74/01/20
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 55و56
﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ﴾ (۵۵) ﴿وَمَن يَتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الغَالِبُونَ﴾ (۵۶)
خلاصه مباحث گذشته
بحث در اين بود كه اين آيه آيا مخصوص عليبنابيطالب(صلوات الله و سلام عليه) است يا نه؟ آيا مربوط به شخص معيَّن است يا نه؟ هر كدام از اين وجوه اشكالاتي دارد و پاسخهاي خاص خود را دارد. در دو مقام بحث بود: يكي اينكه آيا اين مربوط به مطلق مؤمنين است يا شخص معيَّن؟ (اين مقام اول بحث)، مقام ثاني بحث اين است كه اگر مربوط به شخص معيَّن است آن شخص معيَّن عليبنابيطالب(سلام الله عليه) است يا ديگري؟
عموم مؤمنين بودن خطاب آيه در سخنان فخررازي
فخررازي و مانند آن اصرار دارند كه بگويند اين آيه مربوط به عموم مؤمنين است (اولاً) و اگر مربوط به شخص معيَّن باشد آن شخص ابيبكر است نه عليبنابيطالب[1] (ثانياً). در مقام اوّل بحث شاهدِ فخر رازي و هم فكرانش اين است كه قبل از اين آيه و بعد از اين آيه ناظر به ولايت مؤمنين خواهد بود، چون آيههاي قبل اين است كه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصاري أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ﴾؛[2] آنها را دوست يا ناصر اخذ نكنيد كه ولاء در آن آيه به معناي دوستي يا نصرت است. آيهٴ بعد اين است: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَكُمْ هُزُوًا وَ لَعِبًا مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ الْكُفّارَ أَوْلِياءَ﴾؛[3] مؤمنين! شما يهوديها و مسيحيها و كافران را اولياء خود قرار ندهيد. منظور از تَوَلّي در قبل از اين آيه و بعد از اين آيه به معناي دوست يابي يا نصرت است و اين آيهٴ ﴿وَلِيُّكُمُ الله﴾ بين اين دو طايفه از آياتي است كه ولاء به معناي نصرت يا محبت در آنها به كار رفت. براي حفظ وحدت سياق بايد اين ولاء را هم به معناي نصرت و محبت بگيريم و بگوييم كه ﴿إنَّمَا وَلِيُّكُمُ الله﴾ يعني دوست شما و يا ناصر شما خدا و پيامبر است و مؤمنين، پس منظور از اين ولا ولاي نصرت است[4] كه اين اوّلين بحث بود و بعد هم چون ولاي نصرت عام است ناگزيرً ﴿الَّذينَ آمَنُوا﴾ عموم مؤمنين خواهند بود.
الف: پاسخ اول به شبهه فخر رازي
پاسخ اين شبههٴ فخر رازي اين است كه اگر ما دليلي داشتيم بر اينكه اين بخش از قرآن باهم نازل شده است وحدت سياق قرينهٴ خوبي است؛ ولي اگر دليلي نداشتيم بر اينكه اين بخش از قرآن با هم نازل شده است وحدت سياقي در كار نيست، چون قرآن كريم در طي اين 23 سال نازل شده است. هر آيهاي كه در كنار آيه ديگر است معنايش اين نيست كه با هم نازل شدهاند، اگر فاصلهاي اتفاق افتاد و رخ داد آن آيهٴ قبل در زمان قبل بود و اين آيه در زمان بعد بود، در يك كلام نيست، در يك حالت نيست و در يك محفل نيست تا وحدت سياق ملحوظ باشد. بنابراين وحدت سياق وقتي ملحوظ است كه ما احراز بكنيم كه اينها با هم نازل شد. ما در خصوص اين مورد نه تنها احراز نكرديم كه با هم نازل شدند، بلكه دليل داريم كه با هم نازل نشدند و آن اين است كه روايات فراواني چه از طريق اهل سنت و چه از طريق شيعهها و در جوامع روايي فريقين آمده است كه اين ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾ شأن نزولش دربارهٴ عليبنابيطالب(سلام الله عليه) است[5] ، پس اصلاً كاري با گذشته و آينده ندارد و اگر رواياتي كه راويانش نظير اباذر(رضوان الله عليه) هستند كه هيچ احدي در بين افراد عادي به راستگويي اباذر نيست، اگر به اين روايات اعتماد نباشد پس به چه روايتي اعتماد است؟ شما به شأن نزولهايي كه بعضي از مفسرين طبق استنباط خودشان بيان كردند به آنها بها ميدهيد، اينكه راوياش نظير اباذر است و در بين شما هم كساني هستند كه مورد وثوق شما هستند آنها هم نقل كردند كه ما در مسجد بوديم كه سائلي وارد شد و سؤالي كرد و عليبنابيطالب(سلام الله عليه) مشغول خواندن نماز بود و در حال ركوع بود و كسي چيزي به آن سائل نداد، وجود مبارك اميرالمؤمنين با دست اشاره كرد و آن شخص آمد انگشتر را از دست حضرت به اجازه حضرت گرفت و بعد اين آيه نازل شد[6] . اگر رواياني از ما و شما كه مورد وثوق ما هستند آنها گفتند كه اين آيه شأن نزولي دارد، معلوم ميشود كه با گذشته و آينده ارتباطي ندارد.
شأن نزول مطلوبترين طريق براي اخذ ظهور يك روايت و نص آن
بهترين راه براي اخذ ظهور يك روايت توجه به شأن نزول اوست. هر آيهاي و هر قانوني در شأن نزول و در مورد نزولِ خود نص است و در خارج از مورد نزول خود ظاهر است و اگر بر فرض بخواهد تعدّي بشود به نحو ظهور است؛ ولي در موردِ خود نص است. شما ميگوييد كه اين ولاء به معناي نصرت است و به معناي محبت است و به معناي تصرف نيست و به معناي والي بودن نيست و به معناي امامت و سرپرستي نيست، براي اينكه اين ولايي كه قبل از اين آيه است و ولايي كه بعد از اين آيه است به معناي تصرف و امامت نيست، در حالي كه طبق اين روايات معتبري كه فريقين نقل كردند يك شأن نزول خاص خود را دارد و در يك فضاي مخصوصي نازل شده است؛ اما حالا اين ولاء به چه معناست؟ آن را بايد از درون خود آيه استنباط كرد با كمك شأن نزول؛ ولي نميشود گفت كه اين ولاء به معناي نصرت يا محبت است، براي اينكه آيهٴ قبل يا آيهٴ بعد در اين زمينه است.
ب: پاسخ دوم به شبهه ديگر فخررازي
سخن ديگر جناب فخر رازي آن است كه ميگويد: اگر اين مربوط به شخص معيَّن باشد چون عكرمه نقل كرده است، اين شخص ابابكر است[7] نه عليبنابيطالب. اگر مطلبي را راويان فراواني از شيعه، راويان فراواني از اهل سنت كه در بين راوياني كه اصحاب پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هستند افرادي مثل اباذر حضور و ظهور دارند، آن مقدم است يا يك مرسله؟ او از چه كسي نقل كرد كه نزلت في ابي بكر؟ شاهدش چيست؟ آيا ابي بكر در حال ركوع صدقه داد كه اين آيه دربارهٴ او نازل شد؟ وضع جعل روايات طوري شد كه انسان هر فضيلتي كه دربارهٴ اهل بيت(عليهم السلام) ميبيند اطمينان دارد كه مشابه اين يا بالاتر از اين براي ديگران است، از بس جعل رواج پيدا كرد. از اين طرف شيعهها ممنوع بودند از نشر مَآثر اهلبيت(عليهم السلام) و از آن طرف بازار جعل حديث گرم بود. چطور اين اباذر(رضوان الله عليه) را كه همهٴ شما شنيدهايد كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «ما اَظَلَّت الخَضراء و لا اَقَلَّت الغَبراء علي ذي لهجةٍ أَصدق مِن ابيذر»[8] كه اين حرف ابيذر را ما هم نقل كرديم و شما هم نقل كرديد، ابيذر ميگويد: من شاهد بودم كه عليبنابيطالب در حال ركوع اين انگشتر را داد و در آن حال پيغمبر عرض كرد كه خدايا! همان طوري كه هارون را وزير موسي قرار دادي علي را وزير من قرار بده و طولي نكشيد كه اين آيه ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾ نازل شد[9] ، آن وقت در قبال اين شما چه داريد؟ يك روايت مرسل؟! پس نميشود اين را به شخص ابي بكر اسناد داد.
ج: پاسخ سوم به شبهه فخررازي
سخن ديگر آن است كه او ميگويد: شيعه ميگويند كه وَليّ به دو معناست: هم به معناي ناصر و محب است و هم به معناي امام و متصرِّف و چون قرينهاي در كار نيست بايد بر هر دو معنا حمل بشود[10] ؛ كدام شيعهٴ محققي چنين استدلالي كرده است؟ آن وقت ايشان جواب ميدهد كه نه، اين استعمال لفظ در اكثر از معناست و جائز نيست[11] . محققين از شيعه ميگويند كه وَليّ گرچه به معناي محب است، وَليّ گرچه به معناي ناصر است و وَليّ گرچه به معناي امام و متصرف است؛ اما در اين آيه فقط امام و متصرف منظور است، حرف شيعه اين است. نميگويند كه چون ولاء گاهي به معناي نصرت و محبت است، گاهي به معناي سرپرستي و رهبري است و چون ما قرينه نداريم بر هر دو بايد حمل بكنيم يا بر هر سه معنا حمل بكنيم تا شما بگوييد كه استعمال لفظ در اكثر از معنا جائز نيست. شيعه و محققينشان حرفشان اين است كه ما با طبق قرينهٴ خارجي كه شأن نزول است و قرينهٴ داخلي كه اوّلش دارد: ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾ و منظور از ولايت الله همان تصرف است و منظور از ولايت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) همان مطلبي است كه در سورهٴ «احزاب» آمده است كه ﴿النَّبِيُّ أَوْلي بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾[12] كه منظور ولاي رهبري است، امامت است و تصرف است، منظور از ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ﴾ فقط رهبري و تصرف است، حرف شيعه اين است.
د: پاسخ چهارم به شبهه فخررازي
مطلب ديگري كه جناب فخر رازي ميگويد اين است كه ميگويد: اگر اين ﴿الَّذِينَ آمَنُوا﴾ منظور شخص معيَّن باشد نه عموم مؤمنين، لازمهاش آن است كه ما هفت بار كلمهٴ جمع را حالا يا به صورت اسم ظاهر يا ضمير به كار ببريم و بر شخص اطلاق بكنيم و استعمال جمع بر شخص مجاز است و ما هفت مجاز را در اين هفت كلمه بايد مرتكب بشويم، براي اينكه فرمود: ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ﴾ و بعد ﴿وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ﴾ كه اين ميشود هفت تا: ﴿الَّذينَ﴾ اوّل، ﴿آمَنُوا﴾ دومي، ﴿الَّذينَ﴾ دومي كه سه تا جمع شد، ﴿يُقِيمُونَ﴾ جمع چهارم، ﴿يُؤْتُونَ﴾ جمع پنجم، ﴿هُمْ﴾ جمع ششم، ﴿راكِعُونَ﴾ جمع هفتم. شما هفت مَجاز را اينجا مرتكب ميشويد براي اينكه استعمال جمع در مفرد مجاز است[13] . پاسخش اين است كه فرق است بين استعمال و تطبيق؛ آنچه مَجاز است آن است كه انسان لفظ را در يك شيء استعمال بكند كه اين اگر حقيقت نبود مَجاز است و لفظ را اگر در موضوعٌ له استعمال نكردند ميشود مَجاز؛ اما اگر لفظ را در موضوعٌ له استعمال كردند منتها بيش از يك مصداق نداشت؛ مثل اينكه ما بگوييم كساني كه در اينجا زحمت كشيدند ولي يك نفر زحمت كشيد، اين معنايش اين نيست كه اين كلمهٴ «كساني» در آن يك نفر استعمال شد. كساني كه رفت و روب مسجد را به عهده داشتند، كساني كه برق مسجد را روشن كردند، كساني كه هزينه مسجد را دادند و كساني كه مسجد را تميز كردند كه اتفاق افتاد و يك نفر اين كارها را ميكرد، اين معنايش اين نيست كه جمع در مفرد استعمال شد، بلكه جمع در جمع استعمال شد منتها مصداقش يكي بود. فرق است بين مصداق و مستعمل فيه؛ حقيقت و مجاز در محور استعمال است و كاري به تطبيق ندارد. اين هفت جمع در معناي خودش استعمال شد؛ هم ﴿الَّذِينَ﴾ها در معناي خودش استعمال شد و هم ﴿يُقِيمُونَ﴾، ﴿يُؤْتُونَ﴾، ﴿راكِعُونَ﴾ در معناي خود استعمال شد و هم ضمير جمع كه (هُم) باشد و هيچ كدام از اين الفاظ هفتگانه در شخص استعمال نشد. مگر اين تعبيرات عرفيِ ما نيست كه مرداني كه زحمت كشيدند، كساني كه خدمت كردند و اتفاق افتاد كه در اين صحنه يك نفر اين خدمت را كرد و زحمت كشيد، ما مَجاز نگفتيم و براي تشويق جمع تعبير ميشود منتها يك نفر مصداق دارد و گاهي دو نفر مصداق دارد. مگر آنجا كه دو نفر مصداق دارند جمع در تثنيه استعمال ميشود؟! اصلاً استعمال با لفظ و با مفهوم است و كاري به خارج ندارد؛ نه آنجا كه يك نفر است مَجاز است و نه آنجا كه دو نفر است مَجاز است تا كسي بگويد جمع در تثنيه استعمال شده است اين طور نيست. همهٴ اين الفاظ در معانيِ خاص خود استعمال شد منتها گاهي مصداق كم است و گاهي مصداق زياد و اين خَلطِ جناب رازي است كه بين محور استعمال و محور تطبيق مبتلا شدند.
ايشان اصرار دارند كه منظور عموم مؤمنين است و ميگويد: بر فرض اگر عموم مؤمنين نباشد و شخص معيَّن باشد، منظور خصوص ابي بكر است[14] . جواب ديگر آن است كه شما دربارهٴ شأن نزول آيهٴ 52 همين سوره مائده كه فرمود: ﴿فَتَرَي الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشي أَنْ تُصيبَنا دائِرَةٌ﴾ نقل كردند كه گويندهٴ اين حرف و كسي كه مبتلا به اين بيماري بود آن منافق معروف بود[15] ، ﴿فَتَرَي الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشي أَنْ تُصيبَنا دائِرَةٌ فَعَسَي اللّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلي ما أَسَرُّوا في أَنْفُسِهِمْ نادِمينَ﴾ كه بشماريد ببينيد آنجا چندتا جمع است؟ ﴿فَتَرَي الَّذينَ﴾، ﴿الَّذينَ﴾ يك، ﴿في قُلُوبِهِمْ﴾ دو تا جمع، ﴿يُسارِعُونَ﴾ سه، ﴿يَقُولُونَ﴾ چهار، ﴿نَخْشي﴾ پنج، ﴿تُصيبَنا﴾ شش، ﴿فَيُصْبِحُوا﴾ هفت، ﴿أَسَرُّوا﴾ هشت، ﴿أَنْفُسِهِمْ﴾ نه، ﴿نادِمينَ﴾ ده، چطور آنجا عبدالله ابن اُبَي كه منافق است يك نفر بود و برايش ده تا جمع آورديد؟
پس معلوم ميشود كه بين استعمال و تطبيق فرق است.
آيا سخنگو اگر منافق باشد باعث ميشود كه انسان در يك آيه ده مَجاز بگويد؟! اينجا يك نفر آمده كه «فِي قَلْبِهِ مَرَض» بود و شتاب زده به جمع كفار پيوست و آيه نازل شد با ده جمع، موردِ نزول هيچ جا مستعمل فيه آيه كه نيست، بلكه موردِ نزول جاي تطبيق است نه جاي استعمال. حقيقت و مجاز در محور استعمال است؛ يعني مادامي كه لفظ است و مفهوم، اينجا جاي حقيقت و مجاز است، اين نصاب كه به پايان رسيد حالا آن مفهوم در خارج مصداقش كم بود يا زياد، قليل بود يا كثير آن ديگر كاري به حقيقت و مجاز ندارد. يك شخص معيني اين حرف را زد و آن وقت اين آيه نازل شد، در جريان حضرت امير هم يك شخص معيّني در حال ركوع صدقه داد اين آيه نازل شد؛ نه اينجا لفظ در شخص استعمال شد و نه آنجا. اگر اين است آنجا كه دهتا مجاز است! استعمال لفظ در معنا كاري با تطبيق ندارد. اگر لفظ در مفهوم استعمال شد منتها مصداقش گاهي كم است و گاهي زياد، اين در حقيقت، حقيقت است و مَجاز نيست و لغو هم نيست. اگر لفظ در مصداق خارجي استعمال بشود كه اصلاً جا براي استعمال آن نيست آنجا اشكال است كه اين الفاظي كه جمع است چطور در فرد استعمال شد؟
نگاه فخررازي نسبت به واژهٴ «وليكم الله» در آيه
مطلب ديگر آن است كه حرفهاي جناب رازي خيلي تند است؛ اينجا ميگويد كه اگر اين آيهٴ ﴿إنَّمَا وَلِيُّكُمُ الله﴾ مربوط به عليبنابيطالب بود، عليبنابيطالب كه از هولاء الروافض لفهم الله ـ معاذالله ـ اعرف به تفسير قرآن بود، چرا در هيچ جا به اين آيه استدلال نكرد؟ اگر ﴿إنَّمَا وَلِيُّكُمُ الله﴾ مربوط به امامت عليبنابيطالب است عليبنابيطالب كه از روافض به تفسير قرآن اَعرف است، چرا به اين آيهٴ قرآن استدلال نكرد؟ اگر بگوييد كه حضرت در حال تقيه بود چطور در يوم الشوري به خبر غدير استدلال كرد، به خبر مباهله استدلال كرد و بسياري از فضايل و مناقب را به رخ اصحاب شوري كشيد؛ اما به اين استدلال نكرد؟ پس معلوم ميشود كه اين آيه مربوط به او نيست[16] !
هـ: پاسخ به شبهه پنجم فخررازي
اين شبههٴ او پاسخش اين است: آيه كه ندارد «انما وليكم الله و رسوله و عليبنابيطالب» بلكه آيه دارد ﴿الذين آمنوا﴾ كه تبيينِ اين، تتميمِ اين، توجيهِ اين و تفسيرِ اين به آن شأن نزول است و آن شأن نزول ميشود خبر و حضرت به خبري تمسك كرد كه 120 هزار نفر شاهد او بودند كه در جريان غدير بود و به بهتر از او تمسك كرد شما قبول نكرديد! ما كه نميگوييم آيه ميگويد: «انما وليكم الله و رسوله و عليٌ»، بلكه ميگوييم آيه به كمك آن خبر ميگويد كه آن خبر ميگويد شأن نزولش اين است، اگر بخواهد كسي به آيه تمسك كند به كمك خبر بايد تمسك كند. حضرت به خبرهاي متواتر و قويتر تمسك كرد و شما قبول نكرديد، حالا به اين خبري كه من در حال ركوع صدقه دادم، مگر چند نفر در مسجد بودند؟ آن جريان غدير خم كه اصل اين حادثه براي تبيين ولايت حضرت بود و حداقل 120 هزار نفر بودند آن را حضرت به رخ شما كشيد و قبول نكرديد! مگر در مسجد چند نفر بودند؟! هزار نفر كه يقيناً نبودند يا پانصد نفر كه يقيناً نبودند يا دويست نفر كه نبودند، مگر مسجد پيغمبر چقدر جا ميگرفت؟ آنكه در بيابان بود، كار صحرايي بود و در حضور صد هزار نفر يا بيش از صد هزار نفر بود آن را به رُختان كشيد قبول نكرديد. يك وقت امام راحل(رضوان الله عليه) در آن شبستان مسجد اعظم در نقد سخنان مرحوم آخوند صاحب كفايه (رضوان الله عليه) كه در بحث حجيت ظاهر قرآن يك لغزش قلمي دارند كه ميفرمايند: ممكن است قرآن تحريف شده باشد و آيات ولايتش گرفته شده باشد ولي آيات احكام هست، لذا فقيه ميتواند استدلال كند و اگر آن آيات از دست رفته و آيات مربوط به ولايت بود، دارد كه «و يُساعُده الاعتبار»[17] . امام(رضوان الله عليه) يك وقت به عنوان فقيه و به عنوان اصولي نقدي بر بزرگان ديگر داشتند كه همين نقدهاي رايج است كه يك فقيهي بر فقيه ديگر يا اصولي بر اصولي ديگر اشكال دارد؛ اما آن روز آن طوري به مرحوم آخوند خراساني حمله كرد كه در انقلاب به بيگانهها حمله ميكرد نه به عنوان اينكه نقدي بر عالمي دارد. فرمايش امام(رضوان الله عليه) اين بود كه كجا اعتبار مُساعد است؟ اين همه آيات مستقيماً در قرآن بود كه ﴿يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ﴾[18] في عَليٍ مثلاً بود و بعد ـ معاذالله ـ برداشتند، اين همه آيات صريحاً دربارهٴ عليبنابيطالب بود آن وقت احدي از اهل بيت(عليهم السلام) نه خود حضرت امير و نه ائمه و نه اصحاب به اين آيات تمسك نكرده بودند براي ولايت او؟! چون اگر شما ميگوييد برداشتند، بعدها برداشتند وگرنه همان ايامي كه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رحلت كرد و سقيفهاي تشكيل شد و استدلالهاي متقابل ارائه ميشد، آن روز كه تحريف نشده بود، كدام اعتبار مساعد است؟ آن يك حرف است كه حرف درستي است كه اگر صريح قرآن اين بود: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ» في عليٍ و اين عليٍ بود و بعد هم جريانِ ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ﴾ اين هم في عليٍ است ﴿وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ دينًا﴾[19] كه اين باز مربوط به ولايت است و همهٴ اين آيات صريحاً كلمهٴ في علي را داشت، آن وقت حضرت امير و احدي از اصحاب به آن استدلال نكردند و آن وقت به حديث غدير تمسك كردند! اين يك سخن تامي است. حرف فخر رازي اين است كه اگر اين آيهٴ ﴿إنَّمَا وَلِيُّكُمُ الله﴾ مربوط به امامت عليبنابيطالب باشد، چرا عليبنابيطالب به آن استدلال نكرد[20] ؟ جوابش اين است كه در خود آيه كه نوشته نيست: انما وليكم الله و رسوله و عليٌ(عليه السلام)، بلكه آيه به كمك شأن نزول دلالت ميكند و شأن نزولش يك خبري است كه صدها برابر او در جريان غدير خم بود و حضرت صريحاً بيان كرد و همه در آن زمان حاضر بودند و انكار كردند.
اگر اين است چرا اكثريت جهان را غير موحّدين تشكيل ميدهند؟ سرّش آن است كه مادامي كه مردم دين خدا را ياري نكنند گرفتار همين اوضاع ميشوند. در بعضي از موارد نسبت به بعضي از انبيا فرمود كه اين پيامبر بزرگوار ساليان متمادي در قومش مشغول تبليغ و ارشاد و هدايت بود كه ﴿فَما وَجَدْنا فيها غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمينَ﴾؛[21] فقط يك خانواده به او ايمان آوردند يا در جريان حضرت نوح، حالا عمر شريف نوح چقدر بود كه قرآن مشخص نكرد؛ ولي دوران رهبري او و تبليغ او و رسالت او را فرمود كه نُه قرن و نيم بود؛ نهصد و پنجاه سال هدايت كرد نه اينكه عمر شريفش نهصد و پنجاه سال بود، بلكه او نُه قرن و نيم مردم را دعوت كرد و بعد سرانجام عرض كرد كه پروردگارا! ﴿وَ لا يَلِدُوا إِلاّ فاجِرًا كَفّارًا﴾.[22] بنابراين مردم اگر حق شناس نباشند بيگانه مسلط ميشود و اگر حق شناس باشند ﴿إن عُدتُم عدنا﴾[23] ، ﴿إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ﴾.[24] بنابراين اين نقد و استدلال و شبههٴ جناب فخر رازي كه خود او را گرفتار كرده و بعد ديگران را هم در همين دام عنكبوتي مبتلا كرده است وارد نيست.
و: پاسخ به شبهه ششم دربارهٴ معناي زكات
مطلب ديگر دربارهٴ زكات است ايشان كه توهّم كردند كه قبلاً پاسخ داده شد؛ {ايشان} خيال ميكنند كه اين زكات، زكاتِ واجب است و عليبنابيطالب كه مشمول زكات واجب نيست، براي اينكه وضع مالياش مناسب نبود[25] . پاسخش اين است كه در بسياري از سورهها و همچنين آيهاي كه در مكه نازل شده است كلمهٴ زكات به كار رفت[26] و زكات فقهيِ مصطلَح در مدينه نازل شده است مثل روزه، زكات فقهي كه در مكه نازل نشده است. همهٴ اين زكاتها به معناي يا تزكيه نفس است يا زكات مستحبي. منظور آن است كه كلمهٴ زكات در قرآن مكرّر به معناي غير زكات فقهي استعمال شده است. تازه اوايلِ نزولش است كه يك بار يا دوبار اين كلمه آمد، چطور اين همه آيات كه مكرراً استعمال ميشود به معناي زكاتِ جامع نيست حالا يكي يا دو بار كه زكات فقهي آمده حقيقت شرعيه پيدا كرد؟! اين همه آياتي كه ﴿آناءَ اللَّيْلِ﴾ تلاوت ميكنند[27] و كلمهٴ زكات در آنها به كار رفت به معناي زكات فقهي نيست.
بيان شبهه
مطلب ديگر آن است كه اگر عليبنابيطالب مشمول اين آيه بود و اين آيه دربارهٴ عليبنابيطالب(سلام الله عليه) است، معنايش اين است كه وجود مبارك عليبنابيطالب در حال نماز حضور قلبي نداشت و صداي هر كسي را هم ميشنيد و در حال نماز هم دست دراز كرد و صدقه داد؛ يعني انگشتري را نشان داد كه آمدند گرفتند و اين با استغراق علي در حال صلات سازگار نيست[28] . مشابه همان شبههاي كه هست، چون آن شبهه را فخر رازي در جاي ديگر هم ميگويد كه از طرفي شما بر اين هستيد كه وجود مبارك حضرت امير تيري كه مثلاً در يكي از جبههها به پايش رفته بود و خواستند تير را وقتي از پا دربياورند كه حضرت مثلاً توجهي به كشيدنِ تير نداشته باشد، لذا بهترين فرصت حالت سجده بود كه حضرت در حالت نماز و در حال سجده وقتي اين پاشنههاي پاي شريفش بلند شد آن وقت آن تير را از پايش دربياورند تا حضرت احساس نكند. آن علي كه تير از پايش ميكِشند و متوجه نميشود، چگونه صداي سائلي را در مسجد ميشنود[29] ؟! اينها براي شبهه يك چيز خوبي است؛
ز: پاسخ به شبهه هفتم
اما پاسخش اين است كه مردان الهي جز خدا و مظاهر خدا و خواستههاي خدا را در ذهن ندارند، اين يك اصل است، خاطرات و هوسها و حرفهاي غير الهي را نميشنوند؛ اما حرفها و خاطرات و كارهاي الهي را اشراف دارند. شنيدنِ صداي فقير كه «ان المسكين رسول الله»[30] عبادت است و كسي كه قلبش متوجه الله است صداي رسول او را هم ميشنود. اين يكي از بيانات نوراني خود حضرت علي(سلام الله عليه) است در نهجالبلاغه كه فرمود: «انّ المسكينَ رسول الله»؛ يعني اين نيازمند را خدا فرستاد. در بعضي از نصوص دارد كه اگر همهٴ اينها كه به شما مراجعه ميكنند آدمهاي راستگو باشند و واقعاً محتاج باشند كه خدا به شما مهلت نميدهد و چون خيلي از اينها دروغ ميگويند و محتاج واقعي نيستند شما محفوظيد، وگرنه اگر كسي مستحق واقعي باشد و انسان بداند و او را رد كند، كلام خدا را رد كرده است و ديگر در امان نيست. اين جملهٴ نوارنيِ نهجالبلاغه كه فرمود: «انّ المسكين رسول الله»؛ يعني آن مستمند واقعي را خدا فرستاده است. از يك طرف وضعِ ماليِ كسي را خدا خوب ميكند و از يك طرفي هم فوراً دو تا فقير را به دَرِ خانهٴ او اعزام ميكند تا بيازمايد؛ مثل اينكه به حاجيها در حال اِحرام از يك طرفي دستور ميدهد كه ﴿لا تَقتُلوا الصَيدَ و اَنتُم حُرُمٌ﴾[31] و از آن طرف آن صيدهاي دامنهٴ كوه عرفات را دستور ميدهد كه مقداري در تيررس و دسترس مُحرمان قرار بگيريد: ﴿تَنالُهُ أَيْديكُمْ وَ رِماحُكُمْ﴾[32] تا بيازمايد وگرنه اگر به مُحرِم بگويد: ﴿لا تَقتلوا الصَّيدَ و انتُم حُرُمٌ﴾ و صيدي در تيررس يا دسترس او نباشد كه اين امتحان نيست. فرمود كه من دو كار ميكنم: يكي اينكه در حال اِحرام به شما ميگويم كه قتل صيد حرام است و يكي اينكه اين صيدهايي كه ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها﴾؛[33] به اين دواب و به اين طيور و به اين حيوانات شكاري دستور ميدهم تا در تيررس و دسترس مُحرِم قرار بگيرد: ﴿تَنالُهُ أَيْديكُمْ وَ رِماحُكُمْ﴾.[34] از اين طرف به جوان ميگويد: ﴿قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ﴾[35] و از آن طرف دو نامحرم از كنار چشمش ميگذراند تا بيازمايد، امتحان معنايش همين است. از اين طرف وضع مالي كسي روبراه ميشود و از آن طرف دو فقير هم به سراغ او اعزام ميكند: «انّ المسكين رسول الله».[36] آنكه غرق در عبادت الله است حرفِ رسول الله را ميشنود و اين عبادت است؛ اما آن تير كشيدن و درد كشيدن يك امر نفساني و بدني است كه او را نميشنود. اينچنين نيست كه يك انسان كامل كه خليفهٴ خدا است اشرافي بر اين خاطرات نداشته باشد يا نتواند جمع بكند. آنكه ميگويد: «هِيَ نَفسي اَروضُها بِالتقوي»؛[37] يعني من رياضت ميكشم و تمرين ميكنم و اين خاطرات در كنترل من است كه كجا من را متوجه بكند يا كجا من را متوجه نكند، من كه در اختيار او نيستم بلكه او در اختيار من است. من ميخواهم حرف خدا را بشنوم، كسي كه قرآن ميخواند را ميشنوم، كسي كه ميگويد به من كمك بكنيد را ميشنوم. ميخواهم حرف بدن را نشنوم، تير را از پا ميكِشند نميشنوم و احساس نميكنم. اگر كسي به اينجا رسيد كه «هِيَ نَفسي اَروضُها بِالتقوي»؛ من اين نفس را با رياضت و تمرين متّقي ميكنم، آنگاه هر جا من بخواهم او پَرميكشد نه اينكه هر جا او بخواهد مرا به همراه ببرد، قلبش هم در نماز همان طور است. بنابراين اين فكر جناب فخر رازي كه ميگويد شنيدنِ صداي سائل و دادن انگشتر در حال نماز و در حال ركوع منافات با استغراقِ حالِ عليبنابيطالب(سلام الله عليه) دارد[38] ناتمام است، چه اينكه فعل كثيري كه قبلاً مطرح شد و پاسخ هم داده شد، ديگر نيازي به تكرار نيست كه يك انگشتري را انسان اشاره كند به سائل كه بيايد از دست او و انگشت او بردارد كه فعل كثير نيست. تعجب اين است كه فخر رازي به همين آيه تمسك كرده است طبق نقل بعضيها و نقل كرده كه فقها به همين آيه استدلال كردند كه فعل قليل مبطل نماز نيست[39] ، آنوقت در تطبيقِ حضرت امير كه مي رسد ميگويد اين فعل كثير است[40] . چطور عدهاي از فقها به همين آيه استدلال كردهاند كه فعل قليل مبطل نيست[41] ، حالا اگر مربوط به حضرت امير نباشد به هرتقدير مربوط به مؤمنين كه هست، مؤمنين كه نمازشان باطل نميشود. چون اين مشكل را دارد و ايشان خيال كرد كه اين فعل كثير است و مبطل نماز است، آمده اين كلمهٴ راكع را چون ديد هماهنگ نيست به معناي نمازگزار گرفته و ﴿وَ هُمْ راكِعُونَ﴾ يعني نمازگزاران؛ نظير ﴿ارْكَعُوا مَعَ الرّاكِعينَ﴾[42] و بعد متوجه شد كه نمازگزاري و نمازگزاران قبلاً ذكر شد، چون ﴿الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ﴾ كه كلمهٴ ﴿يُقيمُونَ الصَّلاةَ﴾ كه قبلاً آمده و ديگر ﴿وَ هُمْ راكِعُونَ﴾ به معني «هُم مُصَلُّون» نيست. ناچار اين كلمهٴ ﴿راكِعُونَ﴾ را به اين معنا گرفتهاند كه ﴿وَ هُمْ راكِعُونَ﴾ يعني و هم خاضعون، يا خودِ اينها در اثر فقر و فلاكتي كه دارند در حال اِنحنا هستند و معذلك ديگري را كمك ميكنند! اين همه تكلّفات را دربارهٴ ﴿وَ هُمْ راكِعُونَ﴾ قائل شده تا از آن تطبيقش بر حضرت علي پرهيز كند كه گفت: ﴿وَ هُمْ راكِعُونَ﴾ يعني و هم خاضعون، از طرفي ميگويد كه اين مربوط به عموم مؤمنين است، چون در حال نزولِ اين آيه بعضي از مؤمنين داشتند نماز ميخواندند، بعضي داشتند زكات ميدادند، بعضي در حال ركوع بودند و امثال ذلك، فرموده كه ﴿الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ﴾[43] ، در حاليكه ﴿وَ هُمْ راكِعُونَ﴾ حال است نه اينكه بعضي راكعاند، بعضي در حال زكاتند، بعضي در حال نمازند، بعضي در حال سجودند و بعضي دارند راه ميروند اين طور نيست، اين حال است: ﴿يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ﴾.
تبيين ايرادات وارده بر طرح كنندگان شبهه
مطلب ديگر آن است كه اينها اوّلاً فرق نگذاشتند بين استعمال و تطبيق و ثانياً صدر آيه را نگاه نكردند؛ اگر صدر آيه مفرد است خبرش هم بايد مفرد باشد، چون نفرمود: «انما اوليائكم الله و رسوله و الذين»، بلكه فرمود: ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾ اين يك مبتدا و خبر، ﴿وَ رَسُولُهُ﴾ كه عطف است بر خبر اين مبتدا و خبر دوم؛ يعني ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ﴾، ﴿والَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ﴾ تا آخِر اين خبر سوم است؛ يعني «انما وليكم الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكاة و هم راكعون». اينجا كه مبتدا مفرد است و خبر جمع است اين مشكل را چطور توجيه ميكنيد؟ اگر از ما بپرسيد ميگوييم كه اگر چه لفظ جمع است ولي مصداق چون واحد است، در حقيقت خبر واحد است مبتدا هم واحد است؛ اما شما چه ميگوييد؟ شما كه ميگوييد «الذين آمنوا» اين هفتتا جمع مربوط به عموم مؤمنين است، چطور خبر مفرد باشد و مبتدا جمع؟ اگر كلمهٴ وَلّي مفرد است ولو جنس باشد جمع بياوريد؛ اين همه قبلش اوليا، بعدش اوليا و وسط مفرد؟ اگر وحدت سياق است چطور قبلش جمع، بعدش جمع و وسط مفرد؟
بنابراين ميشود كه يك طرف مفرد باشد و يك طرف جمع؛ اين اشكالي كه ايشان گفتند كه اين هفتتا جمع را چه ميكنيم؟ اين را هم بايد پاسخ بدهند كه شما اين هفتتا جمع را چگونه خبر براي مفرد قرار داديد؟ آمدند گفتند كه سرّ اينكه نگفت «انما اوليائكم الله و رسوله و الذين آمنوا» براي اين است كه بفهماند اصل در اينجا ولايت براي خدا است و ديگران چون بالتبعاند از اين جهت تعبيرِ به اوليا نكرد تا اينكه توهّم بشود كه ولايت الله و ولايت رسول الله و ولايت مؤمنين يكسان است، بلكه مفرد آورد و اينها را جدا كرد تا معلوم بشود كه ولايت الله اصل است و ولايت رسول خدا و مؤمنين تابع است. اين جواب فخر رازي است[44] ، در حاليكه اين عطف به منزلهٴ تكرار آن مبتداست و جملهٴ مستقل است، آن وقت سه جملهٴ مستقل ميشود: «انما وليكم الله»، «انما وليكم رسول الله»، «انما وليكم الذين» كه سه جملهٴ مستقل است، كدام اصل است؟ او شنيد كه بزرگان دربارهٴ عزت اين حرف را زدند، دربارهٴ اطاعت آن حرف را زدند و دربارهٴ شفاعت آن حرف را زدند؛ اما نتوانست تطبيق بكند. بزرگان اماميه آمدند گفتند كه قرآن بر اساس توحيد مشي ميكند، اگر يك وقت وصفي را به غير خدا اِسناد داد، در جاي ديگر كل آن وصف را منحصر ميكند در الله تا معلوم بشود كه در موارد ديگر هر كس كه داراي آن وصف است مظهر ذات اقدس الهي و آيتِ ذات اقدس الهي است؛ نظير مسئلهٴ قوت كه فرمود: ﴿خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ﴾،[45] ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾[46] و در سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرمود: آنگاه ميفهمند كه ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَميعًا﴾؛[47] يعني هر كس قوهاي دارد به حول و قوه حق است. دربارهٴ ولايت هم اينچنين است، گر چه در اينجا هم فرمود: ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّه وَ رَسُولُهُ والَّذينَ آمَنُوا﴾؛ اما در يكي از حَواميم سبعه فرمود: ﴿فَاللّهُ هُوَ الْوَلِيُّ﴾[48] اين راهش است نه اينكه رسول الله را هم وَليّ بداند و مؤمنين را هم وَليّ بداند، اين كه سه جمله است كدام يكي اصل است؟ اگر اينچنين است هيچ كدام از اينها اصل نيست، مگر اينكه هر سه را به معناي متصرِّف بگيريم و اين ضمير فصل با معرّف بودن خبر و محلاّ بودن آن به الف و لام مفيد حصر است: ﴿فَاللّهُ هُوَ الْوَلِيُّ﴾؛ يعني اگر رسول الله وَليّ است يا عليبنابيطالب(سلام الله عليه) وَليّ است، اينها آيات ولايت حقاند. در مسئلهٴ اطاعت هم ملاحظه فرموديد كه چنين تبييني هم بود كه ﴿أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُمْ﴾؛ منتها همان آيه مسئله را حل كرد؛ خود آيه صدرش سه ضلعي است، وسطش دو ضلعي است و آخرش يك ضلعي. آن آيه اين است كه ﴿أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُمْ﴾ كه ظاهرش اين است كه مُطاع سه نفرند و بعد فرمود: ﴿فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَ الرَّسُولِ﴾ و ديگر سخن از اولو الامر نيست و آن تثليث شده تثنيه و بعد در ذيل آيه فرمود: ﴿إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ﴾[49] و ديگر صحبت از تثنيه هم نيست و صحبت از رسول هم نيست؛ يعني هر كلامي است به آن توحيد ختم ميشود و اگر دربارهٴ رسول و امام(عليهم الصلاة و عليهم السلام) است به عنوان اين است كه اينها آيات الهياند.
«والحمد لله رب العالمين»