74/02/31
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 81الی86
﴿وَلَوْ كَانُوا يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالنَّبِيِّ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِيَاءَ وَلكِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ فَاسِقُونَ﴾ (۸۱) ﴿لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا اليَهُودَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُم مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَاري ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَرُهْبَاناً وَأَنَّهُمْ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ﴾ (۸۲) ﴿وَإِذَا سَمِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَي الرَّسُولِ تَرَي أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ﴾ (۸۳) ﴿وَمَا لَنَا لاَ نُؤْمِنُ بِاللّهِ وَمَا جَاءَنَا مِنَ الحَقِّ وَنَطْمَعُ أَن يُدْخِلَنَا رَبُّنَا مَعَ القَوْمِ الصَّالِحِينَ﴾ (۸٤) ﴿فَأَثَابَهُمُ اللّهُ بِمَا قَالُوا جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَذلِكَ جَزَاءُ المُحْسِنِينَ﴾ (۸۵) ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآيَاتِنَا أُولئِكَ أَصْحَابُ الجَحِيمِ﴾ (۸۶)
مراد از«و لو کانوا يؤمنون بالله»
دربارهٴ آيهٴ ﴿وَلَوْ كانُوا يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالنَّبِيِّ وَما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِياءَ﴾ كه يك قياس استثنايي بود و مجموع مقدم و تالي و استثناي تالي و نتيجهٴ استثناي تالي كه چهار قضيه است بيان شد. بعضيها خواستند بگويند که منظور از﴿وَلَوْ كانُوا يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ﴾ اين است اگر آن يهوديها، آن اهل كتاب و در حقيقت آن كافران به خدا و پيامبر ايمان ميآوردند مسلمانهايي كه منافق بودند يا في قلوبشان مرض بود و ظاهراً مسلمان بودند آنها را اوليا اتخاذ نميكردند و چون آنها ايمان نميآورند اين مسلمانها آنها را اوليا اتخاذ كردند: ﴿وَلَوْ كانُوا يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالنَّبِيِّ﴾؛ يعني اگر كافران دست از كفر ميكشيدند و مؤمن ميشدند اين منافقان و افرادي كه ﴿في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾[1] آنها را اوليا اتخاذ نميكردند؛ ولي چون آنها دست از كفرشان برنميدارند و بر كفرشان اصرار دارند از اين جهت افراد منافق و كساني كه في قلبه مرض هستند آنها را به عنوان وَليّ اتخاذ كردند، لكن اين با سياق آيه هماهنگ نيست، چون ذيل آيه دارد كه ﴿وَلكِنَّ كَثيرًا مِنْهُمْ فاسِقُونَ﴾. در حقيقت اين ﴿لكِنَّ كَثيرًا مِنْهُمْ فاسِقُونَ﴾
معرفي مسلمانان غيرواقعي
قضيهٴ چهارم است كه نتيجهٴ آن قياس است. از قياس استثنايي به اين صورت تقرير شده است كه اگر اين مسلمانهايي كه متولّيِ كافرانند واقعاً به خدا و پيامبر و آنچه كه به طرف آنها نازل شد ايمان ميآوردند هرگز كافران را اولياي خود اتخاذ نميكردند، اين مقدم و اين تالي است و چون اينها كافران را اوليا اتخاذ كردند پس معلوم ميشود كه مؤمن واقعي نيستند. چون اينها كافران را اوليا اتخاذ ميكردند و معلوم ميشود كه مسلمان واقعي نيستند، آن قضيهٴ چهارم در ذيل آيه به صورت ﴿وَلكِنَّ كَثيرًا مِنْهُمْ فاسِقُونَ﴾ بيان شده است كه اين جمله ناظر به آن است نه اينكه ناظر به آن باشد كه اگر كافران دست از كفرشان ميكشيدند اين مسلمانها آنها را اوليا اتخاذ نميكردند و چون دست از كفرشان نميكشند مسلمانها كه منافقند يا ﴿في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾[2] هستند آنها را به عنوان اوليا اتخاذ كردند.
مقايسه دشمني يهوديها، مشرکين و مسيحها نسبت به مسلمانان
اين نكتهاي بود كه بعضيها گفتند و ناتمام بود و مربوط به آيه قبل بود. دربارهٴ مقايسهٴ يهوديها و مشركين و مسيحيها نسبت به اسلام كه كداميك از اينها دشمنيشان بيشتر است و كداميك از اينها دوستيشان بيشتر؟ ظاهر آيه اين است كه يهوديها و مشركين عداوتشان نسبت به مسلمانها از ديگران بيشتر است؛ ولي كساني كه مسيحي هستند و منطقشان اين است كه ﴿إِنّا نَصاري﴾، اينها به مسلمانها نزديكترند و به مؤمنين علاقه بيشتري دارند. دليل اين تفاوت هم اين است كه در بين مسيحيها قِسّيس است و رهبان است و اينكه اينها اهل استكبار نيستند که ظاهر اين آيه اين است. بعد هم فرمود که گروهي از مسيحيها وقتي آيات الهي بر آنها عرضه بشود اشك شوق و معرفت از چشمان اينها ريزش ميكند و اينها ايمان ميآورند و ميگويند ما براي چه ايمان نياوريم بعد از اينكه حق براي ما روشن شد؟
عنايت ويژه خداوند درباره مؤمنين و کافران
خداوند هم در برابر اين ايمان پاداش خوبي به اينها داد، بهشتي داد كه نهرهايش جاري است و اينها جاودانه به سر ميبرند و اين كار آنها احسان است و خداوند جزاي محسنين را بهشت قرار داد؛ ولي اگر كسي كفر ورزيد و آيات الهي را تكذيب كرد اصحاب جحيم است و همچنان در جهنم ميماند. اين ترجمهٴ اين دو ـ سه تا آيه بود. دربارهٴ عداوت و محبت اين سه گروه نسبت به اسلام و مؤمنين بايد اينچنين گفت که اگر دربارهٴ دين اينها بحث بشود بر اساس ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾[3] هم تورات قرآن را تصديق ميكند، هم انجيل قرآن را تصديق ميكند و تبشير ميكند و هم قرآن كه مهيمن است و مصدِّق است آنها را امضا ميكند. هم تورات و انجيل اصيل حقاند و بشارت دهندهٴ قرآنند، چه اينكه موسي و عيسي(سلام الله عليهما) حقاند و مبشر وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)اند. پس بر اساس ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾؛ هم تورات و انجيلِ اصيل حق است و هم تورات و انجيلِ اصيل به قرآن بشارت ميدهد و هم قرآن مصدق بر آنهاست در عين حالي كه مهيمن است. اين سنجش كتابهاي آسماني با هم و سنجش انبياي الهي با هم است، پس مطلب اوّل سنجش كتابها است
بيان حکم مشترک بين يهوديان و مسيحيان
و مطلب دوم سنجش انبيا با هم است كه حكمش اين است. اگر كتاب تحريف شد و اهل كتاب به همان كتاب محرَّف ايمان آوردند و عمداً و به سوء اختيار عدهاي آن كتاب را تحريف كردهاند، آنگاه هم رابطهٴ اين كتابها از هم قطع شد و هم رابطهٴ پيروان اين كتابها از هم قطع شد. اين كتابها وقتي تحريف شدند قرآن پرده برداري كرد و فرمود: اينها تحريفاند و اينها محصول قلمهاي افراد دنيا طلبند كه ﴿يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَليلاً﴾[4] و مانند آن. پيروان اين كتابها هم هرگز اسلام را و قرآن را نميپذيرند و ميگويند که اين انجيل و اهلش به بهشت ميرود يا آن تورات و اهلش به بهشت ميرود و لاغير. آنگاه چون رابطه كاملاً قطع است؛ هم از آنطرف آنها ميگويند: ﴿لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاّ مَنْ كانَ هُودًا أَوْ نَصاري﴾؛[5] يعني يهوديها ميگويند که بهشت مخصوص يهوديهاست و مسيحيها ميگويند که بهشت مخصوص مسيحيها است و هم از اين طرف قرآن كريم آنها را طرد و طعن و لعن دارد [كه فرمود: ﴿لُعِنَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ بَني إِسْرائيلَ عَلي لِسانِ داوُودَ وَعيسَي﴾[6] ]، هم از محرَّف بودن آنها پرده برداشت و فرمود: ﴿يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ و هم آنها را مطرود و مطعون و ملعون ميداند، پس رابطه كلاً قطع است. اينكه خدا ميفرمايد كه عداوت يهوديها و مشركين نسبت به مؤمنين زياد است ولي مودت و دوستي مسيحيها نسبت به مؤمنين زياد است اين كدام مسيحيت است؟ كدام يهوديت است؟ يك حكم مشتركي را قرآن دربارهٴ يهوديها و مسيحيها ذكر كرد چه اينكه در آيهٴ 120 سورهٴ مباركهٴ «بقره» قبلاً گذشت كه ﴿وَلَنْ تَرْضي عَنْكَ الْيَهُودُ وَلاَ النَّصاري حَتّي تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ﴾؛ يهوديها هرگز از تو راضي نيستند مگر اينكه ملّيت آنها را بپذيري، مسيحيها هرگز از تو راضي نيستند مگر اينكه ملّيت آنها را بپذيري، چه اينكه حرف آنها در آيهٴ 111 سورهٴ «بقره» اين بود كه ﴿لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاّ مَنْ كانَ هُودًا أَوْ نَصاري تِلْكَ أَمانِيُّهُمْ﴾ که اين طبق برهان نيست و طبق اُمنيه و آرزو و خيال پردازي اينهاست. از طرفي هم در آيات سورهٴ مباركهٴ «مائده» فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصاري أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ﴾.[7] بنابراين از آن طرف هم يهوديت و مسيحيت اسلام و مسلمانها را منكوب ميكنند و هم از اين طرف اسلام يهوديتِ محرَّف و يهوديهاي تابع تورات محرَّف را مطرود ميداند، چه اينكه مسيحيهاي تابع انجيل محرَّف را هم مطرود ميداند. در بسياري از احكام هم از آن طرف تهاجم است و هم از اين طرف دفاع و فرقي بين يهوديت و مسيحيت نيست. چطور شد در اين آيهٴ محل بحث يهودي و مشركين در يك صف قرار گرفتند و مسيحيها در صف ديگر و <اقرب الناس مودةً الي المومنين> شدند؟ اين كدام مسيحيت است؟ مستحضريد كه قرآن كريم چون كتاب هدايت و تبيان است حرفي را بدون برهان ذكر نميكند و هر مطلبي را كه فرمود يا برهانش را در كنار همان مطلب و مدّعا ذكر ميكند يا قبلاً ذكر كرده است يا بعداً ذكر ميكند. اينكه دربارهٴ يهوديها و مشركين فرمود که عداوت اينها زياد است طبق آيات فراوان چه در سورهٴ «مائده» و چه در غير سورهٴ «مائده» برهان را ذكر فرمود؛ اما اينكه مسيحيها <اقرب الناس للذين آمنوا> هستند.
نکات مورد توجه درباره ادعاي نزديک بودن مسيحيت با مسلمانان
اين يك ادعاي تازه است، اين ادعاي تازه را با چهار نكته مبرهن كرد: نكتهٴ اوّل اين است كه ﴿ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسّيسينَ﴾؛ يعني علماي تحصيل كردهٴ دلسوز در بين اينها است، ﴿وَرُهْبانًا﴾؛ در بين اينها مردم زاهدِ منقطعِ از دنياي وارسته وجود دارد که آنها اگر بخواهند روي مسايل علمي معارف دينيشان را تأمين كنند قِسّيسين آنها را هدايت ميكنند و اگر بخواهند الگوهاي عملي ببينند راهبان و زاهدان و پرهيزكاران اُسوهٴ خوبياند براي اينها و در نهان و نهاد اينها هم خوي سركشي نيست: ﴿وَأَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ﴾ بنابراين خودشان طبعاً نرماند، علما و دانشمندان محقق دارند، زاهدان وارسته و اهل عمل هم دارند که اين سه عامل براي نجات يك ملت است. اگر خوي يك ملت خوي استكبار نبود و رهبران خوبي هم داشت؛ اگر اهل نظر و انديشه بودند محققان علمي رهبري فكري آنها را به عهده ميگيرند و اگر اهل زهد و عمل و اُسوه طلب و الگو خواه بودند راهبان وارسته كارهاي عمليِ اينها را به عهده ميگيرند. اگر يك ملتي اهل نرمش بود و اهل استكبار نبود و خوي تواضع داشت و الگوهاي علمي و عملي هم در آن جامعه بود، چنين جامعهاي روي فلاح ميبيند. محصول اين سه عامل آن است كه ﴿وَإِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَي الرَّسُولِ تَري أَعْيُنَهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾؛ محصول آن علم تحقيقي و اين زهد واقعي با خوي حق طلبي اين است كه وقتي حق بر اينها عرضه شد و آيات الهي بر اينها خوانده شد مشتاقانه اشك ميريزند و مسلمان ميشوند. چهار برهان براي اين اقرب بودن و نزديك بودن مسيحيها نسبت به مسلمانها ذكر كرد که اين چهار برهان در حقيقت به منزلهٴ چهار شرط است؛ اين شرايط چهارگانه اگر در يهوديها هم باشد حكم اين است، در مسيحيها هم باشد حكم اين است، چطور دربارهٴ مسيحيها فرمود، آنگاه وقتي به شأن نزول مراجعه ميكنيد ميبينيد که جريان نجاشي و حبشه مطرح است[8] ؟ نه مسيحيهايي كه اگر بدتر از يهوديها نباشد همتاي اينها هستند و جنگهاي صليبي را به راه انداختند و امروز هم اگر مسيحي بدتر از يهودي نباشد همتاي اوست در خونريزي! اين براساس اين چهار شرط است. فرمود: ﴿لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النّاسِ عَداوَةً لِلَّذينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَالَّذينَ أَشْرَكُوا﴾، مشركين فاقد اين اصول چهارگانه بودند؛ يعني آنها اهل قِسّيس و رهبان نبودند و خوي آنها هم خوي جاهليت بود كه ﴿في قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ﴾[9] بود و آيات الهي هم وقتي كه به آنها عرضه ميشد ميگفتند: ﴿سَواءٌ عَلَيْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظينَ﴾[10] يا ﴿سَواءٌ عَلَيْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ﴾.[11] همين رذايل چهارگانه و محروميتهاي چهارگانه در يهوديها هم بود؛ اما ﴿وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ قالُوا إِنّا نَصاري﴾ چرا؟ براي اينكه ﴿ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسّيسينَ﴾؛ اين كشيشهاي تحصيل كرده و محققان علمي در بين اينها است كه به سؤالات علمي اينها پاسخ ميدهند و اگر اينها اهل نظر بودند و اشكالات علمي داشتند آن قِسّيسين و صاحب نظران به مشكلات علمي اينها پاسخ ميدهند.
سرّ مظلوميت واقع شدن مسيحيت
بين يهوديت و مسيحيت قرآن فرق نگذاشت و فرمود: ﴿وَقالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاّ مَنْ كانَ هُودًا أَوْ نَصاري﴾[12] (يك)، ﴿وَلَنْ تَرْضي عَنْكَ الْيَهُودُ وَلاَ النَّصاري حَتّي تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ﴾[13] (دو)، ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصاري﴾[14] (اين سه)، پس در همه جا <الكفر ملة واحده>[15] كلاهما في النار است، حالا چطور شد که اينجا ناگهان مسيحيت سر از مظلوميت در آورد؟ اين پيداست كه خود آيه نشان ميدهد يك خبري است! آيه ما را رهبري ميكند به شأن نزول وآن وقت ميرويم به دنبال اينكه چه خبري است؟ ميبينيم که بله، قصهٴ نجاشي است و آن جريان مهاجرت به حبشه است و آن بزرگواري وارستگان حبشه است و آن اسلام آوردن نجاشي است[16] . خود آيه در ما سؤال ايجاد ميكند و اين خاصيت قرآن كريم است.
الآن هم در مسيحيت اگر اين چهار تا شرط باشد همينطور است؛ آنجا به صورت مشروط ذكر كرده و [فرمود:] ﴿ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ﴾. حالا اگر ما ديديم كه همين قرآن ميفرمايد كه اينها ميگويند: پيغمبر و مسلمانها ـ معاذالله ـ همهٴ اينها اهل جهنماند، همين قرآن از اينها نقل كرد، پس معلوم ميشود كه اين مربوط به كل اينها نيست و از اين ﴿مِنْهُمْ﴾ و ﴿مِنْهُمْ﴾ هم پيدا است، نفرمود: «ذلك بانهم»، بلکه از همان اوّل با همان ﴿مِنْهُمْ﴾ شروع كرده است. همين قرآني كه ميگويد: ﴿وَلَنْ تَرْضيٰ عَنْكَ الْيَهُودُ وَلاَ النَّصاري حَتّي تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ﴾[17] و همين قرآني كه ميگويد: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصاري﴾[18] و همين قرآني كه ميگويد: ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَالْمَسيحُ ابْنُ مَرْيَمَ﴾،[19] ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾[20] همين قرآن دفعتاً ميبينيم که لحنش برگشت و آن وقت همين قرآن در ما سؤال ايجاد ميكند كه اوضاع چه شد؟ مثل ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾[21] است يا با همين ﴿يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ﴾[22] به قبل مرتبط كرديم ديديم که هماهنگ نيست، با بعد مرتبط كرديم ديديم که هماهنگ نيست، با توحيد هماهنگ كرديم ديديم نيست، با نبوت هماهنگ كرديم ديديم نيست، با معاد هماهنگ كرديم ديديم نيست و خود اين ﴿يا أَيُّهَا الرَّسُولُ﴾ در ما سؤال ايجاد كرد که رفتيم به دنبالش و فصح كرديم ديديم که مربوط به ولايت است.
اگر طبع مسيحيت اين است، چطور در همه جا قرآن يهوديت و مسيحيت را همتاي هم ميداند؟! اينجا استثنا ميكند، آن هم با چهار قيد و تعليل ميآورد، مطلق كه رها نميكند، ميفرمايد: ﴿ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسّيسينَ﴾ که اين كشيش را يهوديها هم دارند، ﴿وَرُهْبانًا﴾ که راهب در يهوديت هم است كمابيش، منتها اينجا بيشتر است. پس هر وقت اين چهار تا شرط حاصل شد اين اقرب الناس مودةً است نه اينكه مسيحيت بما انهم مسيحيت به اسلام نزديك است وگرنه خونريزيها و جنگهاي صليبي كه بدتر از يهوديت بود ! جريان الجزاير كه هنوز فراموشمان نشده! اين انگليسيها در عراق آنطور خون ريختند فراموش نشده! اين آمريكاي پليد كه اينطور ميكُشد كه فراموشمان نشده! اينها مسيحيتاند و اگر چهار تا صهيونيست باشد چهل تا مسيحي هم در كنارش است و كلاهما في النار. بنابراين خود آيه در ما سؤال ايجاد ميكند كه چه شد؟ آنگاه دوباره برميگرديم به آيه ميبينيم که آيه مبرهن است و بعد به مصداق و فضا و جو نزول که مراجعه ميكنيم ميبينيم که جريان حبشه مطرح است[23] ، البته شأن نزول مخصص نيست؛ منتها شأن نزول با آيه ظهور ميدهد و ما ميفهميم که در اين فضاست و اگر هر عصري اين فضا محقق شد ﴿وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ قالُوا إِنّا نَصاري﴾ صادق است. شأن نزول مخصص نيست و مورد نزول مخصص نيست؛ اما باعث ميشود كه به سؤال ما پاسخ داده ميشود. ما همه جا ديديم که اينها مسلمانها را اهل جهنم ميدانند و مسلمانها هم اينها را كافر و اينجا دفعتاً ديديم که برگشت و اينها مسلمانها را حق دانستند و اسلام هم اينها را بها ميدهد، آنگاه ميرويم به سراغش ببينيم چه خبر است؟ ميبينيم که بله، جريان نجاشي مطرح است و جريان حبشه مطرح است.
بيان جريان حبشه
سال پنجم هجري مسلمانها در كمال زحمت بودند، مأمور به جهاد هم نبودند و اگر مأمور به جهاد بودند در هرصورت تا مرز شهادت مقاومت ميكردند، فقط موظف بودند که بخورند، زد و خورد نبود و بايد صبر مي كردند؛ اگر بدگويي و استهزاء بود بايد تحمل ميكردند و اگر سنگ زدن بود هم كه بايد تحمل ميكردند. دستور رسيد كه اوّل در حدود ده ـ يازده نفر مرد و چهار زن از مكه حركت كنند و بروند به حبشه و پادشاه حبشه را نجاشي ميگفتند؛ مثل اينكه حاكم ايران را ميگفتند كسريٰ و حاكم روم را ميگفتند قيصر و حاكم حِمَير را ميگفتند تُبّع و حاکم چين را ميگفتند خاقان. اين نجاشي لقب حاكم حبشه بود؛ نقل شده است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود كه در حبشه مردي است كه «لا يَظلِم و لا يُظلَم عنده احد»؛[24] نه خودش ظالم است و نه ميگذارد در پناه او كسي ظلم ببيند، شما برويد پناهندگي سياسي پيدا كنيد و پناهندگي اجتماعي پيدا كنيد، جِوار بود که اين همان پناهندگي است. بعد از اينكه اين يازده مرد و چهار زن حركت كردند به دنبال اينها عدهٴ ديگري هم حركت كردند و بيش از هشتاد نفر كم كم به اينها پيوستند. اينها رفتند و صَناديد قريش وقتي فهميدند كه جعفربنابيطالب رهبري عدهاي را به دستور پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به عهده گرفت و عدهاي از مسلمانها از مرد و زن به حبشه رفتند، اينها هم راهي حبشه شدند، البته در راه بين مأموران عمروعاصي اختلافي هم پيدا شد. وقتي رفتند آنجا و با نجاشي ملاقات كردند گفتند كه اينها آلههٴ ما را سبّ كردند و افكار ما را ناديده گرفتند و به شما پناهنده شدند، اينها را به ما برگردانيد. نجاشي جعفربنابيطالب را خواست و گفت: اينها چه ميگويند؟ جعفر فرمود كه از اينها سؤال بكنيد آيا ما بندهٴ اينها هستيم؟ گفتند نه. فرمود از اينها سؤال بكنيد كه آيا ما به اينها بدهكاريم كه به دنبال طلبشان آمدند؟ گفتند نه. فرمود از اينها سؤال بكنيد كه آيا ما خوني از اينها ريختيم كه اينها خونبها ميخواهند؟ جنگي كرديم يا كسي را كشتيم؟ گفتند نه. فرمود که ما آزاديم ولي نميتوانيم دينمان را كه پيامبرمان براي ما آورده و عقايدي را كه آن حضرت از راه وحي براي ما آورده آنجا اجرا كنيم. آنها ما را ميرنجانند و ما آمديم اينجا که احساس امنيت ميكنيم. از اين به بعد نجاشي به اين مأموران قريش و به عمرو عاصيها گفت: اگر شما آسيبي برسانيد طرد مي شويد و هداياي اينها را هم برگرداند و كاملاً جعفربنابيطالب و همراهانشان را هم پناه داد. جعفر سورهٴ مباركهٴ «مريم» را خواند تا رسيد به ﴿وَهُزّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَبًا جَنِيًّا﴾[25] كه اينجا نجاشي و همراهانش در حقيقت ايمان آوردند. اين ﴿وَإِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَي الرَّسُولِ تَري أَعْيُنَهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾ اين است که اينها گفتند اين حق است و ايمان آوردند و كاملاً اينها را پناه دادند و امنيت اينها را فراهم كردند. اينها يعني بيش از هشتاد نفر در كمال رفاه در حبشه به سر ميبردند تا هجرت شروع شد و مسلمانها توانستند حكومتي تشكيل بدهند و جريان فتح خيبر رخ داد كه جعفربنابيطالب مأموريت يافت كه ديگر از حبشه به مدينه بيايد و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) طبق اين شان نزول فرمود من به كدام يك از دو خبر خوشحال بشوم: آيا به فتح خيبر يا به قدوم جعفربنابيطالب[26] ؟ يك قصهاي هم است كه مرحوم كليني(رضوان الله تعالي عليه) اين را در روضهٴ كافي نقل كرده كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از جعفر(رضوان الله تعالي عليه) سؤال كرد كه در حبشه چه ديدي؟ خبرهاي قابل گزارش چه بود؟ گفت: روزي من ديدم که زني باري را از روستايي به شهري آورد و بار را در مِكتَل نظير همين زنبيل گذاشت و روي سر گذاشت و يك عابري بدون رعايت حق عبور تندروي كرد و به اين زن تنه زد و اين زن افتاد و بدون اينكه زن حرف بدي بزند به اين مرد گفت: «ويلٌ لك مِن ديّان يوم الدين اذا جلَس علي الكرسي»؛[27] من از اين ادب و از اين توجه به معاد اين زن لذت بردم و اين خبر جالبي بود براي من. در چنين فضايي كه اگر زني آسيب ببيند به مردِ تندرو بگويد که واي بر تو از حال قيامت، چنين گروهي ﴿لاَيَسْتَكْبِرُونَ﴾اند، چنين گروهي ﴿وَإِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾ هستند و هر وقت چنين شرايطي پيدا شد اينها ﴿أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذينَ آمَنُوا﴾ خواهند بود و در هر قوم و ملتي چنين شرايطي پيدا بشود ﴿أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذينَ آمَنُوا﴾ خواهند بود. اين نه براي آن است كه طبع مسيحيت يا قوميّتِ مسيحيت اين است يا طبع يهوديت آن است، بلکه اينها طبعشان همان است كه در آيات مشترك بيان شده است، البته گاهي در اثر اينكه بعضي از منطقهها دسترسي به علماي ناب دارند و آنها كه مسيحيت ناب عيسوي را از همان مسيحيت آمريكايي جدا ميكنند اگر به چنين علمايي دسترسي داشتند آنگاه مؤمن خواهند بود و اگر در بين اينها راهباني بود كه واقعاً دنيا را ترك كردند اينها اُسوههاي عملياند براي جامعه و اينها هم دين را ميپذيرند و ﴿أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذينَ آمَنُوا﴾ خواهند بود. بنابراين يك وقت است كه ميخواهيم با قصههاي تاريخي آيه را حل كنيم و يك وقت است که اين قرآن كريم بر اساس آن مهيمن بودن حتي بر قصص تاريخي، بر شأن نزولها و بر همه سايه ميافكند و ما را به آن شأن نزولها هدايت ميكند؛ يعني خود آيه در ما سؤال ايجاد ميكند و به ما ميفرمايد که برو ببين چه خبر است؟ من يك حرف تازهاي دارم که با حرفهاي قبلي من هماهنگ نيست، براي آن است كه زمينهها دو جور است وگرنه من هميشه يك جور حرف ميزنم. خود آيه ما را وادار ميكند كه برويم ببينيم که در چه فضايي آيه نازل شد؟ آنگاه وقتي ميرويم ميبينيم که اينطور است.
اينها قبلاً نصارا بودند و چون داراي شرايط چهارگانه هستند بعداً مسلمان شدند و اگر اقرب نبودند كه مسلمان نميشدند؛ اقرب بودن آنها در چنان فضايي براي اين است كه علمايي داشتند كه آن انجيلِ اصيل را به اينها ارائه ميكرد که ﴿يكتبون الكتاب بايديهم﴾[28] نبود (يك)، راهباني داشتند كه رهبانيت اينها دسيسهاي براي آن استكبار نبود (اين دو)، خوي اينها در اثر تربيتِ آن علما و راهبان خوي معتدل بود (سه)، محصول اين سه عامل هم اين است كه آيات الهي وقتي بر اينها عرضه شد اشك شوق ميريزند و ميبينند که حق است و همان چيزي بود كه به انتظار آن نشستند و ايمان ميآورند (چهار). اين در هر جايي كه باشد همين طور است؛ عدهاي از يهوديها هم همين طور بودند؛ منتها يهود در مدينه بر اساس آن استكبارش و بر اساس آن مال طلبياش با مشركين يك پيوندي داشت که اينها انبيايشان را كشتند فضلاً از علما، دو گروه را قرآن كريم ميفرمايد که اينها كشتند: ﴿وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْر حَقٍّ ﴾ و اينها آمران به معروف و ناهيان از منكر را هم همانند انبيا كشتند: ﴿ وَ يَقْتُلُونَ الَّذينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النّاسِ﴾[29] ؛ اينها جز توده مردماند و پيغمبر نيستند؛ ولي آمر به معروفند که اينها را هم كشتند. اگر كسي علماي راستينش را بكشد و چهار تا علماي درباريِ دنيا طلب بماند كه قرآن از اين علماي دنيا طلب بدتر از خود يهوديها نكوهش ميكند چون دربارهٴ يهوديها فرمود كه ﴿لَبِئْسَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾[30] و دربارهٴ علمايشان فرمود: ﴿لَبِئْسَ ما كانُوا يَصْنَعُونَ﴾ يا فرمود: ﴿لَوْ لا يَنْهاهُمُ الرَّبّانِيُّونَ وَاْلأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ اْلإِثْمَ وَأَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما كانُوا يَصْنَعُونَ﴾[31] ؛ اگر چهارتا عالِمِ اين چنيني مانده و خود آنها هم كه در ﴿نقضِهِم ميثاقَهم﴾[32] مانده، البته ﴿أَشَدَّ النّاسِ عَداوَةً لِلَّذينَ آمَنُوا﴾ اين يهودند و آن مشركين. اين است كه علما و راهبان رهبري فكر جامعه را به عهده ميگيرند و مردم هم بالطبع با فطرت الهي خَلق شدند؛ اگر انسان طبعاً بد است چه اينكه بد است، فطرتاً خوب است چه اينكه خوب است. اگر اكثريِّ مردم اينطورند که اهل مطالعه نيستند و اهل درس و بحث نيستند، اكثريِّ مردم اهل كارند و آنها عمل ميبينند. وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) ـ در همان غُرَر و دُرَر آمده است ـ مهمترين عاملي كه يك عده را بي رغبت كرده از اينكه به مراكز علمي بروند و حوزههاي علمي را از نزديك تقويت كنند و عضو حوزه بشوند براي اين است كه عالمان با عمل كماند[33] و اگر اينها عالِمِ با عمل ميديدند رغبتشان به علم و دين بيشتر ميشد. اكثريِّ مردم كه فراقت ندارند براي مطالعه! كتاب خواندن آنها هم در حدِّ دوران فراغت آنهاست نه اينکه حالا بنشينند و بحثهاي كلامي را استدلال كنند از اوّل تا آخر! اينكه نيست. در كشورِ شصت ميليوني شايد حداكثر پانصد، ششصد هزار نفر يا يك ميليون مثلاً اهل بررسي و تحقيق و مطالعه باشند و بقيه سنت و سيرت علما را ميبينند. اگر علماي واقعي و زاهدان واقعي در جامعه كه اينها بقية اللهاند و مما ابقاهم الله است و اينها مظهر آن بقية الله واقعي هم باشند، خيليها هدايت ميشوند. در اينجا قرآن فرمود که
تحليل قرآن درباره برخي احکام مشترک بين يهوديت و مسيحيت
سرّش اين است وگرنه شما يك قدري جلوتر که ميرويد ميبينيد که كشتاري كه در جنگهاي صليبي عليه مسلمانهاي بيچاره شده به وسيلهٴ مسيحيها خيلي بيشتر از خونريزيهايي است كه يهوديها كردند. مگر يهودي چقدر مسلمان كشته؟ چقدر كتابهاي ديني را سوزانده؟ اينها بدتر از آنها بودند. پس روي اين تحليلهاي قرآني يك سلسله احكامي بين يهوديت و مسيحيت مشترك است و مادامي كه دين مطرح است و انبيا مطرحاند، يك صف است و مادامي كه اين دينها تحريف شده، طرد و طعن و لعن از دو جانبه است و مادامي كه علما در جامعه حضور دارند ميبينيم که وضع جامعه عوض ميشود. شما ميبينيد که اين چهار وصفي را كه ذكر ميكنند چهارمي به سومي وابسته است و اين سومي محصول اوّلي و دومي است. اينكه فرمود: وقتي آيات الهي بر اينها عرضه بشود اينها نه تنها گريه ميكنند که نفرمود: تدمعوا يا تبكي، اينطور نفرمود، بلکه فرمود: آنقدر اشك شوق ميريزند كه تمام چشمشان را اشك ميگيرد و اين اشك كه تمام شبكه چشم را گرفت و پائين آمد مثل اينكه چشم دارد پائين ميآيد؛ نفرمود: «يفيض الدمعه»؛ اشكشان ميريزد، بلکه فرمود: چشمشان ميريزد: «فاضة العيون» نه «فاضت الدموع». در چه حالتي ميگويند: «فاضت العيون»؟ آن وقتي كه تمام چشم را اشك پر كند و دفعتاً بريزد، اينجا مثل اين است كه چشم ريخته باشد که اين ريزش چشم در اثر نرم خويي اينهاست و نرم خويي اينها در اثر مشاهدهٴ علماي درست و راهبان صحيح است. آن وقت نقش محوري را در جامعه اين دو گروه به عهده دارند: هم علمايي كه محققانه سخن ميگويند و هم زاهداني كه زهدشان يك دامي براي دنيا طلبي اينها نيست. آنگاه در ذيل هم باز آن اصل كلي را ذكر كرده و فرمود: اين چنين نيست كه ما گفتيم: ﴿لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ قالُوا إِنّا نَصاري﴾، براي اينكه اينها در اثر اين اوصاف چهارگانه مؤمن شدند و به بهشت ميرسند؛ اما در ذيل همين بحث آيهٴ 86 فرمود: ﴿وَالَّذينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحيمِ﴾ چه يهودي و چه مسيحي.
«والحمدلله رب العالمين»