلق نيست. غرض آن است كه رواياتي كه قتل خطا را و سهو و نسيان را مستلزم كفاره مي‌داند وجود آن روايات لازم است و اگر آن نبود هرگز ما از آيه استفاده نمي‌كرديم كه قتل خطئيي صيد يا سهو و نسياني آن هم كفاره دارد.

مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ﴾، چون اين سورهٴ ‌«مائده‌» در اواخر عمر شريف پيغمبر(صل الله عليه و آله و سلّم) نازل شده است و در سور مكي اجمالاً اينكه خداوند چند جفت انعام را آفريد، اين را ذكر كرد و اينكه اينها مماثل هم‌اند را ذكر فرمود و بعد در سورهٴ ‌«مائده‌» كه مدني است فرمود كه شما مماثل آن را بايد بدهيد، اينها مسبوق به سابقه بودند. آيهٴ 6 سورهٴ ‌«زمر‌» اين است: ﴿خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الآنعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ﴾ كه هشت جفت را خدا براي شما آفريد و اين ازواج هشت گانه را در سورهٴ مباركهٴ ‌«انعام‌» تبيين فرمود؛ آيهٴ 143 و 144 سورهٴ ‌«انعام‌» اين است كه ﴿ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَيْنِ﴾؛ گوسفند نر و ماده‌اش يا وحشي و اهلي، بز وحشي و اهلي؛ ﴿وَ مِنَ اْلإِبِلِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ﴾ كه آن ضَأن و مَعْز و ابل و بقر مي‌شود ازواجِ ثمانيه كه چهار جفت‌اند و در حقيقت ازواج ثمانيه هستند: ﴿مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَيْنِ﴾ و بعد فرمود: ﴿وَ مِنَ اْلإِبِلِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ﴾ كه اينها هر كدام وحشي و اهلي دارند. بنابراين اگر در سورهٴ ‌«مائده‌» فرمود: ﴿فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ﴾ اينها في الجمله سابقه داشتند.

مراد از تماثل در قيمت

مطلب بعدي آن است كه چون منظور تماثل در خود آن حيوان است نه تماثل در قيمت، اين مسئله مطرح است كه آيا مماثلِ من جميع جهات باشد يا تماثل في الجمله كافي است؟ يعني اگر گوسفند وحشي را كشت گوسفند اهلي بايد بدهد؟ مماثل آن باشد در كوچكي و بزرگي؟ نر و ماده بودن در همهٴ خصوصيات است؟ يا اگر گوسفند وحشي را كشت يك گوسفند اهلي اگر بدهد كافي است حالا چه كوچك و چه بزرگ؟ ظاهرِ مماثله آن است كه نه تنها در اصل نوع، در شخصيت هم مماثل آن باشد و اگر كسي چنين استظهاري را از اين اماره نكرده است و نوبت به اصل رسيده است مي‌شود اقل و اكثر و در اكثر برائت جاري مي‌كند؛ يعني مي‌گويد كه اگر آن حيواني را كه كشت بزرگ بود، حيوان ديگري كه مثل اوست در نوع، نه مثل اوست در شخص آن را به عنوان كفاره مي‌پردازد. اگر آن اماره يعني ظاهرِ لفظ در تفهيمِ تماثلِ شخصي كوتاه بود و فقط تماثل در اصل نوع را فهماند و نوبت به اقل و اكثر رسيد برائت جاري مي‌كند؛ ولي شايد تماثل شخصي لازم باشد گذشته از تماثل نوعي؛ ﴿فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ﴾.

مسموع بودن صياد به عنوان فرد عادل در مسئلهٴ قتل عمدي شکار

مطلب بعدي آن است كه فرمود: ﴿يَحْكُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ﴾؛ يعني دو كارشناس عادل. اگر خود اين مُحرِم كه صيّاد است خودش كارشناس است منتها قتلش قتلِ عمدي بود كه آيه عنوان كرده است: ﴿وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّدًا﴾، اين در عين حال كه كارشناس است حرف او مسموع نيست، چون عادل نيست و فاسق شد با عصيان و اگر قتلش خطا و سهو و نسيان بود، چون كارشناس است حرفش مسموع است هم براي خودش و هم براي ديگران، مگر اينكه متهم باشد و از آن جهت حرفش مسموع نباشد يا لااقل حرفش براي ديگران مسموع است. پس اگر دو نفر صيد كردند حرف هر كدام نسبت به ديگري حجت است اگر هر دو كارشناس بودند و قتلشان هم قتل خطئيي بوده است و قتل صيدشان هم قتل خطئيي بود و اما آيه چون ناظر به قتل عمدي است و در سياق قتل عمدي ذكر شده است اين ﴿يَحْكُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ﴾ شامل خودِ اين صياد نمي‌شود، براي اينكه او قتلش عمدي است و قتل عمدي معصيت است و قتل عمدي كه معصيت بود انسان را از عدالت اسقاط مي‌كند و به فسق مي‌كشاند. البته هر فاسقي اگر توبه كرد توبه‌اش مقبول است، كافر هم اگر توبه كرد توبهٴ او مقبول است و مي‌شود ﴿ذَوا عَدْلٍ﴾ و شهادت او مسموع است.

حرم مطلق در «أيْنَ» و «أنْتم»

مطلب بعدي آن است كه اين ﴿وَأَنْتُمْ حُرُمٌ﴾ مطلق است، چه اينكه آيهٴ بعد هم كه فرمود: ﴿وَحُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدَ البَرِّ مَا دُمْتُمْ حُرُماً﴾ مطلق است و آيهٴ اوّلِ سورهٴ ‌«مائده‌» هم كه فرمود: ﴿غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾ همه مطلق هستند، چون حُرُم جَمع حَرام است و حرام هم يعني مُحرِم و مُحرِم يعني دَخَل في الاحرام، لكن اين آيه نازل به اِحرام عِمره است نه اِحرام حج، براي اينكه فرمود: ﴿هَدْيًا بالِغَ الْكَعْبَةِ﴾، چون اگر كسي احرامش احرام حج بود و تن به اين تباهي داد كفارهٴ مُحرِمِ حج در مِنا نحر يا ذبح مي‌شود نه در مكه؛ ولي كفارهٴ احرامِ عمره است كه در مكه ذبح مي‌شود: اينكه فرمود: ﴿هَدْيًا بالِغَ الْكَعْبَةِ﴾ شامل كفاراتِ احرامِ حج نمي‌شود بلكه شامل كفارات احرام عمره است؛ منتها كفارات احرام حج به بركت روايات بيان مي‌شود و اگر آن روايات مشخص كرد، اين ﴿هَدْيًا بالِغَ الْكَعْبَةِ﴾ مزاحم آن نيست، براي اينكه شأن نزولش مسئلهٴ احرام حديبيه بود[8] و اينها احرام عمره بسته بودند، چون احرام حج از خود مكه بسته مي‌شود. در جريان صلح حديبيه اگر اينها راه پيدا مي‌كردند اين احرام، احرامِ عمره بود نه احرام حج و چون شأن نزولش احرام عمره بود و كفارات احرام عمره در مكه بايد نحر يا ذبح بشود از اين جهت فرمود: ﴿هَدْيًا بالِغَ الْكَعْبَةِ﴾. پس مزاحمِ دليل ديگري كه مي‌گويد: در حال احرام صيد كفاره دارد چه احرام حج و چه احرام عمره مزاحمِ اطلاق او نيست، براي اينكه اين شأن نزولش مربوط به احرام عمره بود؛ نظير ﴿مُتَعَمِّداً﴾.

بنابراين گرچه ﴿وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾ از اين جهت كه محفوف بما يصلح للقرينيّة نمي‌شود از او اطلاق گرفت؛ ولي به بركت رواياتِ ديگر معلوم مي‌شود كه اين قيد توان آن را ندارد كه اطلاقِ ﴿وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾ و ﴿غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾ و مانند آن را تقييد بكند. شأن نزول نمي‌تواند بگويد كه مقيد است؛ ولي شأن نزول جلوي اطلاق را نمي‌گيرد؛ يعني اگر دليل ديگري آمده و گفته كه قتل در حال احرام حج هم كفاره دارد اين آيه مزاحم نيست، نه اينكه اين آيه مطلق است و انسان مي‌تواند بگويد يا كسي فتوا بدهد كه در حال احرام حج هم انسان اگر صيدي كرد بايد كفاره بدهد بخاطر اين آيه! آيه كه دارد: ﴿هَدْيًا بالِغَ الْكَعْبَةِ﴾! مگر كسي بين كفارهٴ احرام حج و كفاره احرام عمره فرق نگذارد و بگويد همه ﴿هَدْيًا بالِغَ الْكَعْبَةِ﴾ است، آن را كه ملتزم نيستند.

بنابراين اگر كسي مي‌گويد صيدِ در حال احرام حج كفاره دارد آن را از دليل ديگر مي‌گويد و اين آيه مزاحم آن نيست و نمي‌شود گفت كه آن دليل مخالف با قرآن است، براي اينكه قرآن در اين زمينه ساكت است و اين قيد وارد مورد حاجت است نه وارد مورد احتراز و قيد احترازي نيست. پس آيه از اين جهت ساكت است و چون آيه ساكت است روايت مي‌تواند بگويد كه صيد در حال احرامِ حج هم كفاره دارد. اگر ‌«اني تاركٌ فيكم الثّقلين‌» است بدون آن كه حجت نيست؛ يك وقت انسان بحث تفسري دارد و يك وقت بحث فقهي؛ بحث تفسيري‌اش آزاد است اما بحث فقهي كه دارد بايد بگويد كه اين به كمك روايتي كه مبيِّن است مخصوص احرام عمره است وگرنه احرام عمره كفاراتش بايد در منا ذبح بشود.

بيان کفاره در وسط اولي

﴿أوْ كَفّارَةٌ طَعامُ مَساكينَ أَوْ عَدْلُ ذلِكَ﴾؛ اين گفتن كفاره در وسط اوّلي و سومي نشانهٴ آن است كه همهٴ اينها جنبهٴ عقوبت دارد و خودِ همين كفاره است و گفتن كفاره لازم نيست. اينكه فرمود: ﴿فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ﴾ خودِ اين جزاء كفاره است و ديگر گفتن كفاره لازم نيست؛ مثل اينكه مردي يا زني كسي را وكيل كرده و گفته كه فلان كس را براي من عقد بكن! اين هم در هنگام اجراي صيغهٴ عقد مي‌گويد: ‌«زوجت موكلي‌» كه زوجت موكلي لازم نيست. حالا احتياط مي‌كنيم و براي باز بودن مسئله اين عاقد بايد مأذون باشد و اين شخص هم مأذون است و ديگر لازم نيست بگويد كه زوجت موكلي و اگر بگويد زوجت المراة المعلومة للمرء المعلوم هكذا كافي است؛ منتها براي باز شدن مسئله مي‌گويد ‌«زوجت موكلتي لموكلي‌» كه ‌«يشترط ان يكون العقائد مأذوناً‌» و اينجا هم كه مأذون است و ديگر لازم نيست بگويد ‌«لموكلي‌».

گاهي براي اهميت مسئله و باز بودن مسئله اينچنين است و اينچنين نيست كه اگر كسي وكيل بود و نگفت عن موكلي، باطل باشد و همين كه بگويد مردِ معلوم را با زنِ معلوم عقد كردم و اينها را به عقد هم در آوردم شرعاً كافي است و عقد هم بسته مي‌شود، چون عاقد بايد مأذون باشد و هست؛ يا بايد وَليّ باشد يا وكيل و اين شخص هم وكيل است. كلمهٴ توكيل كه نبايد در متن صيغهٴ عقد اخذ بشود! انسان مي‌رود به عنوان وكالت چيزي را براي كسي بخرد مگر در اجراي صيغهٴ بيع بايد بگويد براي وكيلم مي‌خرم؟ او همين كه نيت مي‌كند براي وكيل كافي است، شخص بايد فضولي نباشد و اين فضولي نيست.

گاهي براي باز بودن مسئله كه بعد مشكلي پيش نيايد يا بعضي از نكات فوت نشود انسان اين كلمات را اخذ مي‌كند. اينجا هم كلمهٴ كفاره بين اوّل و سوم قرار گرفت تا روشن بشود كه اين حدقات سه گانه روي كفاره است يعني جنبه عقوبت دارد: ﴿أَوْ كَفّارَةٌ﴾ كه اين كفاره عبارت است از ﴿طَعامُ مَساكينَ أَوْ عَدْلُ ذلِكَ﴾؛ يا معادل آن است؛ يعني آن را قيمت مي‌كنند و برابر آن طعام ارزيابي مي‌كنند و آنگاه براي هر يك چارك يك روز روزه يا هر دو چارَك يك روز روزه است كه اين طبق روايات بايد تعيين بشود و روايات هم در اين زمينه مختلف است؛ ﴿أَوْ كَفّارَةٌ طَعامُ مَساكينَ أَوْ عَدْلُ ذلِكَ صِيامًا﴾.

عد ضمن اينكه فرمود ﴿فَجَزَاءٌ﴾ و ضمن اينكه فرمود ﴿أَوْ كَفّارَةٌ﴾ تصريح كرده و فرمود: ﴿لِيَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ﴾ يعني اينها براي تنبيه است نه براي تطهير؛ تطهير راه ديگري دارد. عقوبت بودن چيز ديگري است و پاك شدن چيز ديگري است، اينها كيفر است؛ اما تعاليِ درجه مطلب ديگري است كه فرمود: ﴿لِيَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ﴾ و بعد فرمود: ﴿عَفَا اللّهُ عَمّا سَلَفَ﴾ كه اين ﴿عَفَا اللّهُ عَمّا سَلَفَ﴾ درباره گناهان كفار كه قبلاً آلوده بودند هم آماده است؛ نظير ‌«الاسلامُ يَجبُّ ما كانَ‌ قبله‌»[9] . در سورهٴ مباركهٴ ‌«انفال‌» آيهٴ 38 اين است: ﴿قُلْ لِلَّذينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ﴾ نظير؛ ‌«الاسلامُ يَحُبُّ ما كان قبلَه‌» است؛ همين كه قبل از اسلام يا قبل از نازل شدن اين دستورات يا قبل از اسلام آوردنِ آنها زمينهٴ كيفر فراهم بود و خداوند بر اساس آن زمينه عمل نكرد و صرف نظر كرد، جا براي عفو است.

علت وارد نبودن اعتراض مقدس اردبيلي

همين حديث رفع لسانش لسان امتنان است: ‌«رُفِعَ عن امتي تِسعٌ‌»[10] امتنان در جايي است كه زمينه براي مواخذه باشد. در حال سهو و نسيان كه انسان مكلف نيست زمينه است، براي اينكه تحفظ مقدمات را ممكن است كه شارح مقدس تحميل بكند ولي نكرده است، همين كه زمينه باشد جا براي امتنان است، جا براي عفو است، جا براي مغفرت است و مانند آن. بنابراين اشكال مرحوم مقدس اردبيلي وارد نيست، لذا ايشان اصرار دارند كه ﴿عَفَا اللّهُ عَمَّا سَلَفَ﴾ مربوط به قبل از نزول آيه يا قبل از اسلام و امثال و ذلك نيست[11] ، بلكه گناهاني است كه با نازل شدن اين آيه شخص انجام مي‌دهد و با كفاره بخشوده مي‌شود. وحي مي‌تواند آنچه را كه عقل نمي‌فهمد او را بفهماند، چون ‌«يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»[12] وحي مي‌توانست اين كار را بكند و نكرد؛ اگر عقل خلافش را بفهمد درست است؛ اما عقل نمي‌فهمد، عقل كه نمي‌فهمد حجت در دست او نيست و مي‌گويد: لست اَدري و اگر گفت لست اَدري، با كتاب الهي كه ادراكم است مزاحم نيست. شارع مقدس مي‌تواند قبلاً وحي نازل بكند و يك شخصي را بيدار بكند و بگويد اين چيزي كه نمي‌فهميدي را حالا راهنمايي كردم و مي‌فهمي، چه اينكه بعداً هم همين كار را كرده است؛ ولي فرمود: ‌«الاسلامُ يَجُبُّ ما كانَ قبلَه‌» همهٴ اين احكامي كه داراي مصالح و مفاسد بود تقريباً سيزده سال در مكه نازل شده است كه اينها برابر امتنان الهي است. يا گاهي تخفيف مي‌دهد و مي‌فرمايد حالا كه الآن ضعيف شديد ما دست برداشتيم و يك مقدار تخفيف داديم[13] يا قبلاً مثلاً حكم شديدتر بود و الآن ضعيف تر است، گاهي اوّل شديد است و بعد خفيف است، گاهي اوّل خفيف است و بعد شديد كه اينها به عنايات الهي وابسته است. ﴿وَ مَنْ عادَ فَيَنْتَقِمُ اللّهُ مِنْهُ وَ اللّهُ عَزيزٌ ذُو انْتِقامٍ﴾ كه خلاصهٴ بحثهاي مربوط به پايان اين آيهٴ 95 گذشت.

حلال بودن صيدهاي دريايي

بحث صيد بحري [اين است كه] فرمود: ﴿أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَ طَعامُهُ مَتاعًا لَكُمْ وَ لِلسَّيّارَةِ وَ حُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدُ الْبَرِّ ما دُمْتُمْ حُرُمًا﴾[14] ؛ اين حرمتها براي صيد صحرايي است وگرنه صيد دريايي و شكارهاي دريايي برايتان حلال است، انواع و اقسام ماهي فلس دار براي شما حلال است؛ هم صيدش، هم مَصيدش و هم اصل اين شيء براي شما حلال است و هم اينكه خودتان صيد كنيد و اگر خودتان صيد نكرديد و ديگري صيد كرده است براي شما طعامِ آن حلال است. ماهي براي مُحرِم حلال است چه خودش صيد بكند و چه ديگري: ﴿أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَ طَعامُهُ مَتاعًا لَكُمْ﴾ تمتيعاً و التذاذاً ﴿لَكُمْ وَلِلسَّيَّارَةِ﴾؛ سياره يعني مسافرين.

خيلي‌ها از راه دريا يا در حال احرام كنار جاده بودند و اصلاً جَدّه را كه مي‌گويند جَدّه، اصلش جُدّه است و اين بندر‌ها و شهر‌ها و منطقه هاي كنار دريا و ساحل را مي‌گويند جُدّه، جُدّ و جُدّه نه جَدّه. اين‌ها دسترسي داشتند و مي‌آمدند از دريا تغذيه مي‌كردند و مشكلاتشان را در آن حال فراهم مي‌كردند و يك عده‌اي كه از راه دور آمدند امكاناتِ فعلي هم كه در مجاز ديروز نبود و اينها غذايشان را مي‌خواستند از دريا بگيرند. فرمود كه در حال احرام چه براي شما كه مُحرِميد و چه براي ديگران كه اهل احرام نيستند صيد دريايي رواست: ﴿أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَ طَعامُهُ مَتاعًا لَكُمْ وَ لِلسَّيّارَةِ﴾؛ سياره در اصطلاح قرآن همين مسافر است كه سايرين‌اند.

نهر هم مثل بحر است و استخر هم مثل نهر و بحر است: ﴿أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَ طَعامُهُ مَتاعًا لَكُمْ وَ لِلسَّيّارَةِ﴾[15] ؛ يعني شما هم مشكلاتتان با اين حل مي‌شود، كساني كه مسافرند و مُحرِم نيستند اينها هم مشكلشان حل مي‌شود؛ ولي ﴿وَ حُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدُ الْبَرِّ ما دُمْتُمْ حُرُمًا﴾[16] كه شايد از اين ﴿صَيْدَ البَرِّ﴾ كه تكرار شده است و قتل اخذ نشده است و اصل صيد حرام شد و صيد يعني مَصيد نه يعني شكار بلكه يعني آن حيوان شكاري بر شما حرام است، شايد از اطلاق ﴿صَيْدُ البَحْرِ﴾ يعني اين ذات بر شما حرام است كه از اين بتوان مطلبي را استفاده كرد كه روايات به آن مطلب پرداخته‌اند و آن اين است كه شكار حيوان صحرايي حرام است، راهنمايي حرام است، تور اندازي حرام است، راه‌بندي حرام است اشاره كردن و راهنمايي صياد حرام است، اگر كسي خودش صيد نمي‌كند ولي به صياد را راهنمايي مي‌كند كه فلان جا بود يا با چشم و دست اشاره مي‌كند يا كيفيت صيد را يادش مي‌دهد، همهٴ اينها بر او حرام است كه در روايت دارد كه راهنمايي نكن، اشاره نكن، نگير و راه را نبند[17] ، براي اينكه اين ذات براي شما در اين مدت احرام حرام است؛ نظير حرمت خمر كه استفاده كرد و خريد و فروشش، ساختنش و حمل و نقلش همه‌اش حرام است. اگر كسي اين كالاهاي خَمري را جابجا كرد اجاره‌اش هم باطل است و چيزي طلب نمي‌كند، چون كارش هباءاً منثورا بود، چون اين ذات متعلق حرمت است اگر اظهر آثار ذهن نيامده و جميع آثار مطلوب است بنابراين صيدُ البر كه حرام شد همهٴ اينها هم حرام مي‌شود و اگر آيه در دلالتِ بر چنين اطلاقي تام نباشد روايت استقرارشان تام است كه فرمود: اصرار كردن، راهنمايي كردن، اشاره كردن، گرفتن و همهٴ اقسامي كه در صيد يك حيوان شكاري نقش دارد حرام است: ﴿مَا دُمْتُمْ حُرُماً وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ﴾[18] كه آن احكام فقهي را براي اينكه ضامنِ اجرا داشته باشد با مسئلهٴ تقوا و پرهيز از خدايي كه حَشرِ همه با اوست يادآوري فرمود.


[1] حشر/سوره59، آیه9.
[2] . وسائل الشيعه، ج27، ص196.
[3] . وسائل الشيعه، ج27، ص196.
[4] نحل/سوره16، آیه44.
[5] . ر . ك: مجمع البيان، ج3، ص378.
[6] نساء/سوره4، آیه23.
[7] نساء/سوره4، آیه23.
[8] . ر . ك: نور الثقلين، ج1، ص671.
[9] . مستدرك الوسائل، ج18، ص221.
[10] . بحار الانوار، ج74، ص155.
[11] . ر . ك: زبدة البيان في احكام القرآن، ص293.
[12] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 1.
[13] انفال/سوره8، آیه66.
[14] مائده/سوره5، آیه96.
[15] مائده/سوره5، آیه96.
[16] مائده/سوره5، آیه96.
[17] . ر . ك: الكافي، ج4، ص381.
[18] مائده/سوره5، آیه96.