74/01/13
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 51 الی53
﴿يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا اليَهُودَ وَالنَّصَارَي أَوْلِيَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي القَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾ (۵۱) ﴿فَتَرَي الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشَي أَن تُصِيبَنَا دَائِرَةٌ فَعَسَي اللّهُ أَن يَأْتِيَ بِالفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلَي مَا أَسَرُّوا فِي أَنْفُسِهِمْ نَادِمِينَ﴾ (۵۲) ﴿وَيَقُولُ الَّذِينَ آمَنُوا أَهَؤُلاَءِ الَّذِينَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَكُمْ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَأَصْبَحُوا خَاسِرِينَ﴾ (۵۳)
اختلاف نظر دربارهٴ شأن نزول آيه
در شأن نزول اين آيه بعضي از مفسران گفتند كه اين مربوط به حادثهٴ جنگ بدر است و بعضي گفتند كه مربوط به حادثهٴ جنگ اُحد[1] . چون اين شأن نزولها به روايت مستند نيست و به قول مفسرين استناد دارد، به اجتهاد خود آنها برميگردد لذا اعتباري ندارد و فقط در حدِّ قول يك مفسر است و آنها اگر برهان نقليِ تام يا شواهد قرآني اقامه كردند چنين استنباطي مُتَّبَعَ است و اگر نه رأيي است براي صاحبنظر و در همين حد است نه بيشتر از آن. گروه اوّل گفتند كه بعد از جريان جنگ بدر كه مشركين شكست خوردند و مسلمانها خوشحال شدند، يهوديها به مسلمانها ميگفتند كه شما مسرور نباشيد زيرا با گروهي جنگ كرديد كه آنها آشنايي به جنگ نداشتند و اگر با ما ميجنگيديد معلوم ميشد كه شكست نصيب شما ميشد كه چنين تهديدي كردند. بعد از اين تهديد افرادي كه در حوزهٴ اسلامي بودند دو دسته شدند: يك عده گفتند كه ما ارتباطمان را با اين يهوديها حفظ ميكنيم براي اينكه شايد اوضاع عليه اسلام و مسلمانها برگشت و ما چرا از منافع يهوديها بهرهمند نشويم؟ آن روز اگر خطر ما را تهديد كرد يهوديها به سود ما قيام ميكنند. عدهاي گفتند كه ما همانطوري كه در جنگ بدر با مخالفين اسلام ميجنگيديم اگر حادثهاي هم پيش بيايد تا مرز شهادت عليه مخالفين اسلام نبرد ميكنيم، اين دو طرز فكر بود. بعضي گفتند كه اين آيه شأن نزولش مربوط به جريان جنگ اُحُد است؛ در جنگ احد كه مسلمانها بر حسب ظاهر شكست خوردند، عدهاي اين شكست را پيروزي دانستند و گفتند كه ما شهيد داديم نه اينكه شكست خورده باشيم و اين زمينهٴ پيروزي است و عدهاي گفتند كه ما بايد رابطهمان را با يهوديها حفظ بكنيم كه اگر چنين حادثهاي مشابه جريان جنگ احد پيش بيايد ما از كمك آنها بهره بگيريم. اين دو طرز فكر را همانطوري كه مرحوم طبرسي در مجمعالبيان و ديگران نقل كردند[2] به عنوان حديث از معصوم(عليه السلام) نيست و استنباطي است كه خود اهل تفسير دارند، لكن آيه ميتواند مطلق باشد و همهٴ اينها را شامل بشود (اين مطلب اول).
به معناي سرپرستي نبودن واژهٴ «ولاء»
مطلب دوم آن است كه گرچه سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) اصرار دارند كه منظور از اين اتخاذِ ولاء، ولاي محبت است[3] ، لكن ولاي نصرت را هم ميگيرد و اگر ولاي محبت و نصرت هر دو را گرفت ولاي سرپرستي را هم يقيناً ميگيرد. اگر دوستي با يهوديها ممدوح نيست و دوستي با مسيحيها مذموم است يا هم پيمان شدن با آنها و كمك خواستن از آنها مذموم شد، يقيناً پذيرش سرپرستي آنها به طريق اوُلا مذموم است. اگر اسلام اجازه نميدهد كه انسان با يهود و مسيحي دوست باشد يا هم پيمان باشد كه همتاي هم باشند، يقيناً اجازه نميدهد كه در تحت سرپرستي آنها قرار بگيرند كه آنها بشوند واليِ انسان. اگر ولاي به معناي محبت مذموم است و اگر ولاي به معناي نصرت مذموم است، ولاي به معناي تدبير و والي بودن و سرپرستي به طريق اوُلا مذموم است و طبق هيچ كدام از اين شأن نزولهاي ياد شده، ولاء در اينجا به معناي سرپرستي نيست كه اوليا يعني واليان شما نباشند.
برخورد متفاوت قرآن كريم با يهوديان و مسيحيان
مطلب سوم آن است كه قرآن كريم آنجا كه ميخواهد يهودي و مسيحي و مانند آنها را جذب بكند با لسان عاطفه و محبت با آنها سخن ميگويد و از آنها به عنوان اهل كتاب ياد ميكند، آنجا كه ميخواهد دفع كند و زشتي آنها را ظاهر كند از آنها به عنوان يهود و نصارا ياد ميكند نه به عنوان اهل كتاب. در اين آيه چون سخن از دفع و قطع رابطه است نه سخن از جذب، از آنها به عنوان يهود و نصارا ياد كرده است نه به عنوان اهل كتاب. گاهي بعضي از آياتي كه مضمون و مفادش دفع است نه جذب به عنوان اهل كتاب ذكر شده است؛ اما اين براي آن است كه به اينها بگويد شما با اينكه اهل كتابيد و در كتاب آسماني شما اين معارف مطرح است ولي معذلك عمل نكرديد. اين يك توبيخي است در كنار آن قطع رابطه و دستور طرد و دفع، وگرنه قاعدهٴ اصلي بر اين است كه اگر بخواهد با زبان محبت با آنها سخن بگويد و آنها را جذب بكند تعبيرِ از آنها به اهل كتاب است و اگر بخواهد دفع بكند به عنوان يهود و نصارا است.
نقش ايمان در سرنوشت انسان
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾ براي آن است كه ايمان وقتي سودمند است كه انسان در امور سهگانه جز به خدا نينديشد؛ هم در مسئلهٴ محبت، هم در مسئلهٴ نصرت و هم در مسئلهٴ سرپرستي، البته اگر در مسئلهٴ محبت و نصرت جز به خدا نينديشيد در مسئلهٴ سوم كه سرپرستي است يقيناً جز به خدا نميانديشد. فرمود كه قلبتان بايد مُتيّمِ به محبت خدا و دستورات الهي باشد و همچنين جز از كمك خدا به كمكهاي ديگر اميدوار نباشيد و ولاي خدا و اولياي الهي را بپذيريد، لذا عنواني كه در آيه اخذ شد اين است كه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾؛ يعني مقتضاي ايمان اين است كه محبتتان و هم پيمانيتان، پيمانتان و پذيرش سرپرستيتان در محور ايمانتان تنظيم بشود و مقتضاي ايمان اين است كه به بيگانهها نه مِهر بِوَرزيد، نه پيمان داشته باشيد و نه سرپرستي آنها را بپذيريد.
بيان اختلافات متفاوت در ميان يهوديان و مسيحيان
مطلب بعدي آن است كه در همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» يهوديها را فرمود كه اينها با هم مختلفاند، مسيحيها را فرمود كه اينها اختلاف داخلي دارند و فرمود كه اينها هم گرفتار اختلاف داخلياند و هم گرفتار اختلاف مكتبي؛ يهوديها با مسيحيها خوب نيستند، براي اينكه مُقدسترين عناصِر مسيحيت را كه مريم(سلام الله عليها) است و عيسي(عليه السلام) است يهوديها اينها را متهم كردند؛ مريم(عليها السلام) را متهمه كردند و ناگزير عيسي(سلام الله عليه) هم ـ معاذالله ـ از دامن ناپاك به گمان يهوديهاي افراطي به دنيا آمده است. بين يهوديها و مسيحيها يك شِقاق و نِفاقي است و اينها با هم نيستند، چه اينكه خود يهوديها هم با هم اختلاف دارند و خود مسيحيها هم با هم اختلاف دارند؛ هم اختلاف درونگروهي و هم اختلاف برونگروهي. اختلاف برونگروهي همان بود كه اشاره شد، براي اينكه يهودي كه مريم(عليها السلام) را تهمت ميزند و در نتيجه عيسي را متهم ميداند، با مسيحيها و نَصارا كه مريم و عيسي را كمال نزاهت براي آنها قايل هستند موافق هم نخواهند بود؛ اما درباره اينكه اختلاف درونگروهي دارند يكي آيهٴ چهارده سورهٴ مباركهٴ «مائده» است ـ كه قبلاً بحثش گذشت ـ و آن اين است كه فرمود: ﴿فَأَغْرَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ﴾؛ در بين خود مسيحيها عداوت و اختلاف است و خداوند بين اينها عداوت و اختلاف إغرا كرده است به عنوان يك كيفر، چه اينكه در آيهٴ 64 همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» ـ كه بعداً به خواست خدا خواهد آمد ـ دربارهٴ يهوديها فرمود: ﴿وَ أَلْقَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ﴾. فرق يهود و نصارا اين است كه دربارهٴ نصارا كلمهٴ اِغرا به كار رفت و دربارهٴ يهوديها كلمهٴ اِلقا؛ دربارهٴ نصارا فرمود: ﴿فَأَغْرَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ﴾ و دربارهٴ يهوديها فرمود: ﴿وَ أَلْقَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ﴾، شايد اِلقا بدتر از اِغرا باشد، براي اينكه يهوديها بدتر از نصارا هستند، از اين جهت اينها باهم اختلاف دارند. پس يك اختلاف درونگروهي دارند و يك اختلاف مكتبي و برونگروهي، لكن همين كه سخن از اسلام به ميان ميآيد بر اساس «الكفرُ ملةٌ واحدةٌ»[4] همه عليه اسلام و مسلمانها بسيج ميشوند. اينجا است كه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ﴾ كه هم اختلافات درون گروهي برطرف ميشود و هم اختلافات مكتبي؛ يعني يهوديهايي كه با هم اختلاف دارند با هم متحد ميشوند، مسيحيهايي كه با هم اختلاف دارند با هم متحد ميشوند و يهوديها و مسيحيهايي كه با هم اختلاف دارند مُتحد ميشوند و اين سه تا اختلاف به يك وحدت مشئوم تبديل ميشود و ميشود: ﴿بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ﴾.
تأثير حجيت يهوديت و مسيحيت در وجود انسان
مطلب بعدي آن است كه اگر كسي محبت يهودي و مسيحي كه دشمن با اسلام است را در دل داشته باشد يا با آنها هم پيمان باشد، او در حقيقت فرزند عقيده و خواستههاي قلبي خودش است نه فرزند زبان او، چون قلب او به سمت يهود و نصارا است حقيقت او حقيقتِ يهودي و نصارا خواهد بود، لذا فرمود: ﴿وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ﴾ از آنها محسوب ميشود. قرآن يك تعبير مثبت دارد و يك تعبير منفي؛ تعبير مثبتِ قرآن كريم اين است كه اگر كسي فلان كار را انجام داد او از خدا محسوب ميشود يا از ناحيهٴ صاحب شريعت محسوب ميشود و مانند آن؛ مثل اينكه در جريان طالوت در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيهٴ 249 اينچنين فرمود: ﴿فَلَمّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ قالَ إِنَّ اللّهَ مُبْتَليكُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنّي وَ مَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنّي﴾؛ هر كه دستور مرا اطاعت كرده است و از آن نَهر ننوشيد اين از من است كه اين تعبير محبتآميز و آموز و جاذبهدار و اثباتي است، فرمود: ﴿وَ مَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنّي﴾، اين تعبير كسي است كه خداوند او را سِمَتي داده است براي نجات يك عدهٴ محروم. تعبير منفي و مقابل آن در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» آيهٴ 28 اين است كه فرمود: ﴿لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللّهِ في شَيْءٍ﴾؛
علت تغيير قطع ارتباط محبت براي قطع ارتباط پيمان و ... به كافر
سرّ اينكه براي قطع ارتباط محبت و براي قطع ارتباط پيمان و نصرت گاهي تعبير به كافر ميكند و گاهي تعبير به يهود و نصارا، براي آن است كه آنها در اين محورها اهل كتاب نيستند در حقيقت و اگر اينها اهل كتاب بودند برابر فرمان الهي عمل ميكردند؛ فرمود: ﴿لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللّهِ في شَيْءٍ﴾ كه اين هم تعبير منفي است. در آيهٴ محل بحث هم كه فرمود: ﴿مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ﴾ اين هم از همان قبيل است يعني منالله نيست. اگر از يهود شد ديگر به مقصد نميرسد، چرا از آنها است؟ براي اينكه اين كار ضلالت است و ظلم است و انسانِ ظالم به مقصد نميرسد، پس شما هم به مقصد نميرسيد: ﴿إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ﴾ كه اين ﴿لاَ يَهْدِي﴾ يعني به مقصد نميرساند وگرنه آن هدايت تشريعي كه به معناي راهنمايي باشد كه يقيناً خدا دارد و همين آيات همين هدايت تشريعي است و راهنماييهاي الهي است. در چنين فضايي عدهاي گفتند كه ما بايد رابطهمان را با بيگانهها حفظ بكنيم و ملاحظه فرموديد كه آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «ممتحنه»[5] يك اصل حاكم است و فرمود: كفاري كه كاري با شما ندارند و در صَددِ ايذاء و توطئه عليه شما نبوده و نيستند، خداوند شما را نهي نميكند كه با آنها رابطهٴ حَسنه داشته باشيد، بلكه با آنها بر اساس قسط و عدل زندگي بكنيد و تشويق كرده است در آن آيهٴ سورهٴ «ممتحنه» كه اين جزء جامعترين آياتي است كه مسئلهٴ حقوق بشر را تبيين ميكند. در اينگونه از موارد كه فرمود اينها با يكديگر هستند و با شما نيستند، پيدا است كه اينها اهل توطئه و اهل تبعيدند و مانند آن. آنگاه مسلمانها دو دسته بودند: يك عده مسلمان واقعي بودند كه ميگفتند ما جز از نصرت خدا به نصرت احدي اميدوار نيستيم و جز به محبت خدا مِهر كسي را هم نميپذيريم و عدهاي هم اسلام در قلبشان راه پيدا نكرد؛ اينهايي كه در قلبشان اسلام راه پيدا نكرد ﴿وَ لَمّا يَدْخُلِ اْلإيمانُ في قُلُوبِكُمْ﴾،[6] آن مقدار خلأ را كفر ميگيرد و آنجايي كه خالي است جاي نفوذ شيطان است. اينكه فرمود قلب بايد متيَّم به حُبّ خدا باشد يا پر از ايمان باشد براي اين است كه آن مقدار خالي را شيطان پر ميكند. قرآن مدعي است كه من براي شفاي بيماريهاي دل آمدهام:
تبيين امراض قلبي در قرآن كريم و شفاي آن
﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لا يَزيدُ الظّالِمينَ إِلاّ خَسارًا﴾[7] يا ﴿شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ﴾[8] كه اين تعبيرات را ذات اقدس الهي در وصف قرآن كريم ياد كرده است كه مشكلات قلبي را قرآن شفا ميدهد. يك وقت انسان غمگين است و دردهاي روحي دارد كه قرآن از راههاي ديگر شفا ميدهد، مشكل اخلاقي دارد از راه ديگر شفا ميدهد، مشكلهاي معرفتي دارد كه قرآن از راه ديگر شَفا ميدهد؛ اما يك وقت مشكل نفاق دارد و ضعف ايمان دارد يا به بيماري قلب و مَرَضِ روحي دارد كه ميفرمايد اين را هم شفا ميدهد؛ اوّلاً ميگويد كه قرآن شفا است نه دَوا، گاهي ممكن است كه انسان دارو مصرف بكند و درمان پيدا نكند اينچنين نيست، چون اگر كسي به قرآن عمل كرد يقيناً درمان ميشود، چون قرآن شفا است. شفا بِما هُوَ شِفاء كه تَخلفُ بَردار نيست و دوا نيست كه گاهي اثر بكند و گاهي اثر نكند، شفاست و شفا بما هو شفاء تخلفبردار نيست. دوا هم دارد؛ اما وقتي اصل قرآن كريم به عنوان شفا مطرح شده است يعني يك دارويي است كه شفابخشياش حتمي است. اگر فرمود: ﴿شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ﴾ معلوم ميشود كه ممكن نيست قرآن در قلبي راه پيدا بكند و آن قلب مريض باشد، چون شفا از آن جهت كه شفا است تخلفبردار نيست. خب اين اصل كلي را بعد از تبيين بيماريها انسان خوب بررسي ميكند و قرآن مشخص ميكند كه چه چيزي بيماري است و خيلي از امور است كه انسان آن را مرض نميداند، گرچه به طور اجمال فرمود: ﴿في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضًا﴾؛[9] قلب يك عده مريض است؛ اما بيماري قلب چيست؟ آن را خيليها تشخيص نميدهند. آنگاه در موارد خاص نمونه ذكر ميكند؛ مثلاً در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» به زنان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دستور ميدهد كه شما رقيق حرف نزنيد و وقتي كه مَرد است به صورت نازك و ظريف سخن نگوييد ﴿فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذي في قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفًا﴾؛[10] در هنگام حرف زدن صدايتان را نازك نكنيد، براي اينكه آن نامحرمي كه قلبش مريض است طَمَعَ ميكند. اين يعني چه؟ يعني اگر مردي نتواند خود را در برابر نامحرم كنترل كند چنين مردي مريض است و اين مَرَضِ قلب دارد؛ هم مَرَض را قرآن مشخص ميكند و هم درمان و شفا را تبيين ميكند. از آن طرف ﴿قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ﴾،[11] ﴿وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنّ﴾[12] و دستورات ديگر دارد. اگر نگويد چه چيز مرض است، انسان درست به سراغ قرآن نخواهد رفت و خود را درمان نميكند، اين يك مَرَضِ مُنكراتي و اخلاقي است. در آيهٴ محل بحث يك مَرَض سياسي و فكري است كه فرمود: ﴿فَتَرَي الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فيهِمْ﴾؛ اينها ممكن است مَرَضِ اخلاقي نداشته باشند يعني به نامحرم طمع نكنند؛
بيان بيماري سياسي
اما يك بيماري سياسي دارند و ميگويند كه شايد اوضاع برگشت، ما چرا رابطهمان را با بيگانهها قطع كنيم؟ حالا يا به حق يا ناحق شايد اين نظام شكست خورد و بيگانهها روي كار آمدند يا ما نتوانستيم با آنها نبرد كنيم، چرا رابطهمان را قطع بكنيم؟ اينها شتابزده به طرف بيگانهها حركت ميكنند، سرعت است نه سبقت، نه اينكه پيشي بگيرند ميشتابند، گفت: ﴿فَتَرَي الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فيهِمْ﴾ نه «يسارعون اليهم» معلوم ميشود كه قلباً در جمع آنها بودند نه اينكه تازه ميخواهند به آن سمت گرايش پيدا كنند. اينكه قلبش بيمار است در جمع آنها است و به آن سَمت مايل است؛ ولي چنين حادثهاي كه پديد آمده يا خاطرهاي كه در ذهنش رُخ داد، اين شتابزده در جمع آنها خود را مييابد. بنابراين ظاهراً با شما مسلمانها است و باطناً و قلباً رابطهشان را با آنها حفظ ميكنند و چنين حرفي دارند، چون حوادث روزگار يكسان نيست: ﴿تِلْكَ اْلأَيّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النّاسِ﴾[13] و دولت را هم، دولت گفتند براي اين است كه تداول ميشود و از دستي به دست ديگر ميگردد و دور ميزند و اينگونه از امور را ميگويند دائره. اگر چنانچه حوادث يكسان نيست و ممكن است برگردد چرا ما ارتباطمان را با بيگانهها قطع بكنيم؟ اين مَرَض است كه ﴿فَتَرَي الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فيهِمْ﴾ و منطق آنها اين است كه ﴿يَقُولُونَ نَخْشي أَنْ تُصيبَنا دائِرَةٌ﴾.
روش شفاي امراض قلبي
شفاي اين مرض چيست؟ راه علاج اين مرض چيست؟ فرمود: ﴿فَعَسَي اللّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ﴾؛ راه درمان بيماريِ چنين بيماراني اين است كه به آنها بگوييد آيا شما يقين داريد كه اوضاع برميگردد يا احتمال ميدهيد؟ يقيناً احتمال ميدهيد و يقين كه نداريد، پس از اين طرف هم احتمال بدهيد كه همانطوري كه خداوند اصل اسلام را پيروز كرد در بقا هم اسلام را پيروز كند. خدا دو كار ميكند: يا شما را در جنگ پيروز ميكند و يا آنها را از درون متلاشي ميكند يا حوادث ديگري پيش ميآورد كه آنها نتوانند جنگ كنند و به هر تقدير يا جنگ ميشود شما پيروز ميشويد يا آنها توان جنگشان را از دست ميدهند ﴿فَعَسَي اللّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ﴾، حالا اگر اين قبل از فتح مكه بود ناظر به فتح مكه است و اگر بعد از فتح مكه بود احتمال اينكه بيگانهها در غير حجاز حمله كنند كه ممكن است اسلام جهانگير بشود و امپراطوريهاي ايران و روم شكست بخورد و اگر منظور از اين فتح قضا و حُكم الهي باشد كه ديگر عام است چه مربوط به فتح مكه باشد و چه قبل از فتح مكه و چه بعد از فتح مكه باشد. فتح الهي امري است از ناحيهٴ خدا؛ اما اينكه فرمود: ﴿فَعَسَي اللّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ﴾ اين ذكر عام بعد از خاص دليل طلب ميكند. ذكر خاص بعد از عام نكتهاش اهميت است كه معروف است؛ ذكر خاص بعد از عام مثل اين است كه خداوند ملائكه را و جبرئيل و ميكائيل و امثال ذلك را نازل كرده است[14] كه ذكر جبرئيل بعد از ملائكه اين ذكر خاص بعد از عام است براي اهميت مسئله؛ اما اينجا ذكر عام بعد از خاص است كه اين ذكر عام بعد از خاص بايد يك نكتهٴ ديگري داشته باشد.
مأموران الهي بودن فرشتگان خدا
فرمود: ﴿فَعَسَي اللّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْح﴾، چون اين فتح يقيناً من عندالله است براي اينكه فرمود: ﴿فَعَسَي اللّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ﴾ كه اين ﴿أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ﴾ چون ذكر عام بعد از خاص است و اين تقابل و تفصيل قاطع شركت است، معلوم ميشود كه اين امر غير از فتح است. خداوند گاهي كل كارها را انجام ميدهد به نفع اسلام؛ اما گاهي به وسيلهٴ جنگ و مأموران بشري اين كار را انجام ميدهد و گاهي به وسيلهٴ غير جنگ و مأموران فرشته و غيبي اين كار را انجام ميدهند. همه مأموران اِلهياند؛ اگر جَنگ بود خدا به وسيلهٴ بَشر اسلام را پيروز ميكند؛ مثل اينكه فرمود: ﴿قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَيْديكُمْ﴾؛[15] با آنها مُقاتله كنيد خدا است كه آنها را با دست شما عذاب مي كند و گاهي هم به وسيلهٴ فرشتگان عذاب ميكند، چون ﴿وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاّ هُوَ﴾،[16] ﴿وَ لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾[17] و مانند آن. بنابراين مأموران الهي گاهي فرشتگان غيبياند و گاهي بشر؛ كار اگر با جنگ بود خدا به دست بشر كه جزء سپاهيان الهياند حق را پيروز ميكند و اگر غير جنگ بود گاهي به وسيله امدادهاي غيبي مسئله را حل ميكند. گاهي هم ممكن است حادثه به صورت جنگ باشد و هم به كمك بشر و هم به اِمدادهاي فرشتهها انجام بگيرد؛ ولي اين تقابل و تفصيل كه قاطع شركت است نشان ميدهد كه گاهي خداوند به وسيلهٴ جنگ مشكل مسلمين را حل ميكند و گاهي هم به وسايل ديگر مشكل اسلامي را حل ميكند، چون خودش فرمود: ﴿هُوَ الَّذي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنينَ﴾؛[18] به ذات مقدس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود كه خداوند از دو راه تو را كمك كرده است: يكي ﴿بِنَصْرِهِ﴾ و يكي ﴿بِالمُؤْمِنِينَ﴾. اينجا ذكر خاص بعد از عام است. نُصرت خدا گاهي به وسيلهٴ امدادهاي غيبي است و گاهي به وسيلهٴ حضور نيروهاي مجاهد در جبههها است. فرمود: ﴿هُوَ الَّذي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنينَ﴾. آنجا هم اگر خواستيم بگوييم تَفصيل قاطع شركت است، منظور از آن نَصر امدادهاي غيبي است و منظور از اين مؤمنين همين سربازان مُجاهِد نَستوه است. بنابراين گاهي ممكن است كه خداوند به وسيلهٴ غير جنگ مشكل اسلام و مسلمين را حل كند، گاهي هم به وسيلهٴ جنگ حل ميكند: ﴿فَعَسَي اللّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ﴾. آنگاه اين گروهي كه و ظاهراً حرفي نداشتند ظاهراً با شما بودند ولي باطناً گرايش خاصي با آنها داشتند و حرف آنها اين بود، ﴿فَيُصْبِحُوا عَلي ما أَسَرُّوا في أَنْفُسِهِمْ نادِمينَ﴾؛ حالا پشيمان ميشوند. ذات اقدس الهي فرمود كه به آنها بگوييد آن پشيماني آينده را چه ميكنيد؟ با اين راه اين مَرَض را معالجه كنيد، البته آنها كه بيماريشان مزمن بود معالجهپذير نبودند و با بيماري هلاك شدند، آنها كه قابل هدايت بودند معالجه شدند.
تقوا وسيله علاج بيماري قلبي
اين دَستور به تقوا دستورِ به پرهيز است؛ به بعضي از بيمارها دستور پرهيز ميدهند آنها كه قابل معالجهاند و بعضي از بيمارها كه در اثر مزمن بودن آن بيماري پرهيز در آنها سودي ندارد به آنها نميگويند با تقوا{باشيد، بلكه} به آنها ميگويند هر كاري خواستيد بكنيد؛ مثل بيماري كه ديگر كارش از معالجه گذشت پزشك متخصص به او دستور پرهيز نميدهد و ميگويد شما پرهيز غذايي نداريد و او بايد بفهمد كه اگر گفت پرهيز نداريد و همه چيز برايت خوب است، يعني كارت از معالجه گذشت. تقوا براي آن مريضي است كه در صدد درمان است كه به او دستور پرهيز ميدهند، حالا اگر كار گذشت آنجا نميگويند اتقوالله، آنجا ميگويند: ﴿اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ﴾[19] كه اين ﴿اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ﴾ يك هشداري است. آنهايي كه در بين راهاند و قابل درماناند خدا به آنها ميفرمايد اتقوالله و آنهايي كه كارشان گذشت ميفرمايد: ﴿اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ﴾؛ هر چه خواستيد بكنيد. در اينگونه از موارد ذات اقدس الهي مَرَض را مشخص ميكند و دستور تقوا را ميدهد كه پرهيز كنيد و راه تقوا را هم با تعليم كتاب و حكمت مشخص ميكند، اگر چنانچه اَثر كرد كه خدا آنها را آشنا ميكند به كيفيت شكرگزاري و اگر اثر نكرد ديگر دستورِ تقوا نميدهد. يك طبيب مگر چه ميكند؟ طبيب آن حرف آخر را آخر ميزند و ذات اقدس الهي هم به يك عده حرف آخر را آخر زد و فرمود: ﴿اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ﴾. بنابراين اگر قرآن ﴿شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ﴾[20] است آن مشكلات قلبي را بيان ميكند و بعد ميگويد كه چنين قلبي مريض است و راه علاجش هم اين است: ﴿فَعَسَي اللّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلي ما أَسَرُّوا في أَنْفُسِهِمْ نادِمينَ﴾.
لازم و ملزوم بودن توبه و ندامت
مطلب بعدي آن است كه اگر بيماري حرف پزشك متخصص را گوش نداد و اين بيماري ادامه پيدا كرد، او سرانجام پشيمان ميشود و اين پشيماني هم دردي است بر دردهاي او، توبه نميكند نادم ميشود. يك وقت انسان توبه ميكند و خود را شستشو ميدهد و سبك ميشود و راحت ميشود و آن وقتي است كه پشيماني سودي دارد و آن اَثنايِ كار است. يك وقت است كه از توبه گذشت و خودِ اين نَدامت يك درد است. يك وقت است كه انسان يك خسارتي ديد و الآن آن خسارت كه متوجه او شد و نتوانست جبران بكند اين ندامتي هم دارد و اين ندامت يك درد دروني است براي او. يك وقت انسان پشيمان ميشود كه سَرپُل رفاه است؛ مثل كسي كه ندامتِ او زمينه براي توبه است، اينگونه از ندامت چيز خوبي است: «كَفَي بِالنَّدَمِ تَوبَةً».[21] يك وقت است كه از وقت توبه گذشت و اين ندامت ديگر سَرپُلِ توبه نيست و خودش يك عذاب الهي است؛ مثل اينكه عدهاي در قيامت پشيمان ميشوند و ندامت در قيامت كه ﴿وَّلاَتَ حِينَ مَنَاصٍ﴾[22] است و اينجا آن پشيماني سودي ندارد و فقط درد روحي است. در اينگونه از موارد اگر كسي در صَدد عَلاج باشد ندامت چيز خوبي است: «كَفَي بِالنَّدَمِ تَوبَةً» اما وقتي از علاج گذشته باشد همين ندامت ميشود عذاب كه فرمود: ﴿فَيُصْبِحُوا عَلي ما أَسَرُّوا في أَنْفُسِهِمْ نادِمينَ﴾؛ اينها در يك حالتي هستند كه سرمايه را از دست دادند. آنگاه منطق مؤمنين درباره اينها اين است كه ﴿وَ يَقُولُ الَّذينَ آمَنُوا أَ هؤُلاءِ الَّذينَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَكُمْ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ﴾؛ مؤمن منطقش اين است كه آيا اينها همين هايي بودند كه با قَسَمهاي غليظ و شديد ميگفتند كه با شماييم؟! آنكه حرف راست ميزند كه نيازي به قَسَم ندارد! اين قَسَم به قول معروف نه دروغ را راست ميكند و نه حرف راست احتياجي به قَسَم دارد. اين قَسَم انسان را شاك ميكند، حرف راست كه نيازي به قَسَم ندارد و دروغ هم كه با قَسَم راست نميشود. فرمود كه اينها كه قَسَم ميخورند، آن هم قَسَمِ غليظ، اين ﴿أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ﴾ مفعولِ مطلق نوعي است و اَيمان هم همان سوگندها است؛ مثل اينكه ميفرمايد: «اقسموا بالله جهد اِقسامهم»؛ منتها آنجا را جميع ذكر كرد و جمع آورد و در هر صورت مفعول مطلق نوعي است؛ يعني با قَسَمهاي خيلي جِدّ و جَهددار سوگند ياد ميكردند كه ﴿إِنَّهُمْ لَمَعَكُمْ﴾ با شما مؤمنينم و انسان با قلب است نه با زبان و هر جا قلب او است هست نه هر جا زبان او است باشد. فرمود كه اينها سرمايههايشان را باختند: ﴿حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ﴾ چرا؟ براي اينكه اينها خسارت ديدند و كسي كه سرمايه را ببازد چيزي ندارد كه با آن تجارت كند.
معناي عسي و لعل در آيه
مطلب ديگر آن است كه اين كلمه عَسي از ذات اَقدس الهي با غير خدا يكسان است و اينكه گفته ميشود عَسي و لَعلَّ اگر در قرآن باشد و از كلام خدا باشد و خداوند ميفرمايد عَسي يا لَعلَّ و اين كلمات تمنّي و تَرمّي را اگر خدا بگويد حَتميت را به همراه دارد و شايدِ خدا بايد است و ناگزير اين عَسي و لَعلَّ معناي ديگر دارند اگر خدا اِستعمال كرده باشد، اين سخن تام نيست؛ شايدِ خدا همان شايد است و بايدِ خدا همان بايد. بيان ذلك اين است كه خداوند اين را در مقام فعلِ خارجي ذكر ميكند و اين فعل خارجي هم تغييرپذير است. يك وقت خدا وعده ميدهد بر اساس اينكه خداوند خُلف وعده نميكند و خُلف وعدهٴ خدا محال است، چه اينكه خودش فرمود:
بيان تهديد ضمني در آيه
﴿لَنْ يُخْلِفَ اللّهُ وَعْدَهُ﴾،[23] انسان جزم دارد كه خدا به وعدهاش عمل ميكند و وعدهٴ خدا به منزلهٴ خبر است كه اين روي برهان خارجي است. يك وقت است كه وعده نميدهد و ميفرمايد شايد اينچنين باشد، اين زمينه است چون فعل خارجي است. چه وقت خداوند فتح ميآورد؟ فرمود: ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ يَنْصُرْكُمْ﴾[24] و اگر چنانچه عدهاي حاضر نباشند كه دين خدا را ياري كنند، اينچنين نيست كه خداوند حتماً دين خود را با دست اينها ياري كند، ميفرمايد: ﴿وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثالَكُمْ﴾؛[25] شما را ميبريم و يك عدهٴ ديگري را ميآوريم كه مثل شما نباشند و دين خود را به دست آنها حفظ ميكنيم. گاهي هم تعبير اين نيست كه ﴿وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثالَكُمْ﴾، بلكه تعبير اين است كه ﴿إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَديدٍ﴾[26] اين يك هشداري است كه فرمود: اگر خدا بخواهد شما را ميبرد و يك عدهٴ ديگري را ميآورد، اين يك هشداري است وگرنه خدا هميشه و هر روز دارد اين كار را ميكند كه هر روز يك عده را ميبرد و يك عدهاي را ميآورد. شما يك سري به بيمارستان و يك سري هم به گورستان بزنيد ميبينيد كه هر روز يك عده به گورستان ميروند و هر روز يك عده در بيمارستان به دنيا ميآيند. اينكه خدا فرمود: اگر خدا بخواهد شما را ميبرد و يك عدهٴ ديگري ميآورد، اين هشدار است و يك تهديدِ ضمني است، نه اينكه اگر خدا بخواهد شما را ميميراند و يك عدهاي ديگر به عنوان نوزادان را به دنيا ميآورد! آن ديگر ﴿إن يشأ﴾ نيست، هر روز خدا كارش اين است و هر روز يك عده را ميميراند (يُحْيي وَ يُميتُ)[27] و يك عده را هم به دنيا ميآورد. اينگونه از تعبيرات كه ميفرمايد: ﴿إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَديدٍ﴾[28] ؛ يعني اين وضعي كه شما داريد دائمي نيست و اگر شما رعايت نكرديد خدا شما را ميبرد و يك عدهٴ ديگر را ميآورد و مشابه آن ﴿وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثالَكُمْ﴾[29] است، در اينگونه از موارد خدا تهديد ميكند. غرض آن است كه يك وقت خدا وعده ميدهد و وعدهٴ خدا يقين است و يك وقت وعده نميدهد و ميفرمايد شايد: ﴿فَعَسَي اللّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ﴾، خب چه وقت خدا فتح را نصيب شما ميكند؟ در صورتي كه ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللّه﴾ باشد و ﴿يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ﴾.[30] چه وقت امر الهي به سود شما و عليه بيگانگانتان نازل ميشود؟ در صورتي كه شما در مسير مستقيم حركت كنيد. پس اين ﴿فَعَسَي اللّهُ﴾ معناي خاص خود را دارد و اين كلمهٴ ﴿عسي﴾ همه جا يكي است چه خدا آن كلمه را استعمال بكند و چه ديگري. اين به علم خدا برنميگردد و خدا البته عالم است و يقين ميداند كه در آينده چه خواهد شد و خودش هم يقين ميداند كه چه خواهد كرد، چه اينكه ميداند ما چه ميكنيم؛ اما اين زمينهها را هرگز منتفي نميكند. خلاصه بحث اين شد كه اين ولاء هم به معناي محبت ممنوع است و هم به معناي نصرت و ناگزير ولاي سرپرستي به طريق اوُلا ممنوع است و اين در زمينهاي است كه ديگران عليه اسلام و مسلمانها در توطئه باشند وگرنه اگر كاري به اسلام و مسلمين نداشته باشند نه بنا بر عدم عداوت است بلكه بنا بر اعمال قسط و عدل است، البته محبت قلبي يك حساب ديگري است؛ اما جنبهٴ انساني بودنِ اين ضابطهٴ قسط و عدل را فرمود كه برابر سورهٴ «ممتحنه»[31] ميتوان حفظ كرد با مطالب ديگري كه عرض شد.
«والحمدلله رب العالمين»