74/02/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 68و69
﴿قُلْ يَا أَهْلَ الكِتَابِ لَسْتُمْ عَلَي شَيْءٍ حَتَّي تُقِيمُوا التَّوْرَاةَ وَالإِنْجِيلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِن رَبِّكُمْ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُم مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ طُغْيَاناً وَكُفْراً فَلاَ تَأْسَ عَلَي القَوْمِ الكَافِرِينَ﴾ (۶۸) ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئُونَ وَالنَّصَارَي مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَاليَوْمِ الآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ (۶۹)
بيان احتمالات در آيه
دربارهٴ آيه كريمهٴ ﴿يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَسْتُمْ عَلَي شَيْءٍ﴾ دو احتمال بود: تفسير اول كه معروف بين مفسرين است اين است كه خداوند به پيغمبر(صلّي الله علي و آله و سلّم) ميفرمايد: به اهل كتاب بگو شما به هيچ چيزي نميارزيد مگر اينكه توراتتان يا انجيلتان و آنچه از طرف خدا براي هدايت شما نازل شده است را اقامه كنيد.[1] تفسير دوم آن است كه مرحوم سيدنا الاستاد علامه طباطبايي(رضوان الله عليه) فرمودند و آن اين است كه يهوديها كه ميگفتند ما تورات را اقامه ميكنيم و مشابه اين را هم مسيحيها داشتند و شايد مشابه اينها را مسلمين هم ادعا كنند، خداوند به اهل كتاب ميفرمايد شما پايگاه اعتقادي و فكري نداريد تا بتوانيد تورات و انجيل و آنچه كه از طرف خدا نازل شده است را اقامه كنيد. چون اگر قرآن يك قول ثقيل بود و قرآن كتابي است كه اگر بر كوه نازل بشود كوه متلاشي خواهد شد و اگر قرآن امانت الهي است كه آسمانها و سلسلهٴ جبال از حمل آن عاجزند، چگونه شما بدون يك پايگاه اعتقادي و فكري صحيح و وارستگي دروني توان تحمل و حمل اين كتاب را داريد؟ كسي ميتواند كتاب الهي را تحمل بكند و حمل بكند كه پايگاه اعتقادي و عملي داشته باشد.
قول حق بودن احتمال دوم در سخنان علامه طباطبائي
اين سخن و تفسير دوم ايشان حق است، لكن قرآن كريم حرف يهوديها را نقل ميكند و حرف مسيحيها را نقل ميكند و حرف مشترك يهوديها و مسيحيها را نقل ميكند و بعد دربارهٴ آنها هم يك پاسخ جامعي ميدهد; حرف يهوديها همان انحصارطلبي است چه اينكه حرف مسيحيها هم همان انحصارطلبي است يهوديها ميگويند: در تمام اقوام و ملل فقط يهوديها اهل نجاتاند، مسيحيها ميگويند در بين تمام اقوام و ملل فقط مسيحيها اهل نجاتاند; يهوديها، مسيحيها را اهل نجات نميدانند و مسيحيها هم يهوديها را اهل نجات نميدانند. آيه 113سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه قبلا بحث شد اين بود: ﴿وَقَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَي عَلَي شَيْءٍ﴾; يهوديها حرفشان اين است كه نصاري به هيچ نميارزند. ﴿وَقَالَتِ النَّصَارَي لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَي شَيْءٍ﴾; مسيحيها هم ميگويند كه يهوديها به هيچ نميارزند. ﴿وَهُمْ يَتْلُونَ الْكِتَابَ﴾ يهوديها توراتشان را تلاوت ميكنند و مسيحيها انجيلشان را تلاوت ميكنند، لكن چنين داوريِ باطل را هم دارند.
تبيين واردين به بهشت از ديدگاه قرآن و يهوديان
در آيه 111 همانسورهٴ مباركهٴ «بقره» اينچنين بود كه ﴿وَقَالُوا لَن يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ كَانَ هُودَاً أَوْ نَصَارَي تِلْكَ أَمَانِيُّهُمْ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾; اينكه فرمود: ميگويند كسي وارد بهشت نميشود مگر اينكه يهودي يا مسيحي باشد نه به نحو تخيير است بلكه به نحو تنويع است; يعني يهوديها گفتند كسي وارد بهشت نميشود مگر اينكه يهودي باشد نصاري هم گفتند كسي وارد بهشت نميشود مگر اينكه مسيحي باشد اينكه در آيه 111 فرمود حرف آنها اين است كه ﴿لَن يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ كَانَ هُودَاً أَوْ نَصَارَي﴾، به نحو تنويع و تخيير نيست كه بهشت براي يكي از دو گروه است بلكه به نحو حصر است منتها هر كدام در گروه خود منحصر ميكنند; يهوديها ميگويند كسي وارد بهشت نميشود مگر اينكه يهودي باشد مسيحيها هم ميپندارند كه كسي وارد بهشت نميشود مگر اينكه مسيحي باشد.
دربارهٴ مسلمانها هم نظر يهوديها و مسيحيها همان است كه در آيه 120سورهٴ مباركهٴ «بقره» بيان شد كه ﴿وَلَنْ تَرْضَي عَنكَ الْيَهُودُ وَلاَ النَّصَارَي حَتَّي تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ﴾; يهوديها هرگز از تو راضي نخواهند شد مگر اينكه تو يهودي بشوي، مسيحيها هم هرگز از تو راضي نخواهند شد مگر اينكه مسيحي بشوي تو بگو هدايت خدا هدايت منحصر به فرد است نه يهوديت و نه مسيحيت گاهي هدايت خدا به صورت يهوديت راستين ظهور ميكند در زمان موساي كليم تا عصر عيساي مسيح(عليهما السلام) و گاهي هدايت حق به صورت انجيل ظهور ميكند از زمان عيساي مسيح(سلام الله عليه) تا زمان پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و گاهي هم به صورت قرآن ظهور ميكند.
بنابراين حرف يهوديها و مسيحيها اين است كه هم دربارهٴ يكديگر اينچنين ميگويند و هم دربارهٴ مسلمين; يهود ميگويد: ﴿لَيْسَتِ النَّصَارَي عَلَي شَيْءٍ﴾ و نصاري هم ميگويد: ﴿لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَي شَيْءٍ﴾[2] و هر دو هم دربارهٴ مسلمانها در حقيقت ميگويند كه مسلمانها «عَلَي شَيْءٍ» نيستند مگر اينكه پيرو يهوديت يا مسيحيت باشند در چنين فضايي ذات اقدس الهي به پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد به اهل كتاب اعم از يهودي و مسيحي بگو: ﴿لَسْتُمْ عَلَي شَيْءٍ حَتَّي تُقِيمُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِن رَبِّكُمْ﴾; شما به هيچ نميارزيد مگر اينكه تورات واقعي و انجيل واقعي و قرآن را اقامه كنيد; يهودي بايد تورات را به قرآن مسيحي بايد انجيل را به قرآن احيا كند و اقامه كند تا چيزي بيازرد. بنابراين تفسيري كه سيدنا الاستاد(رضوان الله تعالي عليه) بيان كردند[3] گرچه اين سخن حق است لكن با شواهد آيات ديگر شايد آن تفسير معروف بين مفسرين اُولي باشد.
ملت ابراهيم در حقيقت در زمان خودش به يك سَبْكي ظهور ميكرد; در زمان موساي كليم به صورت تورات واقعي ظهور كرد در زمان عيساي مسيح به صورت انجيل واقعي و غير محرَّف ظهور كرد و در زمان پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم به صورت قرآن ظهور كرده است، بنابراين اگر كسي بخواهد بهشت برود و دينش حق باشد بايد تابع پيغمبر آن عصر باشد و آنجا هم تورات را; هم انجيل را و هم قرآن را ذكر فرمود وگرنه ميفرمود كه شما با زبان ميگوييد كه ما تورات را اقامه ميكنيم بايد قلباً معتقد باشيد; ولي دارد كه تورات و آنچه كه به طرف شما نازل شده است يعني قرآن، انجيل و آنچه كه به طرف شما نازل شده است يعني قرآن. اين ﴿يَا أَهْلَ الْكِتَابِ﴾ به صورت تحليل به دو جمله درميآيد: يعني بگو كه «يا بني اسرائيل لستم علي شيء حتي تقيموا التوراة و القرآن» يا دربارهٴ نصاري دارد كه «يا ايها الذين نزل عليهم الانجيل لستم علي شيء حتي تقيموا الانجيل و القرآن».
بحث در اين است كه آيا آن تفسيري كه معروف بين مفسّران است آن اُولي است يا تفسيري كه سيدنا الاستاد(رضوان الله تعالي عليه) فرمودند آن اولي است؟ آنكه سيدنا الاستاد فرمودند گرچه عميق است و مطلبي است حق; ولي با آيات ديگر اگر بررسي بشود ميبينيم آنچه را كه معروف گفتند آن اولي است گرچه در كتابهاي تفسيري نظير تبيان يا مجمع البيان اين تحليل نيامده ولي بر اساس مبناي سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) كه قرآن را با قرآن تفسير ميكنند اين تفسير معروف شايد اولي باشد و معناي تفسير با قرآن به قرآن تنها اين نيست كه حالا يك كلمهاي اگر در يك آيهاي به كار رفت معادل اين را مشابه اين را در آيات ديگر پيدا كنيم بعد جمع بندي كنيم برابر با معجم معنا كنيم، اين يك گوشهٴ كار است و در حقيقت محتواي هر آيه را با محتوا و مضامين آيات ديگر كه بررسي بكنيم اين ميشود تفسير قرآن به قرآن و اگر يهوديها ميگويند كه مسيحيها ﴿عَلَي شَيْءٍ﴾ نيستند يا مسيحيها ميگويند كه يهوديها ﴿عَلَي شَيْءٍ﴾[4] نيستند يا يهوديها و مسيحيها مشتركاً ميگويند مسلمين ﴿عَلَي شَيْءٍ﴾ نيستند آنگاه ذات اقدس الهي در چنين فضايي ميفرمايد كه ﴿قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَسْتُمْ عَلَي شَيْءٍ حَتَّي تُقِيمُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِن رَبِّكُمْ﴾.
تبيين اصول سهگانه قرآن کريم براي نجات انسانها
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئُونَ وَالنَّصَارَي مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ ناظر به آن است كه اين عناوين دخالت ندارد و هر كس اين سه اصل را داشت اهل نجات است يا ناظر به آن است كه هر كدام از اينها در هر عصري كه بودند بايد واجد اين اصول ثلاثه باشند. گاهي گفته ميشود كه اين آيه ميخواهد بگويد كه ملّيّتها، قوميّتها نقش ندارند; چه انسان يهودي باشد، چه صابئي باشد، چه مسيحي باشد و چه مسلمان اگر به خدا و قيامت معتقد است و كار خوبي ميكند اهل نجات است و هيچ كدام از اين عناوين دخيل نيست. پس همهٴ اين اقوام ياد شده در صورتي كه به خدا و قيامت معتقد باشند و كار خوب بكنند اهل بهشتاند، چنين برداشتي از آيه شده است، لكن قرآن كريم نجات را در سآيه دو چيز ميداند: يكي ايمان و يكي عمل صالح. اگر كسي مؤمن نباشد و كار خير انجام بدهد گرچه حُسن فعلي دارد ولي چون حسن فاعلي ندارد بهرههاي دنيايي براي او ميسّر است، لكن بهرهٴ معنوي و ورود به بهشت مقدورش نيست; يعني كسي كه به جامعه خدمت ميكند ولي به خدا و قيامت اعتقادي ندارد چنين كسي بهرههاي دنياي ميبرد ولي اهل بهشت نيست اگر كسي مؤمن باشد و كار خير انجام ندهد او گرچه بهشت ميرود اما بعد از مدتها از عذاب براي اينكه هر معصيتي باعث عذاب است و چون داراي ايمان است چنين شخصي در جهنم مخلّد نيست; منتها مدتي در جهنم معذّب ميشود به خاطر آن گناهاني كه كرده است پس كسي كه مؤمن نباشد يا ايمان دارد ولي عمل صالح ندارد اين دو گروه عذاب ميبينند با اين تفاوت كه غير مؤمن مخلّد است; اما كسي كه با ايمان است ولي عمل طالح و آلوده دارد مخلد در نار نيست. پس ايمان و عمل صالح اينها شرط نجات از جهنم و ورود در بهشت است.
بيان متعلق و مقبوليت ايمان در قرآن
مطلب دوم متعلّق ايمان است و متعلّق عمل صالح; ايمان به چه چيزي؟ و عمل به چه چيزي؟ قرآن ايماني را مقبول ميداند كه مطابق با حجت آن عصر باشد عملي را صالح ميداند كه مطابق با حجت آن عصر باشد. اگر در آن عصر كتابي نازل شد و پيامبري به نبوت مبعوث شد و كسي به پيغمبر و كتاب آسماني او ايمان نياورد او در حقيقت مؤمن نيست، چون ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ﴾[5] است و او به بعضي از آنچه را كه خدا نازل كرده است ايمان آورد و به بعضي ديگر ايمان نياورد. همچنين اگر كسي ايمان آورد لكن عملش برابر با حجت عصر نيست و مطابق با آخرين دستور خدا نيست چنين عملي هم صالح نيست، براي اينكه مطابق با دين منسوخ عمل كردن كه آن عمل صالح نيست! اگر قبلاً مثلاً نماز به طرف بيتالمقدس خوانده ميشد الآن كسي به طرف قدس نماز بخواند اين عمل صالح نيست! عملي صالح است كه برابر با حجت عصر باشد چه اينكه ايماني مقبول است كه برابر با حجت عصر باشد.
آنگاه ذات اقدس الهي بعد از اينكه اين عناوين چهارگانه را شمردند; يعني فرمودند: ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّائِبونَ وَالنَّصَاري﴾، آنگاه جمع بندي ميكند بدون اينكه كلمهٴ واو را ذكر بكند و بفرمايد: «وَ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ»، اينجا جاي كلمهٴ واو نيست لذا كلمهٴ واو ذكر نشده است; فرمود مؤمنين، يهوديها، صابئين، نصاري و خلاصه ﴿مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾، نفرمود: «وَ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ» كه اين «مَنْ آمَنَ بِاللّهِ» در مقابل آنها قرار بگيرد تا اينكه گفته بشود كه اينها مؤمنين واقعياند و آنها كه در اول واقع شده است مؤمنين ظاهرياند و مانند آن. فرمود هر كسي هر نامي دارد و هر ملّيّت و مذهبي دارد معيار نجات از عذاب و خوف خدا در قيامت اين سه اصل است بايد مؤمن به خدا باشد مؤمن به پيغمبر باشد و عمل صالح بكند.
دربارهٴ نبوت چه نبوت عامه و چه نبوت خاصه اينجا سخني به ميان نيامده; ولي عمل صالح را ذكر كرده است; عملي را قرآن كريم صالح ميداند كه مطابق با ما «جاء به النبي» باشد با حجت عصر هماهنگ باشد نه با دين شريعت منسوخ. اگر با منهاج منسوخ و شريعت منسوخ هماهنگ بود ولي با شريعت ناسخ و منهاج ناسخ موافق نبود اينكه عمل صالح نيست. ﴿هَادُوا﴾ يهوديهاي عصر خود، مسيحيهاي عصر خودو صابئين عصر خود اهل بهشتاند; اما در عصر قرآن كريم فقط مؤمنين به قرآن و عاملين به قرآن اهل نجاتاند چون معيار نجات سه اصل است: ايمان به خدا (يك)، ايمان به قيامت (دو) و عمل صالح. عملي را قرآن صالح ميداند كه برابر با حجت آن عصر باشد پس بايد به حجت آن عصر كه پيغمبر آن عصر است مؤمن باشد و نه تنها ايمان داشته باشد بلكه عمل خود را برابر دستور حجت عصر انجام بدهد. اگر در عهد موساي كليم كسي اين سه اصل را داشت اهل نجات است در عهد عيساي مسيح(سلام الله عليه) واجد اين اصول سهگانه بود اهل نجات است، صابئان كه گفتند پيروان يحياي زاهد(سلام الله عليه)اند يا پيروان نوحاند و مانند آن، اينها هم بشرح أيضاً اما آن صابئيني كه در برخي از تواريخ آمده و منظور ستاره پرستاند و مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) در تفسير تبيان ميفرمايد صابئون عباد كواكباند و در نزد ما از اينها جزيه گرفته نميشود ولي نزد علماي سنّت از اينها جزيه گرفته ميشود،[6] اين سخن ظاهراً ناصواب است براي اينكه صابئي اگر به معناي ستاره پرست باشد مشرك است و خداوند اسامي كساني را در اين آيه نقل كرده است كه اينها موحدند آنجا كه سخن از مشركين است مشركين را جداگانه ذكر ميكند; مثل اينكه درسورهٴ مباركهٴ «حج» شش قوم را كنار هم ذكر كرد فرمود خداوند احكام اينها اعمال اينها داوري بين اينها را به قيامت موكول كرده است; آيه هفدهسورهٴ مباركهٴ «حج» اين است: ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا﴾ (دو گروه) ﴿وَالصَّابِئِينَ﴾ (گروه سوم) ﴿وَالنَّصَاري﴾ (گروه چهارم) ﴿وَالْمَجُوسَ﴾ (گروه پنجم) ﴿وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا﴾ (گروه ششم) ﴿إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ﴾ كه به اينها وعدهٴ بهشت يا نجات از خوف و حزن نداد، بلكه فرمود به حساب همه اينها در قيامت رسيدگي ميشود و آنجا خواهند گفت كه ﴿وَامْتَازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾.[7]
بين اين شش فرقه داوري و حكومت و قضا به قيامت موكول شده است; اما در اين آيه محل بحث درسورهٴ «مائده» كه دارد وعدهٴ نجات ميدهد ميفرمايد: هر كس واجد اين سه اصل بود اهل نجات است ايمان به خدا، ايمان به قيامت و عمل صالح; عمل صالح آن است كه انسان كارهاي خود را برابر با حجت عصر تطبيق بكند در هر عصري حجت خاص آن عصر مطرح است; در عصر موساي كليم حجت مردم تورات است در عصر عيساي مسيح حجت مردم انجيل غير محرَّف است و در عصر رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حجت مردم قرآن كريم است.
منظور از عمل صالح در نظر ابتدايي بعد از تدبّر معلوم ميشود كه عملي است كه مطابق با حجت آن عصر باشد اگر كسي نوزده روز روزه گرفت در ماه مبارك رمضان يا غير ماه مبارك رمضان روزه گرفت يا در ماه مبارك رمضان روزه نگرفت، آيا اين عمل صالح است؟ اينچنين نيست عملي صالح است كه مطابق با حجت عصر باشد عمل منسوخ كه صالح نيست عملي كه منسوخ نشده البته صالح است، چون مشتركات بين اين قرآن و تورات و انجيل كم نيست.
تبيين حجيت داشتن عمل صالح
دربارهٴ ايمان گذشته از اينكه ما ايمان داريم به تورات و انجيل، ايمان به قرآن هم داريم كه ﴿لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾.[8] اين ﴿لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾ كه درسورهٴ مباركهٴ «بقره» است يعني ما به جميع «ما جاء به الوحي» ايمان داريم; هم به تورات، هم به انجيل، هم به صُحف انبياي گذشته(عليهم السلام) و هم به قرآن كريم و هيچ كدام از اينها را هم انكار نميكنيم; اما عملي را قرآن كريم صالح ميداند كه مطابق با حجت عصر باشد، عمل منهاجِ منسوخ و شريعت منسوخه را كه قرآن صالح نميداند. اگر كسي بگويد كه من در غير ماه مبارك رمضان روزه ميگيرم آن هم كمتر از يك ماه يا در ماه مبارك رمضان روزه ميگيرم آن هم نوزده روز يا كمتر، اين عمل را صالح نميدانند، عملي را صالح ميدانند كه برابر با حجت آن عصر باشد قهراً مسئلهٴ نبوّتِ خاصه هم مطرح است. عمل هم بايد بايد عبادت باشد و بايد قصد تقرب بكند نه بدعت. اگر كسي به فكر خودش عمل ميكند ميشود مبتدع; اما كسي كه به تابعيت وحي عمل ميكند ميشود مؤمن.
[بعضي از اعمال صالح] هم جزء مشتركات است; مثل اينكه دروغ بد است، خيانت بد است، ظلم بد است، عدل خوب است، امانت خوب است و صدق خوب است كه اينها جزء مشتركات است و عقل هم از منابع حكم فقهي است و چيزي را كه عقل مبرهن اثبات ميكند آن را شرع تعيين ميكند براي اينكه منبع حكم فقهي همانطوري كه قرآن است و سنّت معصومين(عليهم السلام) عقل و اجماع هم هست پس عقل يكي از منابع قوي و غني حكم خداست اگر عقل به يك مطلب پي برده است حجّت خداست و خدا انسان را عقاب ميكند كه من گاهي به وسيله نقل مطلبي را به تو ميفهمانم گاهي به وسيله عقل به هر تقدير اين آيه نميخواهد بگويد كه در عصر حاضر هم يهوديها هم اهل بهشتا ند مسيحيها هم اهل بهشتاند صابئين هم اهل بهشتاند موحدين هم اهل بهشتاند مسلمين هم اهل بهشتاند بلكه ميگويد كسي كه عملش صالح باشد عملي را قرآن صالح ميداند كه برابر با دين منسوخ نباشد برابر با آن منهاج ناسخ باشد.
درسورهٴ مباركهٴ «بقره» آيه 62 هم همين مضمون را داشت كه اين بود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالنَّصَارَي وَالصَّابِينَ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلَهم أجْرُهُم عِنْدَ ربِّهِم وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ كه ديگر با واو عطف نكرد و نفرمود كه مؤمنين و يهوديها و نصاري و صابئين و كساني كه به خدا و قيامت ايمان دارند عمل صالح ميكنند! در پايان بعد از ذكر اين ملل چهارگانه جمع بندي كرد فرمود معيار نجات سه اصل است: ايمان به خدا، اعتقاد به قيامت و عمل صالح. عملي از نظر قرآن كريم صالح است كه مطابق با وحي و حجت آن عصر باشد، پس بايد به پيغمبر آن عصر و كتاب آن عصر و دين آن عصر ايمان بياورد (يك) و عملش را بر هم آن منطبق كند (دو).
﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾[9] چيز جامع و مجملي است و اين تفصيل آن است; يعني تنها ايمان هم كافي نيست عمل صالح هم دخيل است درسورهٴ مباركهٴ «انعام» فرمود روزي فرا ميرسد كه كسي كه ايمان نياورده يا ايمان آورد ولي برابر ايمان عمل نكرد، در قيامت آن روزي كه نفسي كه ايمان نياورده يا ايمان آورد و كار خيري انجام نداد سودي نميبرد; آيه 158سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين است: ﴿يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ لَا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِن قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْراً﴾; يعني روزي فرا ميرسد كه اگر كسي آن روز بخواهد ايمان بياورد به حال او نافع نيست، اگر قبلاً ايمان نياورد يا قبلاً ايمان آورد ولي عمل صالح انجام نداد، چنين كسي در آن روزي كه آيات الهي ظهور ميكند مثلاً نشئه برزخ سودي نميبرد: ﴿يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ لَا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمَانُهَا﴾; آن روز اگر بخواهد ايمان بياورد اين ايمان به حال او نافع نيست كه ﴿لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِن قَبْلُ﴾; قبلاً ايمان نياورد (اين يك)، ﴿أَوْ كَسَبَتْ﴾ كه اين ﴿كَسَبَتْ﴾ عطف است بر ﴿تَكُن﴾; يعني عطف است بر منفي كه حرف نفي روي آن درميآيد، ﴿أَوْ كَسَبَتْ﴾ يعني «ما كسبت في ايمانها خيرا» يعني «آمنت»; اما «وَ مَا كَسَبَتْ»; ايمان آورد ولي عمل صالح نكرد: ﴿يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ﴾ كه ﴿ لَا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمَانُهَا﴾ كه ﴿ لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِن قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْراً﴾;[10] يعني ﴿لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ﴾ يا نه، «كانت آمنت» اما «و ما كسبت في ايمانها خيرا»; ايمان آورد ولي عمل صالح انجام نداد اين در قيامت بهرهاي ندارد.
معيار نجات آن است انسان برابر با وحي آن عصر كار بكند قهراً مسئله نبوت خاصه هم مطرح است و تطبيق عمل بر آن رهاورد نبوت خاصه هم مطرح خواهد بود. هر كسي در هر عصري تابع دين آن عصر بايد باشد، اگر كسي بگويد: ﴿لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَي شَيْءٍ﴾ يا كسي بگويد: ﴿لَيْسَتِ النَّصَارَي عَلَي شَيْءٍ﴾[11] يا كسي بگويد بر اساس ﴿وَلَنْ تَرْضَي عَنكَ الْيَهُودُ وَلاَ النَّصَارَي حَتَّي تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ﴾[12] اينها نيست، بلكه هر كسي در هر عصري، در هر كشوري و در هر دورهاي داراي اين سه اصل باشد اهل نجات است، ملّيّتها دخيل نيست، نام و نشانها دخيل نيست، داعيهها اثر ندارد و مانند آن. آنها اگر اعتقاد به خدا و قيامت داشته باشند بهره ميبرند و اگر اعتقاد به خدا و قيامت نداشته باشند بهرههاي دنيايي ميبرند; اما بهرههاي آخرت نميبرند كه وارد بهشت بشوند و بهشت مخصوص كساني است كه گذشته از حُسن فعلي داراي حُسن فاعلي هم باشند; يعني معتقد به خدا و قيامت باشند كه آنها البته اعمالشان را خدا هدر نميدهد و آثار خير در دنيا را به آنها ميدهد: ﴿نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِيهَا وَهُمْ فِيهَا لاَ يُبْخَسُونَ﴾[13] اعمال دنيايي آثار دنيايي و بركات دنيايي به آنها ميدهد.
آن مطلب مهمي كه ما داريم اين است كه آيا در عصر خود ما هم آنها اهل نجاتاند يا نه؟ اين مطلب مهم را شما ميبينيد كه در تفسير كشاف و در تفسير فخر رازي كمتر مطرح كردهاند; اما تمام تلاش و كوشش فخر رازي در اين قسمت از تفسيرسورهٴ «مائده» نه درسورهٴ «بقره» اين است كه اين نكات ادبي را حل كند كه چرا صابئون گفته شده و صابئين گفته نشده درسورهٴ مباركهٴ «بقره» منصوب است اينجا مرفوع است درسورهٴ «بقره» آيه 62 اين است كه ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالنَّصَاري وَالصَّابِئِينَ﴾ كه منصوب است و موخّر از نصاري است در اينجا مقدم بر نصاري است و مرفوع هم هست كه فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئُونَ وَالنَّصَارَي﴾، چرا اينجا مرفوع است و آنجا منصوب؟ وجوه فراواني است از زمخشري گرفته تا ديگران كه آيا اين عطف بر محل است يا عطف بر محل نيست؟ آيا مبتداست يا اينكه عطف است بر محل اسم ﴿إِنَّ﴾.
خودشان را به زحمت انداختند و گفتند اگر عطف است بر محل اسم ﴿إِنَّ﴾ قبل از آمدن خبر كه عطف بر محلّ، آن هم به اين صورت كه جايز نيست! ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ آن ﴿الَّذِينَ﴾ محلاً منصوب است و ﴿وَالَّذِينَ هَادُوا﴾ اين ﴿الَّذِينَ﴾ محلاً منصوب است و اينكه محلاً منصوب است چون مبنياند از اين جهتاند وگرنه محلّ اينها در حقيقت مرفوع است، چون مبتدا بودند و الآن چون اسم ﴿إِنَّ﴾ هستند منصوباند اين صابئون را عطف كردند بر محلّ واقعي اين ﴿الَّذِينَ﴾ چون اينها مبتدا و خبر بودند و بعد اسم و خبر قرار گرفتند چون به لحاظ اينكه اين ﴿الَّذِينَ﴾ها مبتدا هستند و مرفوعاند اين صابئون عطف است بر آنها به زحمت افتادند; اما تقديم و تأخير اينها چون صابئين ظاهراً از پيروان حضرت يحيي هستند و اين مقدمهاي است براي وجود مبارك حضرت عيسي و كتاب جدايي هم ندارند; اما از اينكه مستقل ذكر شدند بايد منظور از اين صابئين يا پيروان حضرت نوح باشند يا پيروان انبياي ديگر، چون اگر تابع حضرت يحيي باشند، خودِ حضرت يحيي به حضرت عيسي ايمان آورد مگر اينكه براي حضرت يحيي يك كتاب جداگانهاي قائل بشوند.
اگر در همين زمان هم باشند بالأخره مؤمناند و اينها كه ديگر اينچنين نيستند كه مخلَّد در نار باشند، اينها با مشركين فرق ميكنند و اجر دارند; اما نه اينكه بدون جهنم اجر داشته باشند مثل مسلمان فاسق اينها در اثر اينكه به اصل خدا معتقدند، به قيامت معتقدند، به نبوت عامه معتقدند و به نبوت خاصه خودشان معتقدند برابر اين عقايد البته اجر دارند آن اعمال صالح مشترك بين ملل و اديان را كه دارند يعني بين منهاجها و شريعتها آن هم اجر دارند. ميماند آن كفري كه به نبوت خاصه دارند يا آن اعمالي را كه برابر با قرآن كه آخرين پيام خداست انجام نميدهند، از آن جهت معذّباند. اگر بر طبق دين خودشان است كه فرمود: ﴿مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ يَتْلُونَ آيَاتِ اللّهِ﴾[14] بعد وقتي وحي خدا بر آنها ثابت شده است كه قرآن وحي خداست اگر باز هم ايمان نميآورند كه قرآن از آنها حمايت نميكند قرآن از كسي تجليل ميكند كه نسبت به دين خودشان ﴿يَتْلُونَ آيَاتِ اللّهِ﴾ باشد و نسبت به قرآن هم وقتي آيات الهي بر آنها عرضه بشود ﴿تَرَي أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾[15] باشد حرف آنها را قرآن اينچنين نقل ميكند. قرآن از بيتعصّبيِ اينگونه از اهل كتاب تمجيد ميكند و ميگويد اينها كسانياند كه آيات تورات را كه ميپذيرند و آيات قرآن كريم را هم وقتي بر آنها عرضه بشود اشك شوق از چشمشان جاري ميشود ميگفتند ما بيصبرانه منتظر چنين كتابي بوديم: ﴿تَرَي أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾[16] قرآن از اينها ستايش ميكند نه از آنهايي كه بعد از روشن شدن آيات الهي و قرآن كريم باز ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾[17] هستند و اصرارشان اين است كه ﴿لَن يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ كَانَ هُودَاً أَوْ نَصَارَي﴾.[18]
بنابراين اگر كسي عملش مطابق با حجت عصر باشد ميشود صالح و چنين كسي خوفي ندارد و حزني هم ندارد و اين ﴿فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾[19] مشابهش را قبلاً ملاحظه فرموديد خوف نسبت به آينده است و حزن نسبت به گذشته و اينها در آن روز نه غمگيناند و نه خائف; خائف نيستند چون وعدهٴ الهي شامل حال اينها شده و ميشود غمگين نيستند چون چيزي را از دست ندادند انسان اگر به چيزي علاقهمند بود و او را از كفش گرفتند غمگين است و اگر به چيزي دل نبسته بود او را از كف داد كه غمگين نيست.
نداشتن خوف و حزن از سوي اولياي الهي
سرّ اينكه اولياي الهي خوف و حزن ندارند همين است; آنچه را كه از دست دادني است مورد علاقه اينها نيست و آنچه مورد علاقهٴ اينهاست از دست دادني نيست لذا منزّه از خوف و مبرّاي از حزناند و روزي كه همه ميترسند اين اولياي الهي از ترس مصوناند. از حزن و اندوه آن روز به عنوان فزع اكبر ياد شده است; ولي يك عده هستند كه ﴿لاَ يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الأكْبَرُ﴾;[20] در طليعهٴسورهٴ مباركهٴ «حج» وضع قيامت را كه تشريح ميكند ميفرمايد: ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ﴾; جريان قيامت عالَم تكاني است نه سخن از زمين لرزه يا آ سمان لرزه اصلاً عالم لرزه است كه كل جهان عوض ميشود; اولسورهٴ «حج» دارد: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ ٭ يَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَتَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا وَتَرَي النَّاسَ سُكَارَي وَمَاهُم بِسُكَارَي وَلكِنَّ عَذَابَ اللَّهِ شَدِيدٌ﴾.[21] در چنين روزي يك عده هستند كه ﴿فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُون﴾.
در چنين روزي است كه درسورهٴ مباركهٴ «انبياء» آيه 102 و 103 ميفرمايد: ﴿لاَ يَسْمَعُونَ حَسِيسَهَا وَهُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنفُسُهُمْ خَالِدُونَ﴾ آخرسورهٴ «انبياء» يك صفحه قبل از اين، اولسورهٴ «حج» است كه ﴿لاَ يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الأكْبَرُ وَتَتَلَقَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ هذَا يَوْمُكُمُ الَّذِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ﴾; اين روز شماست، روزي كه همه در وحشتاند اولياي الهي مصوناند. سرّش آن است كه ديگران محبوبي دارند كه از كف داده يا ميدهند اينها چيزي كه از كف دادني است به عنوان محبوب اتّخاذ نكردند، بنابراين غمي ندارند. آنچه را كه مورد علاقهٴ اينهاست از دست اينها گرفته نميشود و آنچه كه از دست دادني است مورد علاقهٴ اينها نيست. آنها با خدايي كه ﴿وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾[22] است عهد بستند لذا با او هستند، آن چيزي كه ﴿مَا عِنْدَكُمْ يَنْفَد﴾[23] است به او دل نبستند و چنين گروهي راحتاند.
اگر كسي يهودي هم باشد و اگر ﴿وَمِنْهُم مَنْ إِن تَأْمَنْهُ بِدِينَارٍ لاَ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلاّ مَا دُمْتَ عَلَيْهِ قَائِمَاً﴾[24] هم باشد بعد بگوييم كه ﴿فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾؟! اينكه نيست، يا برابر وحي الهي و قرآن الهي كه حجت خداست انقياد نداشته باشد بعد هم بگوييم كه ﴿فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾; اين ﴿فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ از اوصافي است كه خداوند براي اولياي خود در قرآن ذكر كرده است، اين را كه نميشود بر اهل كتاب در عصر حاضر منطبق كرد البته يهوديهاي عصر موساي كليم مسيحيهاي عصر عيساي مسيح و صابئان عصر نوح(سلام الله عليهم اجمعين) برابر با وحي خودشان عمل ميكردند و ﴿فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ بودند.
«و الحمد لله رب العالمين»