74/01/27
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 55و56
﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ﴾ (۵۵) ﴿وَمَن يَتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الغَالِبُونَ﴾ (۵۶)
تام نبودن جواب شيخ طوسي درباره شبهه فخررازي
چون ولايت خدا به معناي سرپرستي و تصرف در امور است و ولايت رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به معناي سرپرستي و تصرف در امور است، ولايت آن مؤمنيني كه در حال نماز و در حال ركوع صدقه دادند آن هم به معناي سرپرستي است. اشكال فخررازي را بايد به اين سَبك جواب داد، چون قبل از فخررازي هم اين اشكال بود، لذا مرحوم شيخ طوسي هم در تبيان متوجه اين اشكال بودند و جواب دادند. آن اشكال كه مشتق در مَن يأتي استعمال نميشود و مَجاز است، دربارهٴ مَن قَضي عنه المبدأ محل اختلاف است؛ اما دربارهٴ مَن يَتَربَّصُ بعدُ يقيناً مَجاز است و چگونه ميشود وَليّ به معناي سرپرست باشد در حالي كه علي ابن ابيطالب (سلام الله عليه) در حين نزول آيه ولايتِ به اين معنا را نداشت[1] ؟! اين شبههٴ فخررازي و امثال فخررازي را گرچه مرحوم شيخ طوسي در تبيان به اين سَبك جواب داد كه گاهي اين عناوين بر كساني اطلاق ميشود كه بالقوه داراي وصفاند[2] ؛ مثل وصي يا نظير آيهٴ سورهٴ «مريم» كه ﴿فَهَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا ٭ يَرِثُني وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا﴾،[3] لكن اين جوابها تام نيست، زيرا در بعضي از كلمات و بعضي از مشتقات، آن مبدأ يك خصوصيتي دارد كه ميفهماند مربوط به آينده است؛ مثل خليفه كه خليفه هم مشتق است، وصي مشتق است اما وصايت امري است كه بعد از مرگ محقق ميشود؛ يعني كسي كه مُرد آنكه بعد از مرگ متصدي امور اين ميت است او را ميگويند وصي بنابراين بعضي از مشتقات است كه مبدأ او اقتضاي آينده ميكند نه اينكه اين هيئت استعمالش در آينده روا باشد اينچنين نيست، بحث در هيئت مشتق است. مادهٴ «ولاء» كه اقتضاي آينده ندارد، هيئت هم كه معمولاً در جايي به كار ميرود كه آن شخص و آن مصداق بالفعل مُتربِّصِ مبدأ باشد، آن وقت قياس اين با وصي قياس مع الفارق است؛ مثل اينكه در مشتق بحث است كه آيا آن مصداق بايد اين مبدأ را به نحو ملكه داشته باشد يا نه؟ بعضي از مبادياند كه اصلاً حرفهاند و پيشهاند و بايد حتماً آن مصداق به نحو ملكه را داشته باشد، اين مستلزم آن نيست كه مشتق بر مصداقي حمل ميشود كه آن مصداق اين مبدأ را به نحو ملكه داشته باشد. بنابراين پاسخي كه مرحوم شيخ طوسي و امثال ايشان دادند كه ما وصي و مانند آن را داريم[4] اين تام نيست، يا به آيهٴ سورهٴ «مريم» استشهاد ميكنند كه ﴿فَهَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا ٭ يَرِثُني وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ﴾،[5] چون آنجا وَليّ به كلمهٴ وارث بودن همراه است (اين يك) و ثانياً اين يك مشتق است كه استعمال شده است بر مصداقي، نه اينكه ما مشتقي داشته باشيم كه استعمال بشود و بعضي از مصاديق او متلبس باشد به مبدأ بالفعل و بعضي از مصاديق او متلبس نباشند به مبدأ بالفعل، آيا در هر دو معنا استعمال ميشود كه استعمال لفظ در اكثر از يك معنا باشد؟ يا در جامع انتزاعي بين متلبس بالفعل و متلبس بالقوه استعمال ميشود؟ يا نه اين است و نه آن؟ پس پاسخ مرحوم شيخ طوسي (رضوان الله عليه) و امثال ايشان با آيهٴ سورهٴ «مريم» هم كافي نيست، براي اينكه آن يك كلمه است و يك مصداق دارد: زكريا (سلام الله عليه) عرض كرد: ﴿فَهَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا ٭ يَرِثُني وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ﴾ كه اين يك مشتق است؛ اما محل بحث مشتقي است كه بعضي از مصاديق او متلبساند و موصوفاند به مبدأ بالفعل؛ مثل الله و رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و بعضي از مصاديق او متلبساند به مبدأ بالقوه؛ مثل حضرت امير (سلام الله عليه). احد الامرين را بايد مرتكب بشوند: يا بگويند كه در عموم المجاز استعمال شد؛ يعني جامع بين بالفعل و بالقوه، يا نه در هم بالفعل استعمال شد و هم بالقوه كه استعمال لفظ در اكثر از معناست. ظاهراً پاسخش همان است كه چون يك وقت است كه ميگويند: «أكرم الولي» يا «رأيت ولياً» كه اين يك كلمه است و استعمال ميشود در معنا و تطبيق ميشود بر مصاديقي كه اعم از بالقوه و بالفعل است، آن وقت اين اشكالها وارد است. يك وقت است كه نه سه لفظ است، چون اين عطف به منزلهٴ تكرار آن معطوف عليه است، ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾ يعني در «وليكم رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و وليكم علي ابن ابيطالب (عليه السلام)» آن وقت آن وَليّ در جملهٴ اوّل به معناي كسي است كه بالفعل متصرف است و وليّ در جملهٴ دوم به معناي كسي است كه بالفعل متصرف است؛ ولي در جملهٴ سوم طبق قرينه بر كسي اطلاق ميشود كه متلبس است بالقوه، نه اينكه يك كلمه استعمال شده باشد و يك كلمه را هم بالفعل و هم بالقوه بفهميم، پس با تحليل داخلي بايد جواب داد.
خود قرآن كريم به لسان «عربي مبين» نازل شد[6] و فرمود: ما اين را عربي مبين قرار داديم تا شما تعقل كنيد[7] و اگر عربي مبين است بايد روي قوانين عرب باشد. يك وقت است كه ما كلمهاي را در قرآن داريم و نميدانيم اين كلمه در لغت عرب به اين معنا آمده يا نه؟ يا به اين وزن آمده يا نه؟ و بعد از اثبات معجزه بودنِ قرآن كسي بخواهد بحث كند، همان سخني كه فخررازي در ذيل آيهٴ ﴿لا تُلْقُوا بِأَيْديكُمْ إِلَي التَّهْلُكَةِ﴾[8] دارد آن سخن، سخنِ خوبي است. آنها اشكال كردند كه تَهلُكِه و تَفعُلِه مصدر ثلاثي مجرد نيست و مصدر ثلاثي مجرد يا فَعل است يا كذا و ديگر بر وزن تَفعُلِه نيست. فخررازي ميگويد كه بعد از اثبات اينكه قرآن معجزه است ديگر شما در اين زمينه سخن نگوييد، اگر ديگري از بيرون بخواهد دربارهٴ قرآن نظر كند او ممكن است سؤال بكند كه آيا تَفعُلِه مصدر ثلاثي مجرد است يا نه؟ او بايد فحص بكند و شواهد عربي پيدا كند؛ اما بعد از اينكه ثابت شده است براي شما كه قرآن كلام الله است و معجزه است ديگر اين سؤال جا ندارد[9] . يك وقت است كه انسان آن چنان سخن ميگويد كه قرآن استعمال كرده است بله، ميگوييم كه بعد از ثبوت معجزه بودن قرآن ديگر اين حرفها مطرح نيست؛ اما ما نميدانيم كه قرآن اين كلمه را به آن معنا به كار برد يا به كار نبرد؟ چون وَليّ هم به معني «ولاء» است، هم به معني محبت است، هم به معني نصرت است و هم به معناي سرپرستي است و ما نميدانيم كدام يك از اينهاست؟ هر كدام باشد مطابق با قوانين قرآني و ادبي است؛ منتها شاهد داخلي از يك سو و شأن نزول از سوي ديگر اين دو شاهد عادلاند كه منظور از اين وَليّ به معني سرپرست است.
مقتضي وحدت بودن برخي امور
مطلب دوم آن است كه بعضي از امورند كه مقتضي وحدتاند و اگر اين امر موجود شد بايد واحد باشد؛ اين سخن دربارهٴ توحيد بالاصاله است و دربارهٴ خلافت و ولايت و امامت هم بالتبع است. بيان ذلك اين است كه عالَم اگر خدايي دارد كما هو الحق بايد يكي باشد، چون دو خدا و دو ذات چون صفات آنها هم عين ذات آنهاست دو علم است، دو قدرت است، دو مديريت است، آن گاه ﴿لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾[10] و ديگر نميشود كه دو خدا باشد و عالَم منظم باشد، نميشود گفت كه دو خدا برابر با ما هو الحق كار ميكنند، چون حقي در عالم نيست و حق خداست و بقيه عدم محض است و نفس الامر و قانون هر چه باشد همهٴ اينها از فعل خدا انتزاع ميشود. اگر ذات اقدس الهي موجود است يقيناً واحدي است لا شريك له كما هو الحق. دربارهٴ رسول اين چنين است؛ دو رسول در يك عصر نميتوانند جامعه را اداره كنند، چون هر كدام مأموريت خاص دارند.
دليل واحد بودن امام در هر عصر از منظر امام رضا(ع)
يكي از بيانات نوراني امام رضا (صلوات الله عليه) طبق آنچه كه مرحوم صدوق در علل الشرايع نقل كردند اين است كه چرا امام در هر عصري واحد است؟ فرمود: اگر در عصري بيش از يك امام بود چون هر امامي يك برنامهاي دارد و يك نظري دارد، گرچه هر كدام اينها معصوماند و هر دو معصوماند؛ اما هر دو مظهر نامي از اسماي الهياند و هر كدام برنامهٴ خاص دارند، لذا دو امام در يك عصر نخواهند بود[11] . اگر دو معصوم بودند يكي امام است و ديگري مأموم. روي اين معيار كلي نميتوان گفت كه اين آيه جمع است و هر كسي كه در حال ركوع صدقه ميدهد او امام شماست و ما بگوييم «إنَّما ولِيُّكُمُ الله» است، بعد انما وليكم رسول الله است (صلّي الله عليه و آله و سلّم)، «و انما وليكم الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و هم راكعون» كه هر كس ايمان بياورد و نماز اقامه كند و در حال ركوع صدقه بدهد او وَليِّ شماست. هر كسي اين كار را بكند كه ميشود وَليّ! اين « اَصبَحَ» كلُّ واحدٍ ولياً است كه ميشود هرج و مرج. ما به همان دليلي كه وَليّ ميخواهيم به همان دليل وَليّ بايد واحد باشد؛ اگر دو رهبر باشند، دو وَليّ باشند و دو زمامدار باشند كه نميشود كشور را اداره كرد. چه نيازي به امام است؟ براي اينكه هرج و مرج نشود. تعدّد كه مايهٴ هرج و مرج است، پس بعضي از امورند كه دليلِ وجود آنها دليل وحدت آنهاست؛ يا امامت نيست و يا اگر هست بايد واحد باشد، يا ولايت نيست يا اگر هست بايد واحد باشد و نميشود گفت كه اين آيه ميگويد كه وَليّ شما خداست و پيامبر و هر كس در هر عصري نماز را اقامه كند و در حال ركوع زكات و صدقه بدهد او سرپرست شماست، آن گاه هر گروهي براي خود يك سرپرست خاص خواهند داشت.
شوراي رهبري نه در انبياء بود و نه در ائمه و حتي در پيش اهل سنت هم نيست؛ ما نبوت شورايي نداشتيم، امامت شورايي نداشتيم، خلافت شورايي نداشتيم و حتي در صدر اسلام آنها كه حامي شورا بودند شش نفر را معيَّن كردند كه اينها اعضاي شورا باشند و مشورت كنند تا يك خليفه را معين كنند نه اينكه اين شش نفر خلافتِ شورايي داشته باشند. فرق است بين اينكه اين شش نفر خلافت شورايي داشته باشند يا اينكه اين شش نفر بنشينند و مطالعه كنند و تبادل نظر كنند و يك خليفه معيَّن كنند. اين دومي را آنها ميگفتند و اوّلي را كسي نگفت، حتي يعني اهل سنت هم خلافت شورايي را نميپذيرفتند. به هر تقدير اگر چنانچه آن روزهاي فشار انقلاب و حملهٴ بيگانهها و نميدانم منافقين و مِلّيگراها و سَمت شورا رفتن، خيلي از اين مسايل شوراها را مطرح كرده است وگرنه مسئول اجرا بايد يك نفر باشد كه او البته بايد مشورت كند، لذا ذات اقدس الهي به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در عين حال كه فرمود: ﴿وَشاوِرْهُمْ فِي اْلأَمْرِ﴾ بعد فرمود: ﴿فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَي اللّهِ﴾[12] . تصميمگيري و عزم براي شوري نيست براي يك نفر است، انسان مشورت ميكند و از آراء صاحب نظران استفاده ميكند؛ ولي يك نفر درهرصورت بايد تصميم بگيرد وگرنه هرج و مرج پديد ميآيد. آن گاه اگر منظور از اين ﴿الَّذينَ﴾ استمرار باشد و هر كسي در هر عصري در حال نماز و در حال ركوع كه صدقه داد او بشود وَليّ، اين ميشود هرج و مرج. تطبيقش بر يازده امام ديگر (سلام الله عليه) بالنص است وگرنه خود آيه چنين معنايي ندارد كه هر كسي در هر عصري بخواهد زكات بدهد در حال ركوع او ميشود وَليّ شما وگرنه آن دومي هم ميگفت من كه چهل بار در حال ركوع انگشتر صدقه دادم كه اين آيه دربارهٴ من نازل بشود[13] . اگر اين آيه او را ميگرفت ديگر لازم نيست كه آيه براي او عَلي حِدِه نازل بشود، ميگفت من هم مشمول همين آيهام.
آن روز كه براي خيلي از افراد روشن نبود كه اينها {چه كساني} هستند! اينها ميتوانستند بگويند كه آيه ميگويد كه هر كه مؤمن باشد و در حال ركوع صدقه بدهد سرپرست شماست و ما هم كه الآن چهل بار داريم اين كار را ميكنيم سرپرست شماييم، ديگري هم ميگفت من هم فردا همين كار را ميكنم و ميشوم سرپرست شما.
غرض آن است كه اگر چنانچه اين آيه نظير جُعاله باشد كه هر كه اين كار را كرد ميشود امام، اين ميشود هرج و مرج كه اين جعالهگونه باشد يا كسي وعده بدهد يا قرآن وعده بدهد كه هر كسي ايمان بياورد و نماز اقامه كند و در حال ركوع صدقه بدهد او وَليِّ مسلمين است، چه در ميآيد؟ ميشود اوّلِ هرج و مرج، در حالي كه نياز به ولايت و سرپرستي براي رفع هرج و مرج است به تعبير مرحوم صاحب جواهر.
معناي استمراري داشتن آيه مذکور
مطلب بعدي آن است كه اين ﴿الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَهُمْ راكِعُونَ﴾ يك فعل ماضيِ مستمر نيست، براي اينكه ﴿وَيُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَهُمْ راكِعُونَ﴾ جملهٴ حاليه است، نه كساني كه دائماً در اين حالتاند و نه كساني كه ايمان ميآورند و البته ﴿يُقيمُونَ الصَّلاةَ﴾ ملكه را ميرساند و استمرار را ميرساند، چون فعل مضارع است؛ اما ﴿وَيُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَهُمْ راكِعُونَ﴾ جملهٴ حاليه است؛ ولي اگر اينچنين بود كه «الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و يركعون» اينها همهشان دلالت بر استمرار ميكرد؛ اما ميبينيم كه جمله كاملاً عوض شد فرمود: ﴿وَالَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَهُمْ راكِعُونَ﴾ كه اين ﴿وَيُؤْتُونَ﴾ ديگر نظير ﴿يُقيمُونَ الصَّلاةَ﴾ نيست، چون اين واو حاليه است، چون جمله حال است.
دربارهٴ اينكه ائمه (عليهم السلام) در حال ركوع صدقه ميدهند و سائلانِ آنها ملائكهاند، شايد براي همه مشخص نباشد؛ اما اباذر آن حرف را در مكه زده و در غير مكه آن حرف را زده كه خود من ديدم وگرنه چشمانم كور باد و دو گوشم شنيد وگرنه دو گوشم كَر باد كه خودم شنيدم اين حرفها را و خودم ديدم كه علي ابن ابيطالب (سلام الله عليه) صدقه داد و پيغمبر اينچنين دعا كرد و آن آيه هم نازل شد[14] .
متصرف تکويني بودن ولايت
مطلب بعدي آن است كه ولايت كه به ذات اقدس الهي اسناد داده ميشود، او در عين حال كه محب است، در عين حال كه ناصر است و در عين حال كه متصرف تشريعي است متصرفِ تكويني هم است و همهٴ اين معاني دربارهٴ ذات اقدس الهي است. او وَليّ تشريعي است؛ يعني تهيهٴ قوانين و دستورات قانوني به عهدهٴ ذات اقدس الهي است و لاغير. وَليِّ تكويني هم هست؛ يعني احيا و اماته، دخل و تصرف، قبض و بسط، گرياندن و خنداندن، بينياز كردن و سرمايه دادن، ﴿أَغني و أَقني﴾[15] ، ﴿أَضحَك و أَبكي﴾[16] ، ﴿أَمات و أَحيا﴾[17] همهٴ اينها جزء شئونِ ولايتهاي تكوينيِ ذات اقدس الهي است. اين ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ﴾ در قرآن كريم بر ذات اقدس الهي كه اطلاق شد شامل همهٴ اينهاست، رسول خدا ﴿والذين آمنوا الذين﴾ هم برابرِ وحدت سياق ميتوان از اين جمله استفاده كرد كه آنها گذشته از ولايت تشريعي، ولايت تكويني هم دارند؛ يعني همان طوري كه ذات اقدس الهي تصرف تكويني و حقيقي در جهان خارج و در عالَم و آدم دارد، رسول خدا و انسان كاملِ معصوم (سلام الله عليه) هم همين طور است؛ منتها فعلاً خطاب به انسانهاست و در غير انسانها هم اينها تصرف تكويني دارند: ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾ و نميشود آيات قبل و آيات بعد را كه در يك سياقاند شاهد گرفت، براي اينكه اين دو آيه عَلي حِدِه نازل شد و چون شأن نزول خاص دارد بنابراين هيچ ارتباطي با گذشته و آينده ندارد. اگر گويندهاي در يك حال دارد سخن ميگويد يا نويسندهاي دارد مينويسد، اين وحدت سياق است؛ اما اگر گويندهاي در يك وقت سخني گفت و سخنش قطع شد و در وقت ديگر حادثهاي پيش آمد و يك كلام ديگر گفت، آن وقت اين دو كلام را كنار هم نوشتند اينكه وحدت سياق نيست. اين ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾ در يك وقتِ ديگر نازل شد و ﴿لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصاري اولياء﴾[18] در وقت ديگر نازل شد كه حالا اينها را در كنار هم نوشتند، اينكه دليلي بر وحدت سياق نيست. اگر وَليّ بر ذات اقدس الهي اطلاق ميشود و او هم تشريعاً وَليّ است و هم تكويني، هيچ محذوري ندارد كه رسول خدا و همچنين انسان كاملِ معصوم يعني امام (سلام الله عليه) او هم وَليّ تشريعي باشد و هم وَليّ تكويني.
منحصر بودن کمالات براي خداي سبحان
مطلب بعدي آن است كه بر اساس توحيدي كه قرآن كريم تبيين ميكند همهٴ كمالات را در عين حال كه خداوند به غير خود اسناد ميدهد در جاي ديگر منحصر در خود ميداند كه نمونههايي از آن در بحثهاي قبل روشن شد. حالا در خصوص ولايت گرچه در اين آيه فرمود: ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذينَ آمَنُوا﴾ كه ظاهرش حصر است؛ اما وقتي نوبتهاي ديگر فرا ميرسد معلوم ميشود كه «انما الولي هو الله»، آن گاه رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) اگر داراي ولايت است به عنوان اينكه آيتِ وَليّ است و مظهر وَليّ است داراي ولايت است و همچنين ائمه (عليهم السلام) اگر داراي ولايتاند چون مظاهر وَليُّ اللهاند، مظاهر وُليِّ مطلقاند و آيات وَليِّ مطلقاند از اين جهت هستند.
ولايت تكويني بالذات براي ذات اقدس الهي است، چه اينكه ولايت تشريعي هم بالذات براي ذات اقدس الهي است؛ اما ولايت تكويني به تبع ولايت خدا و همچنين ولايت تشريعي به تبعِ ولايت خدا كه براي اينها ثابت است. در جريان حضرت يوسف ملاحظه ميفرماييد كه آيهٴ 101 سورهٴ «يوسف» اين است كه وجود مبارك يوسف عرض ميكند: ﴿رَبِّ قَدْ آتَيْتَني مِنَ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَني مِنْ تَأْويلِ اْلأَحاديثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ أَنْتَ وَلِيّي فِي الدُّنْيا وَاْلآخِرَةِ تَوَفَّني مُسْلِمًا وَأَلْحِقْني بِالصّالِحينَ﴾ كه اين كلمهٴ «في الآخره» نشان ميدهد كه منظور از اين وَليّ، وَليِّ تكويني هم هست، چون در دنيا ولايت تكويني و تشريعي هر دو معنا دارد؛ ولي در آخرت كه ولايت تشريعي معنا ندارد و آنجا چون شرعي در كار نيست و آنجا سخن از حلال و حرام نيست بلكه آنجا روز پاداش است.
جامع ولايت تکويني و تشريعي بودن ولايت در دنيا و آخرت
بنابراين اين ولايتي كه گفته شد: ﴿أَنْتَ وَلِيّي فِي الدُّنْيا وَاْلآخِرَةِ﴾[19] جامع است بين ولايت تكويني و تشريعي؛ منتها در دنيا هر دو قسمش است و در آخرت يك قسمش؛ ولي آيات ديگري است كه همين ولايت را كه به معناي تكوين باشد و تشريع هم براي كسي است كه ولايت تكويني داشته باشد، منحصر ميكند به ذات اقدس الهي. در سورهٴ مباركهٴ «رعد» آيهٴ 11 اينچنين است: ﴿إِنَّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّي يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَإِذا أَرادَ اللّهُ بِقَوْمٍ سُوْءًا فَلا مَرَدَّ لَهُ وَما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ﴾؛ غير از خدا والي نيست و اين وَليّ كه در آيهٴ ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾ است به همان معني والي است، چه اينكه در «بُني الاسلام علي خمس» كه يكي از اين امور پنجگانه ولايت است، دليلي كه در ذيل آن احاديث است كه هيچ كسي و هيچ چيزي به اندازهٴ ولايت مورد اهميت نيست، ذيل آن روايات اين دليل ذكر شده است كه « و الوالي هو الدّليلُ عليهنّ». اگر «بُني الإسلام علي خمسة اشياء علي الصلاة و الزكاة و الحج والصوم والولاية» و هيچ يك از آنها به اندازه ولايت مهم نيست، دليلي كه در ذيل اين حديث است اين است كه «الوالي هو الدّليلُ عليهنّ»[20] ، معلوم ميشود كه ولايت به معناي محبت و نصرت نيست به معناي سرپرستي است كه والي عهده دار اين سِمَت است. در موارد ديگر هم كلمهٴ وَليّ منحصراً دربارهٴ ذات اقدس الهي به كار رفته است؛ سورهٴ مباركهٴ «شوري» اين بود كه ﴿فَاللّهُ هُوَ الْوَلِيُّ﴾[21] يا ﴿هُوَ الْوَلِيُّ الْحَميدُ﴾[22] در دو قسمتِ سورهٴ مباركهٴ «شوري» مسئلهٴ ولايت منحصر شد دربارهٴ ذات اقدس الهي: يكي آيهٴ نه سورهٴ «شوري» بود: ﴿أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ فَاللّهُ هُوَ الْوَلِيُّ﴾ كه اين ضمير فصل و آن معرفه بودنِ خبر نشان ميدهد كه اين ولايت منحصراً براي ذات اقدس الهي است. در همان سورهٴ «شوري» دارد: ﴿وهُوَ الْوَلِيُّ الْحَميدُ﴾[23] . اگر ولايت براي غير خدا ثابت شد، عزت اين طور است، قوت اين طور است، شفاعت اين طور است و ولايت هم اين طور است. نصرت هم همچنين است كه اگر خداوند نصرت را به غير خود اسناد ميدهد كه آنها ناصر شما هستند، در بخشهاي ديگر ميفرمايد كه غير از خدا نه وَليّ است و نه نصير[24] . پس معلوم ميشود كه هر كمالي كه در قرآن كريم به غير خدا اسناد داده شد آن كمال بالذات و بالاصاله براي ذات اقدس الهي است و بالتبع براي غير خداست، وگرنه نصرت اگر از جايي محقق بشود براي آن است كه اينها مأموران الهياند، چون ﴿وَلِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ﴾[25] .
اينجا وحدت سياق است كه در ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾ وَليّ يعني چه تكويناً و چه تشريعاً، «و وليكم رسول الله» يعني چه تكويناً و چه تشريعاً، «و وليكم عليٌ» (عليه السلام) يعني چه تكويناً و چه تشريعاً كه اينجا با وحدت سياق حل ميشود، براي اينكه با هم نازل شده است؛ اما آن آيهٴ ﴿لاَ تَتَّخِذُوا اليَهُودَ وَالنَّصَارَي أَوْلِيَاءَ﴾[26] كه وحدت سياق ندارد، براي اينكه آن در يك قصهٴ ديگري نازل شد. اين آيه طبق روايات براي آنها هم تطبيق شده است و خود اين جملهٴ سوم بر آنها تطبيق شده است[27] طبق رواياتي كه قبلاً خوانديم. اگر اين جملهٴ سوم بر همهٴ معصومين تطبيق شده است و اين جملهٴ سوم دارد: انما وليكم مثلاً هولاء و اين هم در سياق ولايت رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و در سياق ولايت الله (جل جلاله) است پس اعم از تشريع و تكوين خواهد بود. پس نصرت هم همين طور است و هيچ كس خيال نكند كه اگر كسي او را كمك كرد مستقلاً كمك كرد، بلكه اين مأمور الهي است.
ولايت پذير بودن انسان ولايت مدار
مطلب بعدي آن است كه اين آيهٴ بعد كه ميگويد: ﴿وَمَنْ يَتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ﴾ از باب وضعِ اسم ظاهر است موضعِ ضمير، چون فرمود، وَليّ كه مشخص شد، وَليّ الله است و رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است و امام معصوم، آن گاه فرمود: ﴿وَمَنْ يَتَوَلَّ اللّهَ﴾؛ او وَليّ است و شما بايد متوليِّ اين وَليِّ باشيد؛ يعني ولايت پذير باشيد. يك انسان ولايتمدارِ ولايتپذير را ميگويند متوليِّ، تَولّي يعني قَبِلَ الولايه. اگر كسي متولِّي بود، ولايتمدار بود، ولايتپذير بود و قابل ولايت بود اين ولايت الله را قبول كرد، ولايت رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را قبول كرد و ولايت ائمه (عليهم السلام) را هم قبول كرد، ميشود حزب خدا؛ حزب هم آن گروهياند كه با يك برنامه، مرامنامه، اساسنامه و با يك زعيمي حركت ميكنند و حالا اختصاصي ندارد به حق يا باطل، عدهاي حزب الشيطاناند و عدهاي حزب اللهاند. فرمود اينها كه و سرپرستي الله را قبول كردند سرپرستي رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را قبول كردند ميشوند حزب الله. اگر كسي ولايتمدار بود ميشود حزب الله و حزب الله غالب است، پس اينها غالباند كه فرمود: ﴿وَمَنْ يَتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذينَ آمَنُوا﴾ كه به جاي اينكه بفرمايد «فَإنهم غالبون» فرمود: ﴿فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ﴾ كه حدّ وسط را و برهان را هم در خلال ذكر كرده باشد، اينها غالباند چرا؟
تبيين علت غالب حزبالله
چون حزب اللهاند. در قبال حزب الله حزب الشيطان است. حزب الله را و حزب الشيطان را در سورهٴ مباركهٴ «مجادله» تبيين كرد؛ در سورهٴ «مجادله» اينچنين دارد: ﴿اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللّهِ أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ﴾ ﴿إِنَّ الَّذينَ يُحَادُّونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ أُولئِكَ فِي اْلأَذَلِّينَ﴾ كه خسارت آنها را تبيين كرد و بعد فرمود: ﴿كَتَبَ اللّهُ َلأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلي إِنَّ اللّهَ قَوِيُّ عَزيزٌ﴾[28] و حزب الله را در آيهٴ 22 سورهٴ «مجادله» مشخص كرد و فرمود كه آنهايي كه مؤمناند ﴿أُولئِكَ كَتَبَ في قُلُوبِهِمُ اْلإيمانَ وَأَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَيُدْخِلُهُمْ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾ اينها كسانياند كه ﴿رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُولئِكَ حِزْبُ اللّهِ﴾؛ اينها كسانياند كه به مقام رضا رسيدند و در برنامههاي الهي هيچ نگراني ندارند و نه ساكتاند بلكه راضياند. خيلي از حوادث است كه به عنوان امتحان براي آدم پيش ميآيد و انسان منتظر فرصت است كه كينهجويياش را در آن روز اظهار كند و انتقام بگيرد، چنين كسي راضيِ به قضاي خدا نيست. اگر كار بدي انسان كرد و آن حادثهٴ تلخ به عنوان كيفر بود آدم بايد راضي باشد، اگر كار بدي نكرد و اين حادثهٴ تلخ به عنوان امتحان الهي است بايد راضي باشد. اين نارضايي و ناشكيبايي و ناسپاسي نشانهٴ آن است كه انسان راضي نيست به قضاي الهي و وقتي راضي نشد خدا هم از او راضي نيست، كسي خدا از او راضي است كه او به قضاي الهي راضي باشد. يك وقت است كه انسان كار خدا را با كار خلق خدا اشتباه ميگيرد، چنين كسي هميشه در زحمت است؛ يك وقت است كه كار خدا را از كار خلق خدا جدا ميكند و آن چه كه به خدا ارتباط دارد كاملاً راضي است و آن چه كه به خلق خدا ارتباط دارد آنها را در حدّ خاص خود بررسي ميكند. بيان ذلك اين است كه اگر كسي يك اهانتي به آدم كرد يا يك ظلمي به آدم كرد اين دو حال دارد: يك وقت آدم نسبت به او اهانت كرد و او الآن دارد كيفر ميدهد، بر اساس ﴿فَمَنِ اعْتَدي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدي عَلَيْكُم﴾[29]
بيان راضي بودن به رضايت خدا
اين بايد راضي باشد، چرا؟ براي اينكه وقتي انسان مؤمن است كه در جريانهاي عادي به محكمهٴ پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مراجعه كند و هر چه را كه پيغمبر حكم كرد انسان با جان بپذيرد: ﴿فَلا وَرَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتّي يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْليمًا﴾؛[30] يعني با جان ميپذيرند و هيچ تنگي در دل احساس نميكنند. اگر زيدي نسبت به عمرو بد كرد و عمرو هم دارد برابر با عدل پاسخ ميدهد او بايد تحمل كند (اين يك) كه اين هم از عمرو بايد تحمل كند و هم از خدا. يك وقت است كه نسبت به كسي بد نكرد؛ اما يك بيمهريِ ابتدايي بر او تحميل شده است كه او نسبت به آن شخص بيعلاقه خواهد بود و كينهٴ او را هم در دل ميگيرد اگر او مؤمن نباشد كه اين هم بجاست؛ اما نسبت به اصل قضا و قدر الهي و اصل نظام الهي بايد خوشحال باشد و احساس تنگي نكند، براي اينكه اين امتحان خداست، آيا چيزي در جهان واقع ميشود كه خارج از قضا و قدر الهي و امتحان الهي باشد؟ او نسبت به كار خدا راضي است و ديگر گِلِه نميكند كه بگويد خدايا! اين چيست؟ اين امتحان خداست. نسبت به آن چه كه به خدا برميگردد راضي است و نسبت به خلق خدا «رُدوا الحجر مِن حيثُ جاء» است. اين از بيانات نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) است كه فرمود: نسبت به دوستانتان و نسبت به مؤمنين اهل ايثاريد، گذشتيد كه آن حسابش جداست و نسبت به بيگانهها سنگ از هر جا آمد همان را برگردانيد: «فانّ الشّر لا يدفَعُه الاّ الشّر».[31] اگر كسي به مرزتان تجاوز كرده است شما به او پاسخ بدهيد: «فانّ الشّر لا يدفَعُه الاّ الشّر». اگر ما كار خدا را از كار خلق خدا جدا كرديم بنابراين تمام حوادثي كه براي ما پيش ميآيد چه تلخ و چه شيرين نسبت به ذات اقدس الهي شاكريم و ميگوييم «الحمدلله علي كل حال» چنين كسي از خدا راضي مي شود، آن گاه خدا هم از چنين شخص راضي است و چنين شخصي هم حزب الله است: ﴿رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ﴾.[32] چنين كسي داراي نفسي است كه ﴿راضِيَةً مَرْضِيَّةً﴾؛[33] اين راضي است به قضاي خدا و مرضِيّ خداست چون همهٴ كارهاي او خداپسند است. او برابر دين كار ميكند و اسلام هم دين خداپسند است پس او مورد پسند خداست و چون چنين كسي داراي روحي است كه هم به قضاي خدا راضي است و هم كارهاي او برابر اسلام است كه اسلام دين خداپسند است، پس او داراي نفسي است كه ﴿راضِيَةً مَرْضِيَّةً﴾ است و قبل از اينكه بميرد خدا دربارهٴ او ميفرمايد كه اينها حزب اللهاند: ﴿رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ﴾ و بعد از اينكه ميخواهد رحلت كند، به روح او خطاب ميكند: ﴿يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعي إِلي رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً﴾[34] اينها تحت سرپرستي ذات اقدس الهي كار ميكنند و ميشوند حزب الله، آنها كه الله را فراموش كردند تحت سرپرستي شيطان كار ميكنند و ميشوند حزب الشيطان. حزب الشيطان در حقيقت با الله دارد ميجنگد، چون حزب الله كه به ميدان ميآيد به سرپرستي و فرماندهي كل قواي او كه الله است به ميدان ميآيد و اگر حزب الله وارد صحنه ميشود فرماندهٴ كل قوا، الله است، براي اينكه اينها كسانياند كه متولّيِ اللهاند و الله هم وَليّ اينهاست و خدا هم فرمود: ﴿كَتَبَ اللّهُ َلأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلي﴾.[35] اين جزء قضا و قدر الهي است و تثبيت شده است كه خدا و پيامبران الهي و مأموران الهي پيروزند. بنابراين حزب الله پيروز است و حزب الشيطان شكست خورده است خواه در جهاد اكبر خواه در جهاد اصغر، خواه در دنيا خواه در آخرت.
«والحمد لله رب العالمين»