74/02/23
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 72الی74
﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ المَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ وَقَالَ المَسِيحُ يَابَنِي إِسْرَائِيلَ اعْبُدُوا اللّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ إِنَّهُ مَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْهِ الجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مَنْ أَنْصَارٍ﴾ (۷۲) ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ وَمَا مِنْ إِلهٍ إِلَّا إِلهٌ وَاحِدٌ وَإِن لَمْ يَنْتَهُوا عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾ (۷۳) ﴿أَفَلاَ يَتُوبُونَ إِلَي اللّهِ وَيَسْتَغْفِرُونَهُ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ (۷٤)
بيان ارکان اساسي اهل بهشت
بعد از اينكه در آيهٴ 69 سورهٴ مباركهٴ «مائده» فرمود: كساني كه ايمان آوردند، كساني كه يهودي شدند، كساني كه صابئند و تابع دين نوح يا حضرت يحيي(عليهما السلام) و مانند آن هستند و كساني كه مسيحياند هيچ كدام از اين عناوين نقشي ندارد، هر كس داراي اين سه ركن اساسي بود اهل بهشت است: ركن اوّلش توحيد است. دوم اعتقاد به قيامت است و سوم عمل صالح است. اين عمل صالح مسئلهٴ نبوت را به همراه دارد، زيرا قرآن كريم عملي را صالح ميداند كه مطابق با وحي و حجت آن عصر باشد. قهراً مثل آن است كه بفرمايد كسي كه موحد باشد، قائل به قيامت باشد و معتقد به رسالت باشد و برابر آن عمل بكند اين حرف كه حرف جهاني است در قبال حرف يهوديهاست كه ميگويند بهشت مخصوص يهوديهاست و در قبال حرف مسيحيهاست كه ميگويند بهشت مخصوص مسيحيهاست.[1]
قرآن ميفرمايد: تمام يهوديهايي كه در عصر حضرت موساي كليم (سلام الله عليه) تا عصر عيساي مسيح (سلام الله عليه) برابر تورات غير محرّف عمل ميكردند همه اهل بهشت و سعادتاند و كساني كه در عهد عيساي مسيح تا عصر رسول گرامي ( صلي الله عليه و آله و سلم) به انجيل غير محرّف عمل ميكردند اهل بهشت و سعادتاند چون قرآن تورات را و انجيل را تصديق ميكند. پس آنها ميگويند: ﴿لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاّ مَنْ كانَ هُودًا أَوْ نَصاري﴾;[2] ولي قرآن ميفرمايد: مسيحيها در عصر خودشان قبل از نسخ، يهوديها در عصر خودشان قبل از نسخ، اگر به كتاب آسماني خود عمل بكنند اهل سعادتاند و اهل بهشتاند.
بين اين دو حرف خيلي فرق است; آنها گفتند كه بهشت مخصوص يهوديهاست، مسيحيها گفتند بهشت مخصوص مسيحيهاست، قرآن ميگويد كه يهوديها تا زمان موساي مسيح (سلام الله عليه) كه كتاب آسماني تورات بود همه آنها اهل بهشتاند اگر عمل كرده باشند و همچنين مسيحيها كه در عصر عيساي مسيح بودند تا زمان ظهور پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) همهٴ كساني كه به دستور مسيح (سلام الله عليه) عمل كردند اهل بهشتاند چه اينكه مسلمانهايي هم كه به دستور قرآن كريم عمل ميكنند اهل بهشتاند بين اين حرف كه جهاني است با آن حرف كه حصر بهشت است براي گروه خاص خيلي فرق است.
آنگاه ذات اقدس الهي ميفرمايد: اهل كتاب نامگذاريشان، يهوديتشان يا مسيحيتشان نقشي ندارد و عمده اعتقاد است و ايمانِ صحيح. دربارهٴ يهوديها چندين آيه قبلاً بحث شد; اما فعلاً دربارهٴ مسيحيهاست; سورهٴ مباركهٴ «مائده» يك بحث مشتركي دربارهٴ اهل كتاب دارد و يك بحث مخصوص يهوديها يك بحث مخصوص به مسيحيها و بحث مسلمانها را هم كه جداگانه دارد.
کافر بودن معتقدين به حضرت عيسي(عليه السلام)
از آيه 72 به بعد درباره مسيحيهاست فرمود: ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَالْمَسيحُ ابْنُ مَرْيَمَ﴾; كساني كه گفتند عيساي مسيح خداست، كافر شدند. به چند دليل كفر اينها را قرآن ثابت ميكند يكي اينكه همه اينها قبول دارند عيسي از مريم است; هم دوست قبول دارد و هم دشمن; منتها دشمن متهم ميكند كه مريم عَذراي مطهرهٴ صفوهٴ خدا را به آلودگي و دوستان او را به عنوان طهارت و عصمت ميپذيرند، در اينكه عيسي، ابن مريم است كسي اختلاف ندارد. ذات اقدس الهي ميفرمايد: اگر كسي فرزند مخلوق بود يقيناً مخلوق است و ديگر الله نيست و اله نيست. در قرآن ذات اقدس الهي ميگويد: عيسيبن مريم كه اشاره به همين برهان است و تعليق حكم بر وصف مشعر به عليت است. دربارهٴ انبياي ديگر اينچنين نيست كه نام پدران آنها را يا مادران آنها را ببرند فقط ميفرمايد نوح، داوود، ابراهيم و مانند آن و ديگر داوودبن كذا، ابراهيمبن كذا، موسيبن كذا، نوحبن كذا نيست.
بنابراين اگر كسي فرزند يك مخلوق بود يقيناً مخلوق است و يقيناً اله نيست، چون الوهيت با ربوبيت همراه است ربوبيت با خالقيت همراه است كسي كه مخلوق است و فرزند مخلوق كه نميتواند اله باشد. اين دليل اول است كه اينها همه جدال احسن است كه ﴿وَجادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ﴾. جدال احسن آن است كه يك مقدمهٴ حقي از آن جهت كه مورد قبول طرف است جزء استدلال قرار بگيرد، چون ابن مريم بودن مقدمهاي است حق و مورد قبول مخاطبين است از آن جهت كه مورد تسلم و پذيرش خصم است جزء استدلال قرار گرفت ميشود جدال احسن.
دليل دوم حرف خود مسيح (سلام الله عليه) است كه آنها هم ميپذيرند: ﴿وَقالَ الْمَسيحُ يا بَني إِسْرائيلَ اعْبُدُوا اللّهَ رَبّي وَرَبَّكُمْ﴾. اين حرف هم مورد پذيرش آنهاست و اين هم جدال احسن است. وقتي خود عيساي مسيح (سلام الله عليه) بني اسرائيل را ميگويد كه خدا را عبادت كنيد كه ربّ من است و ربّ شما; يعني هم من بندهٴ او هستم و هم شما بندگان او، پس او هرگز اله نخواهد بود (اين هم دليل دوم).
دليل سوم اين است كه ﴿إِنَّهُ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ﴾; اين كار شرك است و محرَّم است و كيفرش هم جهنم است. اگر الوهيت عيسي حق بود و خدا شريك ميداشت و خدا به الوهيت موصوف بود و عيسي هم به الوهيت موصوف بود و شركتي در الوهيت بود چرا اگر كسي عيسي را اله بداند اهل جهنم است؟ معلوم ميشود كه خدا واحد است و ﴿لاَ شَريكَ لَهُ﴾[3] است و كسي كه مخلوق است و بنده است طبق آن دو دليل گذشته اله نيست و اله قرار دادن مخلوق و رب شرك است و شرك مايهٴ ورود در جهنم است: ﴿إِنَّهُ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ﴾. اين تحريم نظير ﴿وَحَرَّمَ الرِّبا﴾[4] نيست كه يك تحريم تشريعي و تكليفي باشد يك تحريم تكويني است يعني كسي اجازه ورود به بهشت ندارد محروم از بهشت است نه اينكه بهشت بر او حرام است مثل ربا خوردن باشد كه معصيت پذير باشد اگر نهي تشريعي باشد عصيان پذير است ولي وقتي تكويني شد به معناي محروميت مطلق است; نظير ﴿إِنَّ اللّهَ حَرَّمَهُما عَلَي الْكافِرينَ﴾[5] كه بهشتيها به جهنميها ميگويند كه طعام بهشت و آب بهشت بر دوزخيان حرام است.
دليل بهشت نرفتن مشرکين
﴿إِنَّهُ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْواهُ النّارُ﴾ و نه تنها بهشت ميرود بلكه جايگاه او جهنم است. كسي خيال نكند كه اگر كسي مشرك شد حالا بهشت نميرود و مثلاً وارد اعراف بشود يا مانند آن. ميفرمايد نه اينچنين نيست، نه تنها بهشت نميرود بلكه جايگاه قطعي او دوزخ است.
اين سخن يك مطلبي ديگر را هم ابطال ميكند و آن اين است كه اگر مسيحيها بخواهند شرك را گناه بدانند و معذلك بپذيرند كه مشرك بهشت ميرود براي اينكه عيساي مسيح ـ معاذالله ـ به دار آويخته شد براي اينكه شفاعت اينها را بكند و فداي گناهان اينها بشود، اين سخن باطل است، براي اينكه خود عيساي مسيح فرمود مشرك به بهشت نميرود و اگر بگويند كه مشرك به بهشت نميرود ولي گنهكاران ديگر و فاسقان غير مشرك و موحّد فاسق به بهشت ميرود براي اينكه عيساي مسيح از او شفاعت ميكند و اين تفديه است و مصلوب شدن مسيح (سلام الله عليه) براي آن است كه فداي گناه گنهكاران بشوند اين سخن گرچه باطل است ولي با اين آيه نميشود آن را ابطال كرد، چون اين آيه دربارهٴ اين است كه مسيح (سلام الله عليه) فرمود مشرك به بهشت نميرود و اهل جهنم است; اما اگر كسي بخواهد ثابت كند كه موحّد فاسق هم به بهشت نميرود دليل ديگر طلب ميكند. اصل مصلوب شدن عيساي مسيح (سلام الله عليه) را قرآن نفي كرد كه قبلاً بحثش گذشت: ﴿وَما قَتَلُوهُ يقيناً ٭ بَلْ رَفَعَهُ اللّهُ إِلَيْهِ﴾.[6]
مطلب ديگر آن است كه فرمود: ﴿وَما لِلظّالِمينَ مِنْ أَنْصارٍ﴾ كه اين تتمهٴ سخن مسيح (سلام الله عليه) باشد يا سخن ذات اقدس الهي نشانهٴ آن است كه اين شرك، ظلم است. از جاهايي كه اسم ظاهر به جاي ضمير قرار گرفت براي نكته و اهميت همين جاست اگر ميفرمود و مالهم من انصار كافي بود چون سخن از مشركين بود و ﴿مَنْ يُشْرِك﴾ بود; اما اسم ظاهر آورده است به ضمير اكتفا نكردند براي اثبات اينكه ظلم شرك است و ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ﴾. براي تفهيم اين نكته اسم ظاهر به جاي ضمير قرار گرفت.
انواع الوهيت درباره مسيح(عليه السلام)
مسئلهٴ الوهيت مسيح به چند نحو است كه در آيهٴ بعد اشاره ميشود; فرمود: ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَما مِنْ إِلهٍ إِلاّ إِلهٌ واحِدٌ وَإِنْ لَمْ يَنْتَهُوا عَمّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَليمٌ﴾ كه اين لام چه در اين آيه 73 و چه در آيه 72 لام قسم است; يعني جواب قسم محذوف است: «والله لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَالْمَسيحُ ابْنُ مَرْيَمَ» و همچنين «والله لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ». نحوهٴ اين سخن كه گروهي گفتند عيسي ثالث ثلاثه است يا الله ثالث ثلاثه است يا به نحو حلول الوهيت است در عيساي مسيح ـ معاذ الله ـ يا انقلاب و تحول مسيح است به صورت الوهيت و انقلاب ناسوت به لاهوت است يا انقلاب لاهوت به ناسوت است كه همان شبيه حلول است (اين دو) يا تركيب الله و مسيح محصولي دارد به نام روحالقدس كه اينها در عين حال كه سه امرند يك امرند; يعني الله است و ابن الله است و روحالقدس; اَب و ابن و روحالقدس، آن اب در اين ابن حلول كرد و اين ابن به آن اَب متحول شد و محصولش به صورت روحالقدس درآمد كه روحالقدس هم اله است، فرزند هم اله است، پدر هم اله است، در عين حال كه سه حقيقتاند يك حقيقتاند و در عين حال كه سه واحدند يك واحدند.
اين چيزي است كه هم عقل او را نفي ميكند، هم نقل او را نفي ميكند و هم شهود. اينكه فرمود: ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ بحثش در همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» در آيه 17 گذشت كه اينچنين بود: ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَالْمَسيحُ ابْنُ مَرْيَمَ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ مِنَ اللّهِ شَيْئًا إِنْ أَرادَ أَنْ يُهْلِكَ الْمَسيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ وَمَنْ فِي اْلأَرْضِ جَميعًا وَلِلّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ﴾ كه در همين سورهٴ «مائده» آيه 17 بطلان الوهيت عيسي را از راه اينكه عيساي مسيح مربوب است، تحت قدرت خداست، حيات و ممات او به دست خداست و اگر بخواهد او و مادرش را از بين ببرد كسي توان جلوگيري را ندارد، كه از اين راه الوهيت عيساي مسيح را ابطال كرده است.
از تثليث عيساي مسيح در سورهٴ مباركهٴ «نساء» قبلاً سخن مبسوطي به ميان آمد: ﴿يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا في دينِكُمْ وَلا تَقُولُوا عَلَي اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسيحُ عيسَي ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللّهِ وَكَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلي مَرْيَمَ وَرُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَلا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَيْرًا لَكُمْ إِنَّمَا اللّهُ إِلهٌ واحِدٌ سُبْحانَهُ أَنْ يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَما فِي اْلأَرْضِ وَكَفي بِاللّهِ وَكيلاً ٭ لَنْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْدًا لِلّهِ﴾.[7] در آيات سورهٴ «نساء» فرمود خود مسيح بندهٴ خداست، چه اينكه در همين آيه محل بحث سورهٴ «مائده» از زبان عيساي مسيح (سلام الله عليه) نقل شد كه مسيح به بني اسرائيل فرمود: ﴿اعْبُدُوا اللّهَ رَبّي وَرَبَّكُمْ﴾.
تبيين مسئله تثليث
ميماند مسئلهٴ تثليث كه بحث مبسوطي در آيهٴ 171 سورهٴ مباركهٴ «نساء» شد كه در جمعبندي بين تثليثِ باطل كه ﴿إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ باطل است و آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ مجادله آمد كه هيچ نجوايي نيست مگر اينكه ذات اقدس الهي رابعِ ثلاثه است و سادسِ خمسه است و مانند آن. در سورهٴ «مجادله» آيهٴ 7 اينچنين فرمود: ﴿ما يَكُونُ مِنْ نَجْوي ثَلاثَةٍ إِلاّ هُوَرابِعُهُمْ وَلا خَمْسَةٍ إِلاّ هُوَسادِسُهُمْ وَلا أَدْني مِنْ ذلِكَ وَلا أَكْثَرَ إِلاّ هُوَمَعَهُمْ أَيْنَ ما كانُوا ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ﴾.
در ذيل آيهٴ 171 سورهٴ مباركهٴ «نساء» بحث شد كه چطور ثالث ثلاثه كفر است، ولي رابع ثلاثه توحيد ناب؟ سادس سته كفر است و خامس خمسه كفر است; اما سادس خمسه توحيد است؟ در آيهٴ 7 سورهٴ «مجادله» اين است كه ﴿ما يَكُونُ مِنْ نَجْوي ثَلاثَةٍ إِلاّ هُوَرابِعُهُمْ﴾; سه نفر كه با هم دارند نجوا ميكنند، مناجات ميكنند و سخن آرام به ميان ميآورند خدا چهارميِ آنهاست و اگر پنج نفر دور هم جمع شدند و دارند نجوا ميكنند خدا ششميِ آنهاست. ﴿وَلا أَدْنيٰ مِنْ ذلِكَ وَلا أَكْثَرَ إِلاّ هُوَمَعَهُم﴾; ادناي از ثلاثه اثنين است; دو نفر كه كنار هم نشستند و دارند زمزمه ميكنند خدا سومي آنهاست. اكثر هم كه حدّي ندارد و يك نفر هم كه مناجات نميكند، پس هرجا نجواست اقلش دو نفر است و اكثرش كه حدّي ندارد و همه را اين آيه شامل ميشود، فرمود: سه و كمتر از سه، پنج و بيشتر از پنج، بيشتر از پنج كه حدّي ندارد و كمتر از سه همان دو نفرند.
بيان فرق بين رابع ثلاثه و توحيد ثالث
فرمود اگر سه نفر دارند نجوا ميكنند خدا چهارمي آنهاست; اگر پنج نفر دارند نجوا ميكنند خدا ششمي آنهاست چه فرق است بين رابع ثلاثه كه توحيد است و ثالث ثلاثه كه كفر است؟ فرق اساسي اين است كه ثالث ثلاثه سه موجودند در عرض هم، از هر كدام شروع بكني سومي خداست سومي با دومي و اوّلي فرقي ندارد; اگر سه نفر اينجا نشستهاند از هر كدام كه شروع كردي آن آخري ميشود سومي; اگر از آن آخري شروع كردي اينكه آن را اول قرار دادي ميشود سومي اگر از وسط شروع كردي آن وسطي كه قبلاً وسط بود الآن ميشود اول; اين ديگر به شمارش است و واقعيتي كه ثابت باشد ندارد و از هر جا كه شروع بكنيد آن آخري ميشود ثالث، اوّلي ميشود اول و دومي ميشود ثاني.
چيزي كه رقم بر ميدارد جزء آمار اينها و امثال اينهاست در رديف اينها قرار ميگيرد سه نفر كه دارند نجوا ميكنند خدا با اينهاست اما اينها سه نفرند و چهار نفر نيستند; خدا رابع اربعه نيست; خدا اگر چهارمي اينها بود و اينها هم در رديف خدا معاذالله بودند خدا وقتي به اينها اضافه شد اينها ميشدند اربعه; ولي اينها هنوز سه نفرند در عين حال كه خدا با اينها هست اينها سه نفرند خدا چهارمي سه نفر است نه چهارمي چهار نفر اگر سه نفر اينجا نشستهاند يك نفر مثل اينها وارد شد ميشود رابع اربعه قبلاً سه نفر بودند الآن چهار نفرند چرا؟ چون آنكه وارد شد مشابه اينهاست در رديف اينهاست در كنار اينها قرار ميگيرد وقتي شما سرشماري ميكنيد ميگوييد يك، دو، سه، چهار آن چهارمي با سومي نيست با دومي و اولي هم نيست هيچ كدام با ديگري نيستند هر كدام جاي خود را دارند، اين ميشود رابع اربعه; اگر سه نفر دارند نجوا ميكنند ذات اقدس الهي با اينهاست و اينها ديگر چهار نفر نميشوند چرا؟ چون خدا جاي معين و محدودي ندارد كه در كنار اينها قرار بگيرد تا سرشماري بشود، بلكه خدا با اولي است، با دومي است، با سومي است، رابط بين اوّلي و دومي است، رابط بين دومي و سومي است، رابط بين اوّلي و سومي است و با همه است و احاطهٴ قيوميه دارد و جاي مشخصي ندارد كه در هنگام آمارگيري او را چهارمي حساب بكنيم، بلكه يك چهارمي است كه با اين سه تا تحت آمار قرار نميگيرد و اينها همچنان سه نفرند با اينكه خدا با اينهاست. او رابع ثلاثه است نه رابع اربعه او اگر در رديف اينها بود وقتي كه با اينها ضميمه ميشد اينها ميشدند چهار نفر در حالي كه او با اينهاست ولي اينها همچنان سه نفرند.
همچنين سادس خمسه را نفرمود كه اگر پنج نفر دارند زمزمه ميكنند خدا وقتي در كنار آنها حضور پيدا كرد آنها ميشوند شش نفر، بلكه فرمود با خدا پنج نفرند، چه اينكه بيخدا هم پنج نفرند. اينها پنج نفرند و خدا يك واحدي در كنار اينها و در قبال اينها و در رديف اينها و در عرض اينها نيست تا آمارگيري بشود، اينها با خدا پنج نفرند بيخدا هم پنج نفرند. آن يكي تحت رقم نميآيد، چون آن راقم را و رقم را هم تحت احاطهٴ خود دارد. كسي كه بخواهد الله را در رديف چيزي قرار بدهد خودش تحت احاطهٴ الله است. بنابراين آنكه خدا را محدود ميكند و در رديف عيسي و مانند آن قرار ميدهد در حقيقت قائل شده است به محدوديت خدا و مخلوقيت خدا و مربوبيت خدا و بازگشت اين به انكار است و كفر.
تبييين کفر غاليان درباره مسيح(عليه السلام)
غاليان درباره مسيح (سلام الله عليه) دو گروه بودند: يك عده در محبت غلو ميكردند يك عده در عداوت; آنها كه در عداوت غلو ميكردند ـ معاذ الله ـ ميگفتند عيسي از دامن آلوده به دنيا آمد و آنها كه در محبت غلو ميكردند ميگفتند عيسي ابن الله است و ذات اقدس الهي اهل كتاب را مخاطب قرار ميدهد كه ﴿لا تَغْلُوا في دينِكُمْ﴾;[8] مسيحيها يك نحوي غلو كردند بر اساس محبت باطل و يهوديها يك نحوي غلو كردند در عداوت باطل. حالا بعد از آمدن قرآن كريم شايد بسياري از اين افكار عوض شد فعلاً كسي نباشد كه اينچنين سخن بگويد لكن اين سخن بوده است; يا الآن نيست يا اينها كتمان ميكنند.
به هر تقدير اين سخن بود و ذات اقدس الهي با اين بيان مسيحيها را هم به محاجّه دعوت كرده است و آن آيهٴ معروف سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» كه فرمود: ﴿يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلي كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَبَيْنَكُمْ أَلاّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا﴾ هم دعوت به توحيد ناب است بالأخره آنها يا توبه كردند يا اگر از اين تثليث دست برنداشتند كتمان ميكنند يا در صدد توجيه باطل و ناروا هستند به هر تقدير ذات اقدس الهي رابع ثلاثه است نه رابع اربعه، با همه است اما همه واحدند; يعني برابر آيهاي كه در سورهٴ مباركهٴ «حديد» است كه فرمود: ﴿هُوَمَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾[9] خدا با همه ماهاست بدون اينكه ما دو نفر باشيم و همان طوري كه ما بدون ملاحظهٴ خدا يك نفريم با ملاحظهٴ خدا هم يك نفريم، او يك واحدي نيست كه در رديف ما قرار بگيرد و كمّ عارضش بشود ما بگوييم يك، دو كه رقمپذير باشد اينچنين نيست و او تحت عَدّ و رَقَم قرار نميگيرد: «واحدٌ لا بعدد».[10]
اگر اينچنين است، كسي او را معدود كند در رديف ساير معدودات قرار دهد به محدوديت او نظر داد و مشرك شد اما اگر كسي او را فوق عدد و عاد بداند و بگويد خدا با همه هست ولي تحت رقم قرار نميگيرد يك نفر كه دارد حركت ميكند خدا با اوست اما اينها دو نفر نيستند و خدا ثاني اثنين نيست ثاني واحد است و خدا ثالث اثنين است، ثالث ثلاثه نيست و خدا رابع ثلاثه است، رابع اربعه نيست با هيچ كس عددپذير نيست، چون ﴿هُوَمَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾، لذا آنها كه اين لطيفهٴ توحيدي را درك نكردند و ـ معاذ الله ـ چنين گفتند كه خدا ثالث ثلاثه است، قرآن كريم ميفرمايد: ﴿وَلا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَيْرًا لَكُمْ إِنَّمَا اللّهُ إِلهٌ واحِدٌ﴾.[11]
بنابراين آنچه كه در آيهٴ 171 سورهٴ مباركهٴ «نساء» گذشت يا آيه 17 همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» قبلاً بحث شد، براي اثبات توحيد ذات اقدس الهي و تبيين وحدانيت او و فرق بين رابع ثلاثه و ثالث ثلاثه كافي است; اما در تتمهٴ مطلب. خود آنها گفتند كه ما اين را به عنوان تشريف ميگوييم، لكن اگر تشريف است بايد به اذن خدا باشد در حالي كه خدا ميفرمايد: اگر شما ﴿أَبْناءُ اللّهِ وَأَحِبّاؤُهُ﴾ هستيد ﴿فَلِمَ يُعَذِّبُكُمْ بِذُنُوبِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ﴾[12] و هر كلمهاي هم به عنوان تشريف روا نيست آن كلمههايي كه موهم خلاف است بايد از او پرهيز كرد خود آنها هم تشريفاً گفتند: ﴿نَحْنُ أَبْناءُ اللّهِ وَأَحِبّاؤُهُ﴾ كه قبلاً خوانديم. آنگاه خدا ميفرمايد: ﴿فَلِمَ يُعَذِّبُكُمْ بِذُنُوبِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ﴾ و عيساي مسيح هم «بشر ممن خلقه الله» و جز نبوت چيز ديگر ندارد; رسالت دارد، نبوت دارد، امامت دارد و مانند آن; اما تعبيرات ديگر كه موهم است استعمال آنها ممنوع است و از آن حد بالاتر هم كه بر خلاف عقل خواهد بود. آنگاه خدا ميفرمايد: ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَما مِنْ إِلهٍ إِلاّ إِلهٌ واحِدٌ﴾ كه اين ﴿وَما مِنْ إِلهٍ إِلاّ إِلهٌ واحِدٌ﴾ از لا اله الا الله اظهر در توحيد است، زيرا اين كلمهٴ نفي با افزودن ﴿مِن﴾ تأكيدي را تفهيم ميكند كه بدون اضافهٴ «مِن» آن تأكيد فهميده نميشود: ﴿وَما مِنْ إِلهٍ إِلاّ إِلهٌ واحِدٌ﴾، چه اينكه اگر اين كلمه اله معرفه بود و گفته ميشد: ما من اله الا الله، باز هم كافي نبود. اين الهي كه نكره است آن تنوينش و نكره بودن اين اله نقش مؤثري در فهماندن تأكيد دارد، چه اينكه اله اول كه نكره است با افزودن «مِن» كه فرمود: ﴿وَما مِنْ إِلهٍ إِلاّ إِلهٌ واحِدٌ﴾ اين هم براي تبيين توحيد و تأكيد در توحيد نقش مؤثري دارد.
﴿وَإِنْ لَمْ يَنْتَهُوا عَمّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَليمٌ﴾; ممكن است يك عده با بيان الهي توبه كنند; اما اگر كسي توبه نكرد و منتهي نشد، در سورهٴ مباركهٴ «نساء» فرمود: ﴿إنْتَهوا﴾;[13] منتهي بشويد و اين نهي را بپذيريد و خدا كه نهي از منكر كرد شما متناهي باشيد و منتهي; نهيپذير باشيد اينجا هم ميفرمايد اگر شما اين نهي الهي را نپذيرفتيد منتهي نشديد و نهيپذير نشديد عذاب الهي شما را مس ميكند اين مس عذاب يا ذوق عذاب نشانه آن نيست كه عذاب اينها كم است بلكه نشانه آن است كه عذاب به قدري است كه برخوردش مايه هلاكت ابد است ذوقش سبب هلاكت ابد است.
يك وقت است كه ميگويند دستم با آتش تماس گرفت; يا اين غذاي داغ را چشيدم كه معنايش آن است كه ارتباط با آتش ضعيف بود. يك وقت است كه براي بيان اين است كه چشيدن او مايهٴ هلاكت است: ﴿ذُقْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزيزُ الْكَريمُ﴾;[14] به يك انسان عزيز بيجهت ميگويند بچش! اين ذُق نه بنوش است و نه بخور، بلكه همين چشيدن كافي است براي هلاكت او. اينجا هم فرمود همين مس كافي است براي هلاكت او. بعضي از عذابهاست كه صرف مساسش هلاكت ميآورد يا صرف چشيدنش هلاكت ميآورد.
بيان مفهوم هلاک در آيه
هلاكت ابد است نه اينكه ميميرند: ﴿ثُمَّ لا يَمُوتُ فيها وَلا يَحْيي﴾;[15] مردن نيست اما وقتي مختصري بچشند ابد ميسوزند چه رسد به اينكه دائماً بسوزند. آيا هلاكت يعني نيستي؟ نه، البته ﴿لا يَذُوقُونَ فيهَا الْمَوْتَ إِلاَّ الْمَوْتَةَ اْلأُولي﴾[16] يا ﴿ثُمَّ لا يَمُوتُ فيها وَلا يَحْيي﴾ يا آنها ميگويند: ﴿يا مالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّكَ﴾[17] جواب ميفرمايد: اينجا ديگر مرگ نيست، مرگ تمام شد; اما هلاكت به معناي تعذيب و امثال ذلك مراد است.
كتاب الهي تعبير كريمانهاش اين است كه اولاً خدا طوري عذاب ميكند كه ﴿فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ ٭ وَلا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ﴾;[18] اما براي اينكه بفهماند آن عذاب چقدر مهم است ميفرمايد اگر مختصري بچشند گرفتار ابد خواهند شد فضلاً از اينكه هميشه آنجا هستند. صرف تماسش براي آنها اليم است چه رسد به اينكه دائماً آن درون هستند، چون اين وعيد دربارهٴ مشركين است كه ﴿وَإِنْ لَمْ يَنْتَهُوا عَمّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَليمٌ﴾.
مس و ذق اينچنين است; اما وقتي كه اين لامسه در تمام جرم بدن مفروش است، اين لامسه در دستگاه گوارش هم است و اگر انسان لامسهاش در درون دستگاه گوارش نباشد كه غذاي گرم را وقتي از حلقوم پايين رفت احساس درد نميكند يا اگر اين عذاب از سطح ظاهر به آن گوشت و استخوان رسيد ديگر نبايد درد احساس كند، در حالي كه درد بيشتري احساس ميكند وقتي به استخوان برسد. اين نيروي لمس در تمام جرم بدن است از استخوان گرفته تا پوست; ولي براي اينكه بفهماند برخوردش دردناك است فضلاً از چشيدنش و فضلاً از اينكه بفرمايد: ﴿لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ﴾، اينچنين ميفرمايد: ﴿وَإِنْ لَمْ يَنْتَهُوا عَمّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَليمٌ﴾ كه اين ﴿مِنْهُمْ﴾ براي آن است كه اگر كسي قبلاً توبه كرده و اسلام آورده البته مستثناست. الآن هم راه باز است كه فرمود: ﴿أَ فَلا يَتُوبُونَ إِلَي اللّهِ وَيَسْتَغْفِرُونَهُ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ﴾ كه فرمود الآن هم راه باز است. قبلاً فرق بين توبه و استغفار را ملاحظه فرموديد; استغفار آن است كه خدايا! بد كردم ببخش و توبه آن است كه دارد رجوع ميكند و پشيمان ميشود. در بعضي از موارد ممكن است كه اينها در مصداق منطبق هم باشند; ولي مفهوم توبه غير از مفهوم استغفار است. حالا اگر مطالب ديگري در اين آيه بود به خواست خدا فردا بحث ميشود.
«والحمد لله رب العالمين»