74/02/02
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 61 الی64
﴿وَإِذَا جَاءُوكُمْ قَالُوا آمَنَّا وَقَد دَخَلُوا بِالكُفْرِ وَهُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا كَانُوا يَكْتُمُونَ﴾ (۶۱) ﴿وَتَرَي كَثِيراً مِنْهُمْ يُسَارِعُونَ فِي الإِثْمِ وَالعُدْوَانِ وَأَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ (۶۲) ﴿لَوْلاَ يَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَالأَحْبَارُ عَن قَوْلِهِمُ الإِثْمَ وَأَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا كَانُوا يَصْنَعُونَ﴾ (۶۳) ﴿وَقَالَتِ اليَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُم مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ طُغْيَاناً وَكُفْراً وَالقَيْنَا بَيْنَهُمُ العَدَاوَةَ وَالبَغْضَاءَ إِلَي يَوْمِ القِيَامَةِ كُلَّمَا أَوْقَدُوا نَاراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللّهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الأَرْضِ فَسَاداً وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ المُفْسِدِينَ﴾ (۶٤)
وصف بودن سلام براي خدا متعال
كساني كه به محضر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميرسيدند سه گروه بودند كه هدف آنها و نحوه ورود آنها را هم قرآن كريم مشخص كرد: عدهاي مؤمنين واقعي بودند كه براي درك معارف وحي مشرّف ميشدند كه وضع اينها و حكم اينها را خداوند در سورهٴ «انعام» آيه 54 مشخص كرد، فرمود: ﴿وَ إِذا جاءَكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءًا بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ﴾; وقتي مؤمنينِ به آيات الهي براي درك معارف دين به حضور تو آمدند قبل از شروع در سخن به آنها سلام بكن: ﴿فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ﴾. اينكه در خطبههاي نماز جمعه و مانند آن شايسته است كه خطيب قبل از ورود در بحث حضار را مخاطب قرار بدهد و به آنها سلام بكند در اينگونه از مسائل ريشهٴ قرآني دارد. فرمود اينها كه شاگردان وحياند و آمدند به حضور تو بگو: ﴿سَلامٌ عَلَيْكُمْ﴾، البته آنها كه متوسطينِ از علاقمندان به علوم الهياند سلام را از تو دريافت ميكنند و آنها كه جزء اوحديّ از شاگردان تواند ميفهمند كه تو سلام مرا به اينها ميرساني و سلام خدا را ابلاغ ميكني و تو از آن جهت كه رسولي وقتي به اينها گفتي ﴿سَلامٌ عَلَيْكُمْ﴾ يعني خداوند به شما سلام ميرساند.
سلام خدا وصفِ فعل اوست; بر انبياء سلام رسانده است و فرمود: ﴿سَلاَمٌ عَلَي مُوسَي وَهَارُونَ﴾،[1] ﴿سَلاَمٌ عَلَي إِبْرَاهِيمَ﴾،[2] ﴿سَلاَمٌ عَلَي نُوحٍ فِي الْعَالَمِينَ﴾[3] كه اينها سلامهايي است كه ذات اقدس الهي بر انبياء فرستاده است.
افاضه سلام از سوي خدا به انبيا و مؤمنين
بنابراين سلام وصف فعل خداست (يك) و اين سلام تنها قول نيست بلكه افاضهٴ سلامت است (اين دو)، بهترين سلام را ذات اقدس الهي بر انبياء فرستاده است (سه)، براي مؤمنين هم سلام خاص نازل ميكند كه همان سلامت قلب و سلامت ديني اينهاست (چهار) و براي شاگردان مخصوص وحي هم سلام ميفرستد (پنج) كه در همين آيهٴ سورهٴ «انعام» آمده است: ﴿وَ إِذا جاءَكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ﴾[4] اين ادبِ محضر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است و اين هم بشارتي است و عنايت الهي است نسبت به كساني كه در بحثهاي قرآني و تفسيري تلاش و كوشش ميكنند. آنها كه با حضور قلب و خلوص وارد بحثهاي علمي ميشوند ـ انشاءالله ـ سلام خدا را دريافت ميكنند و سلام رسول الله را دريافت ميكنند و سلام وليّ عصر را دريافت ميكنند. اينها شريفترين و فاخرترين گروههاي ايماني و الهياند بلكه فاخرترين گروههاي علماي ربانياند.
برخورد کافران با پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
گروه دوم و سوم همان كافران و منافقانند كه قرآن كريم دربارهٴ اينها سخن گفت; دربارهٴ كافران در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيهٴ 25 اينچنين آمده است، فرمود: ﴿وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَ جَعَلْنا عَلي قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ في آذانِهِمْ وَقْرًا وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها حَتّي إِذا جاؤُكَ يُجادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاّ أَساطيرُ اْلأَوَّلينَ﴾; عدهاي كه كافرند و باور ندارند، آنها براي جدال ميآيند نه براي درك معارف، فرمود: ﴿حَتّي إِذا جاؤُكَ يُجادِلُونَكَ﴾; يعني اصلاً براي اين ميآيند كه حرف خودشان را بزنند نه اينكه حرف تو را بشنوند، يك كافر عنود و مجادل به اين منظور به حضور پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مشرف ميشود كه حرف خودش را بزند نه اينكه حرف پيغمبر را بشنود. فرمود: ﴿حَتّي إِذا جاؤُكَ يُجادِلُونَكَ﴾;[5] يعني فقط براي جدال ميآيند. مقصود حرف آنها هم اين است كه ميگويند اينها ـ معاذالله ـ اسطوره و افسانه است.
گروه سوم هم جريان منافقيناند كه قرآن از اين صحنه هم زياد سخن گفت; آيه اول سورهٴ مباركهٴ «منافقون» اين است كه ﴿إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللّهِ وَ اللّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ﴾; ولي ﴿وَ اللّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقينَ لَكاذِبُونَ﴾ و قسمت بعدي همين آيه محل بحث سورهٴ مباركهٴ «مائده» است يعني آيه 61 سورهٴ «مائده» است: ﴿وَ إِذا جاؤُكُمْ قالُوا آمَنّا وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْكُفْرِ وَ هُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ﴾ كه اين براي منافقان يهود است كه يا ناظر به آن است كه اينها كافراً ميآيند و كافراً ميروند ولي منافقاً سخن ميگويند و يا در كفر يك تَلوّني دارند و به هر تقدير كافرند، ورودشان به يك سبك است و خروجشان به يك سبك است; ولي در هر دو حال كافرند: ﴿وَ إِذا جاؤُكُمْ قالُوا آمَنّا وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْكُفْرِ وَ هُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِما كانُوا يَكْتُمُونَ﴾.
فرق خشيت و خوف
مطلب بعدي آن است كه فرق سرعت و عجله را گفتند كه نظير فرق خضوع و خشوع است يا نظير فرق خوف و خشيت است; خوف ترتيب اثر عملي است كه در بدن و چهره ظاهر ميشود و خشيت آن انفعال و تاثر دروني است كه يك موحد جز از خدا خشيت ندارد; يعني فقط مبدأ اثر را خدا ميداند ﴿إِنَّما يَخْشَي اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَمؤُا﴾;[6] آنها كه موحدند فقط از خدا خشيت دارند; اما خوف كه ترتيب اثر عملي باشد انسان از خيلي از چيزها ميترسد; از مار و عقرب ميترسد و از سيل و زلزله ميترسد يعني ترتيب اثر عملي ميدهد; اما خشيتش فقط مخصوص خداست; يعني فقط خدا را منشا آثار ميداند براي اينكه هر حادثهاي كه در جهان پديد ميآيد برابر فرمان خداست كه ﴿لله جنود السماوات والارض﴾.[7] عجله آن تأثّر قلبي است و سرعت آن اثري است كه در بدن ظهور ميكند كه فرق سرعت و عجله اين خواهد بود; مثل خوف و خشيت و مثل خضوع و خشوع، خضوع آن آثاري است كه در بدن پديد ميآيد و خشوع حالت دروني و قلبي است، خضوع براي ظواهر بدن است و خشوع براي قلب است، خوف براي ظواهر بدن است و خشيت براي انفعال قلبي است، سرعت براي ظواهر بدن است و عجله براي تأثّر قلبي است كه اين فرق هم بد نيست.
شامل شدن اثم به عنوان مطلق گناه
مطلب بعدي آن است كه گرچه اثم يعني مطلق گناه شامل تعدّي و رشوهخوري هم ميشود ولي آن ذكر تعدّي و رشوهخوري يا از باب ذكر خاص بعد از عام است و يا از باب اينكه تفصيل قاطع شركت است منظور از اين اثم گناه زباني است و منظور از آن تعدي گناه فعلي است كه در جامعه بين يكديگر اتفاق ميافتد و منظور از رشوهخوري گناهي است كه انسان در احقاق باطل يا ابطال حق مبتلا به آن ميشود. گناه انسان را از ثواب در مقابل عقاب محروم ميكند و از صواب در مقابل خطا هم محروم ميكند چون صواب با صاد در مقابل خطاست و ثواب با ث مثلث در مقابل عقاب است و معناي جامعي دارد.
اين ﴿لبئس ما كانوا يصنعون﴾ در نوع تفسيرهاي شيعه و سنّي آمده است كه يك تهديد و هشدار و اعلان خطري است نسبت به كساني كه امر به معروف و نهي از منكر را ترك ميكنند;[8] يعني علمايي كه امر به معروف و نهي از منكر را ترك ميكنند بدتر از خود تبهكارانند زيرا قرآن كريم دربارهٴ گنهكار فرمود: ﴿لبئس ما كانوا يعملون﴾ و دربارهٴ علماي محافظهكار كه امر به معروف و نهي از منكر نميكنند فرمود: ﴿لبئس ما كانوا يصنعون﴾ كه اين نكتهٴ ادبي را نه تنها در تفسير فخر رازي و مانند آن ميبينيد، بلكه زمخشري هم كه كارشناس اين رشته است او هم تصريح كرده است.[9]
معناي واژه «يدالله» در آيه
مطلب بعدي آن است كه ﴿وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْديهِمْ﴾; يهود گفتند: دست خدا بسته است. كلمهٴ يد به معناي جارحه است و يد در عضو مخصوص يعني جارحه و گاهي هم يد گفته ميشود كه به معناي نعمت است، گاهي يد گفته ميشود كه به معناي قدرت است، گاهي يد گفته ميشود كه به معناي مالك بودن، مِلك، شكوه و جلال است. اينها يك جامعي دارند و چون غالب كارها با دست انجام ميگيرد كلمهٴ يد را به كار ميبرند; مثلاً ميگويند فلان مال در تحت يد فلان كس است و لازم نيست كه اين يد ظاهري باشد چون كار را با يد انجام ميدهند; مثل اينكه قرآن دربارهٴ كيفر يك عده از گنهكاران ميفرمايد كه ﴿فَبِما كَسَبَتْ أيْدِيكُم﴾،[10] چون همهٴ كارها را كه انسان با دست نميكند بلكه گناههايي كه با چشم كرده، با گوش كرده يا با زبان كرده را هم در قيامت بايد پاسخ بدهد; اما چون غالب كارها با دست انجام ميگيرد ميگويند كه ﴿فَبِما كَسَبَتْ أيْدِيكُم﴾. در اينجا هم چون غالب كارها با دست است ميگويند كه اين ملك در دست فلان كس است; يعني در اختيار او و در تصرف اوست و مانند آن.
تبيين مصاديق آيه مذکور
دربارهٴ نظام تكوين ميگويند كه دست بسته است; يعني كار هر چه را كه بايد باشد انجام شد و تغيير و تبديلي در كارگاه حق نيست خدا تغيير و تبديل نميدهد و بَدا نيست. گاهي در مسائل تشريع است كه نسخ در تشريعيات همان بَداي در تكوينيات است، ميگويند كه ذات اقدس الهي تورات را بر موساي كليم نازل كرد و اين تورات كتاب نسخ شدني نيست و دين موساي كليم نسخ ناشدني است و مانند آن كه نسخِ شريعت را انكار ميكنند. انكار نسخ شريعت به منزلهٴ انكار بَدا در تكوين است. اين دربارهٴ مسائل كلامي و همچنين فقهي است.
گاهي كلمهٴ «مغلولاليد» بودن دربارهٴ مسائل مالي است; وقتي آنها ديدند كه وضع ماليشان خوب است و مسلمين وضعشان بد است گفتند كه خدايي كه شما را تأمين ميكند دستش بسته است يا الآن كه در آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «مائده» بحث ميكنيم و اين سورهٴ «مائده» در اواخر عمر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل شده است و وقتي نازل شده است كه مسلمين فتوحاتي داشتند يعني فتوحات در داخل حجاز و وضع ماليشان خوب شد شايد نتوان گفت كه منظور يهوديها از يدالله مغلوله اين است كه به مسلمين كمكي نميكند و وضع مالي مسلمين بد است، بلكه ناظر به آن ميباشد كه چون قبلاً وضع يهوديها خيلي خوب بود و در اثر پيروزي اسلام و شكست يهوديت اينها به فلاكت افتادند، از آن به بعد گفتند كه ـ معاذالله ـ خدا دست بسته است و كاري نسبت به ما انجام نميدهد، چون قبلاً وضع مالي آنها خيلي خوب بود.
به هر تقدير در قرآن كريم مغلول بودنِ دست خدا را به يهوديها نسبت ميدهد در شرايط گوناگون; سرّ اينكه اين وجوه گوناگون براي اين آيات آمده است اين است كه روايات گوناگون در اين زمينه است; منتها همهٴ آن روايات مربوط به خصوص اين آيه نيست. به هر تقدير چه در جريان بَدا باشد دست خدا باز است، چه در جريان نسخ باشد دست خدا باز است و چه در جريان مسائل مالي باشد دست خدا باز است، زيرا وقتي كه دست به معناي قدرت شد و قدرت خدا نامتناهي است و چيزي در جهان نيست كه در برابر قدرت خدا قرار بگيرد، پس او قدرتش دائمي است.
گاهي هم قرآن كريم از اينگونه قدرتها سخن ميگويد; مثل اينكه ميفرمايد: ﴿وَالسَّماوات مَطْوِيّاتٌ بِيَمِينِه﴾[11] با اينكه خدا منزه از دست است و دست چپ و راست ندارد اما تعبير به يمين كرده است براي آنكه نشانه آن باشد كه دست خدا يعني قدرت خدا با يُمن و بركت همراه است.
يمين بودن دستان ذات اقدس الهي
در بعضي از روايات آمده است كه ذات اقدس الهي دو دستش يمين است: «كِلتا يَديهِ يَمِينٌ»[12] و در بعضي از روايات دربارهٴ حضرت ابي ابراهيم موسي ابن جعفر (سلام الله عليهما) آمده است كه ابي ابراهيم امام كاظم «كِلتا يديه يَمِين»[13] است، چون اهل بيت است اهل بيتي كه مظهر و خليفهٴ ذات اقدس الهياند همهٴ كارهاي آنها با يُمن و بركت است، آن كسي كه جزء اصحاب يمين است و اصحاب الميمنة است كلتا يديه يمين با دست چپ اگر كار ميكند با يُمن و بركت است، با دست چپ اطاعت ميكند همانطوري كه با دست راست عبادت ميكند; ولي كسي كه اصحاب الشمال است با دست راست گناه ميكند همانطوري كه با دست چپ گناه ميكند. يك آدم غير مؤمن كلتا يديه شمال; او هر دو دستش چپ است و يك مؤمن هر دو دستش راست است.
منظور از راست و چپ، طرف راست و طرف چپ كه نيست و منظور يمين و يسار يا يمين و شمال بدني نيست، بلكه منظور ميمنت و مشئمت است كه در سورهٴ مباركهٴ «واقعه» تبيين كرد; اصحاب يمين يعني اصحاب الميمنه; كساني كه همهٴ كارهاي آنها با يمن و بركت است. بنابراين مؤمن همانطوري كه با دست راست عبادت ميكند با دست چپ هم عبادت ميكند، كافر و منافق همانطوري كه با دست چپ معصيت ميكند با دست راست هم معصيت ميكند، يك انسان غير مؤمن كلتا يديه شمال و كلتا يديه يسار است و يك مؤمن «كلتا يديه يمين» است.
ذات اقدس الهي در جواب اينها كه گفتند: ﴿يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ﴾ است فرمود: شما دست بستهايد: ﴿غُلَّتْ أَيْديهِمْ﴾ شما دستتان بسته است و خداوند دستهاي او باز است: ﴿بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ﴾ نه تنها دستش بسته نيست بلكه دستان او باز است، او نه يك دست دارد و نه دو دست; ولي براي اينكه ثابت كند و بفهماند كه قدرت او بيكران است به زبان ما با ما سخن ميگويد و ميفرمايد: يداه; مثل اينكه در جريان آفرينش انسان فرمود: ﴿خَلَقْتُ بِيَديّ﴾،[14] چه اينكه اگر كسي بخواهد احساني به ديگري بكند با دو دست احسان ميكند يك وقت ميخواهد ناني به كسي بدهد او را اطعام ميكند كه همان با يك دست ميدهد، يك وقت تنها اطعام نيست و ميخواهد اكرام بكند نه فقط اطعام، لذا با دو دست ميدهد كه اين با دو دست دادن كرامتي را هم نشان ميدهد.
ذات اقدس الهي انسان را كريمانه خلق كرده است، اينكه فرمود: ﴿لقد كرمنا بني آدم﴾ براي آن است كه در نحوهٴ آفرينش او كمال كرامت را رعايت كرده است، فرمود: ﴿لِما خَلَقْتُ بِيَديّ﴾; من با دو دست انسان را آفريدم، چه اينكه اينجا هم كه سخن از بسط يد خداست ميفرمايد: ﴿بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ﴾. پس آنها گفتند كه دست خدا بسته است، [قرآن] ميفرمايد دستهاي خدا باز است; چه در مسئلهٴ بَدا و تغيير در تكوينيات دستهاي قدرت خدا باز است، چه در نسخ و تشريعيات دستهاي خدا باز است و چه در مسائل مالي دستهاي خدا باز است: ﴿بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ﴾; هم نشانهٴ قدرت است و هم نشانهٴ كرامت است.
اينكه اينها گفتند: ﴿يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ﴾ شايد منظورشان همان باشد كه در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» گذشت در سورهٴ «آلعمران» آيه 181 اين بود: ﴿لَقَدْ سَمِعَ اللّهُ قَوْلَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ فَقيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِياءُ﴾; اينها كه خود را توانگر ميپنداشتند و خدا را فقير، براي اينكه ميديدند مسلمانهايي كه حزب اللهاند و داعيه دعوت ديني دارند وضع ماليشان خوب نيست و خود يهوديها توانگرانه زندگي ميكنند، ميگفتند كه خدا فقير است و ما غني هستيم و اين را يا روي عقيده ميگفتند يا بر اساس جدال.
جدالآميز بودن سخنان کافران با خدا
وقتي آياتي از اين قبيل نازل ميشد كه ﴿مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا﴾[15] آنها از روي جدال ميگفتند كه اگر واقعا خدا قرض الحسنه طلب ميكند و اين حرفهاي وحي شما درست است، پس ـ معاذالله ـ خدا فقير است، در حالي كه در همهٴ آياتي كه ذات اقدس الهي از قرض الحسنه سخن به ميان ميآورد، يا قبل از آن آيه يا بعد از آن آيه از تسبيح و تقديس خدا هم سخن به ميان ميآورد; مخصوصا اين مسبَّحاتي كه اوّلش ﴿سَبَّحَ لله﴾، ﴿يُسَبِّحُ لله﴾ و مانند آن كه دارد از اول تابلوي ورودي اين سوره را با تسبيح شروع ميكند; يعني ذات اقدس الهي منزه از هر نقص و مبراي از هر حاجت و عيب است. اولِ سوره با ﴿سَبَّحَ﴾[16] شروع ميشود و بعد ميفرمايد: ﴿مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا﴾.[17] در سورهٴ «حديد» و مانند آن اگر سخن از قرض الحسنه است در سورهٴ «تغابن» و مانند آن اولش ﴿سَبَّحَ لله﴾ و ﴿يُسَبِّحُ لله﴾ شروع ميشود تا انسان با تسبيح و تقديس و تنزيه ذات اقدس الهي وارد سوره ميشود و ميفهمد كه او از هر حاجتي منزه است بعد مسئله قرض الحسنه براي او معناي خاص خود را پيدا ميكند.
به هر تقدير آنها چون اين لطيفهٴ الهي را درك نميكردند اگر ديده بودند يا شنيده بودند كه خدا مردم را دعوت ميكند به قرض الحسنه، ميگفتند كه ﴿إِنَّ اللّهَ فَقيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِياءُ﴾[18] يا اينكه خداوند اينها را دعوت ميكرد كه مستمندان را ياري كنند و اينها برابر آنچه در سورهٴ مباركهٴ يس است ميگفتند كه ﴿أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ يَشاءُ اللّهُ أَطْعَمَهُ﴾;[19] ما اطعام بكنيم كساني را كه اگر خدا ميخواست ميداد! اگر خوب است خود خدا بدهد! يا ندارد يا مصلحت نيست كه به اينها چيز بدهد و اينها بايد همينطور گرسنه بمانند! اين حرفهاي يهوديها بود كه ميگفتند يا ـ معاذالله ـ خدا ندارد و يا دارد ولي مصلحت نيست كه اينها سير بشوند و حتما بايد گرسنه باشند! در حالي كه ذات اقدس الهي اين مسئله را باز كرد و فرمود كه خداوند توان آن را دارد كه به همه روزي بدهد، چون هر كسي هر چه دارد از رزق خداست، لكن خداوند ميخواهد بيازمايد تا يك عده را به صبر بيازمايد و يك عده را به شكر بيازمايد. مصلحت در امتحان است نه اينكه مصلحت بر اين است كه كسي گرسنه باشد; مثل اينكه در مسئلهٴ قتال هم همينطور فرمود.
علت انتقام نگرفتن خدا از کافران
در مسئلهٴ قتال فرمود: ﴿لَوْ يَشاءُ اللّهُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ﴾;[20] اگر خدا ميخواست خودش از كافران انتقام ميگرفت و نميگذاشت بي ديني رواج پيدا بكند: ﴿وَ لكِنْ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ﴾;[21] ميخواهد ببيند كه شما مجاهديد يا نه؟ نه اينكه مصلحت در اين است كه كفر و فسق و نفاق در عالم باشد، بلكه مصلحت در اين است كه خداوند از راه غيب ابتدائاً كمك نكند و افراد را بيازمايد، اگر افراد مجاهدانه وارد صحنه شدند از آن به بعد ميفرمايد: ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ﴾.[22]
بنابراين اينكه فرمود: آنها ميگويند دست خدا بسته است، يكي از اين وجوه محتمل است و قرآن كريم دربارهٴ فقر مالي در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» كلمهٴ مغلول اليد بودن را كه به كار برد كاملاً استفاده ميشود; آنجا كه به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد، آيهٴ 29 سورهٴ «اسراء» ﴿وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلي عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَحْسُورًا﴾; يعني نه اهل بخل و تفريط باش و نه اهل بسط و افراط و اسراف باش، بلكه حدّ وسط باش، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «فرقان» هم فرمود: ﴿وَ الَّذينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا﴾;[23] آنها نه اهل اسرافند و نه اهل تبذيرند، نه اهل افراطاند و نه اهل تفريطاند، حدّ وسط زندگي ميكنند; منتها در آيهٴ 29 سورهٴ «اسراء» سخن از مغلول بودن تا گردن است و در اين آيهٴ محل بحث اصل مغلول بودن است و كنايه از قبض يد است يا فقر است كه در آيهٴ 29 سورهٴ «اسراء» فرمود: ﴿وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلي عُنُقِكَ﴾ و در آيهٴ محل بحث سورهٴ «مائده» فرمود يهوديها ميگويند كه ﴿يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ﴾.
جواب يهودياني که مدعي يدالله مغلولاند
جوابش اين است كه اولاً ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾[24] اينها مغلول اليدند: ﴿غُلَّتْ أَيْديهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا﴾ كه اين ﴿غُلَّتْ أَيْديهِمْ﴾ به اين معنا نيست كه نظير جوابِ «خودتي» باشد كه اينها مغلول اليدند، بلكه اين سيئه يك كيفر تلخي را به همراه دارد، اينها مغلول اليدند نه اينكه دستشان مغلول باد، نفرين نيست; مثل آن بيان نوراني سيد الشهداء (سلام الله عليه) در دعاي عرفه كه فرمود: «عَمِيَتْ عَينٌ لا تَراك عَليها رَقيبا» به اين معنا نيست كه كور باد چشمي كه تو را نميبيند، بلكه يعني كور است كه فعل ماضي است و گزارش هم است و نفرين نيست; يعني آنكه تو را نميبيند كور است، چه اينكه خود ذات اقدس الهي فرمود: ﴿لا تَعْمَي اْلأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتي فِي الصُّدُورِ﴾.[25] اگر «لِغيركَ مِنَ الظهورِ ما ليس َلك حتّي يكونَ هُوَ المظهِرَ لَكَ مَتيٰ غِبْتَ» آنگاه ميفرمايد: «عَمِيَتْ عينٌ لا تَراك عليها رقيبا»[26] نه اينكه كور باد كور هست اينجا هم يعني آيه محل بحث سورهٴ «مائده» اينچنين است كه ﴿وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْديهِمْ﴾ اينها مغلول اليدند در اثر سيئهشان ﴿وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ﴾; نه خدا يك قدرت دارد بلكه قدرت مضاعف دارد. اين تثنيه در مقابل جمع نيست بلكه در مقابل مفرد است; يعني ما ليس بأول; نظير آنچه كه در سورهٴ «ملك» آمده است كه فرمود: شما دوباره نگاه كنيد، معنايش اين نيست كه اگر شما بار سوم نگاه كرديد عالَم را بي نظم ميبينيد ولي دو بار اگر نگاه بكنيد عالَم را منظم ميبينيد. آنجا كه فرمود: ﴿هَلْ تَرَي مِن فُطُورٍ ٭ ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ﴾[27] نه يعني دو بار كه اين دو بار يعني بيش از يك بار ولو بار دهم ولو بار صدم ولو بار هزارم. شما بار هزارم هم اگر اين عالَم را ملاحظه بكنيد منظم ميبينيد و اين ﴿يَداهُ﴾ ناظر به كثرت است و تثنيه نيست; يعني خدا نِعَمش نامتناهي است و قدرتش نامتناهي است و مبسوط هم است; نه تنها دارد بلكه پهن كرده است و هر كه هست در كنار سفرهٴ او نشسته است; منتها نميداند و نميداند كه در كنار سفرهٴ الله نشسته است: ﴿إِنَّ اللّهَ هُوَ الرَّزّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتينُ﴾[28] اين «هو» كه ضمير فصل است با اين الف و لام كه روي خبر آمدند مفيد حصر است: ﴿إِنَّ اللّهَ هُوَ الرَّزّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتينُ﴾.
در نوبتهاي قبل ملاحظه فرموديد كه اگر كمالي را خداوند به غير خود اِسناد داد، در آيهٴ ديگر همان كمال را منحصراً دربارهٴ خود ذكر ميكند; دربارهٴ ولايت اگر فرمود: ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ﴾[29] در سورهٴ «شوريٰ» فرمود: ﴿فالله هُوَ الوليّ﴾[30] كه اين حصر است.
بيان خيرالرازقين بودن خداي سبحان
در جريان رزق هم همينطور است، اگر فرمود: ﴿فَارْزُقوهُم﴾[31] كه رزق را به غير خود اسناد داد يا فرمود: ﴿و هو خير الرازقين﴾[32] معلوم ميشود رازقيني هستند منتها خدا خير الرازقين است در آن بخش سورهٴ «ذاريات» فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ هُوَ الرَّزّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتينُ﴾ كه اينها نشانهٴ حصر است. اگر رزقي در عالَم هست رازق خداست و لاغير، پس يد او و نعمت او و قدرت او مبسوطه است و آنچنان گسترده است كه هر كسي هر جا بنشيند بر سر هر سفره بنشستي خدا رزاق بود.
مسائل مالي دال بر مغلول بودن
اينكه فرمود: ﴿يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ﴾ تاييد ميكند كه منظور مغلول بودن دست خدا در مسئلهٴ بَدا نيست، منظور مغلول بودن دست خدا در مسئلهٴ نسخ نيست، بلكه منظور مغلول بودن خدا در مسائل مالي است، آنگاه بسط هم در اينجا به معناي امكان بَدا يا امكان نسخ نيست، بلكه بسط به معناي افاضههاي مالي و قدرتهاي مالي است. ﴿يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ﴾; چون حكيم است حكيمانه عطا ميكند. خيليها نميدانند مصلحت آنها در چيست؟ لكن روزي را به اندازهٴ كافي نازل ميكند و هرگز خداوند كمتر از مقدار لازم روزي نازل نكرده و نميكند، چون وعده داد و خودش هم به عهده گرفت[33] و براي تمام مار و عقرب عالَم خداوند روزي مشخص كرده و روزي نازل ميكند حالا در همان مار و عقرب هم احيانا يك تجاوز و تهاجم و اجحافي هم است و اگر عالَم، عالَم طبيعت است اين تزاحم است وگرنه هيچ مار و عقربي را خدا نه بي روزي خلق كرد و نه روزي او را براي او نفرستاد، او هم بايد تلاش و كوشش بكند كه ﴿فَامْشُوا فِي مَنَاكِبَها﴾ .
يك وقتي معاويه براي اينكه گرانيها و كمبودها را ترميم و توجيه بكند ميگفت كه مگر اينچنين نيست كه خداوند روزي را به اندازهاي كه مصلحت بداند نازل ميكند! خواست با همين فكر مغالطهاي كند و بگويد كه خدا همين مقدار را براي شما نازل كرده است. آن وقت احنفبنقيس برخاست و گفت كه اينجا دو ـ سه مسئله است و تو داري مغالطه ميكني: مسئلهٴ اول اين است كه در خزينهٴ غيب الهي همهٴ كمالات و نِعَم موجود است (اين يك)، دوم اين است كه ذات اقدس الهي براي تأمين ارزاق بندگانش از خزائن غيب به اندازهٴ كافي نازل كرده است (اين دو)، ما در اين دو مسئله حرفي نداريم. سومي اين است كه خداوند از خزينهٴ غيب به اندازهٴ كافي براي ما نازل كرده است و تو از مردم گرفتي و در خزينهٴ امويان ريختي و ما روي اين سومي اشكال داريم.[34]
ذات اقدس الهي روزي همهٴ مردم را رسانده است; اولاً به آنها گفت بهترين روزيتان علم است عالمانه زندگي كنيد تا نيازمند به بيگانهها نباشيد از يك طرفي هم فرمود اگر بخواهيد كه خداوند به وسيله فرشتگان هميشه جلوي كافران را بگيرد تا شما را تأمين بكند اين يك خيال خامي است: ﴿لَوْ يَشاءُ اللّهُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لكِنْ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ﴾;[35] شما اگر مثل يهوديها فكر ميكنيد يا مثل اسرائيليها فكر ميكنيد كه پيغمبرتان با خدا دوتايي بروند با كافران بجنگند و خبر پيروزي را براي شما بياورند و شما دستي دراز نكنيد، اين صحيح نيست كه بگوييد: ﴿فاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾[36] و اگر كسي قيام نكرد همين گرفتاري براي اوست و اگر كسي قيام كرد حق مسلم خود را ميگيرد.
در ﴿وَفي السَّماءِ رِزْقُكُم﴾[37] منظور از سماء اين آسمان ظاهري نيست، براي اينكه خود اين آسمان هم جزء رزق ماست. آن سمائي كه فرمود: ﴿وَ أَوْحي في كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها﴾ آنجا مخزن ارزاق است كه خود اين آسمان ظاهري مثل خود اين زمين همه جزء ارزاقاند و اينها در آن آسمانياند كه ﴿وَ أَوْحي في كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها﴾ و در آن آسمانياند كه ﴿لاَ تُفَتَّحُ لَهُمْ أبوابُ السَّماءَ﴾[38] وگرنه اين آسمان كه دَرَش به روي مؤمن و كافر هر دو باز است و هر كسي ميتواند با اختراع سفينهاي به اين سَمْتها حركت كند.
بسط رزق عامل طغيان
به هر تقدير فرمود: ﴿بلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ﴾ و اين ﴿كَيْفَ يَشاءُ﴾اش بر اساس حكمت است. در بعضي از آيات فرمود: ﴿وَ لَوْ بَسَطَ اللّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِي اْلأَرْضِ﴾[39] اگر خداوند بيش از مقدار لازم روزي نازل بكند و عدهٴ زيادي از بسط رزق برخوردار باشند اينها طغيان ميكنند چون يك چند نفري وضع ماليشان خوب است كه طغيان ميكنند چه رسد به اينكه جمعيت بيشتري احساس غنا بكنند ﴿وَ لَيَزيدَنَّ كَثيرًا مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْيانًا وَ كُفْرًا﴾. فرمود اين معارفي كه بر تو نازل ميشود گرچه به حال عدهاي سودمند است ولي براي عدهٴ زيادي هم جز طغيان و كفر بازدهي ندارد. سرّ اينكه فرمود: ﴿وَ لَيَزيدَنَّ كَثيرًا مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْيانًا وَ كُفْرًا﴾ همان است كه درباره اصل قرآن فرمود: ﴿وَ لا يَزيدُ الظّالِمينَ إِلاّ خَسارًا﴾.[40]
دربارهٴ مؤمنين فرمود: ﴿وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إيمانًا وَ عَلي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ﴾ و مؤمن هر آيهاي كه بر او تلاوت بشود بهرهٴ جديد ميبرد از نظر علمي و برابر آن علم ايمانش هم افزوده ميشود كه اين هم مزيد علم است و هم مزيد ايمان; ولي كافر و منافق در مقابل هر آيهاي موضعِ سرسختياش را حفظ ميكند و وقتي موضع سرسختياش را حفظ كرد، در مقابل هر آيه كفرِ او مضاعف ميشود، لذا فرمود: ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ﴾[41] كه براي مؤمنين اينچنين است; اما ﴿وَ لا يَزيدُ الظّالِمينَ إِلاّ خَسارًا﴾ و در اين آيهٴ محل بحث فرمود: ﴿وَ لَيَزيدَنَّ كَثيرًا مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْيانًا وَ كُفْرًا﴾.
بيان لطيفي بزرگان اهل معرفت در تبيين اينگونه از آيات دارند و ميفرمايند: اينكه با نازل شدن بعضي از آيات طغيان عدهاي زياد ميشود و كفر عدهاي زياد ميشود، نه براي آن است كه نقص در آيه باشد بلكه براي آن است كه دستگاه اعتقادي كافر و منافق اين آيات را هضم نميكند و چون هضم نميكند و مريض است همين آيه نوراني براي او ميشود درد مثالي ذكر ميكنند و ميگويند ميوههاي شاداب و پرآب براي يك جواني كه سالم است او را فربه ميكند و با نشاط ميكند، چون جذب دستگاه گوارش او ميشود; ولي براي كسي كه به بيماري زخم معده و مانند آن مبتلاست هر چه اين ميوه شيرينتر، درشتتر، شادابتر و پرآبتر باشد دردِ او افزوده ميشود، براي اينكه قدرت هضم ندارد و قدرت جذب ندارد و اول نزاع و درگيري بين كسي كه به بيماري زخم اثني عشر مبتلاست و دستگاه گوارش او بيماري دارد با اين ميوههاي شيرين است. نقص در ميوه نيست بلكه نقص در دستگاه گوارش اين مريض است.
علت ازدياد مرض در قلب انسان
كسي كه ﴿في قَلْبِهِ مَرَض﴾[42] است ﴿فَزادهُمُ الله مَرضاً﴾[43] ميشود چطور ﴿فَزادهُمُ الله مَرضاً﴾ ميشود؟ براي اينكه اين آيه را نازل ميكند و او قبلاً اگر با ده آيه درگير بود و ده تا تكذيب داشت الان يك تكذيب يازدهم هم دارد و با اين آيه هم ميجنگد نميپذيرد و هضم نميكند، آن وقت بيماري او افزون ميشود لذا هم ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ﴾ براي مؤمنين ﴿وَ لا يَزيدُ الظّالِمينَ إِلاّ خَسارًا﴾[44] تام است و هم ﴿وَ لَيَزيدَنَّ كَثيرًا مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْيانًا وَ كُفْرًا﴾ تام است و هم ﴿في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضًا﴾ تام است و مانند آن. آنها اگر چنانچه آرام باشند و بپذيرند شفا پيدا ميكنند و چون عكس العمل نشان ميدهند و هر آيهاي كه بيايد در قبال آن انكار تازهاي دارند اين افزايش مرض است و معصيت كبيرهاي است روي معاصي كبيره: ﴿وَ لَيَزيدَنَّ كَثيرًا مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْيانًا وَ كُفْرًا﴾.
تبيين گرفتاري کافران به نفاق
بين طغيان و كفر هم فرق است; از آن جهت كه حق را ميپوشانند كفر است و از آن جهت كه از حد تعدي ميكنند طغيان است. در قبال آن حرف تلخ يهوديها كه ﴿وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ﴾ خدا فرمود: ﴿غُلَّتْ أَيْديهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا﴾ و در قبال اين كه ﴿وَ لَيَزيدَنَّ كَثيرًا مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْيانًا وَ كُفْرًا﴾ فرمود: ﴿وَ أَلْقَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ﴾. اينها كه الان عداوت با قرآن دارند و عداوت با وحي الهي دارند به يك كيفر تلخي هم محكوم شدند و آن اين است كه گرفتار نفاق و اختلاف داخلياند اين ضمير «بينهم» به مجموع يهوديها و مسيحيها برنميگردد كه در آيه 51 همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» بود كه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصاري أَوْلِياءَ﴾، بلكه به خود يهوديها برميگردد، چه اينكه مشابهاش قبلاً دربارهٴ خود مسيحيها هم بود; منتها دربارهٴ مسيحيها آنجا فرمود: ﴿فَأَغْرَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ﴾[45] و دربارهٴ يهوديها ميفرمايد ﴿وَ أَلْقَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ﴾ اينها گرفتار يك نفاق داخلي و عداوت داخلياند سرّش اين است كه كسي كه عاقل نيست دليل ندارد كه با ديگري هماهنگ باشد و متحد باشد در سورهٴ مباركهٴ «حشر» علت اختلاف را بي عقلي شمرده است; يعني آيه 14 سورهٴ مباركهٴ «حشر» كه بعد از جريان يهوديها و منافقين است فرمود: ﴿لا يُقاتِلُونَكُمْ جَميعًا إِلاّ في قُرًي مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ بَأْسُهُمْ بَيْنَهُمْ شَديدٌ تَحْسَبُهُمْ جَميعًا وَ قُلُوبُهُمْ شَتّي ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ﴾; تو خيال ميكني كه اينها متحدند، در حالي كه دلهاي اينها پراكنده است چرا؟ چون اينها عاقل نيستند معلوم ميشود جمعيتي كه با هم ناسازگارند عاقل نيستند. يك وقت است كه مسلمانها يك طرف و كافرها يك طرف كه ﴿أَشِدّاءُ عَلَي الْكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ﴾[46] و اينها حتما اختلاف دارند چون حق و باطل جمع نميشود يك وقت است كه پيروان يك ديناند و پيروان يك آيين و يك مكتباند، اينها دليلي بر اختلاف ندارند مگر از روي بي عقلي.
اگر انسان مكتبي را پذيرفت اصول كلي ارزشي آن مكتب را پذيرفت دليلي ندارد كه اختلاف داشته باشند تمام مشكلات ما در اثر بي عقليهاي ماست و وقتي عقل نباشد هوس در كار است و وقتي هوس در كار بود كار خير را اگر زيد انجام داد عمرو ميرنجد كه چرا من انجام ندادم مشكل ما اين است و اين «اعديٰ عدوّك نفسكَ التي بين جَنْبَيك»[47] نميگذارد كه انسان آرام باشد. خيلي از روايات است كه در اين تجربهها تفسير ميشود و بعضي از روايات است كه دركش دشوار است و آن اين است كه «الرَّاضِي بِفِعْلِ قَوْمٍ كَالدَّاخِلِ فِيهِ مَعَهُمْ»[48] كه اين از رواياتي است كه به واقع دركش مشكل است قبل از تجربه يعني با اصول علمي كارش آسان نيست اما وقتي انسان به جامعه ميآيد و تجربه ميكند ميبيند كه نه اين قول، قول وحي است و سخني است حق فرمود «الرَّاضِي بِفِعْلِ قَوْمٍ كَالدَّاخِلِ فِيهِ مَعَهُمْ» و «إِنَّما يَجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَ السُّخْطُ».
در يكي از جبهههاي جنگ كسي به حضور حضرت امير (سلام الله عليه) عرض كرد كه اي كاش برادرم در اين جبهه بود و از اين فيض هم بهرهمند ميشد! حضرت فرمود: «أَهَوَي أَخِيكَ مَعَنا»; آيا ميل برادرت و رضا و گرايش برادرت با ماست عرض كرد آري! فرمود: او در تمام ثوابها سهيم است. اين هم كار مشكلي است كه آدم قبول بكند كه يك مجاهد ميرود و ديگري توفيق رفتن ندارد ولي در تمام ثوابهاي او سهيم است وقتي اين نمونهها را انسان بررسي ميكند ميبيند كه چطور كسي مسجد ميسازد و ديگري توفيق ساختن مسجد را ندارد ولي در تمام ثوابها سهيم است؟ كسي پل ميسازد، كسي مدرسه ميسازد، حوزهٴ علميه تاسيس ميكند و ديگري توفيق اين كارها را نداشت و در تمام اين ثوابها سهيم است ولي وقتي به جامعه مراجعه ميكنيد ميبينيد كه اين سخني است حق.
شما همهٴ مشكلات چه در بين علما، چه در بين دولتمردان، چه در بين مردم، چه در بين شهري چه در بين روستايي هر جا اختلافي هست براي اين است كه يك كسي كار خير ميخواست انجام بدهد و ديگري كارشكني كرد، اگر او كارشكني نميكرد آن كار خير شكل ميگرفت و همه بهره ميبردند اگر اين روحاني بگويد كه كار خير را آن آقا دارد انجام ميدهد من يا تأييدش كنم يا يك كار ديگر را انجام بدهم چرا به جان هم بيافتيم؟ اگر اين راضي باشد آن كار شكل ميگيرد و هيچ مشكلي هم در آن شهر يا روستا پيش نميآيد. اين نعمت را خدا به هر كسي نميدهد; فرمود اگر مردم عاقل بودند توفيق وحدت و اتحاد را به آنها ميدهد اگر عاقل نبودند چون اين برهان كلي است، بعضي از عمومات است كه ملاحظه ميفرماييد لسانش آبي از تخصيص است. اينكه فرمود: ﴿تحْسَبُهُمْ جَميعًا وَ قُلُوبُهُمْ شَتّي ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ﴾[49] معنايش اين نيست كه چون اينها عاقل نيستند اختلاف دارند، حالا اگر شيعهها مثلاً عاقل نبودند باز هم اختلاف ندارند يا سنيها اگر عاقل نبودند با هم اختلاف ندارند اينطور نيست. اين عام آبي از تخصيص است; يعني غير عاقلها دليل ندارد كه با هم اختلاف نداشته باشند، چون هر كسي يك خواسته و انگيزهاي و نفسي و هوسي دارد.
بيان نوراني حضرت امير(عليه السلام) درباره جايگاه عقل
در بيان نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) است كه «أَيُّهَا النَّاس الُْمجْتَمِعَةُ أَبْدَانُهُمْ والُْمخْتَلِفَةُ أَهْوَاؤُهُمْ»;[50] اگر عقل حاكم نبود هوي حاكم است و هواي هر كسي با اوست، هواها كه جمع نميشوند، اول اختلاف است. اين عام قابل تخصيص نيست كه مثلاً بگوييم الا فلان قوم كه آنها در عين حال كه عاقل نيستند با هماند اينچنين نيست و اين اختصاصي هم به يهود ندارد يا اختصاصي به منافق ندارد يا اختصاصي به همين آيهٴ محل بحث در سورهٴ «مائده» كه دربارهٴ يهوديهاست ندارد: ﴿وَ أَلْقَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ﴾; منتها الي يوم القيامه بودن مال آنهاست.
بعد از انقلاب هر جا هر مشكلي كه پيش آمد براي اين است كه اين كار خير را آن آقا ميخواست انجام بدهد و اين گفت كه چرا من نباشم و اين يك عذابي است و خداوند ﴿أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعًا﴾ را به عنوان تهديد و هشدار ذكر كرد; فرمود: ﴿هُوَ الْقادِرُ عَلي أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذابًا مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعًا وَ يُذيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ﴾.[51] همهٴ عذابها كه سيل و زلزله نيست! فرمود او قادر است كه از بالا عذاب بيايد يا از پايين عذاب بيايد، سيل بيايد، زلزله بيايد كه اين عذابها هست يا ﴿أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعًا﴾; گروه گروه بكند ﴿وَ يُذيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ﴾. در بعضي از نصوص است كه همان اختلافاتي كه يهود دارند ممكن است امت اسلامي هم ـ معاذالله ـ مبتلا بشوند.[52] اگر آدم بي عقل بود همين گرفتاري براي اوست: ﴿وَ أَلْقَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ﴾ دربارهٴ يهوديها و ﴿فَأَغْرَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ﴾[53] درباره مسيحيها و ﴿أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعًا وَ يُذيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ﴾ كه يك اصل كلي است و ﴿قل هُوَ الْقادِرُ عَلي أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذابًا مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعًا وَ يُذيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ﴾ كه اين هم همان است.
و الحمد لله رب العالمين