74/02/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 67
﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي القَوْمَ الكَافِرِينَ﴾ (۶۷)
تبيين معناي ظاهر آيه17
ظاهر آيه نشان ميدهد كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به امر مهمي مأمور شدند كه آن را ابلاغ كنند و اگر در ابلاغ آن تعللي روا داشته ميشد خداوند به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: اين مطلب مهم را اگر ابلاغ نكردي، گويا اصل رسالت را ابلاغ نكردي و اگر احتمال ميدهي كه به تو آسيبي برسد خدا تو را از تبهكاران و مردمي كه در قصد ايذا و سبب رنج رساندن به تو هستند حفظ ميكند، زيرا خداوند هرگز انسانهاي كافر را به مقصد نميرساند (اين ترجمه كوتاهي از آيهٴ).
بيان نکات تفسيري آيه براي مبرهن شدن معناي آن
از جملهٴ شرطيه معلوم ميشود كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در ابلاغ، احتمال تأخير را روا ميداشت. نكاتي كه بايد در تفسير اين آيه ملحوظ بشود تا معناي اين آيه به خوبي روشن بشود چند تاست: اول اينكه قرآن كريم در طي بيش از بيست سال تدريجاً نازل شد، ما اگر خواستيم از راه وحدت سياق، معناي آيهاي را بررسي بكنيم، قبل از اينكه به سياق آيه يعني به آيات قبل و به آيات بعد بررسي كنيم بايد در متن خود آيه تأمل بكنيم و ببينيم كه آيا متن آيه با آن سياق هماهنگ است يا نه؟ چون قرآن تدريجاً نازل شد شايد اين آيهاي كه فعلاً محل بحث است با آيات قبل و بعد با هم نازل نشده باشد; سه حال دارد: يك وقت ما بعد از بررسي متن آيه پي ميبريم كه اين آيه با گذشته و آينده رابطه دارد; مثل اينكه گذشته سؤال است و مضمون اين آيه جواب يا اين آيه سؤال است و آيه بعد جواب. اين گونه از بررسيها نشان ميدهد كه اين آيه محل بحث با گذشته يا آينده رابطه قطعي دارد.
قسم دوم آن است كه وقتي ما متن آيه را بررسي ميكنيم يقين پيدا ميكنيم كه با گذشته رابطهاي ندارد براي اينكه گذشته مربوط به جرياني است و اين آيه مربوط به يك جرياني كه هيچ ارتباطي هم اصلاً با هم ندارند اين دو قسم شد كه ما يقين داريم اين آيه با گذشته ارتباط ندارد. قسم سوم آن است كه معلوم نيست با گذشته يكجا نازل شده است يا نه؟ اينجاست كه ميتوان از وحدت سياق به يكي از احتمالات آيه پي برد و آن را تقويت كرد، براي اينكه اين آيه در سياق آياتي قرار گرفته است كه احتمالاً با هم نازل شده باشند، اما آن قسم كه ما يقين داريم اين آيه با آيات قبل با هم نازل شده است; نظير «يسئلونك كذا»، ﴿يَسْأَلُونَكَ عَن ذِي الْقَرْنَيْن﴾،[1] ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوح﴾[2] كه بعضي از آيات سؤال است و بعضي از آيات جواب؛ اين معلوم است كه با هم مرتبطاند، آيه قبل دارد كه دربارهٴ روح از شما سؤال ميكنند يا دربارهٴ ذيالقرنين از شما سؤال ميكنند و مانند آن و شما در جواب اينچنين بگوييد، يا جريان خضر و موسيٰ كه پيداست اين يك قصه است و يك جريان است كه موساي كليم (سلام الله عليه) سؤال ميكند چرا شما اين كشتي را سوراخ كردي؟ يا چرا اين جوان را كشتي؟ يا چرا اين ديوار را رايگان داري بازسازي ميكني؟ آنگاه خضر(سلام الله عليه) جوابش را ميفرمايد كه اما [بازسازي] ديوار براي فلان نكته است، اما [كشتن] جوان براي فلان نكته است و اما سوراخ كردن كشتي براي فلان نكته است.[3] اين پيداست كه با هم نازل شدند و يك فصلاند و يك بحثاند و جداي از هم نيست قسم سوم در قرآن فراوان است كه ما يقين نداريم كه اين دو آيه مثلاً با هم نازل شدند يا نه ميشود از مضمون آيه قبل كمك گرفت براي بررسي مضمون آيه بعد. اين سه قسم از نظر ديد كلي است.
تبيين نزول برخي از جملات قرآن به طور مستقل
اما نمونهها: در همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» اوايل همين سوره جريان ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ﴾[4] بود كه مفصل بحثش گذشت، آنجا ملاحظه فرموديد كه بررسي خود آن جمله نشان ميدهد كه هيچ ارتباطي با گذشته ندارد و در عين حال كه يك آيه است نه دو آيه معلوم ميشود كه بعضي از جملههايش مستقلاً نازل شده است، چون اولِ آيهٴ سوم سورهٴ «مائده» اين است ـ در سورهٴ مباركهٴ «مائده» آيهٴ سوم، محل بحث است ـ اول آيه اين است كه ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّيَةُ وَ النَّطيحَةُ وَما أَكَلَ السَّبُعُ﴾ و مانند آن كه بسياري از اين محرّمات را دارد بيان ميكند.
بعد ميفرمايد: ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ دينًا﴾ كه قبلش مربوط به چند حكم فقهي بود و بعد فرمود امروز كافران از دين شما نااميد شدند، امروز ما اسلام را به عنوان دين خداپسند به شما اعلام ميكنيم امروز دين را كامل كرديم، امروز نعمت را تمام كرديم. اين ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا﴾ يقيناً با گذشته ارتباط ندارد، چرا؟ براي اينكه گذشته يعني ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ﴾ براي بيان چند حكم فقهي است اولاً و همين احكام فقهي قبلاً هم نازل شده بود ثانياً، چهار مسئلهٴ فقهي كه باعث نااميد شدن كافران نيست تا خدا بفرمايد حالا كه ما گفتيم مردار براي شما حرام است كافران نااميد شدند، ديگر از آنها نترسيد و از خدا بترسيد!
بنابراين به اين دو دليل: يكي اينكه اينگونه از احكام هرگز مايهٴ يأس كافران نميشود و ثانياً همين چند حكم فقهي قبلاً هم نازل شد; يعني اين سورهٴ مباركهٴ «مائده» كه در اواخر عمر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل شده است اين احكام قبلاً هم نازل شد يعني مسئله حرمت ميته و مانند آن; اين دو شاهد داخلي نشان ميدهد كه اين دو ﴿الْيَوْمَ﴾ گفتن كه نشانه اهميت مسئله است اين ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا﴾ با ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ﴾ هيچ ارتباطي ندارد، يا ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ﴾[5] با حرمت ميته هيچ ارتباطي ندارد.
پس دو نمونه را ما تا به حال يافتيم; يعني چه در سورهٴ مباركهٴ «كهف»[6] و مانند آن يا جريان قصه حضرت موسيٰ و خضر(سلام الله عليهما)[7] كه بعضي از آيات سؤال است بعضي از آيات جواب اين به خوبي پيداست كه اينها با هم نازل شدند و قسم دوم آنكه آيه سوم سورهٴ مباركهٴ «مائده» ما يقين داريم اينها با هم هيچ ارتباطي ندارند و با هم نازل نشدند و يا اگر با هم نازل شدند جملهٴ معترضهاي است كه در خلال كلام قبلي نازل شده است. قسم سوم در قرآن زياد است كه يك آيهاي است كه ما نميدانيم با آيه قبل نازل شده است يا نه؟ از اينجا ميشود از وحدت سياق كمك گرفت كه آيه قبل باعث روشن شدن آيه بعد باشد يا آيه بعد باعث روشن شدن آيه قبل باشد و مانند آن.
در سورهٴ مباركهٴ «بقره» مشابه اين را ما داشتيم كه ميبينيد فعل در يك آيه است و متعلق فعل در آيه ديگر است; مثلاً ميفرمايد: ﴿تَتَفَكَّرُونَ﴾[8] كه اين ﴿تَتَفَكَّرُونَ﴾ ذيل آيه قبل است ﴿فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ﴾;[9] يعني درباره دنيا و آخرت تفكر كنيد اين ﴿فِي الدُّنْيَا﴾ متعلق است و مفعول با واسطه است براي ﴿تَتَفَكَّرُونَ﴾; اما ﴿تَتَفَكَّرُونَ﴾ در آيه قبل است و ﴿فِي الْدُّنْيَا وَالآخِرَةِ﴾ در آيه بعد. پس با هم ميشود كه در يك آيه باشد و گاهي ميشود كه در دو آيه باشد، گاهي اينچنين تقطيع است و گاهي آنچنان وصل و گاهي اينچنين فصل.
بيان نکاتي درباره نزول قرآن
حكمت را ما از نحوهٴ كار پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به دست ميآوريم چه حكمتي بود خودش ميداند; ولي اينچنين است كه فرمود: ﴿تَتَفَكَرُون فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ﴾ با آن ﴿تَتَفَكَّرُونَ﴾ آيه قبل تمام ميشود و با اين ﴿فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ﴾ كه مفعول با واسطه است براي ﴿تَتَفَكَّرُونَ﴾ آيه بعد شروع ميشود كه اين در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحث شد.
بنابراين ما قبل از اينكه ببينيم آيا اين آيه با گذشته رابطه دارد يا با آينده مرتبط است بايد اول خود آيه را بررسي كنيم، چون قرينه خارجي بعد از تأمل در قرينه داخلي است. با اين دو دليل و با اين دو قرينه كه با نازل شدن چهار تا حكم فقهي هرگز كافر نااميد نميشود، گذشته از اينكه اين چند تا حكم فقهي هم قبلاً نازل شده بود، معلوم ميشود كه با هم نازل نشدند يا اگر با هم نازل شدند به عنوان جمله معترضه نازل شده است گاهي انسان در خلال سخن يك مطلب مهمي را ميگويد كه در عين حال كه با هم است ولي جمله، جمله معترضه است; مثل اينكه انسان دارد حرف ميزند و خطري متوجه كسي شد يا اتوموبيلي به سرعت دارد ميآيد كه ميگويد: «آقا كنارتر برو»، اين «آقا كنارتر برو» با جملههاي قبل و بعد هيچ ارتباط ندارد; اما براي نجات مخاطب به او ميگويد كه «آقا كنارتر برو». اينكه وسط كلام جملهاي را گفته كه با قبل و بعد ارتباط ندارد را از خود آن جمله ميشود استنباط كرد. حكمت اقتضا ميكند كه انسان در وسطِ حرف زدن براي نجات كسي بگويد «آقا كنارتر بيا» يا دارند با هم مباحثهٴ علمي ميكنند، او بحث ميكند كه آيا شك در مقتضي حجت است يا نه در وسطها ميبيند يك اتوموبيلي به سرعت دارد ميگذرد و به رفيقش ميگويد: «آقا كنارتر بيا» كه اين «آقا كنارتر بيا» نه با گذشته ارتباط دارد نه با آينده و لغو هم نيست و براساس حكمت هم گفته شد اين جمله، جمله معترضه است خود جمله معترضه نشان ميدهد كه بر اساس حكمت در اينجا قرار گرفت و با گذشته و آينده ارتباط ندارد.
بنابراين سه نمونه ما در قرآن كريم داريم; نمونههايي كه از وحدت سياق ميتوان كمك گرفت در قرآن زياد است (اين يك) نمونهاي كه ما يقين داريم كه اين سياق با هم مرتبطاند نه تنها احتمال بدهيم، آن جريان حضرت موسيٰ و خضر و امثال ذلك است كه پيداست سؤال و جواب است و يك قصه است و جرياني هم كه يقين داريم اين جمله فعلي با گذشته هيچ ارتباط ندارد حالا يا به عنوان جمله معترضه با هم نازل شدند يا بعدها به دستور پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يا ائمه(عليهم السلام) مثلاً در جاي خاص خود قرار گرفت. حالا آيه ﴿يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ﴾ آيا اين با گذشته ارتباط دارد كه از وحدت سياق ما كمك بگيريم يا چيز مستقل است؟ حالا ممكن است كه با هم نازل شده باشند ولي به عنوان جمله معترضه باشند يا بي هم نازل شده باشند نه با هم و به دستور پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اينجا قرار گرفت. فخررازي و مانند ايشان ده احتمال به عنوان شأن نزول ذكر ميكنند كه آن دهمياش جريان غدير خم است و جريان ولايت حضرت امير(سلام الله عليه)[10] است و بقيه مربوط به احتمالاتي است كه هيچ كدام از آنها را نميشود پذيرفت اين آيه بررسي داخلياش يك مطلبي را به ما ميفهماند كه مطمئن خواهيم بود كه با گذشته و آينده رابطه ندارد (اين نكته دوم).
نکته اول: نزول قرآن در بيست سال
بنابراين نكته اول آن است كه قرآن كريم در طي بيش از بيست سال تدريجاً نازل شد [و] هرگز نميتوان يك آيه را با آيه قبل و با آيه بعد سنجيد و معنا كرد.
نکته دوم: نزوول تدريجي قرآن
نكته دوم آن است كه ما وقتي مطمئنيم قرآن به تدريج نازل شد سه احتمال ميدهيم و سه گونه را از قرآن استنباط كرديم يكي اينكه يقين ميدانيم مرتبط است يكي اينكه يقين ميدانيم مرتبط نيست يكي اينكه احتمال ميدهيم مرتبط باشد آنجا كه يقين داريم ارتباط دارد نظير سؤال و جواب خضر و موسيٰ(عليهما السلام) كاملاً از وحدت سياق ميتوان كمك گرفت آنجا كه يقين داريم به هم مرتبط نيستند حالا يا با هم نازل شدند به عنوان جمله معترضه يا بي هم; نظير ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا﴾[11] و ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ﴾ اينجا ديگر سخن از وحدت سياق مطرح نيست و جاهايي كه ما نميدانيم با هم نازل شدند يا نشدند از وحدت سياق كاملاً ميتوان كمك گرفت (نكته دوم).
انسجام داخلي در اين آيه [اين است كه] مربوط به آيهٴ ولايت است، آن وقت كاملاً با ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ﴾[12] منسجم است و كاملاً با ﴿انما وليكم الله﴾[13] منسجم است نه با ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ﴾[14] ، ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ﴾ با ﴿قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُم﴾[15] مرتبط است با ﴿لاَ تَأْكُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَيْه﴾[16] مرتبط است كل اينها يك وحدت نظامي دارند كه بعضي احكام كلامياند، بعضي احكام فقهياند، بعضي احكام حقوقياند و بعضي احكام اخلاقياند; اما كلاميها با هم مرتبطاند، فقهيها با هم مرتبطاند، اخلاقيها با هم مرتبطاند و حقوقيها هم با هم مرتبطاند. اينطور نيست كه با نازل شدن دو مسئلهٴ فقهي به عنوان حرمت مردار كافران از مسلمانها نااميد بشوند، نقشي ندارد، يك وحدت جامعي دارد كه آن را به هم منسجم ميكند، چون اين هم مربوط به ولايت است; اما وقتي كه ما بررسي داخلي را مقدم داشتيم بر سياق خارجي، آنگاه ميبينيم كه اين آيه پيام خاص خود را دارد [و] با آيات مناسب خود هماهنگ است نه با آيات قبل و بعد; مثل همان ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ﴾[17] حالا بحث در اين است كه اين آيه ﴿يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ﴾ نظير قصه موسي و خضر است كه با هم نازل شدند يعني با هم مرتبطاند يا نظير قصهٴ ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا﴾ است كه با گذشته ارتباط ندارد؟
الآن بحثمان در علوم قرآن نيست بلكه بحث در تفسير است، بحث در اين نيست كه اين آيه را چرا پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دستور داد اينجا [باشد]؟ بحث در اين است كه آيه معنايش چيست؟ [ما بايد] به اين نكته بپردازيم كه سرّ اينكه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين آيه را دستور داد در فلان جا قرار بدهند چيست؟ يا اصلاً جمله، جملهٴ معترضه است; نظير همين حرفهايي كه ما داريم، در محاوره، در خلال آيات و در خلال سخن گاهي انسان يك مطلب مهمي را ميگويد كه اصلاً با گذشته و آينده رابطه نيست، همين مثالي كه زديم يا اگر كودكي در حال افتادن است يك سخنراني در حال سخن گفتن است كه بين مبتدا و خبر ميگويد «دست بچه را بگير» كه اين هيچ ارتباطي ندارد; اما نجات يك آدم آن قدر مهم است كه يك خطيب بين مبتدا و خبر چنين حرفي را ميزند.
معناي حكمت اين است كه فصيحانه سخن بگويد و بليغانه ادا كند، بليغ يعني به مقتضاي حال حرف بزند. الآن اگر كسي شيرين حرف ميزند در وسط سخن بگويد كه آقا بچه را بگير; اين بليغ است و به مقتضاي حال سخن گفت. يك وقت است كه در مجلس عزاست ولي بحث از تبريك و تهنيت است ولو فصيح حرف ميزند ولي بليغ نيست چون مقتضاي حال نيست. يك وقت در مجلس نشاط سخن از عزا و ترحيم است اين فصيح است ولي بليغ نيست چون مقتضاي حال نيست. يك وقت بحث در جبهه و جنگ است انسان از صلح حرف بزند شيرين حرف ميزند فصيحانه است ولي بليغانه نيست و مقتضاي حال نيست و بالعكس; اما يك وقت در خلال سخنراني ميبيند كه جان كسي در خطر است ميگويد «بچه را حفظ كن» يا «در را ببند»، اين بليغ است و به موقع سخن گفت ولو با گذشته و آينده هيچ ارتباطي ندارد مسلسل هم حرف ميزند يك وقت است حكيم بليغ به موقع ميگويد كه اين كار را انجام بده وقتي حكمت ذات اقدس الهي تثبيت شده است و قرآن را به ما فرمودند كه آنچه را كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بين مردم نهاد همان است و كتاب خداست نه اينكه در اذهان مردم باشد و آن را به عنوان كتاب بگويند، نه؛ فرمود: «اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي»;[18] من كتاب خدا را بين شما گذاشتم اين مجموع مدوّن را براي هدايت شما گذاشتم و اين مجموع مدون هم كلام خداست، يا با هم نازل شده است به عنوان جملهٴ معترضه و يا لحكمة است كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: اين را در فلان جا بگذاريد; ولي ما قبل از شاهدهاي بيروني، از تحليل دروني بايد مدد بگيريم. جملهٴ ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا﴾[19] را شما هر چه بخواهيد با ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ﴾[20] ارتباط بدهيد ميبينيد كه مقدور نيست، براي اينكه وقتي دستورات جهاد آمده آيه ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا﴾ نازل نشد، حالا به خاطر اينكه مردار حرام شد خدا بفرمايد ديگر از امروز به بعد كافرها نااميد شدند! ديگر از امروز به بعد دين را بر شما كامل كرديم! با اينكه اين چهار تا حكم فقهي قبلاً هم نازل شده بود. اين است كه اصلاً انسان يقين پيدا ميكند كه اين ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا﴾ با ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ﴾ هرگز ارتباط ندارد.
حالا بحث در اين است كه اين ﴿يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ﴾ از قبيل قصهٴ موسيٰ و خضر(سلام الله عليهما) است كه جمعاً به منزله يك واحد است كه گروهي از مفسرين اهل سنت ميگويند؛ ميگويند كه قبل دربارهٴ تولّي يهودي و امثال ذلك است و الآن بايد مسلمانها از تولّي آنها پرهيز كنند و از آنها بيزار باشند، آن وقت ﴿يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ﴾ كه ميخواهند به قبل ارتباط بدهند،[21] يا نه ما وقتي درون آيه را بررسي ميكنيم ميبينيم مطلب خيلي مهم است (اين هم يك نكته).
ما براي اينكه به درون آيه برسيم بايد ببينيم كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چه كسي بود و موانع تبليغ رسالت او چه بود و آيا در اين زماني كه آيه ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾[22] نازل شده است آن موانع وجود داشت يا نداشت؟ چون آيه لحنش خيلي تند است: ﴿يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ﴾ كه از باب اتحاد شرط و جزا و مقدم و تالي هم نيست; يعني اگر اين پيام را نرساندي اصل رسالت را نرساندي.
پيغمبر را ذات اقدس الهي اينچنين معرفي ميكند و ميفرمايد كه من به او دستور دادم و گفتم: ﴿لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ ٭ إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ﴾;[23] بدون اجازه وحي قبل از رسيدن وحي زبانت را حركت نده (اين يك)، بعد هم فرمود: ﴿وَ ما هُوَ عَلَيٰ الْغَيْبِ بِضَنينٍ﴾;[24] پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نسبت به غيب ضِنَّت و بُخل نميورزد، ضَنين نيست، بخيل نيست كه بعضي از اسرار غيب را كتمان كند و نگويد از مجموع اينها اول سورهٴ مباركهٴ «نجم» به دست ميآيد كه فرمود: ﴿وَ النَّجْمِ إِذا هَويٰ ٭ ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَويٰ ٭ وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَويٰ ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحيٰ﴾; يعني هر چه را پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بفرمايد وحي است.
دو مطلب مورد توجه در دو آيه شريفه
از آن ﴿لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ﴾ (يك)، از اين ﴿وَ ما هُوَ عَلَيٰ الْغَيْبِ بِضَنينٍ﴾ (دو)، از ﴿وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَويٰ ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحيٰ﴾ (سه)، ما دو مطلب ميفهميم:
الف: ابلاغ دستورات خدا بوسيله پيامبر(ص)
يكي اينكه هر چه خدا به پيغمبر فرمود او به مردم ابلاغ كرد چون خدا امضا كرد فرمود او نسبت به غيب و وحي الهي ضنت و بخل نميورزد ﴿ما هُوَ عَلَيٰ الْغَيْبِ بِضَنينٍ﴾ هيچ ممكن نيست وحياي بيايد و او كتمان بكند.
ب: وحي بودن گفتههاي پيامبر(ص)
مطلب دوم اين است كه نه تنها هر چه وحي است و او دريافت ميكند و ميگويد بلكه هر چه ميگويد هم وحي است اين دو قاعده كلي است يكي اينكه هر وحياي را كه بيابد ميگويد و (چيزي را كتمان نميكند [و] نگه نميدارد)، يكي اينكه هر چه را هم به نام دين ميگويد وحي است، پس پيغمبر يعني چنين انسان كاملي است.
﴿ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَيٰ﴾ يعني پيغمبر در مسائل ديني براساس هوا حرف نميزند پس براساس چه حرف ميزند؟ لازمهاش اين است كه طبق وحي باشد; ولي اين لازم را تصريح كرد و فرمود: ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحيٰ﴾.عقل نفساني [و] شخصي ميشود هوا در قبال وحي; عقل سليمي كه به نام نبوت خبر ميدهد ـ چون به عنوان پيغمبر خبر ميدهد و درباره دين دارد به شما خبر ميدهد ـ چنين كسي اگر از خدا دريافت نكند پس معلوم ميشود كه «حرّك لسانه من عند عقله»، در حالي كه خدا فرمود: ﴿لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ ٭ إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ﴾;[25] زبانت را بدون وحي حركت نده و اين را هم قرآن امضا كرده است; يعني خدا كه به پيغمبر فرمود: بدون وحي زبانت را حركت نده او هم بدون وحي زبانش را حركت نميدهد هر چه ميگويد وحي است. پس هيچ چيزي نيست كه پيغمبر از وحي بگيرد و كتمان بكند (اين يك) و هيچ چيزي نيست كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به عنوان دين بگويد و از وحي نباشد (اين دو) اين خصيصهٴ پيغمبر است.
بيان موانع گفتن پيغمبر(ص)
نكته چهارم آن است كه موانعِ گفتن پيغمبر چند چيز است؟ و آن موانع الآن برطرف شد يا نه؟ گاهي مانع، مشكلات و ترس اقتصادي است كه مثلاً پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هراس داشته باشد ـ معاذالله ـ كه اگر فلان مطلب را بگويد در تنگناي محاصرهٴ اقتصادي قرار بگيرد و فشار اقتصادي او را وادار كند كه چيزي را كتمان كند (اين يك)، يا فشار رواني و اجتماعي كه او را در مسائل اجتماعي منزوي كنند، مسخره كنند و تحت استهزا قرار بدهند كه وادارش كنند به سكوت (اين دو)، يا مشكلات سياسي است كه وادارش كنند به انزواي سياسي و حرف او در جامعهٴ سياستمداران خريدار نداشته باشد (اين سه)، يا ترس نظامي است كه او را از پا در بياورند (اين چهار)، كه چهار عنوان است.
معرفي پيامبر(ص)از طرف خداوند سبحان
ذات اقدس الهي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را طوري معرفي ميكند آن وقت كه همهٴ اين موانع وجود داشت پيغمبر پيغمبرياش را حفظ ميكرد و الآن كه همهٴ اين موانع برطرف شد، الآن يعني بعد از فتح مكه كل جزيرةالعرب خاضع شدند: ﴿إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْح ٭ وَ رَأَيْتَ النّاسَ يَدْخُلُونَ في دينِ اللّهِ أَفْواجًا﴾[26] در چنين فضايي اين آيه نازل شد كه اگر سخن از فشار مالي بود آن روزي كه فقير بود اين فشار در او اثر نميگذاشت [چه رسد به] امروز كه غني شد. آن روز آيات نازل شد كه ﴿أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتيمًا فَآويٰ ٭ وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَديٰ ٭ وَ وَجَدَكَ عائِلاً فَأَغْنى﴾[27] و در سورهٴ «منافقون» فرمود همين منافقين ميگويند: ﴿لا تُنْفِقُوا عَليٰ مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ حَتّيٰ يَنْفَضُّوا وَ لِلّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾;[28] آنها ميگويند كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و همراهانش را در محاصره اقتصادي قرار بدهيد تا در اثر فشار اقتصادي او را رها كنند، خدا فرمود: خزاين آسمان و زمين به دست خداست و منافقين نميدانند. در شعب ابيطالب كه عملاً در تحت محاصره اقتصادي بود پيغمبر دست برنداشت پس فشار اقتصادي و مانند آن نميتواند اثر بگذارد.
ميماند مسائل اجتماعي; آن روزي كه پيغمبر را مسخره ميكردند كه او را منزوي كنند و به وسيله اين استهزاهاي اجتماعي او را به انزواي سياسي بكشانند پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) همه اينها را تحمل ميكرد تا اينكه ذات اقدس الهي برابر آنچه در سورهٴ مباركهٴ «حجر» است فرمود: ﴿فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ﴾;[29] حالا ديگر تبليغ را علني كن آنهايي كه تو را مسخره ميكردند ما كفايت كار آنها را به عهده گرفتيم: ﴿إِنّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئينَ﴾.[30]
ميماند فشار نظامي; آن روزي كه تنها بود از هيچ چيز نميترسيد، حالا امروز كه همه خلع سلاح شدند [از هيچ كس نميترسد] آن روز كه تنها بود طبق آيهٴ 84 سورهٴ «نساء» كه فرمود: ﴿فَقاتِلْ في سَبيلِ اللّهِ لا تُكَلَّفُ إِلاّ نَفْسَكَ وَ حَرِّضِ الْمُؤْمِنينَ عَسَيٰ اللّهُ أَنْ يَكُفَّ بَأْسَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ اللّهُ أَشَدُّ بَأْسًا وَ أَشَدُّ تَنْكيلاً﴾; تو در راه خدا بجنگ، حالا اگر تنها شدي و هيچ احدي تو را كمك نكرد باز باش و بجنگ; اين فقط مخصوص پيغمبر است. براي ديگران يك حدّ معيني است، قبلاً يك سرباز موظف بود كه در برابر بيست سرباز بايستد و بعد كم كم ذات اقدس الهي ديد كه قدرت اسلامي به حدّ نصاب رسيد فرمود يك سرباز در برابر دو سرباز بايد بايستد. اگر يك عده زيادي از بيگانهها حمله كردند آنگاه فرار از زَحف و فرار از ميدان جنگ شرعاً جايز است; ولي در برابر دو سرباز، يك سرباز مسلمان حق فرار ندارد; اما درباره پيغمبر چه؟ در هيچ شرطي از شرايط، فرار از ميدان جنگ براي او جايز نيست ولو احدي او را ياري نكند، فرمود: ﴿لاَ تُكَلَّفُ إِلاّ نَفْسَكَ﴾.
آن وقتي كه تنها بود و احدي به ياري او نميشتافت و اگر هم احدي به ياري او نميشتافت او موظف بود در ميدان باشد، الآن كه همهٴ سردمداران سياسي و نظامي خلع سلاح شدند! پيامبر از چه بترسد معلوم ميشود در چنين فضايي سخن از ترس اقتصادي نيست ترس اجتماعي نيست، ترس سياسي نيست و ترس نظامي نيست. پيامبران عموماً منزّه از خشيت از غير خدا بودند چه رسد به خاتمشان(عليهم آلاف التحية و الثناء). در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» فرمود: ﴿الَّذينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلاَّ اللّهَ﴾;[31] همهٴ انبيا در ترس موحّد بودند چه رسد به خاتمشان. اين چه حالتي است كه خدا به پيغمبر ميفرمايد: «بگو اگر نگفتي مثل آنكه اصل رسالت را ايفا نكردي و خدا تو را از دشمن و از مردم حفظ ميكند براي اينكه خدا كافران را به مقصد نميرساند»، اين چيست؟
تبيين ترس معقول از ناحيه پيغمبر(ص)
اين يك ترس داخلي است نه ترس نظامي; ترس از تحريك منافقان است كه مبادا خداي ناكرده وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اقدام بكند به نصب عليبنابيطالب(سلام الله عليه) براي امامت، آنگاه منافق كارشكني كند [و] همين افرادي كه حديثالعهد بالاسلاماند (آنها) را از دين برگرداند آن وقت پيغمبر مجبور بشود با مسلمانهاي خودش كه به او اقتدا كردند بجنگد. آيه كه لحنش لحن تهديد است و پيغمبر هم كه اهل تخلف نبود و اين همه احكام را ذكر كرده است، اين ترس يك ترس معقولي است و يك ترس مقبولي است. اگر همهٴ اينها ـ اينها حديثالعهد بالاسلام بودند ـ در اثر تحريك منافقان بگويند كه اين آمده و «جرّ النار الي قرصه» و خواست بر ما حكومت كند و بر ما مسلط بشود و تا خودش بود ـ معاذالله ـ بر ما حكومت عادي داشت بعد هم به دامادش سپرد كه ما تحت سلطهٴ او باشيم و اين معلوم ميشود كه الهي نيست و حقه است، آنگاه چه بايد كرد؟ اين درد را آدم بايد چه كند؟ ترس از دين خداست نه بر خودش، ترس دارد كه دين خدا ضايع بشود نه از خودش، خدايي محض است; اما فوق اين خدايي آن اسم اعظم ظهور ميكند.
يك وقت است كه انسان از بعضي اسماي جزئيه ميترسد و يك وقت آن اسم اعظم ظهور ميكند كه ﴿إِنَّ اللّهَ لاَيَهْدِي﴾ كه همه جا سخن از الله است، با اينكه يك جا كه گفته، كافي بود و بقيه را بايد ضمير بياورد و نبايد اسم ظاهر بياورد كه فرمود: ﴿وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرينَ﴾ [در صورتي كه] بايد بگويد «انه»; اينكه اسم ظاهر ميآورد و كلمهٴ «الله» هم مطرح است براي اين است كه اينجا هم اسم اعظم ظهور ميكند. فرمود تو از دين خدا نترس گرچه ظاهر اين است كه مردم اين كار را ميكنند و ترس هم داشت و ديديم چه بر اسلام گذشت؟ اين همان ترس پيشبينيشده بود ولي اگر نگفته بود اين هم نميماند الآن كه مانده است به بركت همان گفتن است.
بنابراين معلوم ميشود كه اگر به قول فخر رازي و امثال فخر رازي بگوييم اين مربوط به آيات قبل است، آيات قبل كه مربوط به يهوديها بود و الآن اينجا براي چه آيه نازل شد كه خدا به پيغمبر بفرمايد كه اگر نگفتي اصل رسالت را اعلام نكردي و خدا تو را از مردم حفظ ميكند؟ آيا دربارهٴ يهود است؟ چون آيات قبل مربوط به اين بود كه ﴿لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصاريٰ أَوْلِياءَ﴾[32] آيا يعني از يهوديها نترس؟ يهوديها كه اصلاً متواري شدند; آن بني نضيرشان، آن بني قينقاعشان، آن بنيقريظهشان و آن خيبريهايشان، يهودي نماند و از طرف ديگر قبل از اين هر چه خدا ميخواست بگويد گفت؛ ﴿كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ﴾[33] گفت، ديگر از اين بدتر؟ ﴿لَعَنَّا أَصْحَابَ السَّبْتِ﴾[34] را گفت، ﴿غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ﴾[35] گفت، ﴿وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ﴾[36] گفت، از اين به بعد آياتي نازل نشد! جناب فخر رازي كه ميگويد اين مربوط به جريان يهوديهاست، حالا ﴿يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ﴾ چه چيزي بعد نازل شد؟
ما ميگوييم اين مطلبي است كه يقيناً با يهود ارتباط ندارد، چرا؟ براي اينكه پيامبر از يهودِ متواريشدهٴ خلعسلاحشده چه ترسي داشت؟ آن روزي كه اينها صَياصي داشتند به تعبير سورهٴ «احزاب»[37] ـ صياصي يعني كاخهاي بلند و صيصيه اين است ـ آن روزي كه آنها اهل صيصيه و كاخ بودند كه پيغمبر نميترسيد و حالا كه كوخنشينِ فرارياند پيغمبر بترسد؟ جهل بد نيست ولي تجاهل بد است، آدم جاهل نميداند كه اين عيب نيست، نرفت ياد بگيرد; اما بداند و كتمان كند بد است، اين ميشود تَعامي; يك وقت انسان كور است كه كور است، يك وقت خود را به كوري ميزند. پيغمبر آن روزي كه يهود صيصيه داشت به تعبير سوره «احزاب»، يعني كاخ داشت، آن روز از اينها نميترسيد و حالا كه اينها اثاثشان را برچيدند: ﴿يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُم بِأَيْدِيهِمْ وَأَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ﴾[38] و متواري شدند از اينها بترسد؟ آن هم چيزي نبود كه پيغمبر فروگذار بكند و نگويد؛ همه چيز را گفته، از اين به بعد كه ديگر چيزي نازل نشد; ﴿غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ﴾[39] را گفته، ﴿كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ﴾[40] را گفته، ﴿لَعَنَّا أَصْحَابَ السَّبْتِ﴾[41] را گفته، ﴿ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَة﴾[42] را گفته.
بيان پيام خاص آيه شريفه
بنابراين اين آيه نشان ميدهد كه يك پيام خاصي دارد و مربوط به مشركين نيست، براي اينكه وقتي با مشركين درگير شد و همه بتهاي اينها را شكست كاري نتوانستند بكنند، با يهوديها درگير شد، با مسيحيها درگير شد، آنها با ذلت جزيه پذيرفتند، فقط مانده اين دشمنِ داخلي يعني منافق كه ﴿إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الأسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾.[43] اينها با دين و قرآن در جنگاند و پيغمبر براي دين ميترسيد نه براي خودش، خودش را براي دين ميخواهد; اما دين را براي چه ميخواهد؟ دين را براي خدا ميخواهد. ميگويد: من اگر بخواهم شهيد بشوم كه فخر ماست و اصلاً ما از اول برابر ﴿فَقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ لاَ تُكَلَّفُ إِلاّ نَفْسَكَ﴾[44] به ميدان آمديم، ما آمديم كه شهيد بشويم و دين بماند; اما اگر دين را خداي ناكرده اين منافقين بخواهند از دست مردم بگيرند ما چه بكنيم؟ بگويند پيغمبر ـ معاذالله ـ خواست حكومت بكند و تا خودش بود بر گرده ما سوار شد بعد هم داد به دامادش! ما با اين چه بكنيم؟
خدا فرمود: تو بگو ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ﴾; اينها كه واقعاً كافرند خدا نقشهٴ اينها را نقش بر آب ميكند و نميگذارد كه نقشهٴ اينها به ثمر برسد اين هدايت، هدايت تشريعي نيست چون خداوند همه را هدايت كرده: ﴿هُدي لِلنَّاسِ﴾.[45] اين هدايت نظير آن است كه ﴿وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللّهُ وَ اللّهُ خَيْرُ الْماكِرينَ﴾[46] يا ﴿ وَلاَ يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلاّ بِأَهْلِهِ﴾.[47] فرمود: ﴿وَ إِنْ كانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبالُ﴾;[48] اگر اينها مكرهاي كوهافكن داشته باشند خدا ريشهٴ اينها را ميكند، چون ﴿عِندَ اللَّهِ مَكْرُهُم﴾[49] هر كسي كه حيلهاي دارد بخواهد حايل بشود بين مسلمانها و هدف آنها اين را ميگويند حيله و اين را ميگويند مكر، خدا ميفرمايد هر كسي حيله كند; يعني حايل بشود، حيلوله قرار بدهد بين مسلمانها و هدف آنها، اين حيله و اين مكر آنها در دست خداست ﴿وَعِندَ اللَّهِ مَكْرُهُمْ﴾[50] چون ﴿عِندَ اللَّهِ مَكْرُهُم﴾، لذا اين مكر را خنثا ميكند ﴿وَ إِنْ كانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبالُ﴾،[51] آن وقت اين مكر را برميگرداند عليه خود اينها: ﴿وَ لا يَحيقُ الْمَكْرُ السَّيّيء إِلاّ بِأَهْلِهِ﴾.[52]
يك وقت است كه كسي ميگويد مسلمانها مكري دارند و ديگران هم مكري دارند بالأخره يكي پيروز ميشود و ديگري نه؛ يك وقت است كه نه، به آن نظر نهايي همهٴ مكرها و حيلهها و نقشهها نزد خداست و چون ﴿وَ عِندَ اللَّهِ مَكْرُهُم وَإِنْ كانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبالُ﴾ و چون ﴿عِندَ اللَّهِ مَكْرُهُم﴾ است اين مكر اثر ندارد. فرمود ما تا مدتي به اينها مهلت ميدهيم; اما وقتي بخواهند ريشهٴ دين را بزنند كه به اينها مهلت نميدهيم. چهار نفر را شهيد كردند يا چهار گوشه را منفجر كردند كه ما تحمل كرديم; اما اگر بخواهند نور خدا را خاموش كنند: ﴿وَيَأْبَي اللّهُ إِلاّ أَن يُتِمَّ نُورَهُ﴾.[53]
«و الحمد لله رب العالمين»