74/02/03
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 64
﴿وَقَالَتِ اليَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُم مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ طُغْيَاناً وَكُفْراً وَالقَيْنَا بَيْنَهُمُ العَدَاوَةَ وَالبَغْضَاءَ إِلَي يَوْمِ القِيَامَةِ كُلَّمَا أَوْقَدُوا نَاراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللّهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الأَرْضِ فَسَاداً وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ المُفْسِدِينَ﴾ (۶٤)
خلاصه مباحث گذشته
قرآن از آن جهت كه سخنِ اصدق القائلين است: ﴿وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قيلاً﴾[1] وقتي بفرمايد يهوديها گفتند كه دست خدا بسته است، اين سخن حق است و حتماً چنين حرفي را گفتند، گرچه يهوديها منكرند كه چنين سخني را نداشتند; ولي از آن جهت كه خداوند اصدق القائلين است معلوم ميشود كه چنين حرفي را آنها گفتند. گفتنِ حرف يا به تصريح است يا به تلويح و التزام; يا به اين است كه صريحاً ميگويند دست خدا بسته است و يا مبنايي دارند كه لازمهٴ مبناي آنها اين است. اگر كسي قائل باشد به تفويض يعني خداوند جهان را آفريد و كار جهان را به فرشتهها رها كرد، چنين كسي قائل است كه ﴿يدالله مغلوله﴾ است و اگر كسي قائل باشد كه خداوند در روز شنبه از جهان فارق شده است و كاري از اين به بعد ندارد يا در روز شنبه فقط كار نميكند باز قائل است به چنين قولي، يا گاهي به عنوان استهزاء و مسخره ـ معاذالله ـ چنين حرفي را گفتند و وقتي كه ديدند قرآن كريم از مردم قرض الحسنه طلب ميكند چون در چند جاي قرآن آمده است كه ﴿مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا﴾،[2] آنها به عنوان تحكم و استهزاء چنين حرفي را گفته باشند كه گفتند ـ معاذ الله ـ معلوم ميشود كه دست خدا بسته است.
مراد خداي سبحان از مسئلت كردن قرضالحسنه
اين سخن كه خدا قرض الحسنه طلب ميكند باعث شد كه آنها چون اين معنا را درك نكردهاند و يا به صدر و ذيل و قبل و بعد اين آيات توجه نكردهاند خيال كردند كه ذات اقدس الهي نيازي به چيزي دارد: اولاً قرض الحسنهاي كه خدا مسئلت ميكند به معناي كمك مالي نيست و اين قرض الحسنه مصطلح نيست، بلكه هر كار خيري را اعم از واجب و مستحب كه انسان به دستور خدا انجام ميدهد قرض الحسنه است; نماز قرض الحسنه است، روزه قرض الحسنه است و مانند آن. تعبير خداوند اين است كه كاري را كه شما انجام ميدهيد پيش خدا محفوظ است; مثل اينكه به او قرض داديد و او برميگرداند، البته مصداق روشن براي قرض الحسنه همين كمك مالي است; يعني كسي مالي را به ديگري وام بدهد اين را ميگويند قرض الحسنه; ولي منظور از قرض الحسنه در آيات خصوص اين مسئله مالي نيست بلكه تمام خيرات است.
براي اينكه چنين توهّمي پيش نيايد هرجا قرآن كريم سخن از قرض الحسنه را مطرح ميكند، يا قبل از او يا بعد از او و يا همراه او كلماتي از خداوند در كنار آن جمله مطرح است كه ثابت ميكند كه اين قرض الحسنه خواستن خدا روي نياز نيست، بلكه در عين بي نيازي مسئلت كرده است; نه تنها در آن سورههاي مسبّحات و مانند آن خداوند ميفرمايد كه قرض الحسنه بدهيد و در اول سوره از تسبيح خدا سخن به ميان ميآورد، بلكه در همان سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيه 245 كه ميفرمايد: ﴿مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا﴾ در همان آيه جملههايي است كه اين توهم را برطرف ميكند براي اينكه در صدر آن آيه فرمود: ﴿مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا﴾ و بعد در ذيلش فرمود: ﴿فَيُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافًا كَثيرَةً﴾، پس معلوم ميشود كه خداوند غني است و داراست كه چندين برابر پاداش ميدهد، بعد هم فرمود: ﴿وَ اللّهُ يَقْبِضُ وَ يَبْصُطُ﴾; تمام قبض و بسط به دست اوست ﴿وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾.
بيان رابطه قرضالحسنه و قدرت خداوندي در قبض و بسط
بنابراين اگر در جايي سخن از قرض الحسنه به ميان آمد قبل از او يا بعد از او يا همراه او آياتي را كه دلالت دارد بر اينكه خدا قدير است و كل قبض و بسط به عهده و در اختيار اوست ذكر ميكند، چه اينكه در همان سورهٴ مباركهٴ «بقره» در اوايل سوره تسبيح خدا و سبحان بودن خدا را به زبان فرشتهها شرح شده است زيرا در آيه 32 همان سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين بود كه فرشتهها گفتند ﴿قالُوا سُبْحانَكَ﴾; يعني تو منزه از هر نقص و عيبي ﴿لا عِلْمَ لَنا إِلاّ ما عَلَّمْتَنا﴾. همان طوري كه در سورهٴ «حديد» يا سورهٴ «تغابن» كه از قرض الحسنه سخن به ميان ميآيد اولش اين است ﴿سَبَّحَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ﴾،[3] ﴿يُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ﴾[4] و مانند آن كه سوره با تسبيح شروع ميشود تا معلوم بشود كه خداوند از هر حاجت و نقص و عيبي منزه است تا از اين قرض الحسنه خواستن خدا كسي سوء استفاده نكند، در سورهٴ مباركهٴ «بقره» هم اين چنين است.
به هر تقدير وقتي يهودي كه عارف به مكتب قرآن نيست ببيند كه خدا قرض الحسنه ميخواهد ممكن است از روي استهزاء بگويد كه معلوم ميشود كه خدا ندارد كه قرض الحسنه طلب كرده است (اين يك وجه). در مقام ظهور البته فرق ميكند، همان وقتي را كه خداوند از انسان قرض الحسنه گرفت همان وقت جايش را پر ميكند; مثل اينكه در روايات هم است كه «مَن أيقَنَ بالخَلَف جادَ بالعطية»[5] مثل اينكه انسان از اين رود روان يك ظرف آب بردارد كه همين كه برداشت فوراً جايش پر ميشود نه اينكه بعدها جايش پر بشود. يك وقت انسان سنگي را از بياباني برميدارد، اين جايش خالي است تا بعدها يك سنگي بغلتد و آن خلأ را پر كند، يك وقت است كه از يك رودخانهٴ رواني يا از دريايي انسان يك ظرف آب برميدارد، آن جايش خالي نميماند و فوراً پر ميشود. آنچه را كه انسان در راه خدا ميدهد فوراً پر ميشود; منتها بعداً براي آدم ظهور ميكند نه اينكه بعداً خدا جزا بدهد.
بيان وجه دوم درباره فقر و غناي خدا
تعبير دوم آن است كه اينها وقتي فقر مسلمين را ديدند و غناي خود را مشاهده كردند تحكماً و استهزائاً گفتند اگر اينها بندگان خدا هستند معلوم ميشود خدا ندارد كه اينها را تأمين كند و اگر ميداشت تامين ميكرد. اين وجه دوم است اين وجوه چندگانه را فخر رازي در تفسيرش نقل ميكند.
بيان وجه سوم
وجه سوم آن است كه يهوديها وضع مالي شان بسيار خوب بود بعد از ظهور و پيروزي اسلام وضعشان بسيار تنزل كرده است و از آن به بعد چنين حرفي را گفتند كه خدا دستش بسته است ـ معاذ الله ـ كه به ما نميدهد و اگر دستش باز بود به ما ميداد يا لازمهٴ حرفشان اين بود.
بيان وجه چهارم و تفكّر كلامي فخررازي
وجه چهارم ساختهٴ خود فخر رازي است; فخر رازي از آن جهت كه تفكر كلامي دارد و حرف حكما را درست درك نكرده است كه حكما دربارهٴ قدرت چه ميگويند، گفته است كه ممكن است در بين يهوديها كساني بودند كه تفكر اين چنيني داشتند كه خداوند فاعل موجَب است نه فاعل مختار، اگر فاعل موجب است پس به اضطرار كار ميكند نه به اختيار و دستش بسته است; ولي متكلمين چون قائلند كه خدا فاعل مختار است هر وقت خواست كار ميكند و هر وقت نخواست كار نميكند، پس دستش باز است در بين يهوديها چنين فكري نبود، چه اينكه حكيمي كه هم كه خدا را قادر ميداند و ميگويد قدرت به معناي مشيئة الفعل و الترك است، آنجا اراده را در متن قدرت اخذ ميكند البته اگر يك ملحدي پيدا شد كه مبدأ را منكر بود او اصلاً درباره الله سخني ندارد، او فقط طبيعت را مبدأ قرار ميدهد.
همهٴ كارهاي خدا بر اساس حكمت و عدل است; يعني خود اين كار منظم است و به متن قانون است كه هر قانوني از اين كار گرفته ميشود نه اينكه قبلاً يك قانوني است تبيين شده و خداوند كار خود را برابر آن قانون انجام ميدهد براي اينكه آن قانون معدوم كه نيست و موجود است، اگر موجود است واجب كه نيست، چون دو واجب كه در جهان نيست و يقيناً ممكن است، اگر آن قانون است و ممكن است محصول فكر بندگان اوست بنابراين نميتوان گفت كه خداوند كارش را برابر يك قانون انجام ميدهد، بلكه كار او متن قانون است.
توجيه وجه پنجم در نظر فخررازي
توجيه پنجم آن است كه آنهايي كه گفتند خداوند ما را عذاب نميكند مگر همان چند روزي كه نياكان ما گوساله پرست بودند، لازمهٴ حرف آنها اين است كه دست خدا بسته است.[6] به چه دليل شما را خدا عذاب نميكند با تبهكاريهايي كه شما داريد البته اين وجوه پنجگانهاي است كه فخر رازي در تفسيرش به عنوان اينكه سخن خدا حق است گرچه يهوديها نميپذيرند ذكر ميكند.
مراد از «أيديهم» در آيه
مطلب بعدي آن است كه خداوند در جواب فرمود: ﴿غُلَّتْ أَيْديهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا﴾; آنها دست بستهاند و دست آنها بسته است. اولاً اين يدي كه اينجا گفته شد كه ﴿يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ﴾ بايد معنايي براي او ذكر بشود كه اين دو جمله بعد با او هماهنگ باشد: يكي هم ﴿غُلَّتْ أَيْديهِمْ﴾ با او هماهنگ باشد و يكي هم ﴿بلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ﴾ هماهنگ باشد; اما ﴿غُلَّتْ أَيْديهِمْ﴾ اگر چنانچه كسي بگويد كه خدا قادر است و اينها قادر نيستند و يد را به معني قدرت بگيرد، درست است و اين ديگر اختصاصي به يهوديها ندارد و همهٴ ما سوي الله مغلول اليد هستند و خدا قادر است و ديگران قادر نيستند. با آن جملهٴ ﴿بلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ﴾ هماهنگ نيست كه در ﴿بلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ﴾ دارد كه ﴿يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ﴾، معلوم ميشود كه بسط رزق و جود و امثال ذلك مراد است. ناگزير يدالله ناظر به مسئلهٴ رزق و جود و افاضه و سخا و امثال ذلك است و اين ﴿غُلَّتْ أَيْديهِمْ﴾ هم ناظر به بخل و امساك و تقتير و حرص و آزِ يهوديان است و آن ﴿يَداهُ مَبْسُوطَتانِ﴾ هم باز ناظر به سعهٴ جود و سعهٴ رزق و سعهٴ افاضهٴ اوست به قرينه ﴿يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ﴾.
بنابراين اين يهودي است كه آزمند است و ممسك است و بخيل و خداوند جودش نامحدود است و هر كه را بخواهد عطا ميكند و هر كه را نخواهد كم ميدهد يا نميدهد; آنجا كه كم داد يا نداد آن منع او هم جود است.
مراد از «جود» از نظر امام كاظم(عليه السلام)
از وجود مبارك ابي ابراهيم امام كاظم (سلام الله عليه) سؤال كردند كه منظور از جواد چيست و جود يعني چه؟ فرمود جود در غير خدا اين است كه انسان واجبها را انجام بدهد و از انجام واجب غفلت نكند و حقوق واجب را بپردازد و مانند آن; ولي درباره ذات اقدس الهي اگر سؤال كرديد: «فَهُو الجواد إن أعطي و هو الجواد إن مَنَع»;[7] او اگر ببخشد بخشش جود است و اگر نبخشيد نبخشيدن او عين جود است چون جود «افاضة ما ينبقي كما ينبقي لا لغرض و لا بعوض» است. آنجا كه دادن جفاست و مصلحت نيست، ندادن جود است. شما اگر يك كالاي گرانبهايي را به دست كودكي بدهيد كه به زيان خود او و به زيان صاحب كالا است اينكه جود نيست; تيغ دادن در كف زَنگيِ مست كه جود نيست.
بخشش رزق از طرف خدا بر اساس مصلحت انسان
فرمود: «فَهُو الجواد إن أعطي و هو الجواد إن مَنَع». منع هم جود است، چون جود صفت فعل است نه به معناي قدرت بر جود” قدرت بر جود در هر دو حال هست; اما جود كه صفت فعل است و جواد كه بالفعل موصوف به اين وصف فعلي است افاضه ميكند ما ينبقي را كما ينبقي، براي بعضيها حدّ وسط عطا كردن جود است و حدّ زياد دادن اسراف است، لذا فرمود: «إنّ مِن عبادي مَن لا يَصلَحُه الا الفقر و لو اغنيته لأفسده»[8] و معناي فقر هم بي چيزي نيست كم چيزي است وگرنه ذات اقدس الهي هيچ كسي را بي روزي نگذاشت. ممكن است غاصبي ظالمانه رزق كسي را غصب بكند; ولي خدا بر هر كسي روزي معيّن كرده است; منتها رزق يك وقت وسيع است يك وقت ضيق، يك وقت مبسوط است يك وقت مقدور: ﴿يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ﴾;[9] ولي در هر دو حال مصلحت انسان همان است كه خدا به او داده است.
اگر جلوي خطر را گرفتند در حقيقت يك لازم مثبتي دارد كه آن لازم مثبت را ميگويند جود; مثل اينكه اگر كودكي بخواهد به سرعت از خياباني كه پر ترافيك است بگذرد و كسي نگذارد او از اين خيابان عبور كند، اين نگذاشتن جود است براي اينكه حفظ سلامت است و حيات او را حفظ كرده است و اين نگذاشتن يك لازمه مثبتي دارد كه آن لازمه مثبت جود است، ميگويند من او را نجات دادم من او را حفظ كردم; نجات دادن جود است، حفظ كردن جود است گر چه با نگذاشتن حاصل شده است و اين نگذاشتن يك كار عدمي است به حسب ظاهر اما آثار مثبتش حفظ حيات و سلامت اين كودك است.
اينكه ذات اقدس الهي طبق آن حديث قدسي ميفرمايد: «إنّ مِن عبادي مَن لا يَصلحه الا الفقر و لو أغنَيتُه لأفسده»[10] براي آن است كه هلاكت يك امر منفي است و حفظ حيات يك امر مثبت است و جود، خداوند اگر به كسي نداد برابر حكمت است و اگر به كسي داد برابر حكمت است و ميآزمايد، لذا «فَهو الجواد إن أعطي و هو الجوادُ إن مَنَع».
بيان اهميت عدل خدا در امورات
عدل وصف فعل خداست كه هر چه كه ميدهد عادلانه است و به كسي ظلم نميكند; اما جود فوق عدل است. بعضيها عادلاند و بخشنده نيستند و مقدار واجب را انجام ميدهند، كسي كه مالي ندارد تا خمس يا زكات بدهد ولي واجبات و مستحبات را انجام ميدهد و از محرمات ميپرهيزد اين عادل است; اما سفرهٴ گستردهاي ندارد و جودي ندارد و بر او واجب هم نيست; اما بعضيها ممكن است جود داشته باشند و عدل نداشته باشند يعني اهل سخا باشند و از بعضي گناهها پرهيزي نداشته باشند، لكن ذات اقدس الهي هم عدل دارد كه تمام كارها را بر اساس آن عدل انجام ميدهد بلكه كار او متن عدل است و هم جود و سخا دارد كه افاضه ما ينبغي كما ينبقي لا لعوضٍ و لا لغرض است و بنابراين منظور از اين يد ميشود نعمت و رزق و جود و فيض و نظاير آن كه ﴿يَداهُ مَبْسُوطَتانِ﴾ است.
تبيين معناي «يد» در قرآن كريم براي خداي سبحان
مطلب بعدي آن است كه يدي كه در قرآن كريم براي خدا ثابت شده است يا يَدَيني كه ثابت شده است يا ايدي كه ثابت شده است به چه معناست؟ هم مفرد ثابت شد، هم تثنيه و هم جمع; مفرد ثابت شده است; مثل ﴿يَدُ اللّهِ فَوْقَ أَيْديهِمْ﴾[11] تثنيه ثابت شده است; مثل ﴿بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ﴾ در اينجا و جمع ثابت شده است; مثل ﴿خَلَقْنا لَهُمْ مِمّا عَمِلَتْ أَيْدينا﴾[12] كه در سورهٴ مباركهٴ «يس» است. در خلقت آدم (سلام الله عليه) فرمود: ﴿خَلَقْتُ بِيَدَيَّ﴾[13] دربارهٴ «انعام» و امثال ذلك فرمود: ﴿أيْدِينا﴾ به هر تقدير هم مفرد و هم تثنيه و هم جمع به خدا اسناد داده شد، منظور از اين يد چيست؟
عدهاي كه مجسمه هستند به ظاهر قرآن ـ معاذ الله ـ بسنده ميكنند و ميگويند كه خدا داراي يد است و عضو و جارحه دارد، براي اينكه خداوند هم يد را براي خود اثبات كرد و هم دليل ربوبيت خود را و ابطال ربوبيت بتها را ذكر كرد كه بتها مگر دست دارند؟! مگر پا دارند؟! ﴿أ لَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِها﴾[14] معلوم ميشود خدا آن است كه دست و پا داشته باشد و براي خودش هم كه ثابت كرده است ـ معاذ الله ـ اين مجسمه كه قائلاند كه ـ معاذ الله ـ الله جسم است آنها هم از همين آيات استفاده كردند و اگر نبودند اهل بيت (سلام الله عليهم اجمعين) و اين براهين قوي توحيدي خيليها به دام تجسيم ميافتادند. آنها به همين ظاهر اكتفا كردند و آن ﴿أ لَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِها﴾ هم براي آنها رهزني بود با اينكه آن راهگشاي خوبي است.
دوم تعبير اهل سَلَف بود كه آنها ميگويند: از يك طرف خداوند يد براي خود ثابت كرد; يد و يدان و ايدي و از طرفي دليل عقل ميگويد كه يد به معناي جارحه براي خدا مستحيل است چون او منزه از جسم است و چون دليل عقلي و دليل نقلي آن است و ما توان جمع را نداريم علمش را به خدا واگذار ميكنيم و ما فقط قرآن ميخوانيم. اين هم گروه دوم كه تفويض علم است به حق تعالي. تفويض علم براي مراحل نهايي است نه براي مراحل ابتدايي. انسان تا آنجا كه ميتواند بايد به دنبال پيغمبرش (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بگويد و برود كه ﴿رَبِّ زِدْني عِلْمًا﴾[15] و تا آنجا كه ممكن است.
تأسّي كردن به پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در تمام امورات زندگي
اگر خدا به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) دستور داد فرمود: ﴿وَ قُلْ رَبِّ زِدْني عِلْمًا﴾ و بعد به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم اين دعا را ميگفت و ميخواند و خداوند به ما هم امر كرد كه ﴿لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾[16] و اين آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «احزاب» هم اطلاق دارد يعني در جميع شئون به پيغمبر به پيغمبر تأسي كنيد الا ما خرج بالدليل، يكي از بهترين راههاي تأسّي آن است كه ما تا زندهايم بر اساس «اطلبوا العلم مِن المهد الي اللّحد»[17] بگوييم: ﴿وَ قُلْ رَبِّ زِدْني عِلْمًا﴾; يعني منطق ما اين باشد نه فقط در دعاهاي قنوت نماز بخوانيم و نه اقرئوا، اين ﴿قُلْ﴾ در مقابل فعل نيست. شما ميبينيد وقتي كه مكتبي را ميخواهيد توجيه كنيد ميگوييد كه اين مكتب فلان مطلب را ميگويد نه يعني حرفش را ميزند; يعني قانونش اين است، اخلاقش اين است، حقوقش اين است و عمل پيروانش اين است. وقتي كسي عقيدهاي دارد و برابر آن عقيده متخلق است و به دنبال آن خُلق عمل ميكند ميگويند كه حرفش اين است و حرفش اين است يعني مكتب او اين است.
اين ﴿وَ قُلْ رَبِّ زِدْني عِلْمًا﴾ نه يعني فقط تو در قنوتها بگو، بلكه ﴿رَبِّ زِدْني عِلْمًا﴾ يعني به دنبال مزيد علم حركت كن. چنين چيزي اُسوه است براي ما كه ما تا آنجا كه زندهايم بايد به دنبال علم حركت كنيم. اهل سنت از وجود مبارك اميرالمؤمنين (عليه افضل صلوات المصلين) نقل كردند كه فرمود: روزي كه من در آن روز مطلب تازهاي نفهمم براي من مبارك نيست: «إذا أتيٰ عليّ يوم لا ازداد فيه عملاً يقربني الي الله فلا بورك لي في طلوع شمس ذلك اليوم».[18] آنها در آن عالَم كه نور واحدند هر چه بايد براي يك موجود انساني و خليفة الله ميسر باشد ميسر است; اما در قوس صعود كه اين كثرات ظهور ميكند هر لحظه براي اينها يك علم جديدي است فرمود آن روزي كه من چيزي نفهمم براي من مبارك نيست. براي اينكه اين مطلب براي من يقيني است; اما بالاتر از او را من از ذات اقدس الهي مسئلت ميكنم چون علومي كه به اسماي الهي برگردد نامتناهي است ولي پرده قيامت اگر كنار برود براي من بي تفاوت است. اين هم ارشاد به نفي موضوع است نه اينكه الآن براي من پردهاي است ولي پشت پرده را من به صورت يقين ميبينم چون اگر واقعاً پردهاي باشد كشف غطا بشود ازدياد يقين را به همراه دارد. اينكه فرمود «لو كُشِفَ الغِطاء ما ازْدَدْتُ يقيناً»[19] ارشاد به نفي موضوع است; يعني براي من پرده نيست نه اينكه واقعاً پردهاي است پرده اگر كنار برود به يقين من افزوده نميشود!
تبيين معناي «يد» به معناي قدرت و نعمت و مُلك
تعبير چهارم تأويل اهل كلام است كه آنها يد را به معناي قدرت، به معناي نعمت به معناي مُلك به معناي عنايت به كمك آيات تفسيري ذكر كردند كه اين هم قابل قبول است. تأويل پنجم تعبير ابوالحسن اشعري است كه سرسلسله مكتب فخررازي و امثال اينهاست، او روي جمود و تحجّري كه داشت گفت: چون يد در قرآن در مقابل قدرت است و خدا همان طوري كه براي خود قدرت ثابت كرده است يد هم ثابت كرده است و دربارهٴ يد هم اين چنين فرمود كه من آدم را با دو دستم خلق كردم و به شيطان فرمود: ﴿ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ﴾[20] معلوم ميشود كه يد صفتي است در مقابل قدرت و قديم است و كاري هم كه از اين صفت قديم نشئت گرفته است، لذا انسان مكرَّم است و آدم صفوة الله است، چون خداوند دربارهٴ آدم فرمود: ﴿خَلَقْتُ بِيَدَيَّ﴾.
اين تعبير هم ناتمام است، براي اينكه همهٴ اينها به قدرت برميگردند، انعام را هم خدا را با ايدي خود خلق كرد و همه چيز را خدا با قدرت ميآفريند بنابراين اگر در سورهٴ مباركهٴ «يس» فرمود خيلي از اينها را ما با ايديمان خلق كرديم پس اينها هم بايد صفي باشند و مكرَّم، اين چه برداشتي است بهترين راه همان است كه يد به معناي نعمت است و مصاديق زيادي هم دارد كه جامعش از همان معناي كنايهاي گرفته شد و مصداقش گاهي بر قدرت، گاهي بر نعمت، گاهي بر مُلك، گاهي بر عنايت و مانند آن تطبيق ميشود; اما اينكه فرمود: ﴿وَ لَيَزيدَنَّ كَثيرًا مِنْهُمْ﴾ البته مطلب ديگري است.
بيان چند روايت در معناي يد الله مغلوله
الف: روايت امام رضا(عليه السلام)
دو ـ سه روايت را تبركاً ذيل اين آيهً ﴿يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ﴾ در كتاب شريف تفسير نورالثقلين ملاحظه بفرماييد جلد اول صفحه 649 آنجا حديثي را از امام رضا (سلام الله عليه) با سليمان مروي ذكر ميكند كه در مسئلهٴ بَداست، آنجا حضرت فرمود بَدا حق است: «ثم التفت الي سليمان فقال أحْسِبُك ضاهَيْتَ اليهود في هذا الباب»; او متكلم بود و تفكر كلامي داشت نه تفكر حِكمي و حضرت فرمود: من فكر ميكنم كه مانند يهوديها داري ميانديشي و آنها خيال كردند كه ﴿يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ﴾ و تو هم همان حرف را ميزني. «قال اعوذ بالله من ذلك» سليمان مروي به حضرت عرض كرد كه من پناه ميبرم به خدا كه شبيه يهوديها فكر بكنم. مگر يهوديها چه گفتند؟ حضرت فرمود: «﴿وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ﴾ يَعنون ان الله قد فرغ من الارض فليس يحدث شيئا فقال عزوجل ﴿غُلَّتْ أَيْديهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالوا﴾». ممكن است مورد آيه در جريان مسائل مالي باشد ولي اطلاق آيه محفوظ است، لذا اگر به روايت عمل كرديم معنايش اين نيست كه آيه ناظر به خصوص مسئلهٴ بَداست يا خصوص مسئلهٴ نسخ است.
ب: روايت امام صادق(عليه السلام)
روايت دوم از وجود مبارك امام صادق است و مرحوم صدوق در توحيد نقل ميكند، فرمود منظور خدا از دست، دست ظاهري نيست; [يعني] يهوديها اين حرف را نزدند، لكن اينها گفتند كه خدا از كار فارغ شد و هيچ كم و زيادي در كار او نيست[21] كه اين همان تفويض است.
روايت سوم هم باز از وجود مبارك امام رضا (سلام الله عليه) است كه حضرت فرمود: منظور از ﴿بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتان﴾ دست ظاهري نيست، براي اينكه اگر دست ظاهري بود كه خدا مخلوق بود[22] و اين سخن مجسمه درست درميآيد.
روايت ديگري از حضرت امير (سلام الله عليه) نقل ميكند كه «انأ يدُ الله المبسوطة علي عباده بالمرحمة و المغفرة»[23] چون يد صفتِ فعل است (اين يك مقدمه) و فعل خدا خارج از ذات است و ممكن است (اين دو مقدمه) و هر ممكني در هر صورت مظهر دارد و مظهري است (اين يك نتيجه) و وجود مبارك حضرت امير ميفرمايد: من يد الله مبسوطهام كه اين هيچ محذوري هم ندارد، براي اينكه يد كه خارج از ذات است ميشود مخلوق و وقتي مخلوق شد چه كسي بهتر از علي(صلوات الله و سلام عليه)!
والحمد لله رب العالمين