74/01/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 54 الی56
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَي المُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَي الكَافِرينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لاَئِمٍ ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ﴾ (۵٤) ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ﴾ (۵۵) ﴿وَمَن يَتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الغَالِبُونَ﴾ (۵۶)
نقد و بررسي برخي شبهات مطرح شده در تفسير فخررازي
فخررازي در تفسير آيهٴ ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ﴾ نكاتي دارد كه ملاحظه فرموديد و حتماً ملاحظه ميكنيد؛
الف: ردّ تطبيق آيه به عليبنابيطالب(عليه السلام)
يكي از آن نكات اين است كه ميگويد: اماميه گفتند كه منظور از اين قومي كه محب خدا و محبوب خدايند اميرالمومنين علي ابن ابيطالب (سلام الله عليه) و پيروان او هستند، براي اينكه نقل شده است كه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در جريان خيبر فرمود: من پرچم را به دست كسي ميدهم كه «لَأُعطينَّ الرَّايةَ غداً رجلاً يُحب اللهَ و رسولَه و يحبه اللهُ و رسولُه»[1] . چون طبق اين خبر علي ابن ابيطالب محب و محبوب خدا است پس منظور از آيه علي اين ابيطالب و قوم او هستند و چون آيهٴ ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ﴾ ناظر به امامت علي ابن ابيطالب است پس اين دو آيه دربارهٴ رهبري و ولايت علي ابن ابيطالب (سلام الله عليه) سخن گفتهاند. به كمك آن حديث و به ظهور آيهٴ ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾[2] . آن گاه در دو مقام بحث ميكنند: يك مَقام ناظر به بحثهاي روايي است و يك مقام ناظر به بحثهاي قرآني است، البته آنطوري كه الآن ما از ايشان نقل ميكنيم به اين سَبك در تفسير كبير فخر رازي نيست، ايشان بحث روايي را در خلال بحث قرآني ذكر كردند؛ اما نظم طبيعي همين است كه عرض ميكنيم. خلاصهٴ حرفشان اين است كه در دو فصل بايد بحث كرد: فصل اوّل ناظر به آن حديث است و فصل دوم ناظر به آيه؛ اما حديث كه شما نقل كرديد كه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) «لأُعطينَ الرايةَ غداً رجلاً يحب اللهَ و رسولَه و يحبه اللهُ و رسولُه»[3] ، شما خبر واحد را در فقه كه يك امر عملي است معتبر نميدانيد چه رسد به مسئله امامت كه يك امر كلامي است و در او علم مُعتبر است. اگر خبر واحد در مسايل عَمَلي و فقهي پيش شما معتبر نيست چگونه در مسايل كلامي و علمي معتبر است؟! و ثانياً اگر چنين حديثيٴ درباره علي ابن ابيطالب نَقل شد مُنافات ندارد كه ديگران هم مَشمول اين آيه باشند، چه اينكه دربارهٴ ابابكر هم آمده است كه او محب خدا است و خدا هم محب او است و او هم محب است و هم محبوب خدا[4] . اين عُصاره بحث در فصل اوّل كه مربوط به حديث است.
ادله بطلان ادعاي روافض درباره امامت
دربارهٴ آيه ميگويد: همين آيهٴ ﴿فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ﴾ از قويترين ادله است بر بطلان آنچه را كه رَوافِض دربارهٴ امامت علي ابن ابيطالب ميگويند، زيرا به گمان آنها آيهٴ ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾ مخصوص علي ابن ابيطالب است، اگر اين آيه دربارهٴ ولايت و امامت علي ابن ابيطالب نازل شده باشد كساني كه علي ابن ابيطالب را كنار زدند نه تنها امامت او را نپذيرفتند بلكه خودشان داعيهٴ امامت داشتند و امام شدند مثل ابي بكر، او بايد مخالف اين آيه باشد و به اين آيه معتقد نباشد وناگزير چنين كسي ميشود مُرتد و وقتي مرتد شد طبق آيهٴ ﴿فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ﴾ چون خدا وعده داد و فرمود: ما ريشهٴ مرتدّين را ميكَنيم و برطرف ميكنيم و براندازي خواهيم كرد، بايد يك عدهاي را خداوند مأمور بكند و مبعوث بكند كه ابابكر و هم فكران ابابكر را از بين ببرند، در حاليكه امر به عكس است و اينها زمامداران مسلمين بودند و كساني كه جزء روافض بودند مقهور بودند و مطرود بودند و ممنوع بودند. اگر اين آيهٴ ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾ دربارهٴ امامت علي ابن ابيطالب باشد منكرين و مخالفينِ امامتِ او ميشوند مرتد، چون مخالفِ آيهاند و آيهٴ ﴿فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ﴾ هم فرمود: اگر كسي مرتد شد خداوند افراد محب و محبوب و مُجاهدي كه ﴿وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ﴾ هستند را مبعوث ميكند و ريشهٴ آنها را ميكند و بايد طرز تفكر ابابكرها را از بين ببرد و اينها را مقهور و ممنوع بكند، در حاليكه اينها مقتدر ماندند و شيعه و رافضه به عكس شد[5] .
ب: ادعاي فخررازي در تطبيق آيه ابيبكر
مطلب ديگر كه در همين فصل دوم است ـ اين بحثها را در ذيل آيهٴ ﴿فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ﴾ دارد نه در ذيل آيهٴ ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾، در ذيل آيهٴ ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾ يك بحثهاي ديگري داشت در ذيل همين آيهٴ ﴿فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ﴾ ميگويد كه اين آيه مخصوص ابي بكر است؛ دليل اوّل اين است كه اينكه فرمود: ﴿فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ﴾ گر چه نام نبرد ولي نشانههايي ذكر كرد كه آن نشانهها جز بر ابي بكر بر كسي منطبق نيست.
خلاصهٴ حرفشان در اين جهت كه اين آيه مخصوص ابي بكر است اين است كه آيه دارد: ﴿مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ﴾؛ خداوند براي اينكه مرتدين را سر جاي خودشان بنشاند كساني را ميآورد كه داراي اين اوصاف پنجگانه باشند: محب و محبوب خدا باشند، ﴿أَذِلَّةٍ عَلَي الْمُؤْمِنينَ أَعِزَّةٍ عَلَي الْكافِرينَ﴾ باشند، مجاهد في سبيل الله باشند، ﴿وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ﴾ باشند و مانند آن و چنين اوصافي جز بر ابي بكر و پيروان ابي بكر منطبق نيست، چرا؟ براي اينكه علي ابن ابيطالب كجا با مُرتدين جنگيد و آنها را سر جايشان نشاند؟ اگر مسيلمهٴ كذاب مرتد بود كه ابابكر آن را سر جايش نشاند و اگر اين يازده فرقهٴ مرتد بودند يا در اثر مانعِ زكات بودن و امثال ذلك ارتداد ورزيدند ابابكر لشگركشي كرد و آنها را سرجايشان نشاند، علي ابن ابيطالب چه وقت با مرتدين جنگيد؟ و اگر هم در زمان علي ابن ابيطالب (سلام الله عليه) جنگي اتفاق افتاد علي ابن ابيطالب آنها را مرتد نناميد، او جنگ جمل و صفين و نهروان را گذراند؛ اما از آنها به عنوان مرتد ياد نكرد. غرض آن است كه اين آيه جز بر ابي بكر بر كسي منطبق نيست، زيرا ديگران كه محل شبهه نيستند امر داير است بين علي و ابي بكر؛ علي كه با مرتدين نجنگيد پس ابي بكر است كه با مرتدين جنگيده است. جهتي ديگر و تأييدي ديگر آن است كه بر فرض علي ابن ابيطالب با مرتدين جنگيده باشد، جنگ علي ابن ابيطالب با مرتدها قابل قياس با جنگ ابيبكر و مرتدها نيست. وقتي پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) زنده بود كه كسي مرتد نبود و از مومنين در بين مومنين كسي ارتدادي نشان نميداد و گر چه ممكن بود كه در باطن كافر باشد مثل منافقين اما ارتدادشان ظاهر نبود و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم با مرتدين نجنگيد، با كفار جنگيد يا با يهويها جنگيد؛ ولي با مرتدين نجنگيد. بعد از پيغمبر اوضاع به هم ريخت و مردمِ صدر اسلام كه حديثُ الاحد بالاسلام بودند وقتي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) رحلت كرد اوضاع آشفته شد و هر كدام به سَمتي گرايش پيدا كردند و اوضاع نابسامان آن روز كه بيش از هفت ـ هشت فرقه سر از ارتداد در آوردند همهٴ اين اوضاع نابسامان و ناآرام را ابابكر آرام كرد. نه تنها اوضاع نابسامان مدينه و مكه را ابابكر آرام كرد، بلكه فرصتي هم داد تا اسلام فراگير بشود و وقتي اسلام فراگير شد و از كران تا كران را گرفت آن وقت در چنين شرايطي علي ابن ابيطالب آمد امامت كرد و اگر چنانچه سخن از جنگ با مرتدين است يا قتال با اهل ارتداد است علي ابن ابيطالب كه با مرتدين نجنگيد و بر فرض هم جنگيده باشد كار او قابل قياس با كار ابابكر نيست. خيلي تعبيرات تندي دارد و چند جا شيعهها و روافض را لعن ميكند[6] و الآن ميبينم كه در چهرهٴ شما حالت انتظار است ميبينيد كه شبهه اگر قوي باشد از هر سَمّي بدتر است، آن گاه قدر بزرگان شيعه مشخص ميشود كه اينها شبهه شكناند. به هر تقدير اگر اين حرفها را به دست افراد عادي يا بيطرف بدهيد پيداست كه آنها گرايششان به چه سَمت خواهد شد. در همين دو ـ سه صفحه چند بار ميگويد كه آنچه را كه روافض لعنهم الله ميگويد اينچنين نيست. حالا هم قدر علماي بزرگ اماميه مشخص ميشود و هم عظمت امام راحل (رضوان الله عليه) ظهور ميكند كه اين سَبّ و لعن داخلي را فرمود كه برداريد و با بيگانگاني كه اين اوضاع را بر شما تحميل كردهاند بجنگيد نه اينكه در داخل اين مشكلات را به جان يكديگر{بياندازيد و} حمله كنيد و به يكديگر بپردازيد. حالا به خواست خدا اين شبهات كه پاسخ داده شد آن وقت روشن ميشود كه شيعه هم حرف مستدل دارد و هم جاذبهاش خيلي قوي تر از دافعهٴ او است.
اين عُصارهٴ حرف ايشان در اين بخش قبل از آيهٴ ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾ بود؛ اما آنچه كه ايشان دربارهٴ خبر گفتند كه «لأُعطينَ الرايةَ غداً رجلاً يحب الله و رسوله و يحبه اللهُ و رسولُه»[7] ،
ج: نقد شبههاي ديگر
اوّلاً اين خبرِ واحد نيست و خيليها اين را نقل كردند و شايد به مرز تَواتُر رسيده باشد و ثانياً آنچه كه معروف بين شيعه است حجيتِ خبرِ واحد است، چه كسي گفت خبر واحد پيش شيعه حجت نيست؟ آنچه كه معروف بين شيعيان است حجيت خبر واحد است، البته در مسايل اعتقادي همين مقداري كه يقين پيدا بشود كافي است ولو به وسيلهٴ خبر واحدِ مَحفوف به قرينهٴ قطعي باشد و در بين شما هم يك عدهاي هستند كه خبر واحد را حجت نميدانند، در بين ما هم كم و بيش هستند و اما آن فكر رايج و دارج و رسميِ شيعه هم حجيت خبر واحد است، براي اينكه شيعهها بودند كه اين احاديث را احيا كردند و از طرف شما كه كتابتِ حديث و نشر حديث ممنوع بود و نوع كتب شيعه در مسايل فقهي پر از استدلال به احاديث است، چطور شيعه خبر واحد را حجت نميداند؟ اما اگر گفتيد: يحب اللهَ و رسوله كه دربارهٴ حضرت امير در جريان جنگ خيبر وارد شده است ممكن است كه منافات ندارد كه ديگران هم اين چنين باشند، البته منافات ندارد براي اينكه خود قرآن هم فرمود: ﴿فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ﴾ نه «بشخصٍ»؛ اما دليل ميخواهد و اگر شما يك روايت مجعولي ارائه كرديد كه ابابكر هم محب و محبوب خداست، آنكه كافي نيست. اين رو فريقين نقل كردند؛ يعني «لاعطين الراية غدا رجلاً يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله» را فَريقين نقل كردند؛ هم در كتب و جوامع روايي ما است و هم در كتب و جوامع روايي شما[8] ؛ اما آنچه را كه شما نقل كرديد در برابر ابيبكر در همهٴ مجامع روايي خود شما نيست چه رسد كه در مجامع روايي ما هم باشد اين خلاصهٴ بحث در آن فصل اوّل بود كه راجع به حديث است.
اما آنچه كه دربارهٴ آيه بحث كردند، يك برداشت ِباطل جناب فخر رازي او را تا پايان بحث منحرف كرد؛ او خيال كرد كه آيه ميگويد اگر شما مرتد شديد خداوند يك عدهاي را ميآورد كه داراي اين اوصافاند و مرتدين را از بين ميبرد. اصلاً آيه يك هم چنين پيامي ندارد، آيه ميفرمايد كه اگر شما نشد ديگران ميآيند دين خدا را ياري ميكنند نه اينكه ديگران ميآيند شما را از بين ميبرند و اصلاً قِتال با اَهل اِرتداد در آيه مَطرح نيست تا ما بگوييم علي ابن ابيطالب با مُرتدين نجنگيد و پيغمبر هم با مرتدين نجنگيد، اين اَبابَكر است كه با مرتدين جنگيد. مگر آيه دارد كه ﴿مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَي الْمُؤْمِنينَ أَعِزَّةٍ عَلَي الْكافِرين﴾؟! «يجاهدون المرتدين» يا ﴿يجاهدون في سبيل الله﴾؟ فرمود كه شما اگر مرتد شديد و دين خدا را ياري نكرديد خدا يك عدهاي را ميآورد كه دين او را ياري كند، شما نشد ديگري؛ مثل همان آيه 38 سوره 47 كه فرمود: شما اگر در مسايل مالي دين را كمك نكرديد خداوند يك عده ديگري را ميآورد كه مثل شما نيستند ﴿إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثالَكُمْ﴾ و اصلاً سخن از قتالِ با اهل ارتداد نيست تا كسي بگويد كه پيغمبر با مرتدين نجنگيد يا علي ابن ابي طالب با مرتدين نجنگيد و ابابكر با مرتدين جنگيد، آن هم آن جنگي كه آنها كردند در جريان خالد و مالك ابن مغيره آنطور جنگ است در جريان مالك كه خالد را فرستادند و آن شخص را به بهانه كُشت با همسر او در همان شب هم بستر شد، آيا چنين كسي «يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله»[9] است؟! اينها را در المراجعات مرحوم سيد عبدالحسين مي خوانيد و در كتاب هاي ديگر هم ميخوانيم، آيا اين نحوه حمايت از دين است؟! اين خالد رفته مالك را آن روز سياه نشانده به عنوان اينكه چرا زكات ندادي! او گفته بود كه ما داريم زكات ميدهيم و او همسرش را كه ديد به او دل بست و دست به آن تباهي زد و سرها را گرفته و اَثفيه قدر كردند ودر هر صورت اين ديگها را بايد روي سه ـ چهارتا سنگ يا روي سه پايه يا چهارپايه يا دوپايهاي بگذارند، اين سرها را گرفتند و ديگ را روي اين سرها گذاشتند و زيرش را آتش كردند[10] ، آيا اينها يحب الله و رسول اند؟! آيا اينها ﴿يُجاهِدُونَ في سَبيلِ اللهِ﴾اند؟ ابوبكر با آنها چه كار كرد؟ مصلحت نيست كه از پرده برون افتد راز و اگر گذاشته بودند كه روز اوّل كار به دست علي ابن ابيطالب بيفتد آنگاه معلوم ميشد كه شرق و غرب را چه كسي ميگيرد؟ شما يك شرق و غربي درست كرديد كه اگر بني عباس آمد گفتند حق با توست بني مروان آمدند گفتند حق با توست بني اميه آمدند گفتند حق با توست اينكه شما درست كرديد همين است. اينها از اين طرف آمدند در ايران و جزء حلقات مفقودي سلسلهٴ 2500 سالهٴ شاهنشاهي شدند، اينكه ميگويند در ايران سلسلهٴ شاهنشاهي 2500 ساله بود از پهلَوي تا ساساني و ساماني و اشكاني بسياري از اينها همين عباسيها بودند و مروانيها بودند و امويها و ساليان و قرنهاي متمادي در ايران امويان و مروانيان و عباسيان حكومت ميكردند، اينها هم مثل كورش و امثال كورش بودند. اين سالهايي كه هارون و مامون و معتصم و متوكل حكومت ميكردند كه ديگر ساساني و ساماني و اَشكاني در ايران حكومت نميكردند! همهٴ اينها جزء رژيم شاهنشاهي بودند و آن وقت همهٴ اينها دست پرودهٴ سقيفهٴ بني ساعده بودند. يك برداشتِ باطل فخررازي را به كجاها كشاند؟ اصل آيه ناظر به اين نيست كه ﴿فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ﴾ كه «يقاتلون المرتدين» باشد، ممكن هست كه يكي از آن مصاديق باشد؛ اما آيه ناظر به آن نيست، براي اينكه آيه نفرمود كه ما شماها را از بين ميبريم، بلكه آيه خطاب كرد و فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ﴾؛ در بين شما اگر كسي مرتد شد خداوند يك عده آدمِ خوب ميآورد نه اينكه با شما بجنگد، [بلكه] «في سبيل الله» بجنگد و ممكن است اينها هم جزء مشمولان آن مقتولين باشند؛ اما پيام آيه اين نيست كه با شما بجنگند، آيه كه پرسش:... پاسخ: قدر متيقنش خلاف اين است، چون خطاب به مومنين است و خطاب به مومنينِ زمان پيغمبر است. اينها كه مومنينِ زمان پيغمبر بودند و بعد مرتد شدند آيا ابابكر با اينها جنگيد؟! فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ﴾؛ يعني اگر شما مرتد شديد و دين را ياري نكرديد خدا يك عدهٴ ديگر ميآورد؛ مثل همان آيهٴ ﴿إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثالَكُمْ﴾[11] ؛ شما نشد ديگري، نه اينكه ديگري ميآيد با شما ميجنگد و شما را از بين ميبرد، بلكه شما اگر دين خدا را ياري نكرديد خداوند يك عدهٴ ديگر را ميآورد كه دين او را ياري كنند، نه اينكه يك عدهٴ ديگر ميآورد تا با شما بجنگند، كجا يك چنين چيزي است؟! اگر ارتداد باشد اينها ﴿يا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ هم دارند، اگر اينها كافر شدند و به صفحه يهوديها و مسيحيها رسيدند آنگاه همان طوري كه در هر عصري مومنين نسبت به اين قومي كه داراي اين اوصاف چهار ـ پنج گانه هستند نسبت به مومنين نرماند و نسبت به كافران خشناند، نسبت به شما هم خشن خواهند بود و شما هم مشمول آن هستيد، نه اينكه آيه بخواهد بگويد آنها ميآيند و با مرتدين مي جنگند، بلكه آنها ميآيند با كفار ميجنگند: ﴿يُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللهِ﴾. شما اگر در برابر آنها ايستاديد با شما هم ميجنگند. كجا آيه دارد كه منظور قتالِ با مرتدين است؟ مگر مسيلمهٴ كاذب جزو مرتدين بود؟! آنكه مرتد بود كه ابابكر با او آن وضع رفتار كرد، آيا اينها قومي هستند كه «يحب الله و يحب رسوله»[12] ؟ شما ببينيد كه آيا جوابي براي فرمايش سيد عبدالحسين شرف الدين و امثال ذلك هست؟ اين خالد كه رفته و بعد گفته كه خالد سيف الله است[13] ، چه كار كرد با خالد؟ اين مالك بن مغيره را كُشت و با زنش همان شب هم بستر شد و اين سرها را اَثفيهٴ قِدر كردند و اينها كه تنها تاريخ ناسخ التواريخ و امثال ذلك نيست كه كسي بگويد بعد پيدا شده يا سند ندارد! اين در سيرهٴ فريقين آمده و اينها همه دستنشاندههاي ابي بكر بودند، آيا اينها «يحب الله» و «يهبهم الله» هستند؟! بنابراين اصل سخن در اين نيست كه آيه ناظر به قتال با مرتدين است، بلكه اصل سخن در اين است كه اگر شما دين خدا را ياري نكرديد خدا ياوراني اعزام ميكند نه اينكه با شما بجنگند؛ مثل همان آيه كه ﴿إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثالَكُمْ﴾[14] معنايش اين نيست كه آنها با شما درگير ميشوند، بلكه آنها دين خدا را ياري ميكنند. بنابراين اگر اصل اين شد آنگاه روشن ميشود كه تمام زحمات چند صفحهاي اين بندهٴ خدا ﴿كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ﴾[15] خواهد بود. انسان خيال انديش كه شد با خيال زندگي ميكند، چنين كسي را قرآن ميگويد مُختال و مختال يعني از لاك خود بيرون نميآيد تا ببيند عالم چه خبر است؟ ميبافد و مينويسد، چنين كسي كه تنها ميانديشد و فكرش را بر كتاب و سنتِ قطعي عَرضه نميكند او مُختال است؛ يعني صورتي در ذهن او ترسيم ميشود و همان صورت را حق ميپندارد و اگر خوابيده است او را در رؤيا ميبيند و اگر بيداري است او را فكر سَليم ميپندارد و برابرِ او دست به قَلم ميكند و چيز مينويسد. بنابراين اگر آيه اصلاً ناظر به قتال با مرتّدين نيست نميشود گفت كه پيغمبر كه با مرتدين نجنگيد، علي ابن ابيطالب كه با مرتّدين نجنگيد و كسي كه با مرتدين جنگيد ابابكر بود، پس آيه مخصوصِ ابيبكر است چون اصرار دارد كه اين آيهٴ ﴿فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَه﴾ مخصوص ابي بكر است، در حالي كه معلوم شد اين چنين نيست. شما اگر مرتد شديد و دين خدا را ياري نكرديد و جهاد في سبيل الله نكرديد، خداوند يك عدهاي را ميآورد كه محب و محبوباند و عزيز و ذَلولاند و نسبت به دو گروه جهاد في سبيل الله ميكنند، نه اينكه با شما ميجنگند. الآن در خيلي از خطبهها هم همينطور است كه ميگويند دشمن در كمين است بياييد دين خدا را ياري كنيد، اگر شما نكرديد خدا به وسيلهٴ ديگران دينش را ياري ميكند، اين معنياش اين نيست كه خدا به وسيلهٴ ديگران با شما بجنگد كه خدا به وسيلهٴ ديگران دين خود را ياري ميكند نه اينكه با شما ميجنگد. پس اگر عنصر اصلي آيه اين شد معلوم ميشود كه ارتداد به آن معنا كه معلوم ميشود كه آيه نميخواهد بگويد كه آن قومي كه ميآيند با مرتدّين ميجنگند.
تبيين دليل نقلي ارتداد از ولايت
مطلب ديگر آن است كه اينكه گفتيد: مخالفينِ امامت علي ابن ابيطالب به ارتداد موسوم نشدند «لم يُسمّهم البته بالمرتدين»، اين تام نيست، براي اينكه در روايات ما هم هست كه «ارتدّ الناس بعدَ النبي الا ثلاثة»[16] أَو « أربع»[17] كه منظور ارتداد از ولايت است، ارتداد از اسلام كه نيست. ارتداد از ولايت حكم كلامياش محفوظ است البته در قيامت؛ اما حكم فقهي ندارد؛ يعني حكم فقهي به معناي نجاست و امثال ذلك ندارد و جهاد هم با آنها نيست كه انسان با آنها بجنگد و آنها را نجس بداند اگر كافر نجس باشد. آن احكام براي ارتداد از اسلام است نه ارتداد از ولايت و اين آيه ناظر به ارتداد از اسلام است: ﴿مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ﴾ و اگر آيهٴ بَعدي يعني ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾ ناظر به امامت باشد، كسي كه امامت را نپذيرفت مرتد از ولايت است نه مرتد از اسلام،
بيان ابطال بودن تلازم
آن گاه آن استدلال دوم فخر رازي يعني آنكه در طليعهٴ استدلال گفت، كه اگر آيهٴ ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾ ناظر به امامت باشد كساني كه امامت علي ابن ابي طالب را نپذيرفتند پس مرتداند و حالا كه مرتداند خداوند بايد يك قومي را مَبعوث كند كه آنها را ريشه كن كند و چون چنين نكرده است فالتالي باطل فالمقدم مثله[18] ، خواستند با اين قياس اِستثنايي نتيجه بگيرد كه آيهٴ ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾ ناظر به امامت علي ابن ابيطالب نيست. جوابش اين است كه ترازو باطل است، چون آيهٴ ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾ امامت را ثابت ميكند و كساني كه امامت را نپذيرفتند مرتدِّ از ولايتاند و آيهٴ ﴿مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ﴾ ناظر به اصل دين است نه مذهب و ناظر به خطوط كلي دين است. ارتداد از اسلام حكمي دارد و ارتداد از مذهب حكمِ ديگري دارد؛ آنجايي كه دارد: ﴿مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ﴾ و دين هم كه اسلام است؛ يعني اگر كسي كافر بشود و يهودي يا مسيحي يا مشرك بشود، آيهٴ قبل هم اين است كه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصاري أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ﴾[19] . اگر كسي به دنبال او اين آيه را نگاه كند كه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ﴾؛ يعني كسي به سَمت يهوديت برود و به سَمت مسيحيت برود و از دين مرتد بشود نه از ولايت و امامت، آن «ارتد الناس بعد النبي» ارتداد از ولايت است، لذا حكم ظاهريِ اسلام محفوظ است و مهدور الدم نيستند. ارتداد محل بحث در آيهٴ گذشته ﴿مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ﴾ ارتدادِ از دين است و حُكمِ كافر را دارد و هر حكمي كه براي كافر است براي مرتد هم است. بنابراين اين تلازمي كه فخر رازي ميگويد كه اگر آيهٴ ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾ مربوط به امامت علي ابن ابيطالب باشد منكرين بايد مرتد باشند[20] ، اين مغالطه از اشتراك لفظي نشأت گرفته، چون ارتداد گاهي ارتداد از ولايت است و گاهي ارتداد از دين. آن حديث «ارتد الناس بعد النبي الا ثلاثة»[21] أَو «اربع»[22] ارتدادِ از ولايت است و اين آيه دارد كه ﴿مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ﴾ دين است اما جزء مذهب است و در خود دين آن را جزء مذهب حساب كرده، لذا فرمود كه اينها پاكند و حكم مسلمان را دارند و مانند آن. يك احكام مذهبي داريم و يك احكام ديني: آنها هم ميگويند كه اسلام همان مذهب حَنَفي است، مالكي ميگويد كه اسلام همان مذهب مالكي است، حنبلي ميگويد كه اسلام همان مذهب حنبلي است، حنفي ميگويد كه اسلام همان مذهب حنفي است و ما هم ميگوييم كه اسلام همان مذهب جعفري است؛ ولي بعد از اينكه حكم مذهب جدا شد و حكم اصل دين جدا شد، آنگاه اين ارتدادِ از ولايت غير از ارتدادِ از اصل دين است. آيه هم كه مطلق نيست و نفرمود كه «يا ايها الذين آمنوا من يرتد»، بلكه فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ﴾. غرض آن است كه
تبيين اختلاف ارتداد مذهب با ارتداد از دين
اينكه فخر رازي ميگويد ارتداد نيست[23] ، ارتداد بر اينها اطلاق شده؛ منتها ارتداد از ولايت و اينكه گفت اگر مرتد باشند اگر كسي امامت را قبول نكند مرتد است، اين خَلطِ ارتدادِ از مذهب است با ارتدادِ از دين، در حالي كه آيهٴ ارتداد از دين را مطرح مي كند. پس به دست مي آيد كه اصلاً آيهٴ ﴿فَسَوفَ يَأتِي اللهُ﴾ ناظر به اين نيست كه شما اگر مرتد شُديد خداوند يك عدهاي را مبعوث ميكند كه ريشهٴ شما را بر كَنند كه ريشهٴ مرتدين را بر كَنند و ثانياً اگر هم باشد ارتداد به آن معنا باشد مطلق است و علي ابن ابي طالب هم با آن وضع جنگيد؛
بيان كيفيت مقدم شدن «يحبهم» بر «يحبونه»
سرّ اينكه چطور يحبهم بر يحبونه مقدم شده است؟ با اينكه بحث و نظم طبيعي آن است كه ما برابر سورهٴ آل عمران اين چنين استفاده كنيم كه اوّل عبدِ سالك محب خداست و بعد كم كم محبوب خدا ميشود، چون فرمود: ﴿إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللّهُ﴾[24] كه اوّل محب بودنِ بنده نسبت به خداست و بعد محب بودن خدا نسبت به بنده است، در حالي كه در اين آيه اوّل محب بودن خدا ذكر شده است و اوّل محبوب بودن اينها ذكر شد و بعد محب بودن اينها. جوابش اين است كه اوّلاً در اينجا با واو ذكر شد و با فاء ذكر نشد تا مشخص بشود كه محبوب بودن مقدم بر محب بودن است و نفرمود: «يحبهم اللهُ و رسولَه فيحبونه» تا دلالت بكند بر اينكه محب بودن بعد از محبوب بودن است؛ ولي آيهٴ سورهٴ مباركهٴ آل عمران به صورت باز و روشن با فاء ذكر كرد و فرمود: ﴿قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللّهُ﴾؛ به مؤمنين بگو! اگر شما دوستان خداييد، پيرو من كه حبيب خدا هستم باشيد تا از محب بودن به محبوب بودن منتقل بشويد. آن آيه به صورت روشن اين ترتّب را بيان كرد؛ اوّل محب بودن است و بعد ادامه دادنِ پيرويِ حَبيب خداست و بعد محبوب شدن است. در اينجا سخن از فاء و تفريع و امثال ذلك نيست و فقط براي اهميت مطلب و شرافت محبت الهي، اوّل محبت خدا را ذكر كرد كه فرمود: ﴿بقومٍ يُحِبُّهُم﴾؛ يعني خدا آنها را دوست دارد و ﴿ويُحِبُّونَه﴾ را بعد ذكر كرد.
لطف الهي بودن كمال انسانها
مطلب ديگر آن است كه هميشه هر كمالي كه نصيب انسان ميشود مسبوق به لطف الهي است، همانطوري كه توبهٴ انسان محفوف به دو توبه است، ذكر انسان محفوف به دو ذكر است و انابه انسان محفوف به دو انابه است، محبت انسان هم محفوف به دو محبت است كه اين يك اصل كلي قرآني است؛ يعني اگر كسي توجهي به طرف ذات اقدس اله كرد حالا يا به عنوان ذِكر يا به عنوان انابه يا به عنوان محبت، اين نعمت است (اين صغراي قياس). كبراي قياس اين است كه ﴿ما بِكُم مِن نِعمَةٍ فَمِنَ الله﴾[25] ؛ ممكن نيست انسان چيزي را از خود داشته باشد، پس قبل از اينكه انسان به ياد خدا باشد خدا به ياد اوست و وقتي خدا به ياد او شد در قلبش علاقهٴ به خدا و گرايش به خدا ظهور ميكند و چنين انساني بعد به ياد خدا ميافتد و وقتي به ياد خدا شد خدا فرمود: ﴿فاذْكُرُوني أَذْكُرْكُمْ﴾[26] ؛ من دوباره به ياد شمايم. بنابراين هر ذكري كه بنده نسبت به خدا دارد محفوف به دو ذكر است: اوّل ياد خداست نسبت به بنده و بعد بندهٴ مذكور ميشود ذاكر و وقتي ذاكرِ حق شد خدا به او پاداش ميدهد و ميفرمايد: ﴿فاذْكُرُوني أَذْكُرْكُمْ﴾. در توبه هم همينطور است و هميشه همينطور است؛ اما گاهي در عين حال كه خدا به ياد كسي هست و خدا كسي را بيدار ميكند، مع ذلك اينها «نبذوا كلام الله»، «نبذوا كتاب الله»، «نبذوا ذكر الله» وَرَاءَ ظُهُورِهِم[27] . گاهي انسان يك حالتي در او پيدا ميشود كه او فوراً بايد ﴿سَارِعُوا إِلَي مَغفِرَة﴾[28] به او پاسخ بدهد و اگر بي اعتنايي كرد كم كم آن ياد خدا سرد ميشود. نتيجه اينكه اگر كسي محبت خدا را در قلب خود احساس كرد او بايد بداند كه مسبوق به محبت خداست نسبت به او و چون خدا نسبت به او علاقمند بود علاقهٴ به خود را در قلب او نهاد، چنين انساني ميشود محبوب خدا اوّلاً منتها در درجهٴ متوسط و بعد اين پيام الهي كه به قلب او ريخت او را گرامي ميدارد و به دنبال اين پيام ميرود و محب خدا ميشود و راه حبيب خدا را ادامه ميدهد (اين مرحله دوم)، نتيجهاش آن ميشود كه اين محب خدا ميشود محبوب الهي (اين درجه سوم). پس هر كمالي نصيب هر كسي شد مسبوق به عنايت الهي است، اين است كه اگر كسي بگويد خدايا! من دربارهٴ تو اين همه تلاش كردم ميبينيد كه بدهكار ميشود. بيان نوراني امام سجاد (سلام الله عليه) اين است كه «منّك ابتداء»[29] ؛ خدايا! هر چه كه تو دادي ابتدايي است و مسبوق به كار ما نيست، براي اينكه كار ما مسبوق به كار توست، تو لطف ميكني گاهي ما ميشنويم و گاهي نميشنويم، گاهي لبيك ميگوييم و گاهي لبيك نميگوييم. اين ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِم﴾[30] كه اختصاص ندارد كه ـ معاذالله ـ كسي از دين خدا مرتد بشود، بلكه هر گونه كلامي و گرايشي كه در قلب انسان پيدا شد كلامِ خداست و اين همان بيان نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) در نهج البلاغه است كه خداوند همواره بندگان خاصي دارد كه در نهانِ دلِ آنها با آنها حرف ميزند[31] . اگر يك ميلي پيدا شد و انسان اين ميل را بي اعتنايي كرد، ميشود «نبذوا ذكر الله وراء ظهره»، «نبذوا كلام الله وراء ظهره»، «نبذوا كتاب الله وراء ظهره»[32] . بنابراين ممكن نيست كه انسان خودجوش به طرف خدا حركت كند، پس اگر يك لحظهاي انسان محب خدا بود معلوم ميشود كه قبلاً محبوب خدا شد و خدا به او علاقه پيدا كرد و چون به او علاقه پيدا كرد مِهر و محبت خدا را در قلب او نهاد، چنين انساني در خود گرايش به طرف خدا پيدا ميكند و ميشود محب خدا و اگر اين گرايش را گرامي داشت و دنبال حبيب خدا راه رفت، ميشود محبوب خدا.
«الحمدلله رب العالمين»