74/01/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 54
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَي المُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَي الكَافِرينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لاَئِمٍ ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ﴾ (۵٤)
ارتداد ثمره محبت به يهوديت و مسيحيت
بعد از اينكه فرمود يهوديها و مسيحيها را اولياي خود قرار ندهيد و محبتهاي آنها را در دل جا ندهيد زيرا اگر كسي دوست آنها بود يا گرايش قلبي به سَمت آنها داشت در حقيقت از آنها محسوب ميشود كه فرمود: ﴿وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ﴾،[1] آنگاه فرمود كه گاهي ثمرهٴ تلخِ اين محبت باطل به صورت ارتداد ظهور ميكند، اينكه فرمود: ﴿مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ﴾ نشانهٴ همان محبت بيجاست. علاقهٴ به كافر كم كم انسان را به كُفر ميكشاند ـ معاذالله ـ :«المرءُ مع مَن احبّ»،[2] لذا فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ﴾؛ يعني اينكه ما گفتيم با بيگانگان علاقهٴ دروني برقرار نكنيد چه اينكه فرمود: ﴿لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ﴾؛ ديگران را به اندرون قلبتان راه ندهيد (يك)، مَحرم اسرار كشورتان نكنيد (دو)، براي اينكه اينها ﴿لا يَأْلُونَكُمْ خَبالاً وَدُّوا ما عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ﴾[3] همهٴ اينها را تحليل كرد و فرمود كه اگر آنها را به درون قلبتان راه داديد يا به درون اسرارتان آگاهي بخشيديد خطر انحراف در پيش است، آنگاه در همين زمينه فرمود كه مؤمنين! اگر از شما كسي مرتد بشود فقط به خود آسيب رسانده است. بنابراين آن ﴿لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصاري أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ﴾[4] خطرش به اين صورت ظهور ميكند كه ﴿مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ﴾ ارتداد كه برگشت از دين خداست يك حُكم كلامي دارد كه در آيهٴ 217 سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحثش گذشت كه فرمود: ﴿وَمَن يَرْتَدِدْ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَيَمُتْ وَهُوَ كَافِرٌ فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَأُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ﴾. حكم فقهي هم دارد كه در جاي خود مطرح است و
بيان احكامي ديگر درباره ارتداد در آيه
حكمهاي ديگري دارد كه اين آيه آن احكام را متعرض ميشود. ميفرمايد كه اگر كسي بر اثر گرايش با كفار مرتد شد _معاذالله_ او فقط به خود آسيب ميرساند و به اسلام و نظام اسلامي و مسلمين صدمهاي وارد نميشود، زيرا خداوند افراد پارسا و پرهيزكارِ مجاهدِ نستوه را ميآفريند و آن خلأ را پُر ميكند و دين را از گزند بيگانهها حفظ ميكند. پس حكم كلامي و فقهي ارتداد جداگانه مطرح است و اين حكمهايي كه يك شخصِ مرتد خيال بكند كه حالا از نظام اسلامي فاصله گرفته اسلام يا مسلمين را به زحمت انداخت اينچنين نيست: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ﴾. مشابه آن در سورهٴ مباركهٴ 47 كه به نام پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مطرح است آمده؛ آيهٴ 38 سورهٴ 47 اين است: ﴿وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثالَكُمْ﴾، گرچه آن مربوط به محبت كفار و ارتداد نيست. آيهٴ 38 سورهٴ 47 اين است: ﴿ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ تُدْعَوْنَ لِتُنْفِقُوا في سَبيلِ اللّهِ فَمِنْكُمْ مَنْ يَبْخَلُ وَ مَنْ يَبْخَلْ فَإِنَّما يَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ وَ اللّهُ الْغَنِيُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثالَكُمْ﴾؛ اگر شما از نظر مسايل مالي به اسلام و مسلمين كمك نكرديد خداوند شما را از بين ميبرد و گروهي ديگر را روي كاري آورد كه ديگر مانند شما نخواهند بود. بنابراين اگر كسي دست از دين يا ياري دين بردارد فقط به خودش ستم كرده است. مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود:
تبيين اوصاف پنجگانه قوم
﴿فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ﴾، پنج وصف براي اين قوم ذكر كرده است؛ اينها چه گروهياند؟ از نظر تاريخ بر عدهٴ زيادي تطبيق شده است؛ هم بر ابوموسي اَشعري و هم فكران او، هم بر ابوبكر و قوم او، هم بر انصار، هم بر يمانيها كه گفتند: «الايمان يماني و الحكمة يمانية» كه از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل كردند تطبيق شده است و هم بر سلمان و قوم سلمان تطبيق شده است كه اين نقل را هم زمخشري در كشاف دارد[5] و امين الاسلام در مجمعالبيان؛ يعني هم شيعهها نقل كردند و هم سنيها كه از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سؤال كردند كه اين قوم كياناند؟ حضرت دست روي دوش سلمان گذاشت و فرمود: «هذا و ذووه... لو كان الدين معلّقاً بالثريا لتناوله رجال مِن ابناء فارس». با يك تفاوت مختصري كه در تفسير كشاف و در تفسير امين الاسلام طبرسي است. نقل ديگر كه دربارهٴ حضرت امير(سلام الله عليه) است كه حضرت فرمود: منظور از اين قوم عليبنابيطالب و پيروان او است. دربارهٴ تطبيقش نسبت به حضرت امير(سلام الله عليه) قرينههايي است و مؤيداتي كه آن قرينهها و تأييدها اين است كه در جريان جنگ خيبر كه عدهاي ميترسيدند و ديگران را ميترساندند، پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «لاعطين الراية غدا رجلاً يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله»؛[6] من فردا پرچم جنگ خيبر را به دست كسي ميدهم كه دوست خدا و پيامبر است و خدا و پيامبر هم دوست او است كه بعد ديدند كه او «كراراً غير فرّار» است و مانند آن كه بعد ديدند فردا حضرت امير(سلام الله عليه) را اِحضار كردند و پرچم را به دست او دادند[7] ، اين ميشود ﴿يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ﴾ و اين مصداقي است براي آن، چه اينكه ﴿لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ﴾
محل بحث در تطبيق آيه بر فرد يا افراد مخصوص
كه در نهجالبلاغه وجود مبارك حضرت امير خودش را معرفي ميكند كه «إنّي لِمَن قَومٍ لا تأخذهم في الله لومةُ لائم»[8] . اين اوصافي كه در اين آيهٴ مباركه ذكر شده است دربارهٴ حضرت امير(سلام الله عليه) كاملاً قابل تطبيق است؛ ولي اشكال مشتركي نسبت به همهٴ بحثهاي تاريخي است و آن اين است كه چه منظور ابوبكر و هم فكران او باشند، چه منظور ابوموسي اشعري باشد، چه منظور انصار باشند و چه منظور حضرت امير(سلام الله عليه) باشد[9] ، با ظاهر اين تعبير كه ﴿فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ﴾ معلوم ميشود كه اين قوم فعلاً نيستند و بعداً خدا اينها را خلق ميكند و ميآورد. بنابراين اين اشكال مشترك هست از اين جهت سخن بعضي از مُفسران تأييد ميشود كه گفتند اين دربارهٴ پيروان حضرت مهدي(سلام الله عليه) (عجل الله تعالي فرجه الشريف) است[10] ، البته يكي از مصاديقش ميتواند او باشد، براي اينكه ﴿فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ﴾ معلوم ميشود كه در زمان پيغمبر اين قوم نبودند و بعداً ميآيند، چه اينكه كساني كه بعد از اين آيه به دنيا آمدند و دين خدا را حمايت كردند و داراي اين اوصاف پنج گانه بودند آنها هم ميتوانند مصداق اين آيه باشند. بنابراين اگر در ايران و در كشورهاي ديگر به نفع اسلام و مسلمين حركتهايي شده است يا جهادي شده است كه ﴿لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ﴾، اينها هم مَشمول همين آيه هستند، چون آنها در حقيقت به عنوان تطبيق است و حَصر كه نيست، برخلاف ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾[11] كه آيهٴ بعد است، آن ديگر تطبيق نيست و تفسير است و مصداقش منحصر به فرد است؛ ولي اينگونه از موارد ميتواند مصاديق زياد داشته باشد كه كاملترين مصداق زمانِ ظهور حضرت مهدي(سلام الله عليه عجل الله تعالي فرجه الشريف) است و بقيه هم مشمول اين آيه خواهند بود.
پنج وصف ذات اقدس الهي براي چنين قومي ذكر كرد: اوّل اينكه اينها محب خدا هستند و خدا را دوست دارند و خدا هم دوست اينهاست كه قبلاً فرق محب و محبوب گذشت. دوم اينكه ﴿أَذِلَّةٍ عَلَي الْمُؤْمِنينَ﴾
معناي «ذلول» از منظر زمخشري
ميباشند؛ زمخشري در كشاف ميگويد كه اين اذلّه جمع ذَليل است نه جمع ذلول، چون ذلول به اَذلّه جمع بسته نميشود به ذُلُل جمع بسته ميشود[12] ؛ اما امينالاسلام(رضوان الله عليه) ميفرمايد كه اين اذلّه از ذِل است نه از ذُل، ذِل يعني نرمي و رأفت و مهرباني و انعطاف و گذشت[13] كه همان معناي ذَلول را دارد. زمخشري ميگويد: ذَلول بر اذلّه جمع بسته نميشود؛ ولي از تفسير اَمينالاسلام برميآيد كه ذَلول به اذلّه جمع بسته ميشود، گرچه اين معنا را تصحيح نكردند. در اَقربالموارد به صورت صريح ميفرمايد: ذَلول جمعش ذُلُل و اذلّه است و ذُلُل همين است كه در سورهٴ مباركهٴ «نحل» ذات اقدس الهي به زنبورهاي عسل دستور ميدهد كه ﴿كُلِي مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلاً﴾؛ آيهٴ 69 سورهٴ «نحل» اين است كه خداوند به نحل وحي فرستاده است كه شما از كوهها براي خود خانه اتخاذ كنيد و از درختها براي خود خانه اتخاذ كنيد و از ميوهها تغذيه كنيد و راه الهي را كه براي شما نَرم خلق شده است طي كنيد، چه اينكه زمين را هم خداوند براي اهل زمين ذَلول خلق كرده است[14] و اَرض ذلول است. اگر بخواهند روي آن راه بروند نرم است، بخواهند براي كشاورزي و باغداري آن را كندوكاو و شيار كنند نرم است بخواهند احداثِ قنات و چاه بكَنند نرم است و مانند آن. زمين براي ساكنين خود ذَلول است چه اينكه راههاي عسلسازي براي زنبورهاي عسل هم ذَلول و نرم است. فرمود كه اين افرادي كه محب خدا هستند و محبوبان الهياند نسبت به مؤمنين نرماند، اذلّهاند و ذَلولاند. گرچه خود زمخشري از لغويها محسوب ميشود ولي به اين تعبير ايشان نميشود اكتفا كرد؛ وقتي يك لغويِ ماهري در اقُرب الموارد ميفرمايد كه ذَلول جمعش اذلّه است معلوم ميشود كه آن بياني كه طبرسي(رضوان الله عليه) و ديگران دارند تقويت ميشود. كتاب اَقرب هم در مقدمهاش ملاحظه فرموديد كه ميگويد ما براي جمعآوري لُغاتِ عرب خودمان اوّلاً تلاش كرديم و از ديگران نگرفتيم و ثانياً آن عربهايي كه مجاور كشورهاي غير عربي هستند يا منطقههاي غير عربي هستند به آنجاها نرفتيم، بلكه در باديهها و در آن محورهاي اصلياي كه عربِ محض و قوم مينشينند رفتيم، آنهايي كه ارتباطشان با غير عربها اصلاً بسته است نه غير عرب آنجا ميرود و نه آنها به جاي ديگر ميروند كه زبانشان مشترك بشود. ما رفتيم آنجا و لغات را از آنجا شناسايي كرديم؛ اما عربهايي كه مجاور كشورهاي غير عربي هستند، چون رفت و آمد دارند ما تعبيرات آنها و كلمات دارج و رائج آنها را محور قرار نداديم و ساليان متمادي هم روي اين كار زحمت كشيدند. بنابراين تقريباً اطمينان حاصل ميشود كه سخن صاحب اقرب الموارد اقرب باشد و نزديك به واقع باشد كه ذَلول به اذِلّه جمع بسته ميشود. نشانهاش همين است كه در اينجا با كلمه عَلي به كار رفت و فرمود: ﴿أَذِلَّةٍ عَلَي الْمُؤْمِنينَ﴾. زمخشري كه معتقد است در اينجا اذلّه جمع ذَلول نيست و جمع ذَليل است؛ آنگاه اين سؤال براي او مطرح است كه بايد مي گفتند اذلّه است للمؤمنين نه اذلّه است عليالمؤمنين، چون ذليل استعلايي ندارد كه اين كلمه با عَلي استعمال بشود. اگر گفتند زيد در برابر امر ذليل است، ميگويند ذليلٌ عنده يا ذليل له، نه ذليلٌ عليه. ذليل كه ديگر با عَلي استعمال نميشود.
علت عدم كاربرد كلمه «ذليل» با كلمه «علي»
چرا كلمهٴ ذليل با كلمه علي استعمال نميشود؟ براي اينكه خودِ ذليل فرومايه است و او اصلاً برجستگي ندارد تا از بالا اشراف داشته باشد. اگر كلمهٴ ذليل با عَلي به كار رفت حتماً بايد يك معناي ديگري در او تضمين بشود؛ اما درباره ذَلول، نرم بودن اين دو قسم است: يك وقت است كه از روي ضعف نرم است و يك وقت از روي بزرگواري نرم است؛ اين گونه از افراد كه مجاهد نستوهاند اگر نسبت به كسي نرم رفتارند از بالا اظهار انعطاف ميكنند؛ مثل ﴿وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ﴾.[15] به چه كسي ميگويند خَفضِ جَناح كرد؟ به آن طائري كه قدرت پَرِش و پرواز دارد و در فضا حركت ميكند او اگر پَر پهن كرده است ميگويند خَفضِ جَناح كرده است؛ ولي كسي كه قدرت پَر كشيدن ندارد كه نميگويند خَفض جناح كرد! بنابراين اين افرادي كه آنقدر قدرت دارند كه مجاهد في سبيلالله باشند و از ملامت هيچ سرزنش كنندهاي در هَراس نباشند معلوم ميشوند كه از موضع برتر و بالا حرف ميزنند، چنين گروهي اگر نسبت به مؤمنين نرم باشند معلوم ميشود كه نرمش آنها از بالاست، لذا فرمود: ﴿أَذِلَّةٍ عَلَي الْمُؤْمِنينَ﴾، اين همان است كه تواضع زگردن فرازان ممدوح است. اگر اين چنين معنا كرديد و اين اذلّه را جمع ذَلول گرفتيد و همان اقرب الموارد را تأييد كرديم، ديگر نيازي به اين تكلف زمخشري نيست كه ما بگوييم پس چرا با عَلي به كار رفت تا كسي بگويد معناي تَحنُّن و انعطاف در او تضمين شده است و از اين جهت كلمه عَلي به كار رفت، نه اينطور نيست. آنگاه اين سياق محفوظ است كه ﴿أَذِلَّةٍ عَلَي الْمُؤْمِنينَ أَعِزَّةٍ عَلَي الْكافِرينَ﴾؛ اگر نسبت به كافران خشناند از موضع قدرت خشناند و اگر نسبت به مؤمنان نرماند از موضع قدرت نرماند نه اينكه از موضع ضعف نرم باشند. در پايان سورهٴ «فتح» آيهٴ 29 اين چنين است كه ذات اقدس الهي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را معرفي ميكند و همراهان او را هم ميستايد كه ميفرمايد: ﴿أَشِدّاءُ عَلَي الْكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ﴾، آنجا هم كلمه اشداء با عَلي به كار رفته است و آنجا جاي آن دارد و شدّت هم با عَلي به كار ميرود. اينها كه اشداي عَليَ الكفارند و رُحَماي بين خود هستند از موضع قدرت رحيم و مهرباناند نه از موضع ضعف. همينهايي كه نسبت به كافران اشداء هستند همين گروه مقتدر نسبت به مؤمنين رحيم و مهرباناند. بنابراين اين وصف دوم و سوم كه ﴿أَذِلَّةٍ عَلَي الْمُؤْمِنينَ أَعِزَّةٍ عَلَي الْكافِرينَ﴾ داخله اين هم بايد تنظيم بشود كه در درون خود بايد اين نرمرفتاري بشود كه جامعه ساخته بشود، آنگاه نسبت به كافران عزيزانه برخورد ميكنند. وصف چهارم اين است كه ﴿يُجاهِدُونَ في سَبيلِ اللّهِ﴾ كه اين معنايش روشن است. وصف پنجم اين است كه ﴿وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ﴾؛ يك وقت انسان جهاد ميكند كه قضيهاي است در يك حادثهٴ كوچك و زودگذر، يك وقت است كه درازمدت است كه سَرزَنِشها دارد و مانند آن. فرمود اينها سرزنشِ هيچ سرزنشكنندهاي را هم به حساب نميآورند و از هيچ چيزي نميترسند: ﴿ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ واسِعٌ عَليمٌ﴾. اين اوصاف خَمسه نصيب چنين گروهي ميشود كه آن خلأ مرتدّين را اينها بجا پُر ميكنند و كساني هم هستند كه از اينها برتر و بالاتراند، چون ﴿وَ اللّهُ واسِعٌ عَليمٌ﴾ و وقتي واسع شد رحمتِ او بيش از اينهاست و عليم است و ميداند كه به چه كسي چه اندازه عطا كند و به چه كسي ندهد و آن خطر با اين برطرف ميشود. ميماند مسايل محبت و نرمي و خشونت نسبت به ديگران كه اينها يك سلسله مسايل اخلاقي است كه از مَلِكات نفساني نشأت ميگيرد. عدهاي اخلاق را چه اينكه دين و عقيده را يك امر مَدسوس و مجعول ميدانند. شما ميبينيد
عقيده ماركسيستها درباره مسائل اخلاقي
كه ماركسيستها اخلاق را به يك سَبكي معنا كردند چون ماركس حرف ديگري زده است و در مقابل گروهي بودند كه اخلاق را به سَبك ديگر تفسير كردند. عدهاي گفتند مسئلهٴ عدالت و آزادي و فداكاري و اَمثال ذلك، اينها اَلفاظ بيمحتواست و اين الفاظ بيمحتوا را كساني اختراع كردند كه بخواهند به بهانهٴ اين الفاظِ بيمحتوا خود را خوشحال كنند و در برابر قدرتمندان و قُلدران بجنگند وگرنه حُرّيت، عدالت و مُساوات بيمحتواست. در مقابل ماركس و اَمثال ماركس اين فكر را دارند كه صَبر، زُهد، قَناعت، نِثار، ايثار، عَفو و گذشت الفاظِ بيمحتوايي است كه قُلدرها و زورمدارها اختراع كردند تا طبقهٴ محروم را به اين معاني سَرگرم بكنند و خودشان بر آنها بتازند وگرنه زهد يعني چه؟ صبر يعني چه؟ وقتي شما به وحي مراجعه ميكنيد ميبينيد كه براي همهٴ اينها ارزش اساسي قائل است؛ منتها حُرّيت را و آزادي را و استقلال را طرزي معنا ميكند كه نه قُلدر سوء استفاده كند و نه اين ضعيف پايمال بشود؛ ميگويد شما اين حرّيت و آزادي را به عنوان ﴿أَشِدَّاءُ عَلَي الكُفَّارِ﴾[16] صَرف بكنيد و صبر و قناعت و زهد و نثار و ايثار را در ﴿رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ﴾[17] مصرف بكنيد؛ هم اخلاق ريشههاي اساسي خود را يافت و هم كاربرد اين ارزشهاي اساسي مشخص شده است كه كجا انسان آزادانه قيام بكند و كجا رادمردانه گذشت بكند؟ ذات اَقدس الهي مِحور اصلي قيام را همين اوصاف اخلاقي قرار داده است: محبت، تواضع، گذشت و مانند اين قرار داد نِسبت به داخلهٴ اسلامي و نسبت به ديگران هم فرمود به اينكه ﴿أَعِزَّةٍ عَلَي الكَافِرينَ﴾. نسبت به آنها خيلي مقتدر و نسبت به خودتان هم خيلي مهربان و با گذشت باشيد.
در سورهٴ مباركهٴ «المنافقون» آنجا ذات اقدس الهي مشخص كرد و فرمود: ﴿لِلَّهِ العِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَلكِنَّ المُنَافِقِينَ لاَ يَعْلَمُونَ﴾؛[18] عزت براي خدا و پيامبر و مؤمنين است و منافقين نميدانند، منافقين خود را عزيز ميپندارند كه اين چيز باطلي است و مخالف خود را ذليل ميدانند. در حقيقت اين حصر كرده است و خدا هم ميفرمايد كه اَمر به عكس است و عزت براي خدا و پيامبر و مؤمنين است يعني منافقين ذليلاند و نميفهمند؛ نه ميفهمند كه عزت براي مؤمنين است و نه ميفهمند كه آنها نه تنها عزيز نيستند بلكه ذليل هم هستند؛
حفظ آبروي مؤمن در پرتو عذاب الهي
اما اينجا با قرينه همراه است. ذليل بودن چيز بدي است و وقتي بد بود نميشود كه وصف كمال قرار بگيرد. ذَلول بودن چيز خوبي است نه ذليل بودن، فروتني چيز خوبي است نه فرومايگي، فرومايگي بد است. اين از روايات نوراني اهل بيت(عليهم السلام) است كه مرحوم كليني در كافي نقل كرده، قريب به اين مضمون از معصوم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است كه «ان الله عزّ وجل فوَّضَ الي المومن امورَه كلَّها و لم يُفَوِّض اليه ان يُذِلَّ نفسَه»؛[19] خداوند مؤمن را آزاد آفريد و كارهاي او را آزادانه به او واگذار كرده است نه تفويض مصطَلَح، بلكه به او اجازه داد هر كاري را انجام بدهد؛ اما هرگز به او اجازه نداد كه خود را ذليل كند، چون آبروي مؤمن براي خود مؤمن نيست. انسان آيا ميتواند كاري بكند كه آبروي او در خطر باشد يا اين كار شرعاً حرام است؟ اگر اين كار شرعاً حرام است معلوم ميشود كه آبروي ما حقالله است نه حقالناس و براي ما نيست كه هرجا خواستيم بريزيم. مؤمن از آن جهت كه مؤمن است آبروي او آبروي الهي است و اگر مؤمن خود را خوار كرد آن وقت حيثيت ايماني آسيب ميبيند، لذا انسان مجاز نيست كاري كند كه آبروي او در خطر باشد. يك وقت است كه آبرو در خطر است و از باب تزاحمِ مهم و اهم است؛ همانطوري كه انسان نميتواند كاري بكند كه جان او در خطر باشد ولي براي حفظ نظام اسلامي به شهادت روي ميآورد، گاهي هم براي حفظ اسلام آبرو ميدهد كه آن {براساس} تزاحم اهم و مهم است كه ذات اقدس الهي هم اجازه داد؛ مثل خود خون دادن و شهيد شدن. غرض آن است كه در سورهٴ «منافقون»[20] به قرينهٴ تقابل اَعِزّه يعني عزيزها و اذلّه يعني ذليلها كه ذليل در آنجا در حقيقت خود منافقيناند و اَعِز مؤمنين هستند؛ اما در اينجا به قرينهٴ داخلي ﴿أَذِلَّةٍ عَلَي المُؤْمِنِينَ﴾ يعني نسبت به آنها نرماند نه اينكه نسبت به آنها فرومايهاند و ذليلاند و خوارند. ارزشهاي اخلاقي هم كه اين شد و اساس كار را ذات اقدس الهي همين مسايل اخلاقي ميداند كه مشكل را حل كرد و فرمود كه از اينها مراحل بالاتر هم است كه ﴿ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ﴾. عمده مسئلهٴ آيهٴ 55 سورهٴ مباركهٴ «مائده» است. نكتهاي كه در فرمايش مرحوم امينالاسلام در مجمعالبيان است اين است كه ايشان فرمودند: اگر ما اين را بر حضرت امير تطبيق بكنيم رواست، براي اينكه اين اوصافي كه خداوند در همين آيهٴ محل بحث ذكر فرمود بر حضرت امير منطبق است، چون در قضيهٴ خيبر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: من پرچم را به دست كسي ميدهم كه «يحب الله و رسوله ويحبه الله و رسوله».[21] اين بايد ثابت بشود كه آيا اين جريان قبل از مسئلهٴ خيبر است يا بعد از مسئلهٴ خيبر؟ اگر بعد از مسئلهٴ خيبر باشد ﴿فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ﴾ يعني چه؟ قومي كه خداوند اينها را ميآورد و اينها محب خدا هستند و خدا محب اينها. قبل از جريان خيبر اگر باشد اين تطبيق ميشود؛ ولي اين سورهٴ مباركهٴ «مائده» در زمان حجةالوداع نازل شده است، البته اگر بعد از جريان خيبر هم باشد باز قابل توجيه است، براي اينكه معنايش اين نيست كه اين محبت تازه پديد ميآيد، ممكن است محبت سابقه داشته باشد. كساني كه محبوب خدا بودند و خدا هم محبوب آنها بود، آنها را خدا ذخيره كرده است و آنها بقيةاللهاند و خدا آنها را ابقا كرده است براي روز مبادا؛ ولي به هر تقدير مسئله خيلي روشن نيست و بعد از خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يا لااقل بعد از نزول اين آيه بهتر قابل تطبيق است.
اينكه فرمود: ﴿فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ﴾ لااقل بايد بعد از نزول اين آيه باشد و براي قبل نيست، حالا لازم نيست بعد از پيغمبر باشد و ممكن است در زمان حيات او هم باشد، لذا اصناف رَدّه را به يازده قِسم شمردند[22] كه يازده قِسم مرتّد شدند، البته اين دليل عقلي بر حصر نيست و ممكن است بيش از اينها باشد. از جريان مُسَيلَمه كذاب گرفته تا ديگران كه بعضي از اين مرتدها در زمان خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بودند و بعضيها هم بعد از پيغمبر بودند؛ اما ﴿فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ﴾ حتماً بعد از نزول اين آيه است، حالا ممكن است در زمان حيات خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چنين قومي آمدند يا بعد آمدند.
اين اوصاف خمسه اين است كه اوّلاً رابطهٴ خود شخص با خداي او بايد مشخص بشود كه اين اوّلين بحث است كه فرمود: ﴿يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ﴾. بعد از اينكه رابطهٴ شخص با خداي او مشخص شد، رابطهٴ شخص با جامعهٴ انساني مشخص ميشود و جامعهٴ انساني هم يك عده مؤمناند و يك عده كافر، او نسبت به مؤمنين بايد ذَلول باشد و نسبت به كافرين بايد عزيز باشد. وقتي كه رابطهاش را با جامعهٴ انساني حل كرد ارتباطش را با مكتب حل ميكند و آن اين است كه ﴿يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ و براي اينكه اين جهاد مستمر باشد و براي هميشه بماند و خالص باشد و چيزي او را از پا درنياورد فرمود: ﴿وَلاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لاَئِمٍ﴾ كه اين ﴿وَلاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لاَئِمٍ﴾ به عنوان نمونه ذكر شد، «ولا يشتاقون الي جذبة جاذب»؛ نه ترس از ملامت آنها را از ميدان جنگ باز ميدارد و نه شوق به چيزهاي جاذبهدار آنها را از جبهه باز ميدارد؛ منتها در مسئلهٴ ﴿يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ﴾ مأخوذ شد، براي اينكه اگر كسي محبوبش چيزي جز خدا نبود هيچ عاملي او را از جبهه باز نميدارد. پس مسئلهٴ جاذبه در همان وصف اوّل از اين اوصاف پنجگانه ياد شده است و مسئلهٴ دافعه را در وصف پنجم ذكر كردند.
تطبيق{اين موارد} مثل همان آيهٴ 38 سورهٴ 47 كه ﴿إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ﴾ باشد همين طور بود يا ﴿إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَديدٍ﴾[23] كه قبلاً بحث شد هم همين بود كه اينها سنتهاي الهي است؛ منتها تطبيق شده بر اين موارد، لذا تا زمان حضرت حجت(سلام الله عليه) هم هست و اختصاصي به گروه مشخص ندارد. آن ﴿إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَديدٍ﴾ كه قبلاً بحث شد هم همين است؛ اين يك هشداري است كه فرمود اگر شما نشد ديگري. اينكه فرمود: ﴿إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَديدٍ﴾[24] معنايش اين نيست كه خدا اگر بخواهد شما را ميبرد و يك عدهٴ ديگر را ميآورد، خدا هر روز دارد يك عده را ميبرد و يك عده را ميآورد و ديگر ﴿إِن يَشَأْ﴾ گفتن نميخواهد، خداوند يك عده را هر روز ميبرد و يك عدهٴ ديگر را ﴿يُحْيِي وَيُمِيتُ﴾؛[25] اما اينكه ميفرمايد: ﴿إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَديدٍ﴾ خطاب به همه است. در ذيل همان آيهٴ مباركهٴ ﴿إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَديدٍ﴾ آنجا مطرح شد كه اين خطاب عام است حتي نسبت به ما روحانيون و كساني كه در اين كسوت مقدس روحانيت هستيم؛ ما هم اگر به وظيفهٴ عالم ديني عمل نكنيم شامل ما هم ميشود. فرمود كه اگر شما كه عالمان دين هستيد به وظيفهتان عمل نكرديد شما را خدا ميبرد و يك عده روحانيون وارسته ميآورد،{اين يك} اصل كلي است كه قابل تطبيق بر همه است. اينگونه از هشدارها را قرآن در كنار مسايل اخلاقي و موعظهاي ذكر ميكند و اگر دربارهٴ اصل قدرت بخواهد بحث كند ميفرمايد: «يحيي و يميت» عدهاي را احيا ميكند و اماته و احيا به دست اوست: ﴿رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِيْ وَيُمِيتُ﴾؛[26] اما اينكه ميفرمايد: ﴿إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَديدٍ﴾[27] اين اگر بخواهد شما را ميبرد، معلوم ميشود كه آن اصل كليِ ﴿يُحيْي وَيُمِيتُ﴾ را نميخواهد بگويد، چون اصل كلي كه هست: اگر ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ المَوْتِ﴾[28] است، اگر ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ﴾[29] ، اگر همواره يك عدهاي به دنيا ميآيند و يك عده رخت برميبندند و احيا و اماته به دست خداست: ﴿رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِيْ وَيُمِيتُ﴾[30] ، ديگر اين را لازم نبود كه به صورت تعليق بفرمايد: ﴿إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ ٭ وَمَا ذلِكَ عَلَي اللَّهِ بِعَزيزٍ﴾[31] . اين ﴿إِن يَشَأْ﴾ گفتن براي آن است كه هر كسي در هر سِمَت است خدا به او هشدار ميدهد كه اگر در اين صفت امينانه رفتار نكردي خدا تو را ميبرد و يك عده يا فرد ديگر كه لائق است به جاي تو ميآيد. حالا آيهٴ مهم همان آيهٴ 55 است كه او را بايد بيشتر مطالعه بفرماييد.
«والحمدلله رب العالمين»