74/02/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 70و71
﴿لَقَدْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَأَرْسَلْنَا إِلَيْهِمْ رُسُلاً كُلَّمَا جَاءَهُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَي أَنْفُسُهُمْ فَرِيقاً كَذَّبُوا وَفَرِيقاً يَقْتُلُونَ﴾ (۷۰) ﴿وَحَسِبُوا أَلاَّ تَكُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُوا وَصَمُّوا ثُمَّ تَابَ اللّهُ عَلَيْهِمْ ثُمَّ عَمُوا وَصَمُّوا كَثِيرٌ مِنْهُمْ وَاللّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ﴾ (۷۱)
اصل اين سوره با لزوم وفاي به عهد شروع شد، چون در اوّلين آيهٴ اين سورهٴ «مائده» آمده است كه ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾.[1] در بخش مهمي از آيات اين سوره راجع به لزوم رعايت عهد و حرمت نقض عهد و تبعات نقض عهد سخن به ميان آمده است و قسمت مهم اين نقض عهدها ناظر به جريان يهوديهاست.
بيان مطالب مرتبط به هم در آيه 65 درباره يهوديها
از آيهٴ 65 همين سوره چند آيه كه امروز تلاوت شد چند مطلب به هم مرتبط را خداوند بيان فرمود: اول اينكه اگر اهل كتاب ايمان بياورند و تقوا پيشه كنند، خداوند از لغزشهاي اينها ميگذرد از جهنم نجات پيدا ميكنند وارد بهشت ميشوند اين مربوط به آخرت آنهاست و بعد فرمود: اگر اينها تورات و انجيل و آنچه كه از طرف خداوند براي هدايت اينها نازل شده است يعني قرآن اين را اقامه كنند از روزيهاي آسمان و زمين برخوردارند از رزق ظاهري و باطني برخوردارند لكن گروهي از اينها اهل اقتصاد و اعتدالاند و بسياري از اينها بدرفتارند بعداً آيه ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ﴾[2] كه مربوط به گذشته و قبل نيست طبق شأن نزول خاص، در يك فضاي مخصوصي نازل شد كه آن با اين گذشته و آينده رابطه ندارد.
آنگاه فرمود: ﴿يَا أَهْلَ الْكِتَابِ﴾[3] تا شما تورات و انجيل و قرآن را اقامه نكنيد به هيچ چيز نميارزيد، پس آثار مثبت ايمان و عمل صالح را در آن دعاي قبل بيان فرمود و آثار منفي ترك ايمان و ترك عمل صالح را در اين آيه بيان كرد; در آن آيهٴ 65 فرمود: اگر اهل كتاب ايمان بياورند و تقوا پيشه كنند از جهنم ميرهند و به بهشت ميرسند (اين يك)، بعد فرمود اگر اينها تورات و انجيل و آنچه از طرف خدا براي اينها نازل شده است اقامه كنند، به روزيهاي ظاهر و باطن ميرسند (اين دو)، بعد آثار منفي ترك ايمان و تقوا را ذكر فرمود.
تبيين آثار ترک ايمان و تقوا
فرمود: ﴿لَسْتُمْ عَلَي شَيْءٍ حَتَّي تُقِيمُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِن رَبِّكُمْ﴾;[4] اگر شما ايمان نياوريد و عمل صالح نداشته باشيد به هيچ چيز نميارزيد زيرا نجات از دوزخ و همچنين رسيدن به بهشت و همچنين نجات از فزع اكبر مربوط به ايمان به خدا و قيامت است و عمل صالح; يعني ايمان به حجت عصر و تطبيق عمل برابر آن حجت عصر.
آنگاه بياني كه سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) داشتند اين بود كه شما يك پايگاه فكري و اعتقادي نداريد تا بتوانيد تورات، انجيل و قرآن را اقامه كنيد.
بيان دلائل عدم استواري بنياسرائيل بر پايگاه وزين
طبق بيان شريف ايشان اين ﴿لَقَدْ أَخَذْنَا﴾ سند آن سخن است;[5] ايشان ميفرمودند: ﴿يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَسْتُمْ عَلَي شَيْءٍ حَتَّي تُقِيمُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ﴾; شما بر يك پايگاه وزيني استوار نيستيد تا بتوانيد تورات و انجيل را اقامه كنيد، چرا بر پايگاه وزين استوار نيستيد؟ براي اينكه از شما عهد و پيمان گرفتيم به لسان انبيا (يك)، انبياي فراواني براي هدايت شما فرستاديم (دو) و شما در تمام اين جريانها برابر ميل خود عمل كرديد. اگر كسي برابر ميل عمل كند اصول سهگانه آن در درون او تأمين ميشود و كساني كه برابر با حق عمل ميكنند حق محورند اصول دين را بيرون آنها تأمين ميكند و كساني كه هوا محورند اصول دين او را درون او تأمين ميكند دين او را همان هوس او تأمين ميكند.
بيان ذلك اين است كه اگر كسي حق محور بود خداوند مبدأ اوست، به او ايمان دارد و انبيايي كه از طرف خدا فرستاده شدند رسالت آنها را ميپذيرد و بهشت و جهنم او هم بيرون اوست سعي ميكند با اعمال حسنه از جهنم نجات پيدا كند و به بهشت برسد چنين كسي به خدا و قيامت و رسولي كه از طرف خدا ميآيد و راهنماي بهشت است ايمان دارد برابر او عمل ميكند اين اصول سهگانه اصول دين چنين انسان حقمحوري خارج از جان اوست.
بيان حال افراد هوا محور
كسي هوا محور بود، اصول دين او در درون اوست و خداي او هواي اوست، اگر خداي او هواي او شد پيام آن هوا پيامبر اوست بهشت و جهنم او هم شهوت و غضب اوست و هر چه خوشش ميآيد بهشت اوست و هر چه بدش ميآيد جهنم اوست. اگر در سورهٴ «فرقان» فرمود: ﴿أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾،[6] پس خداي او هواي اوست وقتي خداي او هواي او شد پيام هوا را ميپرستد پيامبر او همان هواي اوست دستورات او مقتضيات هواي اوست و چيزي كه خوشش بيايد بهشت اوست يعني شهوت او و چيزي كه خوشش نيايد جهنم اوست يعني غضب او چنين انساني «يَحومُ حوم نفسه»،[7] «كحمار الطاحونة يدور علي نفسه و يطوف علي نفسه».
است ذات اقدس الهي گروهي از اسرائيليها را اينچنين بيان كرد ديگر ممكن نيست خداي كسي در درون او باشد و او حرف پيغمبران بيروني را قبول كند اگر خداي او هواي اوست خواستههاي هواي او و دستورات هواي او پيغمبر اوست و ممكن نيست پيغمبر كسي در درون او برابر هواي او باشد و بهشت و جهنم بيرون از خود را معتقد باشد بلكه هر چه به ميل او به ذايقه او خوش آمد بهشت اوست و هر چه براي ذايقه او تلخ است جهنم او چنين كسي اصول دين او در درون خود او جعل ميشود.
در سورهٴ مباركهٴ «فرقان» و همچنين بعضي از سور ديگر اصل كليِ اينكه بعضي هواپرستند و خداي آنها هواي آنهاست را ياد ميكند آيهٴ 43 سورهٴ مباركهٴ «فرقان» اين است: ﴿أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾; انسان از هر كسي اطاعت ميكند خداي اوست و خداي واقعي را هواي خود قرار داد; هوا را خدا قرار نداد «اله» را هوا قرار داد و «اله» يعني مألوه و معبود. انسان بالأخره كسي را بايد به عنوان الوهيت بپذيرد، او كسي را كه به عنوان الوهيت ميپذيرد همان هواي اوست، لذا نفرمود: «ارأيت من اتخذ هواه الهه»; يعني ميپذيرد كه بايد از يك جايي انسان حرف گوش بدهد و اين را قبول دارد; منتها ميگويد آن جايي كه من بايد از او حرف گوش بدهم خواستهٴ من است و من هر چه بخواهم ميكنم. چنين كسي «اله» خود را هواي خود قرار داد و منتظر دستور چنين «اله» است، پس پيامبر او اموري هستند كه از هواي او خبر بياورند و هواي او هم برابر با شهوت و غضب او برنامه او را تنظيم ميكنند نه بيرون از او كه اين اصول دين به اعتقاد چنين كسي در درون او خواهد بود، لذا ﴿أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَي عِلْم﴾[8] خواهد شد كه در آيهٴ ديگر است.
چنين گروهي ذات اقدس الهي به آنها ميفرمايد كه شما يك پايگاهي نداريد تا اينكه ﴿لَسْتُمْ عَلَي شَيْءٍ حَتَّي تُقِيمُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ﴾،[9] شما روي هوا ايستادهايد. كسي كه روي هوس تكيه كرده است او چگونه ميتواند توحيد را، نبوت را و رسالت را معتقد باشد و برابر اينها اقدام بكند. ﴿لَقَدْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾ كه اين اخذ ميثاق در چند قسمت همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» بيان شده است: اول اين سوره كه ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[10] است و در آيهٴ دوازده همين سورهٴ «مائده» كه قبلاً گذشت چنين بود: ﴿وَلَقَدْ أَخَذَ اللهُ مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾ كه اين «لام» جواب قَسم است يعني «والله لقد اخذ» كه در اينگونه از موارد «لام» جوابِ قسم محذوف است: والله «لقد اخذ اللهُ ميثاقَ بني اسرائيلَ و بَعَثنا مِنهم اثْنَي عَشَر نَقيبا» و بعد فرمود: ﴿وَقَالَ اللّهُ إِنِّي مَعَكُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاَةَ وَآتَيْتُمْ الزَّكَاةَ وَآمَنتُم بِرُسُلِي وَعَزَّرْتُمُوهُمْ وَأَقْرَضْتُمُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً لَأُكَفِّرَنَّ عَنكُمْ سَيِّآتِكُمْ وَلَأُدْخِلَنَّكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ فَمَن كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ مِنكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِيل﴾، بعد فرمود: ﴿فَبِمَا نَقْضِهِم مِيثَاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِيَةً يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَوَاضِعِهِ وَنَسُوا حَظّاً مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ وَلاَ تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَي خَائِنَةٍ مِنْهُمْ إِلاّ قَلِيلاً مِنْهُمْ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاصْفَحْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ﴾.[11]
در آيات ديگر همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» كه قبلاً گذشت آيهٴ 63 و 64 خوانديم كه فرمود: ﴿لَوْلاَ يَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَالأحْبَارُ عَن قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَأَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا كَانُوا يَصْنَعُونَ﴾;[12] علماي اينها مثل خود اينها بدرفتارند بعد ﴿وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُم مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ طُغْيَاناً وَكُفْراً وَأَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾;[13] چنين گروهي كه ملعون حقاند در حقيقت بوزينهاند و با خود اختلاف داخلي دارند و پيمان شكناند و چنين گروهي يك تكيهگاهي ندارد كه در اين تكيهگاه بايستد و تورات و انجيل و قرآن را اقامه كند، لذا ميتوان به اينها گفت: ﴿يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَسْتُمْ عَلَي شَيْءٍ حَتَّي تُقِيمُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ﴾.[14]
بنابراين آنچه را كه معروف بين اهل تفسير است و آن نكتهٴ ابتكاري كه سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) فرمودند، در طول هم قرار ميگيرد يكي اينكه خداوند اثر مثبت ايمان و عمل صالح را ذكر كرد كه بركات دنيا و آخرت است، اثر منفي را هم ذكر كرد كه اگر شما ايمان و عمل صالح نداشته باشيد ﴿لَسْتُمْ عَلَي شَيْءٍ﴾ و راه رسيدن به اين نعمتها را هم ذكر كرد كه اقامه تورات و انجيل است و راه رسيدن به اقامهٴ تورات و انجيل را هم ذكر كرد كه داشتن يك پايگاه است.
پايگاه فکري و عملي در انسانهاي حق محور
انساني كه پيمانش را محترم ميشمارد، انساني كه حقمحور است نه هوا محور انساني كه رسولي كه از طرف حق آمده را گرامي ميدارد چنين كسي يك پايگاه فكري و عملي دارد او ميتواند تورات و انجيل را اقامه كند و اما اگر كسي پيمان شكن است و هوا محور است بهشت و جهنم او شهوت و غضب اوست پيغمبر او پيام هواي او را به او ميرساند چنين كسي پايگاهي ندارد تا اينكه تورات و انجيل را اقامه كند.
بسياري از عقايد را وحي ميآورد اين شخصي كه حقمحور است منتظر روشن شدن حق است وقتي حق آمد با قرآن آن حق را تشخيص داد ميپذيرد; ولي عدهاي كه هوا محورند با اينكه حق را تشخيص دادند; نظير اينكه ﴿يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ﴾[15] اما ﴿أَصَرُّوا وَاسْتَكْبَرُو﴾.[16]
يك وقت انسان منتظر حق است و يك وقت ميگويد كه من حق را تشخيص دادم و آن حق ميل من است و هر چه كه مطابق با ميل من بود حق است و هر چه مطابق ميل من نبود باطل است، چنين كسي پايگاهي ندارد تا بتواند حق را بفهمد و اقامه كند، لذا از اين جهت كه نقض عهد بنياسرائيل را ذكر ميكنند اين سندي است براي آن تحليل نهايي كه ايشان بيان فرمودند: ﴿لَقَدْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِيإِسْرَائِيلَ وَأَرْسَلْنَا إِلَيْهِمْ رُسُلاً﴾; اما ﴿كُلَّمَا جَاءَهُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَي أَنْفُسُهُمْ فَرِيقاً كَذَّبُوا وَفَرِيقاً يَقْتُلُونَ﴾.
به هر تقدير اينها بعضي از انبيا را قبول كردند و اهل كتاباند، در همان كتابي كه اينها پذيرفتند موساي كليم را پذيرفتند، ما در تورات به ايشان گفتيم كه شما انبيا را گرامي بداريد و بعد زكريا و يحيي را شهيد كردند، به فكر شهادت عيساي مسيح هم بودند كه موفق نشدند: ﴿وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ﴾[17] عيسي را تكذيب كردند و يحيي و زكريا را شهيد كردند با اينكه در تورات كليم رعايت مواثيق الهي تثبيت شده است و اينها هم پذيرفتند. اگر كسي پيمان شكن باشد و هوا محور او چگونه ميتواند تورات و انجيل را اقامه كند؟ خداي او ميل اوست و همهٴ پيامهاي انبيا را با ميل خود ميسنجد.
در سورهٴ مباركهٴ «بقره» مشابه اين آيه قبلاً گذشت; آيهٴ 84 به بعد سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين است: ﴿وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ لاَتَسْفِكُونَ دِمَاءَكُمْ وَلاَ تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَأَنْتُمْ تَشْهَدُونَ﴾; اما ﴿ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاَءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ وَتُخْرِجُونَ فَرِيقاً مِنْكُمْ مِنْ دِيَارِهِمْ تَظَاهَرُونَ عَلَيْهِمْ بِالإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ﴾..[18] باز در همان سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيهٴ 87 فرمود: ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي الْكِتَابَ وَقَفَّيْنَا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَآتَيْنَا عِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ أَفَكُلَّمَا جَاءَكُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَي أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ﴾ ما موساي كليم(سلام الله عليه) را فرستاديم بعد از او انبياي فراواني اعزام كرديم سرانجام عيساي مسيح(سلام الله عليه) را هم اعزام كرديم او را با روح القدوس مؤيد كرديم ولي اين يهوديها هر وقت پيامبري آمد كه مطابق ميل اينها نبود اينها استكبار كردند بر اساس آن استكبار شروع به مقاومت كردند; بعضيها را تكذيب كردند بعضيها را هم شهيد كردند آنهايي كه شهيد كردند بعد از تكذيب نظير يحيي و زكريا بودند و آنهايي را كه تكذيب كردند ولي به شهادت آنها دسترسي پيدا نكردند مثل عيساي مسيح است، فرمود: ﴿أَفَكُلَّمَا جَاءَكُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَي أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ﴾ اين خوي در يهوديهاي فعلي هم است لذا ذات اقدس الهي يهوديهاي عصر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را مخاطب قرار ميدهد.
تبيين دليل عنود بودن يهوديان
اصل اين بحثهاي سورهٴ مباركهٴ «مائده» مربوط به اهل كتاب است خواه يهودي خواه مسيحي; منتها يهوديها چون عنودترند لذا پيامبركشي اينها و تكذيب اينها هم بيشتر است معيار اينها هواي اينهاست، لذا فرمود: ﴿أَفَكُلَّمَا جَاءَكُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَي أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ﴾، آنگاه برابر استكبارتان عمل ميكنيد: ﴿فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَفَرِيقاً تَقْتُلُونَ﴾. در همان سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيهٴ 87 تكذيب مقدم بر قتل شد (يك) و تكذيب به فعل ماضي و قتل به فعل مضارع بيان شد (دو)، مفعول در هر دو جا مقدم بر فعل ذكر شد (سه) و فرمود: ﴿فَرِيقاً كَذَّبتُم وَفَرِيقاً تَقْتُلُونَ﴾. مشابه آن تعبير در همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» هم است كه فرمود: اينها كسانياند كه انبيايي كه آمدند فريقي از اينها را اعدام كردند فريقي از اينها را تكذيب كردند; در همين آيهٴ محل بحث سورهٴ مباركهٴ «مائده» يعني آيهٴ هفتاد فرمود: ﴿وَأَرْسَلْنَا إِلَيْهِمْ رُسُلاً كُلَّمَا جَاءَهُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَي أَنْفُسُهُمْ فَرِيقاً كَذَّبُوا وَفَرِيقاً يَقْتُلُونَ﴾. اين نشانهٴ آن است كه اينها دست از استكبار برنميدارند، لذا اينچنين نيست كه قبلاً اينطور بودند بعداً هم همينطورند براي اينكه دومي را با فعل مضارع ذكر كرد كه نشانه استمرار است و براي اهميت مطلب هم اين مفعول مقدم شد چون منظور از اين فريق انبيا هستند.
تبيين نکته ادبي آيات مذکور
آن نكتهٴ ادبي هم هست كه فاصلهٴ اين آيات همهاش با «نون» ختم ميشود; يعني اين آيات اخير كه ﴿وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾[19] با «نون» است، لذا فرمود: ﴿وَفَرِيقاً يَقْتُلُونَ﴾، آيهٴ بعد هم ﴿وَاللّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ﴾[20] و چون با «نون» ختم ميشود لذا اينجا هم ﴿يَقْتُلُون﴾ را مؤخّر ذكر فرمود. عمده همان است كه اگر كسي بر اساس حق حركت نكرد دامنگير هوا خواهد شد و انسان اگر هوا محور باشد عقيدهاش فاسد است. خود عقل او را دعوت به نبوت ميكند نبوت عامه امر عقلي است. خود عقل ميگويد انسان با عالم و آدم ارتباط دارد با بسياري از اشيا ارتباط دارد از گذشته خودش بي خبر است از آينده بي خبر است خواص اشيا را نميداند يك مسافري است كه از بسياري از امور بيخبر است راه آينده را نميداند كه يك راهنما طلب ميكند و اين را عقل ميگويد. دليل نبوت عامه عقل است اگر كسي در مدار عقل حركت كرد منتظر پيامبر است و اگر كسي در مدار هوا حركت كرد منتظر است كه هواي او چه دستور ميدهد؟
فتنه عقوبتي کيفري از طرف خدا نسبت به يهوديان
در آيهٴ محل بحث سورهٴ مباركهٴ «مائده» فرمود: ﴿وَحَسِبُوا أَلاَّ تَكُونَ فِتْنَةٌ﴾;[21] اينكه بر اساس هوا و هوس حركت كردند و گروهي از انبيا را تكذيب كردند عدهاي را هم گذشته از تكذيب شهيد كردند، براي آن باورِ باطلي است كه اينها داشتند و خيال كردند كه ديگر فتنهاي، عقوبتي و كيفري از طرف خدا دامنگير اينها نميشود: ﴿وَحَسِبُوا أَلاَّ تَكُونَ فِتْنَةٌ﴾. منشأ اين گمان باطل هم مطلبي است كه در همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» آيهٴ هيجده گذشت كه ﴿وَقَالَتِ الْيَهُودُ وَالنَّصَارَي نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾ خود را برتر ميدانستند و وقتي برتر دانستند فكر ميكردند كه خدا اينها را عذاب نميكند ﴿نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾ كه خداوند اين سخن را ابطال كرد و فرمود: ﴿قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُم بِذُنُوبِكُم بَلْ أَنْتُم بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَن يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ﴾.
بر اساس آن گمان باطل كه خود را بر بسياري از مردم ترجيح ميدادند كه ميگفتند ﴿لَيْسَ عَلَيْنَا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ﴾[22] (اين يك) و براساس همان گمان باطل كه خود را نزد خدا مقرب ميپنداشتند ميگفتند: ﴿نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾ (دو) شروع كردند به تكذيب و قتل انبيا(عليهم السلام) و فكر كردند كه خداوند اينها را كيفر نميكند: ﴿وَحَسِبُوا أَلاَّ تَكُونَ فِتْنَةٌ﴾. براساس آن باور باطل چشم و گوش درون اينها كر و كور شد ﴿فَعَمُوا وَصَمُّوا﴾ همه اينها بدون استثنا، ﴿ثُمَّ تَابَ اللّهُ عَلَيْهِمْ﴾; عنايت الهي، توبه الهي و رجوع لطف الهي اينها را در بر گرفت با اينكه لطف الهي به اينها متوجه شد و اينها را در بر گرفت گرچه برخي از اينها بيدار شدند و توبه كردند ولي كثيري از اينها در همان خواب ماندند: ﴿ثُمَّ عَمُوا وَصَمُّوا كَثِيرٌ مِنْهُمْ﴾.[23]
اينها براساس آن نژادپرستيشان و براساس آن برتري طلبيشان فكر ميكردند و ميگفتند: ﴿نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾[24] يا ﴿لَيْسَ عَلَيْنَا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ﴾[25] آنگاه دست به هر جنايتي كه ميزدند خيال ميكردند كه كيفر تلخ اين كار دامنگير آنها نميشود ﴿وَحَسِبُوا أَلاَّ تَكُونَ فِتْنَةٌ﴾ كه اين «كان» تامه است يعني «حسبوا ألاّ تُوجَد عقوبة». بر اساس اين گمان باطل كر و كور شدند; يعني قلب آنها آن بينايي را از دست داد، چه اينكه قلب آنها آن شنوايي را از دست داد; گوش ظاهر ايشان ميشنويد و چشم ظاهر اينها ميديد اما گوش ظاهر و چشم ظاهر يك مجرايي است كه حرف را به گوش و چشم باطن ميرساند وقتي آن چشم باطن و گوش باطن كور باشد انسان نه چيزي را ميفهمد و نه چيزي را ميشنود.
اثرات لطف خدا در وجود انسان
خداوند بعد از اينكه اينها در اثر سيئاتشان كر و كور شدند لطفش را مجدّداً شامل حال اينها كرده است ﴿ثُمَّ تَابَ اللّهُ عَلَيْهِمْ﴾[26] كه اين توبه، توبهٴ خداست و توبهٴ ابتدايي است و «تاب» يعني «رجع»; لطف خدا به طرف اينها برگشت تا اينها بيدار بشوند وقتي لطف خدا به سمت انسان متوجه شد آدم در خودش يك گرايشي به طرف خير و فضيلت پيدا ميكند اين معلوم ميشود كه پيام خدا به انسان رسيد انسان يك ميلي پيدا ميكند يك حالت سبكي در خود احساس ميكند يك نشاط معنوي احساس ميكند بعضيها ميفهمند كه اين پيام الهي است به دنبال اين برميگردند ميگويند خدا يا من آمدم آنگاه خداوند اينها را ميپذيرد توبه اينها را قبول ميكند اينها موفقاند بعضيها اين پيام الهي را كه اينها را سبك كرده با بي اعتنايي پشت سر ميگذارند «نبذوا كلام الله و رسالة الله و كتاب الله وراء ظهره» و بر آن كوري گذشتهشان ادامه ميدهند كه از آن به بعد ديگر قابل درمان نيست.
همه كارهايي كه انسان انجام ميدهد و به خدا نزديك ميشود و مشمول عنايتهاي خدا ميگردد مسبوق به لطف خداست; اگر توبه است هميشه توبه عبد محفوف به دو توبه خداست اگر ذكر حق است هميشه ذكر حق محفوف به دو ذكر خداست و اگر انابه است هميشه انابه بنده محفوف به دو انابه خداست هر كار خيري كه از انسان نشئت ميگيرد محفوف به دو كار خير خداست اگر كسي توفيق ياد حق نصيب او شد توفيق دعا و ثنا نصيب او شد.
شامل شدن عنايت الهي در دعا و ذکر
در دعا يا ذكر يا حمد اول عنايت خدا شامل حال انسان ميشود انسان خوابيده بيدار خواهد شد اين همان است كه در مناجات شريف شعبانيه است كه خدايا من خواب بودم و هيچ راهي نبود «الاّ في وقتٍ أيْقَظْتَني»[27] تا آن وقتي كه تو مرا بيدار كردي و خدا همه را بيدار ميكند وقتي انسان بيداري را احساس كرد از آن به بعد دو گروه خواهند شد يك عدهاي دوباره به خواب ميروند و خوابشان سنگين ميشود كه راه بازگشت را عمداً به سوي خود بستند عدهاي ديگر حالا كه بيدار شدند اين راه را ادامه ميدهند و وقتي اين راه را ادامه دادند به طرف خدا برميگردند وقتي به طرف خدا برگشتند آنگاه لطف خدا دوباره اينها را ميپذيرد.
اينكه فرمود: ﴿فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ﴾[28] اين ذكر مجدّد و ذكر مستأنف است نه ذكر ابتدايي ذكر ابتدايي آن است كه اول خداوند به ياد بنده است وقتي اول خداوند به ياد بنده بود بنده احساس نشاط ميكند سبكي ميكند احساس انابه و توبه ميكند به ياد خدا ميافتد آنگاه وقتي به ياد خدا افتاد خدا ميفرمايد كه اكنون كه تو به ياد مني من هم به ياد توام.
فلسفه توبه انسان نسبت به خداوند متعال
بنابراين ذكر انسان محفوف به دو ذكر حق است و توبهٴ انسان هم محفوف به دو توبهٴ حق است: اول توبهٴ الهي شامل حال انسان ميشود و رجوع لطف حق به سَمت انسان خواهد بود و بعد انسان خوابيده و غافل متذكّر و بيدار ميشود و بعد توبه ميكند و به طرف خدا برميگردد، از آن به بعد خدا ﴿تَوَّابٌ رَحِيمٌ﴾[29] است و ﴿يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَأْخُذُ الْصَّدَقَاتِ﴾[30] است. اين ﴿يَقْبَلُ التَّوبَةَ﴾ توبهٴ جديد خداست نه توبهٴ قديم، توبهٴ پاداشي خداست نه توبهٴ ابتدايي. توبهٴ ابتدايي همان ﴿تَابَ اللّهُ عَلَيْهِمْ﴾ است تاب يعني رجع; منتها «عليه» است نه «اليه»، چون از بالا به پايين است و چون براساس تفضّل و اشراف است ميفرمايد: ﴿تَابَ اللّهُ عَلَيْهِمْ﴾ توبه بنده به طرف خدا توبه الي الله است نه علي الله آنگاه مجدّداً ذات اقدس الهي ﴿يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ﴾[31] باز توبه هست حالا يا عليالعباد است يا عنالعباد توبه ما آنچنان نيست كه توبه نصوح باشد و همه حقوق را ما بتوانيم ادا كنيم با كمبودي روبهروست با اينكه با كمبودي روبهرو است خداوند توبه دارد عنالعباد اين كلمه حرف «عن» براي تجاوز و عفو است پس توبه بندگان به طرف خدا توبه الي الله است «اتوب الي الله»[32] و توبهٴ خدا يا «عليالعباد» است يا «عنالعباد»، نه «الي العباد». در اينجا فرمود: ﴿ثُمَّ تَابَ اللّهُ عَلَيْهِمْ﴾; لطف خدا بر اينها سايه افكند و اشراف پيدا كرد آنگاه اينها بيدار شدند عدهاي دوباره به خواب رفتند كه كساني هستند كه ﴿ثُمَّ عَمُوا وَصَمُّوا﴾ و عدهاي بيدار شدند و راه بيداري را ادامه دادند كه اينها همان قليلِ اهل كتاباند كه قرآن از اينها به عظمت ياد ميكند: ﴿مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ﴾[33] و در موارد ديگر هم فرمود: ﴿إِلاَّ قَلِيلاً مِنْهُمْ﴾. گاهي قليل را استثنا ميكند; مثل آياتي كه قبلاً خوانده شد و گاهي كثير را جزء ماندهها ميداند; مثل اين آيهٴ محل بحث كه فرمود: ﴿ثُمَّ عَمُوا وَصَمُّوا﴾ اما به عنوان بدل بعض من الكل فرمود: ﴿كَثِيرٌ مِنْهُم﴾ اوّلي را بيبدل ذكر كرد، چون همهشان افتاده بودند بعد از توبه و رجوع فيض خدا به سمت اينها عدهاي بيدار شدند معلوم ميشود كه لطف خدا دربارهٴ يك عده اثر كرده گرچه كثيري از اينها محروم شدند; مثل اينكه قرآن نازل ميشود اما ﴿وَمَا أَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ﴾[34] كه بعضي از انبيا فقط موفق شدند يك خانوار را مسلمان كنند: ﴿فَمَا وَجَدْنَا فِيهَا غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ﴾[35] در آن محل فقط يك خانوار به او ايمان آوردند در اينجا ميفرمايد: ﴿ثُمَّ عَمُوا وَصَمُّوا﴾; اما ﴿كَثِيرٌ مِنْهُمْ﴾ كه اين ﴿كَثِيرٌ مِنْهُم﴾ كه بدل بعض منالكل است در قسمت دوم آمده و در قسمت اول نيامده است تا معلوم بشود كه توبهٴ الهي و لطف الهي در بعضيها اثر كرده است.
دليل خوشبيني و بدبيني انسانها درباره اشيا
مطلب بعدي آن است كه در ذيل آيه فرمود: ﴿وَاللّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ﴾. اين ﴿وَاللّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ﴾ براي آن است كه اگر خداوند لطفي نسبت به كسي اِعمال كرد و توبهٴ ابتدايي را نسبت به اينها اعمال كرد لطفش را اشراف كرد و كسي را به عنوان محبوب خود قرار داد حُبّ خدا نظير حبّ انسان نيست; انسان در اثر ضعيف بودن اگر به چيزي علاقه پيدا كرد فقط خوبيهاي او را ميبيند: «حُبُّكَ للشيء يُعمي و يُصِم»[36] و اگر به چيزي يا كسي بيعلاقه شد فقط بديها را ميبيند: «بغض الشيء يعمي و يصم»; ميبينيد كه انسان به كسي كه علاقهمند است سعي ميكند تا تمام كارهاي او را توجيه كند يا از كسي كه متنفّر است سعي ميكند كه همهٴ كارهاي او را حمل بر فساد بكند سرّش آن است كه غالب مردم در اثر حب و بغض گرفتار عَماي درونياند و قاضي اگر كور بود حق قضا ندارد حالا درباره قاضي بيروني اگر محل اختلاف باشد درباره قاضي دروني كه اختلافي نيست. گفتند كه «يشترط ان يكون القاضي بصيرا» تا بتواند جرم را ببيند، حالا اگر بعضي از فقها درباره لزوم بينايي قاضي بيروني اختلاف داشته باشند درباره قاضي دروني هرگز نميتوان اختلاف كرد. قاضي دروني يعني آن فكر و آن عقل حتماً بايد بصير باشد و اگر به چيزي يا به كسي علاقهٴ مفرط داشت اين علاقه قاضيِ درون را كور ميكند يا اگر از چيزي منزجر بود اين غضب و بغض قاضيِ درون را كور ميكند: «حُبّك للشيء يُعمي و يُصم» و «بغض الشيء» هم «يعمي و يصم»; ولي دربارهٴ ذات اقدس الهي اينچنين نيست; در عين حال كه نسبت به يك گروهي فرمود: ﴿كَبُرَ مَقْتاً عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ﴾[37] يا دربارهٴ گروهي فرمود: ﴿وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ﴾[38] اگر در بين آن گروه كسي عمل صالح انجام داد يا يكي از همان «مغضوب عليهم»ها ممقوتها مبغوضها عمل صالح انجام دادند: ﴿وَاللّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ﴾ و فوراً خدا لطفش را شامل حال او ميكند، چه اينكه اگر نسبت به يك گروهي خدا علاقهمند بود كه فرمود: ﴿فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ﴾[39] كه يكي از اين محبوبهاي خدا خلاف كرد خدا كار او را توجيه نميكند حب خدا مايه كوري و كري نيست، چون ﴿وَاللّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ﴾، لذا فرمود: ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ﴾.[40]
در جريان بلعم و مانند آن كه به حسب ظاهر محبوب خدا بود و از كرامت الهي برخوردار بود وقتي بيراهه رفت فوراً مورد خشم الهي قرار گرفت و كيفر شده است اين ﴿وَاللّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ﴾ كه در ذيل آيات رحمت و عذاب آمده و در ذيل آيات بهشتيها و جهنميها آمده است براي آن است كه ثابت كند محبت خدا مانع بينايي خدا نيست غضب خدا هم مايه بينايي خدا نيست. اين انسانهاي محدودند كه حبّ و بغض مايه كوري و كري اينهاست; ولي يك موجود مجردِ معصوم و منزه از غفلت حبّ و بغض هرگز او را از آن حقبيني جدا نخواهد كرد.
«و الحمد لله رب العالمين»