74/03/03
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 87و88
﴿لاَ يُؤَاخِذُكُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمَانِكُمْ وَلكِن يُؤَاخِذُكُم بِمَا عَقَّدتُّمُ الأَيْمَانَ فَكَفَّارَتُهُ إِطْعَامُ عَشَرَةِ مَسَاكِينَ مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ أَوْ كِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ فَمَن لَمْ يَجِدْ فَصِيَامُ ثَلاَثَةِ أَيَّامٍ ذلِكَ كَفَّارَةُ أَيْمَانِكُمْ إِذَا حَلَفْتُمْ وَاحْفَظُوا أَيْمَانَكُمْ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾ (۸۹)
تبيين اصل سوگند در جريان حضرت عيسي(ع)
در بين احكام بني اسرائيل و قصهٴ حضرت عيسي (سلام الله عليه) بعضي از احكام فرعي را ذات اقدس الهي مطرح فرمود؛ يكي از آن احكام فرعي همين است كه دربارهٴ سوگند است. اصل سوگند يا جدّ است يا لغو و لهو؛ آنكه لغو و لهو است مثل همين كه متعارف بين عدهاي از مردم است كه در برخوردها و در خريد و فروشها زياد سوگند ياد ميكنند، اين گونه از امور چون از زبان ميگذرد و از قلب نشأت نميگيرد معيار حكم شرعي نيست، همان طوري كه ايمان اگر زباني باشد اثر شرعي ندارد و بايد قلبي باشد اَيمان هم اگر زباني باشد و قلبي نباشد اثر شرعي ندارد، ايمان و اَيمان در اين جهت يكي است به تعبير بعضي از بزرگان. دربارهٴ ايمان سورهٴ مباركهٴ <حجرات> آيهٴ چهارده اين است كه ﴿قالَتِ اْلأَعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمّا يَدْخُلِ اْلإيمانُ في قُلُوبِكُمْ وَ إِنْ تُطيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ لا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئًا إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ﴾؛ ايماني كه روي لقلقه زبان باشد اثر شرعي ندارد، أَيماني هم كه روي لقلقه زباني باشد اثر شرعي ندارد كه اگر كسي برابر آن يمين كاري انجام نداد بگويند اين حنث يمين كرده و بايد كفاره بدهد و مانند آن؛ اما آيا خود اين كار رواست يا نه؟ آيا ميشود ولو با لقلقه لسان سوگند ياد كرد يا نه؟ اين كار صحيح است يا نه؟ در سورهٴ مباركهٴ <بقره> بحثش گذشت كه ذات اقدس الهي فرمود: خداوند را در معرض سوگندهاي خود قرار ندهيد؛ آيهٴ 224 و 225 سورهٴ مباركهٴ <بقره> كه قبلاً بحث شد اين بود: ﴿وَ لا تَجْعَلُوا اللّهَ عُرْضَةً ِلأَيْمانِكُمْ﴾؛ خدا را در معرض يمين قرار ندهيد که مرتب سوگند ياد بكنيد، حالا خواه در تعارفات كسي، كسي را به خانهاش دعوت كرده است و او سوگند ياد ميكند كه من معذورم و مانند آن يا در خريد و فروش و در معاملات{هم اين طور است}. فرمود که خدا را در معرض سوگند قرار ندهيد، چرا؟ براي اينكه ﴿أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا﴾؛ اگر ميخواهيد بارّ و باتقوا باشيد و اگر ميخواهيد به بِرّ و تقوا برسيد اين كار را نكنيد. ﴿وَ لا تَجْعَلُوا اللّهَ عُرْضَةً ِلأَيْمانِكُمْ﴾ چرا؟ براي اينكه ﴿أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا﴾؛ اگر ميخواهيد به بِرّ و تقوا برسيد دست از اينكار برداريد: ﴿وَ تُصْلِحُوا بَيْنَ النّاسِ وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ﴾. اگر اين كار را كرديد و سوگند ياد كرديد، اينچنين نيست كه كفاره داشته باشد و آثار فقهي داشته باشد: ﴿لا يُؤاخِذُكُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ في أَيْمانِكُمْ﴾ که اين سوگندهاي لغوي است ﴿وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ﴾ و نحوهٴ مؤاخذهاي را كه در سورهٴ مباركهٴ <بقره> به اصل آن اشاره فرمود در همين آيات سورهٴ مباركهٴ مائده بيان كرده است. بنابراين يك وقت انسان با لقلقه لسان سوگند ياد ميكند که اين يك نهيي دارد كه اگر اهانت باشد و از اين كار توهين انتزاع بشود شرعاً حرام است و تكليفاً هم حرام است؛ اما اثر وضعي ندارد كه انسان بايد كفاره بپردازد و مانند آن و اگر نه او قصد توهين دارد و نه اهانت از او انتزاع ميشود، بلکه عادت كرده به سوگند ياد كردن، اين كار ولو راست هم باشد صحيح نيست که خدا را در معرض سوگند قرار بدهند، چرا؟ چون برخلاف بِرّ و تقواست و اثر وضعي ندارد كه كفاره داشته باشد و حكم تكليفي هم ندارد كه کار حرام باشد؛ ولي حضاضتي دارد که ممكن است كراهت داشته باشد يا حكم اخلاقي باشد و مانند آن، قَسَم راست مصلحت نيست و به هر حال بر خلاف بِرّ و تقواست. اين دربارهٴ احكام تكليفي بود كه در سورهٴ مباركهٴ <بقره> بحثش گذشت؛ اما اثر وضعي يعني كفاره ندارد، البته وضعيِ به معناي اعم را دارد.
تقوا اگر در انجام كارهاي مستحبي و درك فضايل باشد، خلافِ چنين تقوايي حرام نيست؛ اما اگر آن تقواي واجب كه در حدِّ عَدل است چيزي كه برخلاف عدل باشد البته حرام است، چون برخلاف عدالت ميشود ظلم. اگر چيزي ترك واجب بود يا فعل حرام بود برخلاف عدل است؛ اما اگر چيزي مكروه بود يا برخلاف مستحب بود برخلاف تقوا است ولي برخلاف عدل نيست، لذا معصيت نيست.
مؤاخذه خدا درباره سوگندهاي بيمورد
آن مؤاخذهاي كه ذات اقدس الهي فرمود: اگر قَسَم روي تصميم قلبي باشد خدا مؤاخذه ميكند، نحوهٴ مؤاخذهاش در سورهٴ مباركهٴ <مائده> كه محل بحث است بيان شده است؛ اگر كسي به صورت جِدّ قَسَم ياد كرد و بعد هم خِلاف كرد و حِنث حَلف كرد به اصطلاح، اين هم شرعاً كار حرامي انجام داده است و هم وضعاً مكلف است براي پوشاندن آن گناه كفاره بپردازد؛ هم خلاف شرع كرده و هم براي پرهيز از اين و جبران و كفارهٴ اين معصيت بايد كفاره بپردازد. آيهٴ هشتاد و نه سورهٴ مباركهٴ <مائده> در اين زمينه است که فرمود: ﴿لا يُؤاخِذُكُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ في أَيْمانِكُمْ﴾ كه در سورهٴ مباركهٴ <بقره> هم همين حكم گذاشت[1] ﴿وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما عَقَّدْتُمُ اْلأَيْمانَ﴾. آنجا فرمود که ﴿وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ﴾
[2] و اينجا فرمود: ﴿وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما عَقَّدْتُمُ اْلأَيْمانَ﴾ كه اين ﴿عقدتم﴾ كه با تفعيل بيان شده است نشانهٴ تشديد و تصميم قطعي نسبت به يك كار است، آن سوگندي است كه از قلب نشأت بگيرد وگرنه يك انسان پُرسوگند ممكن است حكم كفاره بر او بار نباشد اما قرآن از چنين آدمي هم به نيكي ياد نكرده، بلكه به زشتي ياد كرده، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ <قلم> فرمود: ﴿وَ لا تُطِعْ كُلَّ حَلاّفٍ مَهينٍ * هَمّازٍ مَشّاءٍ بِنَميمٍ﴾[3] که از چنين آدمي به عنوان حَلّاف ياد كرده که پُرحلف و پُرسوگندند و براي هر چيزي هم سوگند ياد ميكنند.
تبيين معيار سوگند
مطلب بعدي آن است كه معيار اين سوگند، سوگندي است كه اثر فقهي داشته باشد يعني سوگند به الله باشد؛ اما سوگند به قرآن، سوگند به كعبه، سوگند به جبرئيل، به ملائكه و مانند آن يك حضاضت شرعي دارد اما اثر شرعي ندارد که اگر كسي حِنث حلف كرد كفاره داشته باشد اين چنين نيست يا آن سوگندي كه در مَحاكم معتبر است فقط به ذات اقدس الهي است. قَسَم به قرآن، قَسَم به كعبه، قَسَم به امام و پيغمبر در محاکم اثر فقهي ندارد و آنجا كه منكر بايد سوگند ياد كند فقط قَسَمِ به الله است، لذا براي اينكه اين امر فقهي هم رعايت شده باشد و آن امر متعارف هم از نظر دور نگه داشته نشود در اين قانون اساسي در مراسم سوگند قبلاً اين چنين بود كه من به قرآن كريم سوگند ياد ميكنم؛ اما قانون اساسي نظام اسلامي بر اساس فقهي تنظيم شده است و براي اينكه حرمت قرآن هم محفوظ بماند اين چنين آمده که من در محضر قرآن كريم به خداوند سوگند ياد ميكنم كه مُقسَمُ به، الله است كه اثر فقهي داشته باشد و حرمت قرآن هم محفوظ شده است. به هر تقدير اثر فقهي براي جايي است كه مُقسَمُ به ذات اقدس الله باشد و غير خدا اگر مُقسَمُ به بود اثر ندارد؛ ولي خود خدا سوگند ياد ميكند به بسياري از مخلوقاتش که كار خدا را نميشود مقياس قرار داد و گفت حالا كه خدا به شمس و قمر سوگند ياد ميكند[4] يا به تين و زيتون سوگند ياد ميكند[5] ما هم اگر در محاكم شرعي به تين و زيتون سوگند ياد كرديم يا به شمس و قمر سوگند ياد كرديم اثر فقهي داشته باشد محكمه پسند باشد! يا اگر برخلاف آن عمل كرديم به عنوان حِنث يمين كفاره بدهيم اين چنين نيست؛ نه اثر مثبت دارد و نه اثر منفي؛ نه اثر مثبت دارد كه محكمه پسند است و نه اثر منفي دارد كه كفاره بر او بار باشد، ﴿لا يُؤاخِذُكُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ في أَيْمانِكُمْ وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما عَقَّدْتُمُ اْلأَيْمانَ﴾. بنابراين آن مقسَمُ بِهاي كه اثر فقهي دارد و اثر مثبت دارد بايد الله باشد و همان مقسَمُ به كه قَسَمِ به او اثر منفي دارد و اگر حنث شده كفاره دارد بايد الله باشد؛ اما اگر چنانچه به قرآن، به امام و به كعبه سوگند ياد كرده و دروغ گفته، گذشته از اينكه معصيت كرده و دروغ گفته، يك هتكي و معصيت ديگري است و اما اين گونه از آثار فقهيِ مثبت و منفي كه يكي در قضا معتبر است و يكي در كفاره هيچ كدام بر آن مترتب نيست.
کفاره داشتن سوگند راست
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿ وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما عَقَّدْتُمُ اْلأَيْمانَ فَكَفّارَتُهُ﴾ که اين <فا> را متفرع كرده، يك مقدمه مطوي دارد و يك چيزي محذوف است. بعضي از امورند كه صرف انجامش كفاره دارد؛ مثل اينكه در حج اگر كسي كاري را انجام داده ميگويند که فلان كار كفاره دارد؛ ولي دربارهٴ سوگند خودِ سوگند كفاره ندارد و اگر كسي قَسَم خورد در موردي كه نبايد سوگند ياد مي كرد و به دروغ هم قَسَم خورده، اين قَسَمِ دروغ معصيت است ولي كفاره ندارد، بلکه قَسَمِ راست است كه كفاره دارد؛ يعني اگر كسي سوگند ياد كرد که فلان كار را انجام ميدهم و انجام ندهد؛ اما اگر به دروغ قَسَم خورد كه نسبت به گذشته باشد، بعضي از گناهان است كه كفاره ندارد که اين نه براي آن است كه سَبُك است، شايد بر اساس شدت گناه كفاره نداشته باشد، چون كفاره براي جبران است كه انساني كه كفاره داد ديگر راحت ميشود. بعضي از گناهان به قدري مهم است كه كفاره پذير نيست و اگر چيزي كفاره نداشت نشانهٴ سهولت نيست و گاهي ممكن است که در اثر شدت و صعوبت گناه باشد، چون كفاره از كَفر است و كفر يعني ستر و كافر يعني ساتر و اين كفاره ميپوشاند، بعضي از گناهان است كه قابل پوشش نيستند. اگر كسي كاري را انجام داد و به دروغ قَسَم خورد كه نكردم يا كاري را انجام نداد و به دروغ قَسَم خورد كه كردم، اينها معصيت است اما كفارهٴ مصطلح داشته باشد نيست؛ كفارهٴ فقهي براي جايي است كه كسي سوگند ياد بكند كه فلان كار واجب يا مستحب را انجام بدهد و بعد نكند يا سوگند ياد كند كه فلان كار حرام يا مكروه را ترك كند و بعد ترك نكند، اين را ميگويند حِنث حلف و برخلاف قسم عمل كردن. اگر برخلاف قَسَم عمل كرد و به اصطلاح حِنث كرد آنگاه كفاره بر او مترتب است. پس صِرف قَسَمِ دروغ كفاره ندارد، بلکه قَسَمِ دروغ معصيتِ كبيره است که نسبت به گذشته ادعا كند كاري يا كه نكرده و با قَسَم بگويد که كردم يا كاري كه كرده را به قَسَم بگويد نكردم، اين معصيت كبيره است و كفاره ندارد، ولي اگر كار نسبت به آينده باشد و قَسَم ياد كند كه فلان كار خير را انجام ميدهم ولي انجام ندهد، اگر در متعلَّقِ يمين رُجحان شرط نباشد، قَسَم ياد كند كه من فلان كار مباح را انجام ميدهم و من اين كار را ميكنم و نكند، اين جا ميگويند حنث حلف کرد و چون سوگند ياد كرده و برخلاف قَسَم عمل كرده از آن به بعد كفاره مترتب است؛ «فعلاً أو ترك». اين كه فرمود: ﴿فَكَفّارَتُهُ﴾؛ يعني اگر حِنث حلف كرده و برخلاف قَسَم رفتار كرده كفاره دارد.
قرآن نهي كرده كه شما به غير الله سوگند ياد نكنيد؛ خود قرآن به وسيله ائمه (عليهم السلام) راه سوگند را هم ياد داده. كار خدا كه به مخلوقاتش به عنوان تكريم سوگند ياد ميكند معيار قرار نميگيرد كه ديگران به اين مخلوفات سوگند ياد بكنند! ديگران بايد تجليل كنند و فقط به نام خدا سوگند ياد كنند. انسان به در و ديوار و به شمس و قمر سوگند ياد بكند بايد با اذن شرعي باشد و اذن شرعي در روايات به اينگونه از امور نيامده؛ نه اثر مثبت دارد كه در محاكم مورد قبول باشد و نه اثر منفي دارد كه كفاره بار بشود. بنابراين اينكه فرمود: كفارهٴ او اطعام است، يك مقدمهٴ مطوي دارد و آن اين است كه اگر كسي سوگند ياد كرده است نسبت به آينده و برخلاف سوگند عمل كرده است بايد كفاره بدهد.
حنث قسم اطعام بودن کفاره
مطلب ديگر آن است كه كفارهٴ حِنث قَسَم اطعام است نه طعام؛ اگر طعام كافي بود بايد دليل بگويد. بيان ذلك اين است كه بعضي از امور كفارهاش مُدّ طعام است که ميگويد يك چارَك طعام بدهيد؛ مثلاً كسي نتوانست روزهٴ ماه مبارك رمضان را بگيرد و بيماري او تا ماه مبارك رمضان بعدي ادامه داشت که گفتند كفارهٴ هر روز يك چارَك گندم است و يك چارك كفارهٴ اوست و مدِّ طعام كفارهٴ اوست؛ ولي دربارهٴ كفارهٴ يمين و مانند آن طعام كفاره نيست اِطعام كفاره است که بايد يك كسي را سير كند، حالا يا دعوت ميكند يا غذا درست ميكند و براي او ميفرستد و اگر طعام داد يعني گندم داد، بايد او را وكيل كند كه آن را غذا درست كند و مصرف بكند كه اين بشود اِطعام و اگر خود طعام يعني گندم را داد ـ چون گندم را ميگويند طعام ـ و او فروخت و براي خود لباس تهيه كرد يا مانند آن تهيه كرد و اطعام نشد، اگر چنين چيزي جايز باشد آن را بايد روايت بگويد وگرنه آيه ميگويد که بايد اطعام كرد نه طعام. كفاره روزهخوريِ عمدي هم اطعام ستين مسكين است يا اطعام شصت مسكين است نه شصت چارَك دادن. آنجا كه براي هر روز يك چارَك مطرح است مثل اينكه كسي نتوانست روزه بگيرد تا ماه مبارك رمضان بعدي، براي هر روز يك چارَك كفاره ميدهد و مُدُّ الطعام است ولو گيرنده اين يك چارَك گندم را بفروشد و براي خود لباس تهيه كند؛ ولي در خصوص مسئله كفارهٴ حلف آنچه كه واجب است اطعام است نه مُدِّ طعام؛ اطعام هم يا به اين است كه انسان غذا درست كند و آنها را دعوت كند يا غذا درست كند و براي آنها بفرستد يا به آنها پول بدهد و آنها را وكيل كند كه با اين پول براي خودشان غذا درست كنند نه اينكه با اين پول لباس تهيه كنند و اگر به جاي اين، مُدِّ طعام كافي بود آن را بايد روايت بگويد، پس اطعام محور است نه طعام.
تبيين قرآن کريم درباره طريقه اداي کفاره به مساکين
مطلب ديگر آن است كه بعضي از علماي اهل سنت اجازه دادند كه انسان يك مسكين را ده شب دعوت كند و اين كافي نيست به حسب قرآن كريم، بلکه بايد ده مسكين را سير كند نه يك مسكين را ده دفعه: ﴿إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساكينَ﴾ نه ده اطعام، اطعامِ ده نفر. اگر ده اطعام بود، ولو آن مدعو يك نفر باشد و او را در ده شب دعوت كند صادق است و ده بار اطعام است؛ ولي ده اطعام واجب نيست بلکه اطعام ده نفر واجب است. اگر ده اطعام واجب بود ميتوانست ده نفر را دعوت كند يا يك نفر را ده شب مهمان كند؛ ولي چون اطعام ده نفر واجب است او نميتواند يك نفر را ده شب مهمان كند: ﴿إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساكينَ﴾. اينكه فرمود: ﴿مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْليكُمْ﴾؛ يعني گاهي شما در اثر عدم نياز يا خواستيد صرفه جويي كنيد مقداري سختگيري ميكنيد و يك وقت است که در اثر داشتن مهمان يا علل و عوامل ديگري غذاي بهتري را تهيه ميكنيد؛ بين آن غذاي عالي و بين اين غذاي داني اين ﴿مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْليكُمْ﴾ را انتخاب بكنيد و ده نفر را دعوت بكنيد يا براي ده نفر غذا بدهيد: ﴿إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساكينَ مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْليكُمْ﴾ که اين مال اطعام بود.
﴿أَوْ كِسْوَتُهُمْ﴾ يا ده نفر را بپوشانيد که اين هم مثل همان اطعام است که ده نفر را بپوشانيد نه ده دست لباس بدهيد ولو او نپوشد و شما ميدانيد كه او نميپوشد، بلکه بايد او را بپوشانيد. اگر يك وقت خود لباس كافي بود آن را بايد روايت بيان كند. اين پوشاندن است كه حالا اين لباس را او در بَر نكند و بفروشد تا غذا تهيه كند كافي نيست بلکه بايد بپوشد و شما جامهٴ او را و لباس او را تأمين كنيد و اين كِسوِه هم مثل اطعام متعلقش ده مسكين است. پس اگر شما در كفارهٴ يمين به يك نفر ده دست لباس داديد يا ده تا پيراهن داديد كافي نيست يا به دو نفر هر كدام پنج پيراهن داديد كافي نيست؛ ده لباس واجب نيست، ده نفر را پوشاندن واجب است که اين هم مثل آن خواهد بود. اين هم به قرينهٴ ﴿أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْليكُمْ﴾ همين است که نه خيلي جامهٴ قيمتين باشد و نه جامهٴ مبذول و مندرس.
قيودي براي هر كدام از اينها است كه آن را روايات بايد بيان كند؛ در مسئلهٴ كفارهٴ قتل دارد: ﴿فَتحريرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ﴾[6] که آنجا مربوط به كفارهٴ قتل است و اينجا مربوط به كفارهٴ حِنث يمين است، آيا اينجا هم تقييد ميشود يا اينجا به اطلاقش باقي است؟ آيهاي كه مربوط به كفارهٴ قتل است نميتواند مقيد اين اطلاق باشد، چون او مربوط به كفارهٴ قتل است و اين مربوط به كفاره حنث يمين؛ ولي اگر روايتي فرموده است كه <تَحْريرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ> و در صدد بيان هم بود و در تحديد هم بود، البته بايد كه با آن مقيد دست از اطلاق اين آيه برداشت. در اينجا يك كفارهٴ ترتيبي است و يك كفاره تخييري؛ كفارهٴ تخييري همين اضلاع سهگانه بود و خصال ثلاث بود كه گذشت. ﴿فَمَنْ لَمْ يَجِدْ﴾؛ اگر كسي هيچ كدام از اين سه امر مقدور او نبود؛ نه اطعام ده مستمند، نه پوشاندن ده مستمند و نه آزاد كردن
بيان اتيان روزه گرفتن به جاي کفاره
يك بنده در اثر نبودن بنده، بايد سه روز روزه بگيرد. حالا اين ثلاثة ايام بايد متوالي باشد يا غير متوالي، اين را بايد روايت بيان گند وگرنه به اطلاق اين شامل متوالي و غير متوالي خواهد بود: ﴿فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيّامٍ﴾. ﴿ذلِكَ﴾؛ يعني آن كفاره تخييري و اين ترتيبي و تخيير بين آن سه خصال در مرتبه اوّل و اگر نشد مترتباً بر فقدان آن خصالِ ثلاث مسئلهٴ روزه گرفتن اين كفارهٴ يمينِ شماست ﴿إِذا حَلَفْتُمْ﴾ و در حقيقت و <حَنَثتُم و تَرَكتُم> که اين قيد را به همراه دارد؛ يعني صرف قَسَم كفاره ندارد و اگر كسي قَسَم ياد كرد و حِنث كرد و خلاف كرد كفاره دارد. براي اينكه مشكلي پيش نيايد و انسان نه گرفتار قَسَم لغو بشود و نه قَسَم جِدّي را ترك كند و حِنث كند، اين هم ناظر به آن ميتواند باشد كه قَسمهايتان را حفظ بكنيد و آن را مبتذل نكنيد: ﴿لا تَجْعَلُوا اللّهَ عُرْضَةً ِلأَيْمانِكُمْ﴾[7] ، پس قَسَم هَزل و قَسَم غير ضرور ياد نكنيد و آنجا كه قَسَمِ جِدّي ياد ميكنيد آن را ديگر خلافش را عمل نكنيد: ﴿وَ احْفَظُوا أَيْمانَكُمْ﴾ در هر دو وجه. در مسئلهٴ كفاره اگر كسي قبل از قبل از اينكه حِنث كند قَسَمِ خود را و كفاره بدهد، اين اثر شرعي ندارد بلکه يك احساني كرده است؛ يعني اگر كسي ده مستمند را اطعام كرد و بعد حنث يمين كرد اين حنث يمينِ بعدي با كفارهٴ قبلي ترميم نميشود بلکه بايد بعداً كفاره بدهد، چون در آن وقت آن كه واجب نبود. ﴿كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾؛ اينچنين ذات اقدس الهي آيات خود را براي شما بيان ميكند تا شاكر باشيد كه اگر يك وقتي خلاف كرديد راه براي بازگشت باز است؛ اوّلاً انسان مواظب باشد که خلاف نكند و ثانياً اگر يك وقت پاي او لغزيد و خلاف كرد، راه براي ترميم آن باز است.
تبيين بيان جريان مباهله
امروز چون بيست و چهارم ذيحجه و پايان بحث است و روز مباهله است اين حديث شريف را در فضيلت اهل بيت (صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين) عرض كنيم و همهٴ شما را به خدا بسپاريم؛ در كتاب شريف محاسن برقي آمده که يكي از اصحاب امام صادق (سلام الله عليه) به آن حضرت عرض كرد كه شما دعا كنيد ما اهل بهشت باشيم! وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) طبق اين حديث شريف فرمود: شما در بهشت هستيد از خدا بخواهيد كه شما را از بهشت بيرون نكند. عرض كرد كه آيا ما الآن در بهشتيم؟ فرمود: بله، در بهشتيد. عرض كرد: چطور ما در بهشتيم؟ فرمود: مگر به ولايت ما اقرار نداري؟ عرض كرد: چرا! فرمود: اقرار به ولايت در حقيقت بهشت است[8] . گاهي انسان در باغي به سر ميبرد و لكن شامهٴ او بسته است، گوش او بسته است و چشم او بسته است، او نه بوي عطرآگين گلها را استشمام ميكند و نه صداي اين نوازندههاي الهي را مثل بلبل و قُمري ميشنود و نه اين منازل زيباي گلستان را ميبيند و دفعتاً كه چشم و گوش و شامهٴ او باز شد از اين نعمتها استفاده ميكند. بسياري از افرادند كه اين چنيناند که الان واقعاً در بهشتند؛ اما چون اين مجاري بسته است احساس نميكنند و با موت اين مجاري باز ميشود که دفعتاً ميبينند در « روضةٌ مِن رياض الجنه»[9] هستند و وقتي كه وارد قبر شدند قبر براي مؤمن «روضةٌ مِن رياض الجنه» است، چه اينكه يك عدهاي ـ معاذالله ـ هم اكنون در جهنماند و دارند ميسوزند؛ ولي مستي دنيا نميگذارد كه اينها از اين تخدير بودن بيرون دربياند و عذاب احساس كنند. اگر كسي بيهوش باشد و بدن او را بسوزانند و قطعه قطعه كنند او كه احساس نميكند! همهٴ عملهاي جراحي در حال بيهوشي است و كسي درد احساس نميكند که آن درد را روحِ متوجه احساس ميكند و وقتي عصب نيروي لامسهٴ خود را از دست داد و تخدير شد انسان دردي را احساس نميكند يا مَست دردي را احساس نميكند. اگر كسي مغرور بود يا نابينا بود يا به هر وسيلهاي بيهوش بود او دردي را احساس نميكند و وقتي به هوش آمد دفعتاً ميبيند که در « حفرةٌ مِن حُفَرِ النّيران»[10] است ـ معاذالله ـ و دفعتاً ميبيند که دارد ميسوزد كه «القبر حفرة من حفر نيران» براي يك عده، البته بين «روضة مِن رياضِ الجنه»[11] كه براي مؤمنين است با آن ﴿جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾[12] فاصلهٴ زيادي است و از آنجا روح و ريحان ميرسد، چه اينكه براي كساني كه در« حفرةٌ مِن حُفَر نيران»اند با ﴿وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ﴾[13] فاصله خيلي است و از آنجا اين عذاب و اين حرارت دامنگير كساني خواهد بود كه در <حفرةٌ مِن حُفَر النيران»اند. به هر تقدير وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مأمور شد که در روز مباهله كساني را دعوت كند كه طبق بيان سيدناالاستاد (رضوان الله عليه) آنها پيام داشته باشند[14] . اين از آن حرفهاي بلند الميزان است؛ ميبينيد که يك وقت است كه دربارهٴ اهل بيت (سلام الله عليهم اجعمين) فضايلي است كه علماي اهل سنت هم آنها را نقل ميكنند؛ اما امتياز شيعه به اين است كه از آن لطايف قرآني اين حقيقت را به دست بياورد كه اهل بيت تالي تلو قرآن كريماند. بيان ذالك اين است كه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مأمور شد به آنها بگويد كه اگر نپذيرفتيد: ﴿نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَي الْكاذِبينَ﴾[15] كه سراسر اين آيه نوراني دربارهٴ فضيلتِ اهل بيت است.
شخصي شدن معناي کاذبين در آيه مباهله
در ذيل آيه فرمود: ﴿ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْكاذِبينَ﴾؛ ما ابتهال ميكنيم، تضرع و زاري ميكنيم و ميگوييم که خدايا! لعنت خود را بر كاذبين نازل بكن. كاذب به كي ميگويند؟ به كسي كه داعيهاي داشته باشد، خبري بدهد و گزارشي بدهد که يا صادق است يا كاذب. اگر كسي حرف نزند و تماشاچيِ صحنه باشد او نه صادق است و نه كاذب، او خبري ندارد و ادعايي ندارد و او گزارشي نميدهد! اين كاذبين جمع است؛ از آن طرف هم جمع است از اين طرف جمع است؛ حالا از اين طرف كه پيغمبر از خود آورد و فرمود: ما نفرين ميكنيم و از خدا ميخواهيم كه لعنت خود را بر كاذبين قرار بدهد يا اين طرف يا آن طرف. بنابراين در اين طرف هم كاذبين فرض شد و در آن طرف هم كاذبين فرض شد. آنها يك ادعاهايي داشتند براي خودشان و چون ادعا داشتند در هر صورت كاذب بودند؛ اما اين طرف اگر تنها مدعي پيغمبر بود و حضرت امير و حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسين (صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين) تماشاچيِ صحنه بودند، مدعي نبودند، گزارشگر نبودند و خبري نميدادند اينها نه صادقاند و نه كاذب. كاذب بودن وصف كسي است كه دارد گزارش ميدهد و دارد خبر ميدهد، معلوم ميشود که همهٴ اينها اهل داعيهاند، همه اينها باخبرند و همهٴ اينها دارند از اخبار غيب خبر ميدهند. حالا يكي از ديگري ياد گرفته يا به وسيلهٴ ديگري ياد گرفته ولي فعلاً دارد گزارش ميدهد و خبر ميدهد. پس اينها همتاي قرآنند و دارند گزارش ميدهند، گزارش دهنده يا صادق است يا كاذب و آنكه تماشاچي است نه صادق است و نه كاذب. استفاده كردنِ اين معارف از خود قرآن به مراتب بهتر از استفاده كردن اصل فضيلت است كه از روايات برميآيد، چون اين اصل فضيلت را سنّيها هم نقل ميكنند.
کيفيت جان پيغمبر بودن حضرت امير(ع)
نكتهٴ مهم اين است كه چطور وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) به منزله جان پيغمبر است؟ ظاهر آيه كه دلالت دارد بر اينكه ﴿وانفسنا﴾ [يعني] حضرت امير [که] به منزله جان [پيغمبر است]، چون فريقين نقل كردند كه آن كسي را كه غير از فاطمه و غير از حسنين (عليهم السلام) بود وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) بود، دليل بر اينكه او چطور نفس پيغمبر است اين است که در خطبهٴ قاصعه كه بلندترين خطبه نهج البلاغه است وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) دارد كه من نور وحي را ميديدم، بوي وحي را ميشنيدم و صداي شيطان را شنيدم و به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كردم که اين چه صدايي است؟ فرمود: او ديگر در اثر ظهور وحي و نبوت نااميد شد كه ديگر در سرزمين حجاز كسي او را بپرستد که مثلاً شرك و بتپرستي رواج داشته باشد و او ديگر از شرك نااميد شد و به اين فكر است كه مردم را به معاصي بكشاند ولي توحيد در هر صورت حكومت ميكند. آنگاه خود حضرت امير دارد كه «إنّي اُري نورَ الوحي والرسالة و أشُمُّ ريحَ النّبوة»[16] که اين را خودش در همان خطبه دارد و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم به حضرت امير (سلام الله عليه) فرمود: « إنّك تَسمَع ما أسمَعُ و تَري ما أريٰ الّا أنّك لستَ و بنبيٍّ ولکنّك لَوَزيرٌ»[17] ؛ فرمود: يا علي! آنچه كه من ميبينم تو ميبيني و آنچه را من ميشنوم تو ميشنوي؛ ولي تو وزير مني و پيغمبر نيستي. پس اين دو معصوم، اين دو انسان كامل و اين دو حجت خدا هر دو فرمودند که علي ميبيند چيزي را كه پيغمبر ميبيند و علي ميشنود چيزي را كه پيغمبر ميشنود (اين هم يك مقدمه). ببينيم پيغمبر با چه چيزي ميبيند و با چه چيزي ميشنود؟ بهترين راه خود قرآن كريم است؛ ذات اقدس اله در قرآن كريم فرمود: ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمينُ *عَلي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ﴾[18] ؛ يعني آنجا كه وحي آمده قلب توست و تو با قلب ميبيني و با قلب ميشنوي، حالا اگر كسي در قلبِ قلبِ پيغمبر جا نداشته باشد و به منزلهٴ قلبِ قلبِ پيغمبر نباشد و جان پيغمبر نباشد و آنجا حضور نداشته باشد چه چيزي ميشنود و چه چيزي را ميبيند؟ آني كه ميآورد فرودگاه وحي قلب پيغمبر است، اگر كسي قلب پيغمبر نباشد چه چيزي را ميشنود؟ ما دو وحي كه نداريم ـ معاذالله ـ دو قرآن كه نداريم! جبرئيلِ امين با همه دستوراتي كه از ذات اقدس الهي گرفته، آمده در قلب پيغمبر نشست: ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمينُ *عَلي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ﴾ و از آن طرف فرمود: ﴿وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾[19] که اين آمد و آمد و آمد و در قلب پيغمبر قرار گرفت. اگر كسي بيرون قلب پيغمبر باشد فقط بايد منتظر باشد و ببيند كه پيغمبر چه ميگويد؟ ولي اگر كسي در قلب پيغمبر حضور و ظهور داشته باشد ميتواند بگويد که < أري نورَ الوحي»[20] و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم به او ميگويد: «انك تَسمعُ ما أسمعُ و تري ما اريٰ الّا أنّك لست بنبيٍّ ولکنّك لَوزيرٌ» آنگاه اين به خوبي روشن ميشود كه وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) جان پيغمبر است. بر ارواح مطهره همه انبياء و اولياء و اهل بيت عصمت و طهارت صلوات همه انبياء و اولياء باشد.
«و الحمدالله رب العالمين»