74/02/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 67
﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي القَوْمَ الكَافِرِينَ﴾ (۶۷)
خلاصه مباحث گذشته
خلاصه بحث در اين آيه كريمه اين شد كه اين تجليلي كه ذات اقدس الهي از پيغمبر ميكند با اين نام و او را مأمور ميكند كه آنچه را كه خدا به سوي او نازل كرده است ابلاغ كند، اين مجموع دين نيست وگرنه بايد در اول بعثت نازل ميشد در حالي كه اين آيه در اواخر بعثت نازل شده است و اگر هم منظور از اين ﴿ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ﴾ مجموع دين باشد لازمهاش اتحاد شرط و جزا و مقدم و تالي است، زيرا اگر بفرمايد تو مجموع دين را تبليغ نكني رسالت خدا را تبليغ نكردي، رسالت خدا همان مجموع دين است; اگر مجموع دين را به خدا نرساندي رسالت خود را ايفا نكردي، تبليغ مجموع دين همان رسالت و ديگر چيز ديگري كه نيست.
تبيين مجموع دين نبودن آيهٴ شريفه
پس اين ﴿بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ﴾ مجموع دين نيست و بايد بعضي از اجزاي دين باشد (اين يك نتيجه). آن بعض هم جزء فروع دين نيست، براي اينكه فروع دين در قرآن فراوان است و اين قدر هم دشمنزا نيست; مسئلهٴ نماز، مسئلهٴ زكات، مسئلهٴ روزه، مسئلهٴ حج و مانند آن بسياري از فروع قرآن است كه در قرآن كريم آمده و آنچه كه حساسيت را به همراه داشته باشد و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) از تبليغ آن احساس هراس كند، اين فروع دين نيست (اين دو معنا).
سوم اينكه اكنون كه به اصول دين برميگردد ناظر به اصل توحيد نيست، براي اينكه اصل توحيد را مكرّر چه در سورههاي مكي و چه در سورههاي مدني ذات اقدس الهي دستور داد به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) او هم ابلاغ كرد راجع به نبوت عامه و احكام رسالت و اينها هم نيست، براي اينكه در طول اين مدت احكامي كه مربوط به نبوت و رسالت است احكامي كه مربوط به معجزه و تَحدّيِ اِعجازهاست همه اينها نازل شده است و هيچ حساسيتي را به همراه نداشت. ناظر به جريان اهل هم كتاب نيست، براي اينكه مسائل مربوط به مسيحيها و مسائل مربوط به يهوديها در آيات سور مدني كم نبود و نيست و همه آنها را ذات اقدس الهي نازل كرد و پيغمبر هم ابلاغ كرد.
دربارهٴ منافقين هم نيست، آياتي كه نفاق را مرض بداند، منافق را نكوهش كند و بفرمايد: ﴿في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضًا﴾[1] اينها هم نيست، براي اينكه در آيات سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه در اوايل هجرت نازل شد جريان منافقان مبسوطاً بحث شد و ذات اقدس الهي نازل كرد و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم او را ابلاغ كرد و بدون حساسيت و هراس بود، چون منافقين در عين حال كه آيات نفاق را ميشنيدند كه خدا ميفرمود: ﴿في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾ يا ﴿إِنَّ الْمُنافِقينَ فِي الدَّرْكِ اْلأَسْفَلِ مِنَ النّارِ﴾[2] كه در سورهٴ «نساء» بود هيچ بهانهاي نداشتند و ميگفتند ما كه منافق نيستيم، چون ﴿وَ إِذا لَقُوا الَّذينَ آمَنُوا قالُوا آمَنّا﴾.[3]
دلائل عدم هراس پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در ابعاد گوناگون
ميماند بعضي از اموري كه مربوط به مسائل اصلي اسلام است و گفتن او هراس دارد و اين هراس هم بر شخص پيغمبر نيست و هراس بر دين است اولاً پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) اهل هراس بر شخص خود نبود چه اينكه در نوبت قبل گذشت; يعني محاصره اقتصادي كردند و آياتي در اين زمينه نازل شد و پيغمبر هم تحمل كرده بود و مشكلي نداشت، محاصرهٴ اجتماعي و سياسي كردند و او را در انزواي سياسي قرار دادند و ﴿إِنّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئينَ﴾[4] و مانند آن نازل شد و حضرت همهٴ اينها را تحمل كرد. مسئله دسيسههاي نظامي و جنگهاي تحميلي بيش از هفتاد جنگ را بر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) تحميل كردند او هم تحمل كرد و اصلاً اهل هراس نبود و در سورهٴ مباركهٴ «نساء» گذشت كه خداوند فرمود تو موظفي مقاتله كني ﴿لا تُكَلَّفُ إِلاّ نَفْسَكَ و حَرِّضِ الْمُؤْمِنينَ﴾;[5] اگر هيچ كس ترا ياري نكرده است و تو تنها ماندهاي بايد اين تكليفت را ايفا كني و از نظر شجاعت هم طوري بود كه وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) با همهٴ مقامات رزمياش ميفرمود: «كنا اذ احمرَّ البأسُ اتّقَيْنا برسولِ الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم)»;[6] يعني ما در جبههٴ جنگ هر وقت نائرهٴ جنگ مشتعل ميشد به پيغمبر پناه ميبرديم و همين كه به حضور پيغمبر ميآمديم احساس اَمن ميكرديم مثل اينكه به سنگر رفتيم، يك چنين حالتي را پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) داشت.
بنابراين او اصلاً آن وقتي كه تنها بود اهل ترس نبود، الآن هم كه اواخر عمر شريفش است و و اواخر بعثت اوست همهٴ اين دشمنهاي به ظاهر مسلح را خلع سلاح كردند و جريان ﴿إِذا جاءَ نَصْرُ اللّهِ و الْفَتْحُ ٭ و رَأَيْتَ النّاسَ يَدْخُلُونَ في دينِ اللّهِ﴾[7] حاكم بود، چون بعد از جريان فتح مكه بود و همهٴ اين صناديدِ قريش خلع سلاح شد. پس آن روزي كه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) تنها بود و جنگ را بر او تحميل ميكردند او ترس نداشت، الآن كه همهٴ دشمنان خلع سلاح شدند. از اين آيه برميآيد كه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ترسي داشت و تعلل ميكرد و تأخير ميانداخت و منتظر يك فرصت مناسبي بود، آيه نازل شد كه ديگر وقت ميگذرد چون پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) عمر طولاني نداشتند و اواخر عمر حضرت بود و يك چند ماهي و حداكثر دو ماهي زنده بودند و فرصتي كه بتواند اين پيام رسمي را ابلاغ كند غير از جريان حجةالوداع ديگر فرصتي نبود تا به همه مردم ابلاغ كند.
اهميت ولايت و رهبري به عنوان اصل دين
اين زمينه نشان ميدهد كه پس مجموع دين نبود بعضي از امور دين بود و آن بعض هم به قدري مهم است كه اگر پيغمبر او را ابلاغ نكند مثل آن است كه اصل دين را ابلاغ نكرده است (اين يك)، و اينكه آن بعض خصوصيتي دارد كه حساسيتآفرين است كه دشمنها در كمين او هستند اين دو)، آن بعضي از مسائل ديني كه اگر آن نباشد اصل دين نيست و اگر آن باشد حساسيتبرانگيز است جز ولايت و رهبري چيز ديگري نخواهد بود. اين تحليل درون خود آيه است و اگر مربوط به يهوديها بود كه جريان يهوديها را كه بدتر از اينها را قرآن كريم چندين سال قبل گفته است; از ﴿كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ﴾[8] گرفته تا ﴿ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ و الْمَسْكَنَةُ﴾[9] يا ﴿غُلَّتْ أَيْديهِمْ﴾[10] و امثال ذلك.
از اينجا معلوم ميشود كه آن بعض احكامي را كه خداوند به پيغمبرش فرمود اگر ابلاغ نكني مثل اينكه اصل دين را ابلاغ نكردي و اين دو خصيصه را دارد، مسئله ولايت و رهبري است، زيرا منافق از آيات نازل شده دربارهٴ نكوهش و مذمت منافقين وسيلهاي در دست نداشت، هر چه آيات عليه منافقين نازل ميشد منافق ناچار بود تحمل بكند چون وسيلهاي براي سوء استفاده نداشت; اما وقتي جريان ولايت و رهبري مطرح بشود افراد ساده لوح را ممكن است شكار بكند و بگويد كه اين پيغمبر و كسي كه داعيهٴ پيغمبري داشت ـ معاذاللهـ مدتي خودش حكومت كرد بر گردهٴ شما سوار شد و الآن هم كه هنگام رفتن اوست اين حكومت را به دامادش داد افرادي كه حديث العهد بالاسلاماند نه آن تحليلهاي عميق را دارند نه هنوز دين در جان اينها ريشه دوانده و به حالت ملكه شده ممكن است فريب بخورند و مرتد بشوند و اين ترس يك ترس ممدوح است. نشانهاش آن است كه خود ذات اقدس الهي بعضي از كارها را نميكند از ترس نه اينكه كسي بتواند بر خدا حاكم باشد! خدا كه ترسي ندارد كسي كه قدير محض است ترس دربارهٴ دين است خداوند بعضي از كارها را نميكند براي اينكه دينش آسيب نبيند.
رحمتهاي خاصه الهي در رسالت، نبوت، ولايت امامت و صلافت
در سورهٴ مباركهٴ «زخرف» اينچنين فرمود: ﴿وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلي رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظيمٍ﴾; منكرين وحي و سران حجاز ميگفتند كه اگر اين قرآن وحي است و كلام خداست و آوردندهٴ آن پيغمبر است يكي از سرمايهداران مكه و طائف يا يكي از سرمايهداران مكه و مدينه بايد پيغمبر بشود يك چنين توهمي داشتند چون معيار ارزشي آنها همان ثروت بود آن گاه خداوند فرمود: ﴿أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ﴾; نبوت، ولايت، امامت، خلافت، رسالت اينها رحمتهاي خاصه است مگر تقسيم رحمتهاي خاصه به دست آنهاست كه آنها بگويند كسي ميتواند پيغمبر باشد كه يا سرمايهدار مكه باشد يا سرمايهدار مدينه ﴿نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا﴾ ما روزيهاي دنيا را به دست آنها نداديم خودمان تقسيم كرديم چه رسد به ارزاق معنوي و كرامتهاي الهي.
﴿وَرَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا سُخْرِيًّا و رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ﴾، آنگاه فرمود: ﴿وَلَوْ لا أَنْ يَكُونَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ يَكْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفًا مِنْ فِضَّةٍ و مَعارِجَ عَلَيْها يَظْهَرُون ٭ و لِبُيُوتِهِمْ أَبْوابًا و سُرُرًا عَلَيْها يَتَّكِؤُنَ ٭ و زُخْرُفًا و إِنْ كُلُّ ذلِكَ لَمّا مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا و اْلآخِرَةُ عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُتَّقينَ﴾;[11] فرمود: ما از ترس اينكه مبادا مردم همه كافر بشوند و دين را از دست بدهند به كافران آن قدر ميدان نميدهيم و اگر اين ترس نبود ما به كافر اين قدر سرمايه ميداديم كه او به جاي تير آهن يا تير چوبي سقفش را با نقره درست بكند و نردباني هم از طلا و نقره درست كند كه با اين نردبان رفت و آمد بكند درهاي گرانبهايي از طلا و نقره به اينها ميداديم و همه اينها متاع حيات دنياست و آخرت نزد خداست و از اينها عزيزتر است اگر اين ترس نبود ما كافر را آن قدر ميداديم كه هرگز او احساس حاجت نكند و هرگز به ياد ما نباشد او را سرگرم نعمت ميكرديم و ميگرفتيم; اما ميترسيم اگر به كافران اين قدر مال بدهيم خيليها به طمع مال دست از دين بردارند.
اين ترس كه به خاطر دين است ترس معقولي است خداوند خودش فرمود: ﴿نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا﴾ و بعد فرمود: ﴿وَلَوْ لا أَنْ يَكُونَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ يَكْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفًا مِنْ فِضَّةٍ﴾ آن وقت همهٴ اينها كافر ميشدند و ما براي اينكه اين خطر پيش نيايد گفتيم: ﴿سَواءً لِلسّائِلينَ﴾;[12] هر كس كسب كرد بهره ميبرد و مانند آن چه مؤمن و چه غير مؤمن.
بيان ترس محمود و ممدوح
دربارهٴ پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) اگر خشيتي است خشيت بر دين است و ممدوح هم است. جريان زيد كه در سوره «احزاب» آمده است كه ﴿تَخْشَي النّاسَ و اللّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ﴾[13] دربارهٴ دين است كه مبادا مردم از دين برگردند اگر تو همسر فرزندخوانده را براي خود عقد كني و براي اينكه سنّتشكني كني آنها اعتراض ديني ميكنند دست از دين برميدارند نه اينكه ﴿تَخْشَي النّاسَ﴾ كه مثلاً به تو آسيب ميرسانند. ﴿تَخْشَي﴾ قرينهٴ مشاكله است وگرنه در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» فرمود: ﴿الَّذينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللّهِ و يَخْشَوْنَهُ ولا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلاَّ اللّهَ﴾;[14] اينها در خشيت موحدند كه در همان سورهٴ «احزاب» فرمود اينها در خشيت موحدند كه اين به قرينه مشاكله است و در حقيقت خوف است نه خشيت. فرمود: ميترسي كه مردم نقد ديني داشته باشند نه اينكه ميترسي مردم به تو آسيب برسانند! آن روزي كه مردم ميخواستند آسيب برسانند كه همه فرار كرده بودند و او در جبهه بود كه ترسي براي او نبود خداوند انبياء را عموماً وجود مبارك پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را خصوصاً به عظمت خشيت توحيدي ميستايد كه ﴿وَ يَخْشَوْنَهُ ولا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلاَّ اللّهَ﴾.
اگر در جريان همسر زيد است كه خداوند دستور داد كه با او ازدواج كند، فرمود ما اگر ميگفتيم همسر پسرخوانده اشكالي ندارد اين حكم با قول عمل نميشد; بعضي از امور است كه تا خود پيغمبر عمل نكند تا كسي كه زعيم مسلمين است عمل نكند سنتشكني نميشود. آن روز اينها دَعي يعني فرزندخوانده را فرزند ميدانستند و ازدواج با همسر او را هم ازدواج با عروس ميدانستند كه ميگفتند محرَّم است. قرآن فرمود: ﴿ادْعُوهُمْ ِلآبائِهِمْ﴾;[15] فرزندخوانده فرزند نيست و همسر فرزندخوانده هم مثل زنهاي ديگر بيگانه است اگر شوهر او، او را طلاق داد ازدواجش براي شما حلال است اينكار با گفتن حل نميشد اين سنتشكني ميخواهد فرمود تو ميترسي كه آنها اعتراض ديني كنند; ولي خدا احق است كه از او هراسناك باشيد، اين حكم ديني را بگو، براي اينكه با اين كار سنت باطل جاهلي شكسته ميشود.
در سورهٴ مباركهٴ «زخرف» كه به عنوان شاهد ياد شد[16] خود خدا هم ميترسد خود خدا كه از كسي هراس ندارد! پس گاهي ترس، ترس محمود و ممدوح است چون براي حفظ دين است نه ترس براي خود شخص; اينجا هم وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) براي اينكه منافقين دسيسه نكنند و دوباره آن آتشهاي زير خاكستر را افروخته نكنند دوباره با مشركين حجاز توطئه نكنند و اين مسلمانهاي بسيط و «حديث العهد بالاسلام» را نشورانند و مرتد نكنند تعلل ميورزيد كه يك فرصت مناسبي پيش بيايد تا جريان ولايت حضرت امير (سلام الله عليه) را ابلاغ كند دستور رسيده است كه خيلي وقت نيست مهلت كم است الآن اگر ابلاغ نكردي فرصتي براي تبليغ نداري.
تبيين دو مطلب اساسي از تحليل آيهٴ شريفه
بنابراين دو مطلب اساسي كه از تحليل خود آيه به دست ميآيد اين است كه اين ﴿بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ﴾ مجموع دين نيست و بعضي از امور دين است (اين يك)، مربوط به فروع دين، حقوق دين، اخلاقيات دين نيست چون اينها را زياد خداوند نازل كرد در طي اين چند سال (اين دو)، اصول دين هم نظير توحيد و اسماي حسناي خدا هم نيست چون همه اينها را خداوند فرمود عليه شرك سخنها گفت كه تمام شد دربارهٴ اصل نبوت و رسالت عامه و رسالت و اينها نيست چون چندين سال اين آيات مطرح شد تحدّي شد و معجزه بيان شد اينها هم نيست. دربارهٴ نقد اهل كتاب هم نيست براي اينكه آيات فراواني در مذمت تحريف كنندهها و يهوديها و مسيحيها وارد شده اينها هم نيست يك چيزي بايد باشد كه خيلي مهم است و اگر او نباشد اصل دين ابلاغ نشده است و پيغمبر هم ترس دارد نكته دوم اين است كه پيغمبر ترس دارد ترس پيغمبر از مشركين نيست براي اينكه مسائل توحيد را مكرر ابلاغ كرده احتجاج كرده با آيات گفته بعد هم وارد مكه شدند كعبه را از بتها پيراستند و بتها را شكستند چون اين جريان بعد از فتح مكه است و يهوديان را هم كه با ﴿غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ﴾[17] و امثال ذلك منكوب كردند و يهودي متمكن هم از مدينه فراري شد يهوديان خيبر هم كه تسليم شدند، پس قدرتي در حجاز نبود هيچ چيزي مايه ترس پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نبود آن وقتي كه او تنها بود و بيچيز و الآن كه همه چيز دارد. بايد يك چيزي باشد كه دين در خطر باشد و آن نيست مگر مسئله ولايت به اين صورتي كه در حضور 120 هزار نفر علني كند كه نبود.
مرجع دين بودن حديث ثقلين
بنابراين آن گفتنها اثر نداشت و هر گونه حديثي كه باشد مثل حديث ثقلين مربوط به ولايت حضرت امير نيست اصل كلي است آنها را به عنوان مرجع ديني قبول ميكردند مثل خود قرآن; حداكثر اين باشد كه حديث ثقلين را قبول بكنند عترت هم به عنوان مرجع فتواي ديني قبول بكنند مثل خود قرآن و ديگر بالاتر كه نيست; اما وليّ امر بودن، «مَن كنتُ مولاه فعلي مولاه»[18] بودن، ﴿النَّبِيُّ أَوْلي بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِم﴾[19] را اول گفتن و بعد فرمودند كه «من كنت مولاه فعلي مولاه» اين، مسئله دارد وگرنه مرجع فتوا و مرجع علم بودن مثل خود قرآن است و آنها از خود قرآن هراس ندارند و از اينكه اهلبيت هم عِدل قرآن باشند مشكلي ندارند كه مسئله علمي را حل كنند، آنها با علم كار ندارند بلكه آنها با حكومت كار دارند; اما وقتي در حضور بيش از صد هزار نفر همه را جمع بكند، رفتهها را بفرمايد برگرديد نيامدهها را دستور بدهد كه زود حضور به هم برسانيد بعد در نيمروز گرم زير آسمان سوزان بين مكه و مدينه در كنار غدير خم همه منتظرند ببينند اين چه امر مهمي است كه ميخواهد پيش بيايد؟ بعد آن خطبهٴ مفصل را بخواند و بعد بفرمايد: «الستُ اولي بكم مِن انفسكم قالوا بَلَي»،[20] بعد بفرمايد: «مَن كُنت مولاه فعليّ مولاه»[21] اينچنين كه مسئله را رياضي كند و دو دو تا چهار تا كند اين مشكل است و مسئله دارد و بايد اينها را بيان كند.
اين جريان بعد از اينكه آمد كم كم ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ﴾[22] نازل شده است و ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾[23] نازل شده است، آن ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾ هم كه نازل شده است در يك فضاي بسته نازل شده است كه چند نفري بودند و حضرت از آن سائل سؤال كرد كه چه كسي در مسجد چيزي به تو داد؟ اشاره كرد گفت عليبن ابيطالب (عليه السلام) در حال ركوع به من چيز داد;[24] اين غير از آن است كه انسان مقدمهچيني كند مسئله را مثل رياضي دو دو تا چهار تا كند و در حضور بيش از صد هزار نفر حل كند! آن آيه احياناً بعد از اين هم نازل شده است، چون آيهٴ ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ﴾ كه آيات اوليه سورهٴ مباركهٴ «مائده» است بعد از جريان ﴿بَلِّغْ ما أُنْزِلَ﴾ نازل شده; منتها در ترتيب جلو و دنبال هستند. همانطوري كه سور قرآني به ترتيب نزول آيات تنظيم نشد آيات برخي از سور هم به ترتيب نزول تنظيم نشد; آن ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ﴾ كه اوايل سورهٴ مباركهٴ «مائده» است بعد از اين ﴿بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ من ربّك﴾ است كه وسطهاي سورهٴ مباركهٴ «مائده» است.
وقتي در چنين فضايلي بفرمايد: «ألست اولي بكم من أنفسكم قالوا بلي»،[25] آن گاه ميفرمايد: «من كنت مولا فعلي مولاه»، اين مشكل دارد و ذات اقدس الهي هم فرمود: ﴿وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ﴾، نه اينكه تو را از آن جهت كه شخص هستي حفظ ميكند! در جريان «ليلةالمبيت» چنين آيهاي نازل نشد! فرمود تو موظفي وظيفهات را انجام بدهي و حركت كني ﴿وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ﴾[26] كه اين تقريباً بوي شهادت ميدهد اين آيه بوي خون ميدهد، آنجا هم وعده نداد كه شما را من حفظ ميكنم كه وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) به جاي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در «ليلةالمبيت» آرميدند و آمادهٴ شهادت بودند و خدا وعده نداد كه من شما را حفظ ميكنم و اينها هم آماده بودند براي شهادت.
دليل شجاعت حضرت علي(عليه السلام) از نگاه مرحوم كاشف الغطاء
مرحوم كاشفالغطاء (رضوان الله عليه) كه ميفرمايد عليبن ابيطالب (صلوات الله و سلامه عليه) اشجع از حسينبنعلي بود به همين استشهاد ميكند; ميگويد: حسينبنعلي شمشير دستش بود و عدهاي را كشت و بعد هم شهيد شد، اين سلحشورانه جنگ كردن يك مرحله است يكي اينكه آن علي ـ سلحشور تاريخ ـ چنان صاف در بستر بيارامد كه چهل نفر از چهل قبيله با چهل شمشير او را تكه تكه كنند و حرف نزند كه شبانه او را بكشند به اين خيال كه پيغمبر را كشتند و اگر پا ميشد و دفاع ميكرد كه ميفهميدند علي است و او اصلاً خوابيده كه مشخص نشود كيست، همين طور صاف آمادهٴ شمشير بود. [27]
بنابراين آيه يعني رسالت تو، دين تو، موقعيت تو را حفظ ميكند نه اينكه شخص تو را حفظ بكند، شخص تو در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» خوانديم كه خداوند چهار مطلب را فرمود و هر چهار مطلب را به خود اختصاص داد، بين دو مطلب اول و دو مطلب آخر جملهٴ معترضهاي را به عنوان واسطةالعِقد ذكر كرد كه به پيغمبر و به همه مردم بفهماند كه كار فقط به دست خداست و از پيغمبر هيچ ساخته نيست: ﴿لَيْسَ لَكَ مِنَ اْلأَمْرِ شَيْءٌ﴾[28] كه اين را در وسط قرار داد، فرمود: تو اگر چيزي داري، اگر شفاعتت مقبول است چه اينكه هست، مجراي فيضي، صادر اوّلي، همه به بركت خداست و خدا هر دستوري كه داد تو اطاعت كن: ﴿لَيْسَ لَكَ مِنَ اْلأَمْرِ شَيْءٌ﴾; هيچ چيزي به دست تو نيست و او هم عبد محض بود و چون عبد محض بود مجراي فيض بود، الي ماشاء الله فرشته و غير فرشته از پيشگاه او مدد ميگيرد. بنابراين ذات اقدس الهي در «ليلةالمبيت» كسي را وعده نداد كه من شما را حفظ ميكنم.
جلوي مسخره و استهزاء را گرفتند، چون پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه از مسخره ترسي نداشت چون استهزاء به دين برميگردد دين را سبك ميكردند و بر فرض او را مسخره بكنند او كه اينها را تحمل ميكرد آن كه سنگ زدنها را تحمل ميكرد آن كه شكستن چهره و دندان را تحمل ميكرد اينها را هم تحمل ميكند. آنچه كه به دين برميگردد او بايد حفظ بكند، چون او خود را سنگر دين ميداند; يعني خود را بايد فداي دين كند و تا آنجا كه ممكن است بايد تلاش كند كه دين محفوظ باشد. ﴿يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ﴾ پيداست كه پيغمبر براي خودش نميترسيد، آن روزي كه تنها بود نميترسيد امروز كه همه خلع سلاح شدند از چه كسي بترسد؟ آن ابوسفيان بود كه گرچه «ما اسلم بل استسلم»[29] او هم خلع سلاح شد پيغمبر از چه كسي بترسد؟ اين يهوديها بودند كه فرار كردند كه اينها را از آن صيصيه; يعني از آن كاخ فرو كشاند: ﴿يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْديهِمْ و أَيْدِي الْمُؤْمِنينَ﴾[30] و بعد هم فرمود خدا كاري كرد كه نه دوست باور ميكرد نه دشمن: ﴿ما ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا و ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللّهِ﴾[31] نه شما فكر ميكرديد آنها فرار ميكنند و نه خودشان فكر ميكردند كه متواري ميشوند ما كاري كرديم كه نه دوست خيال ميكرد نه دشمن ﴿ما ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا و ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللّهِ﴾.
اين نشان ميدهد كه پيغمبر براي شخص خود نميترسيد، آن وقتي كه بايد بترسد نميترسيد الآن كه ترسي ندارد.
امانت بودن دين خدا
ظاهراً همهشان در نماز جماعت شركت ميكردند، رفتند مسجدي بسازند كه ريختند مسجد ضرار را خراب كردند! كار ظاهري از كل اينها گرفته شد و فرمود اينجا جاي زباله است و اينها كه ﴿إِرْصَاداً لِمَنْ حَارَبَ اللّهَ﴾[32] اينجا جاي زباله است و زبالهها را اينجا بريزيد، هر بهانهاي را از دست اينها گرفت و ديگر چيزي نداشتند كه انجام بدهند. فقط اين مانده كه اگر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در حضور آن جمعيت بفرمايد هر كسي من مولاي او هستم علي مولاي اوست، همينها ميگويند كه اينها قصد حكومت مادي داشتند ميخواستند بر گرده مردم سوار بشوند.
فرمود نه، اين ترس، ترس خوبي است و من هم اين ترس را دارم: ﴿وَلَوْ لا أَنْ يَكُونَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ يَكْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفًا مِنْ فِضَّةٍ﴾;[33] ترسي كه براي حفظ دين باشد يك ترس ممدوحي است; چرا ميگويند روحاني خلاف مروت نكند؟ براي اينكه عمل او مايهٴ انحرافِ يك عده است. اگر اين دين امانت خداست و انسان بايد اين امانت را حفظ بكند، كاري كه مايهٴ ارتداد مردم است انسان بايد از آن كار بترسد و بپرهيزد.
در جاي خود فرمود كه ﴿لا تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَراتٍ﴾[34] كه حسرت است و تأثّر است، تسليت داده و در جايش آن را فرموده; اما اينكه پيغمبر حكم خدا را نگويد براي اينكه مردم تحمل ندارند و از دين صرفنظر ميكنند، اين يك چيز خوبي است و خداوند هم صِحّه گذاشت و فرمود: ﴿ما هُوَ عَلَي الْغَيْبِ بِضَنينٍ﴾;[35] همهٴ اين مقدمات سدّ ثغور شد. فرمود: آنچه را كه از زبان مطهر پيغمبر به نام دين ميآيد حرف خداست آنچه بر قلب پيغمبر ميريزد به نام دين از زبانش بيرون ميريزد او چيزي را كتمان نميكند همه چيز را گفته است. ﴿لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ﴾;[36] تو بگو و غصه نخور كه غصه خوردن يك چيز خوبي است و انسان افسوس ميخورد كه چرا اين نور را و اين چراغ را اينها شكستند و از بين بردند؟
تبيين نهي ارشادي خداوند نسبت به پيامبر اسلام
اين نهي ارشادي است كه شما بيش از اين موظف نيستيد خودت را به زحمت بياندازي! «آتش كه را بسوزد»؟ تو چرا خودت را به زحمت بياندازي؟ تو كه ارحمالراحمين نيستي! ارحمالراحمين اينها را ميسوزاند، تو كه مظهر ﴿رَحْمَةٌ لِلْعالَمِين﴾[37] هستي. بنابراين هرگز پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) براي شخص خود نميترسيد اينها اگر هم يك ترسي داشتند يك ترس محمود و ممدوح است . براي دين است; مثل اينكه خود ذات اقدس الهي بعضي از كارها را انجام نميدهد براي حفظ دين.
از اينكه فرمود: ﴿وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرينَ﴾[38] معلوم ميشود كه كافراني بودند كه قصد مشئوم داشتند، قصد توطئه داشتند ميخواستند دين را منكوب كنند فرمود خدا نقشه اينها را نقش بر آب ميكند. اينكه فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرين﴾ ديگر فرصت نميدهد كه آنها اين كارها را انجام بدهند و تو را متهم كنند ـ معاذاللهـ كه مثلاً خواستي حكومت مادي كني يا مثلاً كار را به دامادت واگذار كردي; ولي خود حضرت امير (سلام الله عليه) همين حرف را در يك جامعهاي زد و آن حرف گرفت; فرمود خلافت را اوّلي گرفت و بازي كرد و آن اوّلي خودش گفت «اقيلوني لستُ بخيركم و عليٌّ فيكم»[39] بعد در حوزهٴ خَشناء گذاشت و آن دومي چند سال با او بازي كرد و بعد به يكي از آشنايان و همفكرانش سپرد. اين حرفي بود كه حضرت امير در خطبهٴ شقشقيه فرمود و تثبيت هم كرد.
بنابراين اگر خداي ناكرده انسان هراس داشته باشد كه مبادا بيگانه سخن تلخي عليه دين بزند و افراد ساده لوح را از دين جدا بكنند اين ترس، ترس محمود است اينها كه خيليهايشان ﴿يَدْخُلُونَ في دينِ اللّهِ أَفْواجًا﴾[40] فرصتِ تحقيق نداشتند و اكثريّ اينها حديثالعهد بودند بعد از فتح مكه و بسياري از همان كساني كه پشت سر پيغمبر نماز ميخواندند يك سوم اينها منافق بودند و در جريان جنگ احد بيش از سيصد نفر ماندند و نيامدند كه كل جمعيت هزار نفر بودند و آنها هم منافق بودند معاويه هم منافق است، چون «ما اسلموا و لكن استسلموا»[41] اينها دو مقطع تاريخي را پشت سر گذاشتند قبل از فتح مكه كافر مطلق بودند; يعني ابوسفيان و معاويه و امثال آنها بعد از فتح مكه هم منافق مطلق شدند و لحظهاي هم اسلام نياورند: «ما اسلموا و لكن استسلموا». منافقها هم البته بعضها دون بعضاند چه اينكه مؤمنين هم بعضهم فوق بعضاند.
اگر چنين چيزي بود كه رقم منافقين زياد بود و اينها هر روزه با حكومت ميساختند، زمان پيغمبر كارشكني ميكردند و زمان اوّلي كارشكني نميكردند، نشانهٴ نفوذ سياسي و دسيسههاي اينها بود. فرمود مگر نه اين است كه يك سوم اين مردم منافق بودند؟ مگر نه اين است كه اينها دست به هر كاري ميزدند حتي وقتي كه ديدند ترور حضرت ممكن نيست، فَتْك ممكن نيست و رماندن شتر ممكن نيست دست به ناموس زدند كه او را متهم كردند ـ معاذاللهـ كه ناموسش به بيعفتي مبتلا شده است كه آيات سورهٴ مباركهٴ «نور» نازل شده است. از اين رذلتر كه در تاريخ نيست; ولي اين كار را هم كردند. آيا هيچ رذلي ميآيد با ناموس پيغمبر اين طور تهمت بزند؟ اين است كه ﴿في الدَّرْكِ اْلأَسْفَلِ مِنَ النّارِ﴾.[42]
اينها هرچه دستشان برآمد كردند و ذات اقدس الهي در آيات سورهٴ مباركهٴ «نور» كاملاً از همسران پيغمبر حمايت كرد; زن پيغمبر ممكن است كافره باشد و اين ننگ نيست: ﴿ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ و امْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما﴾;[43] زن اگر كافر باشد كه ننگ نيست; اما اگر ناپاك باشد ننگ رسول است. اين ننگ را آنها خواستند به دامن رسالت ـ معاذاللهـ بچسبانند. چرا ساكت شديد؟ چرا دفاع نكرديد؟ منافق تا اينجا حاضر است. حضرت امير ميفرمايد اين منافقيني كه با پيغمبر نساختند چطور اوّلي كه روي كار آمد آب از آب نجنبيد و همه آرام شدند؟ آن كارشكنيها چه شد؟ يا بايد بگوييم كه همهٴ اينها يكجا مردند! اينكه نبود، يا بايد بگوييم كه همهٴ اينها سلمان و اباذر شدند! اين هم كه نبود، يا با حكومت ساختاند كه «الناس مع الملوك و الدنيا»[44] كه حضرت اين گونه تحليل ميكند.
«و الحمد لله رب العالمين»