74/01/21
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 55و56
﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ﴾ (۵۵) ﴿وَمَن يَتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الغَالِبُونَ﴾ (۵۶)
خلاصه مباحث گذشته
خلاصهٴ بحث در اين آيهٴ كريمه آن شد كه ظاهر ﴿إِنَّما﴾ مفيد حصر است و ولايتي كه در اين آيه است منحصر در اين سه نوع است؛ ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾ يعني فقط وَليّ شما خداوند و پيامبر او و مؤمنيني هستند كه نماز ميخوانند و در حال ركوع زكات ميدهند، ظاهر آيه اين است. چون كلمهٴ ﴿إِنَّما﴾ براي حصر است پس منظور از اين ولايت، ولايتِ خاص است نه ولايت عام و به معناي محبت نيست و به معناي نصرت نيست، چه اينكه منظور از ﴿وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ﴾ هم مؤمنين مخصوصاند نه همهٴ مؤمنين، زيرا ولايتِ به معناي محبت و ولايتِ به معناي نصرت و مانند آن عام است و همهٴ مؤمنين را در بر ميگيرد و اختصاصي هم به گروه خاص ندارد. در سورهٴ مباركهٴ «توبه» آيهٴ 71 فرمود: ﴿وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ﴾ كه اين ولاي متقابل براي همهٴ مؤمنين است، پس اختصاصي به گروه خاصي ندارد، در حالي كه در آيه فرمود وَليّ شما فقط خداست و پيامبر و كساني كه نماز ميخوانند و در حال ركوع زكات ميدهند. پس اگر به قرينهٴ ﴿إِنَّما﴾ كه حصر است و به قرينهٴ آن قيودي كه در جملهٴ سوم ذكر شد منظور از اين ولايت معناي محبت يا نصرت باشد، لازمهاش اين است كه آن حصر به موقع نباشد و اين قيد هم به جا نباشد. اوّلِ آيه و آخر آيه نشان ميدهد كه هم اين ولايت يك معناي مخصوص است و هم آنها كه مؤمنيناند يك مؤمنين خاصاند و چون ولايت به معناي محبت يا ولايت به معناي نصرت مخصوص گروه خاص نيست، پس منظور از اين ولايت، ولايتِ به معناي محبت يا ولايت به معناي نصرت نخواهد بود و حتماً ولايت به معناي امامت و سرپرستي و اُولا به تصرف بودن و مانند آن است.
شبهه فخررازي نسبت به معناي«ولايت»
مطلب بعدي آن است اينكه جناب فخر رازي گفت اگر منظور از ولايت، سرپرستي بود و منظور از اين ﴿الَّذينَ آمَنُوا﴾ خودِ عليبنابيطالب بود، چرا وجود مبارك اميرالمؤمنين به اين آيه براي امامت خود استدلال نكرد؟ در حالي كه به جريان غدير خم و جريان مباهله و مانند آن استدلال كرد[1] . اين هم تام نيست، براي اينكه اگر منظورشان اين است كه در كتب اهل سنت نقل نشد، ممكن است آنها نقل نكرده باشند در حالي كه آنها هم نقل كردند[2] ؛ ولي اگر منظور آن است كه اصلاً نقل نشده، اين طور نيست و در احتجاجات اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) به همين آيهٴ مباركه استدلال شد. حضرت فرمود: آيا در بين شما كساني هستند يا كسي هست كه در حال نماز و در حال ركوع صدقه داده باشد و آيهٴ ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾ دربارهٴ او نازل شده باشد؟ غير از من كسي هست[3] ؟ كه حضرت به اين آيه استدلال كرد.
کيفيت نبودن ولايت به معناي نصرت و محبت
مطلب بعدي آن است كه حالا كه ﴿إِنَّما﴾ ثابت ميكند كه منظور از اين ولايت محبت نيست و منظور از اين ولايت نصرت نيست براي اينكه آنها عام است و حصر در كار نيست، فخر رازي ميگويد: ﴿إِنَّما﴾ براي حصر نيست، براي اينكه در مواردي نظير ﴿إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا﴾ و مانند آن كلمهٴ ﴿إِنَّما﴾ به كار رفت، در حالي كه دنيا امثال زيادي دارد، اينكه خداوند فرمود: ﴿إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ﴾[4] و مانند آن، با اينكه امثال ديگري هم در قرآن براي دنيا ذكر كردند معلوم ميشود كه ﴿إِنَّما﴾ مفيد حصر نيست[5] . اين سخن هم تام نيست، براي اينكه اگر در يك جا قرينهاي اقامه شده است ما از كلمهٴ ﴿إِنَّما﴾ حصرِ اضافي و قياسي اراده ميكنيم؛ ولي اگر قرينهاي اقامه نشد همان حصر نفسي و حصر مطلق و حقيقي است و ﴿إِنَّما﴾ مفيد حصر است. ﴿انَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾[6] يا فقط به طرف من وحي شده است كه اين ﴿إِنَّما﴾ كذا و ﴿إِنَّما﴾ كذا در قرآن كريم در موارد حصر زياد است، لذا آن جاهايي كه حصرش به قرينهاي آسيب ديد به همان اندازه حصرش ميشود اضافي و آن جاهايي كه قرينهاي در كار نيست به حصر حقيقي باقي است و آن مواردي هم كه حصرش اضافي است به مقداري كه قرينه قائم شده است خارج ميشود وگرنه بقيه به حصر باقي است، پس ﴿إِنَّما﴾ مفيد حصر است. وقتي ﴿إِنَّما﴾ مفيد حصر شد بايد ولايت در اينجا معنايي داشته باشد كه منحصر در خدا و پيامبر و آن گروه مخصوص باشد.
مطلب بعدي آن است كه همانطوري كه در بحث گذشته ملاحظه فرموديد فرق است بين اينكه انسان كلمهٴ جمع را در مفرد استعمال بكند يا كلمهٴ جمع را در جمع استعمال بكند ولي در خارج گاهي مصداقش يكي است و گاهي مصداقش دو تا است و گاهي بيشتر و اين سَبك در قرآن كم نيست؛ چه دربارهٴ فضايل اخلاقي و چه دربارهٴ رذايل اخلاقي. دربارهٴ فضايل اخلاقي همين آيهٴ مباهله است كه آنها هم ميپذيرند؛ جريان مباهله كه ﴿ندع أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ﴾[7] ، در اينجا ﴿أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ﴾ بر حضرت امير اطلاق شده است و ﴿نساءنا﴾ فقط يك نفر آمده است از اين طرف و آن وجود مبارك فاطمه (صلوات الله عليها) است، اين در فضيلت است، چه اينكه ﴿الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِيَةً﴾[8] هم يك مصداق داشت؛ آن كسي كه يك مال در شب و در راه خدا داد و يكي هم در روز و يكي هم در حضور مردم و يكي هم در نهان دارد وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) بود[9] . به هر تقدير چه بنا بر قول شيعه و چه بنابر قول سُنّي آيه جمع است، در حالي كه در خارج بيش از يك فرد واقع نشده است و همهٴ آن راويان و محدثاني كه در صدر اسلام بودند عرب بودند و اهل زبان و قواعدِ ادبيِ عرب بودند، آنها بدون محذور و دغدغه نقل كردند كه آيهٴ ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾ مثلاً اين است و ﴿الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِيَةً﴾ اين است كه دربارهٴ شخص معيّن نازل شده است يا ﴿نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ﴾ يا ﴿أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ﴾[10] كه در آيهٴ مباهله است مصداق شخص است يا حتي آنچه كه خود اهل سنت دربارهٴ ابي بكر آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «نور» را تطبيق ميكنند كه ﴿وَ لا يَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْكُمْ وَ السَّعَةِ﴾[11] آنها ميگويند كه منظور از اين ﴿أُولُوا الْفَضْلِ﴾ ابي بكر است[12] . به هر تقدير جمع است كه يك مصداق پيدا كرده نه اينكه لفظ در مصداق واحد استعمال شده باشد و اصولاً لفظ كه در مصداق استعمال نميشود، بلكه لفظ در مفهوم و معنا استعمال ميشود و آن معنا بر خارج منطبق ميشود، حالا خارج يا كم يا زياد. بنابراين دربارهٴ فضيلت﴿وَ لا يَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْكُمْ﴾ است، ﴿الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهار﴾ است، ﴿ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ﴾،﴿انفسنا و انفسكم﴾ است. دربارهٴ رذيلت هم آيات سورهٴ مباركهٴ «ممتحنه» و سورهٴ «منافقون» است؛ در سورهٴ «ممتحنه» آيهٴ اوّلش اين است كه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللّهِ رَبِّكُمْ إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهادًا في سَبيلي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتي تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ﴾، در حالي كه اين را بر حاطببنابي بلتعه تطبيق كردند[13] . ﴿تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ﴾ همهٴ اينها جمع است در حالي كه موردش حاطببنابي بلتعه است كه گرايش و گزارش سِرّي با بيگانگان داشت، چه اينكه در سورهٴ «منافقون» كه دارد آنها كه منافقاند ـ آيه 8 سورهٴ «منافقون» است ـ ﴿يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَي الْمَدينَةِ لَيُخْرِجَنَّ اْلأَعَزُّ مِنْهَا اْلأَذَلَّ﴾ كه اين ﴿يَقُولُونَ﴾ گويندهاش عبدالله ابن اُبَيّ است[14] با اينكه فعل جمع آورد. در آيهٴ محلِّ بحثِ سورهٴ مباركهٴ «مائده» كه ﴿فَتَرَي الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشي أَنْ تُصيبَنا دائِرَةٌ﴾، اين ﴿يَقُولُونَ﴾ را گفتند كه گوينده عبدالله ابن ابي است[15] . پس چه در طرف فضيلت و چه در طرف رذيلت آياتي هستند كه به صورت جمعاند و مصداقشان يكي است و اين هيچ مشكلي ندارد، براي اينكه اين لفظ در خارج و در مصداق استعمال نميشود تا كسي بگويد مَجاز است، بلكه لفظ در مفهوم استعمال ميشود كه حالا مصداقش گاهي كم است و گاهي زياد. نشانهاش اين است كه عربهاي صدر اسلام كه هنوز زبانشان به عُجمه و مانند آن مخلوط نشد و آلوده نشد اين نكات را نقل كردند بدون اينكه نقدي داشته باشند. گاهي جمع اطلاق ميشود و مصداقش فرد است و به عنوان تعظيم و تكريم است كه اين سخن حق است كه گاهي متكلم بر اساس عظمت و بزرگواري از خود به صورت متكلم مع الغير ياد ميكند؛ ولي دربارهٴ مخاطب و مغايَب چنين تعبيري رايج نيست، در عربي فصيح كه به عنوان تكريم براي مخاطب لفظ جمع به كار ببرند، اين تعبير، تعبيرِ مولَّدين است؛ يعني متأخرين اين را رواج دادند وگرنه آن تعبير ادبي اصيل اين نيست كه در عربي براي بزرگداشت مخاطب لفظ جمع را به كار ببرند، لذا شما در هيچ زيارتنامهاي نميبينيد كه ما خطاب به پيغمبر يا يكي از ائمه (عليهم الصلاة و عليهم السلام) بكنيم و مثلاً بگوييم كه السلام عليكم يا رسول الله يا السلام عليكم يا اميرالمؤمنين. اگر بنا بر تأدّب و تعظيم بود اينها اوُلا بودند، در هيچ كدام از اين تعبيرات اين چنين نيست كه در مخاطب يا مغايَب جمع را براي تعظيم به كار ببرند. در متكلم مع الغير هست: ﴿إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ﴾،[16]
﴿إِنّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ﴾،[17] ﴿ أَنْزَلْنا إِلَيْكم كِتاباً﴾[18] و امثال ذلك؛ اما در مخاطب و مغايَب شاهدِ ادبي طلب ميكند.
گذشته از آنكه حتي در مورد متكلم مع الغير هم باز آنجا خالي از سخن نيست؛ يك وقت است كه ذات اقدس الهي كاري را تنها انجام ميدهد يا مخصوص شخص او است؛ مثل ﴿لا إِلهَ إِلاّ أَنَا﴾،[19] ﴿فَإِيّايَ فَاعْبُدُونِ﴾،[20] ﴿إيّايَ فاتَّقُون﴾،[21] ﴿إِيّايَ فَارْهَبُونِ﴾[22] و مانند آن. گاهي كاري را به فرشتگان امر ميكند و با اين ملائكه كه جنود الهياند انجام ميدهد، آنجا است كه ميفرمايد: ﴿أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُورًا﴾،[23] ﴿إِنّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ﴾[24] و مانند آن؛ حتي در آن موردي هم كه متكلم وحده از خود با عنوانِ متكلم مع الغير ياد كردند آنجا هم چنين سخني است حداكثر اين است كه ما دربارهٴ متكلم مع الغير بپذيريم؛ اما در مورد مخاطب كه مثلاً به دستور بدهند تا بگوييم اياكم نعبد و اياكم نستعين اين چنين نيست. اگر بنا بر تجليل است خدا اوُلا از همه است كه از او با تجليل تعبير بكنيم. در فارسي هست كه ما به شخص معيَّن ميگوييم كه شما گفتيد، اين تجليل است؛ اما در عربي اينچنين نيست. در فارسي هم در مغايَب و هم در مخاطب هست كه ميگوييم ايشان گفتند و از شخص معيَّن به جمع ياد ميكنيم و هم از مخاطب به جمع ياد ميكنيم و ميگوييم شما گفتيد؛ ولي چنين تعبيري در عربي فصيح بايد ديده بشود و در قرآن كريم معمولاً به كار نرفت و در زيارتنامهها و تعبيراتي كه نسبت به ائمه (عليهم السلام) و انبياء (عليهم الصلاة و عليهم السلام) داريم نيست.
تبيين برخي اشکالات فخر رازي نسبت به معنا و مصداق«ولي»
﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا﴾ يكي از اشكالات جناب فخر رازي اين است كه اگر وَليّ به معناي محب باشد، اين مشتق در متلبسِ بالمبدأ استعمال شده است كه خدا و پيامبر و مؤمنين دوستان شما هستند و اگر وَليّ به معناي ناصر باشد باز هم اين مشتق در متلبس استعمال شده است و خدا و پيامبر و مؤمنين بالفعل ناصر شما هستند؛ اما اگر وَليّ به معناي سرپرست و رهبر و اوُلا به تصرف و امثال ذلك باشد، اين دربارهٴ خدا درست است كه اوُلا به تصرف است، ﴿اللّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنينَ﴾[25] است، ﴿يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ﴾[26] است، وَليّ تكويني است، وَليّ تشريعي است و مانند آن. دربارهٴ رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم درست است، براي اينكه ﴿النَّبِيُّ أَوْلي بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾[27] يا ﴿وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَي اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ﴾[28] كه هم ولاي زمامداري دارند و هم ولاي داوري دارند و مانند آن؛ ولي دربارهٴ عليبنابيطالب (سلام الله عليه) كه درست نيست، براي اينكه او در زمان نزول آيه كه وَليّ نبود[29] . اگر شما اين وَليّ را كه مشتق است در اعمِ از «من قضي عنه المبدأ» يا «متلبس بمبدأ» يا آنچه كه «سيتلبس بمبدأ» است به كار ببريد، آنگاه شامل عليبنابيطالب ميشود؛ ولي استعمال مشتق در «من يتلبس بالمبدأ في ما يأتي» مَجاز است. و اگر اختلافي هست در «من قضي عنه المبدأ» است وگرنه «ما يتلبس بعد» كه همه گفتند و محققين پذيرفتند كه مَجاز است. عدهاي خواستند بگويند كه ميشود مشتق را در «من يتلبس بالمبدأ بعد» هم به كار برد؛ مثل اينكه ﴿وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما﴾[30] اين اطلاق شده است، در حالي كه كساني مشمول بودند كه در زمان نزول آيه سارق نبودند، پس در ظرف آينده هم اگر متصف بشوند به سرقت باز آيه ميگيرد. اين را در اصول ملاحظه فرموديد كه اينگونه از استدلالها ناتمام است، براي اينكه ﴿وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ﴾ يك قانون كلي است و ميگويند كه هر كس سارق بود، معنايش اين نيست كه الآن عنوان سارق را بر كسي اطلاق كردند كه اين شخص در آينده سرقت ميكند! اين يك قانون كلي است كه هر وقت كسي متلبس به مبدأ شد عنوانِ سارق بر او صدق ميكند و حمل ميشود و محكوم خواهد بود؛ مثل اينكه گفتند عالِم را گرامي بداريد و هنوز كساني به دنيا نيامدند و بعدها به دنيا ميآيند و كم كم به مراكز علمي راه پيدا ميكنند و عالِم ميشوند، معنايش اين نيست كه الآن كلمهٴ عالِم بر معدوم اطلاق شد! معنايش اين است كه اين قضيهٴ حقيقيه است كه «كل من تلبس بالعلم» در هر زماني اگر كسي مصداق اين عنوان بود حُكمش كرامت و تكريم است. بنابراين نميشود به آيهٴ السارق و مانند آن تمسك كرد و گفت مشتق را ميشود بر كسي حمل كرد كه بعدها به مبدأ متلبس ميشود. مشتق ظاهرش در كسي است كه متلبس به مبدأ است فعلاً و دربارهٴ «من قضي عنه المبدأ» محل اختلاف است؛ اما در «من يتلبس بالمبدأ بعده»؛ يعني كسي كه بعداً به اين مبدأ متصف ميشود، فعلاً نميگويند او عالم است يا وَليّ است و مانند آن. پس اگر ما كلمهٴ وَليّ را به معناي محب بگيريم يا به معناي ناصر بگيريم، هر سه بالفعل متصل به مبدأاند؛ ولي اگر به معناي اُولا به تصرف بگيريم خدا و پيامبر بالفعل متصفاند ولي آن مؤمنين بالفعل متصف نيستند. ما يكي از اين دو كار را بايد بكنيم: يا بايد بگوييم كه منظور كسي است كه بالفعل وَليّ است، چارهاي نداريم مگر اينكه بگوييم منظور از وَليّ محب يا ناصر است محبت يا نصرت ولايي است، يا بگوييم كه اعم از آنكه بالفعل متلبس باشد يا در آينده. اگر وَليّ به معناي متصرِّف است و به معناي بالفعل نيست خواه الآن و خواه آينده، عيب ندارد و ما هم ميپذيريم كه وَليّ به معناي متصرِّف است و اعم از بالفعل مثل خدا و پيامبر است يا بالقوه و در آينده است مثل عليبنابيطالب. حالا كه قبول كرديد عليبنابيطالب بالفعل وَليّ نيست و در آينده وَليّ است اختلافِ شيعه و سني برداشته ميشود، براي اينكه سنيها هم علي را به عنوان وَليّ قبول دارند در آينده؛ منتها بعد از سه نفر. وقتي آينده است مشخص نيست آينده چه وقت است؟ بعد از سه نفر است،
دليل حصر بودن«انما»
بنابراين احد المحذورين است. جوابش اين است كه به صدر اين آيه و به ذيل اين آيه كه توجه كرديم ثابت شد كه اين ﴿إنَّمَا﴾ حصر است (يك) و آن مؤمنين هم مؤمنين مخصوصاند (دو)، چون منظور از اين مؤمنين كسانياند كه در حال ركوع صدقه دادند. اين قيد نشان ميدهد كه همهٴ مؤمنين نيستند و يك افراد معيَّناند و آن ﴿إنَّمَا﴾ هم نشان ميدهد كه اين حصر است. وقتي آيه با ﴿إنَّمَا﴾ شروع شد معلوم ميشود كه منظور از اين وَليّ محب نيست، منظور از اين وَليّ ناصر نيست، ولايتِ نصرت و محبت منحصر نيست و منظور از اين ولايت «اُولا به التصرف» است. آنگاه اين قرينه ميشود بر جامعِ بين كسي كه بالفعل وَليّ است يا بالقوه وَليّ است. همان طوري كه در جريان غدير خم وقتي كه وجود مبارك رسول خدا عليبنابيطالب (عليهم السلام) را به مردم معرفي كرد فرمود: «مَن كنتُ مولاه فعليٌ مَولاه»، آنجا كه شما نميتوانيد بگوييد مولا به معناي دوست است! چون قبلش فرمود: «الستُ اولي بكم مِن انفسكم قالوا بلي». برابرِ آيهٴ سورهٴ «احزاب» در صحنهٴ غدير خم وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) از حاضرين اقرار گرفت كه «الستُ اولي بكم مِن انفسكم قالوا بلي» و بعد فرمود: «مَن كنتُ مولاه فعليٌ مولاه»[31] . اينكه فرمود: من اُولا هستم؛ يعني اُولا به تصرفم و همه اقرار كردند و بعد فرمود: هر كه من مولاي اويم علي مولاي اوست، اينجا كه مولا يقيناً به معناي وَليّ و سرپرست است؛ منتها او دارد جعل ولايت ميكند و معلوم است مثل اينكه بگويد وصيِّ من اين است يا جانشين من اين است. اگر به تعبير قرآن كريم كه زكريا به خدا عرض كرد: ﴿فَهَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا ٭ يَرِثُني وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ﴾؛[32] به من وَليّ بده، اين محفوف به قرينه است يعني بعد از من وَليِّ من باشد نه اينكه در زماني كه من هستم وَليِّ من باشد: ﴿فَهَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا ٭ يَرِثُني وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ﴾؛ يعني «اذا مت» كه اين «اذا مت» در آن مندرج است، براي اينكه وقتي به خدا عرض كرد: ﴿فَهَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا ٭ يَرِثُني وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ﴾ اين كلمهٴ وَليّ كه عرض كرد وَليِّ من باشد؛ يعني وقتي من رحلت كردم او وَليّ باشد. پس ميشود كلمهٴ وَليّ را كه مشتق است با قرينه بر كسي اطلاق كرد كه بالفعل وَليّ نيست و بالقوه وَليّ است و در آينده وَليّ بالفعل خواهد بود؛ نظير ﴿أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُمْ﴾[33] ، البته ﴿أُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُمْ﴾ يعني هر وقتي كه او اولوالامر شد اما الآن شما اين حكم را داريد كه هر كسي وَليّ امر شد از او اطاعت كنيد. اينجا هم ميفرمايد كه وَليّ شما خدا است و پيامبر و كسي كه در حال نماز و در حال ركوع صدقه ميدهد؛ يعني چون همه ميدانند كه در زمان پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) تنها كسي كه رهبر است خود پيغمبر است و اگر چنين قرينهاي با اين لفظ ذكر شده است، منظور از آن ﴿الَّذِين﴾ يقيناً كسي است كه جانشين خواهد بود. خود آنهايي كه اين آيه را بر ابي بكر اطلاق كردند[34] هم ناچارند همين حرف را بزنند. بنابراين وقتي صدر آيه كلمهاي دارد كه ما مجبوريم طبق آن كلمه وَليّ را به معناي اُولا به تصرف بگيريم و اين قرينهٴ لُبّي هم او را همراهي ميكند كه سرپرستِ زمانِ پيغمبر خود پيغمبر است، معلوم ميشود كه منظور از سرپرستيِ كسي كه در حال ركوع زكات ميدهد سرپرستيِ بعد از پيغمبر است؛ مثل همان دعاي خودِ زكريا كه ﴿فَهَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا ٭ يَرِثُني وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ﴾[35] كه در اوّلِ سورهٴ مباركهٴ «مريم» اين آيه است؛ هر تعبير و توجيهي كه آن آيه دارد آيهٴ محل بحث هم خواهد داشت.
﴿فَهَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا﴾ اين در آيه پنج سورهٴ «مريم» است، ﴿يَرِثُني وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ﴾ در آيهٴ بعد است و ﴿وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا﴾. اينكه كلمهٴ مشتق به كار برود و يك قرينهاي حالا يا قبل يا بعد او را همراهي بكند و بعد معلوم بشود كه منظور بعد است، پس محذوري ندارد. ﴿فَهَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا﴾ كه اين مشتق به معناي وَليِّ بعد از من است به قرينهٴ ﴿يَرِثُنِي﴾، آنجا هم به قرينهٴ اين است كه در زمان حيات پيغمبر كسي وَليّ نيست غير از خود پيغمبر. وقتي چنين قرينهاي هست معلوم ميشود كه آن سومي يعني ﴿الَّذِينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ﴾ آن وَليِّ بعد از پيغمبر است و اين واو عاطفه هم به منزلهٴ تكرار آن فعل است: ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾ (يك)، ﴿وَ رَسُولُهُ﴾ يعني «انما وليكم رسوله» (اين دو)، «وليكم الذين» (سه). اين عند التحليل آن وَليِّ اوّل كه مبتدا است و ﴿الله﴾ خبر او است «وليكم الله» به معناي اُولا به تصرف است بالفعل و وَليِّ دوم هم اُولا به تصرف است بالفعل و وَليِّ سوم به قرينهٴ داخلي اُولا به تصرف بالقوه است؛ مثل همين كلمهٴ ﴿فَهَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا﴾ كه به قرينهٴ ﴿يَرِثُني وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ﴾ خواهيد گفت كه اين مشتق در كسي استعمال شد كه متلبس به ولايت است بعد الموت نه الآن. بنابراين اگر با قرينه كلمهٴ مشتق در متلبس به بعد اطلاق ميشود در مقام هم اين چنين است، چون ما نميتوانيم وَليّ را به معناي محب يا ناصر بگيريم، براي اينكه با صدر آيه نميسازد و با ﴿إنَّمَا﴾ نميسازد. اگر ﴿إنَّمَا﴾ ميگويد اين ولاء، ولايت به معناي تصرف است، پس اُولا به تصرف خداست، اُولا به تصرف پيغمبر است و اُولا به تصرف بعد از پيغمبر كسي است كه در حال نماز و در حال ركوع صدقه داده است. اين اشكال جناب فخر رازي[36] هم با اين وضع حل ميشود.
او به دليل شاهدي كه اقامه كرده است اينچنين است؛ اما اگر شاهدش شاهدِ زور بود، ﴿إنَّمَا﴾ به حصرش باقي است. ايشان ميگويد كه ما در قرآن داريم كه ﴿إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا﴾[37] كذا و كذا، در حالي كه براي دنيا امثال ديگري است[38] . جوابش اين است كه اين معنايش اين نيست كه ﴿إنَّمَا﴾ براي حصر نيست، بلكه ﴿إنَّمَا﴾ براي حصر است «الا ما خرج بالدليل». اگر شما يك جا كلمهٴ اِنّما را با قرينه يافتيد كه حصر حقيقي نبود، در جايي هم كه قرينه نيست باز ميگوييد كه حصر نيست! در﴿قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾[39] ميگوييد حصر نيست؟! لذا خود فخر رازي بايد بپذيرد كه به استثناي آن امثال ديگري كه قرآن ذكر ميكند، مَثَلِ دنيا همين است و اين ﴿إنَّمَا﴾ براي حصر است و حصرش هم حقيقي است. اگر دليل خاصي اقامه شد حصرش ميشود اضافي و قياسي، پس اصل همان حقيقت است «الا ما خرج بالدليل».
«والحمد لله رب العالمين»